««««««.....پشت خاکريز....»»»»»»

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Iron
Iron
پست: 240
تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶, ۱۱:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 200 بار
سپاس‌های دریافتی: 440 بار
تماس:

««««««.....پشت خاکريز....»»»»»»

پست توسط نسيم »

 بیل بابابزرگ....!!! 

 منظورش این بود که کمی با ملاحظه تر غذا بخوریم، دوستانه! 

 می گفت: بعضی انگار با بیل با بابابزرگشان آمده اند بجنگند.  

 چه خبره، یک لقمه کمتر، می ترسید نتوانید جواب شکمتان را بدهید؟ 

 سر سفره نشسته اید، گود زورخانه که نیست، طوری نخورید که از پا بیفتید.  


 آنکه باید از هستی ساقط اش کنید
دشمن است نه دوست!! 
خاک پایت سرمه چشم فلک یا فاطمه ( سلام الله علیها)
Iron
Iron
پست: 240
تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶, ۱۱:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 200 بار
سپاس‌های دریافتی: 440 بار
تماس:

Re: ««««««.....پشت خاکريز....»»»»»»

پست توسط نسيم »

 [FONT=Tahoma,sans-serif]یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده    [FONT=Tahoma,sans-serif]با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد: « ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! 
  [FONT=Tahoma,sans-serif]دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد: 
  [FONT=Tahoma,sans-serif]« حسین اسم کیه؟»    [FONT=Tahoma,sans-serif]و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین.    [FONT=Tahoma,sans-serif]یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:   [FONT=Tahoma,sans-serif]« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:   [FONT=Tahoma,sans-serif]« من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید! 
 
خاک پایت سرمه چشم فلک یا فاطمه ( سلام الله علیها)
Iron
Iron
پست: 240
تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶, ۱۱:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 200 بار
سپاس‌های دریافتی: 440 بار
تماس:

Re: ««««««.....پشت خاکريز....»»»»»»

پست توسط نسيم »

 -خسته نباشی

-خسته نیستم، تشنه ام. یه چکه آب اگه داری، بده بخوریم

رفتم توی سنگر که
براش آب بیارم. سه تا خمپاره آمد زمین
.
دویدم بیرون سنگر. زانو زده بود لب سنگر.

ترکش خورده بود به گلوش

سلام داد به آقا؛ افتاد زمین 
خاک پایت سرمه چشم فلک یا فاطمه ( سلام الله علیها)
Iron
Iron
پست: 240
تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶, ۱۱:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 200 بار
سپاس‌های دریافتی: 440 بار
تماس:

Re: ««««««.....پشت خاکريز....»»»»»»

پست توسط نسيم »

 نام :

محمد رضا ریاحی

ولادت:

روز شهادت امام جعفر صادق(علیه السلام)

شهادت:

روز شهادت امام جعفر صادق(علیه السلام)

سمت:

فرمانده لشگر امام صادق ( علیه السلام)

« به اطلاع میرساند، مراسم تشییع جنازه

برادر شهید محمد رضا ریاحی
فردا از محل مدرسه امام صادق ( علیه السلام) به سمت گلستان شهدا برگزار میشود.» 
خاک پایت سرمه چشم فلک یا فاطمه ( سلام الله علیها)
Iron
Iron
پست: 240
تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶, ۱۱:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 200 بار
سپاس‌های دریافتی: 440 بار
تماس:

Re: ««««««.....پشت خاکريز....»»»»»»

پست توسط نسيم »

  ... قربان ... 

[HIGHLIGHT=#8064a2]  [HIGHLIGHT=#b7dde8]بابا   بود.
صدایش می زدند :

بابا؛

دیگر حوصله زادگانش را نداشتند کلی هم سر به سرش می گذاشتند. صدا می زدند :
 « بابا...» 

وقتی بر میگشت سینه میزدند و می گفتند:

« قربان نعش بی سرت»

می خندیدند و سرتکان می داد. ************ 

با بی سیم چی دوتایی آمده بودند بیرون پتوها را بتکانند. دور و برشان خاک بلند شد
و همه چیز به هم می ریخت.
وقتی خاک نشست، دیدیم موج پرت شان کرده توی سنگر.

هر دو شهید شده بودند.
سر بی سیم چی روی شانه بابا بود، مثل وقتی که یکی سرش را می گذارد روی سر شانه دیگری و می خوابد. بابا هم سر نداشت.

« ... بابا قربان نعش بی سرت...» 
خاک پایت سرمه چشم فلک یا فاطمه ( سلام الله علیها)
Bronze
Bronze
پست: 270
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷, ۶:۲۲ ب.ظ
محل اقامت: کره زمین
سپاس‌های ارسالی: 194 بار
سپاس‌های دریافتی: 797 بار
تماس:

Re: ««««««.....پشت خاکريز....»»»»»»

