ابوبكر، همراهي هميشه محزون

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: ابوبكر، همراهي هميشه محزون

پست توسط قهرمان علقمه »

 ، نزديك غار ثور به رسول خدا (ص) ملحق شد: 


[COLOR=#000000]جلال الدين سيوطى در الدر المنثور مى‌نويسد:


وأخرج ابن مردويه وأبو نعيم في الدلائل عن ابن عباس رضي الله عنهما قال: لما خرج رسول الله (ص) من الليل لحق بغار ثور قال: وتبعه أبو بكر رضي الله عنه فلما سمع رسول الله (ص) حسه خلفه خاف أن يكون الطلب، فلما رأى ذلك أبو بكر رضي الله عنه تنحنح فلما سمع ذلك رسول الله (ص) عرفه فقام له حتى تبعه فأتيا الغار فأصبحت قريش في طلبه فبعثوا إلى رجل من قافة بني مدلج فتبع الأثر حتى انتهى إلى الغار وعلى بابه شجرة فبال في أصلها القائف ثم قال: ما جاز صاحبكم الذي تطلبون هذا المكان.
قال: فعند ذلك حزن أبو بكر رضي الله عنه فقال له رسول الله (ص) لا تحزن إن الله معنا قال: فمكث هو وأبو بكر رضي الله عنه في الغار ثلاثة أيام يختلف إليهم بالطعام عامر بن فهيرة وعلي يجهزهم فاشتروا ثلاثة أباعر من إبل البحرين واستأجر لهم دليلا فلما كان بعض الليل من الليلة الثالثة أتاهم علي رضي الله عنه بالإبل والدليل فركب رسول الله (ص) راحلته وركب أبو بكر أخرى فتوجهوا نحو المدينة وقد بعثت قريش في طلبه.


رسول خدا (ص) شبانه از خانه بيرون آمد و به غار ثور رسيد. ابن عباس مى گويد: ابو بكر وقتى ديد كه آن جناب از شهر بيرون مى‌رود به دنبالش به راه افتاد و صداى حركتش به گوش رسول خدا (ص) رسيد، آن حضرت ترسيد مبادا يكى از دشمنان باشد كه در جستجوى او است، وقتى ابو بكر اين معنا را احساس كرد، شروع كرد به سرفه كردن. رسول خدا (ص) صداى او را شناخت و ايستاد تا او برسد، ابو بكر هم چنان به دنبال آن جناب بود تا به غار رسيدند.
صبحگاهان قريش به جستجوى آن حضرت برخاستند، و نزد مردى قيافه شناس از قبيله بنى مدلج فرستادند. او جاى پاى آن حضرت را از در منزلش گرفته هم چنان پيش رفت تا به غار رسيد. دم در غار درختى بود، مرد قيافه شناس در زير آن درخت ادرار كرد و پس از آن گفت: مرد مورد نظر شما از اين‌جا تجاوز نكرده. ابن عباس مى‌گويد: در اين هنگام ابو بكر در اندوه شد، رسول خدا (ص) فرمود:" محزون مباش كه خدا با ماست".
ابن عباس سپس اضافه مى كند: رسول خدا (ص) و ابو بكر سه روز تمام در غار بودند و تنها على بن ابى طالب و عامر بن فهيره با ايشان ارتباط داشتند. عامر براى آن‌ها غذا مى آورد و على (ع) تجهيزات سفر را فراهم مى نمود. على (ع) سه شتر از شتران بحرين خريدارى نمود و مردى راهنما براى آنان اجير كرد. پس از آنكه پاسى از شب سوم گذشت على (ع) شتران و راهنما را بياورد. رسول خدا (ص) و ابو بكر هر يك بر راحله و مركب خويش سوار شده بطرف مدينه رهسپار گرديدند. در حالى كه قريش بهر سو در جستجوى آن جناب شخصى را گسيل داشته بودند.


السيوطي، عبد الرحمن بن أبي بكر جلال الدين (911هـ)، الدر المنثور، ج4، ص196، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993.

