بسم الله الرحمن الرحيم
آيين نياكان پيامبر صلي الله عليه و اله
مقدمه
آشنائي با آئين پيامبر (ص) پيش از برانگيختگي به رسالت، در گروه اين است که وضع آئين نياکان و برخي از اعمال او، روشن گردد، زيرا معمولاً ايمان و توحيد و يا ضلالت و گمراهي کودک، شاخهاي از درختي است که در دل خانه ميرويد و شاخ و برگ ميکشد، اگر ايمان و توحيد شخصيتهائي مانند «عبدالمطلب» و «ابوطالب» و «والدين پيامبر (ص)» به روشني ثابت گردد، شک و ترديد در ايمان پيامبر (ص) قبل از بعثت و گرايش او به آئين توحيد، وسوسهاي بيش نخواهد بود.
نخست پيرامون آئين «عبدالمطلب»، «ابوطالب»، «عبدالله» پدر پيامبر (ص)، و «آمنه» مادر گرامي رسول الله سخن ميگوئيم. اينک تفصيل گفتار پيرامون شخصيتهاي چهارگانه:
ايمان عبدالمطلب
مقصود از «ايمان» در اين بحث، اعتقاد به خدا و اذعان به وجود او نيست، زيرا قاطبه عرب به جز انگشت شماري از آنان، به وجود خالق يکتا معتقد بودند، و اعتقاد به خدا جز فرهنگ رسمي عرب به شمار ميرفت که از ابراهيم (ع) به يادگار مانده بود،
بلکه مقصود از آن يکتاپرستي و پرهيز از پرستش اصنام و بتها است که اکثريت قريب به اتفاق عرب را فرا گرفته بود، و جز افراد معدودي از «اصناف» همگان «بت» را ميپرستيدند،
ولي سران بيتهاشمي از اين پليدي به دور بودند هر چند برخي از آنان از وضع محيط متأثر بوده و افرادي در آن بيت مانند «ابولهب» از آن دفاع ميکردند، ولي در اخلاص و توحيد عبدالمطلب در يکتاپرستي کافي است که به سخنان مورخان درباره او گوش فرا دهيم.
1- يعقوبي تاريخ نگار قرن سوم مينويسد:
نياي پيامبر (ص) «عبدالمطلب»، پرستش بتان را ترک گفت، و توحيد در عبادت را پيشه خود ساخت، و به نذر خود در راه خدا وفا نمود و سنتهائي را پيريزي کرد که وحي الهي اکثر آنها را تصويب نمود آنگاه به سنتهايي که نياي پيامبر پيريزي کرده بود اشاره ميکند.
2- در حمله «ابراهه» به سرزمين مکه به قصد تخريب خانه خدا، توحيد و يکتاپرستي «عبدالمطلب» و روگرداني او از «بتان» قريش، به خوبي ديده ميشود او وقتي از تصميم ابرهه آگاه شد، و گزارش رسيد که شتران او را سپاه پيل به يغما برده است، يک سره به اردوگاه «ابرهه» رفت و مورد تجليل و احترام او قرار گرفت، تنها چيزي که از او درخواست کرد اين بود که دستور دهد اموال به غارت رفته او را، بازگردانند.
«ابرهه» از درخواست کوچک او در برابر تصميم خطرناکي که او نسبت به تخريب کعبه نموده بود، در شگفت فرو رفت، و گفت من از درخواست ناچيز تو در شگفتم من آمدهام خانهاي را ويران کنم که مايه افتخار قبيله و نياکان تو است ولي تو سخن از شترهائي که به غارت رفته ميراني چه بهتر بود که از من درخواست ميکردي تا از اين کار صرف نظر کنم.
«عبدالمطلب» با چهره باز و قلبي مطمئن گفت:
من صاحب شترم و براي مطالبه آن آمدهام خانه نيز صاحبي دارد، که از آن حفاظت ميکند.
ابرهه گفت چيزي نميتواند مانع از تصميم من گردد اين سخن را بگفت فوراً دستور داد که شتران او را بازگردانند او نيز پس از تحويل، همه را نذر کعبه کرد، و در حرم رها نمود که هر نوع دست درازي به آنها، مايه ظهور خشم الهي گردد آنگاه به سوي قريش آمد و همگان را از تصميم ابرهه آگاه ساخت،
سپس يک سره به سوي کعبه رفت و حلقه باب کعبه را با گروهي از قريش به دست گرفت و به مناجات با خداي خود پرداخت و در ضمن گفتگوي خود با خدا، چنين گفت:
پروردگارا! به جز تو به کسي اميدي ندارم، آنان را از حريم خانه خود بازدار، دشمن خانه تو، دشمن تو است، آنان را از تخريب جلوگري نما!اگر نياي پيامبر يک فرد بت پرست بود در اين لحظات حساس بايد بسان ديگر مشرکان به بتان کعبه پناه ببرد، و دست حاجت به سوي آنها دراز نمايد.
3- در يکي از سالها، که آسمان از ريزش باران بخل ميورزيد، در چنين شرائطي قريش حضور «عبدالمطلب» رسيدند و همگان بر فراز کوه «ابي قبيس» قرار گرفتند نياي پيامبر او را در حالي که آن روز کودکي بيش نبود همراه خود به کوه آورد و با خداي خود چنين راز و نياز کرد:
خداوندا اين افراد بندگان و کنيزان و کودکان آنها هستند، تو از وضع آنان و خشک ساليهاي پيدرپي آگاه هستي، پروردگارا دامها نبود شده چيزي نمانده که نفوس نيز هلاک شوند، خداي قطحي را به فراخي تبديل بفرما، او در حالي که با خداي خود سخن ميگفت ناگهان رحمت حق فرود آمد، بيابانها و گودالها را پر آب نمود.
در اين مورد سرايندگان اشعاري عبدالمطلب سروردهاند که يک بيت آن را مينگاريم:
«مبارک الاسم يستسقي الغمام به
ما في الانام له عدل ولا خطر»
«نام مبارک، نامي که به وسيله او از ابر آسمان، باران طلبيده ميشود در ميان مردم براي او لنگه و همتائي نيست».
آيين نياكان پيامبر اسلام (صلي الله عليه و اله) ؟!
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
4- شهرستاني در ملل و نحل سرگذشت «استسقأ» عبدالمطلب را روشنتر نقل ميکند و ميگويد:
دو سال گذشت قطرهاي باران از آسمان مکه به سرزمين آن فرود نيامد، وي به ابوطالب دستور داد که فرزند او را «محمد» که در آن روزها کودک شيرخواري بيش نبود حاضر کند، او نوه خويش را روي دست گرفت و رو به کعبه ايستاد، و گفت خدايا به حق اين کودک ما را از باران رحمت خود سيراب نما.
اين جملهها را ميگفت در حالي که نوه خود را به سمت بالا مياندخت، و ميگرفت، دعاي او به هدف اجابت رسيد، و چيزي نگذشت که باران رحمت به شدت باريد تا آنجا که ترسيدند که به مسجد الحرام آسيبي وارد شود.
سپس مينويسد: او در پرتو اين نور (محمد) فرزندان خود را به اخلاقي نيک و روشهاي ستوده دستور ميداد، و ميگفت:
پس از اين جهان سراي ديگري است که در آنجا نيکوکاران به پاداش کار خود و بدکاران به کيفر اعمال خود خواهند رسيد.
5- در سايه اختلافي که ميان او و قريش پس از حفر چاه زمزم رخ داد، قريش براي رفع اختلاف تصميم گرفتند که همراه عبدالمطلب به کاهني که در جانب شام زندگي ميکرد، مراجعه کنند در نيمه راه، عطش بر آنان غلبه کرد و همگي در آستان مرگ قرار گرفتند،
در اين موقع تصويب شد که هر فردي از آنان براي خود گودالي به عنوان قبر بکند، که اگر مرگ او فرا رسد کسي که در کنار او است او را در گودال دفن کند و بدين صورت همگي جز آخرين نفر، در زير خاک قرار گيرند و طعمه درندگان نشوند.
هر فردي براي خود قبري کند و در انتظار فرا رسيدن مرگ خود نشست و همگي در اين حالت به سر ميبردند که ناگهان «عبدالمطلب» گفت برخيزيد در اين بيابان گشت بزنيم شايد برآبي دست يابيم زيرا دراز کشيدن و در انتظار مرگ نشستن جز ناتواني، چيزي نيست،
گشت زني آغاز گرديد، افراد در اطراف بيابان پراکنده شدند، ناگهان آبي از زير پاي شتر عبدالمطلب فوران کرد «عبدالمطلب» و ياران او تکبير گفتند و با شادي و خرسندي خاصي از آن نوشيدند و ظرفها را پر کرده و در همان نقطه از مخاصمه با عبدالمطلب دست برداشتند و گفتند:
خدائي که در اين بيابان ترا با اين آب زلال سيراب کرده همان خدا نيز زمزم را در اختيار تو نهاده است لازم است همگي به مکه بازگرديم و سرپرستي «سقايت حجاج» را بر عهده بگيري.
6- ام ايمن ميگويد : «سرپرستي محمد» - پس از بازگشت از صحرا - بر عهده من بود، روزي از او غفلت کردم ناگهان «عبدالمطلب» را بر بالين خود ديدم و به من گفت من فرزندم را در نقطهاي به نام «سدره» يافتم مبادا از او غفلت ورزي، اهل کتاب ميگويند او پيامبر اين امت است و من از شر آنان نسبت به او در امام نيستم. ام ايمن افزود:
عبدالمطلب غذائي صرف نميکرد مگر اينکه ميگفت: فرزندم را حاضر کنيد و او را گاهي در کنار خود و گاهي روي زانوي مينشاند و در همه چيز او را بر خود مقدم ميداشت.
7- او به هنگام مرگ، حکومت و امور مربوط به کعبه را به فرزند خود «زبير» و سقايت زمرم و سرپرستي پيامبر را به فرزند ديگرش «ابوطالب» واگذار کرد و وجود محمد را در خانواده خويش شرف عظيم ناميد و اشعاري به هنگام مرگ سروده که مضمون آن تأکيد بر سعي و کوشش در حفظ پيامبر (ص) از گزند دشمنان مي باشد.
