صد حکايت تربيتي
مدیران انجمن: قهرمان علقمه, شورای نظارت
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: صد حکايت تربيتي
3- دختر، خيلي خوب است
در زمستان 1363، خداوند به من دختري عطا فرمود. او را به خدمت امام بردم. ايشان با ديدن نوزاد. بيدرنگ دستها را پيش آورد و قنداق كودك را گرفت.
پرسيد: «پسر است يا دختر؟».
گفتم: «دختر است.»
ايشان با شنيدن اين حرف، نوزاد را در آغوش فشرد.
صورتشان را به صورت كودك گذاشت، پيشانياش را بوسيد و سه بار فرمود: «دختر، خيلي خوب است.»
آن گاه از نامش سؤال كرد. گفتم: «دلمان ميخواهد شما نامي برايش انتخاب بفرماييد.»
حضرت امام بدون تامل سه بار فرمود: «فاطمه خيلي خوب است.»[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . در سايه آفتاب، ص126.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: صد حکايت تربيتي
4- بهترين نام براي دختر
از«سكوني» روايت شده است كه بر امام صادق ـ عليه السّلام ـ وارد شدم، در حالي كه خسته و غمگين بودم.
ايشان رو به من كرد و فرمود: «اي سكوني، علت غم و ناراحتي تو چيست؟»
عرض كردم: «خداوند به من فرزندي داده است كه دختر است.»
فرمودند: «اي سكوني، سنگيني او بر روي زمين است و روزي او با خداوند.
او بدون اين كه به تو نياز داشته باشد، زندگي ميكند و نيز بدون استفاده از روزي تو، غذا ميخورد.»
آنگاه پرسيدند: «اسم او را چه گذاشتهاي؟»
گفتم: «نامش را فاطمه گذاشتهام.»
آن حضرت با شنيدن نام مقدس فاطمه عليها سلام سه بار آه كشيد.
سپس دست بر پيشاني گذاشت و فرمود: «اما اگر اسم او را فاطمه گذاشتهاي به او فحش نده و او را لعنت نكن.»[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . حر عاملي، وسائل الشيعه، ج15، ص200.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: صد حکايت تربيتي
5- موفقيت در علاقه و استعداد كودك
يكي از نقاشان بزرگ روزگار، در كودكي، هنگامي كه به مدرسه مي رفت، بسيار نامرتب و شلوغ بود.
نه خود درس ميخواند و نه ميگذاشت ساير شاگردها به درس استاد گوش فرا دهند.
استاد او را به حضور طلبيد تا در خلوت پندش دهد و عاقبت بازيگوشي و سهل انگاري را به او گوشزد نمايد.
در حيني كه شاگرد تنبل را نصيحت ميكرد، مشاهده نمود كه وي با قطعه زغالي، روي زمين، تصاوير زيبايي را نقش ميزند.
استاد با تجربه به فراست دريافت كه آن كودك براي نقاشي آفريده شده است.
براي همين با پدرش صحبت كرد و او را به تغيير دادن رشته تحصيلي فرزندش ترغيب نمود. بعدها كه آن كودك، نقاش بزرگي شد،
صحت پيشبيني آن آموزگار هوشمند، پديدار گرديد. از«اديسون» پرسيدند كه چرا اكثر جوانان به قلههاي موفقيت دست پيدا نميكنند؟
وي جواب داد: «چون در مسيري كه استعدادش را دارند گام نميزنند.»[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . جعفر سبحاني، رمز پيروزي مردان بزرگ، ص4.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: صد حکايت تربيتي
6- جايزه براي نقاشي كودك
حجهالاسلام رحيميان نقل ميكند:
«يكي از دوستان، همراه با خانوادهاش به دستبوسي حضرت امام نائل شدند.
او پس از آن به من مراجعه كرد و گفت: اين پسرم كه كلاس پنجم دبستان است،
دفتر نقاشياش را براي نقديم به امام آورده بود كه محافظان مانع آوردن آن به خدمت امام شدند، براي همين خيلي ناراحت شده است.
من دفتر نقاشي را گرفتم و در روز بعد خدمت امام تقديم كردم.
حضرت امام با دقت تمام اوراق آن را ملاحظه فرمود و با ديدن تصويري از تانك كه چرخهاي آن را مداد تراش، تنه آن را كتاب، لوله آن را يك مداد
و سرنشين آن را يك طفل دانش آموز تشكيل داده بود، فرمود كه به آن دانش آموز خردسال جايزهاي مناسب شود، كه جايزه همراه با نامهاي از سوي دفتر امام به او تقديم شد.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . در سايه آفتاب. ص237.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: صد حکايت تربيتي
7- شناخت لياقتهاي كودك
ميگويند: «انشتين» دانشمند بزرگ و فيزيكدان عصر حاضر، در كلاسهاي ابتدايي چهره درخشاني نداشت، ولي در سالهاي بعد،
استعداد شگرف و مخفي مانده خود را بروز داد.