طبق اين روايات، رسول خدا صلى الله عليه وآله به تنهائى به طرف غار حركت كرده و اصلا ابوبكر را خبر نكرده است؛ پس اين سخن فخررازى كه گفته بود: «[COLOR=#4f6128]فلولا أنه عليه السلام كان قاطعاً على باطن أبي بكر، بأنه من المؤمنين المحققين الصادقين الصديقين، وإلا لما أصحبه نفسه في ذلك الموضع... فلما استخلصه لنفسه في تلك الحالة، دل على أنه عليه السلام كان قاطعاً بأن باطنه على وفق ظاهره» استدلال باطلى است؛ چرا كه اين سخنى در صورتى درست است كه آن حضرت ابوبكر را براى همراهى خود انتخاب كرده باشد، نه اين كه ابوبكر بعد از هجرت آن حضرت با خبر شده و به آن حضرت ملحق شده باشد.
طبيعى است كه اگر رسول خدا در آن شب ابوبكر را به همراه خود نمى‌برد، بى‌ترديد ابوبكر به دست مشركان قريش مى‌افتاد و با توجه به شناختى كه از ابوبكر وجود داشت، ممكن بود زير شكنجه جاى رسول خدا و مسير حركت آن حضرت را فاش سازد؛ از اين رو، رسول خدا او را همراه خود به غار برد.
ابن أبى الحديد معتزلى به نقل از استادش ابوجعفر اسكافى مى‌نويسد كه وى بعد از مقايسه خوابيدن اميرمؤمنان با يار غار بودن ابوبكر اين چنين استدلال كرده است: 

ثم في ذلك - إذا تأمله المتأمل - وجوه من الفضل: منها أنه وإن كان عنده في موضع الثقة، فإنه غير مأمون عليه ألا يضبط السرّ فيَفْسِد التدبير بإفشائه تلك الليلة إلى من يُلقيه إلى الأعداء.
ومنها أنه وإن كان ضابطاً للسر وثقة عند من اختاره، فغير مأمون عليه الجبن عند مفاجأة المكروه، ومباشرة الأهوال، فيفر من الفراش، فيفطن لموضع الحيلة، ويطلب رسول الله (ص) فيظفر به.
ومنها أنه وإن كان ثقةً ضابطاً للسر، شجاعاً نجداً، فلعله غير محتمل للمبيت على الفراش، لأن هذا أمر خارج عن الشجاعة إن كان قد قامه مقام المكتوف الممنوع، بل هو أشد مشقة من المكتوف الممنوع، لأن المكتوف الممنوع يعلم من نفسه أنه لا سبيل له إلى الهرب، وهذا يجد السبيل إلى الهرب وإلى الدفع عن نفسه، ولا يهرب ولا يدافع.
ومنها أنه وإن كان ثقةً عنده، ضابطاً للسر، شجاعاً محتملاً للمبيت على الفراش، فإنه غير مأمون أن يذهب صبره عند العقوبة الواقعة، والعذاب النازل بساحته، حتى يبوح بما عنده، ويصير إلى الإقرار بما يعلمه، وهو أنه أخذ طريق كذا فيطلب فيؤخذ.


اگر کسی در اين مطلب تأمل کند، به چند جهت به برترى اميرمؤمنان بر ابوبكر پى خواهد برد:
يكى از اين وجوه اين است كه اگر چه ابو بکر مورد اطمينان رسول خدا بود؛ اما پيامبر اکرم به رازدارى وى اطمينان نداشت؛ زيرا ممکن بود ابوبکر راز هجرت رسول خدا را در آن شب فاش کند و دشمنان به حضرت دست پيدا کنند، در نتيجه تمام نقشه‌هاى رسول خدا نقش بر آب مى‌شد.
حتى اگر بپذيريم كه ابوبكر در رازدارى مورد اطمينان رسول خدا بوده؛ ولى رسول خدا از نترسيدن وى در هنگام مقابله با سختى اطمينان نداشتند؛ شايد از خوابگاه رسول خدا فرار نموده، متوجه محل نقشه رسول خدا شده و دنبال رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم برود؛ كه در نتيجه جاى رسول خدا را پيدا كرده و به آن حضرت دست مى‌يافتند.
حتى اگر بپذيريم كه ابو بکر در نگهدارى راز رسول خدا مورد اطمينان بود و شجاعت نيز داشته است؛ ولى شايد توانايى خوابيدن در جايگاه رسول خدا را نداشت؛ چون تحمل آن حالت، خارج از شجاعت است؛ زيرا بايد شجاع را در حالت دست بسته و ممنوع از مقابله قرار دهى (يعنى شجاع جرأت دفاع از خود را دارد؛ اما در اينجا نمى‌تواند از خود دفاع کند)؛ بلکه اين امر سخت تر از شخص دست بسته است؛ زيرا شخص دست بسته مى‌داند که راه فرارى ندارد؛ اما اين شخص هم مى‌تواند فرار کند و هم مى‌تواند از خود دفاع نمايد (اما اجازه چنين کارى را ندارد).
حتى اگر بپذيريم كه او شخص رازدار و شجاعى بود و حتى مى‌توانست در جاى رسول خدا بخوابد و فرار هم نکند؛ ولى رسول خدا از آن جهت اطمينان نداشت که اگر قريشيان ابوبكر را زنده گرفته و شکنجه کنند، به آنچه مى داند اقرار نکند و مسير رسول خدا را به کفار نشان ندهد تا در نتيجه قريشيان به دنبال رسول خدا راه افتاده و ايشان را پيدا کنند.


إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج13، ص157، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

اين استدلال يك عالم سنى است كه با رعايت جانب انصاف تصريح مى‌كند كه همراهى ابوبكر با رسول خدا صلى الله عليه وآله نه از روى ميل؛ بلكه به خاطر عدم اطمينان رسول خدا به رازداري، شجاعت، و صبر ابوبكر در مقابل شكنجه قريشان بوده است.
سيد بن طاووس رضوان الله تعالى عليه نيز در كتاب الطرائف به نقل از كتاب النور والبرهان ابن صباغ مالكى نقل مى‌كند كه عده‌اى از مردم مكه اعتقاد داشته‌اند همراه بردن ابوبكر به خاطر اين بوده است كه مبادا وى نقشه هجرت را براى كفار فاش سازد:


ومن طريف الروايات في أن النبي صلي الله عليه وآله ما صحب أبا بكر إلى الغار الا خوفا منه أن يدل الكفار عليه ما ذكره أبو هاشم بن الصباغ في كتاب النور والبرهان فقال في باب ما أنزل الله تعالى على نبيه صلي الله عليه وآله «قم فأنذر» وقوله تعالى «فاصدع بما تؤمر» وما ضمن رسول الله صلى الله عليه وآله لمن أجابه وصدقه، رفع الحديث عن محمد بن إسحاق قال: قال حسان: قدمت مكة معتمرا وأناس من قريش يقذفون أصحاب رسول الله صلي الله عليه وآله فقال ما هذا لفظه: فأمر رسول الله عليا عليه السلام فنام على فراشه، وخشي ابن أبي قحافة أن يدل القوم عليه فأخذه معه ومضى إلى الغار.

دسته‌اى از روايات دلالت می کند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از ترس اين که ابوبکر جای او را به کفار نشان ندهد او را با خود به غار برد، بنابر آن چه شيخ ابوهاشم بن صباغ در کتاب النور و البرهان باب: ما أنزل الله علی نبيه ذيل آيه « قم فأنذر» و آيه « فاصدع بما تؤمر» وباب« ما ضمن رسول الله (صلى الله عليه وآله) لمن أجابه وصدقه » به نقل از محمد بن اسحاق نقل كرده است كه: حسان می‌گويد برای انجام حج عمره به مکه آمدم ديدم مردمی‌ از قريش نسبت به اصحاب رسول خدا بدگويى كرده و مى‌گفتند: رسول خدا به علی عليه السلام (درشب ليلة المبيت) امر نمود ( که درجای ايشان بخوابد) علی عليه السلام نيز اجابت نمود؛ ولی از پسر ابوقحافة ترسيد که مبادا جای ايشان را به کسانی که دنبال پيامبر بودند نشان دهد، به همين خاطر او را با خود به غار برد.

الحلي، رضي الدين أبي القاسم علي بن موسى ابن طاووس (664هـ)، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ص 410، ناشر: مطبعة الخيام – قم، الطبعة الأولي، 1399هـ. 
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: ابوبكر، همراهي هميشه محزون

پست توسط قهرمان علقمه »

كرز قيافه شناس، فقط اثر پاي رسول خدا (ص) را دنبال كرد:

[COLOR=#000000]مشركان قريش، بعد از آن كه متوجه شدند رسول خدا صلى الله عليه وآله از مكه خارج شده است، فردى به نام كرز بن علقمه را كه در قيافه‌شناسى و رديابى اثر پا، تبحر زيادى داشت، استخدام كردند.