با توجه به اين قضايا و نظاير آن در تاريخ، ديگر نبايد در ايمان عبدالمطلب و توحيد و يکتا پرستي او، شک و ترديد نمود، مردي که پيوسته مورد عنايت گسترده الهي ميباشد، محال است گرد بت بگردد، از عبادت خداي يکتا روي گرداند و به مخلوق چوبين و آهنين او متوسل گردد.
پس از درگذشت پيامبر گرامي و مطرح شدن خلافت عترت و پيدايش محدثان عثماني که پيوسته در پائين آوردن مقام علي و فرزندان او کوشش مينمودند، خصوصيات زندگي نياکان پيامبر (ص) را به دست فراموشي سپرده زيرا نقل هر نوع رويدادي که از کرامت و فضيلت اين بيت حکايت ميکرد مايه سرفرازي امام بود از اين جهت، غرض ورزيها و يا خوف و ترس سبب شد که اين بخش از زندگي بيت نبوي به صورت بسيار کم رنگ در تاريخ مطرح گردد و اين مقدار کمي که نقل گرديده در پرتو الطاف الهي از گزند دشمنان مصون مانده است.
دو سال گذشت قطرهاي باران از آسمان مکه به سرزمين آن فرود نيامد، وي به ابوطالب دستور داد که فرزند او را «محمد» که در آن روزها کودک شيرخواري بيش نبود حاضر کند، او نوه خويش را روي دست گرفت و رو به کعبه ايستاد، و گفت خدايا به حق اين کودک ما را از باران رحمت خود سيراب نما.
اين جملهها را ميگفت در حالي که نوه خود را به سمت بالا مياندخت، و ميگرفت، دعاي او به هدف اجابت رسيد، و چيزي نگذشت که باران رحمت به شدت باريد تا آنجا که ترسيدند که به مسجد الحرام آسيبي وارد شود.
سپس مينويسد: او در پرتو اين نور (محمد) فرزندان خود را به اخلاقي نيک و روشهاي ستوده دستور ميداد، و ميگفت:
پس از اين جهان سراي ديگري است که در آنجا نيکوکاران به پاداش کار خود و بدکاران به کيفر اعمال خود خواهند رسيد.
5- در سايه اختلافي که ميان او و قريش پس از حفر چاه زمزم رخ داد، قريش براي رفع اختلاف تصميم گرفتند که همراه عبدالمطلب به کاهني که در جانب شام زندگي ميکرد، مراجعه کنند در نيمه راه، عطش بر آنان غلبه کرد و همگي در آستان مرگ قرار گرفتند،
در اين موقع تصويب شد که هر فردي از آنان براي خود گودالي به عنوان قبر بکند، که اگر مرگ او فرا رسد کسي که در کنار او است او را در گودال دفن کند و بدين صورت همگي جز آخرين نفر، در زير خاک قرار گيرند و طعمه درندگان نشوند.
هر فردي براي خود قبري کند و در انتظار فرا رسيدن مرگ خود نشست و همگي در اين حالت به سر ميبردند که ناگهان «عبدالمطلب» گفت برخيزيد در اين بيابان گشت بزنيم شايد برآبي دست يابيم زيرا دراز کشيدن و در انتظار مرگ نشستن جز ناتواني، چيزي نيست،
گشت زني آغاز گرديد، افراد در اطراف بيابان پراکنده شدند، ناگهان آبي از زير پاي شتر عبدالمطلب فوران کرد «عبدالمطلب» و ياران او تکبير گفتند و با شادي و خرسندي خاصي از آن نوشيدند و ظرفها را پر کرده و در همان نقطه از مخاصمه با عبدالمطلب دست برداشتند و گفتند:
خدائي که در اين بيابان ترا با اين آب زلال سيراب کرده همان خدا نيز زمزم را در اختيار تو نهاده است لازم است همگي به مکه بازگرديم و سرپرستي «سقايت حجاج» را بر عهده بگيري.
6- ام ايمن ميگويد : «سرپرستي محمد» - پس از بازگشت از صحرا - بر عهده من بود، روزي از او غفلت کردم ناگهان «عبدالمطلب» را بر بالين خود ديدم و به من گفت من فرزندم را در نقطهاي به نام «سدره» يافتم مبادا از او غفلت ورزي، اهل کتاب ميگويند او پيامبر اين امت است و من از شر آنان نسبت به او در امام نيستم. ام ايمن افزود:
عبدالمطلب غذائي صرف نميکرد مگر اينکه ميگفت: فرزندم را حاضر کنيد و او را گاهي در کنار خود و گاهي روي زانوي مينشاند و در همه چيز او را بر خود مقدم ميداشت.
7- او به هنگام مرگ، حکومت و امور مربوط به کعبه را به فرزند خود «زبير» و سقايت زمرم و سرپرستي پيامبر را به فرزند ديگرش «ابوطالب» واگذار کرد و وجود محمد را در خانواده خويش شرف عظيم ناميد و اشعاري به هنگام مرگ سروده که مضمون آن تأکيد بر سعي و کوشش در حفظ پيامبر (ص) از گزند دشمنان مي باشد.
با توجه به اين قضايا و نظاير آن در تاريخ، ديگر نبايد در ايمان عبدالمطلب و توحيد و يکتا پرستي او، شک و ترديد نمود، مردي که پيوسته مورد عنايت گسترده الهي ميباشد، محال است گرد بت بگردد، از عبادت خداي يکتا روي گرداند و به مخلوق چوبين و آهنين او متوسل گردد.
پس از درگذشت پيامبر گرامي و مطرح شدن خلافت عترت و پيدايش محدثان عثماني که پيوسته در پائين آوردن مقام علي و فرزندان او کوشش مينمودند، خصوصيات زندگي نياکان پيامبر (ص) را به دست فراموشي سپرده زيرا نقل هر نوع رويدادي که از کرامت و فضيلت اين بيت حکايت ميکرد مايه سرفرازي امام بود از اين جهت، غرض ورزيها و يا خوف و ترس سبب شد که اين بخش از زندگي بيت نبوي به صورت بسيار کم رنگ در تاريخ مطرح گردد و اين مقدار کمي که نقل گرديده در پرتو الطاف الهي از گزند دشمنان مصون مانده است.
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
ايمان ابوطالب پيش از بعثت
سياست گذاران حکومتهاي وقت، از ترس اينکه مبادا فضيلتي در حق امام علي (ع) به نام «ايمان پدر بزرگوار» او به نبوت پيامبر، ثابت گردد، سعي و تلاش نمودهاند که او را يک فرد غير مؤمن قلمداد کنند، و اگر يک دهم شواهدي که بر ايمان ابوطالب وجود دارد، درباره يک فرد بي طرف وجود داشت، همگان به ايمان او اذعان پيدا ميکردند و او را صحابي عادل، و جانباز و فداکار، معرفي مينمودند ولي چون اين دلائل انبوه درباره والد اميرمؤمنان علي (ع) است پردههاي ضخيم تعصب مانع از آن شده است که سيماي واقع به نحوي که هست مشاهده گردد از آنجا که درباره ايمان او کتابها و رسالههاي فراوان نوشته شده است .
1- توسل به پيامبر (ص) در طلب رحمت
پس از درگذشت عبدالمطلب، که حفاظت پيامبر بر عهده ابوطالب بود، بار ديگر خشکسالي عجيبي مکه و حومه آن را فرا گرفت قريش حضور عموي پيامبر رسيدند و از او درخواست نمودند که براي آنان رحمت بطلبد او برادرزاده خود را بيرون آورد که بسان خورشيدي بود که ابرهاي سياه، از اطراف آن کنار رفته باشد، و او را روي دست گرفت و پشت او را بر ديوار کعبه قرارداد،
در حالي که با انگشت خود به او اشاره ميکرد، مناجات خود را آغاز نمود و در آسمان لکه ابري وجود نداشت، ولي ناگهان دعاي او مستجاب شد از کنار و گوشه، ابرهه گرد آمدند باران شديدي منطقه را فرا گرفت، بيابانها و آباديها از باران پر شد ابوطالب بعدها در قصيدهاي که در مدح پيامبر سروده به اين واقعه اشاره ميکند و قصيده از قصائد معروف است که در کتابهاي ادب و حديث و تاريخ نقل شده است چنانکه ميفرمايد:
«و ابيض يستسقي الغمام بوجهه
ثمال ايتامي عصمه للارامل
«سفيد روئي که با چهرهنوراني او باران طلبيده ميشود، پناهگاه يتيمان و سرپرست بيوه زنان است.»
وي اين قصيده را موقعي که «بنيهاشم» همگي در شعب محصور بودند، سروده و در آن ايمان روشن خود را به پيامبر گرامي و آئين استوار او ابراز داشته است اگر در زندگي ابوطالب دليل و گواهي برايمان او جز چنين «استسقائي» و شعري جز اين قصده وجود نداشت کافي بود که اهل تحقيق، ايمان او را به پيامبر گرامي يک امر مسلم بگيرند.
2- زاهدي او را از تولد فرزندش علي آگاه ميسازد.
يکي از افراد وارسته روزگار که به زهد و عبادت معروف بود، به ابوطالب گفت به من الهام شده است که به همين زودي از صلب تو فرزندي که ولي خدا ميباشد، متولد ميگردد، وقتي علي (ع) در کعبه ديده به جهان گشود او را در ميان مردم از ولادت فرزند خود در خانه خدا مطلع ساخت، سپس ابوطالب وارد کعبه شد و از خدا درخواست کرد که او را در گزينش نام براي نوزاد کمک کند، هاتفي ندا در داد و گفت:
«ان اسمه في شامخ العلي
علي اشتق من العلي»
«نام او از نام بلند (خداالعلي) گرفته شده و از آن مشتق ميباشد و اسم او «علي» است.»
3- برادر زاده را همراه خود به شام ميبرد.
کاروان قريش عازم شام بود، و قرار بود ابوطالب نيز با آن کاروان براي امر بازرگاني به شام برود، تصميم گرفته بود برادرزاده را در مکه نزد اقوام خود بگذارد، به هنگام حرکت کاروان اشگ در ديدگان برادرزاده حلقه زد و عواطف سرشار عمو را طوفاني ساخت، از اين جهت ابوطالب ناچار شد که «محمد» را نيز همراه خود به شام ببرد، و رنج سفر با کودک دوازده ساله را، تحمل کند در اين مسافرت ابوطالب از نزديک احترام بيسابقه «راهب فصري» را از برادر زاده خود مشاهد کرد،
راهب شام با کمال صراحت گفت او همان پيامبري است که حضرت مسيج و پيش از او موسي بن عمران از طلوع او خبر داده است اگر يهوديان او را شناسائي کنند به قتل ميرسانند.