به«ملكشاه سلجوقي» خبر رسيد كه«قيصر روم»، در صدد تسخير بغداد است.
ملكشاه با ارتش منظم خود به سوي مرز ايران حركت كرد. «خواجه نظامالملك» روزي از ارتش سان ميديد كه ناگاه قيافه سربازي كوتاه قد، توجه او را به خود جلب كرد.
دستور داد كه او را از صف بيرون كنند. او تصور كرده بود كه از آن سرباز كوتاه قد، كاري ساخته نيست.
ملكشاه به خواجه گفت: «چه ميداني؟ شايد همين سرباز قيصر را اسير كند.»
اتفاقا مسلمانان در اين نبرد پيروز شدند و قيصر روم به دست همين سرباز اسير گرديد.[1]
بيان: مربي يا پدر و مادر موفق، آنهايي هستند كه از شاگرد و يا كودك خود شناخت خوبي داشته باشند؛
استعدادهاي آنها را بيابند و زمينه شكوفايي آن را فراهم كنند.
چون خداوند در هر كس استعداد خاصي را قرار داده است كه شخص با شكوفايي آن استعداد به توفيق دست خواهد يافت.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . رمز پيروزي مردان بزرگ، ص10.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: صد حکايت تربيتي
8- پرورش بلند همتي در كودك
«سعدالدين تفتازاني» از پايه گذاران فن بلاغت در عالم اسلام است.
روزي خواست از اندازه همت فرزند خود، آگاه شود. براي همين به او گفت: «پسرم! هدف تو از تحصيل چيست؟»
پسر گفت: «تمام همت من اين است كه از نظر معلومات به پايه شما برسم.»
پدر از كوتاهي فكر فرزند، متاثر شد و با تاسف گفت: «اگر همت تو همين است، هرگز به نيمي از مراتب علمي من نخواهي رسيد،
زيرا افق فكر تو بسيار كوتاه است. من سعدالدين كه پدر تو هستم آوازه علمي امام صادق ـ عليه السّلام ـ را شنيده و از مراتب دانش او آگاه بودم.
در آغاز تحصيل تمام همّ من اين بود كه به پايه علمي اين شخصيت بيهمتا برسم.
من با اين همه همت بلند، به اين درجه از علم رسيدهام كه مشاهده ميكني و ميبيني كه هرگز در خور قياس با مقام علمي آن پيشواي بزرگ نيست.
تو كه اكنون چنين همت كوتاهي داري به كجا خواهي رسيد؟»[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . رمز پيروزي مردان بزرگ، ص58.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: صد حکايت تربيتي
1- اثر يك تذكر
بانوي جواني مينويسد: «در دوران كودكي، بسيار حساس و خجالتي بودم.
از طرفي وزنم بيش از حد معمول بود و گونههايم مرا بيش از آنچه بودم، چاق نشان ميداد.
هرگز به مجالس ميهماني نميرفتم و تفريحي نداشتم. در مدرسه حتي در ورزش شركت نميكردم.
حس ميكردم با ديگران فرق دارم و موجودي نامطلوب و زايد هستم. وقتي بزرگ شدم، با مردي كه چند سال از خودم بزرگتر بود ازدواج كردم
و باز به همان وضع روحي باقي ماندم.
بستگان شوهرم افرادي با وقار و داراي اعتماد به نفس بودند و من هر چه كوشش ميكردم مانند آنها شوم نميتوانستم.
تمام اين مسائل دست به دست هم داد و مرا به يأس و نا اميدي كشاند تا جايي كه به فكر خودكشي افتادم. اما يك تذكر مرا دگرگون ساخت و نجات داد.
روزي مادر شوهرم درباره طرز پرورش بچههاي خود صحبت مي كرد و ميگفت: «من هميشه اصرار دارم بچههايم آن گونه كه هستند و براي آن آفريده شدهاند باشند.»
اين سخن در من به سختي اثر كرد و دانستم كه هنوز خود را نشناختهام و همه بدبختيهايم براي همين است كه ميخواهم خود را در قالبي بريزم كه براي آن ساخته نشدهام.[1]
بيان:
با ساختن الگوي مناسب از شخصيتها براي كودكان ميتوان طرز فكر آنها را جهت داد تا امثال اين خانم از راضي نبودن وضع ظاهري، به فكر خودكشي نيفتند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . محمد جعفر امامي، بهترين راه غلبه بر نگرانيها و نا اميديها، ص182.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: صد حکايت تربيتي
2- نتيجه بد اخلاقي معلم
معلمي بود كه شاگردان زيادي داشت، اما وي از نظر اخلاقي فردي تندخو بود و بچهها را اذيت ميكرد.
بچهها به همين علت دلخوشيشان اين بود كه ولو براي يك روز هم كه شده از دست وي خلاص شوند و درس را تعطيل كنند.
لذا با هم نشستند و نقشه كشيدند.
روز بعد كه به كلاس آمدند، هنگامي كه معلم وارد شد، يكي از بچهها به معلم سلام كرد و گفت: «جناب معلم، خدا بد ندهد. مثل اينكه كسالتي داريد؟»
معلم جواب داد: «نه كسل نيستم. برو بنشين.»
شاگرد ديگر آمد و گفت: «جناب معلم رنگ و رويتان امروز پريده، خداي نكرده كسالتي داريد؟»
اين دفعه معلم يكه خورد و آهسته گفت: «برو بنشين سر جايت.»
بعد يكي ديگر از شاگردها آمد و همان حرفها را تكرار كرد.
معلم ترديد كرد كه شايد من مريض هستم.
سرانجام وقتي چند شاگرد ديگر همان حرفها را با تاثر و تاسف تكرار كردند، امر بر معلم مشتبه شد و گفت: «بله، گويا امروز حالم خوش نيست.»
بچهها وقتي كه اقرار گرفتند كه او ناخوش است گفتند: «آقاي معلم، اجازه بدهيد تا امروز شوربايي برايتان تهيه كنيم و از شما پرستاري نماييم.»
كمكم معلم واقعا مريض شد، رفت دراز كشيد و شروع كرد به ناله كردن و به بچهها گفت:
«برخيزيد و به منزل برويد. امروز ناخوش هستم و نميتوانم درس بدهم.»
بچهها كه همين را مي خواستند، مكتب را رها كردند و به دنبال تفريح و بازي خودشان رفتند.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مرتضي مطهري، تعليم و تربيت در اسلام، ص28، 29.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: صد حکايت تربيتي
3- تأثير شير
مرحوم شهيد«آيهالله حاج شيخ فضلالله نوري» را در زمان مشروطه به دار زدند.
اين مجتهد عادل انقلابي، عليه مشروطه غير مشروعه آن زمان قد علم كرد. با اين كه اول مشروطه خواه بود، اما چون مشروطه در جهت اسلام نبود، با آن مخالفت كرد.
عاقبت او را گرفتند و زنداني كردند. شيخ پسري داشت. اين پسر، بيش از بقيه اصرار داشت كه پدرش را اعدام كنند.
يكي از بزرگان گفته بود، من به زندان رفتم و علت را از شيخ فضلالله نوري سؤال كردم. ايشان فرمود: «خود من هم انتظارش را داشتم كه پسرم چنين از كار در آيد.»
چون شيخ شهيد، اثر تعجب را در چهره آن مرد ديد، اضافه كرد: «اين بچه در نجف متولد شد. در آن هنگام مادرش بيمار بود، لذا شير نداشت.
مجبور شديم يك دايه شيرده براي او بگيريم. پس از مدتي كه آن زن به پسرم شير ميداد، ناگهان متوجه شديم كه وي زن آلودهاي است؛
علاوه بر آن از دشمنان امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ نيز بود...». كار اين پسر به جايي رسيد كه در هنگام اعدام پدرش كف زد.
آن پسر فاسد، پسري ديگر تحويل جامعه داد به نام كيانوري كه رئيس حزب توده شد.[1]
بيان:
كودك وقتي كه خون و پوست و گوشت و استخوانش پرورش يافته مادر است، روحيات فرزند نيز جداي از روحيات مادر نخواهد بود.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . تربيت فرزند در اسلام، ص89.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: صد حکايت تربيتي
4- منشأ جسارت به پدر
شخصي از جايي عبور ميكرد. پسري را ديد كه پدر خود را كتك ميزند. به او اعتراض كرد.
پسر در پاسخ گفت: «مگر نه اين است كه فرزند بر گردن پدر حقوقي دارد، از جمله اين كه نام نيك برايش انتخاب كند و او را تربيت نمايد و به او قرآن بياموزد؟»
آن شخص در پاسخ گفت: آري.
پسر گفت: پدرم نام مرا برغوث(كك) گذاشته و در تربيتم كوچكترين كوششي نكرده است، به گونهاي كه با وجود رسيدن به سن بلوغ يك كلمه از قرآن را نميدانم.[1]
بيان:
والديني كه در تربيت فرزندانشان اهتمام نميورزند و فرزندانشان به صورت گياهاني هرزه و خودرو بار ميآيند، نيايد از آنها انتظار داشته باشند كه به ايشان احترام و خدمت كنند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . محمد جعفر امامي و محمد رضا آشتياني، ترجمه گويا و شرح فشردهاي بر نهجالبلاغه، ج3، ص557.