معرفي بزرگان صوفيه

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Junior Member
Junior Member
پست: 23
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۸۹, ۱۱:۵۳ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 13 بار
سپاس‌های دریافتی: 68 بار

معرفي بزرگان صوفيه

پست توسط گل نرگـس »

   نام خدا

منصور حلاج مدعی دروغین
 
 
چندیست بحث مدعیان کذاب امامت وارتباط دروغین با امام زمان در جامعه جریان یافته است و هر از چند گاهی نیز رسانه ها به

دنبال طرح این موضوع برنامه های را در معرض دید عموم نهاده اند. آنچه قابل توجه و بررسی می باشد اینست که ادعای نیابت

خاص و ارتباط به امام زمان (ارواحنا فداه)در این مقطع از زمان امری نو و تازه محسوب نمی گردد و ریشه در تاریخی کهن ازسوء استفاده

مدعیان دروغین دارد.

تاریخ گواهی می دهد که افراد بسیاری از طیفهای مختلف ادعای سفارت، نیابت،بابیت و حتی امامت نموده اند و هر کدام نیز

برای خود طرفدارانی را فراهم نموده اند وگروهی نیز پیشرفتهایی بسزا در این امر داشته اند.اولین فرد از این کاروان منحوس و

ملعون فردی به نام ابومحمد حسن شريعي است:

شيخ طوسي(رحمت الله عليه) درباره «شريعي» مي‏نويسد:

نخستين کسي که به دروغ و افترا، دعوي نيابت خاص از جانب امام زمان‏(عليه السلام) کرد، شخصي ‏معروف به «شريعي» بود.

جماعتي از عالمان از ابومحمد تلعکبري از ابوعلي محمد بن همام نقل کرده‏اند: کنيه شريعي «ابومحمد» بود.  

تلعکبري مي‏گفت: «گمان دارم نام وي حسن باشد». او از اصحاب امام هادي(عليه السلام) و امام حسن عسکري(عليه السلام)

به شمار مي‏آمد. او نخستين کسي است که مدعي مقامي شد که خداوند براي او قرار نداده بود و شايسته آن هم نبود. در اين

خصوص، بر خدا و حجّت‏هاي پروردگار دروغ بست و چيزهايي به آنان نسبت داد که شايسته مقام والاي آنان نبود و آن‌ها از آن به

دور بودند؛ از اين رو، شيعيان هم او را ملعون دانسته و از وي دوري جستند و توقيعي از جانب ولي عصر(عليه السلام) دربارة لعن

و دوري از وي صادر شد. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 398محمد بن نصير نميري، ابوطاهر محمد بن علي بن هلال، ابوجعفر محمد بن

علي شلمغاني، احمد بن هلال کرخي و حسين بنمنصور حلاج از جمله این مدعیان دروغین بوده اند. در اینجا به گوشه ای از زندگی و

افکارمنصور حلاج می پردازیم.

حسين بن منصور در سال 244 هجري قمري در قريه طور از قراي بيضاي فارس در خانواده اي جديدالاسلام وسني مذهب ديده به

جهان گشود و در دارالحفاظ شهر واسط به كسب علوم مقدماتي پرداخت و در 12سالگي حافظ قرآن كريم شده و سپس جهت

درك مفاهيم قرآن به تُستر (شوشتر)رفت آن گاه دو سال در خدمت سهل بن عبدالله تستري درآمد و راه و رسم تصوف را از او

فراگرفت و خرقه پوشيد.

در هجده سالگي عازم بغداد شد و از آنجا به سوي بصره رفت و با عمرو بن عثمان مكي همنشين شد و اين مجالست هجده ماه

به طول انجاميد. در اين ايام شطحيات حلاج آغاز شد از اين رو عمرو از او رنجيد و او را از خود راند. حلاج نيز رهسپار بغداد شد و در

حلقه درس جنيد وارد شد اما جنيد او را به سكوت و خلوت نشيني فرا خواند

مدتي بدين منوال – خلوت گزيني – گذراند اما تاب نياورد و به قصد زيارت كعبه راهي حجاز شد.(2) يك سال مجاور بيت الحرام ماند

و جز براي قضاي حاجت از آن خارج نمي شد و از باد و باران و آفتاب گريزي نداشت. در اين مدت غذايش در هر روز سه لقمه نان

و اندكي آب بود.(بر خلاف دستور پیامبر در ترک رهبانیت

پس از مجاورت كعبه به بغداد بازگشت و دوباره به حلقه ياران جنيد بغدادي پيوست اما به جهت دعوي "اناالحق" از جانب آنها طرد

شد و رابطه خود را با صوفیه بريد بعد از سفر سوم خود به حج، پدر زنش ابويعقوب و استادش عمروبن عثمان نيز از او بيزاري

جستند.(3)

جنيد نيز پس از ايجاد اختلاف و شنيدن سخنان حلاج به او گفت: تو در اسلام رخنه اي و شكافي افكنده اي كه سر جدا شده از

پيكرت مي تواند آن را مسدود كند. (4) (البته خود جنید هم از منحرفین است)

از آن پس حلاج مسافرتهاي فراواني به هند ، خراسان، ماوراء النهر، تركستان، چين و ....كرد و پيروان بسياري را به دور خود جمع

كرد. به طوري كه مردم هندوستان او را "ابوالمُغيث" مردم چين و تركستان ابوالمعين، مردم خراسان و فارس ابوعبدالله زاهد و

مردم خوزستان او را شيخ حلاج اسرار خطاب مي كردند.(5)

حلاج پس از سفرهاي طولاني و ديدار با مانويان، بودائيان و ....به بغداد بازگشت و دايره فعاليت خود را در اين نقطه متمركز

ساخت.او در ميان مردم كوي و برزن مي گشت و با انجام اموري خارق العاده آنها را به عقايد خويش دعوت مي كرد و چنان به

مردم تزريق مي كرد كه مهدي موعود از طالقان ظهور خواهد كرد و ظهور وي نزديك است.(۶)  

حلاج به رغم سني بودن با ارسال نامه به بزرگان اماميه چون سهل نوبختي و ابوالحسن بابويه خود را وكيل و نايب امام زمان(عج)

معرفي مي كرد.

حلاّج پس از ادعاي بابيّت، بر اين شد که ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (متکلم امامي) را در سلک ياران خود در آورد و به

تبع او، هزاران شيعه امامي را که در قول و فعل تابع او بودند، به عقايد حلولي خويش معتقد سازد؛ به‌ويژه آن‌که جماعتي از

درباريان خليفه به حلاّج، حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند

ولي ابوسهل که پيري مجرّب بود، نمي‌توانست ببيند او با مقالاتي تازه، خود را معارض حسين بن روح نوبختي وکيل امام غايب

معرفي مي‏کند.