آن چه در داستان كرز قيافه شناس آمده، اين است كه وى تنها و تنها اثر پاى رسول خدا صلى الله عليه وآله را در مسير غار دنبال كرده است و هيچ اثرى از ابوبكر در اين داستان ديده نمى‌شود. اگر ابوبكر به همراه رسول خدا از مكه خارج شده بود، بايد قيافه شناس اثر پاى او را نيز مى‌ديد و به آن اشاره مى‌كرد. اين نشان مى‌دهد كه رسول خدا به تنهائى از مكه خارج شده و كسى همراه او نبوده است. و همان طور كه در روايت سيوطى تصريح شده بود، ابوبكر نزديك غار به رسول خدا ملحق شده است.

امام شمس الدين سخاوى در كتاب معتبر التحفة اللطيفه و ابو البقاء حنفى در تاريخ مكه مشرفه مى‌نويسند:


كانوا استأجروه لما خرج النبي صلى الله عليه وسلم إلى المدينة مهاجرا فاقتفى أثره حتى أنتهى إلى غار ثور فرأى نسج العنكبوت على بابه فقال إلى هنا انتهى أثره ثم لا أدري أخذ يمينا أو شمالا أو صعد الجبل.

آن‌گاه كه رسول خدا (ص) به سوى مدينه هجرت كرد، مشركان قريش او (كرز بن علقمه) را استخدام كردند، وى اثر رسول خدا را دنبال كرد تا به غار ثور رسيد، وقتى به آن‌جا رسيد، ديد كه عنكبوت بر در آن تار تنيده است، پس گفت: در اين جا اثر پايان يافته است، بعد از آن نمى‌دانم كه به طرف راست رفته يا چپ و يا از كوه بالا رفته است.

السخاوي، شمس الدين محمد بن عبد الرحمن (902هـ)، التحفة اللطيفة في تاريخ المدينة الشريفة ج 2، ص 394 ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ/ 1993م؛
أبو البقاء المكي الحنفي، محمد بن أحمد بن محمد ابن الضياء (854هـ)، تاريخ مكة المشرفة والمسجد الحرام والمدينة الشريقة والقبر الشريف، ج 1، ص 202، تحقيق: علاء إبراهيم، أيمن نصر، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الثانية، 1424هـ - 2004م.


طبق اين نقل، كرز فقط اثر رسول خدا صلى الله عليه وآله را ديده است؛ زيرا همان طور كه ملاحظه مى‌شود در اين روايت كلمات «خرج»، «اثره»، «اخذ» و «صعد» به صورت صيغه مفرد آمده است و اگر ابوبكر نيز به همراه رسول خدا صلى الله عليه وآله بود‌، بايد اين كلمات به صيغه تثنيه مى‌آمد و اثر ابوبكر نيز ديده مى‌شد.
ابن حزم اندلسى مى‌نويسد:


كان كرز بن علقمة بن هلال بن جريبة بن عبدنهم بن حليل، الذي قفا أثر رسول الله - صلى الله عليه وسلم - حتى انتهى إلى الغار: فرأى عليه نسج العنكبوت وعش الحمامة ببيضها؛ فقال: ها هنا انقطع الأثر؛ فإما غاص في الأرض، أو ارتفع إلى السماء، فانصرفوا.

كرز بن علقمه، اثر رسول خدا (ص) را تا در غار دنبال كرد، پس ديد كه بر در آن عنكبوت تار تنيده و كبوتر براى تخم‌گذارى لانه ساخته است، پس گفت: در اين جا اثر قطع شده است، يا در زمين فرو رفته و يا به آسمان رفته است، پس قريشيان منصرف شدند.

إبن حزم الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد ابومحمد (456هـ)، جمهرة أنساب العرب، ج 1، ص 236، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1424 هـ - 2003 م.

ابن خلدون در مقدمه‌اش مى‌نويسد:

كان كرز بن علقمة بن علال بن حريبة بن عبد فهم بن حليل الذي قفا أثر رسول الله حتى انتهى إلى الغار ورأى عليه نسج العنكبوت وعش اليمامة ببيضها فرخوا عنه.

كرز بن علقمه همان كسى است كه اثر رسول خدا (ص) را تا غار دنبال كرد و ديد كه عنكبوت بر در آن تار تنيده و كبوتر براى تخم‌گذارى لانه ساخته است، پس قريشيان منصرف شدند.

إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج 2، ص 376، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة.

