بهائيت؛ پيوند با بیگانه؛ خصومت با ملت

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Commander
Commander
پست: 509
تاریخ عضویت: جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 747 بار
سپاس‌های دریافتی: 635 بار

بهائيت؛ پيوند با بیگانه؛ خصومت با ملت

پست توسط MAHDIYAR »

بهائيت؛ پيوند با بیگانه؛ خصومت با ملت
‏ نويسنده : كريم حق‌پرست‎*‎

درک استعمار و استبداد وابسته به آن، به مثابۀ دو روی یک سکه، از واقعیت‌های ‏بسیاری پرده برمی‌دارد که پاسخگوی پرسش‌های

اساسی در مورد تحولات سیاسی، ‏اجتماعی و اقتصادی است. فرقه بهائیت که پیدایش و رشد خود را مرهون چنین فضایی بود ‏بر اثر

پیروزی انقلاب اسلامی و ایجاد شرایط ضداستعماری و استبدادستیزی، در کشورمان ‏رو به افول نهاد، لیکن همچنان دشمنی خود را از

بیرون مرزها با حمایت قدرت‌های ‏استکباری ادامه می‌دهد. این نوشتار با هدف بررسی پیوند و ارتباط یادشده در اختیار ‏خوانندگان قرار

گرفته است.‏

ميرزا على‌محمد شيرازى (باب)، بنيان‌گذار آیین «بابيت»، در سال 1260ق ادعا كرد كه باب و نايب خاصّ ‏امام زمان شيعيان است و

جمعى نيز (به انگيزه‏هاى گوناگون) به وى گرويدند. او بعداً پا را فراتر نهاد و ‏داعيه‏هاى بزرگ‌ترى چون مهدويت، رسالت و ربوبيت را مطرح

ساخت و اتباع خويش را در كتاب خود: ‏‏«بيان»، به رفتار تند و اعمال خشونت نسبت به مخالفان، يعنى مسلمانان، فراخواند ‏ 1 كه حاصل

كار، آشوب و ‏اغتشاش خونين بابيان در نقاط مختلف ايران بود و دستگاه حكومت (به زمامدارى اميركبير) را برای بازگرداندن ‏امنیت به

کشور، به سرکوبی آنان وادار کرد.‏


به‌رغم ادعاهاى شگفت و نوبه‌نويى كه على‌محمد باب داشت، و تبليغاتى كه پيروانش در بين مردم ‏مى‏كردند، وى در مناظراتى كه با

علماى ايران در اصفهان و تبريز انجام داد، نتوانست از عهدۀ اثبات مدعيات ‏سنگين خويش برآيد و اين امر، همراه وجود خطاهاى بسيار

ادبى و علمى در آثار و الواح وى، مشتش را نزد ‏علما، و به تبع آن‌ها، ملت، كاملاً باز كرد و مانع سرايت گسترده آيين وى در بين مردم

ايران شد و اعدام او در ‏تبريز نشان داد كه تصور «قائم منجی» درباره او توهمى بيش نيست؛ چنان‌كه اصل مسلّم «خاتميت» نيز در

‏اسلام، راه را بر هرگونه ادعاى «نبوت و شريعت جديد» بسته بود.‏


در فرجام، پس از برطرف شدن گرد و غبارهاى نخستين، پيروان باب، شمار اندكى از جمع انبوه ملت ايران ‏را تشكيل مى‏دادند كه با

هم‌وطنان (مسلمان و شيعه) خود، تضاد عميق و گسترده فكرى و فرهنگى داشتند و ‏‏«تفوّق و سيطره» اين گروه اندك بر چنين ملتى

براى حاكميت بخشيدن به آيين باب، بلكه اساساً برای ‏‏«ادامه حيات و فعاليت» آن‌ها در بين اين مردم، به طور طبيعى امكان نداشت.

لاجرم، می‌بايست «نقطه ‏اتكا»يى در بيرون از اين ملت و كشور مى‏يافتند كه به مدد آن، كمر راست می‌کردند و بر ملت مسلمان و ‏شيعه

ايران، سرورى می‌یافتند. و آن نقطه اتكا هم چيزى نبود جز دولت‌ها و كانون‌هاى استكباريى كه از ‏سال‌ها پيش، به تسخير و غارت اين

سرزمين چشم دوخته بودند و با زور و نيرنگِ همان‌ها بود كه «قفقاز» و ‏‏«هرات» از ايران جدا شده بود؛ قدرت‌هاى سلطه‏جويى چون

امپراتورى روس تزارى و بريتانيا، كه «اسلام و ‏روحانيت شيعه» را پايه وحدت، انسجام، تحرك و مقاومت ملت ايران در برابر بيگانگان تلقی

می‌نمودند و از ‏هر پديده و جريانى كه (به هر دليل و انگيزه) در راستاى مخالفت با اين دو عنصر وحدت‏بخش و مقاومت‏زا، و ‏تضعيف و

نابودى آن، گام مى‏زد، حمايت مى‏كردند. ‏


اين گونه بود كه جنبش بابيت و به‌ويژه بهائيت، از همان بدو امر، با قدرت‌هاى شيطانى و استعمارى جهان، ‏پيوند خورد و چون بريدگى و

دوگانگى اين دو فرقه با ملت مسلمان ايران، امرى ذاتى، پايدار و علاج‏ناپذير بود، ‏اين پيوند و تعامل در طی تاريخ، تا امروز تداوم يافت. به

گونه‏اى كه مى‏توان گفت در اين زمينه، ما همواره با ‏يك اصل ثابت تاريخى روبه‌رو بوده و هستيم: هرگاه كه در اين سرزمين، ملت و رهبران

اصيل دينى و سياسى ‏آن، زمام امور را در دست مى‏گيرند و سرنوشت سياسى و فرهنگى ايران، به دست خود ايرانى (ايرانى مسلمان،

‏شيعه، عدالت‌خواه و ضدّ استعمار) رقم مى‏خورَد، بهائيت (همپاى استعمارگران و ايادى رنگارنگ آنان) در آفاق ‏اين سرزمين به محاق

مى‏رود، و متقابلاً هرگاه، با زور و نيرنگ مستكبران، رجال اصيل ملى و دينى (از ‏اميركبير تا مدرس و...) از عرصه سياست اخراج می‌شوند

و وابستگان به قدرت‌هاى شيطانى (از ميرزا آقاخان ‏نورى تا كودتاچيان 28 مرداد 1332) مسند حكومت ايران را اشغال مى‏كنند، بهائيت از

محاق بيرون می‌آید و ‏حتى بر صدر مى‏نشيند و از پزشك مخصوص دربار تا رئيس و اعضاى دولت را از آنِ خود مى‏سازد ــ ماجرايى ‏كه هر

دو روى آن، دقيقاً و با ابعادى گسترده و عميق، در دوران رژيم پهلوى و سپس پيروزى انقلاب كبير ‏اسلامى ايران تكرار شد.‏


ارتباط و تعامل فرقۀ بهائيت، از همان بدوِ پيدايش، با قدرت‌هاى استكبارى، از فصول مهم و عبرت‏انگيز ‏تاريخ اين فرقه است كه اخبار مربوط

به آن، نه تنها در مآخذ غير بهائى انعكاس دارد، بلكه شواهد و آثار آن را ‏مى‏توان در لابه‌لاى متون و منابع خود اين فرقه نيز ديد و مشاهده

كرد.‏


با اين تذكر كه بحث در اين باره، گستره و عمق بسيار دارد، در زير نمونه‏وار به گوشه‏هايى از پيوند مستمر ‏بهائيت با كانون‌هاى استعمارى

زمانه (روسيه، انگليس، امريكا، صهيونيسم و رژيم پهلوى) اشاره ‏شده است. ‏




بهائيت و استعمار روس تزارى‏


راجع به پيوند بابيت و بهائيت، به‌ويژه حسينعلى بهاء (بنيان‌گذار بهائيت) با امپراتورى متجاوز تزارى، كه ‏كارنامه‏اى آكنده از ستم و تجاوز

مستمر به ايران اسلامى و ديگر كشورهاى مسلمان منطقه دارد، شواهد و ‏قرائن زيادى در تاريخ وجود دارد كه شرح آن كتابى مبسوط

مى‏طلبد.‏


از اتهام حسينعلى بهاء (و برادرش صبح ازل) به خبرچينى براى سفارت روسيه در منابع غير بهائى ‏ 2 كه ‏بگذريم، به موارد زير مى‏رسيم

كه مآخذ معتبر خود بهائيت (همچون «مقالۀ شخصی سياح» نوشتۀ عباس ‏افندى، «قرن بديع» نوشتۀ شوقى افندى، «تلخيص تاريخ نبيل

زرندى» و...) بدان تصريح کرده‌اند: وعده ملا ‏محمدعلى حجت (رهبر بابيان شورشگر در زنجان) به اتباع خويش مبنى بر آمدن تزار روس به

حمايت آن‌ها، ‏ ‏‏3 تلاش دريابيگى روسيه براى‏ حفظ جان حسينعلى بهاء (در زمان تجمع بابيان در قلعۀ شيخ طبرسى ‏مازندران) از گزند

مأموران دولت ايران در زمان محمدشاه قاجار، و خوشحالى او و كارگزارانش از رفع اين خطر ‏به علت مرگ شاه ايران، ‏ 4 اقدام كنسول

روسيه در تبريز مبنى بر نقاشى از جنازۀ‏ على‌محمد باب و فرد همراه ‏او پس از اعدام، ‏ 5 حضور منسوبان نزديك حسينعلى بهاء همچون

برادر بزرگ او (ميرزا حسن نورى)‏ ‏ 6 و نيز ‏شوهر خواهرش (ميرزا مجيد خان آهى) به عنوان منشى در سفارت روسيه در تهران، ‏ 7

