لطیفه های قرآنی...

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Senior Member
Senior Member
پست: 149
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۷, ۴:۱۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 106 بار
سپاس‌های دریافتی: 213 بار

لطیفه های قرآنی...

پست توسط fizikdan3000 »

 بسم الله الرحمن الرحیم 

 شیطان می آید 

 روزی ابوحنیفه با اصحاب خود در مجلسی نشسته بود که مومن طاق،شاگرد برجسته امام صادق علیه السلام 

 از دور پیدا شدو به طرف آنها متوجه گردید. وقتی نگاه ابوحنیفه به او افتاد از روی دشمنی به اصحاب خود گفت: 

 قد جاءکم الشیطان:شیطان به سوی شما آمد. 

 وقتی مومن طاق این سخن را شنید و نزدیک آمد این آیه را خواند: 

 ...انا ارسلنا الشیطان علی الکافرین تؤزهم ازّا:ما شیاطین را به سوی کافران فرستادیم تا آنان را شدیدا تحریک کنند. 


 [COLOR=#0f243e]**** ******************************** 

 آرزوی کافر 

 قطب الدین علامه شیرازی،به فضل و کمال و ظرافت مشهور و میان او و شیخ اجلّ سعدی مُطایَبه و شوخی معمول  

 بود. یکی از اتابکان شیراز ساختن مسجدی را شروع کرد.خود او هم دست به کار شد و مردم نیز برای خشنودی او  

 سر کار حاظر می شدند. 

 سعدی و قطب الدین هم گاهی در آنجا حضور می یافتند. اتابک علاوه بر حسن و جمال ذاتی هنوز موهای صورتش نرسته بود. 

 روزی هنگام نصب خشتی مقداری گِل بر صورت اتابک افتاد،قطب الدین این آیه را خواند: 

 یا لیتنی کنت ترابا:ای کاش، خاک بودم. 

 اتابک نفهمید که وی چه گفت:از شیخ سعدی پرسید:قطب چه گفت؟ 

 سعدی گفت: 

 یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا:کافر میگوید:ای کاش خاک بودم. 


  ************************************ 
امام من و امام تو 


 پس از شهادت امام صادق علیه السلام ، ابو حنیفه به مؤمن طاق-که از شاگردان آن حضرت بود- به طعنه گفت: 

 امام تو از دنیا رفت. مومن طاق فورا گفت: 

 اما امامک {...من المنظرین...الی یوم الوقت المعلوم }؛اما پیشوای تو (شیطان)از مهلت یافتگان است،تا آن روز معلوم. 

 ************************************ 

 آیه ای مناسب با سنگ قبر 

 سلطان محمود غزنوی،برای خود قبری ساختو به یکی از نوکران گفت: 

 آیه ای مناسب پیدا کن تا بر روی سنگ قبر حکّ کنیم. نوکر گفت: 

 قربان! بنویسید: 

 هذه جهنم التی کنتم توعدون:این همان دوزخی است که به شما وعده داده می شد. 

 این گور تو چنان که رسول خدای گفت 
  یا روضه ی بهشت است یا کَنده سعیر 

 ****************************************** 

 پرسش ناراحت کننده 

 مردی قطعه زمینی در مجاورت زمین شخص دیگری داشت و هر سال،بخشی از زمین را ضمیمه ی زمین خود  

 می ساخت. روزی صاحب زمین اولی به دومی گفت: علت نقصان و کاستی زمین چیست؟ 

 دومی: مگر نشنیده ای که خدا می گوید: 

 او لم یروا انا نأتی الارض نقصها من اطرافها...:آیا ندیدید که ما پیوسته به سوی زمین می آییم و از اطراف (وجوانب)آن  

 کم می کنیم!؟ 

 اولی گفت:پس علت افزونی زمین تو چیست؟ 

 دومی: 

 {...ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء...}؛این فضل خداوند است،به هر کس(و شایسته ببیند)می دهد. 

 اولی:آخر چرا زمین تو هر سال بیشتر می شود و زمین من کم؟ 

 دومی: 

 {یا ایها الذین آمنوا لا تسالوا عن اشیاء إن تبد لکم تسؤکم...}؛ای کسانی که ایمان آورده اید !  

 از چیزهایی نپرسیدکه اگر برای شما آشکار گردد،شما را ناراحت می کند. 

 [COLOR=#205867]*****************************************  
حرفهای خنده ام را میشود در سکوت برکه نا امید از بارش باران ترجمه کرد ،

که با قاصدکی تنها و بی ریا، در راه بودن، خبری را خبر می دهد ...

[External Link Removed for Guests]
Senior Member
Senior Member
پست: 149
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۷, ۴:۱۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 106 بار
سپاس‌های دریافتی: 213 بار

Re: لطیفه های قرآنی...

