سوال قبر در مورد امامت

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Member
Member
پست: 91
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۸, ۹:۲۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 78 بار
سپاس‌های دریافتی: 166 بار

سوال قبر در مورد امامت

پست توسط paria »

  تنها حضرت على عليه السلام بالين محتضر حاضر مى شود و شهادت مى دهد كه آيا اين شخص از شيعيان ودوستان من هست يا نه . بلكه موقع سئوال نكير و منكر هم ، حاضر مى شود و همان شهادترا مى دهد: اگر ميت از شيعيان او باشد او را نجات مى دهد و اگر از معاندين و دشمنانآن حضرت يا از كسانى كه معتقد به امامت ايشان نيستند باشد او را شفاعت نمى كند ودستور مى دهد كه او را تازيانه   . 
  حسين پسر حسن طالقانى نقل كرده : شخصى    اعتماد به من گفت : زن جوانى را ديدم كه تمام موى سرش سفيد شده بود. از    شدن موى او در جوانى از ايشان سئوال كردم ؟ گفت : من و برادرم هر دو ناصبى    على بوديم ، من خيلى به برادرم علاقه داشتم و وقتى برادرم فوت شد و مى    را دفن كنند. از شدت علاقه اى كه به او داشتم با اصرار گفتم : مرا هم با او دفن   ؟ آخر الامر قرار شد كه او را در سردابه گذارند و روزنه اى در آن قرار دهند    نميرم و اگر هم خواستم خارج شوم بتوانم و مرا هم داخل آن سردابه كنار     . 
  از برگشتن آن جماعت ، ديدم كرسى گذاشتند و مردى خوش سيما و    آمد و بر آن نشست . در اين حال ديدم نكير و منكر به صورت و هيئت ترس    شدند در حالى كه به دست هر كدام از آنان تازيانه اى   . 
  كنار    گرفتند و از او سئوالاتى كردند: از جمله ، از پروردگارش سئوال كردند.   . آن شخص نورانى كه بر كرسى نشسته بود به او فرمود: بگو خداى من پروردگار    . برادرم همان را گفت : بعد از پيغمبرش سئوال كردند: باز جواب نداد. همان    ‍   : بگو محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول خدا است . پس از آن از امامش   ؟ نتوانست جواب دهد و ساكت   . 
  شخص به يكى از آن دو ملك فرمود:    را بو كن ببين آيا چيزى از محبت ما در آن هست يا نه ؟ وقتى بو كرد. عرض نمود:   ، چيزى از محبت شما در آن نيست . فرمود: او را با تازيانه بزن آن ملك اطاعت كرد    را   . 
  كردم : كيستى ؟ فرمود: على بن ابى طالبم . عرض كردم : علت چه    دو سئوال را به او تلقين كردى اما سئوال سوم را تلقين نفرمودى ؟ 
 :    آن معتقد نبود و مرا به عنوان امام قبول نداشت . (در اين حال من متنبه شدم    كه مرا تعليم امامت دهد و دستورات مذهب را به من بياموزد. فرمود: آن ها    عمه ات از شيعيان ماست سئوال كن ! (عمه من شيعه بود ولى مذهب خود را كتمان   ) بعد آن دو ملك چنان صيحه اى بر من زدند گفتند: از اين جا بيرون رو، وقتى    آوردند ديدم در اثر ترس و وحشت از صيحه آنان تمام موهاى سرم سفيد شده   .  
 "   الجواهر، ص 136، اين داستان به مناسبت سخنى قيامت در   «   از حشر تا   »   ذكر شده است   " 
ارسال پست

بازگشت به “معاد”