فلسفه اسلامي،‌خوب يا بد؟؟

مدیر انجمن: شورای نظارت

قفل شده
Bronze
Bronze
پست: 280
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶, ۳:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 303 بار
سپاس‌های دریافتی: 794 بار

Re: فلسفه اسلامي،‌خوب يا بد؟؟

پست توسط amoonaser »

بسم رب الحسین علیه السلام

سلام بر شما

سید علی عزیز : تصویر


Seyyed Ali نوشته شده:تشبه تأویل دارد یعنی تجلی مطمئن باشید نوابغی مثل ملاصدار اینقدر آی کیوی دارند که تشبه را مثل و مانند بودن فرض نکنند ولی اشکال شما این است که فهم دینیتان بر اساس تعبد محض برگرفته از ظواهر است مثل برخی اهل سنت که فقط و فقط ظواهر را حجت می دانند البته باعث گمراهیشان هم شده چون انسان سطحی نگر اسیر جهل می شود اهل تسنن می گویند با توجه به ظاهر آیه ای از قرآن خداوند در قیامت دیده می شود و البته این با عقل هر انسانی در تضاد است ولی آنها تعصب به ظواهر دارند و عمیق نیستند فکر و عقل را یکسره کنار گذاشتند و تعبد بدون تفکر از قرآن و پیامبر را کافی می دانند.

تجلی خداوند یعنی به فعلیت رساندن فطرت خداجو که بالقوه است، یعنی متخلق شدن به اخلاق الهی در مقام فعل خدا نه در مقام ذات که احدی به آنجا راه ندارد. تجلی یعنی فطرتی که مخلوق خداست با پیامبر بیرون قرآن و عترت و پیامبر درون عقل شکوفا شده انسان بشود انسانی الهی فعلیت فطرت مرتبه ای عالی از آگاهی و معرفت نسبت به خدا در مقام فعلش نه مقام ذات که احدی به آن دسترسی ندارد است در عرفان معروف خداست و عارف دنبال کسب معرفت و تخلق به اخلاق الهی است. حضرت امیر فرمود: من بزرگترین آیت و نشانه خداوند هستم. یعنی معرفت علی به خالق بالاترین معرفتها است و علی در مقام تشبیه معقول به محسوس نه اینکه مثال عین واقعیت است بزرگترین مظهر تجلی و آینهٔ اسماء و صفات حق تعالی است بعد از پیامبر البته در مقام فعل خدا نه در مقام ذات که احدی بدانجا راه ندارد.

 

 
اول
[COLOR=#000000]کلام ملاصدرا مگر آیات قرآنی است که تاویل و تفسیر و بطن داشته باشد !!! 

[COLOR=#000000]در کلام افراد معمولی ، تا قرینه ای بر معنای مجاز کلمه ای نباشد ، کلمه را بر معنای اصلی حمل می کنیم ... 

[COLOR=#000000]کلام ملاصدرا صراحت دارد که فلسفه یعنی تشبه به باریتعالی !!! یعنی شبیه خدا شدن !!! 

[COLOR=#000000]اینکه وی IQ داشته یا نداشته موضوع بحث نیست ، بلکه موضوع بر سر این است که علمی که وی آن را تعریف نموده است از همان ابتدا با تعالیم وحی در تضاد است و لذا مقبول نیست !!!! 


کلام ملاصدرا را با روایتی دیگر نقد می کنیم :

التوحيد - الشيخ الصدوق - ص 73

" الحمد لله الذي أعجز الأوهام أن تنال إلا وجوده وحجب العقول عن أن تتخيل ذاته في امتناعها [HIGHLIGHT=#ffff00]من الشبه   ، بل هو الذي لم يتفاوت في ذاته ، ولم يتبعض بتجزئة العدد في كماله ، فارق الأشياء لا على اختلاف الأماكن "

( حمد خدای راست که وهمها را ناتوان کرده از ایمکه جز وجود او را بتوانند دست یابند و عقلها را از تصور ذاتش - که از داشتن [HIGHLIGHT=#ffff00]  و شکل امتناع دارد - منع کرده است . در ذات او تفاوتی نیست و عدد هر چه کامل هم باشد نمی توان با آن خدا را تقسیم و تجزیه کرد . او از اشیاء جداست ولی نه به اختلاف امکنه )


این روایت نیز بسیار زیباست :

الحمد لله الذي لا من شئ كان، ولا من شئ كون ما قد كان، مستشهد بحدوث الأشياء على أزليته وبما وسمها به من العجز على قدرته، وبما اضطرها إليه من الفناء على دوامه، لم يخل منه مكان فيدرك بأينية، ولا له شبه مثال فيوصف بكيفية



آیا این روایت با کلام ملاصدرا که گفته بود " نظم العالم نظما عقليا على حسب الطاقة البشرية ليحصل التشبه بالباري تعالى " قابل جمع است ؟؟؟

آیا شما روایت را قبول می کنید یا سخن ملای شیرازی را ؟؟!!!!



دوم
[COLOR=#000000]از اینکه بنده شیعه را با اهل سنت قیاس نمودید از شما ممنونم ....  تصویر

بحثهای شما در مورد عقیده اهل خلاف بر ظواهر قرآن کاملا صحیح است ولی گویا شما " اسفار " ملّا را با قران اشتباه گرفته اید !!!!

یا شاید فکر می کنید که کلام ملاصدرا آنقدر دقیق و ظریف و نغز است که به قرآن تنه می زند !!!

راقب الله !!!


تاویل و تفسیر کلام وحی امری است مخصوص اهل بیت علیهم السلام .

کلام ملاصدرا دقیقا بر اساس معنای واقعی حمل می شود زیرا قرینه ای بر ضد آن نیست !!!



سوم
هنوز جواب بنده را ندادید ...

قطعا معنای " تشبه " با معنای " تجلی " متفاوت است .....

حرفهای شما در باب تجلی تماما صحیت از آیت الهی است ( که مخلوق است ) و اصلا در مورد تجلی صحبت نکردید .



چهارم

ما برای شما حدیث معصوم علیه السلام را بیان کردیم که هیچگونه اشتراکی میان خالق و مخلوق نیست و هر آنچه هست بینونت است ( یعنی افتراق کلی )

ولی باز شما می گویید : " یعنی متخلق شدن به اخلاق الهی در مقام فعل خدا نه در مقام ذات که احدی به آنجا راه ندارد " !!!!!

این چه قیاسی میان فعل خداوند ( که مخصوص باری تعالی است ) و تخلق مخلوق به آن ( که هیچگونه اشتراکی حتی در صفات هم با خدا ندارد ) !!!!

بینونت میان مخلوق و خالق در همه چیز است .... چه در صفات .... چه در ذات ....


شاید تکرار برخی مطالب قبلی برای شما سبب امتنان خاطر شود ...

شیخ صدوق در " التوحید " ص 34 از قول امام رضا ( علیه السلام ) چنین می گویند :



" مباینته ایاهم مفارقته انّیّتهم ...... و کنهه تفریق بینه و بین خلقه ...... مباین لا بمسافه .... فکل ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه و کل ما یمکن فیه یمتنع من صانعه "



( جدایی خدای تعالی از مخلوقاتش به مفارقت اوست از حقیقت آنها .... [HIGHLIGHT=#ffff00]و جدایی میان خالق و مخلوق به حقیقت اوست  ... مباین مخلوقاتش است ولی نه به بینونت مسافتی .... هر چه در خلق هست در خالق یافت نمی شود و هر چه در خلق ممکن باشد در صانع ممتنع و محال است )





[HIGHLIGHT=#ffff00]ظاهرا مقصود از " مباینته ایاهم مفارقته انّیّتهم " این است که بینونت میان خدا و خلق ، حقیقی است نه عزلی !

یعنی میان وجود خدای تعالی و وجو مخلوق ، حقیقتا هیچ وجه اشتراکی وجود ندارد .


به عبارت دیگر میان خالق و مخلوق بینونت صفتی است ، پس خداوند شبحان به هیچ وصفی از اوصاف مخلوق ، به آن معنایی که در خلق است ، وصف نمی شود .


