منصور حلاج موحد یا کافر
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 21
- تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۸, ۱۲:۵۰ ق.ظ
- سپاسهای ارسالی: 27 بار
- سپاسهای دریافتی: 23 بار
- تماس:
منصور حلاج موحد یا کافر
با سلام میدونید که منصور حلاج گفت اناالحق عده ای کفر او را معتقدند و عده ای هم نه و خودتان هم میدانید که به جز از مکتب اهل البیت علیه السلام خداشناسی و معرفت به حضرت خق غیر ممکن است حالا من خودم کفر او را معتقدم ولی افرادی قائل به مومن بودن او هستند اونهایی که میگن درسته با دلیل و مدرک بر اساس فقط آیات و روایات حرف او را باید ثابت کنند در غیر اینصورت کفر او و هم عقیده هایش بر ما ثابت هست هر چند من کفر او را تصدیق میکنم و او را لعن میکنم
-
- پست: 2244
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 10691 بار
- سپاسهای دریافتی: 5476 بار
- تماس:
Re: منصور حلاج موحد یا کافر
سلام 
سوال خوبی پرسیدید.
مقاله مفیدی در سایت بحار دیدم که لازم دونستم اینجا نقل قول کنم :
منصور حلاج مدعی دروغین
چندیست بحث مدعیان کذاب امامت وارتباط دروغین با امام زمان در جامعه جریان یافته است و هر از چند گاهی نیز رسانه ها به دنبال طرح این موضوع برنامه های را در معرض دید عموم نهاده اند.آنچه قابل توجه و بررسی می باشد اینست که ادعای نیابت خاص و ارتباط به امام زمان (ارواحنا فداه) در این مقطع از زمان امری نو وتازه محسوب نمی گرددو ریشه در تاریخی کهن ازسوء استفاده مدعیان دروغین دارد .
تاریخ گواهی می دهد که افراد بسیاری از طیفهای مختلف ادعای سفارت، نیابت،بابیت و حتی امامت نموده اندو هر کدام نیز برای خود طرفدارانی را فراهم نموده اند وگروهی نیز پیشرفتهایی بسزا در این امر داشته اند.اولین فرد از این کاروان منحوس و ملعون فردی به نام ابومحمد حسن شريعي است:
شيخ طوسي(رحمت الله عليه) درباره «شريعي» مينويسد:
نخستين کسي که به دروغ و افترا، دعوي نيابت خاص از جانب امام زمان(عليه السلام) کرد، شخصي معروف به «شريعي» بود. جماعتي از عالمان از ابومحمد تلعکبري از ابوعلي محمد بن همام نقل کردهاند: کنيه شريعي «ابومحمد» بود.
تلعکبري ميگفت: «گمان دارم نام وي حسن باشد». او از اصحاب امام هادي(عليه السلام) و امام حسن عسکري(عليه السلام) به شمار ميآمد. او نخستين کسي است که مدعي مقامي شد که خداوند براي او قرار نداده بود و شايسته آن هم نبود. در اين خصوص، بر خدا و حجّتهاي پروردگار دروغ بست و چيزهايي به آنان نسبت داد که شايسته مقام والاي آنان نبود و آنها از آن به دور بودند؛ از اين رو، شيعيان هم او را ملعون دانسته و از وي دوري جستند و توقيعي از جانب ولي عصر(عليه السلام) دربارة لعن و دوري از وي صادر شد.( شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 398
محمد بن نصير نميري، ابوطاهر محمد بن علي بن هلال، ابوجعفر محمد بن علي شلمغاني، احمد بن هلال کرخي و حسين بن منصور حلاج از جمله این مدعیان دروغین بوده اند. در اینجا به گوشه ای از زندگی و افکارمنصور حلاج می پردازیم.
حسين بن منصور در سال 244 هجري قمري در قريه طور از قراي بيضاي فارس در خانواده اي جديدالاسلام وسني مذهب ديده به جهان گشود و در دارالحفاظ شهر واسط به كسب علوم مقدماتي پرداخت و در 12 سالگي حافظ قرآن كريم شده و سپس جهت درك مفاهيم قرآن به تُستر (شوشتر) رفت آن گاه دو سال در خدمت سهل بن عبدالله تستري درآمد و راه و رسم تصوف را از او فراگرفت و خرقه پوشيد.
در هجده سالگي عازم بغداد شد و از آنجا به سوي بصره رفت و با عمرو بن عثمان مكي همنشين شد و اين مجالست هجده ماه به طول انجاميد. در اين ايام شطحيات حلاج آغاز شد از اين رو عمرو از او رنجيد و او را از خود راند. حلاج نيز رهسپار بغداد شد و در حلقه درس جنيد وارد شد اما جنيد او را به سكوت و خلوت نشيني فرا خواند.
مدتي بدين منوال – خلوت گزيني – گذراند اما تاب نياورد و به قصد زيارت كعبه راهي حجاز شد.(2) يك سال مجاور بيت الحرام ماند و جز براي قضاي حاجت از آن خارج نمي شد و از باد و باران و آفتاب گريزي نداشت. در اين مدت غذايش در هر روز سه لقمه نان و اندكي آب بود.(بر خلاف دستور پیامبر در ترک رهبانیت)
پس از مجاورت كعبه به بغداد بازگشت و دوباره به حلقه ياران جنيد بغدادي پيوست اما به جهت دعوي "اناالحق" از جانب آنها طرد شد و رابطه خود را با صوفیه بريد بعد از سفر سوم خود به حج، پدر زنش ابويعقوب و استادش عمروبن عثمان نيز از او بيزاري جستند.(3)
جنيد نيز پس از ايجاد اختلاف و شنيدن سخنان حلاج به او گفت: تو در اسلام رخنه اي و شكافي افكنده اي كه سر جدا شده از پيكرت مي تواند آن را مسدود كند. (4) (البته خود جنید هم از منحرفین است)
از آن پس حلاج مسافرتهاي فراواني به هند ، خراسان، ماوراء النهر، تركستان، چين و .... كرد و پيروان بسياري را به دور خود جمع كرد. به طوري كه مردم هندوستان او را "ابوالمُغيث" مردم چين و تركستان ابوالمعين، مردم خراسان و فارس ابوعبدالله زاهد و مردم خوزستان او را شيخ حلاج اسرار خطاب مي كردند.(5)
حلاج پس از سفرهاي طولاني و ديدار با مانويان، بودائيان و .... به بغداد بازگشت و دايره فعاليت خود را در اين نقطه متمركز ساخت. او در ميان مردم كوي و برزن مي گشت و با انجام اموري خارق العاده آنها را به عقايد خويش دعوت مي كرد و چنان به مردم تزريق مي كرد كه مهدي موعود از طالقان ظهور خواهد كرد و ظهور وي نزديك است.(۶)
حلاج به رغم سني بودن با ارسال نامه به بزرگان اماميه چون سهل نوبختي و ابوالحسن بابويه خود را وكيل و نايب امام زمان(عج) معرفي مي كرد.
حلاّج پس از ادعاي بابيّت، بر اين شد که ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (متکلم امامي) را در سلک ياران خود در آورد و به تبع او، هزاران شيعه امامي را که در قول و فعل تابع او بودند، به عقايد حلولي خويش معتقد سازد؛ بهويژه آنکه جماعتي از درباريان خليفه به حلاّج، حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند.
ولي ابوسهل که پيري مجرّب بود، نميتوانست ببيند او با مقالاتي تازه، خود را معارض حسين بن روح نوبختي وکيل امام غايب معرفي ميکند.
اسماعيل در پاسخ گفت: «وکيل امام زمان(عليه السلام) بايد معجزه(گواهی بر مدعا) داشته باشد. اگر راست ميگويي، موهاي مرا سياه کن. اگر چنين کاري انجام دهي، همه ادعاهايت را ميپذيرم». ابن حلاج که ميدانست ناتوان است، با استهزاي مردم روبهرو شد و از شهر بيرون رفت. آنگاه به قم شتافت و به مغازه علي بن بابويه، (پدربزرگوار شيخ صدوق(رحمت الله عليه)) رفت و خود را نماينده امام زمان(عليه السلام) خواند. مردم بر وي شوريدند و او را با خشونت از شهر بيرون افکندند. ابن حلاج، پس از آنکه جمعي از خراسانيان ادعايش را پذيرفتند، ديگر بار به عراق شتافت.( ر.ک: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج2، ص 48؛ صدر، سيد محمد، تاريخ الغيبة الصغری، ص 532.)
سخنان شطح گونه، رفتار خارق العاده و .... حلاج باعث شد كه در سال 296 معتزليان او را به حيله گري و شعبده محكوم كنند.در اصفهان نيز كه زعامت صوفيان آن بر عهده علي بن سهل اصفهاني (وفات280) بود، هنگامي كه سهل سخن از معرفت مي كند، حلاج گفت: اي بازاري، شايد كه من زنده باشم و تو سخن معرفت گويي؟ علي سهل به فارسي گفت: هر آن شهري كه مسلمانان در آن باشند البته امثال ترا در آن شهر رها نكنند و حلاج كه فارسي نمي دانست نفهميد. مردم اصفهان قصد جان حلاج را كردند و حلاج نيز به ناچار از اصفهان خارج شد و به شيراز رفت.(7)
نكته جالب توجه در زندگي حلاج اين است كه به رغم سني بودن و گرايشهای عرفاني پس از انزوا و دوري از اهل تصوف سعي نمود تا در ميان اماميه براي خود پيرواني جمع كند از اين رو در ميان شهرهاي شيعه نشين مي گشت و آنها را به نوعي تصوف مربوط به مهدويت دعوت مي نمود و با ارسال نامه به بزرگان اماميه چون سهل بن اسماعيل نوبختي و ابوالحسن حسين بن علي بن بابويه خود را وكيل و نايب امام زمان (عج) معرفي مي كرد و چنان وانمود مي كرد كه ظهور امام زمان نزديك است و به زودي از طالقان خراسان ظهور خواهد كرد. (8)
به همين جهت بزرگاني چون شيخ طوسي،(9) ابن اثير (10) و ابن نديم (11) او را در زمره مدعيان بابيت قرار داده اند.
سرانجام حلاج مورد لعن امام زمان قرار گرفت و بر اثر فتواي ابوبكر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهريه مبني بر وجوب قتل او و اقامه دعواي سهل بن اسماعيل بن علي نوبختي و پيگيريهاي ابوالحسن علي بن فرات وزير شيعي مقتدر عباسي در سال 301 در بغداد به زندان افتاد و پس از هفت ماه محاكمه در سال 309 به فرمان حامد بن عباس وزير وقت عباسي به دار آويخته شد.(12)
انحرافات حلاج
علت اصلي اين همه اختلاف در باب حلاج اتهاماتي است كه گروههاي مختلف از قبيل:متصوفه، اماميه و حكومتيان به او وارد كرده اند اهم اتهامات حلاج عبارت بود از:
1- سحر، جادو و شعبده: اين اتهام توسط دختر ابوالحسن سامري يكي از شاگردان حلاج بر او وارد شد.اين زن همسر پسر حلاج ،حمد است كه چهار داستان برای تأييد اتهام خود نقل مي كند، يكي اين كه حلاج به او گفته بود: من تو را به همسري پسرم درآوردم. ميان زن و شوهر ممكن است سوء تفاهم هايي پيش بيايد. ممكن است تو از برخي كارهاي شوهرت بي خبر باشي و بخواهي در مورد كار او اطلاعي كسب كني؛ در چنين مواردي، آن روز روزه بگير و چون شب فرارسد، بر پشت بام و از آنجا خاكستر برگير و با خاكستر و نمك به غذاي خود چاشني بزن سپس حجاب از روي خود بردار و هر چه را مي خواهي درباره شوهرت بداني براي من حكايت كن، زيرا من صداي تو را مي شنوم.(13) غير از اين زن شيخ ابوعبدالله محمد خفيف شيرازي و خواجه عبدالله انصاري نيز بر اين اتهام صحه گذاشتند و هر كدام داستانهايي در اين باره نقل كرده اند.
2- دعوي ربوبي: اين اتهام توسط ابوسهل ابن اسماعيل بن علي نوبختي بر او وارد شد اين اتهام نامه اي است كه از يكي از اهالي دينور به دست آمد و بر بالاي نامه نوشته شده بود. از رحمان رحيم به فلان بن فلان. اين نامه توسط حلاج تأييد شد و وي پذيرفت او اين نامه را نوشته است اما اتهام ربوبيت را نپذيرفت.اكثر فقها بر اين اتهام صحه گذاشته اند و حلاج را گناهكار خوانده اند حتي ابومحمد جريري و شبلي نيز اين اتهام را تأييد كرده اند.
