اي التماس و خواهش بالا دوازده
عقربه ي اذان ظهر ما دوازده
من حقم است هشت گرفته ام
يک جمله هم نساخته ام با دوازده
نمره باشد با چند اگر، رد نمي شوم؟
يک،دو،سه، هفت، هشت، نه آقا دوازده
بي تو تمام اهل قيامت رفوزه اند
اي نمره ي قبولي دنيا، دوازده
ثانيه هاي کند، توسل مي آورند
يا صاحب الزمان خدا، يا دوازده
حالا که ساعت تو و چشم خدا يکيست
آقا چقدر مانده زمان تا دوازده؟
امروز اگر نشد ولي يک روز مي شود
ساعت به وقت شرعي زهرا، دوازده
دلتنگیهای من ...
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 23
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۵:۲۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 4 بار
Re: دلتنگیهای من ...
از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم با ناله دعای فرج یار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
-
- پست: 23
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۵:۲۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 4 بار
Re: دلتنگیهای من ...
با اشک مي زنم ورق، اين فال خسته را
فالي دوا نمي شود اين سرشکسته را
خون از تمام چشم و دلم سيل مي شود
هر وقت که وا مي کنم اين زخم بسته را
اين نذر عاشقي است که ريزم به هر قدم
گلها به پاي آمدنت دسته دسته را
از بس نيامدي غزلم پير شد ببين!
رنگ سپيد روي غزلها نشسته را
بايد شبي نشست غزل عاشقانه چيد
اين واژهاي خالي از هم گسسته را
آقا تو را به جان غزلهاي منتظر
منت گذار جاده ي با اشک شسته را
-------------------*سيد جعفر حسيني
فالي دوا نمي شود اين سرشکسته را
خون از تمام چشم و دلم سيل مي شود
هر وقت که وا مي کنم اين زخم بسته را
اين نذر عاشقي است که ريزم به هر قدم
گلها به پاي آمدنت دسته دسته را
از بس نيامدي غزلم پير شد ببين!
رنگ سپيد روي غزلها نشسته را
بايد شبي نشست غزل عاشقانه چيد
اين واژهاي خالي از هم گسسته را
آقا تو را به جان غزلهاي منتظر
منت گذار جاده ي با اشک شسته را
-------------------*سيد جعفر حسيني
از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم با ناله دعای فرج یار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
-
- پست: 23
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۵:۲۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 4 بار
Re: دلتنگیهای من ...
یک قدم مانده
جمعه ها طبع من احساس تغزّل دارد
نا خودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره ، یکریز نباشی، شب و روز
ماه مخفی شدنش ، نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفأل دارد
یازده پله، زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده، زمین شوق تکامل دارد
جمکران نقطه ی امید جهان شد که در آن
هر چه دل، سمت خدا دست توسل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها
تکیه بر کعبه بزن کعبه تحمل دارد
------------- سید امیر رضا برقعی
جمعه ها طبع من احساس تغزّل دارد
نا خودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره ، یکریز نباشی، شب و روز
ماه مخفی شدنش ، نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفأل دارد
یازده پله، زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده، زمین شوق تکامل دارد
جمکران نقطه ی امید جهان شد که در آن
هر چه دل، سمت خدا دست توسل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها
تکیه بر کعبه بزن کعبه تحمل دارد
------------- سید امیر رضا برقعی
از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم با ناله دعای فرج یار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
-
- پست: 23
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۵:۲۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 4 بار
Re: دلتنگیهای من ...
در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول وغزل قید قیل و قال زدم
کتاب حافظم از دست من کلافه شدست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم
غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تورا مثال زدم
غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم
به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم...
------------- برقعی
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول وغزل قید قیل و قال زدم
کتاب حافظم از دست من کلافه شدست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم
غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تورا مثال زدم
غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم
به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم...
------------- برقعی
از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم با ناله دعای فرج یار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
-
- پست: 23
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۵:۲۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 4 بار
Re: دلتنگیهای من ...
یا ایها العزیز! مسّنا و اهلنا الضر...فاوف لنا الکیل
سوره یوسف، آیه 88
پر کن دوباره کیل مرا ایها العزیز
دست من و نگاه شما ایها العزیز!
رو از من شکسته مگردان که سالهاست
رو کردهام به سمت شما ایها العزیز!
جان را گرفتهام به سر دست و آمدم
از کوره راههای بلا ایها العزیز!
وادی به وادی آمدهام از درت مران
واکن دری به روی گدا ایها العزیز!
چیزی از بزرگی تو کم نمیشود
این کاسه را...فاوف لنا ایها العزیز!
ما جان و مال باختگان را رها مکن
بگذار بگذرد شب ما ایها العزیز!
خالیتر از دو دست من این چشم خالی است
محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز!
--------------- مریم سقلاطونی
سوره یوسف، آیه 88
پر کن دوباره کیل مرا ایها العزیز
دست من و نگاه شما ایها العزیز!
رو از من شکسته مگردان که سالهاست
رو کردهام به سمت شما ایها العزیز!
جان را گرفتهام به سر دست و آمدم
از کوره راههای بلا ایها العزیز!
وادی به وادی آمدهام از درت مران
واکن دری به روی گدا ایها العزیز!
چیزی از بزرگی تو کم نمیشود
این کاسه را...فاوف لنا ایها العزیز!
ما جان و مال باختگان را رها مکن
بگذار بگذرد شب ما ایها العزیز!
