لطیفه های آموزنده از تاریخ

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 


 لطیفه های آموزنده از تاریخ 


 رازداري  


چند كودك با يكديگر مشغول بازي بودند. ناگهان زني از دور پيدا شد و كودكي را از آن ميان صدا زد و لحظه‌اي چند با او سخن گفت.

وقتي كودك نزد كودكان بازگشت هم‌بازيهاي او به دورش جمع شدند و اصرار كردند تا آنها را از صحبت با آن زن آگاه كند.

كودك از آنها پرسيد: آيا شما مي‌توانيد يك راز مهمي را پيش خود نگهداريد؟

همه با صداي بلند گفتند: آري، آري.

كودك گفت: من هم همينطور![1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] .گنجينه لطائف، ص 37.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 



 لطیفه های آموزنده از تاریخ 


 منت ديگران  

سعدي گويد حاتم طائي را گفتند: از تو بزرگ همت‌تر در جهان ديده‌اي يا شنيده‌اي؟

گفت: بلي، يك روز چهل شتر قربان كرده بودم امراي عرب را و خود به گوشه صحرا به حاجتي بيرون رفتم. خاركني را ديدم پشته فراهم نهاده.

گفتم: به مهماني حاتم چرا نروي كه خلقي بر سماط[1] او گرد آمده‌اند؟

گفت:

هر كه نان از عمل خويش خورد منت حاتم طائي نبرد

من او را به همت و جوانمردي از خود برتر ديدم.[2]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سفره.
[2] . گلستان سعدي، باب سوم
.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 



 لطیفه های آموزنده از تاریخ 


 مشقت كار و ذلت خدمت  


دو برادر كه يكي به خدمت شاه مشغول گرديد و ديگري به كار آزاد پرداخت و با زور بازو و سعي و تلاش زندگي خود را اداره مي‌كرد.

روزي برادر توانكر كه به خدمت سلطان اشغال داشت به برادر تنگدست خود گفت:

چرا تو هم مثل من به خدمت سلطان نمي‌پردازي تا از مشقت كار كردن راحت شوي.

در پاسخ گفت: تو چرا همانند من زندگي را به زور بازو اداره نمي‌كني تا از ذلت خدمت رهائي يابي؟ كه حكما گفته‌اند:

نان خود خوردن و نشستن به از كمر زرين به خدمت بستن.

به دست آهن تفته كردن خمير به از دست بر سينه پيش امير[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . گلستان سعدي، باب اول، با تغيير در عبارات.
ارسال پست

بازگشت به “نکته ها و لطایف”