و همینطور توصیف مخلوق و تمجید و تنزیه آنها به اوصاف و تمجیدات و تنریهات خالق ، صحیح نمی باشد .

 



و عبارت "و کنهه تفریق بینه و بین خلقه " صریح ترین عبارت در این باب در اظهار مذهب امامان اهل بیت ( علیهم السلام ) است . توحید خدای سبحان ، همان مباینت و جدایی او و مخلوق است .



******************************************************************************************



Seyyed Ali نوشته شده:amoonaser عزیز ذکر تمثیل به خاطر محدود کردن خدا یا محدود بودن خدا نیست بلکه به خاطر محدود بودن فهم بشر در ابتدای راه است اینکه در مقام تقریب ذهنی فعلیت فطرت خداجو را مانند تجلی آینه بدانند نه اینکه شأن خدا این تمثیل است یعنی اینکه فکر ابتدایی بشری که محدود است این معنا را با تمثیل درک می کند در قرآن فراوان تمثیل داریم ظاهرا شما با کلمه تمثیل مشکل و آلرژی دارید ذکر مثال برای تقریب ذهنی از باب تشبیه معقول به محسوس است نه اینکه عین واقعیت باشد.
باز هم عرض می کنم آی کیوی فلاسفه اینقدر هست و از من و شما بهتر می فهمند که خدا یگانه هست و دومی ندارد پس خواهشا ندانم کاری خود و دنیای ذهنی محدود خود را ملاک قضاوت قرار ندهیم البته فلسفه از ناحیه اشاعره مثل غزالی و فخر رازی که اهل تسنن بودند ضربات سهمگینی وارد شده نه از جانب شیعیانی که ذوالفنون بودند یا فکرشان محدود به پاکی و نجسی نبود. فقط


دوست عزیز :

تمثیل برای کسی یا چیزی انجام می گیرد که در قالب مثال بگنجد ! نه در مورد خالقی که هیچ وجه اشتراکی با ما ندارد که ما بخواهیم وی را برای تقریب ذهن خودمان متمثّل به مثالهایی شخصی بکنیم !!!

خداوند نه در ذات ، نه در صفات و نه در افعال ، قابل تمثیل و یا مورد مثال نیست ...

" وهو الحكيم العليم، أتقن ما أراد خلقه من الأشياء كلها بلا مثال سبق إليه "

" فما ظنك أيها السائل بمن هو هكذا، سبحانه وبحمده، لم يحدث فيمكن فيه التغير والانتقال، ولم يتصرف في ذاته بكرور الأحوال ولم يختلف عليه حقب الليالي والأيام الذي ابتدع الخلق على غير مثال امتثله ولا مقدار احتذى عليه من معبود كان قبله "




در ضمن زمانی می توان معقول را به محسوس تقریب کرد که معقول را محدود در عقل بدانیم !!!!

آیا در مورد خداوند می توان چنین گفت ؟؟

آیا شما با عقل خود خداوند را درک کرده اید و یا آیات و نشانه های او را ( که مخلوق اند ) ؟!!!


چگونه خدایی را که در عقول و اذهان نمی کنجد را می خواهید با تمثیل به محسوسات تبدیل نمایید ؟؟!!!

" وتاهت في أدني أدانيها طامحات العقول في لطيفات الأمور "

( پرده های ناپیدا نزد کنه پنهانش حایل شده و خردهای تند رو نیبت به مطالب دقیق در نزدیکترین درجاتش گم شده )



و یا این روایت :


" الحمد لله الذي لم يكن له أول معلوم ولا آخر متناه، ولا قبل مدرك، ولا بعد محدود، ولا أمد بحتى ولا شخص فيتجزأ، ولا اختلاف صفة فيتناهى فلا تدرك العقول وأوهامها، ولا الفكر وخطراتها "


*********************************************************************************

Seyyed Ali نوشته شده:ذکر یک نکته در مورد تأویل و اکتفا نکردن به ظواهر ضروری است و آن اینکه نه می شود همه ظواهر را بدون حساب و کتاب تأویل کرد و نه می توان همه ظواهر را بدون تأویل بیان کرد بلکه به باطن رسیدن مفهومی از ظاهر آن مستلزم رعایت مبادی عقلی و همخوانی با مدارک وحی من جمله معصومین است [COLOR=#0070c0]لذا علم تفسیر و تأویل نزد متخصصین تفسیر موجود است و البته هر انسانی نمی تواند دست به تأویل یا اکتفا به ظاهر با عدم تخصص و تفسیر به رأی بزند که بین مبادی عقلی و وحی دچار تناقض می شود و لاجرم مجبور به نفی یکی از آنها می شود.  


ما همانند اخباریون قائل به عدم حجیت ظواهر قرآن نیستیم بلکه ظواهر قرآن حجیت دارد ....

ولیکن تاویل و تفسیر آیات تنها و تنها در نزد مفسرین واقعی قرآن قرار دارد یعنی اهل بیت علیهم السلام !!!

پس تفسیر و تاویل صحیح را از آنان می خواهیم و نه از غیر معصومین !!!!


یا علی ع
جدا شده از خدا

جدا شده از رسول

جدا شده از کتاب

[COLOR=Blue]هر که ز حیدر جداست
 
Bronze
Bronze
پست: 280
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶, ۳:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 303 بار
سپاس‌های دریافتی: 794 بار

Re: فلسفه اسلامي،‌خوب يا بد؟؟

پست توسط amoonaser »

بسم رب الحسین علیه السلام

سلام بر شما


در پستهای قبلی ، دوست عزیز و فاضل بنده جناب فانوس مطالبی فرمودند که بنده نقدی جدید بر یکی از آنها بیان می کنم .

ایشان فرمودند که برای اثبات و درک فطرت نیز باید بر سبیل فلسفه بود !!

(( البته ایشان برای این مدعای خود اصلا دلیلی متقن ارائه نفرمودند .... چه از آیات الهی و چه از روایات اهل بیت علیهم السلام ))


البته ایشان بنده را نیز به مطالعه کتاب " اصول فلسفه و رئالیسم " مرحوم مطهری تشویق نمودند ...


بد نیست که فطرت را از منظر این کتاب ( و صاحب کتاب ) بنگریم و سپس نقد خویش را بیان کنیم .


مرحوم مطهری در این کتاب چنین می گویند :

" مقصود ما از عنوان بالا فطرت عقل نیست ، مفصور ما فطرت دل است .
فطرت دل یعنی انسان به حسب ساختمان خاص روحی خود متمایل و خواهان خدا آفریده شده است .
در انسان ، خداجویی و خداخواهی و خداپرستی به صورت یک غریزه نهاده شده است . همچنانکه غریزه جستجوی مادر در طبیعت کودک نهاده شده است "



ایشان فطرت را عملا غریزه در انسان بیان نمودند ....

[HIGHLIGHT=#ffff00]فطرت در آیات و روایات عبارت است از معرفی خدای تعالی خودش را بر انسان که در مواقف مختلف صورت گرفته و می گیرد .  

روشنترین این مواقف ، موقف عالم ذر است که خداوند متعال انسان را به صورت جسم ذری در آن عالم به وجود آورده و خود را به همه آنها معرفی کرده و حجت را بر همه آنها تمام کرده است . و این انسان حامل معرفت الهی به تعریف خود او شده است .

ولی هنگامی که می خواهد قدم در این دنیا نهد ، موقف آن معرفت و عهد و میثاقی که داده است را به فراموشی می سپارد و اصل آن معرفت در کمون ذات او جای گرفته و باقی می ماند .

خدای تعالی به لطف خود در این دنیا به صورتهای گوناگون انسان را بر طبق سنت خویش متذکر نموده ، معرفت خویش را دوباره در او زنده می کند .

یکی از این راهها ، تدبر و تفکر در آیات و مخلوقات الهی است .

[HIGHLIGHT=#ffff00]پس معرفت فعل خداست و ربطی به انسان ندارد و کار انسان فقط پذیرش تعریف الهی و تسلیم و خضوع و خشوع و افتادگی در مقابل عظمت پروردگار ، و عدم انکار و استکبار و برتری جویی در قبال اوست . 

