جانشین پیامبر کیست؟

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: جانشین پیامبر کیست؟

پست توسط قهرمان علقمه »

آيا امامت و خلافت با بيعت محقَّق مى شود؟

مشروعيّت بيعت با استناد به آيه كريمه نسبت به قراردادهاى اجتماعى بين مردم و شخصى كه با او بيعت شده است، اثبات شد، اكنون با اين دو پرسش مشروعيت آن را توضيح مى دهيم.

آيا نتيجه اين مشروعيّت، اولى به تصرّف بودن شخصِ بيعت شده نسبت به بيعت كنندگان را نيز مفيد خواهد بود؟

از طرفى، در فرضى كه خود حاكم و شخص بيعت شده با قانون ها و قراردادهاى مقرّر بين طرفين مخالفت كند باز هم وفا به اين پيمان براى بيعت كنندگان واجب خواهد بود؟

طبيعى است كه در اثر ظهور انحراف و تخلّف، وجوب اطاعت از بين مى رود و اين جاست كه لزوم معصوم بودن شخصِ بيعت شده مطرح مى شود و با لزومِ عصمت، تلاش هايى كه براى تحقّق بيعت انجام يافته، اثباتِ امامت خلفا نقش بر آب مى شود.

گفتنى است كه تمام اين بحث ها به عنوان مماشات و بر فرض تسليم است، وگرنه وقتى ثابت شود كه حقّ تعيين خليفه و جانشين پيامبر، منحصراً به خداوند متعال مربوط

است و بندگان را در اين زمينه هيچ گونه نقشى نيست، اساس اين مباحث درهم مى ريزد.

از قضاياى جالب توجّه درباره اثبات اعتقاد شيعه مبنى بر عدم جواز دخالت بندگان نسبت به امام و جانشين پيامبر صلى اللّه عليه وآله قضيّه اى است كه ابن هشام و

حلبى در كتاب هاى سيره خودشان آورده اند، اين قضيه در ديگر كتاب هاى سيره نيز آمده است.

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در آغاز رسالت خويش به سراغ قبيله اى از قبايل عرب براى دعوت به اسلام تشريف بردند. بعد از مذاكره با بزرگان قبيله، آنان چنين اظهار

كردند: آيا اگر ما دعوت شما را بپذيريم و از شما حمايت كنيم و با دشمنانتان بجنگيم، مقام رياست و خلافت و سرپرستى امّت را بعد از خود به ما واگذار مى كنيد؟

در شرايطى كه گرويدن حتّى يك نفر به جماعت مسلمانان به نفع اسلام بود، آن حضرت هيچ گونه وعده اى به آن ها ندادند، بلكه با صراحت تمام اعلام فرمودند:


الأمر إلى اللّه يضعه حيث يشاء;1

اين امر به دست خداست، او به هر كه بخواهد واگذار مى كند.


1 . البداية والنهايه: 3 / 171، الاصابه: 1 / 52، تاريخ الاسلام: 1 / 286.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: جانشین پیامبر کیست؟

پست توسط قهرمان علقمه »

بيعت با ابوبكر چگونه محقّق شد؟

  تصريح منابع تاريخى، نخستين كسى كه با ابوبكر بيعت كرد، عمر بن خطّاب بود. بعد از او يك يا دو نفر از مهاجرين فقط(!!) و پس از آن، اندكى از انصار كه اوّلين آن ها بشير بن سعد بود، بيعت كردند، ولى بسيارى از انصار و ديگر مهاجرين و به خصوص تمام بنى هاشم و بزرگان صحابه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هيچ يك در سقيفه حاضر نبودند و با او بيعت نكردند.
آن چه گذشت بحث به اصطلاح «كبروى» بود، اكنون بحث را در «صغرى» پياده مى كنيم.
در بحث از حقيقت بيعت عنوان شد كه بيعت، يك قرارداد اجتماعى است، به راستى اجتماعى كه در اثر بيعت آنان، امامت ابوبكر تحقّق پيدا كرد كدام است؟
آن چه از ادلّه مسلّم و تاريخى قطعى برمى آيد، بيعت كنندگان با ابوبكر در سقيفه بنى ساعده چهار نفر بوده اند:

1 . عمر بن خطّاب،
2 . سالم مولاى ابى حذيفه،
3 . ابو عبيده جرّاح،
4 . پيرمردى به سيماى اهل نجد.1


آيا با بيعت اين افراد معدود (كه در واقع، افرادى هم نبوده اند، بلكه دو فرد بوده اند) معقول است كه وجوب اطاعت ابوبكر بر تمام امّت اسلامى در شرق و غرب عالم ثابت شود؟


1 . ر.ك: تاريخ طبرى: 3 / 206 ـ 201، البداية والنّهايه: 6 / 225، الكامل في التاريخ: 2 / 223. 
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: جانشین پیامبر کیست؟

پست توسط قهرمان علقمه »

آيا حضرت على با ابوبكر بيعت كرد؟

همان گونه كه اشاره شد، برخى مى گويند: امير مؤمنان على عليه السلام با ابوبكر بيعت كرد. ما اين ادعا را از چهار محور پاسخ مى دهيم:

نخست آن كه اين ادّعا بايد نقد و بررسى شود.

