شاید آخر زمان نزدیک شده؟

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
New Member
New Member
پست: 2
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۷, ۱:۴۶ ق.ظ
سپاس‌های دریافتی: 2 بار

شاید آخر زمان نزدیک شده؟

پست توسط Dr.Abbaszadeh »

 باور بعضی موضوعات برای ما که دارای فرهنگ شرقی و بویژه ایرانی و اسلامی داریم بسیار سخت است،اگرچه در غربت زندگی کنی و با فرهنگ جدید مانوس شده باشی، امّا هر جا که باشیم باز ایرانی و مسلمان و شیعه هستیم و باید مفتخر باشیمتصویر.
امّا متاسفانه این روزها بعضی واقعیتهارا می شنوم و می بینم و واقعاً ناراحت و سرخورده از این آخر زمان می شوم تصویر
واقعیت اینجاست دیروز یکی از دوستان به من زنگ زد و گفت: لطفاً مدارک خانه ... را از محل کارم بگیر و فوراً به همین خانه بیا!! خیلی تعجب کردم و سریعاً خواسته دوستم را اجابت کردم
با خودم فکر می کردم چرا دوستم زنگ زد ، مثل همیشه نبود! به خودم می گفتم نفوذ بد نزنم، اینجا که ایران نیست، اگر مشکلی داشته باشی باید سند ملک بگذاری!!و .... و
باورش سخت بود وقتی به آن خانه رسیدم، دیدم دم درب مملو از پلیس است.تصویر ترسیدم و وحشت تمام وجودم را فرا گرفت و خودم را به مامور معرفی کردم و داخل شدم
با منظره عجیب روبرو شدم، بعضی از اسباب و وسایل به هم ریخته بود ! همینکه چشمم به دوستم افتاد آرام شدم. دیدم دختر و دامادش هم آنجا هستند. پلیس ها اسناد خانه را بررسی کردند و مرا به بیرون خانه هدایت کردند و چند سوال از من پرسیدند. این آقا را چگونه و از کجا می شناسید؟ این خانم و آقای جوان چه نسبتی با این دوست شما دارند؟
من هم آنچه میدانستم به پلیس ها گفتم و به اتفاق به داخل خانه برگشتیم. بلافاصله مسول پلیس ها به دختر و داماد دوستم دستبند زدندتصویر و آماده بردن آنها به اداره پلیس شدند و دوستم التماس می کرد: تصویراین بار آنها را ببخشید. و پلیس به من گفت : خوش بحالت ! عجب دوست با مرامی دارید! شما ایرانی ها آدمهای عجیب هستید. داستان از اینجا آغاز میشود که: که سال گذشته وقتی که دختر دوستم مرحله دبیرستان را به اتمام می رساند و در دانشگاه ثبت نام میکند،به یکباره سر و کله یک خواستگار جدید پیدا می شود،تصویر پدر با این ازدواج و در این سن و سال دخترش موافق نمی باشد، می گوید: بهتر ااست چند سالی صبر کنی و کمی از نظر درسی و معرفتی جلو بروی و آنوقت برای ازدواج عاقلانه تر میتوانی تصمیم بگیریتصویر (لازم به ذکر است این دختر بسیار هم زیباست و خواستگاران فراوانی داشته ) پسر خواستگار هم دانشجوست و پدرش هم 11 سال است که فوت شده و مادر این پسر هم خیلی موافق ازدواج پسرش نمی باشد. و با اصرار پسر برای خواستگاری پا پیش گذاشته است .تصویرخلاصه این دختر که پدر پول دار و تحصیل کرده ، مومن هم دارد و تا به حال در ناز و نعمت بزرگ شده ، به خواست پدر عمل نمی کند تصویر و با پسر مورد علاقه اش ازدواج می کند و راهی خانه مادر شوهر می شود و در یک اطاق کوپک زندگی مشترک را آغاز می کند و از آنجایی که داماد جوان پول نداشته ، دختر نمی تواند ادامه تحصیل هم بدهد. 4 ماهی این زوج جوان در خانه مادر، داماد جوان زندگی می کنند و با مادر جر و بحثشان میشود و آنجا را ترک میکنند. و برای خودشان آپارتمان بسیار کوچکی اجاره می کنند.((لازم به ذکر است پدر این دختر" یعنی همین دوست عزیزمان" حتی بعد از نافرمانی دختر کارتهای اعتباری که در خارج از ایران است ، و قبلاً برای دخترش گرفته بود قطع نکرده بود و این دختر به پول ایران حدوداً 5 میلیون تومان از این کارتها خرج میکرد و تمام مخارج زندگی، خرج دانشگاه ، قسط خودرو و ... را با همین کارتها پرداخت میکرد .)خلاصه بعد از چند ماه این دختر به اتفاق همسرش به دیدن پدر می آید و اظهار شرمندگی میکند و خواهان بخشش از طرف پدر می باشد. تصویر
  