[HIGHLIGHT=#ffc000]در این صورت است که عنوان " تذکّر " معنا پیدا کرده و معنای مذکّر بودن پیامبران و آیات الهی برای انسان روشن می شود  .


انسان که خود بیگانه محض از خداست و هیچ راهی از خود برای شناخت خدا ندارد جز اینکه خدا خودش را به او معرفی نماید ، چگونه می شود غریزه خداجویی - خدایی که هیچگونه شناختی از او ندارد - در او وجود داشته باشد ؟؟؟!!!

چگونه می شود انسان هیچگونه شناختی از کسی یا چیزی نداشته باشد ، و در خود هیچ احساس نیازی به او نداشته باشد و با این وجود خواهان او نیز باشد ؟؟؟!!

آیا خود این امر حاکی از یک نوع شناخت سابق از خدای تعالی به تعریف خود او ( خدا) نیست ؟؟!!!!




یا علی ع
جدا شده از خدا

جدا شده از رسول

جدا شده از کتاب

[COLOR=Blue]هر که ز حیدر جداست
 
Senior Member
Senior Member
پست: 100
تاریخ عضویت: دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۹, ۹:۴۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 23 بار
سپاس‌های دریافتی: 71 بار
تماس:

Re: فلسفه اسلامي،‌خوب يا بد؟؟

پست توسط Seyyed Ali »

باسمه تعالی
درود بر دوستان


اینکه عارف بالله سید علی قاضی فرمودند   فلسفه از دین خبری نیست درست گفتند چون اصولا در فلسفه بحثهای آزاد عقلی بدون جانبداری از دین و مذهبی مطرح می‌شود و وجه تمایز علوم عقلی از سایر علوم خصوصا کلام بررسی حقایق با اتکا به عقل است البته همه قسمتهای فلسفه اسلامی اینگونه نیست فقط در مباحث امور عامه اینگونه است نه در الهیات فلسفه لذا یکی از بهترین فواید عقلی بودن مباحث فلسفه بدون وابستگی به دین تبلیغ دین برای ملحد است که هیچ دین و حتی وجودی به نام خدا را قبول ندارد ولی نمی‌تواند منکر معقولات بشود چون با آن سر و کار دارد به ملحد که نمی‌توان گفت چون قرآن گفته خدا هست پس خدا هست می‌گوید من اصلا خدا را قبول ندارم شما داری از سفیران وحی و کتاب خدا حرف می‌زنی.

اما نکته مهم سوء‌ برداشت دوستان از سخن مرحوم قاضی است ایشان نفرمودند عقلی بودن صرف مباحث فلسفی که در آن از دین خبری نیست مذموم است بلکه به حقیقتی اشاره کردند و گفتند در فلسفه از دین خبری نیست اما نگفتند که دین مخالف حجت خدا و پیامبر درون یعنی عقل است پس فلسفه و علوم عقلی نکوهیده است! اگر کسی بر خلاف حکم عقلش (تا جایی که عقل برد دارد) عمل کند در آخرت معذب خواهد بود چون مخالفت با نص صریح حجت خدا کرده همچنانکه مخالفت به وحی هم همین حکم را دارد.
 
قسم به جان خودم آن کس که فهم مطالب تمهید القواعد و شرح قیصری بر فصوص الحکم و فتوحات مکیه (اثر محی الدین ابن عربی) و مصباح الانس و اشارات و تنبیهات و شفاء (اثر ابن سینا) و اسفار (اثر ملاصدرا) روزی​اش نشده فهم تفسیر انفسی آیات قرانی و جوامع روایی روزی​اش نشده است.


فرازی از فرمایشات استاد علامه حسن زادهٔ آملی
Senior Member
Senior Member
پست: 100
تاریخ عضویت: دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۹, ۹:۴۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 23 بار
سپاس‌های دریافتی: 71 بار
تماس:

Re: فلسفه اسلامي،‌خوب يا بد؟؟

پست توسط Seyyed Ali »

باسمه تعالی
سلام بر دوستان و دوست عزیز amoonaser


((اول
کلام ملاصدرا مگر آیات قرآنی است که تاویل و تفسیر و بطن داشته باشد !!!
در کلام افراد معمولی ، تا قرینه ای بر معنای مجاز کلمه ای نباشد ، کلمه را بر معنای اصلی حمل می کنیم ...
کلام ملاصدرا صراحت دارد که فلسفه یعنی تشبه به باریتعالی !!! یعنی شبیه خدا شدن !!!
اینکه وی IQ داشته یا نداشته موضوع بحث نیست ، بلکه موضوع بر سر این است که علمی که وی آن را تعریف نموده است از همان ابتدا با تعالیم وحی در تضاد است و لذا مقبول نیست !!!!))

مگر تأویل و تفسیر فقط مختص آیات قرآن است؟ روایات هم تأویل و تفسیر دارد، سخن حکیمانه و عقلی یک حکیم هم تأویل و تفسیر دارد البته با رعایت سلسله مراتب در عمق و بطون مطلب.
خوب اگر حمل کلام بر معنای اصلی با تفکرات و دیگر سخنان او در تضاد بود چه؟ آیا ما همین یک جمله را مبنای کل فکری شخص قرار می‌دهیم بدون مطالعه افکار و آراء دیگرش یا دنبال مقصود ایشان از تشبه می‌رویم و از قید و بند فهم لغتی مطلق بیرون می‌آییم؟
اگر تشبه به معنی شریک قایل شدن باشد با وحی در تضاد است وگرنه ذهن ما مطلب را درست نفهمیده و هضم نکرده.

((کلام ملاصدرا دقیقا بر اساس معنای واقعی حمل می شود زیرا قرینه ای بر ضد آن نیست !!!))

چه کسی گفته قرینه‌ای بر ضد آن نیست؟ ملاصدرا در کتاب اسفار قایل به واجب الوجود یعنی علت تامه همان حق تعالی و ممکن الوجود یعنی هر چه غیر خدا هست و معلول است می‌باشد ندانستن شما که دلیل بر نبودن نیست. در نتیجه با فرض قبول واجب الوجود و اثبات آن به عنوان علت تامه ملاصدار می‌فرماید واجب الوجود و علت تامه واحد است پس تشبه به معنی شریک و دستیار برای وی قایل شدن باطل است هم عقلا و هم از منظر وحی پس با این تقیید منظور تشبه این چیزی نیست که شما و مخالفان ناآگاه صدرا می‌گویند.

((سوم
هنوز جواب بنده را ندادید ...
قطعا معنای " تشبه " با معنای " تجلی " متفاوت است .....
حرفهای شما در باب تجلی تماما صحیت از آیت الهی است ( که مخلوق است ) و اصلا در مورد تجلی صحبت نکردید .))

باز هم اسیر در معنای لغوی شدید بنده نگفتم معنی لغوی تشبه یعنی تجلی عرض کردم تشبه به معنی شریک و مثل شدن نیست بلکه به معنای تجلی خداوند در مخلوق خود است البته تجلی اسماء فعلیه نه اسماء ذاتیه. مثلا شما منکر هستید که حضرت امیر مظهر بسیاری از اسماء الهیه است؟ و همین امامان معصوم به شیعیان و صحابه بشارت دادند که با تبعیت از ما و طی مدارج به درجه‌ای از قرب نایل می‌شوید که شما هم به قدر استعدادتان مظهر تجلی قسمتی از اسماء فعلیه حق سبحانه می‌شوید؟ آیا معصوم معاذالله بشارت کذب داده؟ البته امثال ملاصدراها و محی الدینها زیاد بودند که به این بشارت لبیک گفتند و به این درجه عالی رسیدند.