دوم آن كه بيان شد كه بيعت، يك نوع قرارداد و به اصطلاح يك امر انشايى است و حقيقت انشا ـ بنا بر مسلك تحقيق و آن چه كه نظر بزرگان، بدان منتهى مى شود ـ عبارت از اعتبار و ابراز است. اگر بپذيريم امير مؤمنان على عليه السلام دست در دست ابوبكر ابن ابى قحافه گذاشته باشند، ولى از كجا معلوم كه با اين دست در دست گذاشتن، خلافت و لزوم اطاعت او را هم اعتبار كرده باشند؟

اگر كسى بگويد: ظاهر حال هر بيعت كننده اى اين است كه با اين كار، اعتبارى را كه روح بيعت به وجود آن است، اظهار و ابراز مى كند;

مى گوييم: آرى، ظاهر حال همين گونه است و در جاى خود ثابت شده كه چنين ظواهرى حجّت هستند، ولى همه اين ها در صورتى است كه آن ظاهر به معارضى اقوى مبتلا نباشد، در صورتى كه در مورد ما خطبه شقشقيّه و نظير آن از امير مؤمنان على عليه السلام صادر شده است كه حضرت در آن چنين تصريح فرمودند:


واللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها ابْنُ أبي قُحَافَةِ;1

به خدا سوگند! ابوبكر بن ابى قحافه منصب خلافت و جانشينى را به خود بست و حال آن كه حقّ او نبود.

سوم آن كه اگر بيعتى بين حضرت على عليه السلام و ابوبكر واقع شده، بنابر نقل مورّخان در شرايطى بوده كه هرگز نمى توان به آن حضرت نسبت رضايت به خلافت ابى بكر را داد، براى آگاهى بيشتر در اين زمينه كافى است به كتاب الامامة والسياسة تأليف ابن قتيبه دينورى رجوع شود تا چگونگى قضيّه تا حدودى روشن گردد.
برخى از اهل سنّت براى فرار از پذيرش اين واقعيّت چاره اى نديدند جز اين كه انتساب اين كتاب را به ابن قتيبه منكر شوند; و اين راه نيز دردى را دوا نمى كند; زيرا به يقين اين كتاب از مؤلفات ابن قتيبه است، بزرگان اهل سنّت در قرون گذشته، مطالبى را از آن نقل كرده و به صراحت به ابن قتيبه نسبت داده اند.2

چهارم آن كه اگر بيعتى بين حضرت على عليه السلام و ابوبكر واقع شده، بنابر نقل صحيح بخارى بعد از شهادت حضرت صدّيقه طاهره فاطمه زهرا عليها السلام بوده است.
از طرفى بنا به نقل اهل سنّت شهادت حضرت زهرا عليها السلام شش ماه بعد از رحلت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوده است، آن سان كه در صحيح بخارى آمده است. بنابراين، چرا حضرت على عليه السلام در اين مدت طولانى بيعت نكرده است؟

چرا حضرت زهرا عليها السلام را به بيعت وادار نكرده اند؟

با وجود چنين دلايلى اگر در ظاهر حضرت على عليه السلام با او بيعت كرد، كجا ظهورى براى آن بيعت منعقد مى شود كه نشان گر امضاى خلافت ابوبكر باشد و اطاعت او را بر امّت لازم بداند؟

البتّه تمام اين موارد بر فرضى است كه امر خلافت و امامت با بيعت قابل اثبات باشد كه بطلان اين مطلب پيش تر بيان گرديد.



1 . نهج البلاغه: 48، خطبه سوّم (شقشقيّه).
2 . براى نمونه رجوع شود به كتاب العقد الثمين فى تاريخ البلد الامين: 6 / 72.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: جانشین پیامبر کیست؟

پست توسط قهرمان علقمه »

حضرت على و حضور در نماز جماعت خلفا

برخى از اهل سنّت ادّعا كرده اند كه امير مؤمنان على عليه السلام در نماز خلفا شركت مى كرد. مى توان گفت كه اين ادّعا از مصاديق بارز «رُبَّ مَشْهُور لا أَصْلَ لَهُ» است كه چه بسيار مطالب و قضاياى مشهورى كه اصل و ريشه درستى ندارند.

البته به رغم اين كه حتّى برخى از بزرگان، اين قضيّه را به عنوان امر مسلّمى اتّخاذ كرده اند، ولى ما تا كنون مدرك معتبر و قابل اعتنايى براى تثبيت اين مطلب نيافته ايم; چرا كه سند معتبر و غير قابل مناقشه اى در دست نيست كه آن حضرت همواره به نماز خلفا حاضر مى شده اند؟

آن چه در اين باره موجود است مطلبى است كه ابو سعد سمعانى در كتاب انساب الأشراف آورده است كه در واقع مى توان آن را از معجزات امير مؤمنان على عليه السلام در ارتباط با رسوا كردن مخالفان به شمار آورد، در اين قضيّه نقشه قتل آن حضرت را پى ريزى كرده بودند. ما اين جريان را در بحث هاى خود نقل كرده ايم.1

شايد اين واقعه حاكى از آن باشد كه هنوز اميرالمؤمنين عليه السلام با ابوبكر بيعت نكرده بودند و يا عدم رضايتشان بر همگان معلوم بوده، وگرنه وجهى براى اين نبود كه به قتل آن حضرت تصميم بگيرند.



