@ باورش سخت است که یک دختر نه ساله...!!
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
@ باورش سخت است که یک دختر نه ساله...!!
.:. پدر به فدایت .:.
صدای زنگ شترها همهجا را پر کرده بود. همه در فکر بودند.
یک تکه کاغذ دستبهدست میچرخید و به هرکس که میرسید خیره به آن نگاه میکرد. بهت و حیرت وجود تکتکشان را فرا گرفته بود.
ـ باورش سخت است که یک دختر نه ساله...
ـ من با همة علم و فضلم، نتوانستم حتی در یکی از جوابهایش شکی کنم.
کاروان در راه بود و یکییکی از کوچهپسکوچههای مدینه عبور میکرد. روز گرمی بود عرق از سر و روی تکتک اهل کاروان جاری شده بود. بیش از نیمی از راه را رفته بودند که ناگاه یکی از میان جمع فریاد زد:
نگاه کنید! و با دست اشاره به راهی کرد که پیشرو داشتند. از دور مردی به طرفشان میآمد. کاروانیان دستها را سایبان چشمهایشان کردند و مرد را دیدند که هر لحظه به آنها نزدیکتر میشد. کاروران ایستاد تا سوار نزدیکتر شود.
ـ به گمانم اوست!
ـ آری! خودش است.
ـ باید جوابها را نشانش دهیم.
لبخند بر لبهای همه نقش بست. از شترها پیاده شدند و به استقبالش رفتند.
سلام کردند و او با خوشرویی سلامشان را پاسخ داد.
- مدینه بودیم. گفتند به مسافرت رفتهاید.
- ای پسر رسولخدا! آمده بودیم پاسخ سؤالهای دینیمان را بدهید.
- نمیتوانستیم بمانیم. مجبور به بازگشت بودیم.
کاغذ را به دست امام دادند:
ـ نگاه کنید! پاسخ این سؤالها را
ـ دخترتان معصومه نوشته!
ـ هنگام بازگشت به ما داد.
ـ به خدا لحظهای گمان نکردیم که اشتباهی در آن باشد.
ـ ولی خواستیم...
امام کاغذ را نگاه کرد. همه منتظر جوابش بودند.
نگاه کردند و دیدند اشک از چشمان او سرازیر شد...
و با خوشحالی فرمود: همة جوابها درست است، بیهیچ کم و کاستی.
لحظهای به سکوت گذشت. سپس امام رو به آنها کرد:
ابوها! فداها ابوها! فداها ابوها
پدر به فدایش
محمد محمدی اشتهاردی، حضرتمعصومه فاطمة دوم، ص133.
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند