با قافله عبرت ها ...

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

با قافله عبرت ها ...

پست توسط محمد علي »

 بسم الله الرحمن الرحیم  


بوی محرم ، بوی بهشت ، عطر ایثار و جانبازی به مشام جان می تراود ...


صدای قافله از دور به گوش می رسد ، گویا به قصد نینوا در جوش و خروشند !

از دیار کعبه ، رخت سفر بسته اند ، به سوی صاحب کعبه ...

و عزم بنای حرمی دیگر و کعبه ای از جنس دل ، در صحرایی از جنس آسمان ، دارند !

چه شتابان به ندای یار، لبیک گویان در حرکتند ؛ و تمام هستی خویش را برای قربانی به درگاه حبیب می برند !

چشم بر هرچه غیر اوست بسته اند ، و زن و فرزند و مال و... جــان را به اشاره ای در راه او پیشکش نموده اند ...




[HR]

 ( لحظه ای درنگ کن ! بیندیش ... با ارزش ترین چیزی که تا به حال برای محبوبت ارزانی داشته ای چه بوده ؟! ) 



 و این قافله همچنان در حرکت است ... 
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

Re: با قافله عشق ...

پست توسط محمد علي »

و امروز ، روزی است که این کاروان دل داده ، به حریم وصال قدم می گذارد ...

همان روزی که در خاطره تاریخ با این جمله بی نظیر امام حسین (علیه السلام) جاودانه ماند ...

آنگاه که پس از برداشتن و بو کردن خاک کربلا ، فرمودند:

 ای سرزمین کربلا ، تو برای من خلق شده ای و من برای تو ! 


امروز همان روزی است که ندا دادند :

بار بگشایید اینجا کربلا ست ... آب و خاکش با دل و جان آشناست ...

السّـلام ای خیمه گـاه خواهـرم ... السّـلام ای قتـله گـاه اکبــرم ...

 و کاروان رسید ...........!!! 



و چه با شکوه بود لحظه ای که فاطمه صغری ، زینب کبری (س) قصد کرد که از ناقه فرود آید ...

زانوان عباس (ع) و علی اکبر (ع) رکاب زینبی گشت ، تا بانوی خاندان اهل بیت (ع) ، خاک کربلا را با قدوم خویش متبرک سازد !

امــّـا ! دیری نپایید که آن شکوه و احترام ، و آن رکاب و خشوع ، به تازیانه و زنجیـر مبدّل گشت !

و این بی حرمتی ها ، زاییده روزی بود که دخت پیامبر رحمت (ص) را ، بین در و دیوار جسارت و کینه ، شهیدۀ دو عالم ساختند ؛

حال شاید بهتر بتوان درک کرد : « اللّهم العَن اوّل ظالم ظلم حقَّ محمّد و آل محمّد ، و آخرَ تابع له علی ذلک ، اللّهم العَنهُم جَمیعاً »



 ***** 

  هم مراقب باشیم که دانسته و ندانسته ، آخرَ تابع ، نباشیم !!!

وظیفه سنگینی است ... 
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

Re: با قافله عشق ...

پست توسط محمد علي »

آری ! دو ، سه روزی است که قافله عشق ، خیمه انتظار و عزّت برپا کرده ؛

و ماجراها در این اردوگاه مصفا در جریان است .....

امام حسین (ع) نشسته بود و مشغول اصلاح (و تعمیر) شمشیر خویش بود ، و در این ضمن ابیاتی را (زیر لب) زمزمه می کرد :
 یا دَهرُ أفٍّ لک من خلیل ..... کم لک بالإشراق و الأصیل
مِن طالبٍ و صاحب قَتیل .... و الدَّهرُ لا یَقنَعُ بالبَدیل
و کلُّ حَیٍّ سالک سبیل ..... ما أقرَبُ الوَعدَ إلی الرَّحیل !
و إنَّما الأمرُ إلی الجَلیل
 