پست توسط پرستوی-مهاجر »

  تصویربسم رب المهدی تصویر 
    
    تصویر اين سفره رنگ رنگ مال خودتان   تصویر

  تصویر آرامش بعد جنگ مال خودتان   تصویر

  تصویر شيريني مرگ سهم من از دنياست   تصویر

  تصویر اين زندگي قشنگ مال خودتان
 تصویر 

  
  
یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم

خانه مادری ما همه بیت الزهراست

یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد

مهدی فاطمه را یاد کنید او تنهاست
Iron
Iron
پست: 240
تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶, ۱۱:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 200 بار
سپاس‌های دریافتی: 440 بار
تماس:

Re: ««««««.....پشت خاکريز....»»»»»»

پست توسط نسيم »

 
داشتم برای نماز ظهر و عصر وضو می گرفتم

شهید باقری آمد. دستی به شانه ام زد. سلام و علیکی کردیم.

نگاهی به آسمان کرد و گفت:

حیفه تا موقعی که جنگ است شهید نشیم. معلوم نیست بعد از جنگ وضع چطوری بشه. باید یک کاری بکنیم.

گفتم: مثلا چی کار کنیم؟

گفت: دو تا کار؛ اول اخلاص، دوم سعی و تلاش.
 
خاک پایت سرمه چشم فلک یا فاطمه ( سلام الله علیها)
Iron
Iron
پست: 240
تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶, ۱۱:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 200 بار
سپاس‌های دریافتی: 440 بار
تماس:

Re: ««««««.....پشت خاکريز....»»»»»»

پست توسط نسيم »

 
همه دور هم نشسته بودیم.

اصغر برگشت گفت:

« احمد؟، تو که کاری بلد نیستی. فکر کنم تو جبهه ها جارو کشی می کنی، ها ؟»

احمد سرش را پایین انداخت، لبخند زد و گفت:

« ای... تو همین مایه ها.»

***************************

از مکه که برگشتند بود، آقای فراهانی یک دسته تصویرتصویر بزرگ فرستاده بود در خانه.

یک کارت هم بود که رویش نوشته بود:

« تقدیم به فرمانده رشید تیپ بیست و هفت محمد رسول الله

[HIGHLIGHT=#8064a2]حاج احمد متوسلیان.» 
 
خاک پایت سرمه چشم فلک یا فاطمه ( سلام الله علیها)
Iron
Iron
پست: 240
تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶, ۱۱:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 200 بار
سپاس‌های دریافتی: 440 بار
تماس:

Re: ««««««.....پشت خاکريز....»»»»»»

پست توسط نسيم »

 پيرمرد بسيجي داشتيم با حدود شصت سال سن،

اما سر دماغ و با نشاط. گاه به گاه سر به سر جوانترها مي گذاشت.

اگر كسي مجروح مي شد،‌ كافي بود كمي آه و ناله كند.

خيلي جدي مي گفت:

چطور وقتي مرغ و ماهي جبهه را مي خوري،‌صدايت در نمي آيد؟

به تير و تركش آن كه مي رسد ناسازگاري مي كني؟

اين هم مال جبهه است. اينجا همه چيز در هم است،

نمي شود سوا كني،‌ جداكني! 
خاک پایت سرمه چشم فلک یا فاطمه ( سلام الله علیها)
Iron
Iron
پست: 240
تاریخ عضویت: دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶, ۱۱:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 200 بار
سپاس‌های دریافتی: 440 بار
تماس:

Re: ««««««.....پشت خاکريز....»»»»»»

پست توسط نسيم »

سلام دوستان.
چند وقتی است برام پیام گذاشته میشه یا دوستان آشنا ازم می پرسن چرا این بخش رو راه انداختم؟!

میدونم بعضیاتون هم گفتین که
ای بابا... این دیگه کیه ؟!! توی اعتقادات بر میداره به جای حرفای حسابی و اعتقادی و رفع شبهه چرت و پرت مینویسه...

حق دارین... اما راستش هر چی فکر کردم دیدم این چیزایی که الان داریم ... راحتی... رفع و جواب شبهات... آزادی...نفس کشیدن توی پاک تشیع و زیر پرچم اهل بیت( علیهم السلام) را از ... همین شهدا داریم. از همین جانبازان و ...

راستش همچین بی ربط هم نیست... خیلی نکته داره توی کارها و رفتارها و حرفاشون... بعضیا اخلاقی... برخی اسلامی.... برخی...هم البته فقط طنز هستن و بد نیست یه وقتا با روحیه شادشون در عین جنگ با دشمن تا دندان مسلح آشنا بشیم.
خلاصه هر چی بخواین دارن تو کارهاشون... گفتم یه بار برای دوستای نسل جدیدمون ... از این حرفا بزنیم
و برای خودمون که شاید یکی دو سال از جنگ رو درک کرده باشیم و شاید بعضی هامون هنوز داریم از جامونده های دفاع مقدس مون تکرار کنم

بسم الله
هر کس نکته اخلاقی، اسلامی، شیعه ای،... هر چی داره از اون آدما تعریف کنه برامون... همه اش نباید رفت پای سخنرانی ها و مجالس وعظ و خطابه
خیلی حرفا و نکته ها دور رو برمون هر روز داره تکرار میشه.... چشم میخواد و هوش و حواس

تصویریا علی...تصویرتصویر
********************************************
************************************
خاک پایت سرمه چشم فلک یا فاطمه ( سلام الله علیها)
ارسال پست

بازگشت به “نکته ها و لطایف”