3-مسئله عشق الهي: اين مقوله از دعاوي مانوي مبني بر تصور وجود جزء الهي در انسان و انجذاب اجزاء نور به مركز انوارفراگرفته شده است بدين گونه ،قول به عشق الهي نوعي دعوت به عقايد و تعاليم مانوي بود.(14)
4- تبديل حج و ساير عبادات: اين طرز تفكر كه در حقيقت بنيان شريعت را به مخاطره مي انداخت يكي ديگر از اتهاماتي بود كه متوجه حلاج بود و به سادگي قابل تأويل و تفسير نبود و در واقع همين اتهام منجر به صدور حكم قتل حلاج شد. حلاج به ياران خود آموخته بود كه هر كه نمي تواند به حج برود گوشه پاکیزه ای از منزل خود را در هنگام حج عبادتگاه خود قرار دهد و در پايان موسم حج شصت فقير را با دست خود طعام دهد و آنها را لباس نو بپوشاند و هر كدام را هفت درهم دهد به مانند آن است كه حج واجب انجام داده است.حلاج مدعي بود اين مطلب را از كتاب الاخلاص حسن بصري اقتباس كرده است.(15)
سوال: چرا مردم به مدعیان دروغین گرایش پیدا می کنند؟
در جامعه ای که ادبیات و زندگی اجتماعی آن آلوده به عقایدصوفیگری و عرفان های دروغین و ذهن جوانان آن پر شده از کرامات خود ساخته است و مطالعات اهل مطالعه مشتی خرافات به نام زندگی نامه عرفا است جایگاهی مناسب برای نشر مدعیان دروغین عرفان،نیابت، ارتباط و حتی ادعای امامت پیش خواهد آمد و دراین خلال بسیاری از دینداران ساده انگار نیز قربانی این دروغ پردازان می گردند.
قدم اول برای حل معزل مدعیان دروغین پاک نمودن متون درسی و ادبی و همچنین سخنان سخنرانان از خرافات است.چه بسیار دیده می شود که یک سخنران در تلویزیون و حتی منبرساعتها از ابو سعید ابوالخیر- حلاج-عطار-مولوی-و.... از اهل خانقاه سخن پردازی میکنند و به تبلیغ کتب آنان مانندتذکره الاولیاء،مثنوی،کیمیای سعادت و.... می پردازند اما گوشه ای از کمالات نفسانی و طریق رحمانی اولیای حقیقی خداوند که حضرات معصومین(علیهم السلام) باشند را به سمع مستمعان خود نمی رسانند و باید نتیجه آن را امروز در جامعه اینگونه دید که می بینید......
پي نوشت:
1- معارف و معاريف.سيد مصطفي حسيني دشتي ،ج4 ،ص641
2- مباني عرفان و تصوف و احوال عارفان ،علي اصغر حلبي ،تهران ،انتشارات اساطير، ص302
3- جستجو در تصوف ايران.عبدالحسين زرين كوب.انتشارات اميركبير،ص136
4- مصائب حلاج.لوئي ماسينيون ،ص320
5- تراژدي حلاج در متون كهن، قاسم ميرآخوندي،انتشارات شفيعي،ص23
6- آثار الباقيه ،ابوريحان بيروني.ص275
7- جستجو در تصوف ايران، ص132
8- آثار الباقيه، ابوريحان بيروني، ص275
9- الغيبه، شيخ طوسي، ص262
10- الكامل ابن اثير ،ج8، ص7-126
11- الفهرست، ابن نديم، ص284، چاپ مصر، ص 284
12- فرهنگ فرق اسلامي، محمد جواد مشكور، آستان قدس رضوي، ص163
13- مصائب حلاج، ص258-260 و 94-97
14- همان 176-207
15- نقد صوفي، دكتر محمد كاظم يوسف پور، انتشارات روزنه4 -151

سوال خوبی پرسیدید.
مقاله مفیدی در سایت بحار دیدم که لازم دونستم اینجا نقل قول کنم :
منصور حلاج مدعی دروغین
چندیست بحث مدعیان کذاب امامت وارتباط دروغین با امام زمان در جامعه جریان یافته است و هر از چند گاهی نیز رسانه ها به دنبال طرح این موضوع برنامه های را در معرض دید عموم نهاده اند.آنچه قابل توجه و بررسی می باشد اینست که ادعای نیابت خاص و ارتباط به امام زمان (ارواحنا فداه) در این مقطع از زمان امری نو وتازه محسوب نمی گرددو ریشه در تاریخی کهن ازسوء استفاده مدعیان دروغین دارد .
تاریخ گواهی می دهد که افراد بسیاری از طیفهای مختلف ادعای سفارت، نیابت،بابیت و حتی امامت نموده اندو هر کدام نیز برای خود طرفدارانی را فراهم نموده اند وگروهی نیز پیشرفتهایی بسزا در این امر داشته اند.اولین فرد از این کاروان منحوس و ملعون فردی به نام ابومحمد حسن شريعي است:
شيخ طوسي(رحمت الله عليه) درباره «شريعي» مينويسد:
نخستين کسي که به دروغ و افترا، دعوي نيابت خاص از جانب امام زمان(عليه السلام) کرد، شخصي معروف به «شريعي» بود. جماعتي از عالمان از ابومحمد تلعکبري از ابوعلي محمد بن همام نقل کردهاند: کنيه شريعي «ابومحمد» بود.
تلعکبري ميگفت: «گمان دارم نام وي حسن باشد». او از اصحاب امام هادي(عليه السلام) و امام حسن عسکري(عليه السلام) به شمار ميآمد. او نخستين کسي است که مدعي مقامي شد که خداوند براي او قرار نداده بود و شايسته آن هم نبود. در اين خصوص، بر خدا و حجّتهاي پروردگار دروغ بست و چيزهايي به آنان نسبت داد که شايسته مقام والاي آنان نبود و آنها از آن به دور بودند؛ از اين رو، شيعيان هم او را ملعون دانسته و از وي دوري جستند و توقيعي از جانب ولي عصر(عليه السلام) دربارة لعن و دوري از وي صادر شد.( شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 398
محمد بن نصير نميري، ابوطاهر محمد بن علي بن هلال، ابوجعفر محمد بن علي شلمغاني، احمد بن هلال کرخي و حسين بن منصور حلاج از جمله این مدعیان دروغین بوده اند. در اینجا به گوشه ای از زندگی و افکارمنصور حلاج می پردازیم.
حسين بن منصور در سال 244 هجري قمري در قريه طور از قراي بيضاي فارس در خانواده اي جديدالاسلام وسني مذهب ديده به جهان گشود و در دارالحفاظ شهر واسط به كسب علوم مقدماتي پرداخت و در 12 سالگي حافظ قرآن كريم شده و سپس جهت درك مفاهيم قرآن به تُستر (شوشتر) رفت آن گاه دو سال در خدمت سهل بن عبدالله تستري درآمد و راه و رسم تصوف را از او فراگرفت و خرقه پوشيد.
در هجده سالگي عازم بغداد شد و از آنجا به سوي بصره رفت و با عمرو بن عثمان مكي همنشين شد و اين مجالست هجده ماه به طول انجاميد. در اين ايام شطحيات حلاج آغاز شد از اين رو عمرو از او رنجيد و او را از خود راند. حلاج نيز رهسپار بغداد شد و در حلقه درس جنيد وارد شد اما جنيد او را به سكوت و خلوت نشيني فرا خواند.
مدتي بدين منوال – خلوت گزيني – گذراند اما تاب نياورد و به قصد زيارت كعبه راهي حجاز شد.(2) يك سال مجاور بيت الحرام ماند و جز براي قضاي حاجت از آن خارج نمي شد و از باد و باران و آفتاب گريزي نداشت. در اين مدت غذايش در هر روز سه لقمه نان و اندكي آب بود.(بر خلاف دستور پیامبر در ترک رهبانیت)
پس از مجاورت كعبه به بغداد بازگشت و دوباره به حلقه ياران جنيد بغدادي پيوست اما به جهت دعوي "اناالحق" از جانب آنها طرد شد و رابطه خود را با صوفیه بريد بعد از سفر سوم خود به حج، پدر زنش ابويعقوب و استادش عمروبن عثمان نيز از او بيزاري جستند.(3)
جنيد نيز پس از ايجاد اختلاف و شنيدن سخنان حلاج به او گفت: تو در اسلام رخنه اي و شكافي افكنده اي كه سر جدا شده از پيكرت مي تواند آن را مسدود كند. (4) (البته خود جنید هم از منحرفین است)
از آن پس حلاج مسافرتهاي فراواني به هند ، خراسان، ماوراء النهر، تركستان، چين و .... كرد و پيروان بسياري را به دور خود جمع كرد. به طوري كه مردم هندوستان او را "ابوالمُغيث" مردم چين و تركستان ابوالمعين، مردم خراسان و فارس ابوعبدالله زاهد و مردم خوزستان او را شيخ حلاج اسرار خطاب مي كردند.(5)
حلاج پس از سفرهاي طولاني و ديدار با مانويان، بودائيان و .... به بغداد بازگشت و دايره فعاليت خود را در اين نقطه متمركز ساخت. او در ميان مردم كوي و برزن مي گشت و با انجام اموري خارق العاده آنها را به عقايد خويش دعوت مي كرد و چنان به مردم تزريق مي كرد كه مهدي موعود از طالقان ظهور خواهد كرد و ظهور وي نزديك است.(۶)
حلاج به رغم سني بودن با ارسال نامه به بزرگان اماميه چون سهل نوبختي و ابوالحسن بابويه خود را وكيل و نايب امام زمان(عج) معرفي مي كرد.
حلاّج پس از ادعاي بابيّت، بر اين شد که ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (متکلم امامي) را در سلک ياران خود در آورد و به تبع او، هزاران شيعه امامي را که در قول و فعل تابع او بودند، به عقايد حلولي خويش معتقد سازد؛ بهويژه آنکه جماعتي از درباريان خليفه به حلاّج، حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند.
ولي ابوسهل که پيري مجرّب بود، نميتوانست ببيند او با مقالاتي تازه، خود را معارض حسين بن روح نوبختي وکيل امام غايب معرفي ميکند.
اسماعيل در پاسخ گفت: «وکيل امام زمان(عليه السلام) بايد معجزه(گواهی بر مدعا) داشته باشد. اگر راست ميگويي، موهاي مرا سياه کن. اگر چنين کاري انجام دهي، همه ادعاهايت را ميپذيرم». ابن حلاج که ميدانست ناتوان است، با استهزاي مردم روبهرو شد و از شهر بيرون رفت. آنگاه به قم شتافت و به مغازه علي بن بابويه، (پدربزرگوار شيخ صدوق(رحمت الله عليه)) رفت و خود را نماينده امام زمان(عليه السلام) خواند. مردم بر وي شوريدند و او را با خشونت از شهر بيرون افکندند. ابن حلاج، پس از آنکه جمعي از خراسانيان ادعايش را پذيرفتند، ديگر بار به عراق شتافت.( ر.ک: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج2، ص 48؛ صدر، سيد محمد، تاريخ الغيبة الصغری، ص 532.)
سخنان شطح گونه، رفتار خارق العاده و .... حلاج باعث شد كه در سال 296 معتزليان او را به حيله گري و شعبده محكوم كنند.در اصفهان نيز كه زعامت صوفيان آن بر عهده علي بن سهل اصفهاني (وفات280) بود، هنگامي كه سهل سخن از معرفت مي كند، حلاج گفت: اي بازاري، شايد كه من زنده باشم و تو سخن معرفت گويي؟ علي سهل به فارسي گفت: هر آن شهري كه مسلمانان در آن باشند البته امثال ترا در آن شهر رها نكنند و حلاج كه فارسي نمي دانست نفهميد. مردم اصفهان قصد جان حلاج را كردند و حلاج نيز به ناچار از اصفهان خارج شد و به شيراز رفت.(7)
نكته جالب توجه در زندگي حلاج اين است كه به رغم سني بودن و گرايشهای عرفاني پس از انزوا و دوري از اهل تصوف سعي نمود تا در ميان اماميه براي خود پيرواني جمع كند از اين رو در ميان شهرهاي شيعه نشين مي گشت و آنها را به نوعي تصوف مربوط به مهدويت دعوت مي نمود و با ارسال نامه به بزرگان اماميه چون سهل بن اسماعيل نوبختي و ابوالحسن حسين بن علي بن بابويه خود را وكيل و نايب امام زمان (عج) معرفي مي كرد و چنان وانمود مي كرد كه ظهور امام زمان نزديك است و به زودي از طالقان خراسان ظهور خواهد كرد. (8)
به همين جهت بزرگاني چون شيخ طوسي،(9) ابن اثير (10) و ابن نديم (11) او را در زمره مدعيان بابيت قرار داده اند.
