[align=center]حاصل باغ
[align=center]تا در بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت
کعبه ، ویران شد ، حرم از سوز صاحبخانه سوخت
شمع بزم آفرینش با هزاران اشک و آه
شد چنان ، کز دود آهش سینه ی کاشانه سوخت
آتشی در بیت معمور ولایت شعله زد
تا ابد ز آن شعله ، هر معمور و هر ویرانه سوخت
آه از آن پیمان شکن کز کینه ی خم غدیر
آتشی افروخت تا هم خمّ و هم خمخانه سوخت
لیلی حُسن قدَم چون سوخت از سَر تا قَدَم
همچو مجنون ، عقل رهبر را دل دیوانه ، سوخت
گلشن فرّخ فر توحید ، آن دم شد تباه
کز سُموم شرک ، آن شاخ گل فرزانه سوخت
گنج علم و معرفت ، شد طعمه ی اَفعی صفت
تا که از بیداد دونان گوهر یکدانه سوخت
حاصل باغ نبوت ، رفت بر باد فنا
خرمنی در آرزوی خام آب و دانه، سوخت
کرکس دون ، پنجه زد بر روی طاووس اَزل
عالَمی از حسرت آن جلوه ی مستانه سوخت
آتشی ،آتش پرستی ، در جهان افروخته
خرمن اسلام و دین را ، تا قیامت
[align=left]آيت الله محمد حسین غروي اصفهانی (مفتقر)
شميم فاطميه
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 2244
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 10691 بار
- سپاسهای دریافتی: 5476 بار
- تماس:
«دفع خطر»
----------------------
من که آن روزِ ستم در پسِ در می رفتم
تا نمایم ز علی دفع خطر می رفتم
****
خون شش ماهۀ من بود که می ریخت به خاک
شد پسر کشته به یاری پدر می رفتم
****
فکر مظلومی تو زنده نگه داشت مرا
پشت در ور نه به همراه پسر می رفتم
****
دست بشکسته چسان اشک تو را پاک کند
کاش پر سوخته با باد سحر می رفتم
****
دگر امروز ز بستر نتوانم برخاست
من که هر روز سر قبر پدر می رفتم
****
خارج از شهر پی ناله چو رفتم گویی
همچو جان از تن مجروح به در می رفتم
(مرحوم قاسم ملکی)
----------------------
من که آن روزِ ستم در پسِ در می رفتم
تا نمایم ز علی دفع خطر می رفتم
****
خون شش ماهۀ من بود که می ریخت به خاک
شد پسر کشته به یاری پدر می رفتم
****
فکر مظلومی تو زنده نگه داشت مرا
پشت در ور نه به همراه پسر می رفتم
****
دست بشکسته چسان اشک تو را پاک کند
کاش پر سوخته با باد سحر می رفتم
****
دگر امروز ز بستر نتوانم برخاست
من که هر روز سر قبر پدر می رفتم
****
خارج از شهر پی ناله چو رفتم گویی
همچو جان از تن مجروح به در می رفتم
(مرحوم قاسم ملکی)
-
- پست: 509
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 747 بار
- سپاسهای دریافتی: 635 بار
گنجینه اسرار
سينه اي كز معرفت گنجینه اسرار بود
کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود
طور سینای تجلّی ، مشعلی از نور شد
سینه سینای وحدت ، مشتعل از نار بود
ناله ی بانو ، زد اندر خرمن هستی شرر
گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود
آن که کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی
از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود؟
گردش گردون دون بین کز جفای سامری
نقطه ی پرگار وحدت ، مرکز مسمار بود
صورتش نیلی شد از سیلی ، که چون سیل سیاه
روی گردون زین مصیبت تا قیامت تار بود
شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان
آنکه جبریل اَمینش ، بنده ی دربار بود
از قفای شاه ، بانو با نَوای جانگداز
تا توانی به تن و تا قوّت رفتار بود
گر چه بازو خسته شد ، و ز کار دستش بسته بود
لیک پای همتش بر گنبد دوّار بود
دست بانو گر چه از دامان شه کوتاه شد
لیک بر گردون بلند از دست آن گمراه شد
آيت الله محمد حسین غروي اصفهانی(مفتقر)
سينه اي كز معرفت گنجینه اسرار بود
کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود
طور سینای تجلّی ، مشعلی از نور شد
سینه سینای وحدت ، مشتعل از نار بود
ناله ی بانو ، زد اندر خرمن هستی شرر
گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود
آن که کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی
از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود؟
گردش گردون دون بین کز جفای سامری
نقطه ی پرگار وحدت ، مرکز مسمار بود
صورتش نیلی شد از سیلی ، که چون سیل سیاه
روی گردون زین مصیبت تا قیامت تار بود
شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان
آنکه جبریل اَمینش ، بنده ی دربار بود
از قفای شاه ، بانو با نَوای جانگداز
تا توانی به تن و تا قوّت رفتار بود
گر چه بازو خسته شد ، و ز کار دستش بسته بود
لیک پای همتش بر گنبد دوّار بود
دست بانو گر چه از دامان شه کوتاه شد
لیک بر گردون بلند از دست آن گمراه شد
آيت الله محمد حسین غروي اصفهانی(مفتقر)
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)
-
- پست: 509
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 747 بار
- سپاسهای دریافتی: 635 بار
[align=center]چرا؟
با پا زدند بر در و در را صدا زدند
بی اطلاع آمده و بی هوا زدند
دیدند چون حریف نبردش نمیشوند
دستش طناب بسته به او پشت پا زدند
یک عده جاهل متجاهر به فسق هم
لب تشنه آمدند ولی آب را زدند!
یکدسته مس که رنگ طلا هم ندیده اند
تهمت به بی کفایتی کیمیا زدند
با جمع نامنظمشان سنگریزه ها
سیلی به روی مادر آیینه ها زدند!
شیطان پرستهای به ظاهر خدا پرست
حتی تو را برای رضای خودا زدند
تحریف کرده اند تو را تازیانه ها
از بس که حرفهای تو را نا به جا زدند
حالا که می شود اگر آن سالها نشد
پرسیدن همین که شما را چرا زدند؟
شاعر : محمد رضا جعفری
با پا زدند بر در و در را صدا زدند
بی اطلاع آمده و بی هوا زدند
دیدند چون حریف نبردش نمیشوند
دستش طناب بسته به او پشت پا زدند
یک عده جاهل متجاهر به فسق هم
لب تشنه آمدند ولی آب را زدند!
یکدسته مس که رنگ طلا هم ندیده اند
تهمت به بی کفایتی کیمیا زدند
با جمع نامنظمشان سنگریزه ها
سیلی به روی مادر آیینه ها زدند!
شیطان پرستهای به ظاهر خدا پرست
حتی تو را برای رضای خودا زدند
تحریف کرده اند تو را تازیانه ها
از بس که حرفهای تو را نا به جا زدند
حالا که می شود اگر آن سالها نشد
پرسیدن همین که شما را چرا زدند؟
شاعر : محمد رضا جعفری
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)
-
- پست: 2244
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 10691 بار
- سپاسهای دریافتی: 5476 بار
- تماس:
«موی زهرا سوخته...»