(ای روزگار ! اف بر دوستی تو ! .... چه بسا یاران و طالبانی را که در بامداد و شامگاهانت کشتی !
و روزگار، جایگزینی به جای آنان ، نمی پذیرد (و به دیگری قانع نمی شود) .
و هر زنده ای باید این راه را طی کند ... و چه نزدیک است آن وعده کوچ (و رحیل) !
و پایان کار تنها به سوی خداوند شکوهمند و به دست اوست )


حضرت زینب (س) این سخنان را شنید ، و با سراسیمگی نزد برادر آمد و عرضه داشت :

« برادر جان ! این حرف کسی است که به کشته شدن خویش یقین پیدا کرده است ! »

امام (ع) فرمودند : « آری خواهرم !»

حضرت زینب (س) عرض کردند : « وای از این داغ و مصیبت ! این حسین است که خبر از شهادت و مرگ خویش می دهد ؛

کاش مرگ من فرا می رسید، ای یادگار گذشتگان و ای پناه بازماندگان ! »

زنان همگی شروع به گرسیتن نمودند ، به صورت های خویش سیلی می زدند و گریبان چاک می کردند ، ام کلثوم فریاد می زد :


 « وا مُحمَّداه ! وا عَلیّاه ! وا أُمّاه ! وا أخاه ، وا حَسَناه ، وا حُسَیناه ، وا ضَیعَتاهُ بَعدَک یا أبا عَبد الله !

(وای از بیچارگی پس از تو ای ابا عبدالله !)» 


امام حسین (ع) خواهرش را دلداری می داد و می گفت : « خواهرم دلت را به وعده های الهی امیدوار ساز !

زیرا که اهل آسمان و زمین همگی فانی شده و می میرند و تمامی آفریدگان رو به هلاکت می روند »

سپس فرمودند : « خواهرم ام کلثوم ! تو ای زینب ! و تو ای فاطمه و ای رباب ! گوش فرا دهید ، هنگامی که من به شهادت رسیدم ،

گریبان چاک مسازید و صورت هایتان را با ناخن نخراشید و سخنان بیهوده بر زبان میاورید !»


و امام حسین (ع) به خواهرش نگاهی نمود و فرمود :  « خواهرم ! مراقب باش که شیطان ، شکیبایی تو را نـربایـــد ! » 


[HR]
 و جویای راه حق، از لحظه لحظه این حرکت پر بار ، درس ها می گیرد !
و هر چه جستجو کنی باز هم به انتهای این قافله معرفت نخواهی رسید !!!
 
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

Re: با قافله عبرت ها ...

پست توسط محمد علي »

  نام خدا  

 
در گوشه ای از خیمه نشسته بود ، چشمانش پر از اشک بود ... ‏
نگاه بی انتهای سکینه به گهواره برادر ، کوهی از غم داشت ... ‏
نمی دانست نوازش های کودکانه اش را از این پس نثار چه کسی کند ؟! باورش نمی شد که هم صحبت تنهایی ‏های خواهر ، دیگر در کنارش نیست ...!‏
آرزو می کرد کاش او جای برادر رفته بود ، و غم مادر را نمی دید !‏
دل کوچکش ، غمخانۀ بیابانی از مصیبت بود ...‏

به یاد می آورد لحظاتی را که بابا ، علی را برای وداع در آغوش کشید :‏

آنگاه که امام (ع) جوانان و دوستان خویش را کشته دید ، عزم جنگ نمود و فریاد می زد ‏

‏« هل من ذابٍّ یَذُبُّ عن حَرَم رسول الله ؟ هل من مُوَحِّد یَخافُ اللهَ فینا ؟ هل من مُغیث یَرجوا اللهَ بإغاثَتنا ؟ هل ‏من مُعین یَرجوا ما عند الله فی إغاثتنا ؟» ‏  
 
‏(آیا کسی هست که دشمن را ازحرم پیغمبر خدا براند و دور کند ؟ آیا موحد و خداپرستی هست که از خدا ‏بترسد و ما را یاری نماید ؟!  

  فریادرسی هست که به امید پاداش الهی ما را یاری کننده باشد ؟)‏  
 
‏(گویا فقط علی اصغر پاسخ امام را اجابت نمود ...) پس شیون زنان بلند شد و امام (ع) نزدیک خیمه آمد و ‏حضرت زینب (س) را فرمودند  

  آن طفل صغیر را به من ده تا او را وداع کنم (و ظاهرا امام سوار بر اسب ‏بود) پس او را بگرفت و خواست ببوسد که ...‏


و مُنعَطف أهوی لتَقبیل طفله ... فَقَبَّلَ منهُ قَبلَهُ السَّهمُ مَنحَراً ‏

‏(برای بوسیدن طفل خود خم شد ... اما تیر پیش از وی بر گلوگاه او بوسه زد!)‏
 

 
علی را به زینب داد و خود دو دست در زیر گلوی او گرفت و چون پر ز خون شد ، به طرف آسمان پاشید و ‏فرمود :


«هَوَّنَ عَلَیَّ ما نَزَلَ بی ، إنَّهُ بعَین الله » ‏

‏(چون چشم خدا می بیند ، آنچه بر من آمد سهل باشد!)



 
 [HR] 
 

ای آنکه بر اعمال ما بینایی و از نیات ما آگاهی ، بر مصیبات کوچک دنیایی ما صبر عطا کن ، و ما را به مصیبت دین دچار مساز ...!  
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

Re: با قافله عبرت ها ...

پست توسط Labbaik »

توان وصف وداع پدر با علی اکبر ، توان وصف آخرین صورت بر صورت گذاشتن آن خورشید ، بر ماه شکسته

در دستان ضعیف و خستۀ این جستجوگر قافله عشق ، نیست ...

و جمله پر از غم امام (ع) در بیان آن لحضات طاقت فرسا ، خود گویای عظمت این داغ جان گداز است :

ولدی .... ولدی ... ولدی ! عَلَی الدُّنیا بَعدَک العَفـا !!! (پسرکم ، بعد از تو خاک بر سر دنیا !)

تنها دلخوشی بابا در این دنیا تو بودی ، و چه پر سوز رفتی ...

 « قَتلَ الله قوماً قتَلوک ، یا بُنَیَّ ما اَجرَأهم علی الرَّحمن و علی انتهاک حُرمَة الرَّسول »  

خدا بکشد قومی را که تو را کشتند ، چه جسورانه بر خداوند رحمان جرأت نمودند ، و بر شکستن حرمت پیغمبر (ص)
 


پیکر همه شهدا را ، خود امام (ع) با دستان خویش به خیام می بردند ... اما پیکر علی قطعه قطعه ، و لگد کوب آن ....... (چرا که هر وقت سواری دست در گردن اسب خویش می انداخت اسب می فهمید که باید سوار را به حرم برگرداند ، اما جلوی چشمان اسب علی اکبر را خون گرفته بود و به جای حرم به میان دشمن رفت و آن ملعونان هم دریغ نکردند از .... و قَطَّعوهُ بالسُّیوف إرباً إرباً ) و پشت امام هم از این داغ خم گشته توان بردن علی را نداشت ...


لذا صدا زدند : یا فتیان بنی هاشم ...  بنی هاشم بیایـــد .... علی را بر در خیمه رسانید

خدا داند که من طاقت ندارم .... علی را بر در خیمه رسانم  
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

Re: با قافله عبرت ها ...

پست توسط Labbaik »

  شاخسـار امامـت سپـهر چیـد گلـی ..... که بود باغ رسالت معطّـر از بویش

ز تیشۀ ستم از پـا درآمد آن سروی ..... که جویبـار دل مصطفی بُـدی خویَـش

جمـال وی چو به میزان عـدل ، سنجیدند ..... به جـز رسول ، ندیدند همتـرازویـش

فشاند خاک به فرق جهـان و اهـل جهـان ..... به خاک و خـون ، چو شَـه آغشته دید گیسویـش

نه جـز غُـبـار گرفته تنـی در آغوشش ..... نه غیـر تیـر نشسته کسـی به پهلویـش

چو دید چشـم زره خون فشـان به پیـکر وی ..... هـزار چشمـۀ خون شـد روان ز هـر مویـش  


[HR] اندکی بیندیش ! آنانیکه شبیه ترین از هر نظر به رسول خدا را این چنین پاسخ گفتند ، پلیدزادگان همانهایی بودند که با پیامبر رحمت جنگیدند...

اسلام به دست چه گرگان و سگانی افتاده بود ، که امام (ع) این چنین برای حفظ دین از همۀ هستی و دار و ندارش گذشت!!! و تنها رضای او را طلبید ...

ارزش این دین را که به تو رسیده ، باید اینگونه دریابی ...

و این ایام بهترین فرصت است ... برخیـــــز !!!
 
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

Re: با قافله عبرت ها ...

پست توسط Labbaik »

چند روزی است که با این قافله همراهی !!!
منزل ها را یک به یک طی نموده ای و امشب به حساس ترین شب این قافله رسیده ای ...

امشب ، شب آشکار شدن اسرار درون است ! بزرگترین آزمایش همرهان قافله در پیش است ...

پس از نماز مغرب و عشاء بود که حضرت همراهان را گرد خویش جمع نمودند :

خدای را حمد و ثنا فرمودند ، وسپس به پرده برداشتن از رازهایی پرداختند ، که ظرف وجود بعضی را سیراب و ظرف های دیگری را گنجایش آن نبود ...
هر کسی به نیتی به امام (ع) پیوسته بود ، هر کس در اندیشه اش هدفی موج می زد و کسی نمی دانست که چه چیز در انتظار اوست ؟
تا امروز همه فکر می کردند که در رکاب پسر رسول خدا (ص) هستند و در جبهه حق ، به خود می بالیدند...

اما به ناگاه امام از همه بیعت را برداشتند و عاقبت امر را گوشزد کردند ، و وعده کشته شدن را به همه رساندند
(گویی کابوس بعضی به بیداری تبدیل گشت ، و برای بعضی بیداری به یقین مبدل شد )

. چرا که هدف را آشکار کردند و انتخاب راه را به اختیار گذاشتند ؛ و چه دشوار بود خالص کردن هدف از دیگر پیوند ها ...
امتحان ساده ای نیست ، برای آن کس که پای را از ابتدا در جایش محکم نکرده باشد !
 

همه به اسم دین آمده بودند ، اما لحظه آزمایش لغزیدند ...


و چراغ ها را خاموش نمودند و فرمودند آزادید که بروید ، ولی آنقدر دور شوید که صدای یاری خواستن من به گوش شما نرسد !

کوردلانی که از تاریکی شاد شدند پا به فرار گذاشتند ...
و پروانه هایی که در تاریکی (ظاهر) ، شمع خویش را گم نمی کنند ؛ عاشقانه به دور او به پرواز درآمدند !!!

شاید تمام این جریان در کمتر از ساعتی اتفاق افتاد ، ولی سرنوشت ها در این اندک زمان تغییر کرد ...
پروانه ها سوختند اما جاودانه ماندند ! و بقیه ماندند و عاقبت ، به نیستی ابدی پیوستند !


[HR] بسیار مهم و حیاتی است این سخت ترین منزل قافله !
تا امروز به چه نیتی دم از امام خویش زده ای ؟!
تا امروز با چه هدفی در این راه قدم نهاه ای و با این قافله همراه بوده ای ؟ برای دستگیری و رهایی در قیامت هم اگر باشد ، باز هم خالص نیست ...

آنان که پر کشیدند فقط رضای او را طلبیدند ، و هیچ چیز دیگر در دل نداشتند ؛ رضای او احیای دین بود ... رضای او حفظ دین است !

تو نیز ای همره قافله ، انتخاب کن ! تو به کدامین سو میل داری ؟ فقط دو راه داری ، راه سومی وجود ندارد ! یا باید از قافله جدا گردی ،
و یا به راه دشواری که در پیش داری ادامه دهی !

یا برای او از هر چه داری بگذر و تنها از او فرمان ببر ؛ و یا به جایی برو که صدای دین خواهی به تو نرسد !


( و این ظریف ترین نکته در سخن امام بود ، چرا که هیچ جایی را نخواهی یافت که صدای امامت به تو نرسد !)

پس ندای او را لبیک گو ؛ و طمع هیچ پاداشی هم نداشته باش ( چرا که پس از گلچین شدن یاران ، وقتی امام (ع) جایگاه ایشان را در بهشت برین به تصویر کشید ، ذره ای هم در نیت ایشان تغییری حاصل نشد ، و گفتند ما بهشت را با حسین (ع) می خواهیم ، بهشت هم بدون تو پشیزی برایمان نمی ارزد !
هزاران بار هم بمیریم و زنده شویم باز با تو و برای تو می میریم )
این جملات با بصیرت کم چیزی نیست ،
باز هم به آن بیندیش !!!!


حال از دلت بپرس تو به کدامین طریق خواهی رفت ؟!؟!؟!
اگر امام تو امروز به تو بگوید این راه که می روی انتهایش خوشی و راحتی نیست ، ولی به قیمت حفظ دین ، باید بروی ؛ آنگاه چه می کنی ؟؟؟
 

  امشب ، با خودت خلوت کـن !!! 
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

Re: با قافله عبرت ها ...

پست توسط Labbaik »

قافله را قافله سالاری نیست ...!!!

همه پر کشیدند ...

بغضی تا ابد گلوگیر ، بر جان بازماندگان ، منزل گزیده و توان رفتن را از پای بی رمق شان ربوده است !

دیروز با تو بودم ، و امروز بی تو ام ... دیروز که با تو بودم بی تو بودن را نمی دیدم ، و امروز که بی تو ام ، با تـو ام !

  دشوار است پیمودن ز هجران تو منزل ها ..... به یادت آن چنان گریَم ، که مانَد ناقه در گل  


[HR]
  نیمۀ باقی قافله را ، مسؤولیتی عظیم و دشوار ، در پیش است
عزم سفر کن که راه طولانی است  
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

Re: با قافله عبرت ها ...

پست توسط Labbaik »

و آن هنگام که قافلۀ اسیران به کوفه رسید...

مردم کوفه به تماشای آنها بیرون شدند و بر احوال و وضع ایشان سخت به گریه درآمدند و صدا به زاری بلند کردند ...
امام زین العابدین (ع) که سخت بیمار و در غل و زنجیر محکم بسته شده بود ، و بیماری او را از پای درآورده ، جز رمقی برایش باقی نمانده بود ،
چون گریه و بی تابی کوفیان را مشاهده نمودند ،
فرمودند : اینان که این چنین بر مصیبت ما می گریند و فریاد می زنند ، پس ما را چه کسی کشت ؟!

اندکی گذشت ...
راوی می گوید ،زینب س (دختر علی ع) را در آن روز دیدم ، ـ و تا آن روز هیچ بانوی پرده نشینی را در سخنوری چون او ندیده بودم ـ ،
گویی او با زبان امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (ع) سخن می گفت و کلام امام بود که از دهان وی خارج می شد !


حضرت زینب (س) در آغاز با دست خویش به مردم فرمان داد تا خاموش شوند ... با اشارۀ وی نفس در سینه ها شکست و زنگ های گردن چهارپایان از صدا بازایستاد ...
پس لب به سخن گشود و خدای را ستایش کرد و درود بر رسول او فرستاد و گفت :

یا اهلَ الکوفَة ، یا اهلَ الخَتَل و الغَدر و الخَذل ! ألا فلا رَقأت الدَمعَة و لا بَدَأت الزَفَرَة !
ای اهل کوفه ، ای گروه دغا و دغل ، و بی حمیّت ! اشکتان خشک نشود و ناله تان آرام نگیرد ...!

إنّما مَثَلُکم کَمَثَل الّتی نَقَضَت غَزلَها من بَعد قُوَة أنکاثاً ، تَتَخذون أیمانَکم دَخَلاً دَخَلاً !
مَثل شما مَثل آن زن است که رشتۀ خود را پس از محکم تافتن و ریستن ، دوباره تارتار می نمود ؛ سوگند هایتان را دست آویز فساد کرده اید !

هل فیکم إلّا الصَلَفُ و العُجبُ و الشَنَفُ و الکذبُ و ملقُ الإماء و غَمزُ الأعداء !
چه دارید ؟! مگر لاف زدن و نازش ، و دشمنی و دروغ ! و مانند کنیزان چاپلوسی نمودن ، و چون دشمنان سخن چینی کردن ...!

أو کَمَرعیّ عَلی دمنَة أو کقصّة علی مَلحودَة !
یا همچون علف سبزی که بر پهن روییده اید ، یا چون گچی که روی قبر بدان اندوده (ظاهر زیبا و به آرایش ، اما در باطن گندیده)

ألا بئسَ ما قَدّمَت لکم أنفُسُکم ، أن سَخطَ اللهُ علیکم و فی العذاب أنتم خالدون !
بد توشه ای برای خود پیش فرستادید ، که خدای را بر شما به خشم آورد و در عذاب جاودان ، مانید ...

أتَبکون ؟! أجَلُ ؛ وَ الله فابکوا فإنّکم أحریاءُ بالبُکاء ، فابکوا کثیراً و اضحَکوا قلیلاً ؛ فقَد اُبلیتُم بعارها و مُنیتُم بشَنارها ، و لن تَرحَضوها ابداً !
آیا می گریید ؟! آری بگریید ؛ که شما به گریستن شایسته ترید ، بسیار بگریید و اندک بخندید!
که عار آن شما را بگرفت و ننگ آن بر شما آمد ، ننگی که تا ابد از خویشتن نتوانید شست !


و أنّی تَرحَضونَ قَتلَ سَلیل خاتم النُبُوّة و مَعدن الرّسالة و سیّد شباب أهل الجنّة ؛
و مَلاذ حَربکم و مَقَرّ سلمکم و آسی کَلمکم ، و مَفزَع نازلَتکم و المَرجَع الَیه عند مُقاتَلَتکم و مَدرحجکم و مَنار مَحَجّتکم !


و چگونه از خود بشویید این ننگ را ؟! که فرزند خاتم انبیاء ومعدن رسالت و سرور جوانان اهل بهشت را کشتید ! آنکه در جنگ ها سنگر شما بود ،
و پناه حزب شما (مخالفت با بنی امیه) بود ، و در صلح موجب آرامش دل شما و مرهم نه زخم شما ، و در سختی ها التجای شما بود و در محاربات مرجع شما او بود !

...
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

Re: با قافله عبرت ها ...

پست توسط Labbaik »

بَل ساءَ ما قَدّمتُم لأنفُسکم و ساءَ ما تَزرون لیَوم بَعثکم ، فَتَعساً تَعساً ! و نَکساً نَکساً ! لقَد خابَ السَعیُ و تَبّت الأیدی و خَسرَت الصَفقَة ،
و بُؤتُم بغضَب منَ الله و ضُربَت علیکمُ الذّلَةُ و المَسکنَة ،


بدا ، آنچه برای خویش پیش فرستادید ؛ و بد است آن بار گناهی که بر دوش خود گرفتید برای روز رستاخیز خود ؛ نابودی باد شما را نابودی ! و سرنگونی باد شما را سرنگونی !
کوشش شما به نومیدی انجامید ، و دست ها بریده شد و سودا زیان کرد ، و خشم پروردگار را برای خود خریدید و خواری و بیچارگی شما ، حتم است !!!