پست توسط fizikdan3000 »

 [FONT=Arial Narrow]و والدی بلا ولد 
[FONT=Arial Narrow] 
 [FONT=Arial Narrow]مردی فرزند خود را به مکتب خانه فرستاد تا قرآن بیاموزد .  
[FONT=Arial Narrow] 
[FONT=Arial Narrow]روزی از فرزندش پرسید:به کدام سوره رسیده ای؟ 
[FONT=Arial Narrow] 
[FONT=Arial Narrow]گفت: 
[FONT=Arial Narrow] 
[FONT=Arial Narrow]لا اقسم بهذا البلد و والدی بلا ولد؛((قسم به این شهر که پدرم بی فرزند است.)) 
[FONT=Arial Narrow] 
[FONT=Arial Narrow]پدر گفت: 
[FONT=Arial Narrow] 
[FONT=Arial Narrow]به جان من که ، کسی که تو فرزندش باشی ، واقعا بلا ولد است. 



 [FONT=Arial Narrow][COLOR=#d8d8d8]  ***************************************      
عسل صد در صد طبیعی

     کسی "ابوالعینا" را بر سر سفره ای که مردم نیز به پالوده عسل میهمان بودند،دعوت کرد.

     ابوالعینا،پس از خوردن مقداری از آن،دید که چندان شیرینی ندارد،گفت:

     عُمِلَت قبل اَن {...اوحی ربک الی النحل...}؛

     این پالوده قبل از آنکه پروردگار تو به زنبور عسل وحی(الهام غریزی)کند،ساخته شده است.



        [COLOR=#3f3151]**************************************      

لا ، لی ، لو

     مردی به نزد عالمی نحوی رفت تا حال برادر وی را جویا شود و از ترس اینکه مبادا

     در سوال خویش مرتکب غلط اعرابی شود،گفت:

     اخاک،اخیک،اخوک،ها هنا؟ برادرت کجاست؟

     نحوی نز در پاسخ گفت:

     لا،لی،لو، ما هو حضر! نیست او حضور ندارد!


        ********************************     

قاف، قوف،قیف

     دو نفر با یک دیگر رفیق بودند؛ یکی از آن دو ، فضل و کمالش بیشتر بود

     و دیگری بهره چندانی از کمال نداشت.

     از بس که رفیف بی کمال بالای منبر سخنان غلط می گفت،روزی رفیق با کمال گفت:

     هر وقت بالای منبر سخن بی قاعده و غلط گفتی ، من سرفه می کنم تا سخنت را اصلاح کنی.

     تا اینکه روزی رفیق بی کمال بر بالای منبر رفت تا سوره قاف را تفسیرکند؛لذا گفت: "قاف"

     از قضا رفیقش بی اختیار سرفه کرد . رفیق منبریش به خیال آنکه آیه را غلط تلفظ نموده ،گفت:"قوف".

     این بار رفیقش عمدا سرفه کرد تا اشتباهش را به او بفهماند .

     رفیق منبری گفت:"قیف".

     دوستش بار دیگر سرفه کرد.

     رفیق منبری گفت:سرفه و مرگ ،خلاصه یا "قاف" یا "قوف" یا "قیف"


     [COLOR=#0f243e]***********************************  

[FONT=Arial Narrow] 
[FONT=Arial Narrow] 
[FONT=Arial Narrow] 
[FONT=Arial Narrow] 
حرفهای خنده ام را میشود در سکوت برکه نا امید از بارش باران ترجمه کرد ،

که با قاصدکی تنها و بی ریا، در راه بودن، خبری را خبر می دهد ...

[External Link Removed for Guests]
Senior Member
Senior Member
پست: 149
تاریخ عضویت: یک‌شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۷, ۴:۱۸ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 106 بار
سپاس‌های دریافتی: 213 بار

Re: لطیفه های قرآنی...

پست توسط fizikdan3000 »


نوه اینیشتین
[FONT=Times New Roman]
شخصی می گفت
 [FONT=Times New Roman]
پسری دارم که بسیار باهوش است .
 [FONT=Times New Roman]

گفتند:
 [FONT=Times New Roman]

مگر پسرت چطور است؟

گفت:الآن که دوازده سال دارد،هر وقت می خواهد مرا صدا بزند،می گوید :"ماما"
 [FONT=Times New Roman]
و هروقت مادرش را صدا می زند، میگوید:"بابا" و با اینکه پنج سال درس خوانده است،

به جای{و هو الفتاح العلیم }

میگوید:ابو الفتاح الحلیم
 [FONT=Times New Roman]
 [FONT=Times New Roman]

 [COLOR=#632423]*********************************
  درخت خربزه  [FONT=Times New Roman]  اعرابی به مسجد رفت و در نماز جماعت شرکت کرد.   [FONT=Times New Roman]
 امام جماعت سوره بقره را خواند. 
 [FONT=Times New Roman]
 اعرابی بر اثر ایستان زیاد، بسیار خسته شد. بدین جهت نمازش را رها کرد و رفت.
 
