لطیفه های آموزنده از تاریخ

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 





 لطیفه های آموزنده از تاریخ 



 سخن غسّال  




آية الله كلباسي اين گونه بود كه اگر فقيري از او چيزي طلب مي‌كرد از او شاهد مي‌خواست و شاهد را قسم مي‌داد و آن فقير را هم قسم مي داد

كه آنچه را به تو مي‌دهم اسراف نكني و با ميانه روي خرج كني، آنگاه خرج يك ماه را به او مي‌داد.

گويند شخصي خدمت ايشان براي امر مهمي شهادت داد. او پرسيد كه شغل تو چيست؟

جواب داد: من غسّالم.

آية الله كلباسي شرائط غسل دادن را يك به يك از او سؤال كرد.

مرد غسّال همه سؤالها را جواب داد و سپس گفت: ما بعد از آن كه مرده را دفن مي‌كنيم يك چيزي در گوش او مي‌گوئيم.

فرمود: چه چيزي؟

مرد غسّال: مي‌گوئيم خوشا به سعادت تو كه فوت كردي و براي اداي شهادت خدمت حاجي كلباسي نرفتي.[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . فوائد الرضويه، ص 11ـ منتخب التواريخ، ص 759.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 






 لطیفه های آموزنده از تاریخ 



 اجاقم كور است  



يكي از عادات شيخ انصاري اين بود كه وقتي از تدريس به منزل باز مي‌گشت اول نزد مادرش مي‌رفت و با او سخن مي‌گفت و از حكايات و وضع مردم گذشته

و نوع زندگي آنان پرسش مي‌كرد و به شوخي مي‌پرداخت تا اين كه مادرش را مي‌خنداند. آنگاه به اتاق مطالعة خود مي‌رفت.

روزي به مادرش گفت: ياد داري زماني كه مقدمات (دروس اوليه حوزوي) مي‌خواندم و مرا به انجام كارهاي خانه مي فرستادي و من پس از درس و مباحثه انجام مي‌دادم

و به منزل مي‌آمدم و شما از تأخير در كارها خشمگين مي‌شدي و مي‌گفتي اجاقم كور است (فرزند ندارم) آيا حالا هم (كه شيخ انصاري سرآمد علماي اسلام شده بود)

اجاقت كور است؟

مادر از روي شوخي گفت: آري حالا هم اجاقم كور است زيرا در آن موقع كارهاي منزل را انجام نمي‌دادي و الان هم كه به جائي رسيده‌اي به خاطر احتياطي كه

در مصرف وجوهات بيت المال مي‌كني ما را تحت فشار قرار داده‌اي.[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . زندگاني شيخ انصاري، ص 60.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 





 لطیفه های آموزنده از تاریخ 



 شكر حكيمانه  


سعدي گويد: پارسائي را ديدم بر كنار دريا كه زخم پلنگ داشت و به هيچ دارو بِه نمي‌شد.

مدتها در آن رنجور بود و شكر خداي عزوجل، علي الدوام گفتي.

پرسيدندش كه شكر چه مي‌گويي؟

گفت: شكر آن كه به مصيبتي گرفتارم نه به معصيتي![1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . گلستان سعدي، باب دوم.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 





 لطیفه های آموزنده از تاریخ 


 سخنان غلام هشام  




عربي كنار قبر هشام بن عبدالملك كه از خلفاي غاصب و ستمگر بني‌اميه بود رفت، چشمش به يكي از غلامان هشام افتاد كه در كنار قبر گريه مي‌كند

و مي‌گويد: اي هشام! بعد از تو خيلي به ما سخت گذشت.

مرد عرب رو به غلام كرد و گفت: اگر هشام به سخن آيد به تو خبر خواهد داد كه به او بيشتر از تو سخت گذشت و مي‌گذرد.[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . كشكول شيخ بهائي، ج 1، ص 263، با كمي تغيير در عبارات.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 







 لطیفه های آموزنده از تاریخ 




 از غذاي شاه نمي‌خورم  


يكي از پادشاهان در ماه مبارك رمضان از علما و قضات براي صرف افطار دعوت كرد يكي از علما دعوت شاه را اجابت نكرد در حالي كه مقصود شاه از اين

دعوت همين عالمي بود كه دعوت شاه را رد كرده بود و دعوت ديگران نقش قابل توجهي نداشت.