اسماعيل در پاسخ گفت: «وکيل امام زمان(عليه السلام) بايد معجزه(گواهی بر مدعا) داشته باشد. اگر راست مي‏گويي، موهاي

مرا سياه کن. اگر چنين کاري انجام دهي، همه ادعاهايت را مي‏پذيرم». ابن حلاج که مي‏دانست ناتوان است، با استهزاي مردم

روبه‏رو شد و از شهر بيرون رفت. آن‌گاه به قم شتافت و به مغازه علي بن بابويه، (پدربزرگوار شيخ صدوق‏(رحمت الله عليه)) رفت و

خود را نماينده امام زمان(عليه السلام) خواند. مردم بر وي شوريدند و او را با خشونت از شهر بيرون افکندند. ابن حلاج، پس از

آن‌که جمعي از خراسانيان ادعايش را پذيرفتند، ديگر بار به عراق شتافت.( ر.ک: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج2، ص 48؛

صدر، سيد محمد، تاريخ الغيبة الصغری، ص 532.)

سخنان شطح گونه، رفتار خارق العاده و .... حلاج باعث شد كه در سال 296 معتزليان او را به حيله گري و شعبده محكوم كنند.در

اصفهان نيز كه زعامت صوفيان آن بر عهده علي بن سهل اصفهاني (وفات280) بود، هنگامي كه سهل سخن از معرفت مي كند،

حلاج گفت:اي بازاري، شايد كه من زنده باشم و تو سخن معرفت گويي؟ علي سهل به فارسي گفت:هر آن شهري كه

مسلمانان در آن باشند البته امثال ترا در آن شهر رها نكنند و حلاج كه فارسي نمي دانست نفهميد.مردم اصفهان قصد جان حلاج

را كردند و حلاج نيز به ناچار از اصفهان خارج شد و به شيراز رفت.(7)  

نكته جالب توجه در زندگي حلاج اين است كه به رغم سني بودن و گرايشهای عرفاني پس از انزوا و دوري از اهل تصوف سعي

نمود تا در ميان اماميه براي خود پيرواني جمع كند از اين رو در ميان شهرهاي شيعه نشين مي گشت و آنها را به نوعي تصوف

مربوط به مهدويت دعوت مي نمود و با ارسال نامه به بزرگان اماميه چون سهل بن اسماعيل نوبختي و ابوالحسن حسين بن علي

بن بابويه خود را وكيل و نايب امام زمان (عج) معرفي مي كرد و چنان وانمود مي كرد كه ظهور امام زمان نزديك است و به زودي از

طالقان خراسان ظهور خواهد كرد. (8)

به همين جهت بزرگاني چون شيخ طوسي،(9) ابن اثير (10) و ابن نديم (11) او را در زمره مدعيان بابيت قرار داده اند.  

سرانجام حلاج مورد لعن امام زمان قرار گرفت و بر اثر فتواي ابوبكر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهريه مبني بر وجوب قتل او و

اقامه دعواي سهل بن اسماعيل بن علي نوبختي و پيگيريهاي ابوالحسن علي بن فرات وزير شيعي مقتدر عباسي در سال 301

در بغداد به زندان افتاد و پس از هفت ماه محاكمه در سال 309 به فرمان حامد بن عباس وزير وقت عباسي به دار آويخته شد.(12)

انحرافات حلاج

علت اصلي اين همه اختلاف در باب حلاج اتهاماتي است كه گروههاي مختلف از قبيل:متصوفه، اماميه و حكومتيان به او وارد

كرده اند اهم اتهامات حلاج عبارت بود از:

1- سحر، جادو و شعبده: اين اتهام توسط دختر ابوالحسن سامري يكي از شاگردان حلاج بر او وارد شد.اين زن همسر پسر حلاج

،حمد است كه چهار داستان برای تأييد اتهام خود نقل مي كند، يكي اين كه حلاج به او گفته بود:من تو را به همسري پسرم

درآوردم. ميان زن و شوهر ممكن است سوء تفاهم هايي پيش بيايد. ممكن است تو از برخي كارهاي شوهرت بي خبر باشي و

بخواهي در مورد كار او اطلاعي كسب كني؛ در چنين مواردي، آن روز روزه بگير و چون شب فرارسد، بر پشت بام و از آنجا

خاكستر برگير و با خاكستر و نمك به غذاي خود چاشني بزن سپس حجاب از روي خود بردار و هر چه را مي خواهي درباره

شوهرت بداني براي من حكايت كن، زيرا من صداي تو را مي شنوم.(13) غير از اين زن شيخ ابوعبدالله محمد خفيف شيرازي و

خواجه عبدالله انصاري نيز بر اين اتهام صحه گذاشتند و هر كدام داستانهايي در اين باره نقل كرده اند.

2-دعوي ربوبي:اين اتهام توسط ابوسهل ابن اسماعيل بن علي نوبختي بر او وارد شد اين اتهام نامه اي است كه از يكي از اهالي

دينور به دست آمد و بر بالاي نامه نوشته شده بود. از رحمان رحيم به فلان بن فلان. اين نامه توسط حلاج تأييد شد و وي پذيرفت

او اين نامه را نوشته است اما اتهام ربوبيت را نپذيرفت.اكثر فقها بر اين اتهام صحه گذاشته اند و حلاج را گناهكار خوانده اند حتي

ابومحمد جريري و شبلي نيز اين اتهام را تأييد كرده اند.

3-مسئله عشق الهي:اين مقوله از دعاوي مانوي مبني بر تصور وجود جزء الهي در انسان و انجذاب اجزاء نور به مركز انوارفراگرفته

شده است بدين گونه ،قول به عشق الهي نوعي دعوت به عقايد و تعاليم مانوي بود.(14)

4- تبديل حج و ساير عبادات: اين طرز تفكر كه در حقيقت بنيان شريعت را به مخاطره مي انداخت يكي ديگر از اتهاماتي بود كه

متوجه حلاج بود و به سادگي قابل تأويل و تفسير نبود و در واقع همين اتهام منجر به صدور حكم قتل حلاج شد.حلاج به ياران خود

آموخته بود كه هر كه نمي تواند به حج برود گوشه پاکیزه ای از منزل خود را در هنگام حج عبادتگاه خود قرار دهد و در پايان موسم

حج شصت فقير را با دست خود طعام دهد و آنها را لباس نو بپوشاند و هر كدام را هفت درهم دهد به مانند آن است كه حج

واجب انجام داده است.حلاج مدعي بود اين مطلب را از كتاب الاخلاص حسن بصري اقتباس كرده است.(15)

سوال: چرا مردم به مدعیان دروغین گرایش پیدا می کنند؟

در جامعه ای که ادبیات و زندگی اجتماعی آن آلوده به عقایدصوفیگری و عرفان های دروغین و ذهن جوانان آن پر شده از کرامات

خود ساخته است و مطالعات اهل مطالعه مشتی خرافات به نام زندگی نامه عرفااست جایگاهی مناسب برای نشر مدعیان

دروغین عرفان،نیابت، ارتباط و حتی ادعای امامت پیش خواهد آمد و دراین خلال بسیاری از دینداران ساده انگار نیز قربانی این

دروغ پردازان می گردند.