سرانجام حلاج مورد لعن امام زمان قرار گرفت و بر اثر فتواي ابوبكر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهريه مبني بر وجوب قتل او و اقامه دعواي سهل بن اسماعيل بن علي نوبختي و پيگيريهاي ابوالحسن علي بن فرات وزير شيعي مقتدر عباسي در سال 301 در بغداد به زندان افتاد و پس از هفت ماه محاكمه در سال 309 به فرمان حامد بن عباس وزير وقت عباسي به دار آويخته شد.(12)
انحرافات حلاج
علت اصلي اين همه اختلاف در باب حلاج اتهاماتي است كه گروههاي مختلف از قبيل:متصوفه، اماميه و حكومتيان به او وارد كرده اند اهم اتهامات حلاج عبارت بود از:
1- سحر، جادو و شعبده: اين اتهام توسط دختر ابوالحسن سامري يكي از شاگردان حلاج بر او وارد شد.اين زن همسر پسر حلاج ،حمد است كه چهار داستان برای تأييد اتهام خود نقل مي كند، يكي اين كه حلاج به او گفته بود: من تو را به همسري پسرم درآوردم. ميان زن و شوهر ممكن است سوء تفاهم هايي پيش بيايد. ممكن است تو از برخي كارهاي شوهرت بي خبر باشي و بخواهي در مورد كار او اطلاعي كسب كني؛ در چنين مواردي، آن روز روزه بگير و چون شب فرارسد، بر پشت بام و از آنجا خاكستر برگير و با خاكستر و نمك به غذاي خود چاشني بزن سپس حجاب از روي خود بردار و هر چه را مي خواهي درباره شوهرت بداني براي من حكايت كن، زيرا من صداي تو را مي شنوم.(13) غير از اين زن شيخ ابوعبدالله محمد خفيف شيرازي و خواجه عبدالله انصاري نيز بر اين اتهام صحه گذاشتند و هر كدام داستانهايي در اين باره نقل كرده اند.
2- دعوي ربوبي: اين اتهام توسط ابوسهل ابن اسماعيل بن علي نوبختي بر او وارد شد اين اتهام نامه اي است كه از يكي از اهالي دينور به دست آمد و بر بالاي نامه نوشته شده بود. از رحمان رحيم به فلان بن فلان. اين نامه توسط حلاج تأييد شد و وي پذيرفت او اين نامه را نوشته است اما اتهام ربوبيت را نپذيرفت.اكثر فقها بر اين اتهام صحه گذاشته اند و حلاج را گناهكار خوانده اند حتي ابومحمد جريري و شبلي نيز اين اتهام را تأييد كرده اند.
3-مسئله عشق الهي: اين مقوله از دعاوي مانوي مبني بر تصور وجود جزء الهي در انسان و انجذاب اجزاء نور به مركز انوارفراگرفته شده است بدين گونه ،قول به عشق الهي نوعي دعوت به عقايد و تعاليم مانوي بود.(14)
4- تبديل حج و ساير عبادات: اين طرز تفكر كه در حقيقت بنيان شريعت را به مخاطره مي انداخت يكي ديگر از اتهاماتي بود كه متوجه حلاج بود و به سادگي قابل تأويل و تفسير نبود و در واقع همين اتهام منجر به صدور حكم قتل حلاج شد. حلاج به ياران خود آموخته بود كه هر كه نمي تواند به حج برود گوشه پاکیزه ای از منزل خود را در هنگام حج عبادتگاه خود قرار دهد و در پايان موسم حج شصت فقير را با دست خود طعام دهد و آنها را لباس نو بپوشاند و هر كدام را هفت درهم دهد به مانند آن است كه حج واجب انجام داده است.حلاج مدعي بود اين مطلب را از كتاب الاخلاص حسن بصري اقتباس كرده است.(15)
سوال: چرا مردم به مدعیان دروغین گرایش پیدا می کنند؟
در جامعه ای که ادبیات و زندگی اجتماعی آن آلوده به عقایدصوفیگری و عرفان های دروغین و ذهن جوانان آن پر شده از کرامات خود ساخته است و مطالعات اهل مطالعه مشتی خرافات به نام زندگی نامه عرفا است جایگاهی مناسب برای نشر مدعیان دروغین عرفان،نیابت، ارتباط و حتی ادعای امامت پیش خواهد آمد و دراین خلال بسیاری از دینداران ساده انگار نیز قربانی این دروغ پردازان می گردند.
قدم اول برای حل معزل مدعیان دروغین پاک نمودن متون درسی و ادبی و همچنین سخنان سخنرانان از خرافات است.چه بسیار دیده می شود که یک سخنران در تلویزیون و حتی منبرساعتها از ابو سعید ابوالخیر- حلاج-عطار-مولوی-و.... از اهل خانقاه سخن پردازی میکنند و به تبلیغ کتب آنان مانندتذکره الاولیاء،مثنوی،کیمیای سعادت و.... می پردازند اما گوشه ای از کمالات نفسانی و طریق رحمانی اولیای حقیقی خداوند که حضرات معصومین(علیهم السلام) باشند را به سمع مستمعان خود نمی رسانند و باید نتیجه آن را امروز در جامعه اینگونه دید که می بینید......
پي نوشت:
1- معارف و معاريف.سيد مصطفي حسيني دشتي ،ج4 ،ص641
2- مباني عرفان و تصوف و احوال عارفان ،علي اصغر حلبي ،تهران ،انتشارات اساطير، ص302
3- جستجو در تصوف ايران.عبدالحسين زرين كوب.انتشارات اميركبير،ص136
4- مصائب حلاج.لوئي ماسينيون ،ص320
5- تراژدي حلاج در متون كهن، قاسم ميرآخوندي،انتشارات شفيعي،ص23
6- آثار الباقيه ،ابوريحان بيروني.ص275
7- جستجو در تصوف ايران، ص132
8- آثار الباقيه، ابوريحان بيروني، ص275
9- الغيبه، شيخ طوسي، ص262
10- الكامل ابن اثير ،ج8، ص7-126
11- الفهرست، ابن نديم، ص284، چاپ مصر، ص 284
12- فرهنگ فرق اسلامي، محمد جواد مشكور، آستان قدس رضوي، ص163
13- مصائب حلاج، ص258-260 و 94-97
14- همان 176-207
15- نقد صوفي، دكتر محمد كاظم يوسف پور، انتشارات روزنه4 -151
-
- پست: 2244
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 10691 بار
- سپاسهای دریافتی: 5476 بار
- تماس:
Re: منصور حلاج موحد یا کافر
باسمه تعالی
در طول تاريخ مطالب مختلفي از حلاج نقل شده و يا داستانهايي از او روايت شده كه در نگاه اول آدمي را به اين فكر واميدارد كه وي انسان بزرگي بوده است.
اما هنگامي كه بيشتر مطالعه ميكني و به سخنان علما در طول تاريخ اسلام گوش فرا ميدهي، ميبيني كه قضيه صد و هشتاد درجه برعكس است.
يعني به همان اندازهاي كه گمان ميكردي وي شخصيت بزرگي است، ميبيني يك شخصيت ناسالم است.
در اين مقاله تحقيقي به اين موضوع ميپردازيم.
پيش از هر چيز ابتدا به سخنان پير روشن ضمير امام خميني -رحمه الله- توجه ميكنيم كه فرمود:
حلاج و ابراهيم الخواص جاهل به مقام توحيد و توکل بودند؛ زيرا صحراگردي و قلندري را با مقام توکل اشتباه کردند
و ترک سعي و از کارانداختن قوايي را که حق تعالي عنايت فرموده به خرج توحيد و توکل گذاشتند. (1)
ايشان در شعري خطاب به حلاج مي فرمايد: (2)
گر تو آدمزاده هستي علّم الاسماء چه شد (3)
قاب قوسينت کجا رفته است أو أدني چه شد؟ (4)
بر فراز دار فرياد انا الحق ميزني
مدعي حق طلب انيت و انا چه شد؟
مرشد از دعوت به سوي خويشتن بردار دست
لا الهت را شنيدستم ولي الّا چه شد؟ (5)
و در جاي ديگر ميفرمايد: (6)
از صوفيها صفا نديدم هرگز
زين طايفه من وفا نديدم هرگز
زين مدعيان که فاش انا الحق گويند (7)
با خودبيني فنا نديدم هرگز
و يا: (8)
تا کوس انا الحق بزني خودخواهي
در سرّ هويتش تو ناآگاهي
بردار حجاب خويشتن از سر راه
با بودن آن هنوز اندر راهي
و يا: (9)
گر نيست شوي کوس انا الحق نزني
با دعوي پوچ خود معلق نزني
تا خودبيني تو مشرکي بيش نيي
بي خود بشوي که لاف مطلق نزني
و يا: (10)
فرياد انا الحق ره منصور بود
يارب مددي که فکر راهي بکنم
اما اين كه امام ميفرمايد «همچو حلاج خريدار سر دار شدم» واقعيت اين است كه حلاج فرد پراستقامتي بود و در راه انديشه باطل خود، ارادهاي قوي داشت
و از اين حيث به اراده معروف شد و مورد مثل قرار گرفت و در واقع اين صبر و استقامت وي را ميتوان الگو قرار داد، البته در راه حق.
مانند اين كه حاتم طايي به بذل و بخشش معروف شد و مثال زدن به وي دليل بر اين كه وي حتما فرد خوب و خداپرستي نيز بوده نميشود، اما بخشش وي را ميتوان الگو قرار داد.
و اما مريدپروري حلاج به علت اين بود كه وي به علت برخي رياضتها كنترل نفس خود را در اختيار گرفته بود (همانند مرتاضان هندي كه حتي ممكن است خدا را نيز قبول نداشته باشند)
و عدهاي از عوام گمان ميكردند وي شخصيت بزرگي است كه اين گونه خرق عادت ميكند.
اينجا بود كه وي با اين كه از اهل سنت بود، حتي ادعاي نيابت امام عصر (عج) را نمود. ابوريحان بيروني -رحمه الله- در مورد او ميفرمايد
حلاج در ميان مردم كوي و برزن ميگشت و با انجام اموري خارقالعاده آنها را به عقايد خويش دعوت ميكرد
و چنان به مردم تزريق ميكرد كه مهدي موعود از طالقان ظهور خواهد كرد و ظهور وي نزديك است. (11)
وي به سراغ علي بن بابويه (12) -رحمه الله- فقيه زمان در قم رفت و جالب اين كه در حضور وي كه از مرتبطين با نواب ولي عصر (عج) بود، ادعاي نيابت حضرت را نمود!
اما علي بن بابويه كه نيك وي را ميشناخت و از نيت پليد او آگاه بود، به حلاج فرمود «اتّدعي المعجزات؟ عليک لعنة الله»!
(ادعاي معجزهاي داري؟ لعنت خدا بر تو باد!)
سپس به فرمان ايشان از پشت گردن حلاج گرفتند و با خشونت از شهر بيرون راندند. (13)
و اما علت اصلي اين همه مخالفت با حلاج اتهاماتي است كه گروههاي مختلف به خصوص اماميه و حتي متصوفه به او وارد كردهاند. اهم اتهامات حلاج عبارت بود از:
1- سحر و جادو: چهل اتهام در اين باب توسط دختر ابوالحسن سامري كه عروس حلاج بوده است، به وي وارد شد. (14)
خواجه عبدالله انصاري اين اتهامها را صحيح دانسته است. (15)
2- دعوي ربوبي: اين اتهام توسط عالم جليلالقدر شيعه ابوسهل بن اسماعيل بن علي نوبختي بر او وارد شد. ابومحمد جريري و حتي شبلي كه از مريدان حلاج بود، اين اتهام را تاييد كردند.
حلاج در يكي از نامههاي خود مينويسد از رحمن رحيم (16) به فلان بن فلان! اين نامه از يكي از مريدان حلاج در منطقه دينور كرمانشاه به دست آمده است. (17)
3- وحدت وجود: (18) حلاج قائل به وحدت وجود از نوع شركآميز آن بود. (19)
4- تبديل حج و ساير عبادات: وي در عباداتي همچون حج بدعت گذاشته بود و مثلا ميگفت هر كه نميتواند به حج برود
گوشهاي از منزل خود را در هنگام حج عبادتگاه خود قرار دهد و اين به مانند آن است كه حج واجب انجام داده است! (20)
5- دفاع از شيطان و فرعون: حلاج ميگويد صاحب من و استاد من ابليس است. به آتش بترسانيدند ابليس را، از دعوي خود بازگشت.
