/// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Bronze
Bronze
پست: 270
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷, ۶:۲۲ ب.ظ
محل اقامت: کره زمین
سپاس‌های ارسالی: 194 بار
سپاس‌های دریافتی: 797 بار
تماس:

Re: /// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

پست توسط پرستوی-مهاجر »

يك نفر به عمر گفت:

ــ اينكه پشت در ايستاده، دختر پيغمبر است، هيچ مي‌فهمى چه مي‌كنى، خانة رسول الله...

عمر دوباره نعره كشيد:

ــ اين خانه را با هر كه در آن است، آتش مي‌زنم.

بزودى هيزم فراهم شد و آتش از سر و روى خانه بالا رفت.

تو همچنان پشت در ايستاده بودى و تصور مي‌كردى به كسى كه گوشهايش را گرفته مي‌توان گفت كه هدايت چيست؟ خير كجاست و رسالت چگونه است.

در خانه تنى چند از اصحاب رسول الله هم بودند، اما هيچكس به اندازة تو شايسته دفاع از حريم پيامبر نبود.

تو حلقة ميان نبوت و ولايت بودى، برترين واسطه و بهترين پيوند ميان رسالت و وصايت.

محال بود كسى نداند آنكه پشت در ايستاده، پارة تن رسول الله است.

هنوز زود بود براى فراموش شدن اين حديث پيامبر كه:

ــ فاطِمَةُ بِضْعَةُ مِنّى، فَمَنْ اذاها فَقَدْ اذانى وَ مَنْ آذانى فَقَدْ آذَالله.

فاطمه پاره تن من است، هر كه او را بيازارد، مرا آزرده است و هر كه مرا بيازارد خدا را.

وقتى آتش از دَر خانه خدا بالا رفت، عمر، آتش بيار معركة ابوبكر، آنچنان به دَر حريم نبوت لگذ زد كه فرياد تو از ميان دَر و ديوار به آسمان رفت.

مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به كربلا دلدارى مده
یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم

خانه مادری ما همه بیت الزهراست

یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد

مهدی فاطمه را یاد کنید او تنهاست
Bronze
Bronze
پست: 270
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷, ۶:۲۲ ب.ظ
محل اقامت: کره زمین
سپاس‌های ارسالی: 194 بار
سپاس‌های دریافتی: 797 بار
تماس:

Re: /// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

پست توسط پرستوی-مهاجر »

عاشورا اينجاست! كربلا اينجاست!

اگر كسى جرأت كرد در تب و تاب مرگ پيامبر، خانة دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرأت مي‌كنند، خيمه‌هاى ذرارى پيغمبر را آتش بزنند.

من بچه نيستم مادر!

شمشيرهايى كه در كربلا به روى برادرم كشيده مي‌شود، ساختة كارگاه سقيفه است. نطفة اردوگاه ابن سعد در مشيمة سقيفه منعقد مي‌شود.

اگر على اينجا تنها نماند كه حسين در كربلا تنها نمي‌ماند.

حسين در كربلا مي‌خواهد با دليل و آيه اثبات كند كه فرزند پيامبر است. پيامبرى كه تو در خانة او و در حريم او مورد تعدى قرار گرفتى.

تعدى به حريم فرزند پيامبر سنگين‌تر است يا نوة پيامبر؟

مادر! در كربلا هيچ زنى ميان در و ديوار قرار نمي‌گيرد.

خودت گفته‌اى. ما حداكثر تازيانه مي‌خوريم، اما ميخ آهنين، بدنهايمان را سوراخ نمي‌كند.

مادر! وقتى تو را از پشت دَر بيرون كشيدند، من ميخ‌هاى خونين را ديدم.

نگو گريه نكن مادر! بايد مُرد در اين مصيبت، بايد هزار بار جان داد و خاكستر شد.