1 . أنساب الأشراف: 3 / 95. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر.ك: نگاهى به حديث ولايت: 50 ـ 53 از همين نگارنده.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: جانشین پیامبر کیست؟

پست توسط قهرمان علقمه »

  بين امير مؤمنان على و خلفا پيوند سببى بود؟ 

بنابر تحقيق مسلّم و غير قابل انكار انتسابات و پيوندهايى كه بين بنى هاشم و امويان رخ داده «يكطرفى» بوده است، به اين معنا كه عمدتاً امويان و ديگر مخالفان بوده اند كه با بنى هاشم پيوند بسته و از بنى هاشم دختر گرفته اند، ولى در بنى هاشم، كسى نيست كه از مخالفان دخترى گرفته باشد. دست كم آن چه مسلّم و قطعى است اين كه مادر هيچ يك از ائمّه اطهار عليهم السلام از امويان نمى باشد.

در اين زمينه دو مورد قابل بحث و تحقيق است:


1 . دامادى امام محمد باقر عليه السلام با قاسم بن محمّد بن ابى بكر.

قاسم از فقهاى مدينه و شخصى موجَّه و وزين بوده است كه حضرت امام باقر عليه السلام، امّ فروه دختر او را به همسرى گرفتند. اين مخدّره، مادر امام صادق عليه السلام است.

2 . ازدواج امّ كلثوم دختر حضرت على عليه السلام با عمر بن خطّاب.

اهل سنّت مى گويند: وقتى شما در خطاب به امامان خود مى گوييد:


اَشْهَدُ أنَّكَ كُنْتَ نُوراً في الأصْلابِ الشّامِخَةِ والأَرْحَامِ المُطَهَّرَةِ;

[COLOR=#0070c0]گواهى مى دهم كه شما به صورت نورى در پشت مردانى عالى درجه و رحم هاى پاك و دور از پليدى بوده ايد;
 

پس ابوبكر كه پدر بزرگ مادرِ امام صادق عليه السلام است از «اصلاب شامخه» مى باشد و بايد به ايمان و پاكى او قائل بشويد.

در پاسخ اين استدلال چنين مى گوييم:

هر دو مقدّمه اين استدلال صحيح و بدون ترديد مورد تصديق شيعه است، به اين معنا كه ترديدى نيست كه امّ فروه دختر قاسم، همسر امام محمّد باقر و مادر ششمين امام شيعيان جعفر بن محمّد الصّادق عليهما السلام است و قاسم نواده ابوبكر مى باشد.

از طرف ديگر نيز شكّى نيست كه مضمون عبارت ياد شده كه از فرازهاى زيارت وارث است از اعتقادات شيعيان به شمار مى رود; ولى نتيجه اى كه از اين دو مقدّمه گرفته شده، از مواردى است كه مادرِ جوان مرده بدان مى خندد; زيرا كه

اوّلاً بر آشناى با استعمالات عرب پنهان نيست كه منظور از واژه «اَصْلاب» در زيارت شريفه، اجداد پدرى هستند1 و اجداد پدرى امامان شيعه عليهم السلام، تا حضرت آدم ابوالبشر معلوم بوده و روشن است كه هيچ ارتباطى با «ابوبكر» ندارند.

ثانياً منظور از واژه «ارحام» بانوانى هستند كه نور امام عليه السلام از پشتِ پدر به رحم آن بانو منتقل شده است، كه در نتيجه در خود امامان شيعه، همسر هر امامى كه مادرِ امام بعدى به شمار مى رفته بدون شكّ، طاهره و مطهّره بوده و اين معيار در جانب مادران ائمّه عليهم السلام تا حضرت حوّاء همين گونه است.

براى مثال «سَلمى» همسر حضرت هاشم عليه السلام بانويى طاهره و مطهّره بوده است، كه اين بانو، مادر حضرت عبدالمطّلب به شمار مى رود.

هم چنين همسر حضرت عبدالمطّلب عليه السلام كه مادر حضرت ابوطالب عليه السلام است نيز بانويى پاكدامن، طاهره و مطهّره بوده است.

با عنايت به آن چه بيان شد به طور كامل روشن گشت كه «ابوبكر ابن ابى قحافه» نه در شمار «اصلاب» قرار مى گيرد و نه در عداد «ارحام» و اساساً، اين دو كلمه، هيچ گونه ارتباطى با ابوبكر ندارند، تا اين كه شيعه، ملزَم به تكريم جناب ايشان(!!) باشد.



1 . لسان العرب: 1 / 527 ـ 526.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: جانشین پیامبر کیست؟

پست توسط قهرمان علقمه »

چگونگى ازدواج امّ كلثوم با عمر

مورد دوم ازدواج امّ كلثوم عليها السلام دختر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با عمر بن خطّاب بود كه مى خواهند بدين وسيله فضيلتى را براى عمر اثبات و آن چه را كه بعد از رحلت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله بوده، انكار كنند. اين مورد نيز به بررسى و نقد نياز دارد.

اين قضيّه از دو جهت بايد به دقّت بررسى شود:


1 . از جهت روايات شيعه.

2 . از جهت روايات مخالفان.


از نظر روايات معتبر شيعه، جريان چنين است:

عمر بن خطّاب از امير مؤمنان على عليه السلام، دختر كوچكترشان حضرت امّ كلثوم را خواستگارى نمود، حضرت على عليه السلام از اين كه دخترشان كم سنّ و سال است و آمادگى براى ازدواج ندارد به او پاسخ ردّ دادند.


پس از زمانى عمر، عبّاس عموى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را ملاقات نمود و از او پرسيد: آيا عيب و عارى در من سراغ دارى؟!!

عبّاس گفت: مگر چه اتّفاقى افتاده؟ منظورت از اين سؤال چيست؟

عمر گفت: از فرزند برادرت ـ يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام ـ دخترش را خواستگارى نمودم، ولى به من جواب ردّ داد.