((چهارم

ما برای شما حدیث معصوم علیه السلام را بیان کردیم که هیچگونه اشتراکی میان خالق و مخلوق نیست و هر آنچه هست بینونت است ( یعنی افتراق کلی )
ولی باز شما می گویید : " یعنی متخلق شدن به اخلاق الهی در مقام فعل خدا نه در مقام ذات که احدی به آنجا راه ندارد " !!!!!
این چه قیاسی میان فعل خداوند ( که مخصوص باری تعالی است ) و تخلق مخلوق به آن ( که هیچگونه اشتراکی حتی در صفات هم با خدا ندارد ) !!!!
بینونت میان مخلوق و خالق در همه چیز است .... چه در صفات .... چه در ذات .... ))

اگر آیه قرآن فرمود و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی یعنی ای پیامبر تو سنگ نینداختی بلکه من خدا سنگ زدم یعنی تأیید بینونت در تمام شؤون ؟ این با آیه سازگار است؟ یا تفکیک این موضوع که انسان کامل طبق کثیر روایات معصومین می تواند مظهر فعل خدا بشود مگر حضرت امیر گفت انا عین الله انا یدالله و ... معاذالله اغراق یا بلوف کرده خود معصومین در حدیث قرب نوافل گفتند انسان عادی با قرب نوافل به درجه ای می رسد که چشمش چشم خدا گوشش گوش خدا و زبانش زبان خدا می‌شود آیا این به معنای بینونت مطلق بین خالق و مخلوق است؟ یا اینکه استعدادهای فطری انسان شکوفا شد انسان مظهر صفات فعلیه حق می‌شود؟ که اتم این مظهریت معصومین هستند به اقوال کثیر از خودشان.


((ما همانند اخباریون قائل به عدم حجیت ظواهر قرآن نیستیم بلکه ظواهر قرآن حجیت دارد ....
ولیکن تاویل و تفسیر آیات تنها و تنها در نزد مفسرین واقعی قرآن قرار دارد یعنی اهل بیت علیهم السلام !!!
پس تفسیر و تاویل صحیح را از آنان می خواهیم و نه از غیر معصومین !!!!))

تأویل و تفسیر قرآن فقط نزد معصومین است ولاغیر اما خود معصومین هیچ وقت نگفتند عقل خود را تعطیل کنید بلکه همیشه شاگردان خود را تشویق به تحقیق می‌کردند مگر پیامبر نگفت علماء دین من وارث انبیاء هستند البته مبانی قرآن و عترت برای هر محققی ملاک و میزان است و این به معنی تعطیلی بحث علمی و تحقیق و غیره در زمینه‌ای تفسیر قرآن و دیگر علوم دینی نیست همچنانکه علامه طباطبایی و علامه جوادی آملی با نوشتن تفسیر قرآن با اتکا به اصول وحی و روایات معصومین و البته عقل به کلام معصوم عمل کردند و علمای بیشمار دیگر.
قسم به جان خودم آن کس که فهم مطالب تمهید القواعد و شرح قیصری بر فصوص الحکم و فتوحات مکیه (اثر محی الدین ابن عربی) و مصباح الانس و اشارات و تنبیهات و شفاء (اثر ابن سینا) و اسفار (اثر ملاصدرا) روزی​اش نشده فهم تفسیر انفسی آیات قرانی و جوامع روایی روزی​اش نشده است.


فرازی از فرمایشات استاد علامه حسن زادهٔ آملی
Bronze
Bronze
پست: 280
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶, ۳:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 303 بار
سپاس‌های دریافتی: 794 بار

Re: فلسفه اسلامي،‌خوب يا بد؟؟

پست توسط amoonaser »

بسم رب الحسين عليه السلام

سلام بر شما

جناب سيد علی عزیز : تصویر



مگر تأویل و تفسیر فقط مختص آیات قرآن است؟ روایات هم تأویل و تفسیر دارد، سخن حکیمانه و عقلی یک حکیم هم تأویل و تفسیر دارد البته با رعایت سلسله مراتب در عمق و بطون مطلب.
خوب اگر حمل کلام بر معنای اصلی با تفکرات و دیگر سخنان او در تضاد بود چه؟ آیا ما همین یک جمله را مبنای کل فکری شخص قرار می‌دهیم بدون مطالعه افکار و آراء دیگرش یا دنبال مقصود ایشان از تشبه می‌رویم و از قید و بند فهم لغتی مطلق بیرون می‌آییم؟
اگر تشبه به معنی شریک قایل شدن باشد با وحی در تضاد است وگرنه ذهن ما مطلب را درست نفهمیده و هضم نکرده.



چه کسی گفته قرینه‌ای بر ضد آن نیست؟ ملاصدرا در کتاب اسفار قایل به واجب الوجود یعنی علت تامه همان حق تعالی و ممکن الوجود یعنی هر چه غیر خدا هست و معلول است می‌باشد ندانستن شما که دلیل بر نبودن نیست. در نتیجه با فرض قبول واجب الوجود و اثبات آن به عنوان علت تامه ملاصدار می‌فرماید واجب الوجود و علت تامه واحد است پس تشبه به معنی شریک و دستیار برای وی قایل شدن باطل است هم عقلا و هم از منظر وحی پس با این تقیید منظور تشبه این چیزی نیست که شما و مخالفان ناآگاه صدرا می‌گویند.



اولا :
شما تاویل و تفسیر کلام ملاصدرا را نکردید ... بلکه معنای کلام وی را تغییر داده و واژه ای دیگر را جایگزین آن کردید ...

" تشبه به باری تعالی " کجا و " تجلی " کجا !!!

بهتر است معنای کلمات را " جعل " نفرمایید !!!

گذشته از اینکه کلام ملاصدار دقیقا نشان می دهد که منظور از فلسفه چیست !!!!

تشبه به باری تعالی یعنی شبیه خدا شدن !!!

این جمله ای که هر فارسی زبانی آن را می فهمد و عربی آن نیز بسیار واضح تر از فارسی آن است (  التشبه بالباري تعالى   )

نمی دانم در کجای ادبیات عرب می توان واژه " تشبه " را با واژه " تجلی " یکسان نمود !!!


ثانیا :
شاید کلام ملاصدرا دارای 7 بطن است که برای فهم مطالب وی باید تفسیر و تاویل را سرلوحه قرار داد !!!

در ضمن ، آیا ظاهر کلام ملاصدرا حجیت ندارد که به دنبال تفسیر آن هستید ( آنهم بر اساس ذوق و سلیقه خودتان ) ؟؟!!!!



باز هم اسیر در معنای لغوی شدید بنده نگفتم معنی لغوی تشبه یعنی تجلی عرض کردم تشبه به معنی شریک و مثل شدن نیست بلکه به معنای تجلی خداوند در مخلوق خود است البته تجلی اسماء فعلیه نه اسماء ذاتیه. مثلا شما منکر هستید که حضرت امیر مظهر بسیاری از اسماء الهیه است؟ و همین امامان معصوم به شیعیان و صحابه بشارت دادند که با تبعیت از ما و طی مدارج به درجه‌ای از قرب نایل می‌شوید که شما هم به قدر استعدادتان مظهر تجلی قسمتی از اسماء فعلیه حق سبحانه می‌شوید؟ آیا معصوم معاذالله بشارت کذب داده؟ البته امثال ملاصدراها و محی الدینها زیاد بودند که به این بشارت لبیک گفتند و به این درجه عالی رسیدند.




اول :
وازه " تشبه " شامل شراکت نیز می شود ...

بین " شبیه " و " مشبه به " باید حتما یک " وجه شبه " ( وجه شباهت ) وجود داشته باشد ..

پس همین " وجه شبه " است که فصل مشترک یا همان عامل اشتراک آنها می باشد !!!

تشبه به باری تعالی یعنی وجود یک " وجه شبه " میان خالق و مخلوق !!!

این دقیقا همان حرف غلطی است که جناب ملاصدرا بیان فرمودند و شما و دیگر همفکران شما از آن دفاع می کنید !!!!


دوم :
ما این همه از روایات برای شما سخن راندیم که بین خالق و مخلوق اصلا ارتباطی نیست و تنها فراقت و بینونیت است !!! حال شما برای ما از تجلی خداوند ( بواسطه اسمائش ) در مخلوق سخن می گویید ؟؟!!!!

خالق و مخلوق هیچ اشتراکی ندارند که خواه اسماء فعلیه خالق در مخلوق تبلور نماید و خواه ننماید !!!!


این کلام شما دقیقا موید سخن قبلی بنده است که در فلسفه ، خالق و مخلوق را از یک سنخ می دانند و لذا حرفهایی می زنند که با شرع مقدس در تضاد است !!!!