خالیتر از دو دست من این چشم خالی است
محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز!
--------------- مریم سقلاطونی
از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم با ناله دعای فرج یار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
-
- پست: 23
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۵:۲۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 4 بار
Re: دلتنگیهای من ...
کاش از دلبر نشانی داشتیم / بر سر کویش مکانی داشتیم / از برای مهدی صاحب زمان / در دل خود جمکرانی داشتیم
از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم با ناله دعای فرج یار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
-
- پست: 23
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۵:۲۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 4 بار
Re: دلتنگیهای من ...
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفید
میخواستم ببینمت اما نمیشود
شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی وا نمیشود
یوسف! به شهر بیهنران وجه خویش را
عرضه مکن که هیچ تقاضا نمیشود
اینجا همه منند، منِ بی خیالِ تو
اینجا کسی برای شما ما نمیشود
آقا جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمیشود
تاچند فرسخی خودم ایستادهام
تامرز یأس، تا به عدم، تا نمیشود
میپرسم ازخودمغزلیگفتهایولی
با این همهردیف، چرا با، نمیشود؟!
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفید
میخواستم ببینمت اما نمیشود
شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی وا نمیشود
یوسف! به شهر بیهنران وجه خویش را
عرضه مکن که هیچ تقاضا نمیشود
اینجا همه منند، منِ بی خیالِ تو
اینجا کسی برای شما ما نمیشود
آقا جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمیشود
تاچند فرسخی خودم ایستادهام
تامرز یأس، تا به عدم، تا نمیشود
میپرسم ازخودمغزلیگفتهایولی
با این همهردیف، چرا با، نمیشود؟!
از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم با ناله دعای فرج یار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
-
- پست: 23
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۵:۲۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 4 بار
Re: دلتنگیهای من ...
دیدم تو را در شعر هایم شور افتاد
از تاک خشکی خوشه ای انگور افتاد
بخت سیاه شعر من رنگ عسل شد
وقتی که رویش هاله ای از نور افتاد
صیاد دریا دیده وقت صید ، اینبار
مبهوت ماهی شد خودش در تور افتاد
یک عمر افکار مرا درگیر خود کرد
سیبی که از یک شاخه بی منظور افتاد
دوری ! نمی دانم کجا ، این شعر باشد
شاید گذارم بر دیاری دور افتاد
---------------------------- خانم مهرانه جندقی
از تاک خشکی خوشه ای انگور افتاد
بخت سیاه شعر من رنگ عسل شد
وقتی که رویش هاله ای از نور افتاد
صیاد دریا دیده وقت صید ، اینبار
مبهوت ماهی شد خودش در تور افتاد
یک عمر افکار مرا درگیر خود کرد
سیبی که از یک شاخه بی منظور افتاد
دوری ! نمی دانم کجا ، این شعر باشد
شاید گذارم بر دیاری دور افتاد
---------------------------- خانم مهرانه جندقی
از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم با ناله دعای فرج یار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
-
- پست: 23
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۵:۲۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 4 بار
Re: دلتنگیهای من ...
لحظه هاي کاغذي
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري
لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري
آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري
با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري
صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري
عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري
رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري
-------------------- قيصر امينپور
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري
لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري
آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري
با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري
صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري
عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري
رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري
-------------------- قيصر امينپور
از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم با ناله دعای فرج یار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
-
- پست: 23
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸, ۵:۲۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 9 بار
- سپاسهای دریافتی: 4 بار
Re: دلتنگیهای من ...
خورشید با صلابت شبنم شکار را
خواهش کنید تا کثرات غبار را...
در وحدت تشعشع خود مضمحل کند
یعنی جلا دهد جلوات شرار را
این چشمهای باکرهام مریمی نشد
مردی نبود عاطفهی تازه کار را...
گریه ببار یکسره تا شستشو دهم
با آب گرم، سردی سنگ مزار را
این چشمها سئوال دو مجهولی منند
حل کن در آب، مسئلهی جویبار را
بر بغضهای وحشی من راه را مبند
این اسبهای هی شدهی بیمهار را
ما بیچراغ گریه به ظلمت نشستهایم
روشن کن این ستارهی دنبالهدار را
ما سوختیم و دود به چشم کسی نرفت
یک آفرین نگفت دل خوش عیار را
کو دستمال گریه که من منفجر شدم؟
این کوه پس کجا ببرد آبشار را؟
خواهش کنید تا کثرات غبار را...
در وحدت تشعشع خود مضمحل کند
یعنی جلا دهد جلوات شرار را
این چشمهای باکرهام مریمی نشد
مردی نبود عاطفهی تازه کار را...
گریه ببار یکسره تا شستشو دهم
با آب گرم، سردی سنگ مزار را
این چشمها سئوال دو مجهولی منند
حل کن در آب، مسئلهی جویبار را
بر بغضهای وحشی من راه را مبند
این اسبهای هی شدهی بیمهار را
ما بیچراغ گریه به ظلمت نشستهایم
روشن کن این ستارهی دنبالهدار را
ما سوختیم و دود به چشم کسی نرفت
یک آفرین نگفت دل خوش عیار را
کو دستمال گریه که من منفجر شدم؟
این کوه پس کجا ببرد آبشار را؟
از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم با ناله دعای فرج یار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم
هر جمعه غروب که دلگیر می شود آماده بهر لحظه دیدار می شوم