پناهندگى حسينعلى ‏‏(ترور نافرجام ناصرالدين‌شاه به دست بابيان) به سفارت روس در زرگنده و حمايت علنى سفارت از وى (به ‏عنوان

«امانت دولت روس») و حتى تقاضاى سفير از حسينعلى كه به روسيه رود و از پذيرايى دولت تزارى ‏بهره‏مند شود، ‏ 8 همراهى مأمور

سفارت‏ روس با حسينعلى تا مرز بغداد، هنگام تبعيد وى از سوى ‏ناصرالدين‌شاه به عراق ‏ 9 (براى محفوظ ماندن جان وى از گزند دولت و

ملت ايران)؛ صدور لوح از سوى ‏حسينعلى به افتخار تزار (نيكلاويچ الكساندر دوم) در تشكر از كمك سفير روسيه به وى در زمان حبس در

‏زندان ناصرالدين‌شاه و درخواست علوّ مرتبه براى تزار بابت اين حمايت!، ‏ 10 حمايت روس‌ها از «حزب ‏مظلوم» بهائيت، ‏ 11 و بالاخره،

تشكيل اولين مركز تبليغاتى مهم بهائي‌ها در جهان (با نام مشرق‌الاذكار) با ‏حمايت رسمى روس‌هاى تزارى در عشق‌آباد (واقع در قلمرو

روسيه) و ادامۀ اين حمايت تا پايان عمر ‏امپراتورى تزارى.‏


نكات يادشده در بالا، به‌وضوح از وجود پيوند ميان بهائيت و امپرياليسم تزارى حكايت مى‏كند. اين پيوند تا ‏آن حد مستحكم بوده است كه

فردى چون ميرزا ابوالفضل گلپايگانى (مشهور‏ترين مبلّغ و نويسندۀ بهائى در ‏عصر خويش) در اشاره به يكى از اين حمايت‌ها، از «دولت

قويّۀ بهيّۀ روسيه» با دعاى «اطال الله ذيلها من ‏المغرب الى المشرق و من الشمال الى الجنوب» (يعنى، خداوند قلمرو دولت بهيه روسيه

را از مغرب تا مشرق و ‏از شمال تا جنوب بگستراند) ياد ‏كرده و شايسته دانسته است كه: «جميع» بهائيان «به دعاى دوام عمر و ‏دولت

و ازدياد حشمت و شوكت اعلیحضرت امپراتور اعظم الكساندر سوم و اوليای دولت قوى‌شوكتش اشتغال ‏ورزند.»‏ ‏ 12 ‏


بهائيت و انگليس‏


عبدالبهاء (فرزند و جانشين حسينعلى بهاء) نيز در ادامۀ سياست پدر، روابط با روس تزارى را تا حدود جنگ ‏جهانى اول ادامه داد ‏ 13 و

پس از آن تاريخ به علت تضعيف و فروپاشى امپراتورى تزارى، لندن را به جاى ‏پايتخت تزار برگزيد و در قضیۀ اشغال نظامى قدس توسط

ژنرال النبى (فرماندۀ قشون بريتانيا) در بحبوحۀ ‏جنگ جهانى اول، انبارهاى آذوقۀ خويش را به روى سربازان گرسنۀ انگليسى گشود و راه

را براى سيطرۀ آن‌ها ‏بر قشون مسلمان عثمانى هموار كرد.‏ ‏ 14 پس از سلطۀ انگليسي‌ها بر قدس نيز در لوحى كه خطاب به ‏نصرالله

باقراوف ــ و درواقع بهائيان ايران ــ صادر نمود با خوشحالى از اشغال فلسطين توسط بريتانيا ياد كرد ‏و نوشت: «در الواح، ذكر عدالت و

حتى سياست دولت فخيمۀ انگليس مكرر مذكور، ولى حال مشهود شد و ‏فى‏الحقيقه اهل اين ديار بعد از صدمات شديده به راحت و

آسايش رسيدند.»‏ ‏ 15 در نوشته‌ای ديگر، وی ‏سلطۀ غاصبانۀ انگليس بر قدس را «برپا شدن خيمه‏هاى عدالت» شمرد، خداوند را بر اين

نعمت بزرگ! سپاس ‏گفت و تأييدات جرج پنجم، امپراتور بريتانيا، را مسئلت كرد و خواستار جاودانگى سايۀ گستردۀ اين امپراتور ‏دادگستر!

بر آن سرزمين گرديد!‏ ‏ 16 ‏


مواضع عبدالبهاء به سود انگليس، آن چنان جمال پاشا (حاكم و فرماندۀ دولت مسلمان عثمانى) را كه با ‏ارتش بريتانيا مى‏جنگيد،

عصبانى كرد كه تهديد نمود: «اگر به‌زودى مصر را فتح كند، در مراجعتش عبدالبهاء ‏را به صلاّبه خواهد كشيد.»‏ ‏ 17 ‏


قبلاً نيز عباس افندى (در سفرى كه سال 1911 به اروپا كرده بود) در يكى از نطق‌هاى خود اين گونه به ‏انگليسي‌ها گفته بود: «اهالى

ايران بسيار مسرورند از اينكه من آمدم اينجا. اين آمدن من اينجا سبب الفت بين ‏ايران و انگليس است. ارتباط تام... [بين دو كشور] به

درجه‏اى مى‏رسد كه به‌زودى از افراد ايران، جان خود را ‏براى انگليس فدا مى‏كنند...»!‏ ‏ 18 ‏


پيداست كه اين گونه اندیشه‏ها، بهائيان را به صورت انسان‌هاى «خنثى و بى‏خطر»، بلكه «رام و ‏فرمان‌بردار» براى استعمار فزون‌خواه

بريتانيا درمی‌آورد و متقابلاً توجه و تلطّف خاصّ لندن را نسبت به آنان ‏برمى‏انگيخت. ‏


محمدرضا آشتيانى‌زاده، نمايندۀ مشهور مجلس شوراى ملى در عصر پهلوى، گفته است: «در سفارت ‏انگليس اگر مى‏خواستند از ايرانيان

استخدام كنند، حتماً يا يهودى يا ارمنى يا بهائى، گهگاه زرتشتى و براى ‏مشاغل نازل‌تر از قبيل فراشى و نامه‏برى و نامه‏رسانى و

باغبانى و دربانى و غلامى از پيروان على اللهى ‏‏(غُلاه) برمى‏گزيدند و به عبارت ديگر، مستخدمين بومى سفارت انگليس، از هر فرقه‏اى

بودند غير از شيعۀ ‏اثنى‏عشرى... .»‏ ‏ 19 همچنين، به گواهى شاهدان عينى، بهائيان در دوران قيمومت بريتانيا بر فلسطين به ‏مقامات

حساس دولتى گمارده شدند. آقاى فضل‌اللَّه كيا، عضو كنسولگرى ايران در فلسطين در زمان قيمومت ‏انگليس بر آن سرزمين، نوشته


است: «پس از استقرار حكومت انگليس در فلسطين، بهائيان آزادى كامل پيدا ‏كرده و در بالاى كوه كارمل باغ مفصلى... احداث نمودند...

كه چند تن از سركردگان بهائيان در آن محوّطه ‏دفن شده‏اند... در ايام مأموريت اين جانب، شوقى افندى... عنوان رهبرى داشت...

بهائيانِ سرزمين‌هاى ‏فلسطين، شرق اردن و قبرس، اصولاً مورد توجه و اطمينان كامل مقام‌هاى انگليسى حكومت فلسطين بودند و ‏اكثر

آن‌ها در مقام‌هاى حسّاس دولتى مانند فرماندارى، رياست ثبت اسناد و مأموريت‌هاى خيلى بالايى در اين ‏سرزمين ديده مى‏شدند.»‏ ‏

20 ‏


متأسفانه اين اعتماد و لطف، به قيمت كارگزارى و احياناً جاسوسى براى امپرياليسم بريتانيا به‌دست آمده ‏بود. خان ملك ساسانى، مورخ

مطلع، خاطر نشان ‏ساخته است كه «...بعد از جنگ بين‌المللى اول كه حكومت ‏شوروى در روسيه برقرار شد، در عشق‌آباد كه مركز

اجتماع و عمليات بهائي‌ها بود، بالشويك‌ها درون ‏مشرق‌الاذكار شبكۀ جاسوسى به نفع انگليس‌ها كشف كرده و قريب يكصد نفر از وجوه

بهائى‏هاى آنجا را ‏معدوم ساختند.»‏ ‏ 21 ‏


بهائيت و امريكا ‏


عباس افندى در سال‌های 1911ــ 1913 سفرى به اروپا و امريكا كرد و سخنرانى‏هاى متعددی در مجامع ‏و محافل مختلف اين دو منطقه

ایراد کرد. ‏


در سخنرانى‏هاى عباس افندى در امريكا، چند نكتۀ درخور تأمل به چشم مى‏خورد: 1ــ تأكيد مكرر بر لزوم ‏ترك تعصبات گوناگون، از جمله،

تعصبات ملّى و ميهنى، و تخطئۀ «مطلق» اين تعصبات، و افتخار به اينكه ‏بهائيان ايران، تحت تأثير تعاليم حسينعلى بهاء، از اين گونه

تعصبات، به دورند؛ 2ــ طرح اين ادعا كه ‏‏«حكومت امريكا در نهايت عدالت» عمل مى‏كند، مساوات در اين كشور كاملاً جارى است، و

«دولت و ملت ‏امريكا، به هيچ وجه انديشۀ استعمار و تصرف كشورهاى ديگر را در سر ندارند و اقداماتشان صرفاً جنبۀ ‏انسان‌دوستانه

دارد؛ 3ــ تأكيد بر غنى بودن منابع زيرزمينى و بهره‏بردارى‌نشدۀ ايران (بخوانيد: نفت) و امتياز ‏ويژۀ ايران از اين حيث براى «تجارت و منفعت»

سرمايه‌داران امريكايى، و تشويق آن جماعت به آمدن به ‏ايران و استخراج معادن اين كشور (كه لازمۀ آن، كسب امتيازات اقتصادى در

ايران است). ‏


الف‌ــ دربارۀ نكتۀ اول (تخطئۀ مطلق تعصب وطنى و ميهنى)، باید گفت پيشواى بهائيت در نطق‌هاى ‏خويش، به كرات به عنوان پنجمين

«تعليم حضرت بهاء‌الله»، اعلام کرده است كه هر نوع تعصب (دينى، ‏مذهبى، سياسى، و حتى تعصب وطنى) هادم بنيان انسانى است

و «با وجود» آن «ممكن نيست عالم انسانى ‏ترقى نمايد»‏ ‏ 22 و لاجرم «بايد اين تعصبات را ترك نمود.»‏ ‏ 23 «اصل، وطن‏ قلوب است،

انسان بايد در ‏قلوب توطن كند نه در خاك. اين خاك مال هيچ كس نيست، از دست همه بيرون مى‏رود؛ اوهام است، لكن ‏وطن حقيقى،

قلوب است.»‏ ‏ 24 ‏


ضمناً لحن كلام و شيوۀ طرح مسأله از سوى عباس افندى در امريكا، القاگر اين تصور است كه اولاً ‏تعصبات ملى و وطنى، مطلقاً بد است

و هيچ نوع و گونه‏اى از آن، در هيچ زمان و مكان (حتى آنجا كه ملتى ‏در برابر تجاوز بيگانه، از آن به عنوان سپر بهره مى‏جويد) نيكو و

پسنديده نيست. ثانياً ترك اين تعصبات، فقط ‏براى امريكایيان (كه كشورشان در معرض هيچ حمله و تجاوزى قرار ندارد) امرى پسنديده و

ضرورى نیست، ‏بلكه ايراني‌ها نيز (كه در آن تاريخ، كشورشان شديداً در معرض تجاوز استعمار روس و انگليس قرار داشت) از ‏سوى

پيشوايان بهائيت به ترك (مطلق) اين تعصبات موظف بودند و لذا عباس افندى در يكى از اين نطق‌ها، ‏افتخار کرده است كه «الآن در ايران»

در اثر «نورانيت بهاء‌الله... خلقى پيدا شده‏اند كه... به جميع خلق عالم ‏مهربان‌اند... نهايت آرزويشان صلح عمومى است... تعصباتى

ندارند: تعصب مذهبى ندارند... تعصب وطنى ‏ندارند، تعصب سياسى ندارند... از جميع اين تعصبات آزادند. روى زمين را يك وطن مى‏دانند و

جميع بشر را ‏يك ملت مى‏دانند... .»‏ ‏ 25 ‏


ب‌ــ در خصوص نكتۀ دوم (عدالتگرى حكومت امريكا، و گرايش‌نداشتن دولت و ملت آن كشور به استعمار ‏و تصرف كشورهاى جهان)، در

خطابۀ عباس افندى (مورخ 12 مه 1912.م/شب 25 جمادى‌الاول 1330.ق) ‏آمده است كه «..چون من به امريكا آمدم ديدم جمعى همه

حامى صلح‏اند، و اهالى در نهايت استعداد، و ‏حكومت امريكا در نهايت عدالت، و مساوات بين بشر جارى است، لهذا من آرزويم چنان

است كه اول پرتو ‏صلح از امريكا به ساير جهان برافتد. اهالى امريكا بهتر از عهده [استقرار صلح در جهان‏] برآيند، زيرا مثل ‏سايرين

نيستند. اگر انگليس بر اين امر برخيزد گويند به جهت منافع خويش مبادرت به اين امر نموده، اگر ‏فرانسه قيام نمايد گويند به جهت

محافظت مستعمرات خود برخاسته، اگر روس اعلان كند گويند براى مصالح ‏سلطنت خود تكلّم كرده، اما دولت و ملت امريكا مسلّم است

كه نه خيال مستعمراتى دارند نه در فكر توسيع ‏دایرۀ مملكت هستند و نه درصدد حمله به سایر ملل و ممالك، پس اگر اقدام كنند،

مسلّم است كه منبعث از ‏همّت محض و حميّت و غيرت صرف است. هيچ مقصدى ندارند... .»‏ ‏ 26 ‏


ج‌ــ دربارۀ نكته سوم (تشويق سرمايه‌داران امريكايى به آمدن به ايران و كسب امتيازات) نيز اظهارات ‏عباس افندى در كنگرۀ ارتباط شرق و

غرب (تالار كتابخانۀ ملى واشنگتن، 20 آوريل 1912.م/3 جمادى‌الاول ‏‏1330.ق) شايان دقت و تأمل است: «امشب من نهايت سرور دارم

كه در همچو مجمع و محفلى وارد شدم. ‏من شرقى هستم، الحمدلله در مجلس غرب حاضر شدم و جمعى مى‏بينم كه در روى آنان نور

انسانيت، در ‏نهايت جلوه و ظهور است و اين مجلس را دليل بر اين مى‏گيرم كه ممكن است ملت شرق و غرب متحد ‏شوند و ارتباط تام به

ميان ايران و امريكا حاصل گردد. زيرا براى ترقيّات ماديه ايران بهتر از ارتباط با ‏امريكایيان نمى‏شود و هم از براى تجارت و منفعت ملت امريكا

مملكتى بهتر از ايران نه. چه كه مملكت ايران ‏مواد ثروتش همه در زير خاك پنهان است. اميدوارم ملت امريكا سبب شوند كه آن ثروت

ظاهر شود... .»!‏ ‏ 27 ‏


اينك كه ابعاد سه‌گانۀ مسأله از زبان پيشواى بهائيت در امريكا روشن شد، تأملى در مورد اين سخنان خالى ‏از لطف نيست: ‏


تعصبات وطنى، همه جا و به طور «مطلق»، بد نيست، بلكه آنجا كه اين تعصب و دلبستگى، در جايگاه و ‏مسير «دفاع از ميهن در برابر

تجاوز بيگانگان»، ظهور و بروز مى‏يابد، بسيار خوب هم هست. اين مطلب را ‏مى‏توان حتى نسبت به اصل مقولۀ تعصب (اعم از تعصب

وطنى، دينى، سياسى و...) نيز قائل شد. درواقع، آنچه ‏بد است اصل «تعصب» و دلبستگى نيست، بلكه فقط گونه‏اى خاص از تعصب،

يعنى تعصب «خشك غير ‏منطقى»، بد و ناپسند، و عامل مجادله، نزاع و بدبختى بشر است. عباس افندى، در سخنان خود در امريكا، به

‏جاى آنكه موضوع را «عالمانه» بررسى، و شقوق مختلف (بلكه متضاد) آن را به طور «عميق و همه‌جانبه» ‏تبيين و دسته‌بندى كند و در

نهايت، حق هر كدام را به درستى بگزارد، صورت‌مسأله را پاك كرده است!‏


به‌راستى، آيا نمى‏توان (آن هم در اين دنياى آكنده از طمع و تجاوز «نظام سلطه» به كشورهاى شرقى و ‏اسلامى) دلبستۀ شديد ميهن

خويش بود و نسبت به مصالح و منافع مشروع وطن، تعصب داشت، و در عين ‏حال، براى ديگر ملت‌ها و كشورها نيز حقّ تعيين سرنوشت

قائل بود و به كيان و موجوديت آن‌ها احترام ‏گذاشت؟! روشن است كه مى‏شود و ملت بزرگ ايران (كه به سرزمين خويش عشق می‌ورزد

و با چنگ و ‏دندان در برابر تجاوز زورگويان منطقه‏اى و جهانى مى‏ايستد و در عين حال، در صف مقدم حاميان و مددكاران ‏به ملت‌هاى

دربند و انسان‌هاى آزادۀ جهان نظير ملت صهيون‌گزيدۀ فلسطين قرار دارد) خود گواه اين امر ‏است: تعصب منطقى و انسانى نسبت به

ميهن و مذهب و ملّيت خويش.‏ ‏ 28 ‏


با اين حساب، اين سؤال به جد، مطرح مى‏شود كه چرا پيشواى بهائيت، در امريكا به كرات تعصبات ملى و ‏ميهنى را به‌طور «مطلق»

محكوم ساخته و حتى ابتكار و افتخار مسلك بهائيت را در مبارزه با اين تعصبات ‏دانسته و بهائيان ايران را در اين زمينه شاخص شمرده و

هیچ تبصره و استثنایی هم برای این موضوع در آن ‏سخنرانی‌ها قائل نشده است؟! این سؤال زمانى بيشتر به ذهن مى‏خلد كه ادعاى

عباس افندى در مورد ‏عدالت‌ورزى حكومت امريكا و گرايش نداشتن دولت و ملت (يعنى سرمايه‌داران) آن كشور به استعمار و تصرف

‏كشورها، را نيز به تعصب‌ستيزى او در آن ديار بيفزاييم. به نظر مى‏رسد پاسخ سؤال يادشده را بايد در همان ‏كلام وى جستجو كرد كه

فوقاً نقل شد.‏


بايد گفت كه رهبر بهائيت بر آن بوده است كه موانع ملى و بومى را از سر راه تُركتازى سرمايه‏دارى ‏فزون‌خواه و جهان‌خوار امريكا (و

روشن‌تر بگوييم: كارتل‌ها و تراست‌هاى نفتى ينگه‌دنيا) در ايران بردارد و به ‏آنان نشان دهد كه بهائيان، رفيق خوبى برايتان در اين راه‌اند،

كه بايد قدرشان را نيك بدانيد كه قدرتان را ‏نيك مى‏دانند! تصادفى نيست كه در همان سال‌ها، عليقلى‌خان نبيل‌الدوله، كاردار «بهائى»