اگر آیه قرآن فرمود و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی یعنی ای پیامبر تو سنگ نینداختی بلکه من خدا سنگ زدم یعنی تأیید بینونت در تمام شؤون ؟ این با آیه سازگار است؟ یا تفکیک این موضوع که انسان کامل طبق کثیر روایات معصومین می تواند مظهر فعل خدا بشود مگر حضرت امیر گفت انا عین الله انا یدالله و ... معاذالله اغراق یا بلوف کرده خود معصومین در حدیث قرب نوافل گفتند انسان عادی با قرب نوافل به درجه ای می رسد که چشمش چشم خدا گوشش گوش خدا و زبانش زبان خدا می‌شود آیا این به معنای بینونت مطلق بین خالق و مخلوق است؟ یا اینکه استعدادهای فطری انسان شکوفا شد انسان مظهر صفات فعلیه حق می‌شود؟ که اتم این مظهریت معصومین هستند به اقوال کثیر از خودشان.



اول :
نمی دانم بواسطه آیه مذکور چه مطلبی را می خواهید برای ثابت نمایید !!!

آیا می خواهید بگویید که آیه فوق بینونبیت را زیر سوال می برد ؟؟!! اگر چنین برداشت کرده اید ( ضمن اینکه کلام قبلی بنده در رد سنخیت توسط فلسفه را تایید کرده اید ) باید بگویم که سخت در اشتباه هستید !!!

دوم :
اینکه خداوند متعال امری را خودش ( دقت نمایید ) خودش به خویش نسبت دهد کجا و اینکه مخلوق امری را به خدا نسبت دهد کجا !!!


سوم :
آیا در این آیه ، پیامبر آن شن ریزه ها را پرتاب کردند یا خدا ؟؟؟؟ و آیا تاثیر این امر از خدا بود یا خود خدا آمدند و شن پرتاب کردند ؟؟؟!!!


چهارم :
در مورد " انا عین الله " و مشابه آن بهتر است از کلام خود معصوم فیض ببریم تا بفهمیم که منظور از آن چیست :

" فأمّا عين اللّه فأنا عينه على المؤمنين و الكفرة. " ( اما من عين خدا هستم يعنى ناظر او بر مؤمنان و كافران هستم‏ )

حال نمی دانم این سخنان چه وجهی از تجلی اسماء فعلیه خداوند در امیرالمومنین ( علیه السلام ) دارد !!!!


پنجم :

روایت ذیل را مطالعه فرمایید :

" سئل امير المؤمنين عليه السّلام كيف اصبحت، فقال اصبحت و انا الصّديق الاكبر، و الفاروق الاعظم، و انا وصىّ خير البشر، و انا الاوّل، و انا الآخر، و انا الباطن، و انا الظّاهر، و انا بكلّ شى‏ء عليم، و انا عين اللّه، و انا جنب اللّه، و انا امين اللّه، على المرسلين، بنا عبد اللّه، و نحن خزّان اللّه، فى ارضه و سمائه، و انا احيى، و انا اميت و انا حىّ لا اموت، فتعجّب الاعرابىّ من قوله‏ فقال عليه السّلام :
انا الاوّل اوّل من آمن برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، و انا الآخر آخر من نظر فيه لمّا كان فى لحده، و انا الظّاهر ظاهر الاسلام، و انا الباطن بطين من العلم، و انا بكلّ شى‏ء عليم فانّى عليم بكلّ شى‏ء اخبر اللّه به نبيّه فاخبرنى به، فامّا عين اللّه فانا عينه على المؤمنين و الكفرة، فامّا جنب اللّه فان تقول نفس يا حسرتى على ما فرّطت فى جنب اللّه، و من فرّط فى فقد فرّط فى اللّه، و لم يجز لنبىّ نبوّة حتّى يأخذ خاتما من محمّد صلّى اللّه عليه و آله، فلذلك سمّى خاتم النّبييّن محمّد سيّد النّبيّين و انا سيّد الوصيّين، و امّا خزّان اللّه فى ارضه فقد علمنا ما علّمنا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بقول صادق، و انا احيى احيى سنّة رسول اللّه، و انا اميت اميت البدعة، و انا حىّ لا اموت لقوله تعالى، و لا تحسبن الّذين قتلو فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربّهم يرزقون. "


( چون از آن حضرت از چگونگى حال مباركش سؤال شد فرمود منم راستگوى بزرگ در گفتار و منم جداكننده بين حق و باطل و منم جانشين بهترين انسانها منم اول و منم آخر و منم باطن و منم ظاهر و منم داناى بهر چيز منم عين اللَّه و منم جنب اللَّه و منم امين اللَّه بر سفيران خدا بسبب ما خداوند ستايش شده و خزانه‏دار خداوند در آسمان و زمين مائيم من زنده ميكنم و من ميميرانم و منم آن زنده‏اى كه نميميرد اعرابى تعجب نمود از گفتار آن حضرت سپس آن بزرگوار فرموده‏هاى خود را تفسير فرمود باينكه من اولم يعنى اول كسى كه برسول خدا ايمان آوردم و آخرم يعنى آخر كسى كه نظر نمودم بصورت رسول خدا هنگامى كه در لحدش گذاشتم‏ .
و منم ظاهر يعنى اظهاركننده اسلام و باطن يعنى دانا هستم بباطن علم و اينكه گفتم بهر چيز دانايم يعنى بهر چه خداوند به پيغمبرش خبر داده پيغمبر اكرم بمن خبر دادند و من باو دانايم و اينكه گفتم من عين اللَّه هستم يعنى ديده بآن خدا بر مؤمنين و كفارم و اينكه گفتم جنب اللهم همان است كه خداى متعال در قرآن ميفرمايد از قول مجرمان كه شخص ميگويد حسرت باد بر من بر آنچه كوتاهى كردم نسبت بامر خدا و كسى كه كوتاهى كند در باره من كوتاهى در باره خداوند كرده است (يعنى كسى كه حق مرا نشناسد حق خدا را نشناخته و ضايع نموده و از فرمان خدا خارج شده) و نبوة هر پيغمبرى تمام نشد مگر آنكه خاتميت محمد صلّى اللَّه عليه و آله را قبول داشته و اعتراف نمود براى همين جهت آن حضرت‏ خاتم و سيد فرستاده‏هاى خداوند است و منهم سيد و آقاى جانشينان پيغمبران گذشته مى‏باشم‏
و اما اينكه گفتم خزانه‏دار خدا در زمينم براى آنست كه هر چه را پيغمبر اكرم براستى بما تعليم فرمود دانستيم و آموختيم و گفتم من زنده ميكنم يعنى سنت و روش رسول خدا را زنده ميكنم و ميميرانم بدعت و خلاف را ميميرانم و گفتم هميشه زنده‏ام و نمى‏ميرم براى فرموده خدا است كه ميفرمايد گمان نكنند كسانى را كه كشته شدند در راه خدا مرده‏گانند بلكه زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده شوند.
)



تأویل و تفسیر قرآن فقط نزد معصومین است ولاغیر اما خود معصومین هیچ وقت نگفتند عقل خود را تعطیل کنید بلکه همیشه شاگردان خود را تشویق به تحقیق می‌کردند مگر پیامبر نگفت علماء دین من وارث انبیاء هستند البته مبانی قرآن و عترت برای هر محققی ملاک و میزان است و این به معنی تعطیلی بحث علمی و تحقیق و غیره در زمینه‌ای تفسیر قرآن و دیگر علوم دینی نیست همچنانکه علامه طباطبایی و علامه جوادی آملی با نوشتن تفسیر قرآن با اتکا به اصول وحی و روایات معصومین و البته عقل به کلام معصوم عمل کردند و علمای بیشمار دیگر.


اول :
تحقیق کردن در مورد تفسیر قرآن ، عقلا باید از روی کلام وحی ( یعنی سخنان اهل بیت علیهم السلام ) باشد و نه از روی تفسیر به رای !

دوم :
در روایات صراحتا از تفسیر به رای نهی شده است و بیان شده است که اگر در مورد چیزی علم نداریم ، آن را به اهلش ( اهل بیت علیهم السلام ) واگذاریم !

سوم :
ندانستن تفسیر و تاویل یک آیه دلیلی بر تعطیلی عقل نیست ...