ما سخت جانى كرده‌ايم كه تاكنون زنده مانده‌ايم
یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم

خانه مادری ما همه بیت الزهراست

یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد

مهدی فاطمه را یاد کنید او تنهاست
Bronze
Bronze
پست: 270
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷, ۶:۲۲ ب.ظ
محل اقامت: کره زمین
سپاس‌های ارسالی: 194 بار
سپاس‌های دریافتی: 797 بار
تماس:

Re: /// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

پست توسط پرستوی-مهاجر »

نگو كه روزى سخت‌تر از عاشورا نيست.

در عاشورا كودك شش ماهه به شهادت مي‌رسد، اما تو كودك نيامده‌ات ـ محسن‌ات به شهادت رسيد.

من ديدم كه خودت را در آغوش فضه انداختى و شنيدم كه به او گفتى:

ــ مرا بگير فضه، كه محسن‌ام را كشتند.

پيش از اين اگر كسى صدايش را در خانه پيامبر بالا مي‌برد، وحى نازل مي‌شد كه «پايين بياوريد صدايتان را».

اگر كسى پيامبر را به نام صدا مي‌كرد وحى مي‌آمد كه «نام پيامبر را با احترام بياوريد.»

هنوز آب تغسيل پيامبر خشك نشده، خانه‌اش را آتش زدند

آن آتش كه عصر عاشورا به خيمه‌ها مي‌گيرد، مبدأش اينجاست.
یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم

خانه مادری ما همه بیت الزهراست

یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد

مهدی فاطمه را یاد کنید او تنهاست
Bronze
Bronze
پست: 270
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷, ۶:۲۲ ب.ظ
محل اقامت: کره زمین
سپاس‌های ارسالی: 194 بار
سپاس‌های دریافتی: 797 بار
تماس:

Re: /// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

پست توسط پرستوی-مهاجر »

 دختر اگر درد مادرش را نفهمد كه دختر نيست.

من كربلا را ميان دَر و ديوار ديدم، وقتى كه نالة تو به آسمان بلند شد.

بعد از اين هيچ كربلايى نمي‌تواند مرا اينقدر بسوزاند.

شايد خدا مي‌خواهد براى كربلا مرا تمرين دهد تا كاروان اسرار را سرپرستى كنم، اما اين چه تمرينى است كه از خود مسابقه مشكلتر است.

در كربلادشمن به روشنى خيمه كفر علم مي‌كند،(1)

اما اينها با پرچم اسلام آمدند،گفتند از فتنه مي‌هراسيم،

كدام فتنه بدتر از اين؟


ديگر چه مي‌خواست بشود؟

كدام انحراف ايجاد نشد؟ كدام جنايت به وقوع نپيوست؟ كدام حريم شكسته نشد؟ كاش كار به همينجا تمام مي‌شد.

تو را كه تا مرز شهادت سوق دادند، تو را كه از سر راه برداشتند، تازه به خانه ريختند.

پدركه حال تو را ديد، برق غيرت در چشمهاى خشمناكش درخشيد، خندق‌وار حمله برد،

عمر را بلند

كرد و بر زمين كوبيد، گردن و بيني‌اش را به خاك ماليد و چونشير غريد:

ــ اى پسر صحاك! قسم به خدايى كه محمد را به پيامبرىبرانگيخت،

اگر مأمور به صبر و سكوت نبودم، به تو مي‌فهماندم كه هتك حرمت پيامبر يعنى چه؟

و باز خندق‌وار از روى او بلند شد تا خشم، عنان حلمش را تصاحب نكند.

اما...اما تداعي‌اش جگرم را خاكستر مي‌كند
 
یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم

خانه مادری ما همه بیت الزهراست

یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد

مهدی فاطمه را یاد کنید او تنهاست
Bronze
Bronze
پست: 270
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷, ۶:۲۲ ب.ظ
محل اقامت: کره زمین
سپاس‌های ارسالی: 194 بار
سپاس‌های دریافتی: 797 بار
تماس:

Re: /// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

پست توسط پرستوی-مهاجر »

  خود نيامدند و از رو نرفتند،

عمر و غلامش قنفذ و ابن خزائه و ديگران،ريسمان در گردن پدر افكندند تا او را براى بيعت گرفتن به مسجد ببرند.

ريسمان در گردن خورشيد. طناب بر گلوى حق. مظلوميت محض.

تو باز نتوانستى تاب بياورى. خودت نمي‌توانستى به روى پا بايستى اما امامت را هم نمي‌توانستى در چنگال دشمنان تنها بگذارى.

خود را با همة جراحت و نقاهت از جا كندى و به دامن على آويختى.

ــ من نمي‌گذارم على را ببريد.

نمي‌دانم تازيانه بود، غلاف يا دستة شمشير بود، چه بود؟

عمر آنقدر بر بازو و پهلوى مجروح تو زد كه تو از حال رفتى و دستت رها شد.

انگار نه بر بازو و پهلوى تو كه بر قلب ما مي‌زد، اما ما جز گريه چه مي‌توانستيم بكنيم؟

و پدر هم كه خود در بند بود.

تو از هوش رفتى و پدر را كشان كشان به مسجد بردند. در راه رو به سوى پيامبر برگرداند و گفت:

يَابْنَ اُمّ اِنَّ الْقّوم اسْتَضْعفونى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنى.

برادر! اين قوم بر ما مسلط شده‌اند و دارند مرا مي‌كشند.

يعنى همان كلام هارون به برادرش موسى در مقابل يهود بني‌اسرائيل

شايد مي‌خواست علاوه بر درد دل با پيامبر، يهود و سامرى را تداعى كند.

و شايد مي‌خواست اين حديث پيامبر را به ياد مردم بياورد كه به او گفته بود:

انت منى بمنزله هرون من موسى الا انه لا نبى بعدى.

تو براى من مثل هرون براى موسايى (كه برادرش بود و وزيرش) با اين تفاوت كه نبوت به من ختم مي‌شود (و وصايت با تو آغاز مي‌شود)

عمر به پدر گفت:

على بيعت كن.

پدر گفت:

ـ اگر نكنم چه مي‌شود؟

عمر به پدر، به برادر و وصى پيامبر، به جان پيامبر گفت:

ــ گردنت را مي‌زنم.

پدر گردنش را برافراشت و گفت:

در اينصورت بندة خدا و برادر پيامبر خدا را كشته‌اى 
یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم

خانه مادری ما همه بیت الزهراست

یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد

مهدی فاطمه را یاد کنید او تنهاست
Bronze
Bronze
پست: 270
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷, ۶:۲۲ ب.ظ
محل اقامت: کره زمین
سپاس‌های ارسالی: 194 بار
سپاس‌های دریافتی: 797 بار
تماس:

Re: /// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

پست توسط پرستوی-مهاجر »

 عمر گفت:

ــ بندة خدا آرى اما برادر پيامبر نه.

پدر تا اين حد وقاحت را تصور نمي‌كرد، پرسيد:

ــ يعنى انكار مي‌كنى كه پيامبر بين من و خودش، صيغة برادرى جارى كرد؟

عمر گفت و ابوبكر هم:

ــ انكار مي‌كنيم، بيعت كن.

پدر گفت:

ــ بيعت نمي‌كنم. من در سقيفه نبودم اما استدلال شما در آنجا اين بود

كه شما از انصار به پيامبر نزديك‌تر بوده‌ايد، پس خلافت از آن شماست.

من بر مبناى همين استدلالتان به شما مي‌گويم كه خلافت حق من است،

هيچكس به پيامبر نزديكتر از من نبوده و نيست.

اگر از خدا مي‌ترسيد، انصاف دهيد.

هيچكدام حرفى براى گفتن نداشتند.

اما عمر گفت:

ــ رهايت نمي‌كنيم تا بيعت كنی 
یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم

خانه مادری ما همه بیت الزهراست

یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد

مهدی فاطمه را یاد کنید او تنهاست
Bronze
Bronze
پست: 270
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷, ۶:۲۲ ب.ظ
محل اقامت: کره زمین
سپاس‌های ارسالی: 194 بار
سپاس‌های دریافتی: 797 بار
تماس:

Re: /// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

پست توسط پرستوی-مهاجر »

پدر رو به عمر كرد و گفت:

ــ گره خلافت را براى ابوبكر محكم مي‌كنى تا او فردا آن را براى تو باز كند. از اين پستان بدوش تا سهم شير خودت را ببرى.

بخدا كه اگر با شما غاصبان نيرنگ‌باز بيعت كنم.

تو وقتى به هوش آمدى از فضه پرسيدى:

ــ على كجاست؟

فضه گفت كه او را به مسجد بردند.

من نمي‌دانم تو با كدام توان به سوى مسجد دويدى و وقتى على را در چنگال دشمنان ديدى و شمشير را بالاى سرش فرياد كشيدى:

ــ اى ابوبكر! اگر دست از سر پسر عمويم برندارى، سرم را برهنه مي‌كنم،

گريبان چاك مي‌زنم و همه‌تان را نفرين مي‌كنم. به خدا نه من از ناقة صالح كم ارج‌ترم و نه كودكانم كم‌قدرتر.

همه وحشت كردند،

اى واى اگر تو نفرين مي‌كردى! اى كاش تو نفرين مي‌كردى.

پدر به سلمان گفت:

ــ برو و دختر رسول الله را درياب. اگر او نفرين كند...
یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم

خانه مادری ما همه بیت الزهراست

یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد

مهدی فاطمه را یاد کنید او تنهاست
Bronze
Bronze
پست: 270
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷, ۶:۲۲ ب.ظ
محل اقامت: کره زمین
سپاس‌های ارسالی: 194 بار
سپاس‌های دریافتی: 797 بار
تماس:

Re: /// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

پست توسط پرستوی-مهاجر »

سلمان شتابان به نزد تو آمد و عرض كرد:

ــ اى دختر پيامبر! خشم نگيريد. نفرين نكنيد. خدا پدرتان را براى رحمت مبعوث كرد...

تو فرياد زدى:

ــ على را، خليفة به حق پيامبر را دارند مي‌كشند...

اگر چه موقت، دست از سر على برداشتند و رهايش كردند. و تو تا پدر را به خانه نياوردى، نيامدى. ولى چه آمدنى، روح و جسمت غرق جراحت بود.

و من نمي‌دانم كدام توان، تو را بر پا نگاه داشته بود.

تو از على، خسته‌تر، على از تو خسته‌تر. تو از على مظلوم‌تر، على از تو مظلوم‌تر.

هر دو به خانه آمديد اما چه آمدنى.

تو چون كشتى شكسته، پهلو گرفتى.

و پدر درست مثل چوپانى كه گوسفندانش، داوطلبانه خود را به آغوش مرگ سپرده باشند، غم‌آلوده، حسرت‌زده و در عين حال خشمگين خود را به خانه انداخت.

قبول كن كه غم عاشورا هر چه باشد، به اين سنگينى نيست.

پدر به هنگام تغسيل، روى تو را خواهد ديد و بازوى تو را و پهلوى تو را.

و پدر را از اين پس هزار عاشورا است.

(1). لا خَبرٌ جاءٌ وَلا وَحْى نَزَل. يزيد.
یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم

خانه مادری ما همه بیت الزهراست

یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد

مهدی فاطمه را یاد کنید او تنهاست
Bronze
Bronze
پست: 270
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷, ۶:۲۲ ب.ظ
محل اقامت: کره زمین
سپاس‌های ارسالی: 194 بار
سپاس‌های دریافتی: 797 بار
تماس:

Re: /// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

پست توسط پرستوی-مهاجر »

دفعتاً خبر آمد كه فدك از دست رفت و اين براى شما بانوى من كه تازه داغ غصب خلافت ديده بوديد، كم غمى نبود.

كارگزاران شما هراسان آمدند و گفتند:

ــ خليفه ما را از فدك بيرون كرد و افراد خود را در آنجا گماشت.

شما در بستر بيمارى بوديد. رنگ رويتان زرد بود و دستهايتان هنوز مي‌لرزيد، فروغ نگاهتان رفته بود و دور چشمانتان به كبودى نشسته بود.

از هماندم كه عمر در را بر پهلوى شما شكست و جان كودك همراهتان را گرفت و شما فرياد زديد:

ــ فضه مرا درياب!

من فهميدم كه كار تمام است و شده است آنچه نبايد بشود. شما مضطر و مضطرب از بستر بيمارى جهيديد و گفتيد:

ــ چرا؟!!

و شنيديد:

ــ فدك را هم غصب كردند، به نفع حكومت غصبى.
یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم

خانه مادری ما همه بیت الزهراست

یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد

مهدی فاطمه را یاد کنید او تنهاست
Bronze
Bronze
پست: 270
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷, ۶:۲۲ ب.ظ
محل اقامت: کره زمین
سپاس‌های ارسالی: 194 بار
سپاس‌های دریافتی: 797 بار
تماس:

Re: /// غـريـب مـديـنـــه /// ( کشتي پهلو گرفته )

پست توسط پرستوی-مهاجر »


ــ چرا؟!


اين چرا ديگر جوابى نداشت، نه فقط كارگزاران شما كه خود خليفه هم براى اين چرا پاسخى نداشت.

من كه كنيزي‌ام ـ به افتخار ـ در خانة شما، مي‌دانم كه:

«فدك قريه‌اى است در اطراف مدينه، از مدينه تا آنجا دو ـ سه روز راه است.

اين باغ از ابتدا دست يهود بوده است تا سال هفتم هجرت. در اين سال كه اسلام، نضج و قدرتى فوق‌العاده

مي‌گيرد، يهود، بيم زده، از در مصالحه در مي‌آيند. و اين باغ را به شخص پيامبر هديه مي‌كند تا در امان بمانند.

پيامبر آن را مي‌پذيرد و باغ در دست پيامبر مي‌ماند تا آيه «واتِ ذَالْقُرْبى حَقَّهُ»... نازل مي‌شود و پيامبر به دستور صريح خداوند، فدك را به شما مي‌بخشد.»

اين، واقعيتى نيست كه كسى بتواند آن را انكار كند.

اگر پدرتان رسول خدا هم پيش از ارتحال، همة مسلمانان را جمع مي‌كرد و سؤال مي‌فرمود: فدك از آن كيست؟ همه بي‌تأمل مي‌گفتند:

ــ فاطمه.

اينكه حالا چرا همه خفقان گرفته‌اند و دم برنمي‌آورند، من نمي‌دانم.

حداقل بايد همان فقرا و مساكينى كه از اين باغ به دست شما روزى مي‌خوردند و حالا نمي‌خورند صدايشان دربيايد،

اما انگار ايمان مردم هم با پيامبر، رخت بربست و جاى آن را رعب و وحشت و حب دنيا گرفت.

شما برخاستيد، با همان حال نزار و تن بيمار.

پس از وفات پدر بزرگوارتان، هر روز چروك تازه‌اى بر پيشانى مباركتان مي‌نشست، اما از اين حادثه، آنچنان برآشفتيد كه من مبهوت شدم.

مرا ببخشيد بانوى عالميان! با خودم فكر كردم كه اين فدك مگر چيست كه غصب آن زهراى مرضيه را اينگونه برمي‌آشوبد؟
یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم

خانه مادری ما همه بیت الزهراست

یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد

مهدی فاطمه را یاد کنید او تنهاست
ارسال پست

بازگشت به “فاطمة الزهراء (سلام الله علیها)”