منـع پرسـش از تفسیـر قــرآن
داستانی که در ذیل نقل می کنیم ، در چند کتاب اهل سنت (پیروان مکتب خلفا) آمده است (1) :
کسی ، به نام " صَبیغ بن عِسلِ تَمیمی " که از اشراف قبیلۀ تمیم بود ؛ در اسکندریه و از اصحاب پیامبر اکرم(ص) که در آنجا بودند ، تفسیر قرآن می پرسید .
عمروعاص (که والی آنجا بود) عمر را خبر کرد ؛ عمر گفت : او را با پیک حکومتی نزد من بفرست.
وقتی صبیغ به همراه پیک به مدینه رسید ، عمر او را نشاند و با عُرجونی (خوشۀ خرمایی که خرمایش را کنده باشند) که نزدش بود ،
آن قدر به سر صبیغ زد که گفت :
« حَسبُک ، قد ذَهَبَ الذي کُنتُ أجدُ في رَأسي ! »
بس کن ، آنچه در سر خود می یافتم ، از سرم بیرون رفت .
و وقتی که بلند شد ، خون از سر او به به دامنش ، و از دامن پیراهن عربی اش به زمین می چکید ؛
برای بار دوم (روز بعد) هم عمر ، او را طلبید . این دفعه او را روی زمین خوابانید ؛ صد تازیانه به پشت او زد که از پشتش خون جاری شد .
دفعۀ سوم که او را آوردند ، گفت :
« إن کُنتَ تُريدُ قَتلي ، فَاقتُلني قَتلاً جَميلاً »
اگر می خواهی مرا بکشی ، بی زجر و آزار بکش .
عمر ، او را به بصره ، نزد ابو موسی اشعری ـ والی بصره ـ فرستاد و به او دستور داد که مردم را از سخن گفتن با صبیغ ، منع کند .
این شخص ، به مسجد که وارد می شد ، هر جا که می نشست مردم از گردش پراکنده می شدند ؛ و آنجایی که در مسجد می ایستاد ،
کسی پهلوی او نمی ایستاد ...
پس از مدتی نزد ابو موسی آمد و از حال خود شکایت کرد ، و از او خواست تا نزد خلیفه وساطت کند ، تا این منع از او برطرف شود .
ابوموسی وساطت کرد وآزاد شد . (2)
پس این چنین از نشر حدیث پیامبر اکرم (ص) جلوگیری کردند .
از این بالاتر هم کرده اند ...
در شرح احوال قاسم بن محمد بن ابی بکر ، در طبقات ابن سعد ، آمده است که عمر ، بالای منبر ، اصحاب پیامبر (ص) را قسم داد که
هر که حدیث از پیامبر (ص) نوشته ، بیاورد .
اصحاب هم نمی دانستند که چه نیتی دارد ؛ از صحابه هر که حدیث از پیامبر (ص) نوشته بود ، آورد .
وقتی آوردند ، عمـر همه را جمـع کرد و در آتـش سـوزانیـد ! (3)
پس این چنین خلیفۀ دوم ، از نشر احادیث پیـامبـر اکر م (ص) جلوگیری کرد ؛
--------------------------------------------------------------------------------
1- از جمله در : الدر المنثور 6/111، سنن دارمی 1/54-56 ، تفسیر ابن کثیر 4/231-232 ، تفسیر قرطبی 17/29 .
2- القرآن الکریم و روایات المدرستین 2/415-417 .
3- طبقات ابن سعد 5/140 .
(19)