الزام ندارد که اگر تفسیر آیه ای را نمی دانیم ، بخاطر اینکه به زعم خود عقل را تعطیل نکنیم ، جاهلانه بیاییم و معانی ساختگی خودمان را بعنوان تفسیر آیه بیان نماییم !!!

چهارم :
ضرب قرآن بر قرآن کار معصوم علیه السلام است و نه کار غیر معصوم !!!


یا علی ع
جدا شده از خدا

جدا شده از رسول

جدا شده از کتاب

[COLOR=Blue]هر که ز حیدر جداست
 
Iron
Iron
پست: 199
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۸, ۱۱:۵۴ ق.ظ
محل اقامت: اصفهان
سپاس‌های ارسالی: 456 بار
سپاس‌های دریافتی: 371 بار

Re: فلسفه اسلامي،‌خوب يا بد؟؟

پست توسط divoone110 »

 
با سلام به همه دوستان عزيز

بحثي شروع شد و اكنون به نظر ميرسد به مجادله مبدل شده است.متاسفانه من روزهاي شلوغي را طي ميكنم و نتوانستم گفتگوي دوستانه خودم را با جناب عمو ناصر عزيز و جناب سيد علي عزيز به سرانجام برسانم.اگر اجازه بدهيد به جاي جدل تنها يك مقصد را دنبال كنيم.
قبلا عرض كردم و اكنون تكرار ميكنم كه فلسفه موضوعيت ندارد.حق يكي است و آن كلام خدا و تبيين آن توسط معصوم حجت است.
بحث كردن بر روي سخنان شيخ و ملا و حاجي از يكطرف و آيات عظام و فقها و غيره تنها جدل را طولاني ميكند.
دوستان هيچكدام از شخصيتهاي اسلامي در ظاهر ادعا نكرده كه حرفي در برابر وحي و روايت آورده و هيچكدام نيز ادعاي عصمت نكرده اند(خداوند به ما في الضمير اگاهتر است).پس باب لعن و تكفير بسته است.اگر اشتباه در كلامشان هست كه بسيار محتمل است حمل بر خطا شود و لا غير.
دوستان وحي و روايت حقيقتي است ثابت و لا متغير اما برداشتها از انها بسيار متفاوت من باب مثال توجه كنيد به احكام نماز جمعه در عصر غيبت.همه ادعاي تمسك به كلام حق داريم اما چه توان كرد كه هر كس چيزي ميفهمد.از اين رو حقانيت چيزي اسنت و نجات چيزي ديگر.
از اينها كه بگذريم عرض كنم كه كه بزرگان فلسفه بارها سفارش و وصيت كرده اند كه فلسفه عمومي نشود چون خود آنها ميدانند كه بسياري از فلسفه خوانها گمراه ميگردند همانطور كه اغلب طالبان عرفان ره به تركستان ميبرند (البته اين رهزني مطلق نيست و همه را در بر نميگيرد) پس چه بهتر كه هيچيك شايع نشود.
عمو ناصر عزيز بسياري از ايرادات شما انصافا ايرادهاي خوبي است هر چند جواب دارد. ليكن من از ابتدا هم در سبيل دفاع مطلق از فلسفه حركت نكردم و اكنون نيز پا در ان راه نميگذارم و تنها به اشاراتي ختم كلام ميكنم:
-فلسفه راهزن است.تفكر ازاد در دين جايز نيست.فلسفه در شريعت اصالت ندارد.
-عقل در شريعت صراط نيست بلكه سراج است و تنها جنبه كاشفيت دارد( آيت الله جوادي آملي) به همين ترتيب فلسفه در دين اصالت ندارد و تنها ميتواند كاشفيت داشته باشد در برخي مواقف.
-عقل فلسفي با عقل شرعي متفاوت است (ليك تعريف جناب عمو ناصر از عقل فلسفي خطاست و ان تعريف عقل در عالم عقول است كه از قول فلاسفه ذكر كرده ايد نه عقل بشر).
-فلسفه ظرفيت دارد قالب اسلامي بگيرد كما اينكه گرفته اما همواره رهزن است،قابل فهم عمومي نيس و حتي خواص بندرت توان فهم كامل انرا دارند.از اينرو زبان فلسفه نبايد ترويج شود و نه خدا و نه معصومين با اين زبانن سخن نگفته اند.پر واضح است كه هم در قران و هم در كلام معصومين استدلالات فلسفي وجود
-بدون تزكيه نفس و بدون اگاهي كامل داشتن به كتاب و شريعت ، به سراغ فلسفه رفتن تنها به ضلالت مي انجامد و كسي كه با اين مقدمات به سراغ فلسفه رفت، چيزي را بر حق ترجيح نميدهد.
- رواياتي در رد فلسفه ذكر شد.اضافه ميكنم در ان روزگار و حتي تا قرن هفتم به تمام علوم عقلي من جمله فيزيك و شيمي و رياضيات و هندسه و ... فلسفه ميگفتند و البته انچه امروز فلسفه ناميده ميشود مابعد الطبيعه (متافيزيك) ناميده ميشد كه جزئي از فلسفه نظري بود.نيز اخلاق و سياست و تدبير منزل را فلسفه عملي ميگفتند.
-تكرار كنم كه فلاسفه معاد جسماني را انكار نكرده اند.
-توصيه ميكنم حتي براي نقد فلسفه ، آنرا ترويج نكنيم و آنرا به نوادر مشتاق وانهيم.
و آخرين حرف در مورد تعريف فلسفه از قول صدرا.بدون ترجمه مي آورم و عرض ميكنم هر كيس هرچه فهميد به همان معتقد شود.شرحهائي بر اين تعريف گفته و نوشته شده اما ملاك براي هر فرد در نهايت فهم خود اوست.

المقدمة في تعريف الفلسفة و تقسيمها الأولي و غايتها و شرفها

اعلم أن الفلسفة استكمال النفس الإنسانية بمعرفة حقائق الموجودات على ما هي عليها و الحكم بوجودها تحقيقا بالبراهين لا أخذا بالظن و التقليد بقدر الوسع الإنساني و إن شئت قلت نظم العالم نظما عقليا على حسب الطاقة البشرية ليحصل التشبه بالباري تعالى و لما جاء الإنسان كالمعجون من خلطين صورة معنوية أمرية«» و مادة حسية خلقية و كانت لنفسه أيضا جهتا تعلق و تجرد لا جرم افتنت الحكمة بحسب عمارة النشأتين بإصلاح القوتين إلى فنين نظرية تجردية و عملية تعقلية أما النظرية فغايتها انتقاش النفس بصورة الوجود على نظامه بكماله و تمامه و صيرورتها عالما عقليا مشابها للعالم العيني لا في المادة بل في صورته«» و رقشه و هيئته و نقشه و هذا الفن من الحكمة هو المطلوب لسيد الرسل المسئول في دعائه ص إلى ربه حيث قال: «رب أرنا الأشياء كما هي »و للخليل ع أيضا حين سأل« رَبِّ هَبْ لِي حُكْما»ً و الحكم هو التصديق بوجود الأشياء المستلزم لتصورها أيضا و أما العملية فثمرتها مباشرة عمل الخير لتحصيل الهيئة الاستعلائية للنفس على البدن و الهيئة الانقيادية الانقهارية للبدن من النفس و إلى هذا الفن أشار بقوله ع:« تخلقوا بأخلاق الله» و استدعى الخليل ع في قوله« وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ» و إلى فني الحكمة كليهما أشهر في الصحيفة الإلهية « لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»و هي صورته التي هي طراز عالم الأمر« ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ» و هي مادته التي هي من الأجسام المظلمة الكثيفة« إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا» إشارة إلى غاية الحكمة النظرية «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» إشارة إلى تمام الحكمة العملية و للإشعار بأن المعتبر من كمال القوة العملية ما به نظام المعاش و نجاة المعاد و من النظرية العلم بأحوال المبدإ و المعاد و التدبر فيما بينهما من حق النظر و الاعتبار قال أمير المؤمنين ع: «رحم الله امرأ أعد لنفسه و استعد لرمسه و علم من أين و في أين و إلى أين» و إلى ذينك الفنين رمزت الفلاسفة الإلهيون حيث قالوا تأسيا بالأنبياء ع الفلسفة هي التشبه بالإله كما وقع في الحديث النبوي ص:« تخلقوا بأخلاق الله» يعني في الإحاطة بالمعلومات و التجرد عن الجسمانيات.
ثم لا يخفى شرف الحكمة من جهات عديدة منها أنها صارت سببا لوجود الأشياء على الوجه الأكمل بل سببا لنفس الوجود إذ ما لم يعرف الوجود على ما هو عليه لا يمكن إيجاده و إيلاده و الوجود خير محض و لا شرف إلا في الخير الوجودي و هذا المعنى مرموز في قوله تعالى« وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً» و بهذا الاعتبار سمى الله تعالى نفسه حكيما في مواضع شتى من كتابه المجيد الذي هو« تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» و وصف أنبياءه و أولياءه بالحكمة و سماهم ربانيين حكماء بحقائق الهويات فقال« وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَة»ٍ و قال خصوصا في شأن لقمان« وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ» كل ذلك في سياق الإحسان و معرض الامتنان و لا معنى للحكيم إلا الموصوف بالحكمة المذكورة حدها التي لا يستطاع ردها و من الظاهر المكشوف أن ليس في الوجود أشرف من ذات المعبود و رسله الهداة إلى أوضح سبله و كلا من هؤلاء وصفه تعالى بالحكمة فقد انجلى وجه شرفها و مجدها فيجب إذن انتهاج معالم غورها و نجدها فلنأت على إهداء تحف منها و إيتاء طرف فيها و لنقبل على تمهيد أصولها و قوانينها و تلخيص حججها و براهينها بقدر ما يتأتى لنا و جمع متفرقات شتى واردة علينا من المبدإ الأعلى فإن مفاتيح الفضل بيد الله « يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ ».
(الأسفارالأربعة، ج‏1، ص 20 تا 23)

