لطیفه های آموزنده از تاریخ
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
لطیفه های آموزنده از تاریخ
لطیفه های آموزنده از تاریخ
تأثير شراب
روزي هارون الرشيد براي تفريح به دارالمجانين (ديوانه خانه) رفت.
در ميان ديوانگان جوان با متانت و آرامي را مشاهده كرد.
با او مشعول صحبت شد و به گمانش رسيد كه آوردن اين جوان به ديوانهخانه ظالمانه بوده است.
در اين هنگام خليفه شرابي طلبيد و خود جامي آشاميد و جامي به جوان داد.
جوان از گرفتن شراب خودداري كرد.
هارون اصرار كرد تا جام شراب را بگيرد.
جوانه ديوانه گفت: تو شراب مينوشي كه مثل من شوي اگر من بنوشم مثل چه كسي خواهم شد؟
هارون خنديد و امر كرد آزادش كنند.[1]
بزم ايران، ص 33.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ
لطیفه های آموزنده از تاریخ
دعاي زيركانه
روزي رضا خان با وزراي خود به رامسر رفته بود.
او ميخواست چهره مذهبي خود را به مردم بنماياند از اين رو به مجلس روضهاي كه در مسجد بود وارد شد.
سخنران (آقاي حبيبي قاسم آبادي) كه چشمش به رضاخان افتاد با صداي بلند گفت:
بارخدايا! بارالها!
شاهنشاه ايران و كابينهاش را از بهشت نجات عنايت فرما!
رضا خان و ديگر وزرا بدون اين كه متوجه دعا شوند با صداي بلند آمين گفتند![1]
پاسدار اسلام، شماره 57، ص 33.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ
لطیفه های آموزنده از تاریخ
بازي با تسبيح
روزي سيد جمال الدين اسد آبادي در حضور سلطان عبدالحميد، پادشاه عثماني نشسته بود و با دانههاي تسبيح خود بازي ميكرد.
وقتي از محضر سلطان خارج شد درباريان به او گفتند: چرا در حضور سلطان با تسبيح بازي ميكردي؟
سيد با نهايت بياعتنايي گفت: چطور به كساني كه با سرنوشت ميليونها نفر بازي ميكنند و به افراد نالايق مقام و طلا ميبخشند،
مردان با استعداد و آزادگان را به بند ميكشند و در زندان مياندازند و از زشتكاريهاي خود شرم و پروا ندارند حرفي نميزنيد اما به سيد جمال الدين حق نميدهيد كه با تسبيح
خود بازي كند؟[1]
هزار و يك حكايت اعلم الدوله ثقفي، نقل از هزار و يك حكايت تاريخي، ج 1، ص 101.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ
لطیفه های آموزنده از تاریخ
مؤذن بدصدا
مؤذني بدصدا در شهري زندگي ميكرد، او هر روز با صداي بد و ناهنجاري اذان ميگفت.
يك وقت ديد فردي يهودي برايش هديهاي آورد و گفت: اين هديه ناقابل را قبول ميكني؟
مؤذن: اين هديه براي چيست؟
يهودي: خدمت بزرگي به من كردي.
مؤذن: من خدمتي به شما نكردهام.
يهودي: من دختري دارم كه مدتي بود تمايل به اسلام داشت، از وقتي كه تو اذان ميگويي و «الله اكبر» را از تو ميشنود از اسلام بيزار شده است.
حال اين هديه را آوردهام تا در مقابل آن خدمتي باشد كه به من كردي و نگذاشتي اين دختر مسلمان شود.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . حكايتها و هدايتها در آثار شهيد مطهري.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ
لطیفه های آموزنده از تاریخ
جاه طلبي يعقوب ليث
پيش از آنكه بعقوب ليث به پادشاهي برسد روزي با جوانان در جايي نشسته بود.
پيري از اقوام او به آنها رسيد و گفت: اي يعقوب! تو جواني زيبا، رسيده و كاملي هستي مهريهاي مهيا كن تا همسري از اقوام براي تو خواستگاري كنم.
يعقوب گفت: اي پدر! آن عروسي كه من ميخواهم مهريهاش را هم آماده كردهام.
پيرمرد: مهريهاش چيست؟
يعقوب شمشيري از نيام بركشيد و گفت: من ممالك شرق و غرب را خواستگاري كردهام و مهريه آن اين شمشير است.[1]
[1] . لطائف الطوايف، ص 74 .
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ
لطیفه های آموزنده از تاریخ
بهانه بد مستي
روزي شخصي به مغازه شراب فروشي رفت و به فروشنده گفت: يك شاهي شراب بده.
فروشنده گفت: يك شاهي شراب نميشود!
هر قدر ميشود بده.
با يك شاهي هيچ مقدار نميتوانم بدهم.
هر مقدار كه ممكن است بده ولو اينكه خيلي هم كم باشد.
بيچاره! مردم شراب ميخورند كه مست شوند. اين مقدار به اين كمي كه مستي نميآورد و بنابراين چه فايده و اثري دارد؟
قربان اثر بدمستي آن ظاهراست، لااقل اين بهانهاي براي بدمستي كردن كه ميشود![1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . حكايتها و هدايتها در آثار شهيد مطهري، ص 164.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ
لطیفه های آموزنده از تاریخ
ارزش دنيا
«سلمة بن احمر» وارد مجلس هارون الرشيد شد. و چون تجملات دربار او را مشاهده كرد اين بيت را خواند.
اما بيوتك في الدنيا فواسعة فليت قبرك بعد الموت يتّسع
يعني خانههاي دنيايي تو توسعه دارد. اي كاش كه خانه قبرت هم وسعتي داشته باشد.
هارون از شنيدن اين اشعار گريه كرد و
گفت: اي سلمه مرا با رعايت اختصار موعظه كن.
سلمه گفت: اگر در بياباني به عطش گرفتار شوي براي نجات از عطش، يك ظرف آب را به چه قيمت خريداري؟
هارون گفت: به نصف دارائي خود ميخرم و خود را از تشنگي نجات ميدهم.
سلمه گفت: اگر خوردي و آن آب از تو دفع نشد چه اندازه حاضري بپردازي؟
هارون گفت: نصف دارائي ديگرم را ميپردازم.
سلمه گفت: خدا لعنت كند دنيائي را كه ارزش آن به شربت آبي و بول كردن آن است![1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . كشكول طبسي، ج 1، ص 39.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ
لطیفه های آموزنده از تاریخ
حكيم و پيرزن
پيرزني از بوذرجمهر چند سؤال كرد كه در بيشتر آنها گفت: نميدانم.
پيرزن گفت: هر ساله به خاطر علمي كه داري از پادشاه حقوق ميگيري و من هر چه از تو ميپرسم جواب ميدهي نميدانم.
پس چگونه اين حقوق را بر خود حلال ميكني؟
حكيم در جواب گفت:
اي مادر من! آنچه ميگيرم در برابر دانستنيهاي خود ميگيرم. اگر در برابر ندانستنيهاي خود گيرم، زرهاي عالم به آن كفاف نخواهد داد.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . گنجينه لطائف، ص 185.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ
لطیفه های آموزنده از تاریخ
كسي را متهم نكنيد
روزي بينوايي به در خانة عالم جليل القدر آية الله شيخ زينالعابدين مازندراني رفت و از او درخواست كرد.
شيخ كه پولي نداشت كه به او بدهد، باديه مسي منزل را برداشت و به او داد و گفت: اين ظرف مسي را بفروش و پول آن را بردار.
دو سه روز بعد كه اهل منزل متوجه شدند كه باديه نيست فرياد كردند كه ظرف مسي را دزد برده است.
صداي آنان در كتابخانه به گوش شيخ رسيد.
فرياد زد كسي را متهم نكنيد باديه را من بردهام![1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مرگي در نور، ص 79ـ80.
-
- پست: 2025
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
- محل اقامت: آذربایجان
- سپاسهای ارسالی: 2903 بار
- سپاسهای دریافتی: 3754 بار
Re: لطیفه های آموزنده از تاریخ
لطیفه های آموزنده از تاریخ
زهد به آخرت
روزي نادرشاه افشار به سيد هاشم خاركن روحاني مقيم نجف ملاقات كرد
(لقب خاركن براي سيد هاشم به خاطر اين بود كه با خاركني زندگي خود را تأمين ميكرد).
نادرشاه به سيد هاشم رو كرد و گفت: شما واقعاً همت كردهايد كه از دنيا گذشتهايد!
سيد هاشم با همان سادگي و روحانيت خود گفت: برعكس شما همت كردهايد كه از آخرت گذشتهايد![1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سياست و اقتصاد صفوي، ص 320.