آن گاه عمر، عبّاس (بلكه اميرالمؤمنين عليه السلام و بنى هاشم) را تهديد كرد و افزود: به خدا سوگند! چاه زمزم را پر مى كنم، آثار جلالت و عظمت بنى هاشم را (در مكّه و مدينه) از بين مى برم و دو نفر شاهد عليه على بر دزدى او اقامه مى نمايم و حدّ سارق بر او جارى مى كنم.

عبّاس نزد امير مؤمنان على عليه السلام آمد و آن چه بين او و عمر گذشته بود به عرض آن حضرت رساند و از آن بزرگوار خواست كه تصميم گيرى درباره اين ازدواج را به او واگذار نمايد.


امير مؤمنان على عليه السلام نيز به تقاضاى عمويشان به اين خواستگارى پاسخ مثبت دادند. آن گاه عبّاس، امّ كلثوم را به عقد عمر درآورد.

پس از آن كه عمر كشته شد، اميرالمؤمنين عليه السلام آن مخدّره را به خانه خودشان انتقال دادند.

و آن گاه كه از امام صادق عليه السلام درباره اين ازدواج سؤال شد.

حضرت فرمودند:


إنّ ذلك فرج غصباه;1

اين ناموسى است كه از ما غصب شده است.

گفتنى است كه عدّه اى از قدماى بزرگ شيعه مانند شيخ مفيد رحمه اللّه و سيّد مرتضى رحمه اللّه اصل واقعه تزويج و حتّى مجرّد اجراى عقد را نفى كرده اند و عدّه بسيارى از بزرگان شيعه با ادلّه عقلى و نقلى اصل ازدواج را تكذيب نموده اند.

از روايات شيعه ـ كه از نظر سند قابل مناقشه نيستند ـ چيزى بيش از اين كه بيان گرديد، برنمى آيد و چنين ازدواجى اگر واقع شده باشد بر چيزى كه مطلوب آن هاست، دلالت ندارد.



1 . ر.ك: فروع كافى: 5 / 346 و 6 / 115.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: جانشین پیامبر کیست؟

پست توسط قهرمان علقمه »

بررسى ديدگاه اهل سنّت

پيش از آن كه روايات مخالفان را بررسى نماييم تذكّر اين نكته ضرورى است كه قضيّه تزويج امّ كلثوم آن چنان كه ادّعا مى شود و با آب و تاب نقل مى كنند در صحيح بخارى، صحيح مسلم و ديگر صحاح ششگانه نيامده است، هم چنين در اكثر قريب به اتّفاق مسانيد و معاجم مشهور و معتبر عامّه، اثرى از كيفيّت اين واقعه يافت نمى شود.

اين موضوع جدّاً جاى دقّت و توجّه است كه واقعه اى كه اين گونه براى اهل سنّت مؤثّر است، چگونه از روايت تفصيل آن غفلت كرده اند و اساساً آيا غفلت يا تغافل در نقل چنين امرى با اين همه اهميّت، جا دارد؟

نه; بلكه معلوم مى شود كه اصل واقعه پايه و اساسى ندارد، وگرنه به اين آسانى از آن نمى گذرند، گرچه در نظر ما شيعيان، اثبات امر امامت و خلافت با آن رفعت و جلالتى كه دارد، با چنين امورى حتّى اگر وقوعش مسلّم باشد (تا چه رسد به اين كه اصل وقوع، هنوز مورد ابهام است) آب در هاون كوفتن و خطّ بر آب نقش كردن است.

پس از تذكّر اين نكته، به بررسى رواياتى كه در كتاب هاى اهل سنّت آمده است مى پردازيم:

آنان اين واقعه را از دو طريق نقل كرده اند:


1 . طريق اهل بيت.1
2 . طريق غير اهل بيت.2

بزرگان اهل جرح و تعديل از محققان اهل سنّت روايات هر دو طريق را تضعيف كرده اند و هيچ يك را قابل اعتنا ندانسته اند.

افزون بر اين، متن اين روايات مضطرب و آشفته است كه همين اضطراب متن از نظر محققان، از اسباب تضعيف حديث است.


نتيجه اين كه:

اوّلاً: در ميان كتاب هاى اهل سنّت، كتاب هاى معتبرى مانند صحاح و اكثر قريب به اتّفاق مسانيد و معاجم نام و نشانى از وقوع اين تزويج با ميل يا رضايت حضرت امير عليه السلام يافت نمى شود.

ثانياً: اين واقعه در ديگر كتاب هاى اهل سنّت از دو طريق نقل شده، حديثى كه خودشان بر صحّت سند آن اتفاق نظر داشته باشند، موجود نيست.

ثالثاً: متن روايات موجود (با چشم پوشى از مشكل سندى) از اضطرابى عجيب در ذكر جوانب مختلف واقعه برخوردار است،3 و محقّقان حديث شناس، رواياتى را كه داراى اضطراب متن باشند معتبر ندانسته و تضعيف مى نمايند.

