فرزند كعبه
درياى تشويش و شورِ خبرى از داخل كعبه، دلهاى مردم را در خود غرق نموده است. زنى تنها و باردار، به طورى
ناباورانه وارد كعبه گرديده، و اكنون سه روز است كه از وى خبرى نيست.
اما ابوطالب بر خلاف مردم
آرامش مطلق است و اين آرامش را با پسر برادرش قسمت كرده است.
مسجد الحرام همانند روزهاى قبل مملو از جمعيت است، و در آغاز روز چهارم هر لحظه بر جمعيت افزوده مى شود. حتى شبها نيز افرادى در كنار كعبه مانده اند، تا كسانى باشند كه اولين خبرها را شايد از همسر ابوطالب داشته باشند.
مسجد از گفتگوى مردم و سر و صداى آنان سر به عصيان گذارده است. ابوطالب به همراه پيامبر، قسمتى از فضاى مسجدالحرام را به خود اختصاص داده اند و با افرادى مشغول صحبت اند.
كوچكترين اطلاعى از درون كعبه مى تواند ابرهاى ترس و تشويش را از دل مردم بزدايد...
سكوت به يكباره در فضاى مسجد حاكم مى شود. همه از جا برمى خيزند و با تعجب به يكديگر مى نگرند. ناگهان
همان صداى سه روز قبل در فضاى مسجد طنين انداز مى شود.
نفسها در سينه ها حبس مى گردد. ديوار كعبه از همان محل قبلى شكاف برداشته و دو سوى آن از هم فاصله مى گيرد.
عده اى كه در اطراف محل حادثه هستند، از ترس گامى پس مى نهند و جمعيت به عقب رانده مى شود. همه در نظاره ى معجزه ى الهى اند.
حتى خورشيد با زدودن ابرها اين ولادت معجزه نما را به تماشا نشسته است.
در ميان نداهاى آسمانى، فاطمه در مقابل چشمان بهت زده ى مردم
آرام و با صلابت همراه فرزندش از شكاف بيرون مى آيد.
عجب عظمتى... چه باشكوه است!
اضطرابى همراه با شوقِ ديدن ادامه ى ماجرا، در چشمان مردم موج مى زند. ديوار پس از لحظه اى دوباره به هم مى آيد.
فاطمه در سكوت حاكم بر مسجد چند گام به جلو برمى دارد. جمعيت ناخودآگاه كنار مى روند. فرزندى تازه تولد يافته در كمال زيبايى و آرامش در آغوش مادر، مردم را به تعجب واداشته است.
هيچكس را ياراى صحبت نيست و كسى جرأت ندارد سكوت سهمگين حاكم را بشكند. موج سؤالات بر ذهنها هجوم آورده و بى قرارى مى كند.
فاطمه، على را بر دو دستش بلند مى كند. مردم از روى شانه هاى يكديگر سرك مى كشند تا مولود كعبه را بهتر ببينند.
زيبايى مولود شايد اين سؤال را بر ذهن مردم به ارمغان مى آورد كه آيا او از انسيان است يا از پريان...!
فاطمه سرش را بالا مى گيرد و صداى پر صلابتش را بر فضاى مسجد حاكم مى نمايد :
-
اى مردم، من بر زنانى كه قبل از من بوده اند، فضيلت داده شدم.
آسيه خداوند را پنهانى در جايى عبادت مى كرد كه خداوند جز از روى اضطرار دوست نداشت در آنجا عبادت شود.
خداوند بر مريم ولادت عيسى را آسان نمود و در سرزمين خشكى نخل خشكيده را حركت داد و از آن خرماى تازه خورد.
خورشيد از شوقِ شنيدن سخنان فاطمه تاب ايستادن در آسمان را ندارد. ابوطالب از ديدن همسرش به همراه فرزند جانى دوباره گرفته است.
- اى مردم مكه! اما من وارد خانه ى خداوند شدم، و در خانه ى قديمى خداوند فرزند به دنيا آوردم و سه روز درون آن ماندم و
از ميوه ها و غذاهاى بهشتى خوردم.
آنگاه كه خواستم از كعبه خارج شوم هاتفى خطاب به من ندا داد :
اى فاطمه! نام اين مولود را على بگذار كه من خداى على اعلى هستم. من او را از قدرت خويش و عزت و جلالم و كمال عدلم خلق كرده ام و نام او را از نام خود گرفته ام و او را به ادب خود آموخته ام و امر او را به خود سپرده ام و او را بر غوامض علم خود آگاهى داده ام.
سخنان فاطمه چون تيرهايى است كه بر قلب و دل بزرگان قبيله ى جاهليت فرو مى رود.
او مستقيماً بتهاى آنان را نفى مى كند و براى توحيديان ابراهيمى فضايل فرزندش را مى شمارد :
- اى مردم! هاتف غيبى گفت :
او در خانه ى من به دنيا آمده و اول كسى است كه بر فراز خانه ى من اذان مى گويد و بتها را مى شكند و آنها را از بالاى كعبه به صورت مى اندازد.
اوست كه مرا به عظمت ياد مى كند و مرا تقديس و تمجيد مى نمايد و به يگانگى ياد مى كند.
عده اى محو گفتار فاطمه اند و در درياى جوشان كلماتش ذوب شده اند، و عده اى مبهوت سيماى فرزندش و عده اى ديگر اولين كينه ها نسبت به مولود كعبه را در دل مى پرورانند.