قدم اول برای حل معزل مدعیان دروغین پاک نمودن متون درسی و ادبی و همچنین سخنان سخنرانان از خرافات است.چه بسیار

دیده می شود که یک سخنران در تلویزیون و حتی منبر ساعتها از ابو سعید ابوالخیر- حلاج-عطار-مولوی-و.... از اهل خانقاه سخن

پردازی میکند و به تبلیغ کتب آنان مانندتذکره الاولیاء،مثنوی،کیمیای سعادت و....می پردازد اما گوشه ای از کمالات نفسانی و

طریق رحمانی اولیای حقیقی خداوند که حضرات معصومین(علیهم السلام)باشند را به سمع مستمعان خود نمی رساند و باید

نتیجه آن را امروز در جامعه اینگونه دید که می بینید......

پي نوشت:
1- معارف و معاريف.سيد مصطفي حسيني دشتي ،ج4 ،ص641
2- مباني عرفان و تصوف و احوال عارفان ،علي اصغر حلبي ،تهران ،انتشارات اساطير، ص302
3- جستجو در تصوف ايران.عبدالحسين زرين كوب.انتشارات اميركبير،ص136
4- مصائب حلاج.لوئي ماسينيون ،ص320
5- تراژدي حلاج در متون كهن، قاسم ميرآخوندي،انتشارات شفيعي،ص23
6- آثار الباقيه ،ابوريحان بيروني.ص275   
7- جستجو در تصوف ايران، ص132
8- آثار الباقيه، ابوريحان بيروني، ص275
9- الغيبه، شيخ طوسي، ص262
10- الكامل ابن اثير ،ج8، ص7-126
11- الفهرست، ابن نديم، ص284، چاپ مصر، ص 284
12- فرهنگ فرق اسلامي، محمد جواد مشكور، آستان قدس رضوي، ص163
13- مصائب حلاج، ص258-260 و 94-97
14- همان 176-207
15- نقد صوفي، دكتر محمد كاظم يوسف پور، انتشارات روزنه4 -151
خوبی آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود، بلکه خیر آن است که دانش تو فراوان، و بردباری تو بزرگ و گران مقدار باشد، و در پرستش پروردگار در میان مردم سرفراز باشی(امام علي(ع))
Junior Member
Junior Member
پست: 23
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۸۹, ۱۱:۵۳ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 13 بار
سپاس‌های دریافتی: 68 بار

Re: معرفي بزرگان صوفيه

پست توسط گل نرگـس »

 مولوی

شیعه یا سُنّی ؟! [1]  


آیت الله سیّد جواد مدرسی یزدی


مولوي كه از گروه صوفيه است در اشعار و آثار خود نشان داده كه از فيض ارتباط با اهل بيت (ع) محروم بوده، و در اين زمينه حتي از بعضي اقران صوفي مشرب خود نيزعقب ترمانده است . تا آنجا كه دشمنان اهل بيت (ع) چون معاويه را مشمول الطاف صوفيانه خود قرار داده و براي آنها انواع كرامتها تراشيده است . درحالي كه مثلاً سنايي يعني همان شخصي كه مولوي شديداً به او علاقه مند و اشعــارش مــورد تـوجه وي است درمورد معاويه چنين مي گويد :

داستان پسر هند مگر نشنيدي

كه از او و سه كسِ او به پيمبر چه رسيد

مواردي كه درمتن آمده[2] براي اثبات تسنن مولوي كافي است. ولي براي روشن ترشدن مطلب و بستن راه هرگونه بهانه و عذر ، نكات ديگري به اجمال اضافه مي شود:

الف ـ پدر مولوي، بهاء ولد، كه اولين استاد و مربي وي است سني حنفي صوفي بوده است ( رجوع شود به معارف بهاء ولد وكتب تراجم )

ب ـ اساتيد ديگر مولوي كه عمدتاً در دمشق و حلب يعني محل تحصيل مولوي سكونت داشته اند، از عامه بوده اند.[3]

ج ـ پير و مراد معشوق مولوي يعني شمس تبريزي شيعه و امامي نبوده و ارتباطي با مكتب تشيع نداشته است.[4]

د ـ مصادر و منابعي كه شرح حال مولوي را نوشته و نزديك به عصر وي بوده اند ، مولوي را فقيه حنفي معرفي كرده و نام او را در طبقات و تراجم حنفي ها آورده اند.[5]

هـ ـ مريدان و شاگردان و فرزند محبوب مولوي (سلطان ولد ) نيز سني و نوعـاً حنفي هستند و سخنـان و اشعار آنها ( به خصوص سلطان ولد) كاملاً بر اين مطلب گواهي مي دهد، به عبارت ديگر تسنن وحنفي بودن ( همچنين تصوف ) ميراث خانوادگي مولوي است و تا آنجا پيش رفته اند كه سلطان ولد در زمان علامه حلّي و شيعه شدن سلطان خدابنده، فرزند خود را روانه سلطانيّه مي كند تا از اين مصيبت به خيال خود يعني تشيّع سلطان و تبعات آن جلوگيري كند.[6]

نمونه ها و نشانه هاي زياد ديگري است كه اين پاورقي گنجايش آن را ندارد.

با وجود اين همه دلايل و شواهد، اين ادعا، كه مولوي مثلاً شيعه است، مضحكه اي بيش نيست، و به اصطلاح اجتهاد در مقابل نص است. تنها رگ صوفي گري است كه بعضي افراد را وادار مي كند تا با پرده پوشي بر واقعيات، چنين سخنان بي اساس را اظهار كنند.

همين عامل باعث شده است كه اشعار مجعول و غيرواقعي ( درمدح اهل بيت علیهم السلام و تشيع ) را به مولوي نسبت بدهند و خصوصاً بعد از رخنه و نفوذ تصوف در شيعه ( ازقرن نهم و بالاٌخص در دوران صفويه ) اشعاري به نفع وي جعل كنند، تا مگر مولوي ( در رابطه با تشيع ) اعاده حيثيت شود و او را با شيعه آشتي دهند.

كتاب تاريخ ادبيات ايران مي نويسد : ... به مولوي غزل ها و اشعاري درعهد صفويه نسبت داده اند كه دلالت بر تشيع او مي كند و حال آنكه او سني و فقيه حنفي بود و پيداست كه اين اشعار، از مجعولات شيعه ( صوفي ) و مخصوصاً از مخترعات صفوي است[7].