بنابر آن چه گذشت با توجه به روايات شيعه ـ در صورتى كه اصل واقعه را انكار نكنيم و روايات وارده را نيز از ظاهرش كه دلالت بر وقوع واقعه مى نمايد منصرف ننماييم، كه البته خود اين دو مطلب نيز جاى بحث و تحقيق عميقى دارد ـ نهايت چيزى كه امكان دارد به آن ملتزم شويم اين است كه امير مؤمنان على عليه السلام با مراجعات مكرّر و پافشارى و اصرار بسيار زياد عمر بن خطّاب (كه در روايات مخالفان نيز كاملاً مشهود است) و پس از ردّ و انكارها و اعتذارهاى مختلف از جانب آن حضرت و سرانجام تهديدهاى گوناگون از ناحيه عمر و واسطه قرار دادن عمر، عقيل و عبّاس را، (كه مدارك عامّه، با صراحت حاكى از تمام اين امور است) در شرايطى ناهنجار و بدون رضايت قلبى، امر تزويج ام كلثوم را به عمويشان عبّاس واگذار فرمودند.


عبّاس نيز پس از اجراى عقد، حضرت امّ كلثوم را به خانه عمر بردند و بعد از مدّتى كوتاه، خليفه به قتل رسيد و اميرالمؤمنين عليه السلام، دخترشان را به منزل خودشان برگرداندند.
به راستى كدام عاقل باانصاف، چنين واقعه اى را دليل بر وجود ارتباطات به اصطلاح حسنه بين اميرالمؤمنين عليه السلام و عمر بن خطّاب مى داند؟

از سوى ديگر در متون روايات اهل سنّت مطالب واهى آمده كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن بانو را براى عمر با آرايش و زينت فرستاده و خليفه او را برانداز كرده(!!) و در اين ازدواج آميزشى رخ داده، اين بانو فرزندانى براى عمر آورده و ديگر مطالب بى اساس، همه اين ها كذب و افترا و جعل و وضع بوده و هيچ ارزشى ندارند.

نوشته اند كه عمر بالاى منبر علّت اصرار زياد خود را بر اين وصلت فرمايش رسول خدا صلى اللّه عليه وآله قرار داده كه آن حضرت فرمود:


كلّ حسب ونسب منقطع يوم القيامة إلاّ حسبي ونسبي;4

هر پيوند حسبى و نسبى در روز رستاخيز گسستنى است جز پيوند حسبى و نسبى من.

عمر بنا به ادّعاى خودش مى خواهد با انتساب به فاطمه زهرا عليها السلام، به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله انتساب پيدا كند و تا روز قيامت از اين انتساب نفع ببرد.

اكنون قضيّه اى كه نقل مى شود، وجود غرضى ديگر را در اصرار انجام اين ازدواج تقويت مى كند.

محمّد بن ادريس شافعى مى گويد: هنگامى كه حجّاج بن يوسف ثقفى، دختر عبداللّه بن جعفر را به ازدواج خود درآورد، خالد بن يزيد بن معاويه به عبدالملك مروان گفت: آيا در امر اين ازدواج، حجّاج را به حال خود واگذاشتى؟

عبدالملك در جواب خالد گفت: آرى، مگر مشكلى در ميان است؟

خالد گفت: به خدا سوگند! اين كار، منشأ بزرگ ترين مشكلات است.


عبدالملك گفت: چگونه و به چه سببى؟

خالد گفت: به خدا سوگند! اى خليفه! از زمانى كه رَمْله دختر زبير را به ازدواج درآورده ام، تمام كينه ها و عداوت هايى كه نسبت به زبير داشتم، از دلم بيرون رفته است.

با اين سخن گويى عبدالملك خواب بود و بيدار گشت و فورى به حجّاج نوشت: دختر عبداللّه را طلاق بده.

حجّاج از فرمان خليفه وقت اطاعت نمود.5

البتّه طبع پيوند ازدواج و ايجاد فاميلى همين است كه منشأ از بين بردن عداوت ها و كدورت هاى گذشته خواهد شد و يا دست كم آن ها را تعديل خواهد كرد. اين مطلب با اغراض سوء امويان منافات داشت كه درصدد بودند به هر وسيله ممكنى بغض بنى هاشم را در دل ها به خصوص در دل هاى عمّالشان بپرورانند.

از اين رو عمر بن خطّاب با اين هدف به اين ازدواج پافشارى مى كرد كه شايد از طريق اين فاميلى با بنى هاشم و به خصوص بيت اميرالمؤمنين عليه السلام، بتواند مسير فكرى جامعه مسلمانان را نسبت به قضاياى سقيفه و آن چه كه از طرف او و هوادارانش بر سر فاطمه زهرا عليها السلام آمده بود، منحرف سازد.



1 . تهذيب التهذيب: 1 / 44، 11 / 382، 4 / 106.
2 . الطبقات الكبرى: 8 / 462، المستدرك على الصحيحين: 3 / 142، السّنن الكبرى: 7 / 63 و 114، تاريخ بغداد: 6 / 182، الاستيعاب: 4 / 1954، اسد الغابة: 5 / 614، الذّريّة الطّاهره: 157 ـ 165، مجمع الزّوائد: 4 / 499، المصنّف صنعانى: 10354.
3 . ر.ك: الطبقات الكبرى: 8 / 463، الاصابة: 4 / جزء 8 / 275، رقم 1473، البداية والنّهايه: 5 / 330، انساب الأشراف: 2 / 412، المستدرك على الصحيحين: 3 / 142.
4 . الطبقات الكبرى: 8 / 463.
5 . مختصر تاريخ مدينة دمشق: 6 / 205.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: جانشین پیامبر کیست؟

پست توسط قهرمان علقمه »

حضرت امير و نام گذارى با اسامى خلفا

از ديرباز نام گذارى از طرف افرادى كه صاحب عنوان، شخصيت و مقام هستند ـ چه به حق و چه به باطل ـ امرى رايج بوده است.