يک چنين گفتاري از يک راهب بيگانه درباره «محمد» مايه ايمان هر انساني بي غرض ميگردد تا چه رسد به ابوطالب که نسبت به برادرزاده خود سراسر عشق و اخلاص بود.
4- مورد اعتماد عبدالمطلب بود
از همه اين مسائل صرف نظر کنيم تاريخ نگاران اتفاق نظر دارند که «عبدالمطلب» ابوطالب را کفيل پيامبر قرار داده بود آيا صحيح است که شخصيتي مانند عبدالمطلب که سرشار از توحيد و اخلاص بود برادرزاده خود را که ميدانست پيامبر آخرلزمان است به يک فرد مشرک و بتپرست بسپارد، و مردي را که سرانجام بتها را خواهد شکست در اختيار فردي بگذارد که در برابر بتها سجده و کرنش مينمايد، عقل و خرد ميگويد اگر خط مشترکي معنوي ميان او و فرزندش ابوطالب وجود نداشت هرگز عزيز قريش را به چنين انساني نميسپرد.
ابوطالب در اشعار خود به چنين وصيت اشاره کرده و ميگويد:
[align=center]راعيت فيه قرابه موصوله
و حفظت فيه وصية
«درباره محمد پيوند خويشاوندي و سفارش نياکان را رعايت کردم يعني اگر درباره او جانبازي و فداکاري ميکنم به خاطر سفارشي که از نياکان درباره حفظ «محمد» به ما رسيده است».
اين حوادث چهارگانه که همگي پيش از بعثت رخ داده به اضافه ديگر حوادثي که در اين مقطع تحقق پذيرفته ما را به ايمان و اخلاص و يکتاپرستي ابوطالب رهبري ميکند و شک و شبهه را از دلها ميزدايد.
سياست گذاران حکومتهاي وقت، از ترس اينکه مبادا فضيلتي در حق امام علي (ع) به نام «ايمان پدر بزرگوار» او به نبوت پيامبر، ثابت گردد، سعي و تلاش نمودهاند که او را يک فرد غير مؤمن قلمداد کنند، و اگر يک دهم شواهدي که بر ايمان ابوطالب وجود دارد، درباره يک فرد بي طرف وجود داشت، همگان به ايمان او اذعان پيدا ميکردند و او را صحابي عادل، و جانباز و فداکار، معرفي مينمودند ولي چون اين دلائل انبوه درباره والد اميرمؤمنان علي (ع) است پردههاي ضخيم تعصب مانع از آن شده است که سيماي واقع به نحوي که هست مشاهده گردد از آنجا که درباره ايمان او کتابها و رسالههاي فراوان نوشته شده است .
1- توسل به پيامبر (ص) در طلب رحمت
پس از درگذشت عبدالمطلب، که حفاظت پيامبر بر عهده ابوطالب بود، بار ديگر خشکسالي عجيبي مکه و حومه آن را فرا گرفت قريش حضور عموي پيامبر رسيدند و از او درخواست نمودند که براي آنان رحمت بطلبد او برادرزاده خود را بيرون آورد که بسان خورشيدي بود که ابرهاي سياه، از اطراف آن کنار رفته باشد، و او را روي دست گرفت و پشت او را بر ديوار کعبه قرارداد،
در حالي که با انگشت خود به او اشاره ميکرد، مناجات خود را آغاز نمود و در آسمان لکه ابري وجود نداشت، ولي ناگهان دعاي او مستجاب شد از کنار و گوشه، ابرهه گرد آمدند باران شديدي منطقه را فرا گرفت، بيابانها و آباديها از باران پر شد ابوطالب بعدها در قصيدهاي که در مدح پيامبر سروده به اين واقعه اشاره ميکند و قصيده از قصائد معروف است که در کتابهاي ادب و حديث و تاريخ نقل شده است چنانکه ميفرمايد:
«و ابيض يستسقي الغمام بوجهه
ثمال ايتامي عصمه للارامل
«سفيد روئي که با چهرهنوراني او باران طلبيده ميشود، پناهگاه يتيمان و سرپرست بيوه زنان است.»
وي اين قصيده را موقعي که «بنيهاشم» همگي در شعب محصور بودند، سروده و در آن ايمان روشن خود را به پيامبر گرامي و آئين استوار او ابراز داشته است اگر در زندگي ابوطالب دليل و گواهي برايمان او جز چنين «استسقائي» و شعري جز اين قصده وجود نداشت کافي بود که اهل تحقيق، ايمان او را به پيامبر گرامي يک امر مسلم بگيرند.
2- زاهدي او را از تولد فرزندش علي آگاه ميسازد.
يکي از افراد وارسته روزگار که به زهد و عبادت معروف بود، به ابوطالب گفت به من الهام شده است که به همين زودي از صلب تو فرزندي که ولي خدا ميباشد، متولد ميگردد، وقتي علي (ع) در کعبه ديده به جهان گشود او را در ميان مردم از ولادت فرزند خود در خانه خدا مطلع ساخت، سپس ابوطالب وارد کعبه شد و از خدا درخواست کرد که او را در گزينش نام براي نوزاد کمک کند، هاتفي ندا در داد و گفت:
«ان اسمه في شامخ العلي
علي اشتق من العلي»
«نام او از نام بلند (خداالعلي) گرفته شده و از آن مشتق ميباشد و اسم او «علي» است.»
3- برادر زاده را همراه خود به شام ميبرد.
کاروان قريش عازم شام بود، و قرار بود ابوطالب نيز با آن کاروان براي امر بازرگاني به شام برود، تصميم گرفته بود برادرزاده را در مکه نزد اقوام خود بگذارد، به هنگام حرکت کاروان اشگ در ديدگان برادرزاده حلقه زد و عواطف سرشار عمو را طوفاني ساخت، از اين جهت ابوطالب ناچار شد که «محمد» را نيز همراه خود به شام ببرد، و رنج سفر با کودک دوازده ساله را، تحمل کند در اين مسافرت ابوطالب از نزديک احترام بيسابقه «راهب فصري» را از برادر زاده خود مشاهد کرد،
راهب شام با کمال صراحت گفت او همان پيامبري است که حضرت مسيج و پيش از او موسي بن عمران از طلوع او خبر داده است اگر يهوديان او را شناسائي کنند به قتل ميرسانند.
يک چنين گفتاري از يک راهب بيگانه درباره «محمد» مايه ايمان هر انساني بي غرض ميگردد تا چه رسد به ابوطالب که نسبت به برادرزاده خود سراسر عشق و اخلاص بود.
4- مورد اعتماد عبدالمطلب بود
از همه اين مسائل صرف نظر کنيم تاريخ نگاران اتفاق نظر دارند که «عبدالمطلب» ابوطالب را کفيل پيامبر قرار داده بود آيا صحيح است که شخصيتي مانند عبدالمطلب که سرشار از توحيد و اخلاص بود برادرزاده خود را که ميدانست پيامبر آخرلزمان است به يک فرد مشرک و بتپرست بسپارد، و مردي را که سرانجام بتها را خواهد شکست در اختيار فردي بگذارد که در برابر بتها سجده و کرنش مينمايد، عقل و خرد ميگويد اگر خط مشترکي معنوي ميان او و فرزندش ابوطالب وجود نداشت هرگز عزيز قريش را به چنين انساني نميسپرد.
ابوطالب در اشعار خود به چنين وصيت اشاره کرده و ميگويد:
[align=center]راعيت فيه قرابه موصوله
و حفظت فيه وصية
«درباره محمد پيوند خويشاوندي و سفارش نياکان را رعايت کردم يعني اگر درباره او جانبازي و فداکاري ميکنم به خاطر سفارشي که از نياکان درباره حفظ «محمد» به ما رسيده است».
اين حوادث چهارگانه که همگي پيش از بعثت رخ داده به اضافه ديگر حوادثي که در اين مقطع تحقق پذيرفته ما را به ايمان و اخلاص و يکتاپرستي ابوطالب رهبري ميکند و شک و شبهه را از دلها ميزدايد.
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
اکنون وقت آن رسيده که به دلائل ايمان او به نبوت پيامبر گرامي پس از بعثت اشاره کنيم اين دلائل به اندازهاي فراوان است که نقل يک دهم آنها براي ما در اين صفحات امکانپذير نيست.
ايمان ابوطالب پس از بعثت
هر چند پيرامون ايمان او به برادرزاده خود کتابهاي فراواني نوشته شده و حقيقت به نحو روشن، بازگو شده است ولي مشکل اذعان به ايمان او دو چيز است که يکي علاجپذير و ديگري علاجپذير نيست.
علت شک در ايمان براي ساده لوحان اين است که چرا او مانند ابوذر و ابن مسعود در مسجد الحرام تظاهر به ايمان ننموده و فقط، سعي خود را مبذول ميداشت که برادرزاده را از گزند دشمن حفظ کند.
در حالي که نکته ترديد و يا انکار غير اين گروه اين است که او پدر علي امير مؤمنان است اگر ثابت شود که پدر او يک فرد مؤمن بوده در اين صورت گذشته بر اينکه فضيلتي براي او ثابت ميشود، سبب ميگردد که ديگر خلفا از اين فضيلت بيبهره شوند.
اگر جهت نخست از طريق دلائل تاريخي قابل رفع است، ولي جهت دوّم با بحث علمي برطرف نميگردد، از اين لحاظ ما در اين جا دلائل ايمان او به نبوت برادرزادهاش را مينگاريم تا گروه نخست پس از دقت، شک را از دلها، بزدايند همچنانکه از خداوند «مقلب القلوب» خواستاريم، با ولايت تکويني در دلهاي گروه دوم تصرف کند و آنها را براي درک حقيقت آماده سازد و به آنان گوش شنوا و چشم بينا عنايت فرمايد. اينک دلائل ايمان ابوطالب:
دلائل سه گانه بر ايمان ابوطالب
بهترين و مطمئنترين راه براي کشف خصوصيات روحي يک فرد، دقت در امور سه گانه مربوط به او است:
1- گفتار او در اين مورد.