سفارت ايران در ‏امريكا، زمينه را براى آمدن مستر شوستر (مستشار مشهور امريكايى در رأس ماليۀ ايران) به كشورمان فراهم ‏كرد و (به

نوشتۀ اسماعيل رائين در مقدمۀ كتاب «مستر شوستر: اختناق ايران») زمانى كه شوستر پا به دروازۀ ‏تهران گذاشت، بهائيان از او

استقبال گرمی نمودند. بعدها نيز، پيوند و آوند بهائيت به امريكا شدت يافت و در ‏دو دهۀ واپسين حكومت محمدرضا پهلوى به بالاترين حدّ

خود در ايران رسید. ‏


روحيه ماكسول (همسر كانادايى شوقى افندى، و رهبر بهائيان پس از او) در كتاب خود: «گوهر يكتا»، ‏تصريح ‏کرده است كه از نظر

شوقى و او: «ايران، مهد امرالله»، ولى «امريكا، مهد نظم بديع»، ‏ 29 يعنى ‏‏«مهد نظم ادارى»‏ ‏ 30 و «مركز ثقل ادارۀ امر» بهائيت‏ در

جهان است‏ ‏ 31 و بهائيان امريكا در تبليغ و نشر ‏بهائيت، و زمينه‌سازى تأسيس بيت‌العدل جایگاهی محورى دارند: «حضرت ولى امرالله

[شوقى افندى‏] فرمودند ‏كه امريكا مأمن عواطف لطيفه هيكل ميثاق [= عباس افندى‏] و ملجأ و اميد قلب مطهر و مركز وعود و بركات

‏الهيه گرديد» و «احباى امريك، نه فقط مجريان فرمان تبليغى مركز ميثاق [= عباس افندى‏] شدند، بلكه به ‏افتخار اجراى الواح وصاياى

حضرت عبدالبهاء نيز مأمور و مفتخر گرديدند و بانيان اصلى نظم جنينى حضرت ‏بهاء‌الله [زمينه‌ساز بيت‌العدل بعدى‏] گشتند و به

مشعلداران مدنيّت جهانى مشتهر آمدند و به تدوين و تأسيس ‏دستور جامعۀ بهائى سرآمد اقران شدند.»‏ ‏ 32 ‏


هنگام اقامت و سخنرانى در امريكا، عبدالبهاء يك روز سخنانى گفت كه در آن، تعابير خاص و درخور ‏تأملى به كار رفته بود. وى در نطق

خود در منزل مستر مكنات بروكلين (17 ژوئن 1912.م/ 2 رجب 1330.ق) ‏واقع در نيويورك چنين گفت: «مژده باد، مژده باد كه نور شمس

حقيقت طلوع نمود. مژده باد، مژده باد كه ‏صهيون به رقص آمد. مژده باد، مژده باد كه اورشليم الهى از آسمان نازل شد. مژده باد، مژده

باد كه بشارات ‏الهى ظاهر گشت. مژده باد، مژده باد كه اسرار كتب مقدسه اكمال گرديد. مژده باد، مژده باد كه يوم اكبر الهى ‏ظاهر

شد. مژده باد، مژده باد، مژده باد، مژده باد كه علم وحدت انسانى بلند گرديد. مژده باد، مژده باد كه خيمۀ ‏صلح اكبر موج زد... مژده باد،

مژده باد كه بهاء كرمل بر آفاق تجلى نمود. مژده باد، مژده باد كه شرق و غرب ‏دست در آغوش يكديگر شدند. مژده باد، مژده باد كه

آسيا و امريكا مانند دو مشتاق دست به يكديگر دادند.»‏ ‏ ‏‏33 ‏


در نطق فوق، تعابير مهمی همچون مژده، «رقص صهيون» و نزول «اورشليم الهى» از آسمان، به كار ‏رفته است كه استعمال آن‌ها، آن

هم در شهر «نيويورك»، كمى تا قسمتى «بودار» مى‏نمايد. بد نيست اشاره ‏كنيم كه آقاى هنرى فورد، سرمايه‏دار ناسيوناليست و ضد

صهيونيست امريكايى و رئيس كمپانى ماشين‌سازى ‏فورد آن كشور، در كتاب مشهورش: «يهودى جهانى؛ يگانه مشكله جهانى»، ‏ 34

كه نسخه‏هاى آن را پس از ‏انتشار، صهيونيست‌ها خريدارى و نابود کردند، نوشته است: «نيويورك امروز به صورت محله‏اى از محله‏هاى

‏يهود درآمده است... و به‌طور كلى نيويورك بزرگ‌ترين مركز يهود به شمار مى‏رود. زيرا همۀ تجارتخانه‏ها، ‏كارخانه‏ها، صنعت‌ها، و زمين‌ها

ملك يهود است و هرگز به كسى اجازه نخواهند داد تجارتخانه‏اى وارد كند و ‏يا ثروتى به هم رساند. بنابراين ما امريكايي‌ها نبايد تعجب

كنيم هنگامى كه [مى‏بينيم‏] خاخام‏هاى يهودى ادعا ‏مى‏كنند كه امريكا همان ميعادگاهى است كه پيامبران به آن‌ها وعده داده و

نيويورك، اورشليم آن‌ها، و سلسله ‏جبال روكى، كوه‌هاى صهيون است.»‏ ‏ 35 ‏


آيا پيشواى بهائيت با به‌كارگيرى تعابير «صهيون‌مآبانه» فوق، نمی‌خواسته است نظر صهيونيست‌ها را به ‏خود جلب کند؟!‏


قصد عباس افندى از استعمال كلمات فوق در نيويورك («اورشليمِ» يهوديان در آن روزگار) هرچه باشد، به ‏هرروى پيوند سران اين فرقه با


صهيونيسم، امرى مسلّم است كه در گفتار بعد، به برخى از قرائن و شواهد آن ‏در تاريخ اشاره شده است. ‏
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)
Commander
Commander
پست: 509
تاریخ عضویت: جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۳۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 747 بار
سپاس‌های دریافتی: 635 بار

Re: بهائيت؛ پيوند با بیگانه؛ خصومت با ملت

پست توسط MAHDIYAR »

بهائيت و صهيونيسم‏


در اواخر جنگ جهانى اول، بالفور، وزيرخارجۀ مشهور بريتانيا، صراحتاً طى نامه‏اى به روچيلد (سرمايه‏دار ‏بزرگ صهيونيست) نظر مساعد

لندن را نسبت به تشكيل «كانون ملى يهود» در فلسطين (و در واقع، گام ‏مقدماتى براى تشكيل دولت اسرائيل) ابراز داشته بود. پيرو اين

امر، قرار بود كه لابى متنفذ صهيونيستها در ‏اروپا و امريكا، دولت امريكا را به حمايت از انگليس وارد جنگ سازند، كه اين كار انجام شد و

در پى آن، ‏نظاميان صهيونيست (لژيون يهود)، ژنرال النبى را در اشغال قدس يارى دادند. با اين حساب، طبعاً مراحم عاليۀ ‏عبدالبهاء

عباس افندى نسبت به اشغالگران قدس، شامل يهوديان صهيونيست نيز مى‏گرديد. ‏


شوقى افندى (جانشين عبدالبهاء، و سومين پيشواى بهائيت) تصريح ‏كرده است كه پس از شكست قواى ‏عثمانى و سلطۀ ارتش بريتانيا

بر «ارض مقدسه» (فلسطين) «سالار انگليز»، يعنى همان ژنرال النبى، «بر ‏حسب تعليمات و سفارشات اكيدۀ وزيرخارجۀ» انگليس، به

ديدار عباس افندى رفت و همراه وى «به زيارت ‏مرقد» حسينعلى بهاء «فائز و نائل شد. مخاطرات عظيمه كه در مدت شصت و پنج سال

در اثر تعديات... حكام ‏عثمانى» بهاء و فرزند وى «را احاطه نموده بود به كلى زائل شد» و امكان ديدار بهائيان با پيشواى خويش ‏فراهم

گشته و «دائرۀ مخابرات و مراسلات وسعت يافت [و] الواح عديده و رسائل متعدده از قلم» بهاء «نازل و ‏به سرعت تمام و به كمال آزادى

در اطراف جهان منتشر گشت»‏ ‏ 36 و جالب اين است كه شوقى در خلال ‏همين گزارش، با لحنى جانب‌دارانه و به عنوان صدق

پيشگويى‏هاى حسينعلى بهاء در كتاب اقدس، افزوده ‏است: «و وسائل هجرت و توطن ابناء خليل و وُرّاث كليم»، يعنى يهوديان

صهيونيست و مهاجر، «در اراضى ‏مقدسه فراهم گشت»!‏ ‏ 37 ‏


عبدالبهاء اساساً از مدت‌ها پيش از ورود لژيون يهود به فلسطين، يعنى در 1907.م، حاكميت آن جماعت بر ‏فلسطين را نويد داده بود:

«اينجا فلسطين است، اراضى مقدسه است. عن‌قريب قوم يهود به اين اراضى ‏بازگشت خواهند نمود. سلطنت داودى و حشمت

سليمانى خواهند يافت. اين از مواعيد صريحۀ الهيه است (!) و ‏شك و ترديدى ندارد... اسارت و دربه‌درى و پراكندگى يهود، مبدّل به عزت

ظاهرى آن‌ها مى‏شود... .»‏ ‏ 38 ‏


وی پس از اشغال فلسطين توسط قواى مشترك انگليس و يهود دست به آسمان برداشته و براى عزت ‏اسرائيل و شوكت يهوديان (كه

موفق شده بودند گام‌هاى نخستين براى آوارگى و دربه‌درى ملت فلسطين را ‏بردارند) دعا ‏كرد: «اسرائيل عن‌قريب جليل گردد و اين

پريشانى به جمع مبدل شود. شمس حقيقت طلوع نمود ‏و پرتو هدايت بر اسرائيل زد تا از راه‌هاى دور با نهايت سرور به ارض مقدس ورود

يابند. اى پروردگار، وعدۀ ‏خويش آشكار كن و سلالۀ حضرت جليل را بزرگوار فرما... .»‏ ‏ 39 ‏


وجود عبدالبهاء براى نيروهاى اشغالگر قدس (استعمار بريتانيا و آژانس يهود) تا آنجا مفيد و مغتنم بود كه ‏پس از اشغال آن سرزمين، دربار

لندن طىّ مراسم باشكوهى وی را رسماً به دريافت لقب «سر» و نشان ‏‏«نايت‌هود» از دست ژنرال النبى و ماژور تودرپول مفتخر ساخت.‏ ‏

40 علاوه بر اين، وينستون چرچيل (وزير ‏مستعمرات وقت انگليس، كه قيمومت انگليس بر فلسطين تحت مسئوليت او انجام می‌شد و

خود را يك ‏صهيونيست عريق مى‏شمرد) و هربرت ساموئل (صهيونيست مشهور و اولين كميسر عالى انگليس در فلسطين) ‏می‌شد از

وى حمایت کردند. زمانى هم كه عبدالبهاء درگذشت، ساموئل در تشييع جنازۀ وى شركت جست ‏ 41 ‏و متقابلاً شوقى افندى

(جانشين عبدالبهاء) در پايان مسئوليت ساموئل، از وى تشكر كرد و با جواب گرم او ‏روبه‌رو شد.‏ ‏ 42 ‏


خدمات بهائيت به صهيونيسم پس از مرگ عبدالبهاء نيز ادامه، بلكه توسعه يافت و پس از تأسيس حكومت ‏غاصب اسرائيل، به ارتباط و

تعامل فزاينده ميان سران بهائيت و رژيم اشغالگر قدس انجاميد. به عنوان نمونه، ‏شوقى در فروردين 1332.ش با رئيس‌جمهور اسرائيل

ديدار كرد و نظر مساعد و تمايل بهائيان را نسبت به ‏اسرائيل اعلام نمود و خاطرنشان ساخت كه اين فرقه آرزومند ترقى و سعادت رژيم

اسرائيل است. ‏رئيس‌جمهور اسرائيل نيز ضمن تقدير از اقدامات و مجاهدات بهائيان در كشور اسرائيل، آرزوى قلبى خويش را ‏براى موفقيت

بهائيان در اسرائيل و سراسر گيتى اظهار کرد و افزود كه سال‌ها قبل به حضور عبدالبهاء تشرف ‏يافته است!‏ ‏ 43 جالب است بدانيم كه،

بهائيان، ستارۀ داود را اسم اعظم مى‏دانند.‏ ‏ 44 ‏


پيداست در برابر اين‌گونه خدمات، دولت اسرائيل هم بيكار ننشسته و به گونه‏هاى مختلف از آن فرقه ‏حمايت کرده است: با حمايت آشكار

و جدّى از شوقى افندى، مخالفان و رقيبان و مدّعيان وى در درون جامعه ‏بهائيت را قلع و قمع کرده؛ ‏ 45 به بهائيان براى اجرای

فعاليت‌هاى مذهبى و برگزارى مراسم خويش آزادى ‏عمل ‏داده، و با وجود نياز شديد دولت اسرائيل به پول، مقامات بهائى را از

ماليات‌هاى گزاف معاف ساخته و ‏مصالح ساختمانى وارداتى توسط بهائيان به منظور ساختن معابد بهائى در اسرائيل را بدون پرداخت

هزينه‏هاى ‏گمركی، اجازۀ ورود داده است.‏ ‏ 46 اخبار مربوط به تسهيلاتى كه دولت اسرائيل در مورد برخوردارى فرقۀ ‏بهائيت از اماكن

خاص خويش در فلسطين اشغالى و امكان توسعۀ آن اماكن و معافيت‌هاى مالياتى آن‌ها قائل ‏شده و نيز ديدارهاى رسمى مقامات

اسرائيلى از اماكن بهائى و اعضاى بيت‏العدل و تبريك‌هاى متقابل رهبران ‏بهائى به مقامات اسرائيلى و... ، همگى با آب و تاب در مجلات

و كتاب‌هاى رسمی و معتبر این فرقه (همچون ‏اخبار امرى، آهنگ بديع، عالَم بهائى و...) درج شده است كه ذكر آن‌ها در اين مختصر

نمى‏گنجد. ‏


شوقى افندى گفته است: «دولت اسرائيل وسایل راحتى ما را فراهم كرد.»‏ ‏ 47 خانم روحيه ماكسوِل، نيز ‏در مصاحبه با فردهيفت،

بهائيت و اسرائيل را حلقه‏هاى به‌هم‌پيوستۀ يك زنجير ‏شمرده است: «من ترجيح ‏مى‏دهم كه جوان‌ترين اديان (بهائيت) از تازه‏ترين

كشورهاى جهان (اسرائيل) نشو و نما نمايد و در حقيقت بايد ‏گفت كه آيندۀ ما (يعنى بهائيت و اسرائيل) چون حلقات زنجير به هم

پيوسته است»!‏ ‏ 48 ‏


بهائيت و رژيم پهلوى‏



‏ بهائيت در كودتاى «انگليسى» حوت 1299، كه به تأسيس رژيم «فاسد و وابسته» پهلوى انجاميد دست ‏داشت: اسناد و مدارك تاريخى



حاكى است كه محفل بهائيت ايران توسط عامل نشاندار خويش حبيب‌الله ‏عين‏الملك (كاتب آثار و مباشر عباس افندى در جوانى، ‏ 49 و

پدر عباس هويدا، نخست‌وزير مشهور ‏محمدرضا پهلوى) رضاخان را كشف و به سَر جاسوس استعمار بريتانيا در ايران (سِر اردشير ريپورتر

يا اردشير ‏جى) براى اجرای كودتاى 1299 معرفى كرد.‏ ‏ 50 عين‏الملك، كه هنگام نخست‌وزيرى سيد ضياءالدين ‏طباطبايى (رهبر

سياسى كودتاى 1299) ژنرال‌قنسول ايران در شامات بود، در همان زمانِ كابينۀ سيد ضياء، ‏طى مصاحبه‏اى با روزنامۀ لسان‌العرب

(شامات، 16 رجب 1339.ق برابر 6 فروردین 1300.ش)، ضياء را يكى از ‏‏«رجال بزرگ و كارى» ايران معرفی نمود كه «براى احياى روح

تاريخى ايران و ترقى دادن ايرانيان... نهايت ‏كفايت را دارا مى‏باشد» و ضمن ستودن كودتاى 1299، به سابقۀ معاشرت دوازده ساله‏اش

با رهبر سياسى ‏كودتا اشاره كرد.‏ ‏ 51 ‏


پيوند بهائيت با رژيم پهلوى در سال‌هاى پس از كودتاى 28 مرداد به اوج خود رسيد و در دو دهۀ آخر ‏سلطنت محمدرضا، بهائيان به بالاترين

مقامات سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى ايران دست يافتند. ‏سپهبد عبدالكريم ايادى، بهائی مشهور، در مقام پزشك مخصوص

شاه و رئيس بهدارى ارتش نفوذى تام در ‏دربار پهلوى يافت. تصدى پست مهم نخست‌وزيرى نیز به مدت سیزده سال در اختيار عباس

هويدا (فرزند ‏همان عين‌الملك) قرار گرفت. افزون بر اين، بهائيان سرشناسى چون منصور روحانى به تصدى وزارت آب و ‏برق و نيز

كشاورزى، غلام‌عباس آرام به تصدى وزارت‌خارجه، سپهبد اسدالله صنيعى (آجودان مخصوص ‏محمدرضا در زمان وليعهدى) به وزارت جنگ

و نيز وزارت توليدات كشاورزى و مواد مصرفى، غلامرضا ‏كيان‌پور به وزارت دادگسترى، منوچهر تسليمى به وزارت بازرگانى، دكتر منوچهر

شاهقلى (پسر سرهنگ ‏شاهقلى مؤذن بهائي‌ها) به وزارت بهدارى و علوم، دكتر شاپور راسخ به رياست سازمان برنامه و بودجه)، پرويز

‏ثابتى به معاونت سازمان امنيت، ارتشبد جعفر شفقت به رياست ستاد ارتش، و سپهبد على محمد خادمى به ‏رياست هيأت‌مديره و

مديرعاملی هواپيمايى ملى ايران «هما» منصوب شدند.‏ ‏ 52 ‏

حضور سران این فرقۀ ضاله در مصادر مهم سياسى، نظامى و اقتصادى، ضمناً بستر بسيار مساعدى براى ‏گسترش فعاليت تبليغى آنان

در مهد تشيع بر ضدّ تشيع ايجاد كرد كه تا مى‏توانستند از آن سود جستند. ‏گزارش ساواك دربارۀ ارتشبد شفقت، رئيس «بهائى» ستاد

ارتش در واپسين سال‌هاى سلطنت محمدرضا، ‏يكى از صدها گواه بر پيوند و همسويى بهائيت با رژيم پهلوى بر ضدّ اسلام و روحانيت

شيعه است. ‏


در اين گزارش، كه در تاريخ 6 شهريور 1342، يعنى کمتر از سه ماه پس از سركوب قيام اسلامى، ضد ‏استبدادى و ضدّ استعمارى ملت

ايران به رهبرى امام خمينى(ره) تهيه شده، با اشاره به شفقت (كه در آن ‏وقت، مقام سرتيپى داشت) چنين آمده است: «با تحقيقات

وسيع و موثّقى كه به عمل آمده و تحقيقات مذكوره ‏مورد نهايت وثوق و اطمينان مى‏باشند، انتساب و وابستگى نامبرده به فرقۀ بهائى