پدر هم آنها را می بخشد و مخارج دانشگاه هر دو را تماماًپرداخت می نماید و تمام قرض های ای دو نفررا هم می پردازد!! و برای آنها همین خانه ای که امروز در آن بودم و کلی پلیس هم حضور داشتند را برای زندگی به آنها می دهد. تصویرهمپنین علاوه بر استفاده از همان کارتهای اعتباری برای اینکه به آنها کمک بیشتری نموده باشد، بطور نیمه وقت هم در شرکت خودش به آنها کار میدهد تا درآمدی هم داشته باشند.بقول پلیس" باید مانند سایه بان برای این پدر و امثال این پدر بود تا آفتاب آنها را اذّیت نکند"تصویر در کشوری که ما در آن زندگی میکنیم، باید همه کارکنان شرکتها دارای کارتهای کارمندی باشند و این کارتها از طرف دولت به همه کارکنان داده میشود، و به هنگام بازدید ماموران ، صاحب کمپانی باید ان کارتها را نشان دهد و در صورتیکه ، کارمندی بدون کارت باشد یا بعبارتی غیر قانونی کار نماید، دولت صاحب این شرکت را بین 6ماه تا 2 سال زندانی می نماید و همچنین تقریباً 50 تا 100 میلیون تومان ایرانی جریمه می کند.
پدر که برای این بچه ها این کارت را از اداره کار دریافت کرده بود به آنها می گوید : کارتهایتان را مثل همه کارمندها به منشی تحویل دهید. تا اگر از طرف مراکز ذی ربط برای بازدید آمدند، دچار مشکل نشویم.چند روزی این دو نفر سرپیچی می کنند و پدر به آنها تذکر میدهد و آنها امروز و فردا می کنند تصویر یکروز نامه ای برای پدر می آورند که در آن نوشته بودند " ما طبق قانون شرکت این کارتها را به صاحب کمپانی ... میدهیم و اگر ایشان از این کارتها سو استفاده کرد حقمان محفوظ است که شکایت نماییم و از این قبیل مسایل. پدر داستان ما و دوست بزرگوارم ، ناراحت میشود و به آنها می گوید : به سلامت ، خوش آمدید. آنها از اداره و شرکت پدر خارج می شوند و در پشت دفتر پدر و بین کارمندان حرفهای زشتی را علیه پدر که صاحب شرکت است بزبان می آورندتصویر.
از همان غروب ، این دو نفر به نزد تمام کسانی که پدر با آنها طرف تجاری بوده میروند و پدر را متهم به دیوانه بودن می نمایند تصویرو خیلی موضوعات خلاف واقع را بیان می کنند.تصویر صاحبان شرکتهای بزرگی که با پدر رفاقت چند ساله داشتند، موضوع را به پدر گزارش میدهند و پدر هم خیلی عصبانی شده بود به دختر و دامادش زنگ میزند، امّا ایندو نفر جواب تلفن های پدر را نمی دهند پدر تصمیم میگیرد به خانه آنها رفته و دلایل این بی احترامی ها را از زبان آنها بشنود. پدر با معرفت ، وقتی دلیل این کارها را میپرسد؟ این دو جوان خام ، می گویند : هنوز بی احترامی را شروع نکردیم !!! تصویرتصویردوست عزیزم عصبانی شده و استکان چای را به زمین می کوبد و ظرفهای کنار میز را نیز به زمین می کوبد ، در این زمان ، این دو نفر به بیرون خانه می روند و به پلیس زنگ میزنند تصویرو ادعا می کنند: مردی بزور وارد خانه آنها شده و قصد کشتن آنها را دارد و درخواست کمک از پلیس را می کنند و پلیس هم بلافاصله وارد عمل میشود و این دوست عزیزمان و پدر این دختر با معرفت را دستگیر می کند پدر هم به پلیسها میگوید : این خانه من است. و این دختر من است و این بازیها برای چیست ؟ در این هنگام دختر شروع به فریاد های بلند و گریه و زاری فراوان میکند: کمک کنید ، همین مرد قصد کشتن ما را دارد ک و پلیس ها هم به دوستم میگویند : اگر این خانه برای شماست ، مدارکش کجاست ؟ و دوستم به من زنگ زد تا مدارک را ببرم. جالب اینجاست که پلیس برایم تعریف میکرد: تا این نیم ساعتی که شما مدارک را بیاورید ، این دختر و پسر چه حرفهایی بر علیه پدر نگفته اند و ما از اینکه مزاحم این انسان با مرام و با شخصیت شده ایم ، شرمنده و خجل هستیم و طبق قانون باید این دونفر را به اداره پلیس ببریم و آنها را به دادگاه معرفی کنیم. و باز این پدر بود که التماس پلیسها را میکرد : آنها را نبرید !!! و
آنها را ببخشید. تصویرو به احترام دوستم ،پلیس ها از بردن آنها صرف نظر کردند. و من دوست عزیزم را به خانه اش رساندم و آخر شب بود که همان دختر و پسر به خانه من آمدند و التماس می کردند تا من با آنها به خانه پدر برویم و آنها از پدرشان که این همه خوبی در حقّشان کرده بود ،معذرتخواهی نمایند .تصویر در بین راه علّت این همه بدی را نسبت به همچین پدری پرسیدم؟ آنها گفتند : شیطان در جلدمان رفته بود و پرسیدم : بدنبال چه بودید؟ در جواب گفتند: یک نفر به ما یاد داده بود اگر پدرتان به زندان بیفتد و شما اگر بتوانید در این مدّت اثبات کنید ،که پدرتان مشکل روحی و روانی دارد میتوانید صاحب تمام اموال پدر شوید.تصویر بعد از شنیدن این حرف در بین راه از ماشینشان پیاده شدم و با خودم می گفتم: وای به حال این شیطان صفتان و من که میدانم این پدر چه فرشته ای است و همیشه در کار خیر و دستگیری از نیازمندان پیش قدم است ، چه صبری دارد و خدا او را حفظ و امثال این بچه ها را هدایت نماید با اصرارتصویر دوباره آنها دوباره سوار ماشین شدم و براهمان ادامه دادیم، خیلی با آنها صحبت کردم و من که از زمان جوانی و جنگ این دوستم را می شناسم و می دانم با اینکه هنوز چندین ترکش در بدن دارد و از جراحات شیمیایی هم رنج می برد ؛ امّا یک بار از حکومت ایران درخواست کمک نکرده و همیشه می گوید : من فقط با خدایم معامله کردم و می کنمتصویرتصویر ، من این موضوعات را برای این بچه های جوان تعریف کردم و در جواب انها به من گفتند: برای همین ما اصرار به اثبات مشکل روحی داشتن پدرمان را داشتیم تصویر چون اگر عاقل بود این کارها را انجام نمی داد و
...تصویر و ناراحتی من از این دو جوان بیشتر شد؛ به خانه دوستم رسیدیم ؛ مثل همیشه با روحیه خوبش از ما استقبال کرد، گویا انگار هیچ مشکلی پیش نیامده بود، آندو را نصیحت کرد و به شناخت بیشتر دستورات اسلامی دعوت کرد و ...من مثل همیشه مبهوت این عظمت و بزرگ منشی این دوستم شدم و یادم آمد که آن پلیس تنها بعد از یک ساعت دیدن دوستم به من گفت: خوشا بحالت که همچین دوستی داری ... [External Link Removed for Guests] 
[External Link Removed for Guests]
در خاتمه این گلها را به همه پدران مهربان و دلسوز ،همچون این دوست با معرفتم تقدیم می نمایم و از همه دوستانی که این داستان واقعی که دیروز بعد از ظهر برای دوستم اتفاق افتاد و من خودم شاهد آن بودم را می خوانند و احتمالاً برای دوستانشان تعریف می کنند ، خاطر نشان نمایم. پدر و مادر واقعاً جواهرو گوهر هستند" و تا زمانی که وجود آنها در میان ماست قدر و منزلت آنها را متوجّه نیستیم. امّا خدای نکردخ وقتی آنها را از دست میدهیم، خلا آنها را زیاد در زندگی احساس میکنیم. واقعاً قدر پدر و مادرهایتان را بدانید.
ارسال پست

بازگشت به “اخـلاق”