از آنچه گفته شد روشن مي شود كه عنوان كردن تقيه براي توجيه روش مولوي نيز مضحكه ديگري است كه سخنان و آثار مولوي آن را به شدت تكذيب مي كند .

اگر واقعاً كسي شيعه و پيرو مذهب اهل بيت (ع) باشد و در عين حال در موقعيت و شرايط تقيه قرار بگيرد، افعال و سخنـان وي متناسب با جو تقيه و در حد ضرورت شكل مي گيرد ، ( و اين براي كساني كه از بيرون شاهد آن هستند و به خصوص آيندگان ملموس و روشن خواهد بود )، نه اين كه چون كاسه داغ تر از آش معاويه را تا مقام اولياي الهي بالا ببرد و لباس كرامت بر او بپوشاند، يا سكوت و عجز عثمان از بيان خطبه ( درنمازجمعه ) را رندانه و با زيركي ، كرامت و فضيلت جا بزند .

براستي چه ضرورت و دليلي وجود داشت كه تا اين حد در ستايش افراد مذكور پيش برود و درباره اشخاصي چون معاويه و عثمان سخناني بگويد و ابتكاري به خرج بدهد که شايد هيچ عالم سني قبل از او به زبان نياورده باشد. آيا كتاب هايي چون حليه الاولياء، طبقات شعراني و حتي تذكره الاولياء عطاركه نام برخي از ائمه (ع) و سخنان آنان را (هرچند كم) آورده اند خلاف تقيه عمل كرده اند؟ به قول يكي از بزرگان توجيه مذكور شبيه به داستان آن مرد است كه دركمال زيبايي مي رقصيد و انواع حركات را از خود بروز مي داد. وقتي به او اعتراض كردند كه چرا چنين عملي را انجام دادي، در مقام عذرخواهي برآمد و گفت: مجبور بودم. به او گفتند: اي بدبخت اگر مجبور بودي پس چرا چنين خوش رقصيدي؟ كسي كه از هنر رقاصي تو خبر نداشت.

ثانياً: مولوي نشان داده كه در مذهب و مرام خود چندان هم اهل نرمش و گذشت و اعمال تقيه نبوده است. افراط و اصرار مولوي برسماع، عليرغم مخالفت هاي شديد فقها و حتي برخي صوفيان معاصر خود ( چنانكه در جاي خود خواهد آمد، و همچنين پيروي بي چون و چرا نسبت به شمس تبريزي، با همه اعترض ها و كشمكش ها كه پيش آمد و نشـان مي دهد كه مولوي در مسايل اصولي ( به عقيده خود ) اهل مماشات و تسامح و تقيه نبوده است.

ثالثاً: محيط قونيه و به طوركلي آسيا ي صغير ( روم ) كه مولوي در آنجا زندگي مي كرده ، به علل مختلف از جمله حضور عده كثيري از كفار ( مسيحي، يهودي و ... ) درميان مسلمانان، شيوع تصوف، سهل انگاري حكام سلجوقي درباره اديان و مذاهب، تركتازي مغول و ... محيطي بود كه تا حدودي لاقيد و كم تعصب به شمار مي رفت، و انواع مذاهب و اديان را در خود جـاي داده بود.[8]

در هر صورت جواب ناآگاهان يا متجاهلان، بايد سخن فرزند مورد علاقه مولوي يعني سلطان ولد را يادآوري كرد كه درحق پدرش مي گويد: حضرت پدرم از اول حال تا آخر عمر ( عمروار ) هرچه كرد براي خدا كرد.[9]





--------------------------------------------------------------------------------

[1] ـ لازم به تذکر است : این متن از حاشیه کتاب « نقدی بر مثنوی » برداشت شده است.

[2] ـ منظور، متن کتاب « نقدی بر مثنوی » می باشد

[3] ـ رساله سپهسالار / ص 25 وكتب ديگر

[4] ـ مقالات شمس بهترين شاهد برمطلب است

[5] ـ مانند كتاب الكواكب المضييه

[6] ـ تنبيه الغافلين، ص 84 نقل از مناقب العارفين

[7] ـ ج 3/1 ، ص 469 ، تاليف ذبيح ا... صفا.

[8] ـ مولانا جلال الدين ص 48

[9] ـ مناقب العارفين ، ص309
خوبی آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود، بلکه خیر آن است که دانش تو فراوان، و بردباری تو بزرگ و گران مقدار باشد، و در پرستش پروردگار در میان مردم سرفراز باشی(امام علي(ع))
Junior Member
Junior Member
پست: 23
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۸۹, ۱۱:۵۳ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 13 بار
سپاس‌های دریافتی: 68 بار

Re: معرفي بزرگان صوفيه

پست توسط گل نرگـس »

 آیا مولوی دشمن اهل بیت بود ....؟  


کمتر شیعه ای است که این داستان را نشنیده باشد،که روزی شخصی نابینا به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها آمد و ایشان حجاب

کردند،و رسول الله علت این کار را از ایشان سوال فرمودند و آن حضرت هم جواب دادند و رسول خدا نیز تجلیل عظیمی از ایشان کردند؛

این حکایت یکی از فضائل بسیار افتخار آمیز(برای ما شیعیان آن حضرت)در سیره حضرت صدیقه طاهره علیها افضل صلوات الله

می باشد؛اما مولوی این فضیلت را به کس دیگری ربط داده است. می دانید چه کسی؟ ببینید:

چون درآمد آن ضریر از در شتاب....عایشه بگریخت بهر احتجاب!

کرد اشارت عایشه با دستها....او نبیند لیک من بینم ورا!!

ضریر به معنی کور است.

شما را به خدا،صاحب فتوای رضاع کبیر کجا و ... !!!

مولوی و عداوت نسبت به حضرت سیدالشهداء و عزاداری ایشان:

گاهی دیده می شود طرفداران مولوی این حرفها و ابیات را برای اینکه بگویند مولوی شیعه بوده است از دفتر ششم مثنوی ذکر می کنند:

مولوی در دفتر ششم مثنوي معنوي، امام حسين ، سالار شهيدان و اهل بيت را شاهان دين و عاشورا را روز عزاي جان و برتر از قرني

معرفي مي‌كند.

وي عشق به امام حسين را در ادامه عشق به پيامبر دانسته، هم‌چنان كه عشق به گوش، عشق به گوشواره را در پي دارد.

(ابيات 790ـ 792)

روز عاشورا نمي‌داني كه هست/// ماتم جاني كه از قرني به است

پيش مؤمن كي بود اين غصه خوار// قدر عشق گوش، عشق گوشوار

پيش مؤمن ماتم آن روح پاك/// شهره‌تر باشد ز صد توفان نوح

اما حقیقتا داستان این شعر چیست؟

حقیقت این است که این شعر در رد عزاداری ایشان است!!