فرعون را به دريا غرق کردند و از دعوي خود بازگشت. فرعون از روي کشفي که از خدا پيدا کرده بود، ادعاي ربوبيت کرد ! (21)
بعدها كار به جايي رسيد كه مريدان حلاج ابليس را سيدالموحدين ناميدند و تا اين حد گمراه شدند! (22)
پس از اين همه جنايت امام زمان (عج) در توقيعي حلاج را لعن فرمود و اين توقيع را مرحوم مقدس اردبيلي به آن اشاره كرده است. (23)
پس از اين توقيع، علماي معاصر حلاج حسين بن روح سومين نايب امام، علي بن بابويه،
شيخ صدوق و قطب راوندي با حلاج مخالفت كردند و وي را مطرود و ملعون به حساب آوردند. (24)
برخي ديگر از علماي شيعه که به مخالفت با منصور حلاج برخواستند عبارتند از:
شيخ طوسي، (25)
ابن نديم، (26)
شيخ مفيد، (27)
ابوسهل نوبختي، (28)
شيخ طبرسي، (29)
شيخ حر عاملي، (30)
علامه بحراني، (31) ...
بنابراين اين كه عدهاي ميگويند حلاج را تنها مشايخ زمانش تكفير كردند، چنين نبوده و از بين علماي گذشته تاكنون شمار زيادي وي را تكفير يا رد كردهاند.
پينوشتها
(1) امام خميني، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 214
(2) امام خميني، ديوان اشعار، ص 94
(3) اگر تو فرزند آدم هستي، پس اسماء الهي كه آدم ياد گرفته بود را چرا بلد نيستي؟! بنابراين تو اصلا فرزند آدم نيستي! يعني انسان نيستي!
(4) كي تو ميتواني به مقام قاب قوسين و أو أدني (از بالاترين مقامات عرفاني) برسي؟!
(5) تو كافري! زيرا مرز بين ايمان و كفر يك الا الله است و تو تنها لا اله را گفتي و الا الله را نگفتي!
(6) همان، ص 217
(7) از بالاترين مراتب عرفان وحدت وجود است، البته در مسير توحيد. حلاج نه تنها به اين وحدت وجود در مسير شرك و نه توحيد رسيده بود، بلكه گناه ديگر وي فاش كردن همين اعتقاد باطل است كه به خيال خودش حق بود.
(8) همان، ص 248
(9) همان، ص 246
(10) همان، ص 226
(11) ابوريحان بيروني، آثار الباقيه، ص 275
(12) پدر بزرگوار شيخ صدوق -عليه الرحمة-
(13) شيخ طوسي، الغيبه، ص 403
(14) قاسم ميرآخوري، تراژدي حلاج در متون كهن، ص 70
(15) لويي ماسينيون، مصائب حلاج، صص 94-97 و 258-260
(16) منظور وي خودش بوده است! (العياذ بالله)
(17) عبدالحسين زرينکوب، جستجو در تصوف ايران، ص 132 و لويي ماسينيون، مصائب حلاج، ص 152
(18) علامه طهراني، مهر تابان، ص 200: انواع وحدت وجود و اين كه كدام يك از آنها شركآلود است، توسط علامه معزز آيتالله طباطبايي در اين كتاب بيان شده است.
(19) عبدالحسين زرينکوب، جستجو در تصوف ايران، صص 176-207
(20) محمدكاظم يوسف پور، نقد صوفي، صص 4 -151 و لويي ماسينيون، مصائب حلاج، ص 153
(21) حلاج، الطواميس، ص 51
(22) خيراتيه ج، ۲ ص ۱۲۶: به عنوان نمونه احمد غزالي
(23) مقدس اردبيلي، حديقةالشيعه، ص 726
(24) لوئي ماسينيون، مصائب حلاج، ص360
(25) شيخ طوسي، الغيبه، ص 262
(26) ابن نديم، الفهرست، ص 284
(27) شيخ مفيد، الرد علي اصحاب الحلاج
(28) سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج2، ص 48 و سيد محمد صدر، تاريخ الغيبة الصغري، ص 532
(29) شيخ طبرسي، احتجاج، ج 2، ص 289 و 290
(30) شيخ حر عاملي، الاثني عشريه في الرد علي الصوفيه، ص53
(31) بحراني، کشکول، ج 3، ص 228
نویسنده : محمد مهدی - نصر هرندي
در طول تاريخ مطالب مختلفي از حلاج نقل شده و يا داستانهايي از او روايت شده كه در نگاه اول آدمي را به اين فكر واميدارد كه وي انسان بزرگي بوده است.
اما هنگامي كه بيشتر مطالعه ميكني و به سخنان علما در طول تاريخ اسلام گوش فرا ميدهي، ميبيني كه قضيه صد و هشتاد درجه برعكس است.
يعني به همان اندازهاي كه گمان ميكردي وي شخصيت بزرگي است، ميبيني يك شخصيت ناسالم است.
در اين مقاله تحقيقي به اين موضوع ميپردازيم.
پيش از هر چيز ابتدا به سخنان پير روشن ضمير امام خميني -رحمه الله- توجه ميكنيم كه فرمود:
حلاج و ابراهيم الخواص جاهل به مقام توحيد و توکل بودند؛ زيرا صحراگردي و قلندري را با مقام توکل اشتباه کردند
و ترک سعي و از کارانداختن قوايي را که حق تعالي عنايت فرموده به خرج توحيد و توکل گذاشتند. (1)
ايشان در شعري خطاب به حلاج مي فرمايد: (2)
گر تو آدمزاده هستي علّم الاسماء چه شد (3)
قاب قوسينت کجا رفته است أو أدني چه شد؟ (4)
بر فراز دار فرياد انا الحق ميزني
مدعي حق طلب انيت و انا چه شد؟
مرشد از دعوت به سوي خويشتن بردار دست
لا الهت را شنيدستم ولي الّا چه شد؟ (5)
و در جاي ديگر ميفرمايد: (6)
از صوفيها صفا نديدم هرگز
زين طايفه من وفا نديدم هرگز
زين مدعيان که فاش انا الحق گويند (7)
با خودبيني فنا نديدم هرگز
و يا: (8)
تا کوس انا الحق بزني خودخواهي
در سرّ هويتش تو ناآگاهي
بردار حجاب خويشتن از سر راه
با بودن آن هنوز اندر راهي
و يا: (9)
گر نيست شوي کوس انا الحق نزني
با دعوي پوچ خود معلق نزني
تا خودبيني تو مشرکي بيش نيي
بي خود بشوي که لاف مطلق نزني
و يا: (10)
فرياد انا الحق ره منصور بود
يارب مددي که فکر راهي بکنم
اما اين كه امام ميفرمايد «همچو حلاج خريدار سر دار شدم» واقعيت اين است كه حلاج فرد پراستقامتي بود و در راه انديشه باطل خود، ارادهاي قوي داشت
و از اين حيث به اراده معروف شد و مورد مثل قرار گرفت و در واقع اين صبر و استقامت وي را ميتوان الگو قرار داد، البته در راه حق.
مانند اين كه حاتم طايي به بذل و بخشش معروف شد و مثال زدن به وي دليل بر اين كه وي حتما فرد خوب و خداپرستي نيز بوده نميشود، اما بخشش وي را ميتوان الگو قرار داد.
و اما مريدپروري حلاج به علت اين بود كه وي به علت برخي رياضتها كنترل نفس خود را در اختيار گرفته بود (همانند مرتاضان هندي كه حتي ممكن است خدا را نيز قبول نداشته باشند)
و عدهاي از عوام گمان ميكردند وي شخصيت بزرگي است كه اين گونه خرق عادت ميكند.
اينجا بود كه وي با اين كه از اهل سنت بود، حتي ادعاي نيابت امام عصر (عج) را نمود. ابوريحان بيروني -رحمه الله- در مورد او ميفرمايد
حلاج در ميان مردم كوي و برزن ميگشت و با انجام اموري خارقالعاده آنها را به عقايد خويش دعوت ميكرد
و چنان به مردم تزريق ميكرد كه مهدي موعود از طالقان ظهور خواهد كرد و ظهور وي نزديك است. (11)
وي به سراغ علي بن بابويه (12) -رحمه الله- فقيه زمان در قم رفت و جالب اين كه در حضور وي كه از مرتبطين با نواب ولي عصر (عج) بود، ادعاي نيابت حضرت را نمود!
اما علي بن بابويه كه نيك وي را ميشناخت و از نيت پليد او آگاه بود، به حلاج فرمود «اتّدعي المعجزات؟ عليک لعنة الله»!
(ادعاي معجزهاي داري؟ لعنت خدا بر تو باد!)
سپس به فرمان ايشان از پشت گردن حلاج گرفتند و با خشونت از شهر بيرون راندند. (13)
و اما علت اصلي اين همه مخالفت با حلاج اتهاماتي است كه گروههاي مختلف به خصوص اماميه و حتي متصوفه به او وارد كردهاند. اهم اتهامات حلاج عبارت بود از:
1- سحر و جادو: چهل اتهام در اين باب توسط دختر ابوالحسن سامري كه عروس حلاج بوده است، به وي وارد شد. (14)
خواجه عبدالله انصاري اين اتهامها را صحيح دانسته است. (15)
2- دعوي ربوبي: اين اتهام توسط عالم جليلالقدر شيعه ابوسهل بن اسماعيل بن علي نوبختي بر او وارد شد. ابومحمد جريري و حتي شبلي كه از مريدان حلاج بود، اين اتهام را تاييد كردند.
حلاج در يكي از نامههاي خود مينويسد از رحمن رحيم (16) به فلان بن فلان! اين نامه از يكي از مريدان حلاج در منطقه دينور كرمانشاه به دست آمده است. (17)
3- وحدت وجود: (18) حلاج قائل به وحدت وجود از نوع شركآميز آن بود. (19)
4- تبديل حج و ساير عبادات: وي در عباداتي همچون حج بدعت گذاشته بود و مثلا ميگفت هر كه نميتواند به حج برود
گوشهاي از منزل خود را در هنگام حج عبادتگاه خود قرار دهد و اين به مانند آن است كه حج واجب انجام داده است! (20)
5- دفاع از شيطان و فرعون: حلاج ميگويد صاحب من و استاد من ابليس است. به آتش بترسانيدند ابليس را، از دعوي خود بازگشت.
فرعون را به دريا غرق کردند و از دعوي خود بازگشت. فرعون از روي کشفي که از خدا پيدا کرده بود، ادعاي ربوبيت کرد ! (21)
بعدها كار به جايي رسيد كه مريدان حلاج ابليس را سيدالموحدين ناميدند و تا اين حد گمراه شدند! (22)
پس از اين همه جنايت امام زمان (عج) در توقيعي حلاج را لعن فرمود و اين توقيع را مرحوم مقدس اردبيلي به آن اشاره كرده است. (23)
پس از اين توقيع، علماي معاصر حلاج حسين بن روح سومين نايب امام، علي بن بابويه،
شيخ صدوق و قطب راوندي با حلاج مخالفت كردند و وي را مطرود و ملعون به حساب آوردند. (24)
برخي ديگر از علماي شيعه که به مخالفت با منصور حلاج برخواستند عبارتند از:
شيخ طوسي، (25)
ابن نديم، (26)
شيخ مفيد، (27)
ابوسهل نوبختي، (28)
شيخ طبرسي، (29)
شيخ حر عاملي، (30)
علامه بحراني، (31) ...
بنابراين اين كه عدهاي ميگويند حلاج را تنها مشايخ زمانش تكفير كردند، چنين نبوده و از بين علماي گذشته تاكنون شمار زيادي وي را تكفير يا رد كردهاند.
پينوشتها
(1) امام خميني، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 214
(2) امام خميني، ديوان اشعار، ص 94
(3) اگر تو فرزند آدم هستي، پس اسماء الهي كه آدم ياد گرفته بود را چرا بلد نيستي؟! بنابراين تو اصلا فرزند آدم نيستي! يعني انسان نيستي!
(4) كي تو ميتواني به مقام قاب قوسين و أو أدني (از بالاترين مقامات عرفاني) برسي؟!
(5) تو كافري! زيرا مرز بين ايمان و كفر يك الا الله است و تو تنها لا اله را گفتي و الا الله را نگفتي!
(6) همان، ص 217
(7) از بالاترين مراتب عرفان وحدت وجود است، البته در مسير توحيد. حلاج نه تنها به اين وحدت وجود در مسير شرك و نه توحيد رسيده بود، بلكه گناه ديگر وي فاش كردن همين اعتقاد باطل است كه به خيال خودش حق بود.
(8) همان، ص 248
(9) همان، ص 246
(10) همان، ص 226
(11) ابوريحان بيروني، آثار الباقيه، ص 275
(12) پدر بزرگوار شيخ صدوق -عليه الرحمة-
(13) شيخ طوسي، الغيبه، ص 403
(14) قاسم ميرآخوري، تراژدي حلاج در متون كهن، ص 70
(15) لويي ماسينيون، مصائب حلاج، صص 94-97 و 258-260
(16) منظور وي خودش بوده است! (العياذ بالله)
(17) عبدالحسين زرينکوب، جستجو در تصوف ايران، ص 132 و لويي ماسينيون، مصائب حلاج، ص 152
(18) علامه طهراني، مهر تابان، ص 200: انواع وحدت وجود و اين كه كدام يك از آنها شركآلود است، توسط علامه معزز آيتالله طباطبايي در اين كتاب بيان شده است.