بلاذرى در انساب الأشراف مى‌نويسد:

وبعثت قريش قائفين يقصان آثار رسول الله صلى الله عليه وسلم. أحدهما كرز بن علقمة بن هلال الخزاعي. فاتبعاه، حتى انتهيا إلى غار ثور. فرأى كرز عليه نسج العنكبوت. فقال: ها هنا انقطع الأثر. فانصرفوا.

قريش، دو نفر قيافه‌شناس را فرستادند تا آثار رسول خدا (ص) را دنبال كنند، يكى از آن‌ها كرز بن علقمه بود، آن دو نفر اثر را دنبال كردند تا به غار ثور رسيدند، وقتى كرز ديد كه عنكبوت بر آن لانه كرده است، گف: اثر در اين جا قطع شده است؛ پس قريشيان منصرف شدند.

البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص 112، طبق برنامه الجامع الكبير.

ابن اثير در اسد الغابه مى‌نويسد:

وهذا كرز هو الذي قفا أَثر النبيّ ليلة الغار، فلمّا رأَى عليه نسج العنكبوت قال: هاهنا انقطع الأَثر، وهو الذي قال حين نظر إِلى قدم النبي فقال: «هذا القدم من تلك القَدَم التي في المقام».


اين كرز همان كسى است كه اثر رسول خدا را در شب غار دنبال كرد، وقتى ديد كه عنكبوت بر آن تار تنيده، گفت: در اين جا اثر قطع شده است. او همان كسى است كه وقتى به جاى پاى رسول خدا نگاه كرد، گفت: اين جاى پا همان جاى پايى است كه در مقام (ابراهيم) ديده‌ام.

الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4، ص 496، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.

بسيارى از بزرگان ديگر نيز داستان را به همين صورت نقل كرده‌اند كه ما به جهت اختصار به همين اندازه بسنده مى‌كنيم.
از اين مطلب استفاده مى‌شود كه ابوبكر به همراه رسول خدا از مكه خارج نشده است وگرنه بايد كرز بن علقمه لا اقل در يك جا به اثر پاى او نيز اشاره مى‌كرد و يا قريشيان از او سؤال مى‌كردند كه اثر دوم از آن كيست؟ در حالى كه در تمام اين نقل‌ها، فقط اثر رسول خدا صلى الله عليه وآله مورد بحث است و اصلا اثرى از اثر ابوبكر ديده نمى‌شود.
ممكن است اين سؤال پيش بيايد كه چرا اميرمؤمنان عليه السلام مسير رسول خدا صلي الله عليه وآله را به ابوبكر نشان داد؟
جواب واضح است ؛ چون اگر اميرمؤمنان عليه السلام جاي رسول خدا را نشان نمي‌داد ، ممكن بود كه ابوبكر با ايجاد سروصدا و يا پرس و جو از اين و آن ، مشركان را متوجه عدم حضور رسول خدا نمايد و مشركان همان لحظه به دنبال رسول خدا راه مى‌افتادند و آن حضرت را قبل از آن كه به غار برسد ، دستگير نمايند ؛ بنابراين اميرمؤمنان عليه السلام براي حفظ اسرار هجرت ، مسير رسول خدا را به ابوبكر نشان داد .
 
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: ابوبكر، همراهي هميشه محزون

پست توسط قهرمان علقمه »

  روايت انتخاب ابوبكر براي همراهي: 


[COLOR=#000000]محمد بن اسماعيل بخارى در صحيح خود مى‌نويسد:


قال بن شِهَابٍ قال عُرْوَةُ قالت عَائِشَةُ فَبَيْنَمَا نَحْنُ يَوْمًا جُلُوسٌ في بَيْتِ أبي بَكْرٍ في نَحْرِ الظَّهِيرَةِ قال قَائِلٌ لِأَبِي بَكْرٍ هذا رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مُتَقَنِّعًا في سَاعَةٍ لم يَكُنْ يَأْتِينَا فيها. فقال أبو بَكْرٍ: فِدَاءٌ له أبي وَأُمِّي والله ما جاء بِهِ في هذه السَّاعَةِ إلا أَمْرٌ. قالت: فَجَاءَ رسول اللَّهِ (ص) فَاسْتَأْذَنَ فَأُذِنَ له فَدَخَلَ فقال النبي (ص) لِأَبِي بَكْرٍ أَخْرِجْ من عِنْدَكَ. فقال أبو بَكْرٍ: إنما هُمْ أَهْلُكَ بِأَبِي أنت يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قال: فَإِنِّي قد أُذِنَ لي في الْخُرُوجِ. فقال أبو بَكْرٍ الصَّحَابَةُ بِأَبِي أنت يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قال رسول اللَّهِ (ص): نعم. قال أبو بَكْرٍ: فَخُذْ بِأَبِي أنت يا رَسُولَ اللَّهِ إِحْدَى رَاحِلَتَيَّ هَاتَيْنِ! قال رسول اللَّهِ (ص): بِالثَّمَنِ. قالت عَائِشَةُ: فَجَهَّزْنَاهُمَا أَحَثَّ الْجِهَازِ وَصَنَعْنَا لَهُمَا سُفْرَةً في جِرَابٍ فَقَطَعَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ أبي بَكْرٍ قِطْعَةً من نِطَاقِهَا فَرَبَطَتْ بِهِ على فَمِ الْجِرَابِ فَبِذَلِكَ سُمِّيَتْ ذَاتَ النِّطَاقَيْنِ.