ممکن است بگویید چطور ممکن است؟مگر این اشعار که نقل شد در مثنوی نیامده است؟؟

چرا آمده است،

اما داستان کامل چیز دیگری است، نه آن چیز که مدافعین مولوی نقل می کنند!!

داستان کامل این است که مولوی می گوید: در روز عاشورا، شخصی نزد شیعیان می رسد (مولوی اعتقاد خودش را از زبان این شخص

که به اصطلاح شاعر بوده در زبان شعر بیان می کند) و اجتماع ایشان را در عزاداری سالار شهیدان ملاحظه می کند؛ سپس سوال

می کند که این کارها بهر چیست؟

شیعیان به او جواب می دهند که نمی دانی روز عاشورا چیست؟ چنین اتفاق عظیمی افتاده، و ماتم آن حضرت ز صد توفان نوح پیش

مومنین مشهورتر و...(و اشعار ذکر شده، زبان حال آن شیعیان و جملات شیعیان به فردی که خود را از عاشورا بی خبر می گیرد است

نه اعتقاد مولوی!)

سپس اعتقاد اصلی مولوی بیان می شود!

و آن شخص در جواب شیعیان ، عزاداری را "ضایع کننده عقل" نامیده و به عزاداران توهین می کند، سپس می گوید برای مردن امام

حسین باید شادی کرد!!

کاری که هم اکنون نیز سیره متصوفه (عرفا) می باشد!

ان هذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان!

در واقع کسی که این شعر را کامل بخواند(چون طولانی است) خواهد دید که ضد عزای حسینی و ضد تفکر شیعه است!

و به طور مستقیم عزاداریهای امام سجاد علیه السلام برای پدرشان را زیر سوال می برد.

اما مدافعین مولوی تنها قسمتهایی از بیان آن شیعیان را که در ادامه مولوی ردش می کند نقل می کنند! تا بگویند مولوی شیعه بوده

است!!

گاهی می خواهند بگویند مولوی شیعه بوده و اعتقاد به امام زمان داشته است، اشعاری را از او نقل می کنند؛ اما باز هم ناقصش

می کنند و کامل نقل نمی کنند تا همه ببینند که بله مولوی به امام زمان معتقد بوده است، اما نه امام زمان شیعیان، بلکه یک امام زمان

ساختگی! این اشعار را ببینید:

پس به هر دوری ولیی قائم است...تا قیامت آزمایش دائم است


پس امام حی ناطق آن ولی است...خواه از نسل عمر خواه از علیست!!


عمدتا مدافعین مولوی بیت دوم را حذف می کنند! و یا اینکه به اشکال مختلف در شعر تحریف می نمایند.

اما مقصود مولوی ازین شعر چیست؟

متصوفه معتقدند که در هر دوره ای از زمان یک قطب وجود دارد، و ان قطب امام زمان است؛ و هر دوره ای این شخص وجود دارد که گاهی

او را قطب گاهی انسان کامل و... می نامند. در واقع امام زمان ایشان آپدیت می شود، و در هر دوره ای شخص دیگری جای قبلی را

می گیرد، و به قول مولوی تا قیامت آزمایش دائم است!!

یعنی تا قیامت امام زمان عوض می شود! فرقی هم نمی کند از نسل عمر باشد یا علی!!

به عبارت دیگر هر کسی ریاضات صوفیه راتحمل نماید می تواند انسان کامل و همان ولی قائم باشد!

آیا امام شما مهدی صاحب زمان عجل الله فرجه است یا کسی است که درهر دوری عوض می شود؟؟

آیا امام شما شخصی از نسل علی و زهرا علیهما السلام است یا فرقی ندارد از نسل عمر باشد یا علی؟؟

این است تشیع مولوی که ادعایش را می کنند!!

این را هم حیفم آمد نگویم، مولوی در جایی از کتابش نیز عنوانی دارد به نام مشورت خدا با ملائکه در ایجاد خلق! و شعری می گوید که

مصرع اولش چنین است:

مشورت می رفت در ایجاد خلق!!

این شعر و عنوان نیز افترای محض به خدای متعال است چرا که آن حضرت-عزوجل- هرگز با کسی در ایجاد خلق مشورت نفرمود،

چنانچه در دعای یستشیر نیز درباره خدا آمده است که:

و لا من عباده یستشیر...

این اشاره ای کوتاه به مبانی فکری مولوی بود، و برای روشن شدن مطلب همین مقدار کافی است و اگر کسی اهل دقت باشد روشن

می شود که اگر دوبیت شعر از یک شاعر در مدح مثلا حضرت علی علیه السلام آوردند ، او شیعه نمی شود.
خوبی آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود، بلکه خیر آن است که دانش تو فراوان، و بردباری تو بزرگ و گران مقدار باشد، و در پرستش پروردگار در میان مردم سرفراز باشی(امام علي(ع))
Junior Member
Junior Member
پست: 23
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۸۹, ۱۱:۵۳ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 13 بار
سپاس‌های دریافتی: 68 بار

Re: معرفي بزرگان صوفيه

پست توسط گل نرگـس »

 بسم الله الرحمن الرحیم

انحرافات مولوی

بدون هیچ تعصبی بخوانید!  



آیا آنانکه به صورت سطحی به « مثنوی » علاقه می ورزند، باور می کنند :


1) آیا باور می کنند مولوی حديث افتراق را جعل و تحریف کرده؛ مبني بر اينكه پيامبر اكرم (ص) تنها گروه اهل نجات در بین امت های

مسلمان را امت صحابه دانسته است. که این مطلب وی از یک روایت جعلی سرچشمه می گیرد.

وی می گوید : بهر این فرمود پیغمبر که من همچو کشتی ام زطوفان زمن

ما و اصحابیم چون کشتی نوح هرک دست اندر زند یا بد فتوح

(مثنوي معنوی/دفتر دوم/ص652/چاپ امير كبير)

درصورتيكه اين روايت جعل و تحریف شده است و صحيح آن اينست كه :

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم):

سیأتی علی امّتی ما أتی علی بنی إسرائیل مثل بمثل و إنّهم تفرّقوا علی اثنتین و سبعین ملّة،و ستفرّق امّتی علی ثلاث و سبعین

ملّة،تزید علیهم واحدة کلّها فی النّار غیر واحدة ،قیل:یا رسول الله، و ما تلک الواحدة ؟ قال: هو ما نحن علیه الیوم أنا و أهل بیتی.

