صد حکايت تربيتي

مدیران انجمن: قهرمان علقمه, شورای نظارت

ارسال پست
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: صد حکايت تربيتي

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 


 5- احترام به كودك  



شبي مرحوم آيه‌الله«محمد تقي خوانساري» در حال بازگشت از نماز جماعت،

در خيابان اطراف حرم مطهر حضرت معصومه عليها سلام كودكي را در حال گريه كردن مي‌بيند.

وقتي علت گريه‌اش را مي‌پرسد، كودك جواب مي‌دهد: «پولي را كه براي گرفتن نان به همراه داشتم گم كرده‌ام.» بي درنگ آن مرجع بزرگ نيمه نشسته،

مشغول جستجو مي‌شود تا اين كه آن دو ريال گمشده را پيدا مي‌كند و به كودك مي‌دهد. ايشان به راحتي مي‌توانستند چند برابر آن پول را به كودك بدهند،

اما براي اين كه او احساس شرمندگي نكند، به اين شكل به او كمك كردند.[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . درس اخلاق آيه‌الله مكارم شيرازي، 7/3/72، مدرسه اميرالمؤمنين.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: صد حکايت تربيتي

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 




 6- نتيجه تحميل عبادت  




مردي با آن كه پدرش از مؤمنان بود، خدا و معاد را انكار مي‌كرد و به هيچ يك از اصول و فروع مذهبي پاي‌بند نبود.

شخصي از او پرسيد: «چه شده است كه با داشتن چنين پدر مومن و با تقوايي، تو چنين از آب در آمدي؟»

مرد جواب داد: «اتفاقا پدرم باعث شده است كه چنين باشم.

يادم مي‌آيد زماني كه هنوز كودك نوپايي بودم، هر سحر، پدرم با زور مرا از خواب بيدار مي‌كرد تا وضو بگيرم و مشغول نماز و دعا شوم.

اين كار او آن قدر بر من سنگين و طاقت فرسا مي‌آمد كه كم‌كم از عبادت و نماز متنفر گرديدم و با آن كه سال‌ها از آن ماجرا مي‌گذرد،

هنوز به هيچ يك از مقدسات و معتقدات مذهبي، علاقه‌اي ندارم.»[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سيد مهدي شمس‌الدين، اخلاق اسلامي، ص78.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: صد حکايت تربيتي

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 





 7- احترام به شاگرد نوجوان  


يكي از علماي وارسته، كلاس درسي داشت و از ميان شاگردانش به نوجواني بيشتر احترام مي‌گذاشت.

روزي يكي از شاگردان از آن عالم پرسيد: «چرا بي دليل، اين نوجوان را آن همه احترام مي‌كنيد؟»

آن عالم دستور داد چند مرغ آوردند.

آن مرغ‌ها را بين شاگردان تقسيم نمود و به هر كدام كاردي داد و گفت: «هر يك از شما مرغ خود را در جايي كه كسي نبيند ذبح كند و بياورد.»

شاگردان به سرعت به راه افتادند و پس از ساعتي هر يك از آنها، مرغ ذبح كرده خود را نزد استاد آورد؛

اما نوجوان مرغ را زنده آورد. عالم به او گفت: «چرا مرغ را ذبح نكردي؟»

او در پاسخ گفت: «شما فرموديد مرغ را در جايي ذبح كنيد كه كسي نبيند؛ من هر جا رفتم ديدم خداوند مرا مي‌بيند.»

شاگردان به تيزنگري و توجه عميق آن شاگرد برگزيده پي بردند، او را تحسين كردند و دريافتند كه آن عالم وارسته چرا آن قدر به او احترام مي‌گذارد.[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مجموعه‌ ورام، ص235.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: صد حکايت تربيتي

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 




 8- نتيجه دوستي با نادان  



پهلواني از بياباني مي‌گذشت. خرسي را ديد كه در تله‌اي گرفتار شده بود. پهلوان خرس را نجات داد.

خرس نيز با او دوست شد و پس از آن، همه جا همراه او بود.

روزي حكيمي به پهلوان گفت: «خرس يك حيوان نا اهل است. دوستي با نا اهلان نيز روا نيست. به دوستي خرس دل مبند.»

پهلوان سخن حكيم را گوش نكرد. تا آن كه روزي خرس و پهلوان در گوشه‌اي خوابيده بودند. از قضا مگسي به سراغ خرس آمد.

خرس هر چه با دستش آن مگس را رد مي‌كرد، باز مگس مي‌آمد و او را آزار مي‌داد.

سرانجام خرس برخاست و رفت از كنار كوه، سنگي بزرگ برداشت و آورد.