در میان دود و آتش خانۀ حیدر بُود
بانوی آن خانه با محسن ، به پشت در بُود
****
بوی درب سوخته در کوچه می آید و یا
موی زهرا سوخته ، یا مشک یا عنبر بُود ؟
****
در میان شعله ، درب خانه می سوزد و یا
این که می سوزد خداوندا دل حیدر بُود ؟
****
بوی خوش در کوچه می آید گمانم ای خدا
خاک از اشک حسین و اشک زینب تر بُود ؟
****
خانۀ خیرالنساء را با لگد وا می کنند ؟
ای مدینه تازیانه مزد پیغمبر بُود ؟
****
یا که ضرب سیلی و چشم کبود فاطمه
انتقام جنگ بدر و قلعۀ خیبر بُود ؟
****
ای مدینه ، یادگاری بهر زینب بعد از این
چادر خاکی و خون پهلوی مادر بُود
---------------------
(ابراهیم گائینی)
در میان دود و آتش خانۀ حیدر بُود
بانوی آن خانه با محسن ، به پشت در بُود
****
بوی درب سوخته در کوچه می آید و یا
موی زهرا سوخته ، یا مشک یا عنبر بُود ؟
****
در میان شعله ، درب خانه می سوزد و یا
این که می سوزد خداوندا دل حیدر بُود ؟
****
بوی خوش در کوچه می آید گمانم ای خدا
خاک از اشک حسین و اشک زینب تر بُود ؟
****
خانۀ خیرالنساء را با لگد وا می کنند ؟
ای مدینه تازیانه مزد پیغمبر بُود ؟
****
یا که ضرب سیلی و چشم کبود فاطمه
انتقام جنگ بدر و قلعۀ خیبر بُود ؟
****
ای مدینه ، یادگاری بهر زینب بعد از این
چادر خاکی و خون پهلوی مادر بُود
---------------------
(ابراهیم گائینی)
-
- پست: 2244
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 10691 بار
- سپاسهای دریافتی: 5476 بار
- تماس:
« زهرای بتول »
من دُخت رسول الله و زهرای بتولم
بیداد اجانب دگر از جان بری ام کرد
****
ای زینب من ، غربت و مظلومی بابت
وادار به یاری و حمایت گری ام کرد
****
من با همه خونی دلی از پا ننشستم
اما به خدا غربت او بستری ام کرد
****
بیداد ، نمک حق مرا بر دگران داد
دلسوخته تر از غم این داوری ام کرد
****
مشتاقِ نوازش تو و این دست شکسته
محروم از این فیض نوازش گری ام کرد
--------------------------
(مرحوم قاسم ملکی)
من دُخت رسول الله و زهرای بتولم
بیداد اجانب دگر از جان بری ام کرد
****
ای زینب من ، غربت و مظلومی بابت
وادار به یاری و حمایت گری ام کرد
****
من با همه خونی دلی از پا ننشستم
اما به خدا غربت او بستری ام کرد
****
بیداد ، نمک حق مرا بر دگران داد
دلسوخته تر از غم این داوری ام کرد
****
مشتاقِ نوازش تو و این دست شکسته
محروم از این فیض نوازش گری ام کرد
--------------------------
(مرحوم قاسم ملکی)
-
- پست: 509
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 747 بار
- سپاسهای دریافتی: 635 بار
عذرخواهي
مدینه خیس شد از اشک گاه و بی گاهم
من از اهالی این شهر عذر میخواهم
نبود دست خودم گریه ام چه کار کنم ؟
خودی نمانده برایم چگونه خودخواهم ؟
و هیچ بار اضافی نخواستم باشم
سبکتر از همه ی وزن یک پر کاهم
مرا مطالعه کرده بجا نیاوردند
سواد آینه ها نم کشیده از آهم
برای سایه ی همسایه هم دعا کردم
اگر چه دختر خورشید و همسر ماهم
مرا نخواست ببیند همان که تا دیروز
برای عرض ادب می نشست در راهم
به ناله های شبم گفت مردم آزارند
گرفت راه مرا داد زد که گمراهم
نخواستند ببینند ارتفاع مرا
شهیده ی هوس سقفهای کوتاهم
شاعر : محمد رضا جعفری
مدینه خیس شد از اشک گاه و بی گاهم
من از اهالی این شهر عذر میخواهم
نبود دست خودم گریه ام چه کار کنم ؟
خودی نمانده برایم چگونه خودخواهم ؟
و هیچ بار اضافی نخواستم باشم
سبکتر از همه ی وزن یک پر کاهم
مرا مطالعه کرده بجا نیاوردند
سواد آینه ها نم کشیده از آهم
برای سایه ی همسایه هم دعا کردم
اگر چه دختر خورشید و همسر ماهم
مرا نخواست ببیند همان که تا دیروز
برای عرض ادب می نشست در راهم