[FONT=Times New Roman] بعد از چند روز ،در مسجدی به نماز جماعت اقتدا کرد. امام قرائت سوره فیل را شروع کرد، 
 اعرابی فورا نمازش را شکست و پا به فرار گذاشت. 
  [FONT=Times New Roman]
 گفتند:چرا چنین می کنی؟ 
 گفت:آن امام سوره بقره را خواند،ما از پا افتادیم؛ 
 وای به حال مل که این امام می خواهد سوره فیل را بخواند. 
 [FONT=Times New Roman]
 درخت گِردکان با این بزرگی درخت خربزه الله اکبر 
 [FONT=Times New Roman]
 [COLOR=#4f6128]*********************************
  [FONT=Times New Roman]  
[FONT=Times New Roman] [COLOR=#1d1b10]میهمان زیرک   
[FONT=Times New Roman]
 [COLOR=#494429]به میهمان ناخوانده ای گفتند:کدام سوره قرآن را بسیار دوست داری؟
 
 گفت:سوره مائده  [FONT=Times New Roman] گفتند:کدام آیه را دوست داری؟ 
 گفت:{ذرهم یاکلوا و یتمتعوا...}؛ بگذار آنها بخورند و بهره گیرند   [FONT=Times New Roman]
 گفتند:دیگر چه؟ 
 گفت:{...آتنا غدائنا...}؛ غذای ما را بیاور  [FONT=Times New Roman]
 گفتند: دیگر چه؟ 
 گفت:{ادخلوها بسلام امنین}؛ (فرشتگان به آنها می گویند:)داخل باغ ها شوید با سلامت و امنیت  [FONT=Times New Roman]
 گفتند: دیگر چه؟ 
 گفت:{...و ما هم بخارجین...}؛ و هرگز از آن (اتش دوزخ)خارج نخواهند شد.  [FONT=Times New Roman][COLOR=#808080] [COLOR=#1d1b10]***********************************       نزول آیه به ضرب چماق [FONT=Times New Roman]
 سه نفر مسجدی ساختند. 
 [FONT=Times New Roman]
 یکی محمد نام داشت و دیگری ابراهیم و سومی،موسی 
 [FONT=Times New Roman] پس از آن، امام جماعتی را برای مسجدشان معین کردند.  [FONT=Times New Roman]
 شبی امام جماعت در نماز مغرب سوره اعلی را خواند تا به این آیه رسید: 
[FONT=Times New Roman] 
[FONT=Times New Roman][COLOR=#008080]صحف ابراهیم و موسی}؛ در کتب ابراهیم و موسی [FONT=Times New Roman]. 

 [FONT=Times New Roman]

 آنکه محمد نام داشت، اسم خود را نشنید و با خود گفت:حتما رفقای من پولی به امام داده اند، 
 که نامشان را در نماز می برد. به ناچار کیسه پولی را برای امام جماعت آورد و التماس دعا   خواست،   [FONT=Times New Roman]
 امام مقصودش را ندانست. 
 [FONT=Times New Roman]
 آن مرد بار دیگر پولی به امام داد،باز تفاوتی حاصل نشد. 
 [FONT=Times New Roman]
 دفعه آخر بر در مسجد ایستاد، وقتی محل خلوت شد،چماقی بر فرق امام جماعت زد،سر امام شکست؛ 
 [FONT=Times New Roman]
 امام پرسید: چرا چنین می کنی؟ 
 گفت: من مبلغی خرج کردم و مسجد ساختم و مبلغی هم به تو دادم؛ 
 ولی تو تنها اسم رفقای مرا می بری و نامی از من به میان نمی آوری. 
 [FONT=Times New Roman]
 امام گفت: 
 [FONT=Times New Roman]
 ناراحت نباش، این دفعه اسم تو را هم می برم. 
 [FONT=Times New Roman]
 امام چون بار دیگر به مسجد آمد و مشغول نماز شد،این آیه را چنین خواند: [FONT=Times New Roman][COLOR=#008080]{صحف محمد و ابراهیم و موسی [FONT=Times New Roman]}  
  [FONT=Times New Roman]
 مامومین گفتند: 
 [FONT=Times New Roman]
 آیه چنین نیست 
 [FONT=Times New Roman]
 گفت:راست می گویید؛لکن این آیه دیشب بر ضرب چماق نازل شده است، 
 قصه را نقل کرد ودیگر امامت نکرد.  [COLOR=#205867]*********************************
    
     [FONT=Times New Roman]   
حرفهای خنده ام را میشود در سکوت برکه نا امید از بارش باران ترجمه کرد ،

که با قاصدکی تنها و بی ریا، در راه بودن، خبری را خبر می دهد ...

[External Link Removed for Guests]
ارسال پست

بازگشت به “نکته ها و لطایف”