2- رفتار او در اين ماجرا.
3- سخنان نزديکان وي در حق او.
ما براي کشف حقيقت هر سه را ميپيمائيم، سرانجام ببينيم هر سه راه ما را به کجا رهبري ميکنند.
آثار ادبي که از او به يادگار مانده است (راه اول اثبات ايمان ابوطالب)
ما از ميان قصائد طولاني وي، قطعاتي را چند انتخاب مينماييم و براي روشن شدن مطلب ترجمه آنها را نيز مينگاريم:
ليعلم خيار الناس ان محمداً
نبيّ کموسي و المسيح بن مريم
اتانا بهدي مثل ما اتيابه
فکل بامرالله يهدي و يعصم
«اشخاص شريف و فهميده بدانند که محمد بسان موسي و مسيح پيامبر است همان نور آسماني را که آن دو نفر در اختيار داشتند، او نيز دارد و تمام پيامبران به فرمان خداوند، مردم را راهنمائي و از گناه باز ميدارند».
تمنيتم ان تقتلوه و انما
امانيکم هذي کاحلام نائم
نبي اتاه الوحي من عند ربه
و من قال لا، يقرع بها سن نادم
«سران قريش، تصور کردهاند که ميتوانند بر او دست بيابند در صورتي که آرزوئي را در سر ميپرورانند، که کمتر از خوابهاي آشفته نيست او پيامبر است. وحي از ناحيه خدا بر او نازل ميگردد و کسي که بگويد نه، انگشت پشيماني به دندان خواهد گرفت».
[align=center]الم تعلموا انا وجدنا محمداً
رسولا کموسي خط في اول الکتب
و ان عليه في العباد محبة
ولا حيف فيمن خصه الله
«قريش آيا نميدانيد که ما او (محمد) را مانند موسي پيامبر يافتهايم و نام و نشان او در کتابهاي آسماني قيد گرديده است، و بندگان خدا محبت مخصوص به وي دارند و نبايد درباره کسي که خدا محبت او را در دلهائي به وديعت گذارده ستم کرد».
[align=center]والله لن يصلوا اليک بجمعهم
حتي اوسد في التراب دفينا
فاصدع بامرک ما عليک غضاضة
وابشر بذاک و قرمنک عيونا
و دعوتني و علمت انک ناصحي
ولقد دعوت و کنت ثم امينا
ولقد علمت ان دين محمد (ص)
من خير اديان البريه
«برادرزادهام، هرگز قريش به تو دست نخواهند يافت، و تا آن روزي که لحد را بستر کنم، و در ميان خاک بخوابم، دست از ياري تو برنخواهم داشت، به آنچه مأموري آشکار کن، ازهيچ چيز مترس، و بشارت ده، و چشماني را روشن ساز، مرا به آئين خود خواندي و ميدانم تو، پند ده من هستي، و در دعوت خود امين و درستکاري، حقا که کيش «محمد» از بهترين آئينها است.»
او تؤمنوا بکتاب منزل عجيب
علي نبي کموسي او کذي النون
«يا اينکه ايمان، به قرآن سراپا شگفتي بياوريد که بر پيامبري مانند موسي و يونس نازل گرديده است».
هر يک از اين قطعات، قسمت کوچکي از قصائد مفصل و سراپا نغز ابوطالب است که ما به عنوان نمونه، برجستههاي آنها را، که صريحاً ايمان او را به کيش برادرزادهاش ميرساند انتخاب نموديم.
خلاصه سخن:
هر يک از اين اشعار در اثبات ايمان و اخلاص گوينده آنها کافي است و اگر گوينده اين ابيات يک فرد خارج ازمحيط اغراض و تعصبات بود همگي بالاتفاق به ايمان و اسلام سراينده آن حکم ميکرديم ولي از آنجا که سراينده آنها «ابوطالب» است و دستگاه تبليغاتي سازمانهاي سياسي اموي و عباسي پيوسته برضد آل ابوطالب کار ميکردند، از اين نظر گروهي، نخواستهاند يک چنين فضيلت و مزيتي را براي ابوطالب اثبات کنند.
از طرفي وي، پدر علي (ع) است که دستگاههاي تبليغي خلفا برضد او پيوسته تبليغ ميکردند، زيرا اسلام و ايمان پدر وي، فضيلت بارزي درباره او حساب ميشد در حالي که کفر و شرک پدران ديگر خلفا موجب کسر شأن آنها بود.
به هر حال، عليرغم تمام اين سرودهها و گفتارها و کردارهاي صادقانه، گروهي به تکفير وي برخاسته، حتي به آن اکتفا نکرده و ادعا کردهاند که آياتي درباره ابوطالب که حاکي از کفر او است، نازل شده است تو گويي جهان اسلام مشکلي جز ابوطالب نداشت و بايد آياتي درباره او فرود آيد و يا پيامبر از جايگاه او در دوزخ سخن بگويد.
ايمان ابوطالب پس از بعثت
هر چند پيرامون ايمان او به برادرزاده خود کتابهاي فراواني نوشته شده و حقيقت به نحو روشن، بازگو شده است ولي مشکل اذعان به ايمان او دو چيز است که يکي علاجپذير و ديگري علاجپذير نيست.
علت شک در ايمان براي ساده لوحان اين است که چرا او مانند ابوذر و ابن مسعود در مسجد الحرام تظاهر به ايمان ننموده و فقط، سعي خود را مبذول ميداشت که برادرزاده را از گزند دشمن حفظ کند.
در حالي که نکته ترديد و يا انکار غير اين گروه اين است که او پدر علي امير مؤمنان است اگر ثابت شود که پدر او يک فرد مؤمن بوده در اين صورت گذشته بر اينکه فضيلتي براي او ثابت ميشود، سبب ميگردد که ديگر خلفا از اين فضيلت بيبهره شوند.
اگر جهت نخست از طريق دلائل تاريخي قابل رفع است، ولي جهت دوّم با بحث علمي برطرف نميگردد، از اين لحاظ ما در اين جا دلائل ايمان او به نبوت برادرزادهاش را مينگاريم تا گروه نخست پس از دقت، شک را از دلها، بزدايند همچنانکه از خداوند «مقلب القلوب» خواستاريم، با ولايت تکويني در دلهاي گروه دوم تصرف کند و آنها را براي درک حقيقت آماده سازد و به آنان گوش شنوا و چشم بينا عنايت فرمايد. اينک دلائل ايمان ابوطالب:
دلائل سه گانه بر ايمان ابوطالب
بهترين و مطمئنترين راه براي کشف خصوصيات روحي يک فرد، دقت در امور سه گانه مربوط به او است:
1- گفتار او در اين مورد.
2- رفتار او در اين ماجرا.
3- سخنان نزديکان وي در حق او.
ما براي کشف حقيقت هر سه را ميپيمائيم، سرانجام ببينيم هر سه راه ما را به کجا رهبري ميکنند.
آثار ادبي که از او به يادگار مانده است (راه اول اثبات ايمان ابوطالب)
ما از ميان قصائد طولاني وي، قطعاتي را چند انتخاب مينماييم و براي روشن شدن مطلب ترجمه آنها را نيز مينگاريم:
ليعلم خيار الناس ان محمداً
نبيّ کموسي و المسيح بن مريم
اتانا بهدي مثل ما اتيابه
فکل بامرالله يهدي و يعصم
«اشخاص شريف و فهميده بدانند که محمد بسان موسي و مسيح پيامبر است همان نور آسماني را که آن دو نفر در اختيار داشتند، او نيز دارد و تمام پيامبران به فرمان خداوند، مردم را راهنمائي و از گناه باز ميدارند».
تمنيتم ان تقتلوه و انما
امانيکم هذي کاحلام نائم
نبي اتاه الوحي من عند ربه
و من قال لا، يقرع بها سن نادم
«سران قريش، تصور کردهاند که ميتوانند بر او دست بيابند در صورتي که آرزوئي را در سر ميپرورانند، که کمتر از خوابهاي آشفته نيست او پيامبر است. وحي از ناحيه خدا بر او نازل ميگردد و کسي که بگويد نه، انگشت پشيماني به دندان خواهد گرفت».
[align=center]الم تعلموا انا وجدنا محمداً
رسولا کموسي خط في اول الکتب
و ان عليه في العباد محبة
ولا حيف فيمن خصه الله
«قريش آيا نميدانيد که ما او (محمد) را مانند موسي پيامبر يافتهايم و نام و نشان او در کتابهاي آسماني قيد گرديده است، و بندگان خدا محبت مخصوص به وي دارند و نبايد درباره کسي که خدا محبت او را در دلهائي به وديعت گذارده ستم کرد».
[align=center]والله لن يصلوا اليک بجمعهم
حتي اوسد في التراب دفينا
فاصدع بامرک ما عليک غضاضة
وابشر بذاک و قرمنک عيونا
و دعوتني و علمت انک ناصحي
ولقد دعوت و کنت ثم امينا
ولقد علمت ان دين محمد (ص)
من خير اديان البريه
«برادرزادهام، هرگز قريش به تو دست نخواهند يافت، و تا آن روزي که لحد را بستر کنم، و در ميان خاک بخوابم، دست از ياري تو برنخواهم داشت، به آنچه مأموري آشکار کن، ازهيچ چيز مترس، و بشارت ده، و چشماني را روشن ساز، مرا به آئين خود خواندي و ميدانم تو، پند ده من هستي، و در دعوت خود امين و درستکاري، حقا که کيش «محمد» از بهترين آئينها است.»
او تؤمنوا بکتاب منزل عجيب
علي نبي کموسي او کذي النون
«يا اينکه ايمان، به قرآن سراپا شگفتي بياوريد که بر پيامبري مانند موسي و يونس نازل گرديده است».
هر يک از اين قطعات، قسمت کوچکي از قصائد مفصل و سراپا نغز ابوطالب است که ما به عنوان نمونه، برجستههاي آنها را، که صريحاً ايمان او را به کيش برادرزادهاش ميرساند انتخاب نموديم.
خلاصه سخن:
هر يک از اين اشعار در اثبات ايمان و اخلاص گوينده آنها کافي است و اگر گوينده اين ابيات يک فرد خارج ازمحيط اغراض و تعصبات بود همگي بالاتفاق به ايمان و اسلام سراينده آن حکم ميکرديم ولي از آنجا که سراينده آنها «ابوطالب» است و دستگاه تبليغاتي سازمانهاي سياسي اموي و عباسي پيوسته برضد آل ابوطالب کار ميکردند، از اين نظر گروهي، نخواستهاند يک چنين فضيلت و مزيتي را براي ابوطالب اثبات کنند.
از طرفي وي، پدر علي (ع) است که دستگاههاي تبليغي خلفا برضد او پيوسته تبليغ ميکردند، زيرا اسلام و ايمان پدر وي، فضيلت بارزي درباره او حساب ميشد در حالي که کفر و شرک پدران ديگر خلفا موجب کسر شأن آنها بود.
به هر حال، عليرغم تمام اين سرودهها و گفتارها و کردارهاي صادقانه، گروهي به تکفير وي برخاسته، حتي به آن اکتفا نکرده و ادعا کردهاند که آياتي درباره ابوطالب که حاکي از کفر او است، نازل شده است تو گويي جهان اسلام مشکلي جز ابوطالب نداشت و بايد آياتي درباره او فرود آيد و يا پيامبر از جايگاه او در دوزخ سخن بگويد.
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
راه دوم براي اثبات ايمان او : رفتار او در اين ماجرا
راه دوم، طرز رفتار او با پيامبر، و نحوه فداکاري و دفاع او از ساحت اقدس پيامبر است و هر کدام از آن خدمات ميتواند آئينه فکر و روشنگر روحيات او باشد، زيرا:
ابوطالب شخصيتي است که راضي نشد برادرزاده او دلشکسته شود، و عليرغم تمام موانع و نبود امکانات، زحمت بردن او را به شام همراه خود پذيرفت.
پايه اعتقاد او به فرزند برادر، تا آن پايه است که او را همراه خود به مصلي برد و خدا را به مقام او قسم داد و باران رحمت طلبيد.
وي در راه حفظ پيامبر از پاي ننشست و سه سال دربدري و زندگي در شکاف کوه و اعماق دره را، بر رياست و سيادت مکه ترجيح داد، تا آنجا که اين آوارگي سه ساله، او را فرسوده ساخت و مزاج خود را ازدست داد و چند روز پس از نقض محاصره اقتصادي که به خانه و زندگي برگشت، بدرود زندگي گفت.
ايمان او به رسول خدا به قدري قرص و محکم بود، که راضي بود تمام فرزندان گرامي وي کشته شوند ولي او زنده بماند علي را در رختخواب وي ميخوابانيد، تا اگر سوء قصدي در کار باشد به وي اصابت نکند بالاتر از آن روزي حاضر شد که تمام سران قريش به عنوان انتقام کشته شوند، و طبعاً تمام قبيله بنيهاشم نيز کشته ميشدند.
اينک شرح آن:
سران قريش در خانه ابوطالب با حضور پيامبر انجمني تشکيل دادند سخناني ميان آنان رد و بدل گرديد، سران قريش بدون اينکه نتيجهاي از مصاحبه خود بگيرند از جاي خود بلند شدند، در حالي که عقبة بن ابي معيط، بلند بلند ميگفت: او را به حال خود باقي بگذاريد، پند و نصيحت سودي ندارد و بايد او را ترور کرد و به زندگي وي خاتمه داد.
ابوطالب از شنيدن اين جمله، سخن ناراحت گرديد ولي چه ميتوانست بکند، آنان به عنوان ميهمان وارد خانه او شده بودند اتفاقاً رسول گرامي همان روز از خانه بيرون رفت و ديگر به خانه برنگشت طرف مغرب، عموهاي آن حضرت به خانه وي سر زدند، اثري از او نديدند ناگهان ابوطالب، متوجه گفتار قبلي «عقبه» گرديد، و با خود گفت حتماً برادرزادهام را ترور کردهاند و به زندگي او خاتمه دادهاند.
با خود فکر کرد که کار از کار گذشته، بايد انتقام محمد را از فرعونهاي مکه بگيرم تمام فرزندان هاشم و عبدالمطلب را به خانه خود دعوت کرد، دستور داد که هر کدام، سلاح برندهاي را زير لباسهاي خود پنهان کنند، و دسته جمعي وارد مسجد الحرام گردند، هر يک از از آنها در کنار يکي از سران قريش بنشينند و هر موقع صداي ابوطالب بلند شد و گفت: «يا معشر قريش ابغي محمداً = اي سران قريش محمد را از شما ميخواهم»، فوراً از جاي خود برخيزند و هر کس شخصي را که در کنارش نشسته است ترور کند، تا به اين وسيله جملگي به قتل برسند.
ابوطالب عازم رفتن بود که ناگهان «زيدبن حارثه» وارد خانه شد، و آمادگي آنها را ديد دهانش از تعجب بازماند، و گفت هيچ گزندي به پيامبر نرسيده، و حضرتش در خانه يکي از مسلمانان مشغول تبليغ است اين را گفت و بيدرنگ دنبال پيامبر دويد، و حضرت را از تصميم خطرناک ابوطالب آگاه ساخت پيامبر نيز برق آسا، خود را به خانه رساند چشم ابوطالب به قيافه جذاب و نمکين برادر زاده افتاد در حالي که اشک شوق از گوشه چشمان او سرازير بود، رو به وي کرد و گفت:
«اين کنت يا ابن اخي اکنت في خير؟ برادرزادهام کجا بودي؟ در اين مدت شاد و خرم و دور از گزند بودي؟»
پيامبر جواب عمو را داد و گفت: از کسي آزاري به من نرسيده است.
«ابوطالب» تمام آن شب را به فکر فرو رفته بود، و با خود مي انديشيد و مي گفت: اگر امروز برادرزادهام مورد هدف دشمن قرار نگرفت، ولي قريش تا او را نکشند آرام نخواهند گرفت صلاح در اين ديد که فردا پس از طلوع آفتاب موقع گرمي قريش، با جوانان بنيهاشم و عبدالمطلب، وارد مسجد گردد و آنها را از تصميم ديروز خود آگاه سازد، شايد رعبي در دل آنها بيفتد و بعدها نقشهکشتن محمد را نشکند.
آفتاب مقداري بالا آمد، وقت آن شد که قريش از خانهها به سوي محافل خود روانه شوند، هنوز مشغول سخن نشده بودند که قيافه ابوطالب از دور پيدا شد و ديدند جوانان دلاوري به دنبال او مي آيند همه دست و پاي خود را جمع کردند و منتظر بودند که ابوطالب چه مي خواهد بگويد، و براي چه منظوري با اين دسته، وارد مسجد الحرام شده است؟.
ابوطالب در برابر محفل آنان ايستاد و گفت: ديروز محمد، ساعاتي از ديدههاي ما غائب گرديد من تصور کردم که شما به دنبال گفتار «عقبه» رفته، و او را به قتل رسانيدهايد از اين رو تصميم گرفته بودم با همين جوانان وارد مسجد الحرام شوم و به هر يک دستور داده بودم در کنار يکي از شماها بنشيند و هر موقع صداي من بلند شد همگي بيدرنگ از جاي برخيزند و با حربههاي پنهاني خود، خون شما را بريزند ولي خوشبختانه محمد را زنده يافتم و او را از گزند شما مصون ديدم.
سپس به جوانان دلاور خود دستور داد، که سلاحهاي پنهاني خود را بيرون آوردند، و گفتار خود را با اين جمله پايان داد به خدا قسم اگر او را مي کشتيد، احدي از شما را زنده نمي گذاشتم و تا آخرين نيرو با شما مي جنگيدم و...
خلاصه سخن
اگر صفحات تاريخ زندگي حضرت ابوطالب را از نظر بگذرانيد، ملاحظه خواهيد نمود که وي چهل و دو سال تمام پيامبر را ياري نمود و بالاخص در ده سال اخير زندگاني او، که مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود جانبازي و فداکاري بيش از حد در راه پيامبر از خود نشان داد يگانه عاملي که او را تا اين حد استوار و پاي برجا ساخته بود، همان نيروي ايمان و عقيده خالص او نسبت به ساحت مقدس پيامبر اسلام بوده است،
و اگر فداکاريهاي فرزند عزيز او علي را، به خدمات پدر ضميمه کنيد، حقيقت اشعار ياد شده در زير که ابن ابي الحديد، در اين باره سروده است براي شما روشن مي شود اينک ترجمه بخشي از آن اشعار:
«هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دين، قد، راست نمي کرد.
وي در مکه پناه داد و حمايت کرد، و فرزند او در «يثرب» در گردابهاي مرگ فرو رفت.»
راه دوم، طرز رفتار او با پيامبر، و نحوه فداکاري و دفاع او از ساحت اقدس پيامبر است و هر کدام از آن خدمات ميتواند آئينه فکر و روشنگر روحيات او باشد، زيرا:
ابوطالب شخصيتي است که راضي نشد برادرزاده او دلشکسته شود، و عليرغم تمام موانع و نبود امکانات، زحمت بردن او را به شام همراه خود پذيرفت.
پايه اعتقاد او به فرزند برادر، تا آن پايه است که او را همراه خود به مصلي برد و خدا را به مقام او قسم داد و باران رحمت طلبيد.
وي در راه حفظ پيامبر از پاي ننشست و سه سال دربدري و زندگي در شکاف کوه و اعماق دره را، بر رياست و سيادت مکه ترجيح داد، تا آنجا که اين آوارگي سه ساله، او را فرسوده ساخت و مزاج خود را ازدست داد و چند روز پس از نقض محاصره اقتصادي که به خانه و زندگي برگشت، بدرود زندگي گفت.
ايمان او به رسول خدا به قدري قرص و محکم بود، که راضي بود تمام فرزندان گرامي وي کشته شوند ولي او زنده بماند علي را در رختخواب وي ميخوابانيد، تا اگر سوء قصدي در کار باشد به وي اصابت نکند بالاتر از آن روزي حاضر شد که تمام سران قريش به عنوان انتقام کشته شوند، و طبعاً تمام قبيله بنيهاشم نيز کشته ميشدند.
اينک شرح آن:
سران قريش در خانه ابوطالب با حضور پيامبر انجمني تشکيل دادند سخناني ميان آنان رد و بدل گرديد، سران قريش بدون اينکه نتيجهاي از مصاحبه خود بگيرند از جاي خود بلند شدند، در حالي که عقبة بن ابي معيط، بلند بلند ميگفت: او را به حال خود باقي بگذاريد، پند و نصيحت سودي ندارد و بايد او را ترور کرد و به زندگي وي خاتمه داد.
ابوطالب از شنيدن اين جمله، سخن ناراحت گرديد ولي چه ميتوانست بکند، آنان به عنوان ميهمان وارد خانه او شده بودند اتفاقاً رسول گرامي همان روز از خانه بيرون رفت و ديگر به خانه برنگشت طرف مغرب، عموهاي آن حضرت به خانه وي سر زدند، اثري از او نديدند ناگهان ابوطالب، متوجه گفتار قبلي «عقبه» گرديد، و با خود گفت حتماً برادرزادهام را ترور کردهاند و به زندگي او خاتمه دادهاند.
با خود فکر کرد که کار از کار گذشته، بايد انتقام محمد را از فرعونهاي مکه بگيرم تمام فرزندان هاشم و عبدالمطلب را به خانه خود دعوت کرد، دستور داد که هر کدام، سلاح برندهاي را زير لباسهاي خود پنهان کنند، و دسته جمعي وارد مسجد الحرام گردند، هر يک از از آنها در کنار يکي از سران قريش بنشينند و هر موقع صداي ابوطالب بلند شد و گفت: «يا معشر قريش ابغي محمداً = اي سران قريش محمد را از شما ميخواهم»، فوراً از جاي خود برخيزند و هر کس شخصي را که در کنارش نشسته است ترور کند، تا به اين وسيله جملگي به قتل برسند.
ابوطالب عازم رفتن بود که ناگهان «زيدبن حارثه» وارد خانه شد، و آمادگي آنها را ديد دهانش از تعجب بازماند، و گفت هيچ گزندي به پيامبر نرسيده، و حضرتش در خانه يکي از مسلمانان مشغول تبليغ است اين را گفت و بيدرنگ دنبال پيامبر دويد، و حضرت را از تصميم خطرناک ابوطالب آگاه ساخت پيامبر نيز برق آسا، خود را به خانه رساند چشم ابوطالب به قيافه جذاب و نمکين برادر زاده افتاد در حالي که اشک شوق از گوشه چشمان او سرازير بود، رو به وي کرد و گفت:
«اين کنت يا ابن اخي اکنت في خير؟ برادرزادهام کجا بودي؟ در اين مدت شاد و خرم و دور از گزند بودي؟»
پيامبر جواب عمو را داد و گفت: از کسي آزاري به من نرسيده است.
«ابوطالب» تمام آن شب را به فکر فرو رفته بود، و با خود مي انديشيد و مي گفت: اگر امروز برادرزادهام مورد هدف دشمن قرار نگرفت، ولي قريش تا او را نکشند آرام نخواهند گرفت صلاح در اين ديد که فردا پس از طلوع آفتاب موقع گرمي قريش، با جوانان بنيهاشم و عبدالمطلب، وارد مسجد گردد و آنها را از تصميم ديروز خود آگاه سازد، شايد رعبي در دل آنها بيفتد و بعدها نقشهکشتن محمد را نشکند.
آفتاب مقداري بالا آمد، وقت آن شد که قريش از خانهها به سوي محافل خود روانه شوند، هنوز مشغول سخن نشده بودند که قيافه ابوطالب از دور پيدا شد و ديدند جوانان دلاوري به دنبال او مي آيند همه دست و پاي خود را جمع کردند و منتظر بودند که ابوطالب چه مي خواهد بگويد، و براي چه منظوري با اين دسته، وارد مسجد الحرام شده است؟.
ابوطالب در برابر محفل آنان ايستاد و گفت: ديروز محمد، ساعاتي از ديدههاي ما غائب گرديد من تصور کردم که شما به دنبال گفتار «عقبه» رفته، و او را به قتل رسانيدهايد از اين رو تصميم گرفته بودم با همين جوانان وارد مسجد الحرام شوم و به هر يک دستور داده بودم در کنار يکي از شماها بنشيند و هر موقع صداي من بلند شد همگي بيدرنگ از جاي برخيزند و با حربههاي پنهاني خود، خون شما را بريزند ولي خوشبختانه محمد را زنده يافتم و او را از گزند شما مصون ديدم.
سپس به جوانان دلاور خود دستور داد، که سلاحهاي پنهاني خود را بيرون آوردند، و گفتار خود را با اين جمله پايان داد به خدا قسم اگر او را مي کشتيد، احدي از شما را زنده نمي گذاشتم و تا آخرين نيرو با شما مي جنگيدم و...
خلاصه سخن
اگر صفحات تاريخ زندگي حضرت ابوطالب را از نظر بگذرانيد، ملاحظه خواهيد نمود که وي چهل و دو سال تمام پيامبر را ياري نمود و بالاخص در ده سال اخير زندگاني او، که مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود جانبازي و فداکاري بيش از حد در راه پيامبر از خود نشان داد يگانه عاملي که او را تا اين حد استوار و پاي برجا ساخته بود، همان نيروي ايمان و عقيده خالص او نسبت به ساحت مقدس پيامبر اسلام بوده است،
و اگر فداکاريهاي فرزند عزيز او علي را، به خدمات پدر ضميمه کنيد، حقيقت اشعار ياد شده در زير که ابن ابي الحديد، در اين باره سروده است براي شما روشن مي شود اينک ترجمه بخشي از آن اشعار:
«هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دين، قد، راست نمي کرد.
وي در مکه پناه داد و حمايت کرد، و فرزند او در «يثرب» در گردابهاي مرگ فرو رفت.»
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
وصيت ابوطالب هنگام مرگ
وي هنگام مرگ به فرزندان خود چنين گفت: من «محمد» را به شما توصيه ميکنم، زيرا او امين قريش و راستگوي عرب، و حائز تمام کمالات است آئيني آورده که دلها بدان ايمان آورده، اما زبانها از ترس شماتت به انکار آن برخاسته است من اکنون ميبينم که افتادگان و ضعيفان عرب، به حمايت او برخاسته و به او ايمان آوردهاند، و محمد با کمک آنها بر شکستن صفوف قريش قيام نموده است، سران قريش را خوار، خانههاي آنان را ويران، و بي پناهان آنها را قوي و نيرومند و مصدر کار نموده است سپس گفتار خود را با جملههاي زير پايان داد:
اي خويشاوندان من، از دوستان و حاميان حزب او (اسلام) گرديد هر کسي پيروي او را نمايد، سعادتمند ميگردد، هرگاه اجل مرا مهلت ميداد، من حوادث روزگار را از او دفع مينمودم.
ما شک نداريم که وي در اين آرزو راستگو بوده، زيرا خدمات و جانفشانيهاي ده ساله او، گواه صدق گفتار او است چنانکه گواه صدق، وعدهاي است که وي در آغاز بعثت به محمد (ص) داد، زيرا روزي که پيامبر (ص) تمام اعمام و خويشاوندان خود را دور خود جمع کرد و آئين اسلام را به آنها معروض داشت، ابوطالب به او گفت:
برادرزادهام قيام کن، تو والا مقامي حزب تو، از گراميترين حزبها است تو فرزند مرد بزرگي هستي، هرگاه زباني تو را آزار دهد، زبانهاي تيزي به دفاع از تو بر ميخيزند، و شمشيرهاي برندهاي آنها را ميربايد به خدا سوگند اعراب، مانند خضوع حيوان نسبت به مادرش، در پيشگاه تو خاضع خواهند شد.
آخرين راه: سخنان نزديکان وي در حق او.
خوب است ايمان و اخلاص ابوطالب را از نزديکان بي غرض او بپرسيم زيرا، اهل خانه به درون خانه و آنچه در آن ميگذرد داناترند.
1- وقتي علي خبر مرگ ابوطالب را به پيامبر داد، وي سخت گريست و به علي دستور غسل و کفن صادر نمود، و از خدا براي او طلب مغفرت نمود.
2- امام باقر ميفرمايد: ايمان ابوطالب، بر ايمان بسياري از مردم ترجيح دارد و به امير مؤمنان دستور ميداد از طرف وي حج بجا آورند.
3- امام صادق فرمود: حضرت ابوطالب بسان اصحاب کهف است، که در دل ايمان داشتند، و تظاهر به شرک مينمودند، از اين جهت دو بار مأجور خواهند بود.
نظر دانشمندان شيعه
علما اماميه و زيديه، به پيروي از اهل بيت همگي اتفاق دارند که:
ابوطالب يکي از افراد برجسته اسلام بوده و روزي که جان از بدنش خارج گرديد، دلي مالامال از ايمان و اخلاص به اسلام و مسلمانان داشت.
و در اين باره کتابها و رسالههاي زيادي نوشتهاند از اعصار گذشته تاکنون هيجده کتاب پيرامون ايمان ابوطالب به رشته تحرير درآمده است براي آگاهي بيشتر به کتاب «الغدير» ج 7 ص 402 - 404 چاپ نجف مراجعه بفرمائيد.
وي هنگام مرگ به فرزندان خود چنين گفت: من «محمد» را به شما توصيه ميکنم، زيرا او امين قريش و راستگوي عرب، و حائز تمام کمالات است آئيني آورده که دلها بدان ايمان آورده، اما زبانها از ترس شماتت به انکار آن برخاسته است من اکنون ميبينم که افتادگان و ضعيفان عرب، به حمايت او برخاسته و به او ايمان آوردهاند، و محمد با کمک آنها بر شکستن صفوف قريش قيام نموده است، سران قريش را خوار، خانههاي آنان را ويران، و بي پناهان آنها را قوي و نيرومند و مصدر کار نموده است سپس گفتار خود را با جملههاي زير پايان داد:
اي خويشاوندان من، از دوستان و حاميان حزب او (اسلام) گرديد هر کسي پيروي او را نمايد، سعادتمند ميگردد، هرگاه اجل مرا مهلت ميداد، من حوادث روزگار را از او دفع مينمودم.
ما شک نداريم که وي در اين آرزو راستگو بوده، زيرا خدمات و جانفشانيهاي ده ساله او، گواه صدق گفتار او است چنانکه گواه صدق، وعدهاي است که وي در آغاز بعثت به محمد (ص) داد، زيرا روزي که پيامبر (ص) تمام اعمام و خويشاوندان خود را دور خود جمع کرد و آئين اسلام را به آنها معروض داشت، ابوطالب به او گفت:
برادرزادهام قيام کن، تو والا مقامي حزب تو، از گراميترين حزبها است تو فرزند مرد بزرگي هستي، هرگاه زباني تو را آزار دهد، زبانهاي تيزي به دفاع از تو بر ميخيزند، و شمشيرهاي برندهاي آنها را ميربايد به خدا سوگند اعراب، مانند خضوع حيوان نسبت به مادرش، در پيشگاه تو خاضع خواهند شد.
آخرين راه: سخنان نزديکان وي در حق او.
خوب است ايمان و اخلاص ابوطالب را از نزديکان بي غرض او بپرسيم زيرا، اهل خانه به درون خانه و آنچه در آن ميگذرد داناترند.
1- وقتي علي خبر مرگ ابوطالب را به پيامبر داد، وي سخت گريست و به علي دستور غسل و کفن صادر نمود، و از خدا براي او طلب مغفرت نمود.
2- امام باقر ميفرمايد: ايمان ابوطالب، بر ايمان بسياري از مردم ترجيح دارد و به امير مؤمنان دستور ميداد از طرف وي حج بجا آورند.
3- امام صادق فرمود: حضرت ابوطالب بسان اصحاب کهف است، که در دل ايمان داشتند، و تظاهر به شرک مينمودند، از اين جهت دو بار مأجور خواهند بود.
نظر دانشمندان شيعه
علما اماميه و زيديه، به پيروي از اهل بيت همگي اتفاق دارند که:
ابوطالب يکي از افراد برجسته اسلام بوده و روزي که جان از بدنش خارج گرديد، دلي مالامال از ايمان و اخلاص به اسلام و مسلمانان داشت.
و در اين باره کتابها و رسالههاي زيادي نوشتهاند از اعصار گذشته تاکنون هيجده کتاب پيرامون ايمان ابوطالب به رشته تحرير درآمده است براي آگاهي بيشتر به کتاب «الغدير» ج 7 ص 402 - 404 چاپ نجف مراجعه بفرمائيد.
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
بررسي حديث ضحضاح
>راويان حديث ضحضاح
برخي از نويسندگان مانند بخاري و مسلم، از راوياني چون: سفيان ابن سعيد ثوري، عبدالملک ابن عمير، و عبدالعزيز ابن محمد درآوردي، به پيامبر گرامي چنين نسبت دادهاند:
«وجدته في غمرات من النارفاخرجته الي ضحضاح».
«او (ابوطالب) را در انبوه آتش يافتم، پس وي را به ضحضاح (پاياب) منتقل نمودم».
«لعله تنفعه شفاعتي يوم القيامه فيجعل في ضحضاح من النار يبلغ کعبيه يغلي منه دماغه».
«شايد که شفاعت من به او (ابوطالب) در رستاخيز سودي رساند پس در پايابي از آتش قرار گيرد که آتش بر، برآمدگي پاهاي وي برسد به طوري که مغز او به جوش آيد».
گرچه انبوه روايات اسلامي ياد شده و دلائل روشني که بيان گرديد، بيپايگي «حديث ضحضحاح» را اثبات مينمايد، لکن به منظور روشنتر شدن مسأله در دو زمينه، به بررسي آن ميپردازيم:
چنانکه بيان گرديد، راويان حديث ضحضحاح عبارتنداز: سفيان ابن سعيد ثوري، عبدالملک ابن عمير، عبدالعزيز ابن محمد درآوردي که ما با استناد به سخنان دانشمندان علم رجال (از اهل سنت) (که احوال محدثان را بيان مينمايند)، وضعيت آنان را مورد تحقيق قرار ميدهيم:
>سفيان ابن سعيد ثوري
بوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهني - يکي از دانشمندان رجال اهل سنت - پيرامون سفيان ثوري، چنين ميگويد:
«کان يدلس عن الضعفاء = سفيان ثوري چنين بود که احاديث جعلي را از راويان ضعيف، حکايت مينمود.»
اين سخن گواه روشنگري است بروجود تدليس در روايات سفيان ثوري به طوري که احاديث وي را از درجه اعتبار ساقط ميکند.
>عبدالملک ابن عمير
ذهبي، در مورد وي، چنين ميگويد:
«طال عمره وسأ حفظه، قال ابوحاتم ليس بحافظ، تغير حفظه و قال احمد ضعف يغلط و قال ابن معين: مخلط، و قال ابن خراش: کان شعبي لا يرضاه و ذکر الکوسج عن احمد انه ضعيف جدا».
«توان حفظ و نگهداري حديث را نداشت و نيروي حافظه وي نيز، دگرگون گرديد احمد ابن حنبل ميگويد: او ضعيف و پر غلط ميباشد، ابن معين ميگويد: وي احاديث نادرست را با روايات صحيح، درهم آميخته است. ابن خراش ميگويد: شعبي نيز به وي رضايت نداده است کوسج نيز از احمد ابن حنبل حکايت نموده که وي را به شدت تضعيف کرده است».
از مجموع اين سخنان استفاده ميشود که عبدالملک ابن عمير، داراي صفات يادشده در زير بوده است:
1- بي حافظه و فراموشکار.
2- ضعيف (در اصطلاح رجال) يعني کسي که نميتوان به روايت وي اعتماد نمود.
3- پر غلط (کسي که روايات نادرست را با روايات صحيح، مخلوط مينمايد).
4- مخلط.
روشن است که هر يک از صفات ياد شده، به تنهائي بر بيپايگي احاديث عبدالملک ابن عمير، گواهي ميدهد در حالي که تمام اين نقاط در وي گرد آمده است.
>عبدالعزيز ابن محمد درآوردي
دانشمندان علم رجال از اهل سنت وي را نيز فراموشکار و بيحافظه دانستهاند که نميتوان به روايات او استدلال کرد.
احمد بن حنبل، پيرامون او، چنين ميگويد:
«اذا حدث من حفظه جأببواطيل».
«هر گاه از حفظ، حديث يا روايت نمايد، سخنان بيپايه و نامربوط ارائه ميدهد».
ابو حاتم نيز درباره وي ميگويد:
«لا يحتج به = به سخن وي نميتوان استدلال کرد». (همان منبع).
ابو زارعه نيز او را «سيئي الحفظ = يعني بد حافظه، معرفي نموده است. (مدرک سابق).
از مجموع آنچه بيان گرديد، به روشني معلوم ميشود که روايان اصلي حديث ضحضاح، در نهايت ضعف بوده و هرگز نميتوان به احاديث آنان، اعتماد نمود.
>راويان حديث ضحضاح
برخي از نويسندگان مانند بخاري و مسلم، از راوياني چون: سفيان ابن سعيد ثوري، عبدالملک ابن عمير، و عبدالعزيز ابن محمد درآوردي، به پيامبر گرامي چنين نسبت دادهاند:
«وجدته في غمرات من النارفاخرجته الي ضحضاح».
«او (ابوطالب) را در انبوه آتش يافتم، پس وي را به ضحضاح (پاياب) منتقل نمودم».
«لعله تنفعه شفاعتي يوم القيامه فيجعل في ضحضاح من النار يبلغ کعبيه يغلي منه دماغه».
«شايد که شفاعت من به او (ابوطالب) در رستاخيز سودي رساند پس در پايابي از آتش قرار گيرد که آتش بر، برآمدگي پاهاي وي برسد به طوري که مغز او به جوش آيد».
گرچه انبوه روايات اسلامي ياد شده و دلائل روشني که بيان گرديد، بيپايگي «حديث ضحضحاح» را اثبات مينمايد، لکن به منظور روشنتر شدن مسأله در دو زمينه، به بررسي آن ميپردازيم:
چنانکه بيان گرديد، راويان حديث ضحضحاح عبارتنداز: سفيان ابن سعيد ثوري، عبدالملک ابن عمير، عبدالعزيز ابن محمد درآوردي که ما با استناد به سخنان دانشمندان علم رجال (از اهل سنت) (که احوال محدثان را بيان مينمايند)، وضعيت آنان را مورد تحقيق قرار ميدهيم:
>سفيان ابن سعيد ثوري
بوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهني - يکي از دانشمندان رجال اهل سنت - پيرامون سفيان ثوري، چنين ميگويد:
«کان يدلس عن الضعفاء = سفيان ثوري چنين بود که احاديث جعلي را از راويان ضعيف، حکايت مينمود.»
اين سخن گواه روشنگري است بروجود تدليس در روايات سفيان ثوري به طوري که احاديث وي را از درجه اعتبار ساقط ميکند.
>عبدالملک ابن عمير
ذهبي، در مورد وي، چنين ميگويد:
«طال عمره وسأ حفظه، قال ابوحاتم ليس بحافظ، تغير حفظه و قال احمد ضعف يغلط و قال ابن معين: مخلط، و قال ابن خراش: کان شعبي لا يرضاه و ذکر الکوسج عن احمد انه ضعيف جدا».
«توان حفظ و نگهداري حديث را نداشت و نيروي حافظه وي نيز، دگرگون گرديد احمد ابن حنبل ميگويد: او ضعيف و پر غلط ميباشد، ابن معين ميگويد: وي احاديث نادرست را با روايات صحيح، درهم آميخته است. ابن خراش ميگويد: شعبي نيز به وي رضايت نداده است کوسج نيز از احمد ابن حنبل حکايت نموده که وي را به شدت تضعيف کرده است».
از مجموع اين سخنان استفاده ميشود که عبدالملک ابن عمير، داراي صفات يادشده در زير بوده است:
1- بي حافظه و فراموشکار.
2- ضعيف (در اصطلاح رجال) يعني کسي که نميتوان به روايت وي اعتماد نمود.
3- پر غلط (کسي که روايات نادرست را با روايات صحيح، مخلوط مينمايد).