براى مثال با مراجعه به تاريخ، مواردى ديده مى شود كه اگر نام كسى خوشايند رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نبود، آن حضرت آن نام را به نام ديگرى تبديل مى كردند، در مورد ديگر آن حضرت به امام حسن و امام حسين عليهما السلام و جناب محسن عليه السلام ابتداءً نام گذارى فرمودند.

در موارد بسيارى حاكمان و خلفاى ستم پيشه نيز روى برخى جهات سياسى يا اجتماعى براى افرادى نام تعيين مى نمودند و به خاطر جريانات حاكم بر موقعيّت موجود، اولياى آن اطفال از مخالفت با آن حاكم، خوددارى مى نمودند.

اين مطلب درباره عمر، فرزند امير مؤمنان على عليه السلام نيز مورد تصريح بزرگان اهل سنّت است. حافظ مزّى، ابن حجر عسقلانى و گروهى ديگر از نگارندگان بزرگ اهل سنّت در اين زمينه چنين نگاشته اند:


هنگامى كه «صَهْباء بنت ربيعه» همسر اميرالمؤمنين عليه السلام فرزند پسرى به دنيا آورد، عمر بن خطّاب، نام اين فرزند را «عمر» گذارد(!!)1

به نظر ما اين كار عمر نيز در راستاى همان هدفى بوده كه با آن همه ارعاب و تهديد به خواستگارى دختر اميرالمؤمنين عليه السلام اقدام كرد. آن سان كه در تاريخ آمده است، معاويه مبلغ هنگفتى براى جناب عبداللّه بن جعفر (داماد اميرالمؤمنين عليه السلام و شوهر حضرت زينب كبرى عليها السلام) فرستاد تا نام فرزندش را معاويه بگذارد.

افزون بر اين، بيشتر نام ها، نام هاى مرسوم و متداولى در بين عرب بوده است و هر خانواده اى به مقتضاى ذوق و سليقه خود اين نام ها را براى نوزادان خود برمى گزيدند.

به سخن ديگر، اساساً خود نام ها از نظر ذاتى قبحى نداشتند. از اين رو در هيچ يك از كتاب هاى مخالفان حتّى متأخّرين آنان (يعنى تا حدود 50 سال پيش) نمى يابيد كه از اين جهت عليه شيعه استفاده اى كرده باشند و اين همنامى را دستاويز نفى منازعه بين امامان ما و رؤساى خودشان قرار داده باشند.


كوتاه سخن اين كه چنين به اصطلاح بهانه گيرى ها براى نفى و اثبات امرى به آن اهميّت با آن همه دلايل متقن و غير قابل خدشه، چيزى نيست جز اين كه گفته شود: «اَلْغَريقُ يَتَشَبَّثُ بِكُلِّ حَشيش».


1 . تهذيب الكمال: 21 / 467، تهذيب التهذيب: 7 / 411.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: جانشین پیامبر کیست؟

پست توسط قهرمان علقمه »

نگاهى به روايت مدح شيخين

در كتاب هاى اهل سنّت به امير مؤمنان على عليه السلام نسبت داده شده كه آن بزرگوار با عباراتى مختلف، شيخين را مدح كرده اند. در روايتى آمده است كه حضرت على عليه السلام فرمود:

خَيْرُ النّاسِ بَعْدَ النَبيّين أبوبَكْر ثُمَّ عُمَرُ...;1

بهترين مردم بعد از پيامبران ابوبكر سپس عمر بن خطّاب است... .

ابن تيميّه در كتاب منهاج السُّنّه چنين نقل مى كند:

همواره اين سخن از على شنيده مى شد كه اگر مردى را به نزد من بياورند كه مرا بر ابوبكر و عمر برترى دهد، بر آن مرد، حدّ شخص افترا زننده را جارى مى كنم و شلاّق مى زنم.

اين موضوع را از چند محور بررسى و نقد مى نماييم:

1 . اين گونه مطالب كه به امير مؤمنان على عليه السلام نسبت داده شده، تنها در كتاب هاى اهل سنّت آمده است و در هيچ يك از كتاب هاى شيعه حتى به ضعيف ترين سند نيامده است.
بديهى است كه استدلال به امرى كه مورد ادّعاى يك طرف از متخاصمين است، خروج از قواعد مقرّره باب مناظره است.

2 . اهل سنّت اين نسبت ها را با سندهايى كه حتى در نزد خودشان صحيح باشد، نقل نكرده اند.

آن چه نقل شده با عبارت هاى


«رُوِيَ عَنْ عليٍّ; از على روايت شده»،

يا

«وَقَدْ حُكِيَ عَنْ عليٍّ; از على حكايت شده» و نظير اين متون آمده است.

به اصطلاح علم درايه و حديث شناسى اين مطالب به نحو «اِرْسال» از حضرت على عليه السلام نقل شده است، نه با سندى معتبر و قابل توجّه. روشن است كه چنين منقولاتى اعتبار ندارند.

3 . قراين زيادى در فرمايشات امير مؤمنان على عليه السلام وجود دارد و نيز روايات متواتر و بلكه فوق حدّ تواتر از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در افضليّت اميرالمؤمنين عليه السلام از جميع افراد نقل شده كه چنين مطالبى را در مدح و منقبت شيخين توسط اميرالمؤمنين عليه السلام تكذيب مى كند.

4 . شواهدى وجود دارد كه به يقين نشان گر كذب اين نسبت ها است. براى نمونه به نقل يك شاهد اكتفا مى شود.

ابن عبدالبرّ در كتاب الاستيعاب فى معرفة الاصحاب از معتبرترين كتاب هاى رجالى اهل سنّت از قول افرادى مانند سلمان، مقداد، ابوذر، خبّاب، جابر بن عبداللّه انصارى، ابو سعيد خدرى و زيد بن ارقم چنين نقل مى كند:

نخستين كسى كه اسلام آورد علىّ بن ابى طالب بود.

آن گاه مى نويسد:


وَفَضَّلَهُ هؤُلاءِ عَلى غَيْرِهِ;2

اين جماعت، على (عليه السلام) را بر غير او برترى مى دادند.

گفتنى است افرادى از بزرگان صحابه كه داراى چنين عقيده اى بودند خلى بيشتر هستند، ولى ابن عبدالبرّ چنين مصلحت ديده كه فقط اين عدّه را نام ببرد(!!)

البتّه اين مطلب، عنوان جداگانه اى در كتاب هاى اهل سنّت دارد كه: «نخستين كسى كه اسلام آورد چه كسى بود؟»

ابن عبدالبرّ از قول اين عدّه نقل مى كند كه نخستين كسى كه اسلام آورد، اميرالمؤمنين عليه السلام بود.

بلكه ابن جرير طبرى در روايت صحيحى نقل مى كند كه ابوبكر ابن ابى قحافه بعد از پنجاه نفر اسلام آورد.3


اما براى اين كه اين مقام را از امير مؤمنان عليه السلام انكار كنند، اقوالى را درست كرده اند; از جمله اين كه نخستين كسى كه اسلام آورده، ابوبكر بوده است.

ما اكنون در مقام ردّ و نقض اين اقوال بى اساس و كاذب نيستيم، آن چه به بحث ما مربوط مى شود اين است كه شخصيتى مانند ابن عبدالبَرّ قرطبى كه از حافظان بزرگ اهل سنّت است در كتاب خود به عدّه اى از اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نسبت مى دهد كه آنان اميرالمؤمنين عليه السلام را بر ابوبكر تفضيل مى دادند.

از طرفى هرگز ديده يا شنيده نشده كه امير مؤمنان على عليه السلام به خاطر اين عقيده، بر كسى حدى جارى كنند و يا حتّى انتقادى كرده باشند.

از اين رو ابن حجر عسقلانى در اين باره سر در گم شده است; چرا كه از طرفى مى بيند كه به اميرالمؤمنين عليه السلام چنين نسبت داده اند كه بر قائلين به تفضيل حضرتش بر ابوبكر و عمر، حدّ جارى مى سازد، از طرف ديگر بر چنين افرادى كه قائل به تفضيل شده اند حدّى جارى نگرديده است، و در اين راستا كلام ابن عبدالبرّ را از روى ناچارى تحريف كرده و قسمت آخر سخن يعنى «[COLOR=#76923c]وَفَضَّلهُ هؤُلاءِ عَلى غَيْرِهِ
» را نقل نكرده تا به وجود چنين افرادى با اين عقيده اعتراف نكند.

البته ما شواهد بسيارى در موضوعات مختلف داريم كه بناى توجيه گران بر اين است كه هر كدام از متأخّرين وقتى كه مشاهده مى كند كلماتى و عباراتى از پيشينيان ايجاد دردسر مى كند و در راه به كرسى نشاندن ادّعاهاى بى اساسشان مشكلى را ايجاد مى نمايد، به هر وسيله ممكن، عبارت شخص پيشين را تحريف كرده و در صورت امكان آن را از دلالت ساقط مى نمايند.

وه، چه روش و مسلك استوارى(!!) مطالبى را به دروغ به شخصيّتى چون امير مؤمنان على عليه السلام نسبت مى دهند و آن چه را كه با اين افترا منافات دارد تحريف مى كنند تا در نتيجه مذهب و مكتبى را بر اين دو امر بى اساس، پايه گذارى كنند.
 


1 . شرح المواقف: 8 / 367.
2 . الاستيعاب: 3 / 1090.
3 . تاريخ طبرى: 2 / 316.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: جانشین پیامبر کیست؟

پست توسط قهرمان علقمه »

آيا حضرت على از حقّ خود تنازل كردند؟

يكى ديگر از ادّعاها در زمينه امامت و خلافت اين است كه مى گويند: حضرت على عليه السلام از حق خود تنازل كرد.

مگر امامت و ولايت و سرپرستى بر امّت ملك امير مؤمنان على عليه السلام بوده كه آن حضرت از آن دست برداشته و چشم پوشى كنند؟

ممكن است انسان به دلخواه خودش از ملك شخصى خود يا ارثى كه مثلاً به او رسيده چشم پوشى كند و آن را به ديگر وارثان واگذار كند و بگويد: من با شما بر سر اين امر، نزاعى ندارم.

امّا از اظهارات حضرت على عليه السلام در دوران خلافت خلفا استفاده مى شود كه نه تنها آن حضرت از حق مسلم خود تنازل نكرده; بلكه در آن دوران به مصالحى درباره حق خويش صبر كرده است. آن بزرگوار در گفتارى در قبال غصب امامت و خلافت خويش مى فرمايد:


فَصَبَرْتُ وَفِي العَيْنِ قَذًى وَفِي الْحَلْقِ شَجًى;1

پس صبر كردم آن گونه كه تيغى به چشمم خليده و استخوانى در گلويم جا داشت.