(مناهل الابرار فی تلخیص بحار الانوار/ج6/ص228) و (معانی الاخبار/ص323)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

روزگاری بر امّت من می رسد که همانند قوم بنی اسرئیل که به 72 فرقه و ملّت تبدیل شدند امّت من هم به 73 ملّت و فرقه تبدیل

می شوند که به این 73 فرقه یک فرقه هم اضافه نمی شود و همه آنها وارد جهنّم می شوند مگر یک فرقه.

سوال شد آن فرقه نجات یافته کدام است؟ فرمودند: همان گروهی که ما بر آن هستیم یعنی من و اهل بیتم.

ولی اهل سنت در این حدیث تحریف کرده و به جای اهل بیت کلمه صحابه را گذاشته اند و مولوی نیز با این اشعار بر این تحریف تایید کرده

و پایه های آن را محکم نموده است.

2) آیا باور می کنند مولوی از شیطان دفاع کرده و سجده نكردن شيطان به پيشگاه خداوند را در مورد انسان به خاطر عشق به خداوند

تلقی کرده؟ »

ترک سجده از حسد گیرم که بود آن حسد از عشق خیزد نه از حجود

هر حسد از دوستی خیزد یقین کِی شود با دوست غیری همنشین

(مثنوي معنوی/دفتر دوم/ص324 )

كه اين مطلب مخالفت صريح با فرآن كريم است كه درقرآن آمده :

« واذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابليس ابي واستكبر و كان من الكافرين » (بقره34)

3) آیا باور می کنند مولوی افراط در رقص و سماع و موسیقی داشته است :

مولوی پس از برخورد با شمس تبریزی، موسیقی و سماع را، تا بدان حدّ گسترش می دهد که حتی به طور هفتگی، مجلسی ویژه سماع

بانوان همراه با گل افشانی و رقص و پای کوبی زنان، در قونیه برپا می دارد. اینها همه از مردی مشاهده می شود که تاسن 38 سالگی،

خود مجتهدی بزرگ و یک « مفتی حنبلی » (سنی مذهب) بشمار می رفته است.

شمس سماع را « فریضه اهل حال » می خواند و چون پنج نماز و روزه ماه رمضانش برای اهل دل واجب می شمارد!

(نشریه مذهبی نور /سخنان شمس/ص74 آ /75 آ )

4) وي مجالس رقص وسماع را وسيله تقرب به پيشگاه خداوند مي داند و حتی سماع را برتر از نماز می داند: (عرفان حقیقی/ص160) و

(شرح زندگی مولوی-ناصر نجمی/ص17)

افلاکی شاگرد مولوی در مناقب العارفین می نویسد :

روزی در حضور مولانا رباب می زدند و مولانا ذوق ها می کرد. از ناگاه عزیزی (یکی از مریدان) درآمد که نماز دیگر (اذان) می گویند.

(مولوی) لحظه ای تن زد (صبر کرد) و فرمود : نی نی آن (اذان) نماز دیگر و این )سماع( نماز دیگر.هر دو داعیان حقّند. یکی (اذان و نماز)

ظاهر را به خدمت می خواهد و این دیگر (سماع) باطن را به محبّت حق می خواند.

(احیاءعلوم الدین/ص406— مولاناجلال الدین/ص342)

در جایی دیگر ، در مقابل حدیث پیامبر اکرم (ص) که می فرمایند : « حبب الی من الدنیا النسا و الطیب و قره عینی الصلوه » ، مولوی

می گوید : ما از این عالم سه چیز را اختیار کردیم : یکی سماع و یکی فقاع (آبجو) و یکی حمام.

(مناقب العارفین/ص406 و مولانا جلال الدین ص342)

فرزند خلف مولوی نیز می گوید : انبیا توجه و رویکرد به خدا را در قالب نماز به مردم می­رساندند؛ اما اولیا (صوفیه) آن نماز حقیقی را

به صورت سماع به عالمیان رساندند.

(ولدنامه/ص112 و مناقب العارفین/ص394)

مولوی می گوید :

پس غذای عاشقان باشد سماع که در او باشد خیال اجتماع

5) آیا باور می کنند مولوی غلو در شخصيت شمس تبريزي کرده و اورا خداي خود ميداند و در بعضي تعبيراتش اورا مصداق « كن فيكون »

و يا شمس را « سميع وعليم » ميخواند.

وی می گوید : شمس من و خدای من نور من و هدای من

فاش بگویم این سخن شمس من و خدای من

(مثنوي معنوی/ص623)

6) آیا باور می کنند مولوی خود را هم عقيده همه فرقه ها دانسته. (یعنی یه چیزی شبیه به پلورالیسم دینی)

(کتاب عرفان حقيقي/ص159)

7) آیا باور می کنند مولوی قائل به جبر است یعنی تمام افعال ما از سوی خداوند صادر می شود. که این مخالف صریح با مبانی اسلام

است.

(مثنوي معنوی/دفتراول/ص190)

8) آیا باور می کنند ستایش های اغراق آمیز و بی حدّ و حصر برخی مریدان، مثنوی را تا مرتبه سروش آسمانی و الهام ربانی و قرآن

پارسی بالا می برند و در برابر لغزش های اصولی آن، روش مسامحه و کوچک جلوه دادن را پیش می گیرند یا همرنگی نشان داده و تأیید

می کنند؟

بویژه اینکه خود این اغراق گویی و بزرگ نمایی، توسط خود مولوی پایه گذاری شده و سپس توسط فرزندان و خلفا و مریدان وی دامن زده

شده است؟

تعریف عصمت آمیز مولوی درباره مثنوی (در دیباچه مثنوی) به خوبی، نشان دهنده دیدگاه او نسبت به کتاب خود است. وی مثنوی را

« اصول اصول اصول الدین و فقه الله الاکبر و شرع الله الازهر برهان الله الاظهر » یعنی « پایه پایه پایه دین، فقه برتر خدا، شریعت

درخشان تر خدا و برهان روشن تر خدا » می خواند. البته اگر همین مقدار اکتفا شده بود شاید قابل توجیه بود ولی مولوی قدم را بالاتر

می نهد و مدعی می شود که مثنوی « حق محض » است و هیچ سوی باطل در آن راه ندارد و آیه « لایاتیه الباطل من بین یدیه و لا من

خلفه » و آیه « لایمسه إلاّ المطهرون » در وصف آن است.

بدین ترتیب مولوی کتاب خود را در کنار کتابهای آسمانی می نشاند و آن را « قرآن وار » از خطا و لغزش منزه می داند...

مولوی در حالی ادعای همسانی با قرآن و مثنوی می کند که کتاب او مشتمل بر ده ها حدیث جعلی و تحریف شده، ستایش و تقدیس

صحابه معلوم الحال و اخبار و تاریخ دروغ و مناقب و فضائل سران صوفیه و افکار آنان است.

(نشریه مذهبی نور/سیر و سلوک4/به نقل از کتاب نقدی بر مثنوی مرحوم مصلایی و مدرسی/ص27 تا 29 و ص 15 تا 17)

مولوی حتی در جایی به توصيف عمربن خطاب ومعصوم خواندن او می پردازد.

(مثنوي/دفتر اول/ص104به بعد)

مولوی حتی عمربن خطاب را اميرالمومنين دانسته

(مثنوی معنوی/نسخه میرخوانی ص74 و همچنین نسخه وصال همان صفحه)

9) آیا باور می کنند که مولوی حركت امام حسين (عليه السلام) به کوفه را كوركورانه قلمداد كرده؟

وی می گوید : کورکورانه مرو در کربلا تا نیافتی چون حسین اندر بلا

(مثنوي معنوی/دفترسوم/ص232)

10) آیا باور می کنند که مولوی، عزاداری بر سید الشهداء را رد کرده است و آن را سرزنش کرده؟

وی عزاداري بر سيدالشهدا راسرزنش كرده واز آن به عنوان غفلت و كم معرفتي ياد ميكند و اين ناشي از عدم تطابق مباني مكتبي

عرفاني وي با عزاداري سيد الشهدا است.

(نشریه مذهبی نور به نقل از مثنوي مطابق با نسخه تصحيح شده/رينولد نيكلسون/ص810-811)

اين عقيده وي مخالف صريح با روايات حضرات معصومين عليهم السلام است چرا كه ما روايات زيادي از اهل بيت عصمت وطهارت داريم

مبني بر امر به سوگواري بر مصائب سيد الشهدا وهمچنين عزاداريها و عزاداری خود آنها بر امام حسين (ع).

11) آیا باور می کنند « مولوی » به اندازه یک صدم ستایش و تعریفی که از شمس تبریزی کرده است درباره چهره های درخشان اهل

بیت (ع) و وسائط فیض الهی چون : امام سجاد و امام باقر و امام صادق (علیهم السلام) به زبان نیاورده اند؟

12) آیا باور می کنند در میان آن همه اشعار (حدود بیست و شش هزار بیت) که از همه چیز و هر کس نام برده و از داستانهای کلیله و

دمنه تا قصه های عامیانه در آن یافت می شود جایی برای معارف و احادیث اهل بیت وجود ندارد؟

13) آیا باور می کنند « مولوی » حتی برای فرد شناخته شده و رسوایی چون (معاویه) کرامت می سازد و برخی ضعف های خلفا که

اهل سنت نیز نقل کرده اند، رندانه به صورت یک کرامت جلوه می دهد؟

14) آیا باور می کنند که مولوی شریعت را نفی کرده؟

مولوي در مقدمه دفتر 5 مثنوي می گوید :

شريعت همچو شمع است ره مي نمايد و بي آنكه شمع بدست آوري راه رفته نشود چون در ره آمدي آن رفتن تو طريقت است و چون

رسيدي به مقصود آن حقيقت است وجهت اين است كه گفته اند (كه گفته ؟ معلوم نيست )

لو ظهرت الحقايق بطلت الشرايع (يعني وقتي حقايق ظاهر شد احكام (شريعت )باطل مي شود )

ادامه حرفهاي مولوي :

حاصل آنكه شريعت هم چون علم كيميا آموختن است از استاد يا كتاب و طريقت استعمال كردن داروها و مس را در كيمياماليدن است

وحقيقت، زر شدن مس، كيميا دانان به علم كيميا شادند كه ما اين علم را مي دانيم (علماء را مي گويد) و عمل كنندگان به علم كيميا

شادند كه ما چنين كارهايي مي كنيم و حقيقت يافتگان به حقيقت شادند كه ما زر شديم و از علم و عمل كيميا آزاد شديم يا مثلا

شريعت همچون علم طبي آموختن است و طريقت پرهيز كردن به موجب طب و داروهاخوردن و حقيقت صحبت ابدي يافتن و از ان دو فارغ

شدن چون آدمي از اين حيات مي برد شريعت و طريقت از او منقطع شود و حقيقت ماند .

معلوم می شود که ایشان هیچ درکی از دین ندارد.

علت علني مطرح نكردن اين بحث ها توسط صوفي ها در طول تاريخ حمله علماي اهل تسنن و تشيع به آنها بود .

15) آیا باور می کنند مولوی معتقد است که امامت، نوعی است برخلاف عقیده شیعه که به امامت شخصی معتقد است زیرا که امامان

معصوم به فرمایش پیغمبر اکرم بنابر روایات متواتر 12 تا هستند با نامهای مشخص و معین. یکی از انحرافات صوفیان هم همین است که

به مهدویت نوعی قائلند.

مولوی می گوید: پس به هر دوری ولی قائم است تا قیامت آزمایش دائم است

پس امام حی قائم آن ولی است خواه از نسل عمر خواه از علی است

(مثنوي/ج2/ص239/چاپ نشر طلوع/شعر825)

16) آیا باور می کنند مولوی ابن ملجم را در قضیه شهادت امام علی (علیه السلام)، آلت حق و دست خدا پنداشته؟

وی از زبان امام علی (علیه السلام) خطاب به ابن ملجم می گوید :

هیچ بغضی نیست در جانم زتو زانک این را من نمی دانم زتو

آلت حقی تو فاعل، دست حق چون زنم بر آلت حق طعن و دق

(مثنوی معنوی/ دفتر اول/ص190)

تمام حرف من این است ...

آیا اینها می توانند الگو اخلاقی و دینی شیعیان به حساب بیایند؟

آيا عارف حقيقي، اين مفاخر ادبی بوده اند يا اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم؟

اصلا آیا اینها شیعه بوده اند؟

اصلا آیا اینها با این انحرافات واضح می توانند الگوی ما باشند؟

اصولا « مولوی » با مکتب اهل بیت (علیهم السلام) نا آشنا بوده و نشانه ای از استفاده از منابع شیعی، حتی کتابهایی چون صحیفه

سجادیه و نهج البلاغه، در آثارش دیده نمی شود.

برای آشنایی بیشتر با انحرافات مولوی به کتاب نقد مثنوی (آیت الله علی اکبر مصلایی) رجوع شود.
خوبی آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود، بلکه خیر آن است که دانش تو فراوان، و بردباری تو بزرگ و گران مقدار باشد، و در پرستش پروردگار در میان مردم سرفراز باشی(امام علي(ع))
Junior Member
Junior Member
پست: 23
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۸۹, ۱۱:۵۳ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 13 بار
سپاس‌های دریافتی: 68 بار

Re: معرفي بزرگان صوفيه

پست توسط گل نرگـس »

 بسم الله الرحمن الرحيم

نقد آیت الله سید عزالدین زنجانی در باب مولوی 


آیت الله سید عزالدین زنجانی درباره ی مولوی مي فرمايند:

در اینكه ایشان [ مولوی ] اعتقاد به اهل بیت علیهم السّلام ندارند و مطالبی بسیار بسیار بد و زننده دارند، حرفی نیست.