تأييد گرديده و ضمناً ‏مشارٌاليه از جمله افراد معدود و متنفذى است كه بهائيان ايران مانند دكتر [عبدالكريم‏] ايادى، پزشك ‏مخصوص

اعلیحضرت همايونى، به وجودش افتخار و مباهات مى‏كنند و به نفوذ و قدرتش اتكا دارند و عملاً ‏هم ديده مى‏شود كه از همان بدو

انتساب وى به رياست ستاد ارتش، افسران وابسته به اقليت مذهبى بهائى در ‏تظاهر به ديانت خويش بى‏پروايى بيشترى نشان

مى‏دهند و اغلب از فرماندهان و افسران ارتش هم كه روى ‏اصل شيوع و تواتر به وابستگى رئيس ستاد ارتش به فرقۀ بهائى اطلاع

حاصل كرده‏اند على‌رغم گذشته‏ها، ‏ضمن نفرت و انزجار قلبى خويش از اين چنين انتصاب نابجايى، اجباراً از انتقاد و تنقيد نسبت به اين

افسران ‏خوددارى مى‏نمايند و حتى موجب گرديده است كه جلسات بحث و مناظرۀ مذهبى كه افسران در آن‌ها شركت ‏مى‏نمايند گرمى

و حرارت بيشترى پيدا نمايند. ‏

و ضمناً در ميان افسران ارتش و همچنين محافل خارج از ارتش در موارد بحث و انتقاد از اين انتصاب و ‏تنقيد از مسلط نمودن يك شخصيت

ضد مذهبى از نظر مسلمانان بر يكى از پست‌هاى حساس مملكت چنين ‏استدلال مى‏گردد كه اعلیحضرت به دو نظر: اولاً نشان دادن

عكس‏العمل حاد و ضمناً بى‏سر و صدايى در برابر ‏نفوذ و اقتدار روحانيون و تخويف و موهن نمودن جامعۀ روحانيت تشيع و دوماً [كذا] به

اين جهت تأمين ‏آسودگى خاطر خويش از مداخلۀ متصدى حساس‌ترين مشاغل و مقامات نظامى در امر سياست، كه در مذهب ‏بهائيت

نهى و منع گرديده است، اين شخصيت معروف و انگشت‏نماى بهائى را بدين سمت منصوب فرمودند... ‏‏.»‏ ‏ 53 ‏


گزارش فوق، يادآور نامۀ رسمى محفل بهائيان ايران در حدود دو ماه قبل از اين تاريخ (يعنى در 20 خرداد ‏‏1342، پنج روز پس از سركوب

خونين قيام پانزدهم خرداد توسط رژيم خون‌آشام پهلوى) به تيمسار سرتيپ ‏پرويز خسروانى (رئيس ژاندارمرى ناحيه مركز در روزهاى

كشتار پانزدهم خرداد) است كه در آن، از جنبش ‏اسلامى ملت مسلمان ايران به رهبرى حضرت امام خمينى و مراجع بزرگوار تقليد، به

عنوان «تجاوز اراذل و ‏اوباش و رجاله» و «سوء عمل جهلاى معروف به علم»! ياد ‏کرده و به جناب تيمسار نويد داده است كه «تاريخ ‏امر

بهائى آن جناب را در رديف همان چهره‏هاى درخشان و نگهبان مدنيت عالم انسانى ثبت و ضبط خواهد ‏نمود»!‏ ‏ 54 ‏


ممكن است گفته شود همسويى و همكارى امثال ارتشبد شفقت بهائى با رژيم پهلوى بر ضد اسلام و ‏روحانيت، اقدامى شخصى و

خودسرانه! بوده و ربطى به بهائيت و پيشوايان آن نداشته است. در اين صورت بايد ‏گفت اين تصور، توهمى بيش نیست و بايد دانست كه

به‌اصطلاح، «آب از سرچشمه گل‌آلود است»! ‏


نمونه‏ها و شواهد اين امر بسيار است و در اين باره در ذیل فقط به چند نمونه اشاره شده است:‏


‏1ــ حسينعلى بهاء (مؤسس بهائيت) در الواح و آثار خويش صراحتاً و به کرات به شيعيان توهين و حمله ‏كرده و براى نمونه در كتاب

اشراقات، از آنان با تعابيرى چون «شيعه شنيعه»، ‏ 55 «پست‌‌ترين حزب و ‏امت»‏ ‏ 56 ياد كرده و علماى تشيع را (به دليل نپذيرفتن‌

ادعاى باب و بهاء) با تعبير «فراعنه و جبابره»‏ ‏ 57 و ‏پراكندگان «اوهام» در بين مردم، ‏ 58 مورد طعن و لعن قرارداده است. ‏

از زبان او در كتاب ”مائده آسمانى“ آمده است: «بگو اى مردم، اگر به نور ايمان فائز نمى‏شويد، از ظلمت ‏حزب شيعه خود را خارج نماييد

لعمر اللَّه اعمال [آن‌ها] غير اعمال رسول و همچنين اقوال...». و نيز: به خدا ‏قسم «حزب شيعه از مشركين از قلم اعلى در صحيفه حمرا

مذكور» است!‏ ‏ 59 ‏


در مورد توهين به علماى اسلام و شيعه نيز سخن بهاء در كتاب «ايقان» درخور ذكر است كه با اشاره به ‏مخالفت ملت ايران با باب

(به‌رغم وجود به‌اصطلاح حجج و دلايل باهرات! بر حقانيت وى) گفته است: «حال ‏ملاحظه نماييد كه چقدر ناس نسناس‌اند و به غايت حق

ناسپاس، كه چشم از جميع اين‌ها [يعنى دلايل ‏حقانيت باب‏] پوشيده‏اند و به عقب مردارى چند كه از بطنشان انفال مال مسلمانان

مى‏آيد [مقصودش ظاهراً ‏علماى اسلام است‏] مى‏دوند و با وجود اين چه نسبت‌هاى غير لائقه كه به مطالع قدسيه [يعنى باب و بهاء]

‏مى‏دهند... .»‏ ‏ 60 «بگو اى گروه علما، آيا صداى قلم‏ اعلاى مرا نمى‏شنويد و اين خورشيد تابان از افق ابهى‏ ‏را نمى‏بينيد؟ تا چه وقت بر

بت‌هاى هواهاى خود معتكف مى‏باشيد؟ اوهام را رها كنيد و رو به خداى مولاى ‏قديم خود [مقصود، خود اوست!] بياوريد.»‏ ‏ 61 ‏


‏2ــ عباس افندی، فرزند بهاء، راجع به علماى ايران ــ كه پيداست به علت تباهى نقشه‏ها و دسائس ‏خويش، سخت از دستشان كلافه

بوده است ــ نوشته است: «اين قوم، خويشتن را علماى دين مبين و حامى ‏شرع متين و جانشين سيدالمرسلين مى‏شمرند و چون

ثُعبان [افعى‏] بدكيش، بيگانه و خويش را نيش مى‏زنند و ‏چون مار و عقارب، اَباعِد و اقارب [دوران و نزديكان‏] را مى‏گزند... چون گرگان

خونخوار اغنام الهى را بدرند و ‏دعواى شبانى كنند و چون دزدان راه، قطع طريق و سدّ سبيل نمايند و قافله ‌سالارى خواهند... چون... به

‏فضائل [آنان‏] نگرى، هريك اجهل از انعام و بهيم [جاهل‌تر از چهارپايان‌اند]... در مدارس چون بهائم ‏‏[حيوانات‏] اسيرِ خوردن و خوراك‏اند و

چون سِباع ضاريه [درندگان خون‌آشام‏] بى‏مبالات و بى‏باك»!‏ ‏ 62 وی ‏در جاى ديگر به بهائيان بشارت داده است كه «من‌بعد، دستگاه

اجتهاد و حكمرانى علما و مرافعه در نزد ‏مجتهدين و تمسك عوام به ايشان و صف جماعت و رياست رؤساى دين، پيچيده خواهد شد.»‏ ‏

63 نيز به ‏فضل‌الله صبحى گفته است: علماى معاصر ايران «عالم نيستند، زنديق‌اند...»!‏ ‏ 64 ‏


‏3ــ شوقى افندى (جانشين عباس افندى) در سال 1320 شمسى (1941م) لوحى با عنوان «قد ظهر ‏يوم‌الميعاد» ‏‎(The PROMISED

DAY IS COME)‎‏ نوشته است. در اين كتاب، وى از وقوع انقلابى در ‏جهان ياد ‏كرده كه معتقد است در پرتو مسلك بهائى به وقوع پيوسته

و به سبب آن انقلاب، شوكت و عظمت ‏اسلام و علماى شيعه منهدم شده است. وى در اين لوح، كه عنوان زشت «عواقب نكبت‏بار

شيعه اسلام» را بر ‏پيشانى دارد، در هتاكى و بى‏حرمتى به روحانى و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تكيه و روضه و

‏روضه‏خوان، و وعظ و واعظ شيعه سنگ تمام گذارده است که با پوزش از ملت شریف و مسلمان ایران، به ذکر ‏گوشه‌هایی از آن

می‌پردازیم:‏


‏«انقلابى كه... از تسلّط علماى مذهبى كه قرن‌ها جوهر اسلام در آن كشور (يعنى ايران) به‏شمار مى‏رفتند ‏جلوگيرى كرده و طبقه‏اى را

(علما) كه دستگاه دولت و حيات ملت به طرز لايتجزى با آن آميخته شده بود ‏باطناً واژگون ساخت. اين انقلاب... در حقيقت اساس دولتى

را كه بر پايۀ شعائر ديانتى تشكيل يافته بود ‏متلاشى ساخت؛ همان دولتى كه تا آخرين نفس منتظر و مترصد ظهور امام غايب بود؛ آن

امامى كه... بايستى ‏بر تمام كرۀ ارض حكومت نمايد.»‏ ‏ 65 وی در ادامه نوشته است: «حصين اسلام، كه ظاهراً تسخيرناپذير به ‏نظر

مى‏آمد، اكنون از اساس تكان خورده... در هم مى‏ريزد.»‏ ‏ 66 همچنين افزوده است: «معمّمين مذهب ‏اسلام، كه به فرمودۀ حضرت

بهاءالله سرهاى خود را با سبز و سفيد مزيّن نموده و مرتكب شده‏اند آنچه روح ‏امين را به نوحه درآورده، با كمال بى‏رحمى نابود شدند...