ملا صدرا بعد از آوردن اين جمله « و إن شئت قلت نظم العالم نظما عقليا على حسب الطاقة البشرية ليحصل التشبه بالباري تعالى» براي تعريف فلسفه خود به بررسي جزئيات ميپردازد و اصلا به تجلي و ... اشاره اي نميكند و نيازي نيست ما براي توجيه حرف او به بحثي متمسك شويم كه مولف انرا مدنظر قرار نداده است.
در مورد تشبه به خدا ميگويد:
«الفلسفة هي التشبه بالإله كما وقع في الحديث النبوي ص:« تخلقوا بأخلاق الله» يعني في الإحاطة بالمعلومات و التجرد عن الجسمانيات.»
وقتي خودشان براي حرفشان دليل آورده اند(چه درست باشد و چه غلط ) جا براي توجيه ديگر نمي ماند.

در نهايت به دوستان خوبم توصيه ميكنم بحث را ختم كنند يا حداقل از جدل فاصله بگيرند كه صلاح ما در جدل نيست.
السلام علي عباد الله الصالحين و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
 

در کوچه های شهر و در انظار مردمان

دیوانه وار نعــــره زنــــم رو به آسمـــان

آن دم که خواست حب علی از دلم رود

ای خالق جهان به دمی جان من ستان

[External Link Removed for Guests]
Senior Member
Senior Member
پست: 100
تاریخ عضویت: دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۹, ۹:۴۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 23 بار
سپاس‌های دریافتی: 71 بار
تماس:

Re: فلسفه اسلامي،‌خوب يا بد؟؟

پست توسط Seyyed Ali »

باسمه تعالی
سلام بر دوستان و دوست محترم amoonaser


چه کسی گفته قرینه‌ای بر ضد آن نیست؟ ملاصدرا در کتاب اسفار قایل به واجب الوجود یعنی علت تامه همان حق تعالی و ممکن الوجود یعنی هر چه غیر خدا هست و معلول است می‌باشد ندانستن شما که دلیل بر نبودن نیست. در نتیجه با فرض قبول واجب الوجود و اثبات آن به عنوان علت تامه ملاصدار می‌فرماید واجب الوجود و علت تامه واحد است پس تشبه به معنی شریک و دستیار برای وی قایل شدن باطل است هم عقلا و هم از منظر وحی پس با این تقیید منظور تشبه این چیزی نیست که شما و مخالفان ناآگاه صدرا می‌گویند.

عبارت بالا بی پاسخ ماند لطفا پاسخی برای آن بنویسید البته مبرهن و منطقی در غیر این صورت پاسخی از جانب بنده داده نخواهد شد.

تمام پاسخهای شما تحت تاثیر عدم آگاهی از مطلب بالاست بنده می گویم با تقسیم واجب الوجود و ممکن الوجود توسط فلاسفه تشبه به معنای شریک قایل شدن و تشبه به معنای شؤونی که محال است مخلوق شبیه آن شود امکان پذیر نیست شما می‌گویید تشبه مطلقا ممتنع است چون قیدی برای آن وجود ندارد تا تشبه به معنای غلط را مشخص کند چه قیدی بهتر از تفکیک علت و معلول یا واجب و ممکن.
آیا جزء این بود که اراده پیامبر در سنگ اندازی فانی در اراده خدا بود البته بدون سلب اختیار فهم این مطالب برای همه ممکن نیست.
تشبه در صفات و اسماء فعلیه خدا محال نیست چون آیه و روایت و عقل و شهود قلبی همه و همه مؤید آن هستند حالا شما اگر راست می‌گویید اگر می‌خواهید این بحث جدال احسن بماند برهان عقلی در نفی تشبه به طور مطلق با تقیید مسئله واجب و ممکن ذکر کنید چون به فرض نمی شود به ملحد گفت معصوم گفته یا قرآن گفته فقط برهان قابل قبول است وگرنه بحث مزبور تبدیل به جدال غیر احسن شده و بحث در مورد این مسائل بی حاصل می‌شود و بنده هم قصد انجام کار عبث را ندارم اگر برهان شما مستدل و منطقی بود بنده خواهم پذیرفت. در پایان عرض کنم که علامه طباطبایی فرمود روش تفسیر قرآن به قرآن را از استادم سید علی قاضی یاد گرفتم.
قسم به جان خودم آن کس که فهم مطالب تمهید القواعد و شرح قیصری بر فصوص الحکم و فتوحات مکیه (اثر محی الدین ابن عربی) و مصباح الانس و اشارات و تنبیهات و شفاء (اثر ابن سینا) و اسفار (اثر ملاصدرا) روزی​اش نشده فهم تفسیر انفسی آیات قرانی و جوامع روایی روزی​اش نشده است.


فرازی از فرمایشات استاد علامه حسن زادهٔ آملی
Bronze
Bronze
پست: 280
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶, ۳:۴۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 303 بار
سپاس‌های دریافتی: 794 بار

Re: فلسفه اسلامي،‌خوب يا بد؟؟

پست توسط amoonaser »

بسم رب الحسين عليه السلام

سلام بر شما

ضمن تشكر از جناب دیوانه 110عزیز : تصویر

بنده با برخی از سخنان این بزرگوار موافقم و با برخی مخالف !

الغرض ! احساس می کنم که سیر کلام در حال انحراف است ، لذا ( به تبع کلام جناب دیوانه 110 ) ترجیح می دهم فعلا بحث را مسکوت بگذارم .

شاید در مجالی دیگر بتوانیم در این مورد یحثهایی داشته باشیم .

************************************************************

جناب سید علی عزیز : تصویر

سخن ملاصدار در تعریف فلسفه بسیار واضحتر از آن است که بخواهیم توجیه نماییم !!!

ابتدا شما خواستید تا سخن وی را با خلط معنایی بین " تشبه " و " تجلی " توجیه نمایید !!!

حال با تمسک به علت تامه و غیره !!!!

شاید اگر وارد بحث علت و معلول بشوید مشاهده نمایید که علت العلل در فلسفه مجبور به خلق است . ولی در عقیده اسلامی هیچ اجباری برای خالق نیست !!!