مشرب ایشان، سنی است و عایشه را كه در مقابل حجت عصر امیرالمؤمنین علیه السلام لشگركشی كرد و جنگ جمل را به راه انداخت

و دشمن مولای متقیان بود، را خاتون پاك معرفی میكند.

بدبختی مولـوی این است كه ابوطالب علیه السلام را مشرك میداند. بدبخت بیچاره میگوید كه ابوطالب علیه السلام در جهنم، كفش آهنی

از آتش دارد. در حالیکه حضرت ابوطالب علیه السلام معصومند؛ كما اینكه در زیارت ششم امیرالمؤمنین علیه السلام میخوانیم :

« اَشهَدُ اَنَّكَ طُهرٌ طاهرٌ مُطَهَّرٌ مِن طُهرٍ طاهِرٍ مُطَهَّرٍ» .

بلكه این عبارت به نظر من بالاتر از عصمت را میرساند.

حضرت ابوطالب علیه السلام چه خدماتی كه به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نكردند تا مادامی كه زنده بودند كسی جرأت

جسارت به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را نداشت.

اما در اینكه مولوی معلومات زیاد داشته حرفی نیست و منافات ندارد كه مولوی علیرغم عقائد نادرستش، حرفهای خوبی هم داشته

باشد، حرفهایی كه عالم پسند باشد.

اگر ما حرفهـای خوب او را انكـار كنیم بـه او صدمه نمیخورد، به مـا صدمه میخورد چون این حرفها در تمام دنیا روشن است و جای انكار

ندارد و اشكالی در گفتن حرفهای خوبش نیست، چنانچه در روایات هم آمده است.

سپس معظم له به حالت شوخی فرمودند: مولوی حرفهای خوبی دارد، كما اینكه «چرچیل» هم حرفهای بسیار خوبی داشت و لابد

«بوش» هم حرفهای خوبی دارد.

* * * * *
خوبی آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود، بلکه خیر آن است که دانش تو فراوان، و بردباری تو بزرگ و گران مقدار باشد، و در پرستش پروردگار در میان مردم سرفراز باشی(امام علي(ع))
Junior Member
Junior Member
پست: 23
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۸۹, ۱۱:۵۳ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 13 بار
سپاس‌های دریافتی: 68 بار

Re: معرفي بزرگان صوفيه

پست توسط گل نرگـس »

  مولوي از فلسفه!   نام خدا

تصور مولوي از فلسفه محدود است :

استاد فلسفه دانشگاه تهران گفت: تصور مولوي از فلسفه بسیار محدود است. هیچ نشانه‌ای از اینکه مولوي کتابهایی فلسفی چون "اشارات و تنبیهات" ابن‌سینا یا "مقاصد الفلاسفه" غزالی را خوانده باشد یافت نمی‌شود. به گزارش خبرنگار مهر، دکتر نصرالله پورجوادی استاد فلسفه دانشگاه تهران

عصر امروز در نشست حکمت و فلسفه کنگره بین‌المللی مولوي به مقایسه اندیشه‌های مولوی و فلسفه پرداخت و گفت: به نظر می‌رسد مولانا که هیچ گاه به طور منظم فلسفه نخوانده است تصور محدودی نسبت به فلاسفه دارد و تصور مولوي از فلسفه بسیار محدود است. دکتر پورجوادی در ابتدا با

اشاره به بدبینی مولوي نسبت به فلسفه گفت: به طور کلی خصومت میان صوفیه و فلاسفه سابقه‌ای کهن دارد و صوفیه گاهی حتی به فلاسفه ناسزا می‌گفتند. من تحقیق کردم که از چه تاریخی این مسئله شروع است. وی افزود: تا جایی که من تحقیق کرده‌ام در قرن سوم و حتی قرن چهارم چنین امری

مشاهده نمی شده است بلکه حتی صوفیه نظر مساعدی نسبت به فلاسفه داشته اند و عرفایی چون: جنید بغدادی و حلاج تحت تاثیر اندیشه های فلسفه بوده اند. فلاسفه نیز با احترام از عرفا و صوفیه یاد می کردند و این امر از داستانهایی چون ملاقات ابن‌سینا و ابوالسعید ابوالخیر برداشت می‌شود. دکتر

پورجوادی سپس به نخستین نشانه‌های این تفکیک و خصومت در اواسط قرن پنجم هجری اشاره کرد و گفت: از این دوره است که کسانی چون ناصرخسرو و سپس غزالی با جدا کردن حکمت یونانی و حکمت مبنی بر قرآن به این خصومت دامن می‌زنند. ضمن آنکه منظور صوفیه بیشتر فلاسفه

مشایی بوده است و زیاد با اخوان الصفا خصومت نداشتند. در میان شعرایی نیز که در مولوی بسیار تاثیرگذار بوده اند کسانی چون: عطار ، سنایی ، خاقانی و بالاخره در اواخر قرن ششم شهاب الدین عمر سهرودی شدیدا به فلاسفه انتقاد کرده‌اند. وی با اشاره به تأثیر این افراد و اندیشه‌ها بر مولانا

گفت: مولانا در "فیه ما فیه" و در "مثنوی معنوی" شدیدا به نقد فلاسفه می‌پردازد. این امر در مثنوی معنوی مولوی با اشاره به داستان ستون حنانه و پیامبر و نالیدن ستون صورت می گیرد. زیرا معتزله و عقلیون به قول مولوي سعی می‌کنند با تأویل و توضیح این داستان منکر معجزه بودن آن

شوند. همچنین مولوی در "فیه مافیه" تعابیر بسیار تندی درباره فلاسفه دارد. پورجوادی در پایان گفت: آنچه برشمردیم تمام مواردی است که مولوي صریحات از فلاسفه یاد کرده است و صرف نظر از صحت و سقم ادعای او نشانگر آن است که تصور مولوي از فلسفه بسیار محدود بوده است و هیچ

نشانه ای از اینکه کتب فلسفی چون "اشارات و تنبیهات" ابن‌سینا یا "مقاصد الفلاسفه" غزالی را خوانده باشد یافت نمی‌شود اگر چه در بسیاری از موارد چون مسئله عشق کیهانی و عقل کلی به صورت ناخودآگاه متاثر از فلاسفه بوده است.
خوبی آن نیست که مال و فرزندت بسیار شود، بلکه خیر آن است که دانش تو فراوان، و بردباری تو بزرگ و گران مقدار باشد، و در پرستش پروردگار در میان مردم سرفراز باشی(امام علي(ع))
ارسال پست

بازگشت به “صوفیه”