عمامه‏هاى گنبدآسا و وزين علماى ايران، كه حضرت ‏عبدالبهاء از روى كنايه ”گنبدهاى نيلگون و سفيد“ فرموده‏اند، در حقيقت سرنگون

گرديد. آن پرمدعاهاى ‏متعصب و خائن و دَنى كه سرهاشان حامل آن عمامه‏ها بود، به فرمودۀ حضرت بهاءالله ”زمام ملت در قبضۀ ‏اقتدار

آن‌ها بود“ و در ”قول، فخر عالم‌اند و در عمل، ننگ امم“... عربده‏هاى متعصبانه... و فتاواى آن‌ها، كه با ‏آن وقاحت صادر مى‏شد و در

بعضى موارد شامل اعتراض به سلاطين بود، حال نسياً منسيّاً گرديده... اين ‏جماعت ناپاك البته ذلتى را كه به آن دچار شده مستحق

بوده‏اند.»‏ ‏ 67 ‏


جالب است بدانیم آنچه را شوقی افندی، در فوق، بدان مباهات کرده است، اعمالی بود که رضاخان ‏‏(برکشیدۀ آیرونساید) به دستور

لندن، با زور و تزویر و خون و آتش در این مرز و بوم انجام داده بود!‏


سخن آخر: ‏


آنچه گذشت، شواهد و قرائن تاريخى متعدد دربارۀ پيوند و تعامل بابيان و به‌ويژه بهائيان با رژيم‌هاى ‏استعمارى و استبدادى (روس تزارى،

بريتانيا، امريكا، اسرائيل و حكومت پهلوى) بود كه هنوز به صورت ‏حمايت‌هاى رسمى مقامات كاخ سفيد و رژيم اشغالگر قدس (نظير ريگان

و اولمرت) از آن‌ها، و همكارى ‏آشكار تشكيلات جهانى بهائيت با كانون‌ها و دولت‌هاى استكبارى بر ضد نظام مقدس جمهورى اسلامى

‏ايران، ادامه دارد. مجموعۀ اين شواهد و قرائن، چه گمانه و گزينه‏اى را در ذهن پژوهشگر بى‏طرف و در عين ‏حال هوشيار، تيزبين،

ظلم‌ستيز و ضدّ استعمار، نسبت به رهبران و سران فرقۀ بهائيت، القا و تقويت مى‏كند؟ ‏ارتباطی ساده، معمولى، اغماض‌پذیر و حتى غير

قابل ذكر، كه به‌سادگى مى‏توان از كنار آن گذشت و آن را ‏نديده گرفت و مثلاً ناشى از وجود چند قبر در فلسطين اشغالى شمرد؟! يا

پيوند و تعامل مستمر و حساب‌شده با ‏قدرت‌هاى شيطانى و متجاوز روز جهان براى حفظ موجوديت و دستيابى به آمال و اهداف سياسى

و اقتصادى ‏و فرهنگى خويش؟! به نظر مى‏رسد كه انتخاب گزينۀ اول، كمى بيش از حد «سادگى و خوش‌بينى» مى‏طلبد ‏و اگر گران

نيايد، چشم بستن بر اين همه شواهد و قرائن ارتباط و بستگى به دولت‌ها و كانون‌هاى استكبارى، ‏فقط از مريدان چشم‌وگوش‌بستۀ باب

و بهاء برمى‏آيد و بس! ‏


پيش از اين ذکر شد كه خانم ماكسول، بهائيت و اسرائيل را حلقه‏هاى به‌هم‌پيوستۀ يك زنجير شمرده ‏است، بد نيست سخن ارتشبد

حسين فردوست ــ ركن مهم اطلاعاتى و امنيتى رژيم پهلوى، و نديم شاه ‏مخلوع ــ را نيز بشنویم. فردوست، كه از نزديك با بهائيان

شاغل در دربار و دولت ايران در عصر محمدرضا ‏پهلوى حشر و نشر داشت، معتقد است كه «درواقع، بهائيت جهانى اين تصور را داشت

كه ايران همان ارض ‏موعودى است كه بايد نصيب بهائيان شود و لذا براى تصرف مشاغل مهم سياسى در اين كشور منعى نداشتند.

‏بهائى‏هايى كه من ديده‏ام واقعاً احساس ايرانيت نداشتند و اين كاملاً محسوس بود و طبعاً اين افراد جاسوس ‏بالفطره بودند.»‏ ‏ 68 ‏


طرد سران و فعالان معلوم‌الحال فرقۀ ضاله، و خاتمه دادن به تشكيلات مرموز آنان در ايران، كمترين ‏كارى بود كه ملت نجيب، ستمديده، و

از بند رستۀ اين مرز و بوم، پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى ‏خويش و پايان دادن به حيات سياسى و فرهنگى ايادى رژيم فاسد و