به ناله های شبم گفت مردم آزارند
گرفت راه مرا داد زد که گمراهم
نخواستند ببینند ارتفاع مرا
شهیده ی هوس سقفهای کوتاهم
شاعر : محمد رضا جعفری
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)
-
- پست: 509
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 747 بار
- سپاسهای دریافتی: 635 بار
گلشن ولایت
از لاله زار توحید آتش زبانه می زد
گل گشته بود پرپر ، بلبل ترانه می زد
در گلشن ولایت ، یک ناشکفته گل بود
گر می گذاشت گلچین ، آن گل جوانه می زد
من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
دشمن گهی به کوچه ، گاهی به خانه می زد
گاهی به پشت و پهلو گاهی به دست و بازو
گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می زد
گردیده بود قنفذ همدست با مغیره
این با غلاف شمشیر او تازیانه می زد
وقتی که باغ می سوخت، صیاد بی مروت
مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد
با چشم خویش دیدم جان دادن پدر را
زان ناله ای که مادر در آستانه می زد
این روزها که می دید موی مرا پریشان
با اشک دیده می شست با دست شانه می زد
هنگام شرح این غم ، از قلب زار (میثم)
مانند خانه ی مام آتش زبانه می زد
شاعر: غلامرضا سازگار
از لاله زار توحید آتش زبانه می زد
گل گشته بود پرپر ، بلبل ترانه می زد
در گلشن ولایت ، یک ناشکفته گل بود
گر می گذاشت گلچین ، آن گل جوانه می زد
من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
دشمن گهی به کوچه ، گاهی به خانه می زد
گاهی به پشت و پهلو گاهی به دست و بازو
گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می زد
گردیده بود قنفذ همدست با مغیره
این با غلاف شمشیر او تازیانه می زد
وقتی که باغ می سوخت، صیاد بی مروت
مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد
با چشم خویش دیدم جان دادن پدر را
زان ناله ای که مادر در آستانه می زد
این روزها که می دید موی مرا پریشان
با اشک دیده می شست با دست شانه می زد
هنگام شرح این غم ، از قلب زار (میثم)
مانند خانه ی مام آتش زبانه می زد
شاعر: غلامرضا سازگار
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)
-
- پست: 2244
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 10691 بار
- سپاسهای دریافتی: 5476 بار
- تماس:
« مسجد »
آتشی در جگر خود یله دارم فضّه !
باز از شهر مدینه گله دارم فضّه !
****
یاس در آتش و آن یار تحمل کرده است
داغِ عشق است که بر پیرهنم گل کرده است
****
خصم می خواست که در کوی علی ننشینم
پهلو آزرد که پهلوی علی ننشینم
****
با همین زخم جگرسوز برون خواهم زد
معرکه غرق جنون است ، به خون خواهم زد
****
آه ، برخیز کنون رزم به پا باید کرد
بنداز دست علی ، فضّه ! وا باید کرد
****
گرچه سرگرم جنون است سراپا دشمن
صادقانه سخنی هست مرا با دشمن
****
دست از پشت ببندید شب و شیطان را
شاد سازید دلِ هند و ابوسفیان را
****
جگر حمزه از این قوم شکافی خورده است
پس عجب نیست که بازوم غلافی خورده است
****
شادمانید از این کردۀ خود ، می دانم
آخر این بود تلافیِ اُحد ، می دانم
****
عبد اسلام همان است که سلمان باشد
نه که در پشت درِ مکه مسلمان باشد
****
چند بر این پل فرسوده قدم بگذارید ؟
یا در این راهِ نفرموده قدم بگذارید ؟
****
پَرِ جبریل امین شعلۀ سرکش دارد
بوسه گاهِ نبی اکنون گُلِ آتش دارد
****
سپرِ ناله به همراه دلم دارم من
ذوالفقاری به کف از آهِ دلم دارم من
****
جان متاعی است به بازار حق ارزان بدهم
بگذارید که در راهِ علی جان بدهم
****
بشکنید آهِ مرا دست ، علی را مبرید
ای ز عصیان همه سرمست ، علی را مبرید
****
تا کنون آینۀ صبر پیمبر باشم
وای اگر رو به سوی قبر پیمبر باشم !