چون ديد آن مگس روي پهلوان نشسته است، آن سنگ بزرگ را با خشم روي آن مگس انداخت تا او را بكشد؛

در نتيجه سر پهلوان، زير آن سنگ بزرگ كوفته شد و او جان داد. اين بود نتيجه دوستي با خرس كه به«دوستي خاله خرسه» معروف است.[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . داستانهاي مثنوي مولانا، دفتر دوم، ص85.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: صد حکايت تربيتي

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 


 1- اهميت درس  


«شيخ مرتضي انصاري» كه از بزرگترين اساتيد و فقهاي شيعه است،

از يكي از شاگردانش پرسيد: «چرا ديروز در جلسه‌ درس حاضر نبودي؟»

شاگرد گفت: «كار داشتم.»

شيخ فرمود: «بعد از اين به درس مگو كار دارم، به كار بگو درس دارم.»[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . گنجينه لطايف، ص36.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: صد حکايت تربيتي

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 



 2- شخصي كه درس خوان نمي‌شود  




وقتي«سيد حسن مدرس» در مدرسه«سپهسالار» درس مي‌داد و مسؤول مدرسه بود، يكي از نزديكان وي، شخصي را به عنوان محصل به مدرسه آورد؛

به وي معرفي نمود و گفت: «ايشان مي‌خواهد در خدمت شما درس بخواند.» مدرس نگاهي به داوطلب كرد و گفت: «ايشان درس خوان نمي‌شود.»

مرحوم مدرس وقتي تعجب آن مرد را ديد، ادامه داد: «به دكمه‌هاي قيطاني پيراهنش نگاه كن. تا بخواهد دكمه‌هايش را بيندازد، وقتش تمام شده.

دكمه‌هاي قيطاني نمي‌گذارد دانش آموز درس بخواند. وقتي درس نخواند درايت پيدا نمي‌كند، زندگي‌اش به رفاه طلبي آغشته مي‌شود

و روحيه شجاعت و آزادگي را نيز از دست مي‌دهد.»[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . غلامرضا گلي زواره، داستانهاي مدرس، ص123.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: صد حکايت تربيتي

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 





 3- اميدواري، شرط پيروزي  


«ابو جعرانه» از دانشمندان و علماي بزرگ اسلام است كه در ثبات و استقامت زبانزد مي‌باشد.

وي مي‌گويد: «من درس استقامت را از يك حشره به نام جعرانه فرا گرفتم. در مسجد جامع دمشق، كنار ستوني نشسته بودم.

ديدم كه اين حشره، قصد دارد از روي سنگ صاف بالا برود و بالاي ستون كنار چراغي بنشيند.

من از سر شب تا نزديكي‌هاي صبح، در كنار ستون نشسته بودم و تلاش آن جانور را زير نظر داشتم.

ديدم هفتصد بار تا ميانه ستون بالا رفت و هر بار لغزيد و سقوط كرد.

در حالي كه از تصميم و اراده آهنين اين حشره، بسيار تعجب كرده بودم برخاستم، وضو ساختم و نماز خواندم.

بعد نگاهي به آن حشره كردم و ديدم بر اثر استقامت به آرزوي خود دست يافته و بالاي ستون، كنار آن چراغ نشسته است.[1]



بيان:

اگر كودكان، در راه رسيدن به اهداف، با شكست‌هايي مواجه مي‌شوند، بايد اميد خود را از دست ندهند تا به پيروزي دست يابند.

--------------------------------------------------------------------------------
[1] . رمز پيروزي مردان بزرگ، ص36.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: صد حکايت تربيتي

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 





 4- تفاوت استعدادها  



1. «گاليله» در بچگي به ساختن ماشين آلات ساده علاقه داشت.

پدرش بر خلاف ميل او، وادارش كرد كه طب بخواند. او در اين راه ترقي نكرد.

سپس به آموختن رياضيات و فيزيك پرداخت. در نتيجه نبوغ خود را در نجوم و چيزهايي كه عقربك استعداد او را به حركت در مي‌آورد،

ابراز نمود. گاليله نخستين كسي بود كه اثبات كرد زمين به دور خورشيد مي‌گردد و نخستين كسي بود كه پاندول ساعت را ساخت.

2. «تولستوي» هنوز بچه بود كه به مطالعه علاقه پيدا كرد و كتاب‌هاي فلسفي زيادي را خواند.

او در اين دوران، سعي مي‌كرد مسائل مهم زندگي را مطرح سازد و تا پايان عمر، اين مسائل در قلمرو فكر او جريان داشت.

3. «جرج مورلند» نقاش حيوانات، از شش سالگي، علاقه خود را به نقاشي بروز داد.

او با اين كه در سن 41 سالگي زندگي را بدرود گفت، آثار گرانبهايي در نقاشي از خود به يادگار گذارد.[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . رمز پيروزي مردان بزرگ، ص7.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: صد حکايت تربيتي

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 


 5- برخورد با فرزندان شهدا  



علي ـ عليه السّلام ـ در رهگذر، زني را ديد كه مشك آبي بر دوش گرفته بود و به خانه مي‌برد. براي كمك پيش رفت و مشك آب را از او گرفت و به خانه‌اش رساند.

در ضمن از وضع او سؤال كرد. زن گفت: «علي‌بن ابي طالب، شوهرم را به مأموريتي فرستاد كه در طي آن او كشته شد.

