مردان خدا
چند روزى بود كه زندان، حال و هواى ديگرى داشت . به مسجد مىمانست كه كسى در آن به اعتكاف نشسته باشد. صداى راز و نياز و مناجات، نداى جان نواز قرآن خواندن، و رد نماز شب و ... زندان را پر كرده بود .
زندانبان ، مردى مسيحى بود ، ولى از آداب و رسوم مسلمانان بى خبر نبود. از وقتى كه وليد، او را به زندانبانى گمارده بود، بسيارى را در زندان ديده بود او مردى خدا جو بود و در پى حقيقتى گم شده مىگشت كه پيش از آن راهى براى يافتنش نمىدانست. اما از آن هنگام كه «جندب الخير » (جندب بن عبدالله ازدى ) در پى مبارزات سياسىاش با دستگاه ستمكار وليد به زندان افتاد، گويى زندانبان را حال و هوايى ديگر دست داده بود . او زندانى را پيوسته در حال راز و نياز با پروردگارش مىديد . روزه گرفتنها، شب زنده دارىها و نمازهاى پرسوز و گداز او را بسيار پر معنى مى يافت. از او سخنى نمىشنيد، اما گويى در كردار او هزاران سخن نهفته بود.
با همه اينها جندب، در زندان مسلمانان و به دستور حاكم آنان گرفتار آمده بود. در ميان مسلمانان نيز كسانى بودند كه او را سرزنش مى كردند... .
مرد مسيحى براى آن كه بيشتر با حقيقت جندب و آنچه مى كرد آشنا شود، زندانبان ديگرى را به جاى خود نهاد و به ميان مردم شهر كوفه آمد و از هر كس كه مىشناخت پرسيد:
- بهترين و پر فضيلتترين كس، در كوفه كيست؟
و همه پاسخ دادند:
- اشعث بن قيس.
پس به خانه اشعث رفت و شبى را تا صبح ميهمان او بود، ولى ديد كه اشعث - اين بهترين مردم كوفه! - شب را تا صبح مى خوابد و صبحدم ، هنگامى كه هوا روشن است بر مىخيزد و نمازى به جاى مىآورد.
زندانبان از خانه اشعث خارج شد و دوباره از اين و آن پرسيد:
- پس از اشعث چه كسى از همه برتر است ؟
و به او گفتند:
- جرير بن عبدالله .
اين بار به خانه جرير رفت ، شايد كه گم شدهاش نزد جرير بن عبدالله باشد شبى را نيز تا صبح در خانه جرير به سر كرد، ولى از او نيز همان ديد كه از اشعث ديده بود. در درون خود، جندب را با جرير و اشعث و ديگران مقايسه كرد . او در كردار جندب، رازى نهفته مى ديد كه در كردار ديگران نبود. زندانبان مسيحى ، سخنان ناگفته جندب را فهميد و به حقانيت راه جندب يقين كرد و قلبش به نور اسلام و ولايت على (ع) روشن شد . روبه قبله ايستاد و در ميان مردم فرياد زد:
«پروردگار من همان پروردگار جندب است و آيين من ، همان آيين جندب.»
--------------------------------------------------------------------------------
- قاموس الرجال، ج 2، ص 747؛ شرح نهجالبلاغه، ج 17، ص .241
مردان خـــدا
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 63
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۹, ۵:۱۱ ب.ظ
- محل اقامت: تهروون
- سپاسهای ارسالی: 105 بار
- سپاسهای دریافتی: 119 بار
مردان خـــدا
بگفت از دل شدی عاشق به کنکور
بگفت از دل تو گویی و من از زور
بگفتا عشق کنکور بر تو چون است
بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا گر کند مغز تو را ریش
بگفت مغزم بود این گونه از پیش
بگفت ار من بیارم رتبه ای ناب
بگفتا وه چه می بینی تو در خواب
التماس دعا
بگفت از دل تو گویی و من از زور
بگفتا عشق کنکور بر تو چون است
بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا گر کند مغز تو را ریش
بگفت مغزم بود این گونه از پیش
بگفت ار من بیارم رتبه ای ناب
بگفتا وه چه می بینی تو در خواب
التماس دعا