(19) عبدالحسين زرينکوب، جستجو در تصوف ايران، صص 176-207
(20) محمدكاظم يوسف پور، نقد صوفي، صص 4 -151 و لويي ماسينيون، مصائب حلاج، ص 153
(21) حلاج، الطواميس، ص 51
(22) خيراتيه ج، ۲ ص ۱۲۶: به عنوان نمونه احمد غزالي
(23) مقدس اردبيلي، حديقةالشيعه، ص 726
(24) لوئي ماسينيون، مصائب حلاج، ص360
(25) شيخ طوسي، الغيبه، ص 262
(26) ابن نديم، الفهرست، ص 284
(27) شيخ مفيد، الرد علي اصحاب الحلاج
(28) سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج2، ص 48 و سيد محمد صدر، تاريخ الغيبة الصغري، ص 532
(29) شيخ طبرسي، احتجاج، ج 2، ص 289 و 290
(30) شيخ حر عاملي، الاثني عشريه في الرد علي الصوفيه، ص53
(31) بحراني، کشکول، ج 3، ص 228
نویسنده : محمد مهدی - نصر هرندي
-
- پست: 100
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۹, ۹:۴۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 23 بار
- سپاسهای دریافتی: 71 بار
- تماس:
Re: منصور حلاج موحد یا کافر
باسمه تعالی
Mohsen1001،
پس اشاره امام خمینی در دیوان خود پیرامون این بیت شعر چه میتواند باشد؟
فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم همچو منصور خریدار سر دار شدم
امام میفرماید همچو منصور! مگر میشود فرد ملحد و ناسالمی الگوی شخصیتی امام باشد چون الحاد او تمام شخصیت او را زیر سؤال میبرد و جایی برای الگو برداری حتی قسمتی از شخصیت او باقی نمیگذارد! البته مراتب عرفانی عرفا مختلف است و شکی نیست که سلمان دستپروردهٔ پیامبر و حضرت امیر است اما مرتبهٔ عرفانی منصور هم کم نبوده عرفا سالها زحمت کشیدند و خون جگر خوردند با نفس مقابله کردند تا به جایی رسیدند روا نیست ما به سادگی منکر کمالات و مراتب آنها باشیم مایی که تنها سیر و سلوکمان بین آشپزخانه و دستشویی است!! ارتیاض نفس هدف غایی نیست اما به تعبیر حضرت امیر کسی که بر نفسش غالب شده صاحب موت احمر است. البته بهترین و نزدیکترین روش عرفانی عرفان حکمای متأله است که تا امروز ادامه دارد و ایشان معتقدند عرفان و برهان و قرآن از هم جدایی ندارند باز هم چه سود که شما مبتکر این روش یعنی مرحوم صدرالمتألهین هم قبول ندارید و با قلم ندانستن فقط دور این و آن به قصد تبعیت از معصوم خط قرمز میکشید در صورتی که نمیدانید اینها به معصوم و به تبع خدا مقربترند نه مایی که در ذهنیات بستهٔ خود گرفتاریم.
مقام ذاتی عصمت از آن ائمه اطهار است و طبق بیان قرآن افراد عادی هم میتوانند صاحب مقام عصمت اکتسابی بشوند چون قرآن میفرماید کسانی که به مقام مخلصین(با فتحه لام) رسیدند از دسترس شیطان خارج میشوند. لذا عجیب است که شما برای معالجه یا امور فنی سراغ متخصص امر میروید و نظر او را جویا میشوید بدون اینکه اینکار را شخصیت پرستی بدانید اما در مباحث علمی و دینی نظر صاحب را شخصیت پرستی میدانید؟! مگر منکر این هستید که امثال جوادی آملی و امام خمینی به معصومین نزدیکترند تا عوام؟! و ایشان بهتر سیره و روش علمی معصوم را تبیین میکنند؟ لذا برای شمایی که براهین و دلایل عقلی را قبول ندارید باید از ایشان نقل قول کرد و عجیبتر اینکه تمام نوشته های شما هم که دیدم نقل قول از این و آن است تا استدلال! حالا چرا اسم نقل قول از جانب بنده شخصیت پرستی است و نقل قول های شما نیست نمیدانم اما میدانم محی الدین ابن عربی مجتهد در فقه بود و اعتقادات خود را توسط شهود عرفانی کسب کرده بود در عالم ملکوت از پیامبر و هر انسانی سعهٔ وجودیش این اندازه نیست که مستقیم صاحب علم لدنی بشود حالا علم لدنی چیست مجال دیگر می طلبد.
Mohsen1001،
پس اشاره امام خمینی در دیوان خود پیرامون این بیت شعر چه میتواند باشد؟
فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم همچو منصور خریدار سر دار شدم
امام میفرماید همچو منصور! مگر میشود فرد ملحد و ناسالمی الگوی شخصیتی امام باشد چون الحاد او تمام شخصیت او را زیر سؤال میبرد و جایی برای الگو برداری حتی قسمتی از شخصیت او باقی نمیگذارد! البته مراتب عرفانی عرفا مختلف است و شکی نیست که سلمان دستپروردهٔ پیامبر و حضرت امیر است اما مرتبهٔ عرفانی منصور هم کم نبوده عرفا سالها زحمت کشیدند و خون جگر خوردند با نفس مقابله کردند تا به جایی رسیدند روا نیست ما به سادگی منکر کمالات و مراتب آنها باشیم مایی که تنها سیر و سلوکمان بین آشپزخانه و دستشویی است!! ارتیاض نفس هدف غایی نیست اما به تعبیر حضرت امیر کسی که بر نفسش غالب شده صاحب موت احمر است. البته بهترین و نزدیکترین روش عرفانی عرفان حکمای متأله است که تا امروز ادامه دارد و ایشان معتقدند عرفان و برهان و قرآن از هم جدایی ندارند باز هم چه سود که شما مبتکر این روش یعنی مرحوم صدرالمتألهین هم قبول ندارید و با قلم ندانستن فقط دور این و آن به قصد تبعیت از معصوم خط قرمز میکشید در صورتی که نمیدانید اینها به معصوم و به تبع خدا مقربترند نه مایی که در ذهنیات بستهٔ خود گرفتاریم.
مقام ذاتی عصمت از آن ائمه اطهار است و طبق بیان قرآن افراد عادی هم میتوانند صاحب مقام عصمت اکتسابی بشوند چون قرآن میفرماید کسانی که به مقام مخلصین(با فتحه لام) رسیدند از دسترس شیطان خارج میشوند. لذا عجیب است که شما برای معالجه یا امور فنی سراغ متخصص امر میروید و نظر او را جویا میشوید بدون اینکه اینکار را شخصیت پرستی بدانید اما در مباحث علمی و دینی نظر صاحب را شخصیت پرستی میدانید؟! مگر منکر این هستید که امثال جوادی آملی و امام خمینی به معصومین نزدیکترند تا عوام؟! و ایشان بهتر سیره و روش علمی معصوم را تبیین میکنند؟ لذا برای شمایی که براهین و دلایل عقلی را قبول ندارید باید از ایشان نقل قول کرد و عجیبتر اینکه تمام نوشته های شما هم که دیدم نقل قول از این و آن است تا استدلال! حالا چرا اسم نقل قول از جانب بنده شخصیت پرستی است و نقل قول های شما نیست نمیدانم اما میدانم محی الدین ابن عربی مجتهد در فقه بود و اعتقادات خود را توسط شهود عرفانی کسب کرده بود در عالم ملکوت از پیامبر و هر انسانی سعهٔ وجودیش این اندازه نیست که مستقیم صاحب علم لدنی بشود حالا علم لدنی چیست مجال دیگر می طلبد.
قسم به جان خودم آن کس که فهم مطالب تمهید القواعد و شرح قیصری بر فصوص الحکم و فتوحات مکیه (اثر محی الدین ابن عربی) و مصباح الانس و اشارات و تنبیهات و شفاء (اثر ابن سینا) و اسفار (اثر ملاصدرا) روزیاش نشده فهم تفسیر انفسی آیات قرانی و جوامع روایی روزیاش نشده است.
فرازی از فرمایشات استاد علامه حسن زادهٔ آملی
فرازی از فرمایشات استاد علامه حسن زادهٔ آملی
-
- پست: 2244
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 10691 بار
- سپاسهای دریافتی: 5476 بار
- تماس:
Re: منصور حلاج موحد یا کافر
,
بنده به این لحاظ از امام نقل قول کردم که طبع شما را بر این سبک خوش دیدم.
چون وقتی استدلال میکنم و دلیل و مدرک میارم شما قبول نمیکنی میگی اقای جوادی اینو گفته .
بعد که از شخص دیگری نقل قول میکنم میگید چرا نقل قول میکنی ؟
بالاخره تکلیف خودتون را روشن کنید این یک دور حساب میشه.
شما نظر امام خمینی را هم درمورد منصور قبول ندارید !!
جواب اون شعرهایی که بنده نقل کردم از امام را ندادید هنوز .
این بیتی هم که گفتید اگر نوشته بالا را بهتر میخوندید جوابش مشخص بود. پس به این خاطر هست که فقط حرف خودتان را میزنید اصلاً نوشته ها را نمیخوانید.
اگر اینگونه هست بگید تا بنده بگویم حق با شماست و بحث تمام شود چون انصاف هم خوب چیزی است.
شما بجای اینکه جواب بنده را بدهید و ادله را رد کنید فقط میگویید فلانی عارف بوده شهود داشته از ما اگاهتره و به معصوم نزدیکتره.
شما ادله بنده را در مورد منصور رد کنید تا به ادامه بحث بپردازیم.
هنوز جواب من را نسبت به دفاع از یک صوفی ندادید ، صوفیانی که امام صادق علیه السلام فرمودند اینها دشمنان ما هستند.
بنظر میاد برای شما فقط جنبه های عرفانی و صوفی گری مهمه حالا طرف شمر زمان هم باشه اشکالی نداره
ظاهرا اگر از عمر هم آثار عرفانی میدید او را تحسین میکردید بخاطر اینکه درجات عرفانی دارد پس شهود کرده و میدونسته باید چیکار کنه ما که نمیفهمیم
اونا به معصومین نزدیکترند !
لطفاً جواب این اعمال منصور را بدهید (چون نخوندید و بنده مجبورم دوباره بنویسم) :
1- سحر و جادو: چهل اتهام در اين باب توسط دختر ابوالحسن سامري كه عروس حلاج بوده است، به وي وارد شد. (14)
خواجه عبدالله انصاري اين اتهامها را صحيح دانسته است. (15)
2- دعوي ربوبي: اين اتهام توسط عالم جليلالقدر شيعه ابوسهل بن اسماعيل بن علي نوبختي بر او وارد شد. ابومحمد جريري و حتي شبلي كه از مريدان حلاج بود، اين اتهام را تاييد كردند.
حلاج در يكي از نامههاي خود مينويسد از رحمن رحيم (16) به فلان بن فلان! اين نامه از يكي از مريدان حلاج در منطقه دينور كرمانشاه به دست آمده است. (17)
3- وحدت وجود: (18) حلاج قائل به وحدت وجود از نوع شركآميز آن بود. (19)
4- تبديل حج و ساير عبادات: وي در عباداتي همچون حج بدعت گذاشته بود و مثلا ميگفت هر كه نميتواند به حج برود
گوشهاي از منزل خود را در هنگام حج عبادتگاه خود قرار دهد و اين به مانند آن است كه حج واجب انجام داده است! (20)
5- دفاع از شيطان و فرعون: حلاج ميگويد صاحب من و استاد من ابليس است. به آتش بترسانيدند ابليس را، از دعوي خود بازگشت.
فرعون را به دريا غرق کردند و از دعوي خود بازگشت. فرعون از روي کشفي که از خدا پيدا کرده بود، ادعاي ربوبيت کرد ! (21)
بعدها كار به جايي رسيد كه مريدان حلاج ابليس را سيدالموحدين ناميدند و تا اين حد گمراه شدند! (22)
پس از اين همه جنايت امام زمان (عج) در توقيعي حلاج را لعن فرمود و اين توقيع را مرحوم مقدس اردبيلي به آن اشاره كرده است. (23)
پی نوشتها درپست قبل موجود است.
- حلاج به رغم سني بودن با ارسال نامه به بزرگان اماميه چون سهل نوبختي و ابوالحسن بابويه خود را وكيل و نايب امام زمان(عج) معرفي مي كرد.
حلاّج پس از ادعاي بابيّت، بر اين شد که ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (متکلم امامي) را در سلک ياران خود در آورد و به تبع او، هزاران شيعه امامي را که در قول و فعل تابع او بودند، به عقايد حلولي خويش معتقد سازد؛ بهويژه آنکه جماعتي از درباريان خليفه به حلاّج، حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند.
ولي ابوسهل که پيري مجرّب بود، نميتوانست ببيند او با مقالاتي تازه، خود را معارض حسين بن روح نوبختي وکيل امام غايب معرفي ميکند.
اسماعيل در پاسخ گفت: «وکيل امام زمان(عليه السلام) بايد معجزه(گواهی بر مدعا) داشته باشد. اگر راست ميگويي، موهاي مرا سياه کن. اگر چنين کاري انجام دهي، همه ادعاهايت را ميپذيرم». ابن حلاج که ميدانست ناتوان است، با استهزاي مردم روبهرو شد و از شهر بيرون رفت. آنگاه به قم شتافت و به مغازه علي بن بابويه، (پدربزرگوار شيخ صدوق(رحمت الله عليه)) رفت و خود را نماينده امام زمان(عليه السلام) خواند. مردم بر وي شوريدند و او را با خشونت از شهر بيرون افکندند. ابن حلاج، پس از آنکه جمعي از خراسانيان ادعايش را پذيرفتند، ديگر بار به عراق شتافت.( ر.ک: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج2، ص 48؛ صدر، سيد محمد، تاريخ الغيبة الصغری، ص 532.)
منتظر دفاع شما از این رفتارهای (بقول امام) شرک امیز هستم.
واقعا کسی که ادعای ربوبیت کند ، شیطان را خدای خود بداند ، عبادات را عوض کنید ، خود را نائب امام زمان علیه السلام بداند ، امام زمان لعنش کنند ، ادعای معجزه کند برای نیابتش و...
اینقدر جای دفاع ازش وجود داره ؟ فقط بخاطر اینکه یک صوفی سنی بوده و عارف بوده پس ادم خوبیه !!!
مرتاض های هندی هم درجات عرفانی بالایی دارند چرا ازشون دفاع نمیکنید ؟
بنده به این لحاظ از امام نقل قول کردم که طبع شما را بر این سبک خوش دیدم.
چون وقتی استدلال میکنم و دلیل و مدرک میارم شما قبول نمیکنی میگی اقای جوادی اینو گفته .
بعد که از شخص دیگری نقل قول میکنم میگید چرا نقل قول میکنی ؟
بالاخره تکلیف خودتون را روشن کنید این یک دور حساب میشه.
شما نظر امام خمینی را هم درمورد منصور قبول ندارید !!
جواب اون شعرهایی که بنده نقل کردم از امام را ندادید هنوز .
این بیتی هم که گفتید اگر نوشته بالا را بهتر میخوندید جوابش مشخص بود. پس به این خاطر هست که فقط حرف خودتان را میزنید اصلاً نوشته ها را نمیخوانید.
اما اين كه امام ميفرمايد «همچو حلاج خريدار سر دار شدم» واقعيت اين است كه حلاج فرد پراستقامتي بود و در راه انديشه باطل خود، ارادهاي قوي داشت
و از اين حيث به اراده معروف شد و مورد مثل قرار گرفت و در واقع اين صبر و استقامت وي را ميتوان الگو قرار داد، البته در راه حق.
مانند اين كه حاتم طايي به بذل و بخشش معروف شد و مثال زدن به وي دليل بر اين كه وي حتما فرد خوب و خداپرستي نيز بوده نميشود، اما بخشش وي را ميتوان الگو قرار داد.
اگر اینگونه هست بگید تا بنده بگویم حق با شماست و بحث تمام شود چون انصاف هم خوب چیزی است.
شما بجای اینکه جواب بنده را بدهید و ادله را رد کنید فقط میگویید فلانی عارف بوده شهود داشته از ما اگاهتره و به معصوم نزدیکتره.
شما ادله بنده را در مورد منصور رد کنید تا به ادامه بحث بپردازیم.
هنوز جواب من را نسبت به دفاع از یک صوفی ندادید ، صوفیانی که امام صادق علیه السلام فرمودند اینها دشمنان ما هستند.
بنظر میاد برای شما فقط جنبه های عرفانی و صوفی گری مهمه حالا طرف شمر زمان هم باشه اشکالی نداره
ظاهرا اگر از عمر هم آثار عرفانی میدید او را تحسین میکردید بخاطر اینکه درجات عرفانی دارد پس شهود کرده و میدونسته باید چیکار کنه ما که نمیفهمیم
اونا به معصومین نزدیکترند !
لطفاً جواب این اعمال منصور را بدهید (چون نخوندید و بنده مجبورم دوباره بنویسم) :
1- سحر و جادو: چهل اتهام در اين باب توسط دختر ابوالحسن سامري كه عروس حلاج بوده است، به وي وارد شد. (14)
خواجه عبدالله انصاري اين اتهامها را صحيح دانسته است. (15)
2- دعوي ربوبي: اين اتهام توسط عالم جليلالقدر شيعه ابوسهل بن اسماعيل بن علي نوبختي بر او وارد شد. ابومحمد جريري و حتي شبلي كه از مريدان حلاج بود، اين اتهام را تاييد كردند.
حلاج در يكي از نامههاي خود مينويسد از رحمن رحيم (16) به فلان بن فلان! اين نامه از يكي از مريدان حلاج در منطقه دينور كرمانشاه به دست آمده است. (17)
3- وحدت وجود: (18) حلاج قائل به وحدت وجود از نوع شركآميز آن بود. (19)
4- تبديل حج و ساير عبادات: وي در عباداتي همچون حج بدعت گذاشته بود و مثلا ميگفت هر كه نميتواند به حج برود
گوشهاي از منزل خود را در هنگام حج عبادتگاه خود قرار دهد و اين به مانند آن است كه حج واجب انجام داده است! (20)
5- دفاع از شيطان و فرعون: حلاج ميگويد صاحب من و استاد من ابليس است. به آتش بترسانيدند ابليس را، از دعوي خود بازگشت.
فرعون را به دريا غرق کردند و از دعوي خود بازگشت. فرعون از روي کشفي که از خدا پيدا کرده بود، ادعاي ربوبيت کرد ! (21)
بعدها كار به جايي رسيد كه مريدان حلاج ابليس را سيدالموحدين ناميدند و تا اين حد گمراه شدند! (22)
پس از اين همه جنايت امام زمان (عج) در توقيعي حلاج را لعن فرمود و اين توقيع را مرحوم مقدس اردبيلي به آن اشاره كرده است. (23)
پی نوشتها درپست قبل موجود است.
- حلاج به رغم سني بودن با ارسال نامه به بزرگان اماميه چون سهل نوبختي و ابوالحسن بابويه خود را وكيل و نايب امام زمان(عج) معرفي مي كرد.
حلاّج پس از ادعاي بابيّت، بر اين شد که ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (متکلم امامي) را در سلک ياران خود در آورد و به تبع او، هزاران شيعه امامي را که در قول و فعل تابع او بودند، به عقايد حلولي خويش معتقد سازد؛ بهويژه آنکه جماعتي از درباريان خليفه به حلاّج، حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند.
ولي ابوسهل که پيري مجرّب بود، نميتوانست ببيند او با مقالاتي تازه، خود را معارض حسين بن روح نوبختي وکيل امام غايب معرفي ميکند.
اسماعيل در پاسخ گفت: «وکيل امام زمان(عليه السلام) بايد معجزه(گواهی بر مدعا) داشته باشد. اگر راست ميگويي، موهاي مرا سياه کن. اگر چنين کاري انجام دهي، همه ادعاهايت را ميپذيرم». ابن حلاج که ميدانست ناتوان است، با استهزاي مردم روبهرو شد و از شهر بيرون رفت. آنگاه به قم شتافت و به مغازه علي بن بابويه، (پدربزرگوار شيخ صدوق(رحمت الله عليه)) رفت و خود را نماينده امام زمان(عليه السلام) خواند. مردم بر وي شوريدند و او را با خشونت از شهر بيرون افکندند. ابن حلاج، پس از آنکه جمعي از خراسانيان ادعايش را پذيرفتند، ديگر بار به عراق شتافت.( ر.ک: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج2، ص 48؛ صدر، سيد محمد، تاريخ الغيبة الصغری، ص 532.)
منتظر دفاع شما از این رفتارهای (بقول امام) شرک امیز هستم.
واقعا کسی که ادعای ربوبیت کند ، شیطان را خدای خود بداند ، عبادات را عوض کنید ، خود را نائب امام زمان علیه السلام بداند ، امام زمان لعنش کنند ، ادعای معجزه کند برای نیابتش و...
اینقدر جای دفاع ازش وجود داره ؟ فقط بخاطر اینکه یک صوفی سنی بوده و عارف بوده پس ادم خوبیه !!!
مرتاض های هندی هم درجات عرفانی بالایی دارند چرا ازشون دفاع نمیکنید ؟
-
- پست: 100
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۹, ۹:۴۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 23 بار
- سپاسهای دریافتی: 71 بار
- تماس:
Re: منصور حلاج موحد یا کافر
باسمه تعالی
Mohsen1001،
قبل از هر چیز عرض کنم بنده مطالب شما را در مورد بیت همچو حلاج یا همچو منصور خریدار سر دار شدم مطالعه کردم که در پاسخ گفتم: «امام میفرماید همچو منصور! مگر میشود فرد ملحد و ناسالمی الگوی شخصیتی امام باشد چون الحاد او تمام شخصیت او را زیر سؤال میبرد و جایی برای الگو برداری حتی قسمتی از شخصیت او باقی نمیگذارد!» پس معلوم میشود شما مطلب بنده را خوب مطالعه نکردید دوباره تکرار میکنم اگر شخصی مورد لعن معصوم و ملحد و کافر باشد تمام ابعاد شخصیتی وی زیر سؤال است و جایی برای الگو برداری از وی نمیماند بعد آدم قحطی که نیست فقط منصور مظهر استقامت بشود پس یک جای کار لنگ میزند که مظهر استقامت با ملعون و کافر یکجا جمع شده بعد شما شفاف پاسخ دهید چطور جمع بین نقیضین ممکن شده است؟ بعد شما میفرمایید ادله و برهان آوردم بی پاسخ ماند برهان یعنی انسان از دو طرف قضیه به نتیجه منتج شده برسد بدون مغالطه در طرفین قضیه بنده هر چه گشتم در مطالب شما از برهان و ادله اثری ندیم تا پاسخی بدهم جزء نقل قول که آن هم اگر نقل قول در تکفیر منصور است که مطالب شما در اکثر سایتها و وبلاگها است مطالبی هم در عدم تکفیر اوست مثلا بفرمایید چرا حضرت حافظ فرمود علت دار زدن منصور فاش کردن اسرار بود یا علامه طباطبایی فرمود چه حلاجها رفته بر دارها یا شیخ عطار در کتاب تذکرة الاولیاء از منصور و صفات پسندیده وی تعریف و تمجید میکند نکند عطار هم ملحد و کافر بوده پس میبینید که نقل قول صرف ملاک نیست چون نقل قولهایی هم نقض کننده آن هست لذا نباید عجولانه اقدام به تکفیر این و آن کرد مگر اینکه بر اساس سلیقه شخصی یک نقل قول را حق مطلق دانست.
لطفا پاسخ تناقضها را بدهید.
Mohsen1001،
قبل از هر چیز عرض کنم بنده مطالب شما را در مورد بیت همچو حلاج یا همچو منصور خریدار سر دار شدم مطالعه کردم که در پاسخ گفتم: «امام میفرماید همچو منصور! مگر میشود فرد ملحد و ناسالمی الگوی شخصیتی امام باشد چون الحاد او تمام شخصیت او را زیر سؤال میبرد و جایی برای الگو برداری حتی قسمتی از شخصیت او باقی نمیگذارد!» پس معلوم میشود شما مطلب بنده را خوب مطالعه نکردید دوباره تکرار میکنم اگر شخصی مورد لعن معصوم و ملحد و کافر باشد تمام ابعاد شخصیتی وی زیر سؤال است و جایی برای الگو برداری از وی نمیماند بعد آدم قحطی که نیست فقط منصور مظهر استقامت بشود پس یک جای کار لنگ میزند که مظهر استقامت با ملعون و کافر یکجا جمع شده بعد شما شفاف پاسخ دهید چطور جمع بین نقیضین ممکن شده است؟ بعد شما میفرمایید ادله و برهان آوردم بی پاسخ ماند برهان یعنی انسان از دو طرف قضیه به نتیجه منتج شده برسد بدون مغالطه در طرفین قضیه بنده هر چه گشتم در مطالب شما از برهان و ادله اثری ندیم تا پاسخی بدهم جزء نقل قول که آن هم اگر نقل قول در تکفیر منصور است که مطالب شما در اکثر سایتها و وبلاگها است مطالبی هم در عدم تکفیر اوست مثلا بفرمایید چرا حضرت حافظ فرمود علت دار زدن منصور فاش کردن اسرار بود یا علامه طباطبایی فرمود چه حلاجها رفته بر دارها یا شیخ عطار در کتاب تذکرة الاولیاء از منصور و صفات پسندیده وی تعریف و تمجید میکند نکند عطار هم ملحد و کافر بوده پس میبینید که نقل قول صرف ملاک نیست چون نقل قولهایی هم نقض کننده آن هست لذا نباید عجولانه اقدام به تکفیر این و آن کرد مگر اینکه بر اساس سلیقه شخصی یک نقل قول را حق مطلق دانست.
لطفا پاسخ تناقضها را بدهید.
قسم به جان خودم آن کس که فهم مطالب تمهید القواعد و شرح قیصری بر فصوص الحکم و فتوحات مکیه (اثر محی الدین ابن عربی) و مصباح الانس و اشارات و تنبیهات و شفاء (اثر ابن سینا) و اسفار (اثر ملاصدرا) روزیاش نشده فهم تفسیر انفسی آیات قرانی و جوامع روایی روزیاش نشده است.
فرازی از فرمایشات استاد علامه حسن زادهٔ آملی
فرازی از فرمایشات استاد علامه حسن زادهٔ آملی
-
- پست: 2244
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 10691 بار
- سپاسهای دریافتی: 5476 بار
- تماس:
Re: منصور حلاج موحد یا کافر
سید علی جان
من فکر میکنم بحث با شما به جایی نمی انجامه (مثل سایر تاپیکها) چون یا شما قواعد بحث را نمیدونید یا اینکه نمیخواهید زیر بار برید.
اقا من اصلا کاری ندارم علامه طباطبایی ، امام یا شیخ طوسی و... بر له و علیه این شخص چی گفتن.
من با سند کفریات ایشون را نوشتم اما شما میگی دلیل نبود در نوشته ها !!
من نمیدونم ادم به چی باید استناد کنه ؟
مثلا ما میگیم عمر ادم بدی بوده چون فلان کار را کرده به این سند (کتاب) و کارهای دیگه به سندهای دیگه.
بنده میگویم منصور حلاج در عباداتي همچون حج بدعت گذاشته بود و مثلا ميگفت هر كه نميتواند به حج برود
گوشهاي از منزل خود را در هنگام حج عبادتگاه خود قرار دهد و اين به مانند آن است كه حج واجب انجام داده است !
مستند این حرفم دو کتاب هست » محمدكاظم يوسف پور، نقد صوفي، صص 4 -151 و لويي ماسينيون، مصائب حلاج، ص 153
و همچنین ميگويد صاحب من و استاد من ابليس است. به آتش بترسانيدند ابليس را، از دعوي خود بازگشت.
فرعون را به دريا غرق کردند و از دعوي خود بازگشت. فرعون از روي کشفي که از خدا پيدا کرده بود، ادعاي ربوبيت کرد ! به این سند » (حلاج، الطواميس، ص 51)
بعدها كار به جايي رسيد كه مريدان حلاج ابليس را سيدالموحدين ناميدند و تا اين حد گمراه شدند ! به این سند » (خيراتيه ج، ۲ ص ۱۲۶: به عنوان نمونه احمد غزالي)
و اینکه بنده میگویم حضرت بقیة الله ارواحنا فداه این فرد را در توقیع خود لعن کردند . به این سند » مقدس اردبيلي، حديقةالشيعه، ص 726
========
از شما درخواست دارم این سه بحثی را که مطرح کردم ، با ادله ای که دارید رد کنید.
البته خواهشاً برای اقامه دلیل نفرمایید که فلان شخص گفته که او ادم خوبیه پس اینا همش غلطه.
موفق باشید
من فکر میکنم بحث با شما به جایی نمی انجامه (مثل سایر تاپیکها) چون یا شما قواعد بحث را نمیدونید یا اینکه نمیخواهید زیر بار برید.
اقا من اصلا کاری ندارم علامه طباطبایی ، امام یا شیخ طوسی و... بر له و علیه این شخص چی گفتن.
من با سند کفریات ایشون را نوشتم اما شما میگی دلیل نبود در نوشته ها !!
من نمیدونم ادم به چی باید استناد کنه ؟
مثلا ما میگیم عمر ادم بدی بوده چون فلان کار را کرده به این سند (کتاب) و کارهای دیگه به سندهای دیگه.
بنده میگویم منصور حلاج در عباداتي همچون حج بدعت گذاشته بود و مثلا ميگفت هر كه نميتواند به حج برود
گوشهاي از منزل خود را در هنگام حج عبادتگاه خود قرار دهد و اين به مانند آن است كه حج واجب انجام داده است !
مستند این حرفم دو کتاب هست » محمدكاظم يوسف پور، نقد صوفي، صص 4 -151 و لويي ماسينيون، مصائب حلاج، ص 153
و همچنین ميگويد صاحب من و استاد من ابليس است. به آتش بترسانيدند ابليس را، از دعوي خود بازگشت.
فرعون را به دريا غرق کردند و از دعوي خود بازگشت. فرعون از روي کشفي که از خدا پيدا کرده بود، ادعاي ربوبيت کرد ! به این سند » (حلاج، الطواميس، ص 51)
بعدها كار به جايي رسيد كه مريدان حلاج ابليس را سيدالموحدين ناميدند و تا اين حد گمراه شدند ! به این سند » (خيراتيه ج، ۲ ص ۱۲۶: به عنوان نمونه احمد غزالي)
و اینکه بنده میگویم حضرت بقیة الله ارواحنا فداه این فرد را در توقیع خود لعن کردند . به این سند » مقدس اردبيلي، حديقةالشيعه، ص 726
========
از شما درخواست دارم این سه بحثی را که مطرح کردم ، با ادله ای که دارید رد کنید.
البته خواهشاً برای اقامه دلیل نفرمایید که فلان شخص گفته که او ادم خوبیه پس اینا همش غلطه.
موفق باشید
-
- پست: 100
- تاریخ عضویت: دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۹, ۹:۴۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 23 بار
- سپاسهای دریافتی: 71 بار
- تماس:
Re: منصور حلاج موحد یا کافر
باسمه تعالی
سلام بر دوستان و دوست عزیز Mohsen1001
سخن اهل دانش در محافل علمی سند است شما اعمال و عقایدی را منتسب به حلاج میدانید و با ذکر منبع کتاب عقیده دارید این انتسابها به حلاج معتبر و بدون خدشه است و ابراز میکنید عمر را با همین روش آیندگان شناختند البته ملاک و تمیز حق از باطل برای آیندگان تاریخ و سرگذشت و اعمال و عقاید گذشتگان است اما باید این نکته را توجه داشت که آیا در مذهب شیعه علماء و عرفایی بودند که اعمال و رفتاری را خلاف اعمال و رفتار دیگران در تأیید عمر ذکر کنند؟! بلکه با قاطعیت تمام رجال و بزرگان تاریخی شیعه حکم بر عدم صلاحیت عمر در مسئلهٔ خلافت بعد از پیامبر دادهاند لذا رأی اجماع تشیع جایی برای شک در انتساب رفتارها و عقاید موجود در مورد عمر باقی نمیگذارد اما بنده از شما سؤال دارم و حتما میخواهید این سؤال را هم مانند بقیه پاسخ ندهید و سؤالات بنده را با سؤالاتی دیگر پاسخ دهید! آیا انتساب اقوال و رفتاری مذموم در مورد منصور حلاج بین تمام علمای تشیع مثل عمر اجماع وجود دارد؟ پس تکلیف تناقضات بین شیعه در مورد این شخصیت حلاج چه میشود؟ اسنادی وجود دارد که رفتار و عقاید خوب را از جانب علمای شیعه به منصور انتساب میدهد اگر مایل بودید سند آن را همراه با متن ذکر کنم تا نگویید فقط نقل قول از این و آن کردید مثل کتاب تذکرة الاولیاء شیخ عطار و ... و از این طرف نقدهایی بر وی از جانب برخی وجود دارد مثل مواردی که ذکر کردید با این احوال فکر نمیکنید ترتیب اثر دادن عجولانه و سریع به هر سندی که رجال شناسی نشده و شاید به لحاظ مفهومی درست تحلیل نشده موجب قضاوت نادرست ما میشود؟
موفق باشید.
سلام بر دوستان و دوست عزیز Mohsen1001
سخن اهل دانش در محافل علمی سند است شما اعمال و عقایدی را منتسب به حلاج میدانید و با ذکر منبع کتاب عقیده دارید این انتسابها به حلاج معتبر و بدون خدشه است و ابراز میکنید عمر را با همین روش آیندگان شناختند البته ملاک و تمیز حق از باطل برای آیندگان تاریخ و سرگذشت و اعمال و عقاید گذشتگان است اما باید این نکته را توجه داشت که آیا در مذهب شیعه علماء و عرفایی بودند که اعمال و رفتاری را خلاف اعمال و رفتار دیگران در تأیید عمر ذکر کنند؟! بلکه با قاطعیت تمام رجال و بزرگان تاریخی شیعه حکم بر عدم صلاحیت عمر در مسئلهٔ خلافت بعد از پیامبر دادهاند لذا رأی اجماع تشیع جایی برای شک در انتساب رفتارها و عقاید موجود در مورد عمر باقی نمیگذارد اما بنده از شما سؤال دارم و حتما میخواهید این سؤال را هم مانند بقیه پاسخ ندهید و سؤالات بنده را با سؤالاتی دیگر پاسخ دهید! آیا انتساب اقوال و رفتاری مذموم در مورد منصور حلاج بین تمام علمای تشیع مثل عمر اجماع وجود دارد؟ پس تکلیف تناقضات بین شیعه در مورد این شخصیت حلاج چه میشود؟ اسنادی وجود دارد که رفتار و عقاید خوب را از جانب علمای شیعه به منصور انتساب میدهد اگر مایل بودید سند آن را همراه با متن ذکر کنم تا نگویید فقط نقل قول از این و آن کردید مثل کتاب تذکرة الاولیاء شیخ عطار و ... و از این طرف نقدهایی بر وی از جانب برخی وجود دارد مثل مواردی که ذکر کردید با این احوال فکر نمیکنید ترتیب اثر دادن عجولانه و سریع به هر سندی که رجال شناسی نشده و شاید به لحاظ مفهومی درست تحلیل نشده موجب قضاوت نادرست ما میشود؟
موفق باشید.
قسم به جان خودم آن کس که فهم مطالب تمهید القواعد و شرح قیصری بر فصوص الحکم و فتوحات مکیه (اثر محی الدین ابن عربی) و مصباح الانس و اشارات و تنبیهات و شفاء (اثر ابن سینا) و اسفار (اثر ملاصدرا) روزیاش نشده فهم تفسیر انفسی آیات قرانی و جوامع روایی روزیاش نشده است.
فرازی از فرمایشات استاد علامه حسن زادهٔ آملی
فرازی از فرمایشات استاد علامه حسن زادهٔ آملی
-
- پست: 280
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶, ۳:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 303 بار
- سپاسهای دریافتی: 794 بار
Re: منصور حلاج موحد یا کافر
بسم رب الحسین علیه السلام
سلام بر شما
نقل قول می کنم از استاد عبدالحسین عزیز :
یا علی ع
سلام بر شما
نقل قول می کنم از استاد عبدالحسین عزیز :
بسمه تعالی شانه
ابتدا متن توقیع شریف حضرت امام زمان عجل الله فرجه الشریف را در اعلام برائت از شلمغانی و برخی دیگر و لعن ایشان-که شامل حلاج نیز می شود- اینجا می آوریم. داستان شلمغانی که از عرفای زمان خود بوده است بسیار شنیدنی است که در فرصتی دیگر آن را نیز جهت آشنایی دوستان عزیز با این شخصیت ذکر می کنیم.
توقیع شریف حضرت بقية الله الأعظم به جناب حسین بن روح نائب خاص آن حضرت:
عرف أطال الله بقاك و عرفك الله الخير كله و ختم به عملك من تثق بدينه و تسكن إلى نيته من إخواننا أدام الله سعادتهم بأن محمد بن علي المعروف بالشلمغاني عجل الله له النقمة و لا أمهله قد ارتد عن الإسلام و فارقه و ألحد في دين الله و ادعى ما كفر معه بالخالق جل و تعالى و افترى كذبا و زورا و قال بهتانا و إثما عظيما كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا و إنا برئنا إلى الله تعالى و إلى رسوله صلوات الله عليه و سلامه و رحمته و بركاته منه و لعناه عليه لعائن الله تترى في الظاهر منا و الباطن و السر و الجهر و في كل وقت و على كل حال و على كل من شايعه و بلغه هذا القول منا فأقام على تولاه بعده أعلمهم تولاك الله أننا في التوقي و المحاذرة منه على مثل ما كنا عليه ممن تقدمه من نظرائه من السريعي و النميري و الهلالي و البلالي و غيرهم و عادة الله جل ثناؤه مع ذلك قبله و بعده عندنا جميلة و به نثق و إياه نستعين و هو حسبنا في كل أمورنا و نعم الوكيل.
خداوند عمر تو را طولانى گرداند و همه خوبيها را بتو بشناساند، و سرانجام تو را به نيكى كامل گرداند و سعادت تو را پيوسته كند به كسانى كه به ديانت آنان اطمينان دارى اعلام كن كه محمّد بن علىّ معروف به شلمغانى خداوند در عذاب وى تعجيل نموده و ديگر مهلت به او نمىدهد، چه او از دين اسلام برگشته و از آن جدا شده و ملحد گرديده و چيزهايى ادّعا كرد كه موجب كفر به خالق متعال شد، و بخدا دروغ و بهتان بست و گناه بزرگى نمود، آنان كه از خداوند برگشتند سخت گمراه و از رحمت خدا دور شدهاند و زيانى بس آشكار بردند. ما از طرف خدا و رسول صلوات و سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد از او بيزارى جسته و او را لعنت مىكنيم، در ظاهر و باطن و پنهان و آشكار و در هر وقت و هر حال و لعنت خدا بر كسى كه از وى پيروى و تبعيّت كند و بعد از صدور اين توقيع ما، باز در دوستى او ثابت بماند، و مردم را از اين موضع مطّلع گردان- خدا شما را دوست بدارد-: ما در پرهيز و حذر از او همان رفتار را داريم كه با افراد همانند گذشته او داشتيم مانند: شريعى، نميرى، هلالى و بلالى، و ديگر از ايشان، و بعد از او ما عادت خدا را نيك دانسته و مىدانيم و به او اعتماد مىكنيم و از وى يارى مىجوئيم و در همه امور، او براى ما كافى و نيكو كارگزار و پشتيبانى است.
الاحتجاج ، ج 2 ص 474 و 475
بحارالأنوار ، ج 51 ص 380 و 381
ادامه دارد...
<!-- / message -->
یا علی ع
جدا شده از خدا
جدا شده از رسول
جدا شده از کتاب
[COLOR=Blue]هر که ز حیدر جداست
جدا شده از رسول
جدا شده از کتاب
[COLOR=Blue]هر که ز حیدر جداست
-
- پست: 280
- تاریخ عضویت: سهشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶, ۳:۴۷ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 303 بار
- سپاسهای دریافتی: 794 بار
Re: منصور حلاج موحد یا کافر
بسم رب الحسین علیه السلام
سلام بر شما
نقل قول می کنم از استاد عبدالحسین عزیز :
یا علی ع
سلام بر شما
نقل قول می کنم از استاد عبدالحسین عزیز :
بسمه تعالی شانه
ابوسهل نوبختي -رضوان الله عليه- و مبارزه با حلاج کافر:
شیخ طوسی رضوان الله علیه در کتاب الغیبه چنین می فرمایند:
ذكر المذمومين الذين ادعوا البابية و السفارة كذبا و افتراء لعنهم الله
و منهم الحسين بن منصور الحلاج.
ذکر مذمومینی كه به دروغ ادعاى بابيت و سفارت كردند که خدا ایشان را لعنت کند
و از آن هاست حسين بن منصور حلاج.
سپس روایت می کند:
لما أراد الله تعالى أن يكشف أمر الحلاج و يظهر فضيحته و يخزيه وقع له أن أبا سهل إسماعيل بن علي النوبختي رض ممن تجوز عليه مخرقته و تتم عليه حيلته فوجه إليه يستدعيه و ظن أن أبا سهل كغيره من الضعفاء في هذا الأمر بفرط جهله و قدر أن يستجره إليه فيتمخرق به و يتسوف بانقياده على غيره فيستتب له ما قصد إليه من الحيلة و البهرجة على الضعفة لقدر أبي سهل في أنفس الناس و محله من العلم و الأدب أيضا عندهم و يقول له في مراسلته إياه. إني وكيل صاحب الزمان ع و بهذا أولا كان يستجر الجهال ثم يعلو منه إلى غيره و قد أمرت بمراسلتك و إظهار ما تريده من النصرة لك لتقوي نفسك و لا ترتاب بهذا الأمر. فأرسل إليه أبو سهل رضي الله عنه يقول له إني أسألك أمرا يسيرا يخف مثله عليك في جنب ما ظهر على يديك من الدلائل و البراهين و هو أني رجل أحب الجواري و أصبو إليهن و لي منهن عدة أتحظاهن و الشيب يبعدني عنهن و يبغضني إليهن و أحتاج أن أخضبه في كل جمعة و أتحمل منه مشقة شديدة لأستر عنهن ذلك و إلا انكشف أمري عندهن فصار القرب بعدا و الوصال هجرا و أريد أن تغنيني عن الخضاب و تكفيني مؤنته و تجعل لحيتي سوداء فإني طوع يديك و صائر إليك و قائل بقولك و داع إلى مذهبك مع ما لي في ذلك من البصيرة و لك من المعونة.. فلما سمع ذلك الحلاج من قوله و جوابه علم أنه قد أخطأ في مراسلته و جهل في الخروج إليه بمذهبه و أمسك عنه و لم يرد إليه جوابا و لم يرسل إليه رسولا و صيره أبو سهل رضي الله عنه أحدوثة و ضحكة و يطنز به عند كل أحد و شهر أمره عند الصغير و الكبير و كان هذا الفعل سببا لكشف أمره و تنفير الجماعة عنه.
چون خداوند خواست اعمال «حلّاج» را آشكار سازد و او را رسوا و خوار گرداند، اين طور پيشامد كرد كه «حلّاج» خيال كرد ابو سهل بن اسماعيل بن على نوبختى رضى اللَّه عنه هم از كسانى است كه فريب دوز و كلك او را ميخورد و نيرنگ او در وى مؤثر واقع مىشود؛ لذا فرستاد نزد وى و او را به اطاعت خود دعوت نمود. او با كمال نادانى چنين پنداشته بود كه ابو سهل هم در اين خصوص مانند ساير افراد ضعيف الايمان است، و فريفته وى مىشود، از اين رو پيوسته او را بسوى خود دعوت ميكرد و به آرامى نيرنگهاى خود را براى جلب وى به رخ او ميكشيد، زيرا موقعيت علم و ادب ابو سهل در ميان مردم مشهور بود. حلاج در نامههاى خود به ابو سهل مينوشت: من وكيل صاحب الزمان عليه السّلام هستم. او نخست با اين مطلب ميخواست ابو سهل را بسوى خود بكشاند، سپس ادعاى خود را بالا برد و نوشت كه: من مأمورم بتو بنويسم كه هر گونه نصرت و يارى خواسته باشى برايت آشكار سازم تا دلت قوت گيرد و در نيابت من ترديد نكنى! ابو سهل هم به وى پيغام داد كه من در مقابل آن همه معجزات و كرامات كه (به ادعاى تو) از تو بظهور رسيده، فقط موضوع مختصرى را پيشنهاد كرده از تو ميخواهم! و آن اينست كه من مردى زن دوست هستم، و مايل به معاشرت با آنها ميباشم. چندين كنيز دارم كه پيرى مرا از نزديكى با ايشان دور كرده است و ناچارم هر جمعه محاسن خود را حنا بگيرم و متحمل رنج زياد شوم تا موهاى سفيدم را بپوشانم و گر نه كنيزان خواهند دانست كه من پير شدهام و به من رغبت نشان نخواهند داد و نزديكى ما به دورى ميگرايد و وصال به جدائى ميكشد. از اين رو از تو ميخواهم كارى كنى كه مرا از حنا بستن بىنياز نمائى و زحمت آن را از من برطرف سازى و موى ريشم را سياه گردانى. اگر چنين كنى هر چه بگوئى اطاعت ميكنم و گفته تو را ميپذيرم و به طريقه تو ميگروم. زيرا كه اين معنى موجب بصيرت من مىشود و از كمك به تو دريغ نخواهم داشت! چون حلاج سخن او را شنيد و نتيجه دسيسهها و جواب خود را بدين گونه شنيد دانست در نامههاى خود كه پر از ادعا و اظهار كرامات و معجزات بوده، خطا كرده و طريقه خود را به نادانى به رخ او كشيده است. بدين لحاظ خوددارى كرد و جواب ابو سهل را نداد و ديگر كسى نزد وى نفرستاد. ابو سهل هم اين ماجرا را اتفاقى خوش و باعث تفريح و خنده قرار داده بود و نزد همه كس بازگو ميكرد، و حلاج را ريشخند مينمود. بدين گونه نزد بزرگ و كوچك شهرت يافت و همين باعث شد كه كار حلاج برملا گردد، و مردم از دور وى پراكنده شوند.
روایت دیگری نیز در این خصوص وجود دارد که شخصیت حلاج را بیشتر نمایان می کند:
علي بن بابويه و مبارزه با حلاج کافر:
عن أبي عبد الله الحسين بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه أن ابن الحلاج صار إلى قم و كاتب قرابة أبي الحسن يستدعيه و يستدعي أبا الحسن أيضا و يقول أنا رسول الإمام و وكيله قال فلما وقعت المكاتبة في يد أبي رضي الله عنه خرقها و قال لموصلها إليه ما أفرغك للجهالات فقال له الرجل و أظن أنه قال إنه ابن عمته أو ابن عمه فإن الرجل قد استدعانا فلم خرقت مكاتبته و ضحكوا منه و هزءوا به ثم نهض إلى دكانه و معه جماعة من أصحابه و غلمانه. قال فلما دخل إلى الدار التي كان فيها دكانه نهض له من كان هناك جالسا غير رجل رآه جالسا في الموضع فلم ينهض له و لم يعرفه أبي فلما جلس و أخرج حسابه و دواته كما يكون التجار أقبل على بعض من كان حاضرا فسأله عنه فأخبره فسمعه الرجل يسأل عنه فأقبل عليه و قال له تسأل عني و أنا حاضر فقال له أبي أكبرتك أيها الرجل و أعظمت قدرك أن أسألك فقال له تخرق رقعتي و أنا أشاهدك تخرقها فقال له أبي فأنت الرجل إذا.. ثم قال يا غلام برجله و بقفاه فخرج من الدار العدو لله و لرسوله ثم قال له أ تدعي المعجزات عليك لعنة الله أو كما قال فأخرج بقفاه فما رأيناه بعدها بقم.
حسین بن علی بن بابویه(برادر شیخ صدوق)می گوید که پسر حلاج بقم آمد و نامهاى به خويشان ابو الحسن نوشت و آنها و ابو الحسن را بسوى خود دعوت نمود و ميگفت: من فرستاده امام زمان و وكيل او هستم. چون نامه او بدست پدرم (على بن بابويه) رسيد، آن را پاره كرد و به آورنده نامه فرمود: چه چيز تو را به نادانى واداشته است؟ آورنده نامه- كه گمان ميكنم، گفت: پسر عمه يا پسر عموى حلاج هستم- به پدرم گفت: حلاج نامهاى بما نوشته و ما را دعوت كرده است، چرا نامه او را پاره كردى؟ حضار به وى خنديدند و او را مسخره كردند. سپس پدرم برخاست و در حالى كه جماعتى از اصحابش و غلامانش همراه او بودند، به حجره تجارت خود رفت. موقعى كه به در خانهاى رسيد كه حجرهاش در آنجا واقع بود، كسانى كه آن جا نشسته بودند، به احترامش برخاستند، فقط يكنفر كه پدرم او را نميشناخت از جا برنخاست. موقعى كه پدرم در حجره نشست و دفتر حساب و قلم و دوات خود را چنان كه معمول تجار است درآورد، رو كرد بجانب شخصى كه حاضر بود و پرسيد: اين مرد ناشناس كيست؟ آن شخص هم جواب پدرم را گفت. مرد ناشناس كه شنيد از هويت وى سؤال ميكند، برخاست و نزد پدرم آمد و گفت با اينكه من حاضر هستم احوال مرا از ديگرى ميپرسى؟ پدرم فرمود: اى مرد! احترام تو را نگاه داشتم و تو را بزرگ شمردم و از خودت نپرسيدم. گفت: وقتى تو نامه مرا پاره ميكردى من ميديدم. پدرم فرمود: تو پسر حلاج هستى؟ خدا ترا لعنت كند، ادعاى اظهار معجزه ميكنى؟ سپس پدرم به غلام خود گفت: پاها و گردن او را بگير و از خانه بيرون كن! و از آن روز ديگر او را در قم نديديم.
الغيبة للطوسي ، ص 401-403
بحارالأنوار ، ج 51 ص 369-371
ادامه دارد...
<!-- / message -->
یا علی ع
جدا شده از خدا
جدا شده از رسول
جدا شده از کتاب
[COLOR=Blue]هر که ز حیدر جداست
جدا شده از رسول
جدا شده از کتاب
[COLOR=Blue]هر که ز حیدر جداست