اينك چند كودك يتيم براي من مانده است و قدرت اداره زندگي آنها را ندارم. فقر باعث شده است كه خدمتكاري كنم...».

علي ـ عليه السّلام ـ بازگشت و آن شب را با ناراحتي گذراند. صبح روز بعد، ظرف غذايي را برداشت و به سوي خانه آن زن رفت.

در بين راه عده‌اي خواستند كه ظرف غذا را حمل كنند، اما هر بار حضرت مي‌فرمود: «روز قيامت چه كسي اعمال مرا به دوش مي‌كشد؟»

به خانه آن زن كه رسيد، در زد. زن پشت در آمد و پرسيد چه كسي هستيد؟»

حضرت جواب داد: «كسي كه تو را كمك كرد و مشك آب را برايت آورد. اينك براي كودكانت خواكي آورده‌ام.»

زن در را گشود و گفت: «خداوند از تو راضي باشد و روز قيامت بين من و علي بن ابي طالب حكم كند.»

حضرت وارد شد و به زن فرمود: «نان مي‌پزي يا كودكانت را نگاه‌ مي‌داري؟»

زن گفت: «من در پختن نان تواناترم. شما كودكان مرا نگاه داريد.»

زن آرد را خمير كرد و علي ـ عليه السّلام ـ گوشتي را كه همراه آورده بود كباب كرد و با خرما به اطفال خوراند.

به هر كودكي در كمال مهرباني و با عطوفت پدري لقمه‌اي مي‌داد و مي‌فرمود: «فرزندم، علي را حلال كن.» خمير حاضر شد.

علي ـ عليه السّلام ـ تنور را روشن كرد. اتفاقا زني كه علي ـ عليه السّلام ـ را مي‌شناخت به آن منزل وارد شد.

به محض آن كه حضرت را ديد با عجله خود را به زن صاحبخانه رساند و گفت: «واي بر تو! اين پيشواي مسلمانان علي بن ابي طالب است.»

زن كه از كلمات گله آميز خود سخت شرمنده و پشيمان شده بود، با شرمندگي به آن حضرت گفت: «يا اميرالمؤمنين، از شما خجالت مي‌كشم، مرا عفو كنيد.»

حضرت فرمود: «از اين كه در كار تو و كودكانت كوتاهي شده است، من خجالت مي‌كشم.»[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . بحارالانوار، ج9، ص536.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: صد حکايت تربيتي

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 






 6- دخترك دروغگو  


«ريموند بيچ» مي‌گويد: دختر جواني را مي‌شناسم كه اكنون يك دروغگوي درمان ناپذير است.

او هنگامي كه هفت سال داشت، هر روز به كلاس درسي مي‌رفت كه در آن بيست و پنج نفر از بچه‌ها تحصيل مي‌كردند.

پرستاري هر روز او را به مدرسه مي‌برد و در پايان درس نيز او را به خانه باز مي‌گرداند.

اين پرستار در ضمن، وظيفه‌ داشت كه از دخترك مراقبت كند تا تكاليفش را انجام دهد و درس‌هايش را بياموزد.

خلاصه اين زن مسؤول تربيت اين كودك بود. در آن زمان، بر حسب روش مرسومي كه آموزش و پرورش امروز آنرا به كلي بي مصرف مي‌داند،

شاگردان كلاس هر روز بر حسب نمره‌هاي امتحانات كتبي، طبقه‌بندي مي‌شدند. دخترك هر روز همين كه كيف به دست از كلاس خارج مي‌شد،

با پرسش يكنواخت و حريصانه پرستارش كه مي‌گفت: «چندم شدي؟» روبه رو مي‌شد.

هر گاه او مي‌توانست بگويد: «اول» يا«دوم»، كار درست بود.

اما سه نوبت پي در پي، اين دختر بي‌گناه شاگرد سوم شد كه البته اين رتبه ميان 25 نوآموز، شايان تحسين است؛

با وجود اين، پرستارش از كساني نبود كه اين حقيقت را درك كند.

او دو نوبت بردباري كرد، اما بار سوم ديگر نتوانست خودداري كند و فرياد زد: «فردا بايد شاگرد اول شوي!»

دخترك روز بعد با تمام تلاشي كه كرد، باز رتبه سوم را به دست آورد. زنگ آخر كه خورد، پرستار جلو در كلاس در كمين ايستاده بود.

همين كه چشمش به او افتاد فرياد زد: «چه خبر؟»

دخترك كه جرات گفتن حقيقت را در خودش نمي‌ديد، پاسخ داد: «اول شدم». و اين چنين دروغگويي او آغاز شد.[1]

بيان: بسياري از پدر و مادرها به همين گونه رفتار مي‌كنند و به اين ترتيب، بار سنگين گناهكاري و مسؤوليت دروغگويي فرزندان خويش را به دوش مي‌گيرند.


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ريموند بيچ، ما و فرزندان ما، ص61.
ارسال پست

بازگشت به “مهارت های زندگی”