«به نام یکتای بی همتا»
كراماتی از امام هادى (ع)
در سال 212 هجرى، نيمه ذى حجّة، در اطراف مدينه، در محلى به نام صريا ستاره ديگرى از نسل پاك رسول گرامى اسلام صلياللهعليهوآله در آسمان امامت و ولايت طلوع كرد، و با نورانيت مَقدَم خويش، قلب پدر و شيعيان را پر از نشاط و شادى نمود.
نام او على است و القاب زيبايش عبارتاند از:
نقى، هادى، عالم، فقيه، امين، و طيب. و به آن حضرت على رابع، و ابوالحسن ثالث نيز گفتهاند.
پدر گراميش، امام جواد عليهالسلام و مادر گرامياش، سمانه مغربيه است كه او را به اسامى ماريه قبطيه، يدش، و حويث،
و القابى چون: عابده، سيده شب زندهدار، قارى قرآن و... ياد كردهاند.-1-
امام هادى عليهالسلام در سن هشت سالگى (سال 220 هجري) به امامت رسيد. دوران امامت آن حضرت همزمان بود با خلافت معتصم، واثق، متوكل، منتصر، مستعين و معتز، كه از بين آنها متوكل، ستمگرترين خليفه عباسى، سخت دشمن اهل بيت عليهمالسلام و شيعيان بود. ابن اثير ميگويد:
نسبت به على بن ابى طالب عليهماالسلام و اهل بيت او بُغْض شديدى داشت و اگر به او خبر ميدادند كه كسى على و اهل بيتش را دوست دارد، قصد مال و جانش را ميكرد.-2-
با اين حال، امام هادى عليهالسلام خدمات علمى و فرهنگى زيادى به جامعه اسلامى و شيعه ارائه نمود. نوشتههاى حديثى متعددى به حضرت هادى عليهالسلام منسوب است كه در چنان دوران اختناقى براى شيعيان و پيروان بيان نموده است، مانند: رِسالَةٌ فى الرّد على اَهْلِ الْجَبْرِ وَاَلتَّفْويض كه ابن شعبه در تحف العقول آن را نقل كرده است.-3- و كلمات امام هادى عليهالسلام كه در مجموعهاى به نام مسند الامام الهادى توسط عزيزالله عطارى گردآورى شده است. و همچنين زيارت جامعه كبيره كه يك دوره امامشناسى ژرف و عميق است، يادگار آن امام همام است.
و شاگردان فراوانى تربيت كرد كه 27 نفر از آنان داراى تأليف بودند، و مجموعا 414 اثر را به رشته تحرير در آوردند. از ميان آنها احمد بن محمد برقى 120 كتاب، فضل بن شاذان نيشابورى 180 كتاب، محمد بن عيسى بن عبيد 19 كتاب، محمد بن ابراهيم 60 كتاب، و يعقوب بن اسحاق 12 كتاب نگارش كردهاند.-4- و راويان متعددى از حضرت روايت نقل كردهاند كه اسامى 185 نفر از آنان در رجال گرد آورى شده است.-5-
آنچه در پيش رو داريد، بيان گوشههايى از معجزات و كرامات آن بزرگوار است، بدان منظور كه پاسخى باشد براى آنان كه امامان معصوم عليهمالسلام را انسانهايى عادى ميپندارند، و براى آنكه وسيلهاى براى دستيابى به معرفت و شناخت بيشتر نسبت به امامان از جانب شيعيان و پيروان باشد.
.............................
1. نگاهى به شيوههاى رهبرى امام هادى عليهالسلام ، عبد الكريم پاكنيا، شماره 26، 1422، ص 21.
2. شمهاى از فضائل و مناقب امام هادى عليهالسلام ، حسين صادقى، على تقوى، شماره 36، 1423 ه·· . ق، ص 26.
3. امام هادى عليهالسلام در مصاف با انحراف عقيدتى، حسين مطهرى محب، شماره 57، 1425 ه·· . ق، ص 14. 1. ر. ك: الارشاد، شيخ مفيد، مؤسسة الاعلمى، ص 327؛ بحار الانوار، مجلسى، ج 50، ص 113؛ عيون المعجزات، ص 448؛ الكافى، ج 1، ص 498. 2. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، دار صادر، ج 7، ص 56. 3. تدوين السنة، سيد محمد رضا حسينى جلالى، صص 183 ـ 184؛ ر. ك: سير حديث در اسلام، سيد احمد ميرخانى، ص 281. 4. همان، صص 283 ـ 298.