أتَدرون وَیلَکم أیّ کَبد لمُحمّد صلی الله علیه و آله فَرَثتُم ؟!!! و أیّ عَهد لَه نَکثتُم ؟ و أیّ کریمَة لَه أبرَزتُم ؟ و أیّ حُرمَة لَه هَتَکتُم ؟ و أیّ دَم له سَفَکتُم ؟!

هیچ می دانید چه جگری از رسول خدا را شکافتید ؟!!! و چه پیمانی شکستید ؟ وچه پردگی وی را از پرده بیرون کشیدید ؟ و چه حرمتی از وی بدریدید و چه خونی را ریختید ؟!

لقَد جئتُم شیئا إدّاً ! تَکادُ السّموات یَتَفَطّرنَ منه و تَنشَقٌ الأرضٌ و تَخرٌ الجبال ، هذا لقد جئتٌم بها صلعاءَ عَنقاءَ سَوئاءَ فَقماءَ شَوهاءَ خَرقاءَ ، کَطلاع الأرض و ملاء السّماء

کاری بس شگفت کردید ! که نزدیک است آسمان از هول آن بترکد ، و زمین بشکافد ، و کوهها بشکافند و از هم بریزند ؛ مصیبتی است دشوار و بزرگ و بد ، وکج پیچیده و شوم ، که راه چاره در آن بسته ، و در عظمت به پُرّی زمین و آسمان می ماند !

أفعَجبتُم أن تمطرَ السماءُ دَماً ؟! و لَعذابُ الآخرة أخزی و هم لا یُنصرون ؛ فلا یَستخفّنکم المَهَلُ ! فإنّه عزّوجلّ لا یخفرُهُ البدارُ و لا یُخشی علیه فوتُ الثار ؛
کلّا إنّ ربَّک لَنا و لَکم لَبالمرصاد !!!


آیا شگفت آورید ، اگر آسمان خون ببارد ؟ و لعذاب الآخرة اخزی و هم لا ینصرون ؛ پس تاخیر و مهلت دادن (در عذاب) شما مغرور نسازد و چیره نکند ، که خدای تعالی از شتاب و عجله منزه است و از فوت خونی نمی هراسد ، و او در کمینگاه ما و شماست !!!


ثم انشأت سلام الله علیها تقول :
  تقولون إذ قال النبی لکم ..... ماذا صنعتم و انتم آخر الامم
بأهل بیتی و اولادی و تکرمتی ..... منهم اساری و منهم ضرجوا بدم
ما کان ذاک جزائی اذ نصحت لکم ..... ان تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی
انی لا اخشی علیکم ان یحل بکم ..... مثل العذلب الذی اودی علی ارم ! 



آنگاه این ابیات را فرمودند :
چه خواهید گفت هنگامی که پیغمبر (ص) با شما گوید : این چه کاری است که کردید ؟ شما که آخرین امت هستید
با خانواده و فرزندان و عزیزان من ؛ بعضی اسیرند و بعضی آغشته به خون
پاداش من که نیکخواه شما بودم این نبود ! که با خویشان من پس از من بدی کنید ؟!
می ترسم عذابی بر شما نازل شود مانند آن عذاب که قوم ارم را هلاک کرد !

راوی می گوید : مردم را حیران دیدم که دست ها به دندان می گزیدند ، پیرمردی درکنار من بود می گریست و ریشش از اشک تر شده بود ...

پس علی بن الحسین (ع) فرمودند: عمه جان ، خاموشی گزین ؛ همانا باقی ماندگان را باید از گذشتگان عبرت گیرند ، و تو بحمدالله ناخوانده دانایی
و نیاموخته خردمند! و گریه و ناله نیز رفتگان را باز نمی گرداند (خطاب غیر مستقیم به مردم)

آنگاه آن حضرت از مرکب فرود آمدند و چادری زدند و زنان را فرود آورد و داخل چادر شدند ...

[HR]
  به کلمه این خطابۀ کوبنده و بی نظیر ، درس است و هشدار ،
به همۀ امت و در همۀ زمان ها ؛ دوباره بخوان و خود پند گیـر  
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
ارسال پست

بازگشت به “تاريخ”