- هاتف آنگاه گفت: اوست امام بعد از حبيب من و منتخب از خلقم محمد رسولم و اوست جانشين.
خوشا به حال كسى كه او را دوست مى دارد و او را اطاعت مى كند و او را يارى مى نمايد، و واى به حال كسى كه بغض او را دارد و از او سرپيچى مى كند و او را خوار كرده و حق او را انكار مى نمايد.
با سكوت فاطمه، چشمهاى تشنه ى مردم به طرف فرزندى كه خداوند نامش را على گذاشته بالا مى رود. مولود كعبه آرام روى دستان مادر آرميده است.
موج تعجب و بيگانگى با اين ماجرا را در چشمان مردم مى توان مشاهده كرد.
عده اى بر آنند كه فرياد سر دهند و سخنان فاطمه را انكار كنند، اما آنچه لحظاتى پيش با چشم خود از ديوار كعبه ديده اند آنان را از اين كار پليد باز مى دارد.
پيامبر به همراه ابوطالب سريع جمعيت را مى شكافند و به طرف فاطمه مى آيند.
پيامبر كه لحظاتى پيش امين وحى حالش را دگرگون ساخته، كلمات جبرئيل را در ذهن مرور مى كند:
- اكنون زمان ظهور نبوت تو نزديك شده است،
چرا كه تو را به برادرت و وزيرت و داماد و جانشينت مؤيد داشته ام.
اكنون برخيز و به استقبال او برو و او را در دست راست به آغوش بگير چرا كه او از اصحاب يمين است و شيعيانش پيشانى سفيدانِ نشانه دار هستند.
چشمان فاطمه به ديدن ابوطالب روشن مى شود. دوست دارد سفره ى بهشتىِ دلش را هر چه زودتر براى ابوطالب باز كند.
خورشيد خود را به وسط آسمان رسانده است، تا مردم ديدار پدر و پسر را روشن تر نظاره كنند.
چشمان ابوطالب در چشمان پسرش مى افتد و نگاهشان به يكديگر گره مى خورد. گويى هزاران سال است يكديگر را مى شناسند.
ابوطالب اولين نگاه فرزندش را زيباترين چشم انداز طول عمر خود مى پندارد.
- سلام و درود بر تو اى پدر! و رحمت خدا بر تو باد.
ابوطالب از شادمانى در پوست خود نمى گنجد. پسرش چه زيبا سخن مى راند. مردم كه اين ماجرا را از پشت چشمان بهت زده شان نظاره مى كنند، به زحمت خود را روى زمين پايبند كرده اند.
اولين بار است كه سخن گفتن نوزادى را به چشم مى بينند.
- درود بر تو اى پسرم و رحمت و بركت خداوند بر تو باد!
ابوطالب پيش مى رود و فرزندش را در آغوش مى كشد. شايد براى اولين بار بوى بهشت را استشمام مى كند. همان آرامشى را مى يابد كه هميشه در آغوش پيامبر مى يافت.
پيامبر پيشتر مى آيد و خود را به ابوطالب مى رساند. او نيز براى به آغوش كشيدن مولود كعبه دلش بى قرار است. ابوطالب به طرف پيامبر برمى گردد.
مولود كعبه با اولين نگاه در چشمان پيامبر، لبانش را با لبخندى زيبا سرشار مى نمايد. اما اين بار پيامبر در سلام بر اميرمؤمنان پيشى مى گيرد:
- درود خداوند بر تو اى برادرم و جانشينم و دامادم!
- سلام بر تو اى رسول خدا، و رحمت خداوند بر تو باد!
اين بار حتى ابوطالب و فاطمه از كلمات پيامبر به تعجب مى افتند، اما سؤال را در آن لحظه جايز نمى شمارند.
با درخواست مولود كعبه از پيامبر، حضرت او را در آغوش مى كشد.
على مى بينيد كه ملائكه ى الهى تا هفتمين آسمان نظاره گر اين معانقه اند.
دستش را بلند مى كند و بر گوش راست گذارده اذان و اقامه سر مى دهد.
سكوت در بين جمعيت هنوز حكمفرماست. بر جمعيت مسجدالحرام افزوده شده است. در اين بين عده اى نيز به فكر فرو رفته اند تا شايد دليل سخنرانى نوزادى را دريابند...
- اى رسول خدا بخوانم؟!
پيامبر با تبسمى بر لب مى فرمايد: بخوان.
اميرالمؤمنين در ميان حيرت همگان شروع به خواندن كلماتى مى نمايد كه براى مردم نامأنوس است.
- او صحف آدم را مى خواند.
مسجدالحرام يكپارچه سكوت است و همه به كلمات مولود كعبه گوش فرا مى دهند.
على سپس شروع به خواندن صحف نوح مى نمايد، و بعد صحف ابراهيم را ادامه مى دهد ،
و آنگاه تورات موسى را آنچنان زيبا تلاوت مى كند، كه اگر خود موسى بود اقرار مى كرد كه اين نوزاد بهتر از من مى خواند.
مولود كعبه در ميان تعجب همگان بخصوص بزرگان مكه،
زبور داود و انجيل عيسى را به طور شگفت آورى تلاوت مى كند.
كم كم موج سر و صدا در مسجدالحرام بالا مى گيرد. زنان اطراف فاطمه را مى گيرند. مولود كعبه اما هنوز حرفهايى براى گفتن دارد ...!
...