****
وای اگر صفحۀ پیشانی ، پرچین بکنم
ایها الناس بترسید که نفرین بکنم !
****
این سپاسی است که از دستِ دعا باید کرد
قُنفُذ این نالۀ زهراست حیا باید کرد
---------------------------
(جواد محمد زمانی)
آتشی در جگر خود یله دارم فضّه !
باز از شهر مدینه گله دارم فضّه !
****
یاس در آتش و آن یار تحمل کرده است
داغِ عشق است که بر پیرهنم گل کرده است
****
خصم می خواست که در کوی علی ننشینم
پهلو آزرد که پهلوی علی ننشینم
****
با همین زخم جگرسوز برون خواهم زد
معرکه غرق جنون است ، به خون خواهم زد
****
آه ، برخیز کنون رزم به پا باید کرد
بنداز دست علی ، فضّه ! وا باید کرد
****
گرچه سرگرم جنون است سراپا دشمن
صادقانه سخنی هست مرا با دشمن
****
دست از پشت ببندید شب و شیطان را
شاد سازید دلِ هند و ابوسفیان را
****
جگر حمزه از این قوم شکافی خورده است
پس عجب نیست که بازوم غلافی خورده است
****
شادمانید از این کردۀ خود ، می دانم
آخر این بود تلافیِ اُحد ، می دانم
****
عبد اسلام همان است که سلمان باشد
نه که در پشت درِ مکه مسلمان باشد
****
چند بر این پل فرسوده قدم بگذارید ؟
یا در این راهِ نفرموده قدم بگذارید ؟
****
پَرِ جبریل امین شعلۀ سرکش دارد
بوسه گاهِ نبی اکنون گُلِ آتش دارد
****
سپرِ ناله به همراه دلم دارم من
ذوالفقاری به کف از آهِ دلم دارم من
****
جان متاعی است به بازار حق ارزان بدهم
بگذارید که در راهِ علی جان بدهم
****
بشکنید آهِ مرا دست ، علی را مبرید
ای ز عصیان همه سرمست ، علی را مبرید
****
تا کنون آینۀ صبر پیمبر باشم
وای اگر رو به سوی قبر پیمبر باشم !
****
وای اگر صفحۀ پیشانی ، پرچین بکنم
ایها الناس بترسید که نفرین بکنم !
****
این سپاسی است که از دستِ دعا باید کرد
قُنفُذ این نالۀ زهراست حیا باید کرد
---------------------------
(جواد محمد زمانی)
آخرین ويرايش توسط 2 on Mohsen1001, ويرايش شده در 0.
-
- پست: 2244
- تاریخ عضویت: یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵, ۱۱:۵۲ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 10691 بار
- سپاسهای دریافتی: 5476 بار
- تماس:
« هلال لاله »
جایی برای کوثر و زمزم درست کن
اسماء برای فاطمه مرهم درست کن
****
تابوت کوچکی که بمیرم درون آن
با چند تخته چوب برایم درست کن
****
تا داغ این شقایق زخمی نهان شود
تابوتی از لطافت شبنم درست کن
****
مثل شروعِ زندگیِ مرتضی و من
بی زرق و برق و ساده و محکم درست کن
****
از جنس هیزمی که درِ خانه سوخت ، نه
از چند چوب و تختۀ محرم درست کن
****
طوری که هیچ خون نچکد از کناره اش
مثل هلال لاله ، کمی خم درست کن
------------------
(رضا جعفری)
جایی برای کوثر و زمزم درست کن
اسماء برای فاطمه مرهم درست کن
****
تابوت کوچکی که بمیرم درون آن
با چند تخته چوب برایم درست کن
****
تا داغ این شقایق زخمی نهان شود
تابوتی از لطافت شبنم درست کن
****
مثل شروعِ زندگیِ مرتضی و من
بی زرق و برق و ساده و محکم درست کن
****
از جنس هیزمی که درِ خانه سوخت ، نه
از چند چوب و تختۀ محرم درست کن
****
طوری که هیچ خون نچکد از کناره اش
مثل هلال لاله ، کمی خم درست کن
------------------
(رضا جعفری)