پادشاه اصرار كرد تا سرانجام آن عالم دعوت او را پذيرفت به شرط اين كه از غذاي پادشاه نخورد بلكه افطاري با خود بردارد و سر سفرة سلطان از غذاي خود تناول كرد.

افطار فرا رسيد و آن عالم در حالي كه افطاري خود را در دستمالي گذاشته بود آمد. دستمال را باز كرد و مشغول افطار شد.

پادشاه دست خود را دراز كرد و لقمه‌اي از غذاي آن عالم برداشت وخورد.

عالم فوري دستمال خود را جمع كرد و حمد خدا به جا آورد و با اين كار خواست به شاه بفهماند كه ديگر سير شده است.

پادشاه گفت: من از غذاي شما خوردم، خواهش مي‌كنم از غذاي من بخوريد.

آن عالم جواب داد: من سير شدم و رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ از غذا خوردن در حال سيري نهي فرمود.

بعد از آن كه مجلس به پايان رسيد از آن عالم سؤال شد كه چرا چنين كردي؟

در جواب گفت: دانستم كه مقصود پادشاه اين بود كه من از غذاي او بخورم و لذا در خوردن افطاري خود عجله كردم و چون ديدم شاه از غذاي من خورد دستمال را

جمع كردم تا به او بفهمانم سير شده‌ام و لزومي ندارد ازغذاي او بخورم.[1]

پرهيز از غذاي مشتبه و نامشروع يكي از ارزشهاي اسلامي است كه اين عالم ديني بر آن همت گمارده است.


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . لطائف الطوايف، نقل از حكايات گزيده از زندگي علما با سلاطين، ص 93.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 


 لطیفه های آموزنده از تاریخ 


 سگ و صاحبخانه  


وقتي رضاخان به نخست وزيري رسيد مدرس همچنان به مخالفت با وي ادامه داد. عده‌اي از رجال سياسي و افراد ضعيف‌النفس كه از مخالفتهاي مدرس با سردار

سپه نگران شده بودند شخصي را مأمور كردند تا مدرس را قانع كند كه دست از مخالفت با رضاخان بردارد.

او به منزل مدرس رفت و پس از سلام و احوالپرسي و تعارفات معمولي خطاب به مدرس گفت:

فكر نمي‌كنيد همين اندازه ضديت براي تنبيه سردار سپه كافي باشد؟

مدرس پاسخ داد: خير. تا وقتي كه دست او از نخست وزيري كوتاه نشود مخالفت من با وي ادامه خواهد داشت.

آن مرد به گزارشي از خدمات رضاخان پرداخت و گفت: در مدت نخست وزيري او قدرت ارتش افزايش يافته است و با نيروهاي نظامي مالياتهاي عقب افتاده

از مردم گرفته شده است، حيف است كه اين قدرت را از دست بدهيم!

مدرس با خونسردي پاسخ داد: سگ هر چه خوب باشد وقتي پاي بچه صاحبخانه را گاز گرفت، ديگر ارزشي ندارد و بايد بيرونش كرد.

او در جواب گفت: اگر اين سگ را از خانه بيرون كنيم چه كسي را به جاي او مي‌گذاريم؟ با رفتن رضاخان آشوب به پا مي‌شود و اجانب كشور را تجزيه مي‌كنند.

مدرس گفت: اگر قرار است هنگام سحر شغال مرغ را ببرد بهتر است هنگام غروب آن را ببرد در اين صورت لااقل آدم با آرامش مي‌خوابد و ديگر لازم نيست

شب را آشفته سپري كند و مراقب باشد كه مرغها را از دست ندهد.[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . داستانهاي مدرس، ص 208 ـ 209.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 




 لطیفه های آموزنده از تاریخ 


 شوخي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ  


«صهيب» كه يكي از چشمهاي او معيوب بود مشغول خوردن خرما بود، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: آيا تو خرما مي‌خوري در حالي كه چشمت بيمار است؟

صهيب گفت: با آن طرف كه سالم است مي‌خورم.

پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ خنديد به گونه‌اي كه دندانهايش پيدا شد.[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . محجة البيضاء، ج 5، ص 232.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 




 لطیفه های آموزنده از تاریخ 

 خنده پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ  


«نعيمان انصاري» بسيار شوخ طبع بود

. هرگاه قافله‌اي به مدينه مي‌آمد و كالائي را وارد شهر مي‌كرد نعيمان از آن كالا خريداري مي‌نمود و به خدمت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‌آورد

و مي‌گفت: اين را به شما هديه مي‌كنم. اما وقتي صاحب كالا مي‌آمد تا پول آن را دريافت كند او را نزد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ

مي‌برد و مي‌گفت: يا رسول الله پول كالاي او را بپردازيد!

حضرت مي‌فرمود: مگر آن را به ما هديه نكردي؟

نعيمان در جواب مي‌گفت: يا رسول الله پول ندارم به صاحبش بدهم اما دوست دارم كه شما از اين كالا استفاده كنيد.

پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‌خنديد و مي‌فرمود: پول آن را به صاحبش بپردازيد.[1]

--------------------------------------------------------------------------------
[1]. محجة البيضاء، ج 5، ص 235.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 

 لطیفه های آموزنده از تاریخ 
 الاغ ‌رام  


در سفري كه مدرس به اصفهان داشت پس از آن مدتي كوتاه رهسپار شهرضا شد و در آستانه امامزاده شهرضا اقامت كرد.

مردم دسته دسته به ديدار او مي‌شتافتند.

روزي يكي از مراجعه كنندگان كه با مدرس سابقه دوستي داشت از او پرسيد: در مبارزه با عوامل ستم براي خود چه كرديد؟

مدرس پاسخ داد: كوشيده‌ام روش اجدادم را دنبال كنم، دنبال مظاهر دنيوي نبوده و نيستم و زندگي طلبگي را هنوز هم ادامه مي‌دهم.

ولي در خصوص مبارزه با رضاخان بايد بگويم كه او آلت دست است و عوامل خارجي براي مقاصد خود او را روي كار آورده‌اند و

من در حد توان و تا موقعي كه جان دارم با ايادي استكبار مبارزه مي‌كنم و اين را وظيفه شرعي خود مي‌دانم.

در اين هنگام مردي به ديدن مدرس آمد كه در سالهاي جواني با او انس داشت و به غلام معروف بود.

مدرس دست وي را گرفت و پهلوي خود نشانيد و گفت: آقا غلام يادت مي‌آيد وقتي كه هنگام خرمنها بود الاغها را مي‌برديم آب بدهيم

و آن الاغ كه لگد مي‌زد سوار نمي‌شديم و چند پشته سوار الاغ رام مي‌شديم؟ حالا مردم بايد بدانند كه اگر رام شوند سوارشان مي‌شوند.

مردم بايد بيدار باشند و به بيگانگان و متجاوزين و اعوان و انصار آنها سواري ندهند.[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . داستانهاي مدرس، 136.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 




 لطیفه های آموزنده از تاریخ 



 مسئوليت در حد توانائي  


در زمان سلطنت محمود غزنوي، در حوالي كرمان دزدهاي بلوچ قافله‌ئي را غارت كردند و جمعي را كشتند كه از جمله آن‌ها پسر پيرزني بود.

پيرزن خود را نزد شاه رسانيد و دادخواهي كرد.

شاه گفت: آن منطقه از پايتخت دور است و كنترل آن چندان ميسر نيست.

پير زن گفت: ملك چندان بگير كه نگاه تواني داشت و در قيامت از عهدة جواب بيرون تواني آمد!

سلطان محمود از اين جواب بسيار متأثر شد و از پيرزن دلجوئي كرد و به او انعام داد و يك دسته سرباز براي سركوبي غارتگران به آنجا اعزام كرد.[1]


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . گنجينه لطائف، ص 320.
ارسال پست

بازگشت به “نکته ها و لطایف”