***

فرمودید :


تشبه در صفات و اسماء فعلیه خدا محال نیست چون آیه و روایت و عقل و شهود قلبی همه و همه مؤید آن هستند


اگر کافری این سوال را از ما بپرسد ، ما بر اساس همان استدلالهایی که اهل بیت علیهم السلام برای کفار می آوردند ، این امر را جواب خواهیم داد ....

اهل بیت علیهم السلام نه از ادله فلسفی استفاده می کردند و نه اصلا برای فلسفه ارزشی قائل بودند که بخواهند دامن خود ملوث به آن نمایند !!


امام باقر علیه السلام چنین می فرمایند :

" خدا از اين برتر است جز اين نيست كه آنچه بصفت مخلوق باشد معقول مى‏شود و عقل آن را تعقل ميكند و خدا چنين نيست‏ "

پس اگر تشبه میان خالق و مخلوق وجود داشته باشد ( ولو در اندک چیزی ) چون آن چیز در عقل محدود مخلوق درک می شود ، پس معقول مخلوق شده و خداوند از این امر مبری است !!!!

هر کس خواهد فهمید که عجز و ناتوانی از صفات بارزه مخلوق است . پس هر گونه اشتراک و شباهت و تجلی ( و هر اسم دیگر از اینگونه اسامی ) با خالق یعنی سهیم شدن خالق در همین عجز و ناتوانی !!!

و از آنجا که عجز و ناتوانی در خالق متعال ممتنع ( محال ) است لذا هیچ اشتراکی وجود ندارد میان خالق و مخلوق !!!!


" صفوان بن يحيى گفت بحضرت كاظم (ع) يا امام رضا (ع) عرض كردم كه مرا خبر ده از اراده كه از خدا و از خلق است .

فرمود اراده نسبت بخلق انديشه خاطر است كه در دل ميگيرند و امرى را تصور ميكنند و ذهن بسوى آن متوجه مى‏شود و آنچه از براى ايشان ظاهر مى‏شود از فعل و اما نسبت بخداى عز و جل اراده‏اش احداث و ايجاد آنست نه غير از آن زيرا كه آن جناب انديشه نميكند و قصد و تفكر نمينمايد كه خوبى و بدى چيزى را بداند . و اين صفتها از او دور است و اينها صفات خلق است چه اينها از لوازم جهل و نقصان است پس اراده خدا همان فعل است نه غير آن كه بآنچه اراده آن دارد ميفرمايد كه باش پس ميباشد بدون صوت و سخنى كه بزبان گفته شود و بى‏قصد و انديشه كه در او بهمرسد و چون و چگونگى از براى آن نيست چنان كه خود بيچون و چگونگى است."


*************************************************************

جناب سید علی عزیز :

در برخی روایات آمده است که برای خدا صفاتی است و برای مخلوق صفاتی است و خداوند در هیچ صفتی با مخلوقش اشتراک ندارد ( یعنی این سخن شما که :   در صفات و اسماء فعلیه خدا محال نیست ،  قعطا غلط است ) و بالعکس نیز مخلوق با خالق در هیچ صفتی اشتراک ندارد چه برسد که تشبه ای وجود داشته باشد .

قبلا عرض کردم که تشبه با چیزی لازمه وجود " وجه شبه " می باشد و این وجه شبه سبب اشتراک است !!!

ولی اسمهای همین صفات خدای تعالی در مخلوق هم به کار می رود .


هارون بن عبدالملک می گوید : از امام صادق علیه السلام در باره توحید سوال شد . فرمودند :

" َ  ُوَ عَزَّ وَ جَلَّ مُثْبَتٌ مَوْجُودٌ لَا مُبْطَلٌ وَ لَا مَعْدُودٌ وَ لَا فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ صِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ وَ لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُعُوتٌ وَ صِفَاتٌ فَالصِّفَاتُ لَهُ وَ أَسْمَاؤُهَا جَارِيَةٌ عَلَى الْمَخْلُوقِينَ مِثْلُ السَّمِيعِ وَ الْبَصِيرِ وَ الرَّءُوفِ وَ الرَّحِيمِ وَ أَشْبَاهِ ذَلِك‏

( [COLOR=#0070c0]خدای تعالی مثبت موجود است نه باطل و معدود . و هیچ صفتی از صفات مخلوقها در او نیست . و او را نعتها و صفتهایی است . صفاتش از برای خودش است و اسمهایش بر مخلوقها هم اطلاق می شود مانند شنوا ، بینا ، مهربان ، یخشنده و امثال اینها ....

کلام این است که تفاوتی میان اسم و صفت وجود ندارد . هر اسمی صفت است و هر صفت اسم است . اسم و صفت هر دو علامت و نشانه هستند . ولی اسماء و اوصاف به جهت مشتق بودنشان مفید تمجید و تقدیش و تنزیه خالق متعال هستند .

در این روایت هم مراد از اسم همان لفظ سمیع و بصیر و امثال آن است که هم بر خالق اطلاق می شود و هم برمخلوق .

این اسمها را یک جهن وصفی و نعتی است که با آن جهت ، اطلاقشان در مورد مخلوق صحیح نیست .

و همین طور این اسامی در مورد مخلوق دارای یک وصفی است که با آن جهت ،اطلاقشان در خالق محال است .زیرا صفت خالق فقط به توصیف خود او می باشد و مخلوق از رسیدن به آن عاجز است ولی در مخلوق چنین نیست .

پس این اسمها با اینکه از جهت لفظ مشترک بین خالق و مخلوقند ، ولی وقتی علامت و اسم خالق می شوند که دارای اوصافی باشند که خدای تعالی خودش را با آن اوصاف وصف کرده باشد .

پس این سخن امام باقر علیه السلام که فرموده اند : "  ْأَسْمَاءَ صِفَاتٌ وَصَفَ بِهَا نَفْسَه‏ - اصول کافی ج 1 ص 88 " دلیل می شود که اسم گرچه مشترک است ولی وقتی اسم اوست که صفت مخصوص او را داشته باشد . 


شاهد این مطلب روایتی است که هشام بن سالم نقل می کند .

می گوید خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم . حضرت فرمودند :

"  َ تَنْعَتُ اللَّهَ ؟ فَقُلْتُ نَعَمْ . قَالَ هَاتِ . فَقُلْتُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ قَالَ هَذِهِ صِفَةٌ يَشْتَرِكُ فِيهَا الْمَخْلُوقُون‏

( [COLOR=#0070c0]آیا خدا را وصف می کنی ؟ عرض کردم : آری . فرمود : بیان کن . عرض کردم : او شنوا و بیناست . فرمودند : این صفتی است که مخلوقها در آن مشترکند

در این روایت حضرت صادق علیه السلام بجای اسم ، صفت تعبیر کرده اند و می فرمایند :" این صفتی است که مخلوقها در آن مشترکند " ، خود این سخن شاهد این است که اسمهای خداوند اوصافند .

آنچه میان خالق و مخلوق مشترک است فقط لفظ است و اسم خدا که علامت و آیه اوست همین لفظ مشترک است ولی با عنایت اینکه خدای متعال ، خودش را با آنها نامیده و وصف کرده است .


*******************************************************************************

نکته پایانی :

تفسیر قرآن به قرآن تنها از عهده معصوم ( علیه السلام ) که بر ظاهر و باطن و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و تفسیر و تاویل آیات آگاه است ، بر می آید و غیر معصوم را در این امر هیچ جایگاهی نیست ...




موفق باشید

یا علی ع
جدا شده از خدا

جدا شده از رسول

جدا شده از کتاب

[COLOR=Blue]هر که ز حیدر جداست
 
Administrator
Administrator
پست: 2244
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 10691 بار
سپاس‌های دریافتی: 5476 بار
تماس:

Re: فلسفه اسلامي،‌خوب يا بد؟؟

پست توسط Mohsen1001 »

سلام تصویر

ظاهراً بحث برای شخص ثالثی که آن را مطالعه میکند واضح و روشن باشد و خود میتواند نتیجه گیری کند.

باتوجه به اینکه پست اول از جانب کاربر محترم سید علی بود اخرین پست میبایست از طرف مقابل ارسال میشد.


از مشارکت دوستان گرامی سپاسگزارم تصویر

التماس دعا
قفل شده

بازگشت به “نقد سایر اندیشه ها”