وابستۀ پهلوى، مى‏بايست نسبت به سران ‏و فعالان بهائى انجام می‌داد.‏


پی‌نوشت‌ها ________________________________________

‎*‎‏ دکترای تاریخ.‏

‎ ‎‏1 ــ او نوشت: «گرفتن اموال کسانی که به این فرقه ایمان ندارند واجب است» (بیان فارسی، ص157) و همچنین: « بر هر ‏پادشاهی که در این فرقه به سلطنت می‌رسد واجب است یک نفر غیرمؤمن [یعنی غیرربانی] را بر روی زمین زنده نگذارد و ‏همچنین این حکم برای همه پیروان واجب است» (همان، ص262). چنان‌که در تفسیر سوره یوسف (ع) نیز فرمان داده است: ‏‏«تمام مشرکین را بکشید و زمین را از ایشان پاک نمایید.»‏
‎ ‎‏2 ــ خاطرات عبدالله بهرامی، ص30؛ هاشم محیط مافی، مقدمات مشروطیت، ص35‏
‎ ‎‏3 ــ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، چاپ پنجم، تهران، خوارزمی، صص450ــ449‏
‎ ‎‏4 ــ عبدالحسین آواره، الکواکب الدریه، ج1، ص284؛ و نیز رک: عبدالحسین آواره، کشف‌الحیل، ج3، صص93ــ92‏
‎ ‎‏5 ــ عبدالحمید اشراق خاوری (از مبلغان مشهور بهائیت)، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص533؛ مقاله سیاح، منسوب به عباس ‏افندی (عبدالبهاء)، ص49‏
‎ ‎‏6 ــ عبدالحسین آواره، الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه، ج1، ص254‏
‎ ‎‏7 ــ مجید آهی، منشی پرنس دالگورکی (سفیر مشهور روسیه در ایران) بود (عبدالحمید اشراق خاوری، همان، ص630) و ‏اعقاب وی تا مدت‌های مدید سمت یادشده در دستگاه تزاری را حفظ کردند.‏
‎ ‎‏8 ــ شوقی افندی، قرن بدیع، قسمت دوم، صص33، 83 و 86؛ دکتر اسلمونت، بهاءالله و عصر جدید، ص44؛ عبدالحمید اشراق ‏خاوری، همان، صص 631، 650 و 657‏
‎ ‎‏9 ــ عبدالحمید اشراق خاوری، همان، ص657؛ حسینعلی بهاء، اشراقات، صص153 و 155‏
‎ ‎‏10 ــ شوقی افندی، همان، قسمت دوم، ص86‏
‎ ‎‏11 ــ عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج9، ص72‏
‎ ‎‏12 ــ مصابیح هدایت، لجنه ملی نشریات امری، تهران، 1326، ج2، ص232‏
‎ ‎‏13 ــ عبدالبهاء در ماجرای درگیری میان بهائی‌ها و مسلمانان در یزد و اصفهان زمان مظفرالدین‌شاه، به امپراتور روسیه متوسل ‏شد. نگاه کنید به: عبدالحسین آیتی، کشف‌الحیل، همان، ج1، صص66ــ63 و ج2، ص140‏
‎ ‎‏14 ــ نگاه کنید به ص210 کتاب مشهور لیدی بلامفید: ‏Highway The Chosen
‎ ‎‏15 ــ برای متن نوشتۀ عبدالبهاء رک: خاطرات صبحی درباره بهائیگری، تبریز، کتابفروشی سروش، صص79ــ78‏
‎ ‎‏16 ــ مکاتیب عبدالبهاء، ج3، ص347‏
‎ ‎‏17 ــ خاطرات حبیب (مؤید)، ج1، ص446؛ برای کمک عبدالبهاء به انگلیسی‌ها در جنگ جهانی اول و ضدیت شدید دولت ‏عثمانی با وی همچنین نگاه کنید به: فضل‌الله نورالدین‌کیا، خاطرات خدمت به فلسطین، صص117ــ116‏
‎ ‎‏18 ــ خطابات عبدالبهاء، ج1، ص23‏
‎ ‎‏19 ــ تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان 72، ص104؛ «نعیم» شاعر مشهور بهائی در عصر قاجار نیز «معلم زبان فارسی ‏در سفارت انگلیس بود و عبدالبهاء او را مامور تبلیغ کرده بود.» (نورالدین مدرسی چهاردهی، بهائیت چگونه پدید آمد، ص93)‏
‎ ‎‏20 ــ رک: خاطرات خدمت در فلسطین، صص118ــ115‏
‎ ‎‏21 ــ دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، ص102‏
‎ ‎‏22 ــ خطابات عبدالبهاء، مؤسسه ملی مطبوعات امری، با مقدمۀ لجنه ملی نشر آثار امری، 127 بدیع، ج 2، صص6ــ5؛ و نیز: ‏ص147‏
‎ ‎‏23 ــ همان، ص56‏
‎ ‎‏24 ــ همان، ص111؛ نیز رک: صص 218، 224، 253 و 229ــ227‏
‎ ‎‏25 ــ همان، صص195ــ194‏
‎ ‎‏26 ــ همان، صص70ــ69؛ بر پایۀ نوشتۀ شوقی افندی (نوه و جانشین عباس افندی) نیز وی «قطعۀ امریک» را «در نزد حق، ‏میدان اشراق انوار و منشور ظهور اسرار» می‌شمرد (قرن بدیع، ج4ف صص241ــ238 و 243)‏
‎ ‎‏27 ــ خطابات عبدالبهاء، ج2، ص30‏
‎ ‎‏28 ــ طرد و ترك تعصب ملى و وطنى، چنان‌كه عباس افندى تصريح کرده است، ميراث به‌جامانده از حسينعلى بهاء بود؛ ‏همان كه مى‏گفت: حب وطن، افتخارى ندارد، بلكه حبّ جهان افتخار دارد! به قول محمدرضا فشاهى، بهاء «در دورانى كه ‏‏”ناسيوناليزم“ ايرانى، براى مبارزه با تسلط سياسى و اقتصادى بيگانه و نيز حكومت فئودال محلّىِ دست‌نشاندۀ آن، به منزلۀ يكى ‏از حياتى‏ترين سلاح‌هاى توده و روشنفكران ايران بود، به مبارزه با اين سلاح پرداخت و گفت: ”ليس الفخر لِمَن يُحِبُّ الوطن بَلِ ‏الفخرُ لِمَن يحبّ العالَم“ و بدين وسيله ”جهان وطنى“ را رسماً تأييد نمود و سرانجام در يكى از الواح خود (لوح سلطان)، خود را ‏‏”غلام و عبد“ و ”ناصرالدين‌شاه“ را ”مليك زمان“ اعلام نمود.» رك: از گاتها تا مشروطيت؛ گزارشى كوتاه از تحولات فكرى و ‏اجتماعى در جامعه فئودالى ايران، انتشارات گوتنبرگ، تهران 1354، ص 234‏
‎ ‎‏29 ــ روحیه ماکسول، گوهر یکتا، ص309‏
‎ ‎‏30 ــ روحیه ماکسول، همان، صص281 و 466؛ مأخذ پیش‌گفته (ص291) نوشته است: «نظم اداری، عرّابۀ نظم بدیع ربانی و ‏پیشرو مدنیت الهی و خود مقدمۀ تأسیس جامعۀ جهانی است که همه ملل و نحل جهان را در بر خواهد داشت.»‏
‎ ‎‏31 ــ همان، ص277‏
‎ ‎‏32 ــ همان، صص277ــ276‏
‎ ‎‏33 ــ خطابات عبدالبهاء، ج2، صص154ــ153‏
‎ ‎‏34 ــ هنری فورد، یهودی جهانی؛ یگانه مشکله جهانی، شرکت ماشین‌سازی فورد، 1921، صص21ــ19 ‏
‎ ‎‏35 ــ رک: آیت‌الله سید محمد شیرازی، دنیا ملعبه دست یهود، ترجمۀ سیدمحمدهادی مدرسی، تهران، افست انتشارات ‏سیدجمال، 1356، صص37ــ36‏
‎ ‎‏36 ــ توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله، لوح قرن احباء شرق، نوروز 101 بدیع، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 123 بدیع، ‏صص130ــ129‏
‎ ‎‏37 ــ توقیعات مبارکه، لوح قرن، شوقی افندی، ص130‏
‎ ‎‏38 ــ خاطرات حبيب، ج1، ص 20؛ اين گونه پيش‌بينى قاطع از «سلطنت داودى» يهوديان در فلسطين، ناشى از ارتباطى ‏بود كه عبدالبهاء در آن تاريخ با خاندان صهيونيستى روچيلد داشت و مثلاً مستر روچيلد آلمانى «تمثال مبارك» عباس افندى را ‏كشيده بود و از وى درخواست امضا مى‏كرد (همان، ص239)‏
‎ ‎‏39 ــ همان، ص53؛ نیز رک: مائده آسمانی، ج2، ص234 و 231‏
‎ ‎‏40 ــ برای تصویر این مراسم نگاه کنید به: عبدالحسین آیتی، کشف‌الحیل، ج1، صص23ــ22؛ اسناد و مدارک درباره ‏بهائیگری، ج2، خاطرات صبحی، نشر عصر جدید، ص137‏
‎ ‎‏41 ــ بهرام افراسیابی، تاریخ جامع بهائیت، ص556؛ خاطرات خدمت به فلسطین، صص118ــ116‏
‎ ‎‏42 ــ عبدالله شهبازی، «جستارهایی از تاریخ بهائیگری»، تاریخ معاصر ایران، سال هفتم، ش27، صص 27 و 18‏
‎ ‎‏43 ــ بهرام افراسیابی، همان، صص573ــ572‏
‎ ‎‏44 ــ بهائیت چگونه پدید آمد، ص69‏
‎ ‎‏45 ــ رک: سید محمدباقر نجفی، بهائیان، ص703 به بعد.‏
‎ ‎‏46 ــ توقیعات مبارکه، نوروز 101 بدیع، ص159؛ مجله اخبار امری (ارگان بهائیان ایران)، شهریور 1330، ش5، ص11‏
‎ ‎‏47 ــ مجله اخبار امری، سال 107 بدیع، ش8، ص2‏
‎ ‎‏48 ــ همان، دی 1340، ش10، شماره صفحات مسلسل 601؛ برای حمایت صهیونیسم از بهائیان و حمایت بهائیان از دولت ‏اسرائیل رک: سید محمدباقر نجفی، همان، صص740ــ684؛ بهرام افراسیابی، همان، صص 575 و 553 به بعد.‏
‎ ‎‏49 ــ بهرام افراسیابی، همان، صص723ــ722‏
‎ ‎‏50 ــ برای شرح این مطلب از زبان مرحوم محمدرضا آشتیانی‌زاده، وکیل اسبق شورای ملی، رک: مجله تاریخ معاصر ایران، ‏کتاب سوم، زمستان 1372، ص106 به بعد.‏
‎ ‎‏51 ــ اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ش28 تا 24ــ1ــ139 ک.‏
‎ ‎‏52 ــ همچنین باید از جولان افرادی چون هژبر یزدانی (مرد شماره یک اقتصاد ایران)، ایرج ثابت مشهور به ثابت پاسال ‏‏(صاحب پیشین رادیو تلویزیون و نیز مالک کارخانۀ پپسی‌کولا) و مهندس ارجمند (رئیس کارخانۀ ارج)، مهدی میثاقیه (سرمایه‌دار ‏و صاحب استودیو میثاقیه) و ... در زمان محمدرضا در کشور یاد کرد که از نفوذ بی‌چون‌وچرای این فرقه در شریان‌های اقتصادی ‏و هنری کشورمان در آن روزگار حکایت می‌کند.‏
‎ ‎‏53 ــ فصلنامه مطالعات تاریخی، ش3، تابستان 1383، صص322ــ321‏
‎ ‎‏54 ــ نامه محفل ملی بهائیان ایران به تیمسار سرتیپ خسروانی، مورخ 20/3/1342، که با شماره (123/خ) در دفاتر امری ثبت ‏شده است. (سید حمید روحانی، نهضت امام‌خمینی، ج 1، تهران، عروج، ص 1516، سند شماره 266).‏
‎ ‎‏55 ــ اشراقات، الواح مبارکه حضرت بهاء...، صص162ــ161‏
‎ ‎‏56 ــ همان، ص279‏
‎ ‎‏57 ــ همان، ص266: «فراعنه و یا جبابره که در الواح نازل شده و یا بشود، مقصود، ارباب عمائم‌اند؛ یعنی علمایی که ناس را ‏از شریعۀ الهی و فرات رحمت رحمانی [بهائیت] منع نموده‌اند.. .» نیز رک: همان، صص132 و 222ــ221‏
‎ ‎‏58 ــ همان، صص269 و 267‏
‎ ‎‏59 ــ مائده آسمانی، جزء چهارم، صص328 و 327؛ برای خصومت و مبارزۀ بهائیت و پیشوایان آن با مسلمانان (اعم از شیعه و ‏سنی)، و فتوای عالم بزرگ مصر بر ضد این فرقه رک: قاموس توقیع منیع مبارک، ص438 به بعد؛ مائده آسمانی، ج4، ‏صص142ــ140؛ رحیق مختوم، ج1، ردیف سین، شین: سنی و شیعه، ص595‏
‎ ‎‏60 ــ ایقان، چاپ مصر، 1318.ق/1900.م، ص196‏
‎ ‎‏61 ــ همان، ص475‏
‎ ‎‏62 ــ عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج5، ص193‏
‎ ‎‏63 ــ همان‌جا.‏
‎ ‎‏64 ــ خاطرات صبحی، چاپ سیدهادی خسروشاهی، ص152‏
‎ ‎‏65 ــ لوح قد ظهر یوم‌المیعاد، صص141 و 142‏
‎ ‎‏66 ــ همان، ص142‏
‎ ‎‏67 ــ همان، صص 144ــ143 و 149‏
‎ ‎‏68 ــ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد حسین فردوست)، ج1، ص375‏
فَمَنْ اتبَعَ هُدايَ فَلايَضِلُ وَ لا يَشقَي( طه/123)
ارسال پست

بازگشت به “بهائیت”