4. رجال الشيخ، صص 409 ـ 427.
5. اثبات الهداة، شيخ حر عاملى، ج 3، ص 379، ح 48.
*.*گوشه ای از کرامات امام هادی(ع)*.*
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
*.*گوشه ای از کرامات امام هادی(ع)*.*
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
Re: *.*گوشه ای از کرامات امام هادی(ع)*.*
1. صد نگهبان شمشير به دست
از ابو سعيد سهل بن زياد نقل شده است كه: ما در خانه ابوالعباس فضل بن احمد بن ادريس بوديم و صحبت از امام هادى عليهالسلام به ميان آمد. ابو العباس از پدرش نقل كرد كه روزى نزد متوكل رسيدم، او را خشمگين و مضطرب ديدم. او به وزيرش فتح بن خاقان با خشم و غضب ميگفت: اين چه سخنانى است كه در مورد اين مرد ميگويى و مرا از اجراى تصميم باز ميداري؟
فتح ميگفت: يا اميرالمؤمنين! سخنچينها دروغ گفتهاند. و بدين ترتيب تلاش ميكرد متوكل را آرام سازد، ولى او آرام نميگرفت و هر لحظه خشم و غضبش بيشتر ميشد تا آنجا كه گفت: به خدا سوگند! او را ميكشم. او مرتب مردم را [عليه من] ميشوراند و ميخواهد فتنهاى برپا سازد و چشم طمع به دولت من دارد. گاه دستور داد چهار نفر جلاد آماده شوند و به چهار نفر از غلامان خود دستور داد هنگامى كه على بن محمد عليهماالسلام وارد شد، بر او بتازيد و با شمشيرهاى خود او را قطعه قطعه كنيد.
ناگاه متوجه شدم امام هادى عليهالسلام است كه مأموران، حضرت را با وضع نامناسبى به حضور متوكل آوردند. ناگهان چهار غلامى كه مأمور به قتل او بودند، به سجده افتادند و دستور متوكل را اجرا نكردند، و خود متوكل نيز از تخت به زير آمده، عرض كرد: يابن رسولالله! چرا نابهنگام تشريف آوردهايد؟
و مرتب دستها و صورت حضرت را ميبوسيد! حضرت فرمود: من به اختيار خود نيامدهام، بلكه به دعوت تو آمدهام و پيك تو مرا احضار نموده است.
آنگاه متوكل به فتح بن خاقان و ديگران خطاب كرد: مولاى من و خودتان را بدرقه كنيد! پيك بد مادر به دروغ او را احضار كرده است.
بعد از آنكه حضرت برگشتند، متوكل رو كرد به جلاّدها كه چرا دستور مرا [در باره على بن محمد عليهماالسلام [اجرا نكرديد؟ جواب دادند:
آنگاه كه او را وارد ساختيد، ناگهان مشاهده كرديم كه بيش از يكصد نفر شمشير به دست دور او را گرفتهاند! از ديدن آنان آن قدر وحشت كرديم كه نتوانستيم مأموريت را انجام دهيم.-6-
.............................
6. بحار الانوار، ج 50، ص 155؛ محجّةالبيضاء،
فيض كاشانى، ج 4، ص 318؛ كشف الغمة، اربلى، ج 2، ص 395؛ تجلّيات ولايت، ص 478.
از ابو سعيد سهل بن زياد نقل شده است كه: ما در خانه ابوالعباس فضل بن احمد بن ادريس بوديم و صحبت از امام هادى عليهالسلام به ميان آمد. ابو العباس از پدرش نقل كرد كه روزى نزد متوكل رسيدم، او را خشمگين و مضطرب ديدم. او به وزيرش فتح بن خاقان با خشم و غضب ميگفت: اين چه سخنانى است كه در مورد اين مرد ميگويى و مرا از اجراى تصميم باز ميداري؟
فتح ميگفت: يا اميرالمؤمنين! سخنچينها دروغ گفتهاند. و بدين ترتيب تلاش ميكرد متوكل را آرام سازد، ولى او آرام نميگرفت و هر لحظه خشم و غضبش بيشتر ميشد تا آنجا كه گفت: به خدا سوگند! او را ميكشم. او مرتب مردم را [عليه من] ميشوراند و ميخواهد فتنهاى برپا سازد و چشم طمع به دولت من دارد. گاه دستور داد چهار نفر جلاد آماده شوند و به چهار نفر از غلامان خود دستور داد هنگامى كه على بن محمد عليهماالسلام وارد شد، بر او بتازيد و با شمشيرهاى خود او را قطعه قطعه كنيد.
ناگاه متوجه شدم امام هادى عليهالسلام است كه مأموران، حضرت را با وضع نامناسبى به حضور متوكل آوردند. ناگهان چهار غلامى كه مأمور به قتل او بودند، به سجده افتادند و دستور متوكل را اجرا نكردند، و خود متوكل نيز از تخت به زير آمده، عرض كرد: يابن رسولالله! چرا نابهنگام تشريف آوردهايد؟
و مرتب دستها و صورت حضرت را ميبوسيد! حضرت فرمود: من به اختيار خود نيامدهام، بلكه به دعوت تو آمدهام و پيك تو مرا احضار نموده است.
آنگاه متوكل به فتح بن خاقان و ديگران خطاب كرد: مولاى من و خودتان را بدرقه كنيد! پيك بد مادر به دروغ او را احضار كرده است.
بعد از آنكه حضرت برگشتند، متوكل رو كرد به جلاّدها كه چرا دستور مرا [در باره على بن محمد عليهماالسلام [اجرا نكرديد؟ جواب دادند:
آنگاه كه او را وارد ساختيد، ناگهان مشاهده كرديم كه بيش از يكصد نفر شمشير به دست دور او را گرفتهاند! از ديدن آنان آن قدر وحشت كرديم كه نتوانستيم مأموريت را انجام دهيم.-6-
.............................
6. بحار الانوار، ج 50، ص 155؛ محجّةالبيضاء،
فيض كاشانى، ج 4، ص 318؛ كشف الغمة، اربلى، ج 2، ص 395؛ تجلّيات ولايت، ص 478.
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
Re: *.*گوشه ای از کرامات امام هادی(ع)*.*
2. نيروهاى مسلّح امام هادى عليهالسلام
امام هادى عليهالسلام گاه اراده ميكرد كه از طريق كرامت، قدرت معنوى و ولايت تكوينى خويش را به ستمگران دوران نشان دهد كه از جمله، مورد ذيل است:
متوكل عباسى براى تهديد و ارعاب امام هادى عليهالسلام او را احضار كرد و دستور داد هر يك از سپاهيانش كيسه (و توبره) خود را پراز خاك قرمز كنند و در جاى خاصى بريزند.
تعداد سپاه او كه نود هزار نفر بود، خاكهاى كيسههايشان را روى هم ريختند و تلّ بزرگى از خاك را ايجاد كردند. متوكل با امام هادى عليهالسلام روى آن خاكها قرار گرفتند و سربازان و لشكريان او در حالى كه به سلاح روز مسلح بودند، از برابر آنان رژه رفتند.
خليفه ستمگر عباسى از اين طريق ميخواست آن حضرت را مرعوب سازد و از قيام عليه خود باز دارد.
حضرت براى خُنثى نمودن اين نقشه، به متوكل رو كرد و فرمود: آيا ميخواهى سربازان و لشكريان مرا ببيني؟
متوكل كه احتمال نميداد حضرتش سرباز و سلاح داشته باشد، يكوقت متوجه شد كه ميان زمين و آسمان پر از ملائكه مسلح شده، و همگى در برابر آن حضرت آماده اطاعت ميباشند. آن ستمگر از ديدن آن همه نيروى رزمى، به وحشت افتاد و از ترس غش كرد.
چون به هوش آمد، حضرت فرمود:
نَحْنُ لا نُناقِشُكُمْ فِى الدُّنْيا نَحْنُ مُشْتَغِلُونَ بِاَمْرِ الاْخِرَةِ فَلا عَلَيكَ شَيءٌ مِمّا تَظُنُّ؛-7-
در دنيا با شما مناقشه نميكنيم ،چرا كه ما مشغول امر آخرت هستيم. پس آنچه گمان ميكنى، درست نيست.
.............................
7. الخرائج و الجرائح، راوندى، ص 400، شماره 6؛ بحار الانوار، ج 50، ص 146، ح 30؛
اثبات الهداة، حر عاملى، ج 3، ص 374، شماره 41؛ محجة البيضاء، فيض كاشانى، ج 4، ص 317؛ تجلّيات ولايت، ص 479.
امام هادى عليهالسلام گاه اراده ميكرد كه از طريق كرامت، قدرت معنوى و ولايت تكوينى خويش را به ستمگران دوران نشان دهد كه از جمله، مورد ذيل است:
متوكل عباسى براى تهديد و ارعاب امام هادى عليهالسلام او را احضار كرد و دستور داد هر يك از سپاهيانش كيسه (و توبره) خود را پراز خاك قرمز كنند و در جاى خاصى بريزند.
تعداد سپاه او كه نود هزار نفر بود، خاكهاى كيسههايشان را روى هم ريختند و تلّ بزرگى از خاك را ايجاد كردند. متوكل با امام هادى عليهالسلام روى آن خاكها قرار گرفتند و سربازان و لشكريان او در حالى كه به سلاح روز مسلح بودند، از برابر آنان رژه رفتند.
خليفه ستمگر عباسى از اين طريق ميخواست آن حضرت را مرعوب سازد و از قيام عليه خود باز دارد.
حضرت براى خُنثى نمودن اين نقشه، به متوكل رو كرد و فرمود: آيا ميخواهى سربازان و لشكريان مرا ببيني؟
متوكل كه احتمال نميداد حضرتش سرباز و سلاح داشته باشد، يكوقت متوجه شد كه ميان زمين و آسمان پر از ملائكه مسلح شده، و همگى در برابر آن حضرت آماده اطاعت ميباشند. آن ستمگر از ديدن آن همه نيروى رزمى، به وحشت افتاد و از ترس غش كرد.
چون به هوش آمد، حضرت فرمود:
نَحْنُ لا نُناقِشُكُمْ فِى الدُّنْيا نَحْنُ مُشْتَغِلُونَ بِاَمْرِ الاْخِرَةِ فَلا عَلَيكَ شَيءٌ مِمّا تَظُنُّ؛-7-
در دنيا با شما مناقشه نميكنيم ،چرا كه ما مشغول امر آخرت هستيم. پس آنچه گمان ميكنى، درست نيست.
.............................
7. الخرائج و الجرائح، راوندى، ص 400، شماره 6؛ بحار الانوار، ج 50، ص 146، ح 30؛
اثبات الهداة، حر عاملى، ج 3، ص 374، شماره 41؛ محجة البيضاء، فيض كاشانى، ج 4، ص 317؛ تجلّيات ولايت، ص 479.
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
Re: *.*گوشه ای از کرامات امام هادی(ع)*.*
3. تصوير و شير درنده
خلفاى عباسى هر چند از نظر نسب، قرابت و خويشاوندى با ائمه اطهار عليهمالسلام داشتند و در حضرت عبد المطلب كه پدر عباس و ابوطالب بود، مشترك بودند، ولى با اين حال، بدتر از بنى اميه عمل كردند. و ظلم و ستمهاى فراوانى به اولاد على عليهالسلام روا داشتند و از هيچگونه تحقير و ستم در مورد خاندان عصمت فروگذار نكردند.
متوكل يكى از خلفاى عباسى است كه از هر راهى تلاش داشت امام هادى عليهالسلام را تحقير كند و شخصيت و عظمت او را درهم شكند. از جمله، روزى فردى را به سراغ شعبدهباز و جادوگر بينظيرى فرستاد كه اهل هندوستان و از دشمنان اهل بيت عليهمالسلام به شمار ميآمد. متوكل به او هزار دينار طلا داد كه حضرت هادى عليهالسلام را تحقير و شرمنده كند.
او نيز قبول كرد و در مجلس مهمانى خليفه در كنار حضرت هادى عليهالسلام نشست. و در قرص نانى عمل سحر انجام داد؛ به گونهاى كه وقتى حضرت هادى عليهالسلام دست مبارك خود را به طرف آن نان دراز كرد؛ نان به هوا پريد. و حاضران خنديدند و حضرت را به خيال خامشان تحقير كردند.
در كنار شعبدهباز هندى بالشى قرار داشت كه روى آن تصوير شير بود. امامِ كائنات و صاحب ولايت تكوينى، دست مباركش را بر آن تصوير نهاد و فرمود:
فاسق را بگير!
با عنايت الهى و كرامت امام هادى عليهالسلام آن تصوير به شير درنده تبديل شد و در جا ساحر هندى را پاره كرد و بلعيد!
و جريان مجلس هارون و امام موسى بن جعفر عليهماالسلام و امام رضا عليهالسلام و مأمون تكرار شد] و شركت كنندگان در مجلس مبهوت و متحير ماندند.
متوكل از آن امام بزرگوار درخواست كرد كه دستور دهد آن شير، ساحر هندى را برگرداند.
حضرت فرمود:
او را ديگر نخواهى ديد.
آيا تو دشمنان خدا را بر دوستان او مسلط ميكني!
اين جمله را فرمود و مجلس متوكل را ترك گفت.-8-
.......................
8. بحار الانوار، ج 50، ص 144، ح 28؛
كشف الغمّة، ج 2، ص 392؛
تجليات ولايت، ص 480.
خلفاى عباسى هر چند از نظر نسب، قرابت و خويشاوندى با ائمه اطهار عليهمالسلام داشتند و در حضرت عبد المطلب كه پدر عباس و ابوطالب بود، مشترك بودند، ولى با اين حال، بدتر از بنى اميه عمل كردند. و ظلم و ستمهاى فراوانى به اولاد على عليهالسلام روا داشتند و از هيچگونه تحقير و ستم در مورد خاندان عصمت فروگذار نكردند.
متوكل يكى از خلفاى عباسى است كه از هر راهى تلاش داشت امام هادى عليهالسلام را تحقير كند و شخصيت و عظمت او را درهم شكند. از جمله، روزى فردى را به سراغ شعبدهباز و جادوگر بينظيرى فرستاد كه اهل هندوستان و از دشمنان اهل بيت عليهمالسلام به شمار ميآمد. متوكل به او هزار دينار طلا داد كه حضرت هادى عليهالسلام را تحقير و شرمنده كند.
او نيز قبول كرد و در مجلس مهمانى خليفه در كنار حضرت هادى عليهالسلام نشست. و در قرص نانى عمل سحر انجام داد؛ به گونهاى كه وقتى حضرت هادى عليهالسلام دست مبارك خود را به طرف آن نان دراز كرد؛ نان به هوا پريد. و حاضران خنديدند و حضرت را به خيال خامشان تحقير كردند.
در كنار شعبدهباز هندى بالشى قرار داشت كه روى آن تصوير شير بود. امامِ كائنات و صاحب ولايت تكوينى، دست مباركش را بر آن تصوير نهاد و فرمود:
فاسق را بگير!
با عنايت الهى و كرامت امام هادى عليهالسلام آن تصوير به شير درنده تبديل شد و در جا ساحر هندى را پاره كرد و بلعيد!
و جريان مجلس هارون و امام موسى بن جعفر عليهماالسلام و امام رضا عليهالسلام و مأمون تكرار شد] و شركت كنندگان در مجلس مبهوت و متحير ماندند.
متوكل از آن امام بزرگوار درخواست كرد كه دستور دهد آن شير، ساحر هندى را برگرداند.
حضرت فرمود:
او را ديگر نخواهى ديد.
آيا تو دشمنان خدا را بر دوستان او مسلط ميكني!
اين جمله را فرمود و مجلس متوكل را ترك گفت.-8-
.......................
8. بحار الانوار، ج 50، ص 144، ح 28؛
كشف الغمّة، ج 2، ص 392؛
تجليات ولايت، ص 480.
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
Re: *.*گوشه ای از کرامات امام هادی(ع)*.*
4. خبر از شيعه شدن پسر
گونهاى ديگر از كرامات امام هادى عليهالسلام خبر از آينده افراد است، كه به نمونهاى در اين موضوع اشاره ميشود.
هبةالله بن ابى منصور نقل ميكند كه مردى بود به نام يوسف بن يعقوب اهل فلسطين، روستاى كفرتوثا كه بين او و پدرم رفاقت و دوستى بود. روزى يوسف به ديدار پدرم به موصل آمد و چنين گفت: متوكل مرا به سامره احضار نموده و من براى نجات از شرِّ او يكصد دينار طلا براى امام هادى عليهالسلام نذر كردهام. پدرم نيز كار و نذر او را تحسين كرد. آنگاه به سوى سامرا حركت كرد.
يوسف كه مردى نصرانى (مسيحي) بود، با خود گفت: اوّل پول نذرى را به على بن محمد الهادى عليهالسلام برسانم، آنگاه نزد متوكل روم. اما مشكلش اين بود كه آدرس منزل حضرت را نميدانست و از سراغ گرفتن نشانى خانه آن حضرت نيز ميترسيد، چون احساس ميكرد اگر متوكل از اين امر باخبر شود، او را بيشتر آزار ميدهد.
ناگهان بر دلش گذشت كه مركب خود را آزاد گذارد، شايد به خانه آن حضرت دست يابد.!!
مركب او همين طور در كوچههاى سامرا ميرفت تا سرانجام در كنار خانهاى ايستاد. هر كارى كرد حيوان حركت كند، از جايش تكان نخورد! در اين ميان، جوانى سياهپوست از داخل خانه خارج شده، خطاب به او گفت: تو يوسف بن يعقوب هستي؟
او با تعجب به غلام نگاه كرد و گفت: بلي! آنگاه غلام به درون خانه برگشت. يوسف ميگويد: من با خود گفتم كه دو نشانه به دست آمد: يكى اينكه مركب، مرا به خانه اين مرد خدا راهنمايى كرد و ديگر اينكه در اين شهر غربت آن غلام با نام مرا صدا زد.
در همين فكر بودم كه غلام دوباره در را باز كرد و گفت: يكصد دينار را در كاغذى در آستينت قرار دادهاي؟ با تعجب گفتم: بلي! با خود گفتم: اين هم نشانه سوم.
پول را به آن جوان داده، با اجازه امام هادى عليهالسلام وارد خانه شدم و راز آمدنم را به سامرا و خدمت آن حضرت بيان كردم و اضافه كردم كه مولاى من! تمام نشانهها براى من ثابت گرديده و حجت بر من تمام شده و حقيقت آشكار گشته است.
حضرت هادى عليهالسلام فرمود:
يوسف! با اين حال تو مسلمان نميشوي!
ولى از تو پسرى به دنيا ميآيد كه او از شيعيان ما ميباشد!
و اين را بدان كه ولايت و دوستى ما به شما سودى ميرساند... تو از متوكل نگران مباش، او ديگر نميتواند به تو ضررى برساند...
يوسف نزد متوكل رفت و بدون كوچكترين آسيبى از نزد متوكل برگشت، و طبق خبر حضرت هادى عليهالسلام بدون ايمان از دنيا رفت، ولى خداوند پسرى به او داد كه از دوستان اهل بيت عليهمالسلام بود، و هميشه افتخار ميكرد كه مولايم امام هادى عليهالسلام از تولد و آمدن من خبر و بشارت داده است.-9-
..................
9- اثبات الهداة، ج 3، ص 371، ح 37؛
محجة البيضاء، ح 4، ص 313.
گونهاى ديگر از كرامات امام هادى عليهالسلام خبر از آينده افراد است، كه به نمونهاى در اين موضوع اشاره ميشود.
هبةالله بن ابى منصور نقل ميكند كه مردى بود به نام يوسف بن يعقوب اهل فلسطين، روستاى كفرتوثا كه بين او و پدرم رفاقت و دوستى بود. روزى يوسف به ديدار پدرم به موصل آمد و چنين گفت: متوكل مرا به سامره احضار نموده و من براى نجات از شرِّ او يكصد دينار طلا براى امام هادى عليهالسلام نذر كردهام. پدرم نيز كار و نذر او را تحسين كرد. آنگاه به سوى سامرا حركت كرد.
يوسف كه مردى نصرانى (مسيحي) بود، با خود گفت: اوّل پول نذرى را به على بن محمد الهادى عليهالسلام برسانم، آنگاه نزد متوكل روم. اما مشكلش اين بود كه آدرس منزل حضرت را نميدانست و از سراغ گرفتن نشانى خانه آن حضرت نيز ميترسيد، چون احساس ميكرد اگر متوكل از اين امر باخبر شود، او را بيشتر آزار ميدهد.
ناگهان بر دلش گذشت كه مركب خود را آزاد گذارد، شايد به خانه آن حضرت دست يابد.!!
مركب او همين طور در كوچههاى سامرا ميرفت تا سرانجام در كنار خانهاى ايستاد. هر كارى كرد حيوان حركت كند، از جايش تكان نخورد! در اين ميان، جوانى سياهپوست از داخل خانه خارج شده، خطاب به او گفت: تو يوسف بن يعقوب هستي؟
او با تعجب به غلام نگاه كرد و گفت: بلي! آنگاه غلام به درون خانه برگشت. يوسف ميگويد: من با خود گفتم كه دو نشانه به دست آمد: يكى اينكه مركب، مرا به خانه اين مرد خدا راهنمايى كرد و ديگر اينكه در اين شهر غربت آن غلام با نام مرا صدا زد.
در همين فكر بودم كه غلام دوباره در را باز كرد و گفت: يكصد دينار را در كاغذى در آستينت قرار دادهاي؟ با تعجب گفتم: بلي! با خود گفتم: اين هم نشانه سوم.
پول را به آن جوان داده، با اجازه امام هادى عليهالسلام وارد خانه شدم و راز آمدنم را به سامرا و خدمت آن حضرت بيان كردم و اضافه كردم كه مولاى من! تمام نشانهها براى من ثابت گرديده و حجت بر من تمام شده و حقيقت آشكار گشته است.
حضرت هادى عليهالسلام فرمود:
يوسف! با اين حال تو مسلمان نميشوي!
ولى از تو پسرى به دنيا ميآيد كه او از شيعيان ما ميباشد!
و اين را بدان كه ولايت و دوستى ما به شما سودى ميرساند... تو از متوكل نگران مباش، او ديگر نميتواند به تو ضررى برساند...
يوسف نزد متوكل رفت و بدون كوچكترين آسيبى از نزد متوكل برگشت، و طبق خبر حضرت هادى عليهالسلام بدون ايمان از دنيا رفت، ولى خداوند پسرى به او داد كه از دوستان اهل بيت عليهمالسلام بود، و هميشه افتخار ميكرد كه مولايم امام هادى عليهالسلام از تولد و آمدن من خبر و بشارت داده است.-9-
..................
9- اثبات الهداة، ج 3، ص 371، ح 37؛
محجة البيضاء، ح 4، ص 313.
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
-
- پست: 1668
- تاریخ عضویت: پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3099 بار
- سپاسهای دریافتی: 5474 بار
Re: *.*گوشه ای از کرامات امام هادی(ع)*.*
5. خبر غيبى هدايتگر
كرامات امام هادى عليهالسلام گاه بينى ستمگرانى چون متوكل را به خاك ميماليد و گاه مظلومى را نجات ميداد، و گاه زمينه هدايت فرد يا افرادى را فراهم مينمود، مانند آنچه در ذيل ميخوانيم.
در روايت آمده كه گروهى از مردم اصفهان در زمانى كه در آن شهر از ولايت و امامت خبرى نبود، نزد شخصى به نام عبد الرحمن كه عاشق امامت و ولايت بود آمده، از او پرسيدند كه چرا شما شيعه شديد؟
در جواب آنها گفت: من در جمع گروهى از مردم اين شهر به كنار خانه متوكل رفته بوديم. هدف ما تظلّم و درخواست كمك از خليفه عباسى بود. جمع زيادى در آنجا ايستاده بودند، ناگاه فرمان متوكل صادر شد كه على بن محمد را دستگير كنيد.
من از رفقا و از بعض حاضرين پرسيدم كه على بن محمّد كيست؟
جواب دادند: او امام شيعههاست و به احتمال زياد متوكل او را به قتل ميرساند. من با خودم گفتم: از اينجا نميروم تا چهره او را ببينم و از نتيجه كار او آگاه شوم. ناگهان ديدم او را سوار بر اسب نموده، آوردند و مردم براى ديدن او صف كشيده بودند.
عبد الرحمان ميگويد: من از ديدن آن حضرت دگرگونى در خود احساس كردم و قلبم پر از عشق و محبت گرديد؛ لذا مرتب دعا ميكردم كه از ناحيه متوكل به او آسيبى نرسد.