آن حضرت در فراز ديگرى مى فرمايد:

به اطرافم نگاه كردم، ديدم كسى جز حسنين نيست، نخواستم كه با انصارى كه در دو نفر خلاصه مى شدند ـ آن هم چه دو نفرى ـ به منازعه برخيزم و اين دو ريحانه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را به كشتن بدهم، از اين رو نسبت به از دست رفتن آن دو، بخل ورزيدم كه مبادا كشته شوند.2

امير مؤمنان على عليه السلام در شكواى ديگرى كه از امّت جفاپيشه به خداوند متعال دارند، اين گونه عرض مى كنند:

خدايا! من حسنين را به تو سپردم، تا وقتى من زنده هستم مرا به داغ مرگ آنان مبتلا نساز، بعد از من هم خودت مى دانى كه چگونه آنان را از قريش حفظ كنى.3

بنابراين، بسى كم لطفى است كه بر «صبر و تحمّل» نام «تنازل و چشم پوشى» نهند، و حال آن كه بين اين دو از نظر حقيقتِ مفهوم فرسنگ ها فاصله است.

آرى، آن چه در ميان بوده فقط صبر بوده و صبر، و چيز ديگرى جز صبر و شكيبايى در مقابل حركات ناهنجار امّت جفاپيشه، نبوده است.

حضرت موسى بن عمران عليه السلام براى مناجات با پروردگار به كوه طور رفت و هارون را خليفه خود در بين مردم قرار داد، كه كارهاى موسى را در بين مردم، موقع رفتن آن حضرت به كوه طور، انجام داده و اسباب هدايت آنان را فراهم سازد، قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:


(وَقالَ مُوسى ِلأَخيهِ هارُونَ اُخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدِينَ);4

و موسى به برادرش هارون گفته بود: در ميان قومم جانشين من باش و كارهاى آن ها را اصلاح كن و از روش فسادگران پيروى نكن.

وقتى حضرت موسى عليه السلام از ميقات بازگشت، مشاهده كرد كه به كلّى ورق برگشته و همه امّت مرتدّ شده اند، به حضرت هارون اعتراض كرد.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:


(قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي);5

(هارون عليه السلام) گفت: اى فرزند مادر! همانا قومم مرا ناتوان شمردند و نزديك بود مرا بكشند.

به راستى آيا رواست كه از صبر هارون عليه السلام در قبال ارتداد و انحراف قوم تعبير شود كه هارون از خلافت و جانشينى خود نسبت به حضرت موسى عليه السلام تنازل كرده و چشم پوشى نموده است؟

امير مؤمنان على عليه السلام كسى است كه در حق و حقانيّت او نصوص فراوان وارد شده و در روز غدير آن جمعيّت بسيار با او بر امامت و خلافت بيعت كردند، آيا معقول است چنين شخصيّتى همه اين ها را ناديده بگيرد و ـ به قول معروف امروزى ها ـ به نفع ديگرى كنار رود؟

مگر امر خلافت و منصب جانشينى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در اختيار كسى است كه كارش با «نان به يك ديگر قرض دادن» سامان پذيرد؟

آيا نفع وحدت جامعه مسلمانان بر محورى پوشالى، باطل و بى محتوا، از ضرر انحراف امّت از وصىّ برحقّ رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بيشتر بود؟

آيا براى چنين وحدتى، نفعى تصوّر مى شود؟

آيا قابل تصوّر است كه معصوم براى غير معصوم تنازل كند؟


آرى، پاسخ اين پرسش ها نزد كسى كه از اهميّت و ارزش مقام منيع خلافة اللهى بى خبر است و يا خود را به بى خبرى مى زند و از نقش امام و حجّت واقعى در سرنوشت دين و دنياى مردم آگاهى ندارد; مثبت است، چون اين گونه افراد با چنين طرز تفكّرى، هيچ گاه در پى تأمين غرض خداى متعال از آفرينش ووصول به آن غرض نيستند; چرا كه «هِمَّتُهُمْ بُطُونُهُمْ، ودِينُهُمْ دَنانيرُهُمْ».

بنابراين، هرگز امير مؤمنان على عليه السلام از حق خويش تنازل نكردند; بلكه اين امّت بودند كه بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، سير قهقرايى نمودند و از منتخب خداى تعالى و رسولش عدول نمودند و آن يگانه نامزد مقام جانشينى پيامبر كه خدايش بر اين مقام برگزيده بود، با مشاهده انحراف و خودكامگى امّتِ جفاپيشه، چاره اى جز صبر نديد، پس صبر كرد و فرمود:

فَصَبَرْتُ وَفِي العَيْنِ قَذًى وفي الحَلْقِ شَجًى;

پس شكيبايى ورزيدم آن گونه كه تيغى به چشمم خليده و استخوانى در گلويم جا داشت.

قرآن كريم نيز پيش تر، از اين حقيقت پرده برداشت و فرمود:

(وَمَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ);6

و محمّد فرستاده خداست; و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند; آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به گذشته برمى گرديد؟! و هر كس به گذشته باز گردد هرگز به خدا ضررى نمى رساند; و خداوند به زودى به شاكران پاداش خواهد داد.


1 . نهج البلاغه: 48، خطبه 3 (شقشقيّه).
2 . همان: 68، خطبه 26.
3 . شرح نهج البلاغه: 2 / 298.
4 . سوره اعراف: آيه 142.
5 . همان: آيه 150.
6 . سوره آل عمران: آيه 144.
ارسال پست

بازگشت به “امام شناسی”