قالت: ثُمَّ لَحِقَ رسول اللَّهِ (ص) وأبو بَكْرٍ بِغَارٍ في جَبَلِ ثَوْرٍ فَكَمَنَا فيه ثَلَاثَ لَيَالٍ يَبِيتُ عِنْدَهُمَا عبد اللَّهِ بن أبي بَكْرٍ وهو غُلَامٌ شَابٌّ ثَقِفٌ لَقِنٌ فَيُدْلِجُ من عِنْدِهِمَا بِسَحَرٍ فَيُصْبِحُ مع قُرَيْشٍ بِمَكَّةَ كَبَائِتٍ فلا يَسْمَعُ أَمْرًا يُكْتَادَانِ بِهِ إلا وَعَاهُ حتى يَأْتِيَهُمَا بِخَبَرِ ذلك حين يَخْتَلِطُ الظَّلَامُ. وَيَرْعَى عَلَيْهِمَا عَامِرُ بن فُهَيْرَةَ مولى أبي بَكْرٍ مِنْحَةً من غَنَمٍ فَيُرِيحُهَا عَلَيْهِمَا حين تَذْهَبُ سَاعَةٌ من الْعِشَاءِ فَيَبِيتَانِ في رِسْلٍ وهو لَبَنُ مِنْحَتِهِمَا وَرَضِيفِهِمَا حتى يَنْعِقَ بها عَامِرُ بن فُهَيْرَةَ بِغَلَسٍ يَفْعَلُ ذلك في كل لَيْلَةٍ من تِلْكَ اللَّيَالِي الثَّلَاثِ.

وَاسْتَأْجَرَ رسول اللَّهِ (ص) وأبو بَكْرٍ رَجُلًا من بَنِي الدِّيلِ وهو من بَنِي عبد بن عَدِيٍّ هَادِيَا خِرِّيتًا وَالْخِرِّيتُ الْمَاهِرُ بِالْهِدَايَةِ قد غَمَسَ حِلْفًا في آلِ الْعَاصِ بن وَائِلٍ السَّهْمِيِّ وهو على دِينِ كُفَّارِ قُرَيْشٍ فَأَمِنَاهُ فَدَفَعَا إليه رَاحِلَتَيْهِمَا وَوَاعَدَاهُ غَارَ ثَوْرٍ بَعْدَ ثَلَاثِ لَيَالٍ فأتاهما بِرَاحِلَتَيْهِمَا صُبْحَ ثَلَاثٍ وَانْطَلَقَ مَعَهُمَا عَامِرُ بن فُهَيْرَةَ وَالدَّلِيلُ فَأَخَذَ بِهِمْ طَرِيقَ السَّوَاحِلِ.


ابن شهاب از عروه نقل كرده است كه عائشه گفت: روزى در خانه ابوبكر در اول ظهر نشسته بوديم كه شخصى به ابوبكر گفت: اين رسول خدا (ص) است كه صورت خود را پوشانده است، او هيچگاه در چنين ساعتى پيش ما نمى‌آيد. ابوبكر گفت: پدر و مادرم به فدايش، سوگند به خدا او در اين ساعت نيامده مگر اين كار مهمى دارد. رسول خدا (ص) آمد و اجازه ورود خواست، به او اجازه داده شد، وارد شده و سپس خطاب به ابوبكر گفت: بيا بيرون، ابوبكر گفت: اين‌ها همه اهل تو هستند، پدرم به فدايت اى رسول خدا. رسول خدا فرمود: به من اجازه خروج داده شده است.