مأموران همچنان آن حضرت را در ميان صفوف جمعيت ميآوردند، ولى او با تمام متانت و وقار بر مركبش قرار گرفته بود و به جايى نگاه نميكرد و به كسى توجّه نمينمود تا اينكه مقابل من رسيد، صورت خود را به سوى من گردانيد و فرمود: خداوند دعايت را مستجاب كرده است و به تو عمر طولانى و مال زياد و فرزندان متعدد مرحمت ميفرمايد.
من از شنيدن اين سخنان به خود لرزيدم و همراهان و حاضران از من سؤال ميكردند: شما كيستي؟ و چه كار داري؟ و او با تو چه گفت؟...
جواب دادم: خير است. و راز گفته شده را به آنها نگفتم. تا زمانى كه به اصفهان برگشتم
و خداوند گشايشى در روزى من ايجاد كرد و علاوه بر مال زياد، عمرم نيز از هفتاد گذشت و داراى دو فرزند شدم...؛ لذا به امامت او معتقد گشتم و از شيعيان او گرديدم.-10-
......................
10- راز كشته شدن متوكل توسط پسرش منتصر اين بود كه متوكل به حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام اهانت كرد. منتصر كه شيعه بود، نتوانست تحمل كند؛ لذا پدرش را به قتل رساند.
كرامات امام هادى عليهالسلام گاه بينى ستمگرانى چون متوكل را به خاك ميماليد و گاه مظلومى را نجات ميداد، و گاه زمينه هدايت فرد يا افرادى را فراهم مينمود، مانند آنچه در ذيل ميخوانيم.
در روايت آمده كه گروهى از مردم اصفهان در زمانى كه در آن شهر از ولايت و امامت خبرى نبود، نزد شخصى به نام عبد الرحمن كه عاشق امامت و ولايت بود آمده، از او پرسيدند كه چرا شما شيعه شديد؟
در جواب آنها گفت: من در جمع گروهى از مردم اين شهر به كنار خانه متوكل رفته بوديم. هدف ما تظلّم و درخواست كمك از خليفه عباسى بود. جمع زيادى در آنجا ايستاده بودند، ناگاه فرمان متوكل صادر شد كه على بن محمد را دستگير كنيد.
من از رفقا و از بعض حاضرين پرسيدم كه على بن محمّد كيست؟
جواب دادند: او امام شيعههاست و به احتمال زياد متوكل او را به قتل ميرساند. من با خودم گفتم: از اينجا نميروم تا چهره او را ببينم و از نتيجه كار او آگاه شوم. ناگهان ديدم او را سوار بر اسب نموده، آوردند و مردم براى ديدن او صف كشيده بودند.
عبد الرحمان ميگويد: من از ديدن آن حضرت دگرگونى در خود احساس كردم و قلبم پر از عشق و محبت گرديد؛ لذا مرتب دعا ميكردم كه از ناحيه متوكل به او آسيبى نرسد.
مأموران همچنان آن حضرت را در ميان صفوف جمعيت ميآوردند، ولى او با تمام متانت و وقار بر مركبش قرار گرفته بود و به جايى نگاه نميكرد و به كسى توجّه نمينمود تا اينكه مقابل من رسيد، صورت خود را به سوى من گردانيد و فرمود: خداوند دعايت را مستجاب كرده است و به تو عمر طولانى و مال زياد و فرزندان متعدد مرحمت ميفرمايد.
من از شنيدن اين سخنان به خود لرزيدم و همراهان و حاضران از من سؤال ميكردند: شما كيستي؟ و چه كار داري؟ و او با تو چه گفت؟...
جواب دادم: خير است. و راز گفته شده را به آنها نگفتم. تا زمانى كه به اصفهان برگشتم
و خداوند گشايشى در روزى من ايجاد كرد و علاوه بر مال زياد، عمرم نيز از هفتاد گذشت و داراى دو فرزند شدم...؛ لذا به امامت او معتقد گشتم و از شيعيان او گرديدم.-10-
......................
10- راز كشته شدن متوكل توسط پسرش منتصر اين بود كه متوكل به حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام اهانت كرد. منتصر كه شيعه بود، نتوانست تحمل كند؛ لذا پدرش را به قتل رساند.
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده است
تو در این بین فقط میبافی
نقشه را خوب ببین !!!
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند