پادشاه و اسیر

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Member
Member
پست: 68
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۷, ۳:۲۳ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1 بار
سپاس‌های دریافتی: 125 بار

پادشاه و اسیر

پست توسط safara »

   

پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد، بیچاره در آن حالت نومیدی به زبانی که داشت ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفته­اند هرکه دست از جان بشوید هرچه در دل دارد بگوید.
وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز
مَلــَک پرسيد : �اين اسير چه می­گويد ؟�
يکی از وزيران نيک محضر گفت : ای خداوند همی­گويد : �والکاظمين الغيظ و العافين عن الناس�ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.
وزير ديگر که ضد او بود گفت : �ابنای جنس ما را نشايد در حضرت پادشاهان جز راستی سخن گفتن. اين ملک را دشنام داد و ناسزا گفت.�
ملک روی ازين سخن درهم آمد و گفت : �آن دروغ پسنديده­تر آمد مرا زين راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای اين بر خبثی.� چنانکه خردمندان گفته­اند : �دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز�
هر که شاه آن کند که او گويد
حيف باشد که جز نکو گويد
و بر پيشانی ايوان کاخ فريدون شاه، نبشته بود :
جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرين بند و بس
مکن تکيه بر ملک دنيا و پشت
که بسيار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک

گلستان سعدي
ارسال پست

بازگشت به “قطعه ادبي”