سپس ابوبكر گفت: من هم به همراه شما بيايم پدرم به فدايت اين رسول خدا ؟ رسول خدا فرمود: بلي. ابوبكر گفت: پدرم به فدايت اى رسول خدا، يكى از دو مركب مرا بگير، رسول خدا فرمود: با پرداخت قيمت مى‌گيرم. عائشه گفت: ما هر دو مركب را سريعا آماده كرديم، و براى آن دو توشه‌اى در داخل مشك ساختيم، اسماء دختر ابوبكر تكه‌اى از پيش بند خود را پاره و دهانه مشك را با آن بست، به همين خاطر او را «ذات النطاقين؛ صاحب دو پيش بند» ناميده شد.

عائشه اين گونه ادامه داد: سپس رسول خدا و ابوبكر به غارى در كوه ثور رفتند و سه شب در آن پنهان شدند، عبد الله بن أبى بكر كه در آن زمان پسر جوان، ماهر و تيزهوشى بود، شب‌ها در كنار آن دو مى‌ماند، هنگام سحر از كنار آن‌ها راه مى‌پيمود تا اين كه هنگام صبح پيش قريشيان همانند كسى كه در آن جا بوده، صبح كند، قريش حيله‌اى نمى‌كرد؛ مگر اين كه عبد الرحمن آن را شنيده و خبر آن را در هنگام تاريكى شب به رسول خدا و ابوبكر مى‌رساند.

عامر بن فهيره غلام ابوبكر، گوسفند شيردهى را مى‌چراند و هنگامى كه ساعتى از شب مى‌گذشت نزديك آن‌ها مى‌برد؛ پس آن دو با فراخى و نعمت استراحت مى‌كردند.
عامر بن شير دوشيده شده را روي سنگ داغ مي‌كرد و تا تاريك شدن هوا نگه مي‌داشت، اين كار در طول اين شب ادامه داشت
رسول خدا و ابوبكر مردى از بنى ديل از فرزندان عبد بن عدى را كه راهنماى كاركشته وماهرى بود، استخدام كردند.
رسول خدا و ابوبكر مركبشان را به او دادند و با بعد از سه روز در غار ثور وعده گذاشتند، راهنما در صبح سوم به همراه مركب پيش آن‌ها آمد. عامر بن فهيره نيز با آن‌ها آمد و راهنما راه ساحل در پيش گرفت.


البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1418، ذيل حديث 3692،كتاب فضائل الصحابة، بَاب هِجْرَةِ النبي e وَأَصْحَابِهِ إلى الْمَدِينَةِ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
 
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: ابوبكر، همراهي هميشه محزون

پست توسط قهرمان علقمه »

  سند روايت: 

[COLOR=#000000]اين روايت از نظر سندى اشكالات متعددى دارد؛ از جمله همين كه بخارى اين روايت را جزء روايات اصلى نياورده، خود دليل بر عدم اعتماد وى به اين روايت است. افرادى نيز در سند اين روايت وجود دارد كه از دشمنان اهل بيت عليهم السلام و از عمال بنى اميه بوده‌اند.
محمد بن مسلم بن شهاب
هر چند كه در باره زهرى توثيقات فراوانى نيز نقل شده است؛ اما در عين حال مطالبى در باره او وجود دارد كه با تأمل بيشتر تمام روايات او را زير سؤال مى‌برد. ما به چند مورد اشاره مى‌كنيم.



زهري، عضو گروه جعل حديث بني اميه:

زهرى از كسانى است كه در دربار بنى اميه، عضو گروه جعل حديث بوده است؛ چنانچه ابن عساكر، از عالمان بزرگ اهل سنت در كتاب تاريخ مدينه دمشق مى‌نويسد:

نا جعفر بن إبراهيم الجعفري قال كنت عند الزهري أسمع منه فإذا عجوز قد وقفت عليه فقالت يا جعفري لا تكتب عنه فإنه مال إلى بني أمية وأخذ جوائزهم فقلت من هذه قال أختي رقية خرفت قالت خرفت أنت كتمت فضائل آل محمد.

جعفر بن ابراهيم جعفرى مى‌گويد: در حال شنيدن حديث از زهرى بودم، ناگهان زن كهن سالى آمده و گفت: اى جعفرى از زهرى حديث نقل نكن. چون به بنى اميّه گرايش يافته و جوائزشان را دريافت كرده است! گفتم: اين زن كيست؟ زهرى گفت: خواهر من است و خرفت ـ ديوانه ـ شده است.
آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت ـ ديوانه ـ شده اى؛ زيرا كه فضائل آل محمد را كتمان و پنهان مى كنى!.


ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 228، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

ابن حجر در ترجمه اعمش مى‌گويد:

وحكى الحاكم عن ابن معين أنه قال أجود الأسانيد الأعمش عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله فقال له انسان الأعمش مثل الزهري فقال برئت من الأعمش أن يكون مثل الزهري الزهري يرى العرض والإجازة ويعمل لبني أمية والأعمش فقير صبور مجانب للسلطان ورع عالم بالقرآن.

حاكم ( نيشابوري) از ابن معين نقل كرده است كه: بهترين سند اين است كه اعمش از ابراهيم، از علقمه و او از عبد الله نقل كند. شخصى از او پرسيد: اعمش مثل زهرى است؟ ابن معين گفت: بيزازم از اين كه اعمش مثل زهرى باشد؛ چرا كه زهرى دنبال مال دنيا و گرفتن جايزه بود و براى بنى اميه كار مى‌كرد؛ اما اعمش فقير و صبور بود و از فرمانروايان دورى مى‌كرد، اهل ورع و عالم به قرآن بود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (852هـ)، تهذيب التهذيب، ج 4، ص 196، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.


و همچنين ذهبى در سير اعلام النبلاء مى‌نويسد:

كان رحمه الله محتشما جليلا بزي الأجناد له صورة كبيرة في دولة بني أمية.

زهرى، داراى مال و ثروت زيادى بود و در حكومت بنى اميه اسم و رسمى داشت.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 5، ص 337، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

و ابن عساكر مى‌نويسد:

عن عمر بن رديح قال كنت مع ابن شهاب الزهري نمشي فرآني عمرو بن عبيد فلقيني بعد فقال ما لك ولمنديل الأمراء يعني ابن شهاب

از عمر بن رديح روايت شده است كه گفت روزى به همراه زهرى مى رفتم؛ عمرو بن عبيد من را ديد؛ پس از آن روزى مرا ديده و گفت: با دستمال پادشاهان يعنى زهرى چه مى‌كردي؟

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 55، ص 370، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

شمس الدين ذهبى مى‌نويسد كه شعبة بن حجاج روايات زهرى را به خاطر اين كه جزء شرطه بنى اميه به حساب مى‌آمده، پاره كرده است.

حدثنا شعبة قال خرجت أنا وهشيم ألى مكة فلما قدمنا الكوفة رآني هشيم مع أبي إسحاق فقال من هذا قلت شاعر السبيع فلما خرجنا جعلت أقول حدثنا أبو إسحاق قال وإين رأيته قلت هو الذي قلت لك شاعر السبيع فلما قدمنا مكة مررت به وهو قاعد مع الزهري فقلت أبا معاوية من هذا قال شرطي لبني أمية فلما قفلنا جعل يقول حدثنا الزهري فقلت وأين رأيته قال الذي رأيته معي قلت أراني الكتاب فأخرجه فخرقته.

شعبه براي من نقل كرد كه : من و هشيم به سوي مكه حركت كرديم، وقتي به كوفه رسيديم، هشيم مرا با أبي‌اسحاق ديد، گفت: او كيست؟ گفتم: شاعر سبيع (محله و قبيله‌اي در كوفه) است . وقتي از كوفه خارج شدم، من سند حديث را اين گونه قرار دادم: «حدثنا ابوإسحاق...»، هشيم گفت: او را در كجا ديدي؟ گفتم: او همان كسي بود كه گفتم شاعر سبيع است . وقتي به مكه رسيديم، از كنار هشيم گذشتم، ديدم كه در كنار زهري نشسته است، گفتم: او كيست؟ گفت: يكي از كارگزاران بني‌اميه است. وقتي برمي‌گشتيم، هشيم سند روايت را اين گونه قرار داد «حدثنا زهري ...» گفتم: او را در كجا ديدي؟ گفت: او همان كسي بود كه به همراه من ديدي. گفتم: نوشته‌ات را به من نشان بده، وقتي خارج كرد، من آن را پاره كردم.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 7، ص 226، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. 
ارسال پست

بازگشت به “تاريخ”