4- مخلط.
روشن است که هر يک از صفات ياد شده، به تنهائي بر بيپايگي احاديث عبدالملک ابن عمير، گواهي ميدهد در حالي که تمام اين نقاط در وي گرد آمده است.
>عبدالعزيز ابن محمد درآوردي
دانشمندان علم رجال از اهل سنت وي را نيز فراموشکار و بيحافظه دانستهاند که نميتوان به روايات او استدلال کرد.
احمد بن حنبل، پيرامون او، چنين ميگويد:
«اذا حدث من حفظه جأببواطيل».
«هر گاه از حفظ، حديث يا روايت نمايد، سخنان بيپايه و نامربوط ارائه ميدهد».
ابو حاتم نيز درباره وي ميگويد:
«لا يحتج به = به سخن وي نميتوان استدلال کرد». (همان منبع).
ابو زارعه نيز او را «سيئي الحفظ = يعني بد حافظه، معرفي نموده است. (مدرک سابق).
از مجموع آنچه بيان گرديد، به روشني معلوم ميشود که روايان اصلي حديث ضحضاح، در نهايت ضعف بوده و هرگز نميتوان به احاديث آنان، اعتماد نمود.
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
متن حديث ضحضاح، با کتاب و سنت، مخالف است.
در حديث ياد شده به رسول خدا چنين نسبت دادهاند که آن حضرت ابوطالب را از انبوه آتش دوزخ، به پايابي از آتش منتقل نموده و بدين سان، موجب تخفيف عذاب وي گرديد، و يا آرزو نموده که تا روز رستاخيز از وي شفاعت نمايد. در حالي که قرآن مجيد و سنت پيامبر گرامي (ص) تخفيف عذاب کافران و شفاعت شخص ديگري از آنان را نفي مينمايد بنابراين، اگر ابوطالب کافر بود، هرگز پيامبر (ص) نميتوانست موجب تخفيف عذاب وي گردد و يا براي او آرزوي شفاعت نمايد و بدين سان بيپايگي محتواي حديث ضحضاح نيز، به ثبوت ميرسد.
اينک دلائل روشن اين مسأله را در پرتو کتاب و سنت، از نظر شما ميگذارنيم:
الف - قرآن کريم در اين زمينه چنين ميفرمايد:
«والذين کفروا لهم نارجهنم لا يقضي عليهم فيموتوا ولا يخفف عنهم من عذابها کذلک نجزي کل کفور».
«آتش دوزخ براي کافران است نه مرگ آنان فرا ميرسد که بميرند و نه عذاب آنان تخفيف داده ميشود ما کافران را اين چنين، کيفر ميدهيم».
ب - سنت پيامبر (ص) نيز شفاعت براي کافران را نفي ميکند که به عنوان نمونه به برخي از اين احاديث، اشاره مينمائيم:
1- ابوذر غفاري از پيامبر گرامي (ص) چنين روايت ميکند:
«اعطيت الشفاعه و هي نائله من امتي من لا يشرک بالله شيئا».
«به من شفاعت عطا گرديد و آن براي کساني از امت من است که به خدا مشرک نباشند».
2- ابوهريره نيز از رسول خدا (ص) چنين روايت ميکند:
«و شفاعتي لمن شهدان لا اله الا الله مخلصا و ان محمداً رسول الله يصدق لسانه و قلبه و قلبه لسانه».
«شفاعت من براي کسي است که با اخلاص به يگانگي خدا گواهي دهد و بگويد: اشهد ان لا اله الا الله و به رسالت پيامبر (ص) نيز شهادت دهد و بگويد اشهد ان محمداً رسول الله (ص) به طوري که سخن او با ايمان قلبي وي هماهنگ باشد».
آيات و روايت ياد شده به روشني بي پايگي متن حديث ضحضاح را به ثبوت ميرسانند.
نتيجه
در پرتو آنچه گذشت، معلوم گرديد که حديث ضحضاح، از نظر سند و از جهت متن و محتوا، هيچ پايه و اساس ندارد و نميتوان بدان استدلال نمود و بدين سان استوارترين دژي که دشمنان ابوطالب به منظور مخدوش ساختن ايمان نيرومند ابوطالب به آن پناهنده ميشدن فرو ميريزد.
در حديث ياد شده به رسول خدا چنين نسبت دادهاند که آن حضرت ابوطالب را از انبوه آتش دوزخ، به پايابي از آتش منتقل نموده و بدين سان، موجب تخفيف عذاب وي گرديد، و يا آرزو نموده که تا روز رستاخيز از وي شفاعت نمايد. در حالي که قرآن مجيد و سنت پيامبر گرامي (ص) تخفيف عذاب کافران و شفاعت شخص ديگري از آنان را نفي مينمايد بنابراين، اگر ابوطالب کافر بود، هرگز پيامبر (ص) نميتوانست موجب تخفيف عذاب وي گردد و يا براي او آرزوي شفاعت نمايد و بدين سان بيپايگي محتواي حديث ضحضاح نيز، به ثبوت ميرسد.
اينک دلائل روشن اين مسأله را در پرتو کتاب و سنت، از نظر شما ميگذارنيم:
الف - قرآن کريم در اين زمينه چنين ميفرمايد:
«والذين کفروا لهم نارجهنم لا يقضي عليهم فيموتوا ولا يخفف عنهم من عذابها کذلک نجزي کل کفور».
«آتش دوزخ براي کافران است نه مرگ آنان فرا ميرسد که بميرند و نه عذاب آنان تخفيف داده ميشود ما کافران را اين چنين، کيفر ميدهيم».
ب - سنت پيامبر (ص) نيز شفاعت براي کافران را نفي ميکند که به عنوان نمونه به برخي از اين احاديث، اشاره مينمائيم:
1- ابوذر غفاري از پيامبر گرامي (ص) چنين روايت ميکند:
«اعطيت الشفاعه و هي نائله من امتي من لا يشرک بالله شيئا».
«به من شفاعت عطا گرديد و آن براي کساني از امت من است که به خدا مشرک نباشند».
2- ابوهريره نيز از رسول خدا (ص) چنين روايت ميکند:
«و شفاعتي لمن شهدان لا اله الا الله مخلصا و ان محمداً رسول الله يصدق لسانه و قلبه و قلبه لسانه».
«شفاعت من براي کسي است که با اخلاص به يگانگي خدا گواهي دهد و بگويد: اشهد ان لا اله الا الله و به رسالت پيامبر (ص) نيز شهادت دهد و بگويد اشهد ان محمداً رسول الله (ص) به طوري که سخن او با ايمان قلبي وي هماهنگ باشد».
آيات و روايت ياد شده به روشني بي پايگي متن حديث ضحضاح را به ثبوت ميرسانند.
نتيجه
در پرتو آنچه گذشت، معلوم گرديد که حديث ضحضاح، از نظر سند و از جهت متن و محتوا، هيچ پايه و اساس ندارد و نميتوان بدان استدلال نمود و بدين سان استوارترين دژي که دشمنان ابوطالب به منظور مخدوش ساختن ايمان نيرومند ابوطالب به آن پناهنده ميشدن فرو ميريزد.
-
- پست: 802
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 1712 بار
- سپاسهای دریافتی: 2245 بار
- تماس:
Re: آيين نياكان پيامبر اسلام (صلي الله عليه و اله) ؟!
ايمان والدين پيامبر
دلائل روشن تاريخي ما را به ايمان نياکان و عموي پيامبر حضرت ابوطالب (ع) رهبري نمود، اکنون وقت آن رسيده است که ايمان پدر و مادر پيامبر (ص) را مورد بررسي قرار دهيم.
نظريه مشهور در ميان علما اسلام مانند «اماميه و زيديه» و محققان اهل سنت اين است که «والدين» پيامبر (ص) بر خط توحيد بودند و آني از آن منحرف نشدهاند از آنجا که تاريخ از زندگاني هر دو کمتر ضبط کرده است از اين جهت، منکران ايمان آنان کوچکترين دليلي در دست ندارند، در حالي که براي اثبات ايمان آنان قرائني در دست هيت که اينک به ترتيب مينگاريم:
1- روزي «فاطمه خثعمي» خود را بر «عبدالله» عرضه کرد او در پاسخ درخواست او دو شعر انشأ کرد که از تقليد او به عفت و پاکدامني، کاملاً حکايت ميکند و چنين گفت:
اما الحرام فالممات دونه
والحل لا حل فاستبينه
يحمي الکريم عرضه و دينه
فکيف بالامر الذي تبغينه
«مرگ بهتر از اجابت به درخواست حرام است، درخواست حلالي وجود ندارد که در آن بررسي کنم، مرد کريم آبرو و دين خود را حفظ ميکند، چگونه خود را به درخواست تو آلوده کنم».
2- پيامبر گرامي در سخنان خود ميفرمايد: «لم ازل انقل من اصلاب الطاهرين الي ارحام الطاهرات = من پيوسته از صلب پدران طاهر، به رحمهاي مادران پاک منتقل ميشدم. مقصود از طهارت در اين حديث تنها پاکيزگي از اعمال زشت نيست، بلکه معني وسيعي دارد که پاکيزگي از شرک و بت پرستي را نيز دربر ميگيرد.
3- درباره ايمان مادر پيامبر «آمنه» کافي است بدانيم که از نبوت فرزند خود کاملاً آگاه بود، در سفري که براي ديدن بستگان خود به مدينه رفته بود، و پيامبر را نيز همراه داشت، پيوسته ميديد که «احبار» يهود مدينه از نبوت فرزند او خبر ميدهند و او از ترس گزند آنان فوراً مدينه را به عزم مکه ترک گفت و در نيمه راه در نقطهاي به نام «ابوأ» درگذشت و به هنگام احتضار ديدگان خود را باز کرد، و به صورت فرزند خود نگريست و اين دو بيت را سرود:
ان صح ما ابصرت في المنام
فانت مبعوث الي الانام
فا لله انهاک عن الاصنام
ان لا تواليها مع الاقوام
«اگر آنچه در رؤيا ديدهام صحيح و پا برجا باشد تو برانگيخته شده جهانيان هستي خدا ترا از گرايش به بت باز داشته تا مانند ديگران به ولايت آنها معتقد نباشي».
آنگاه آخرين جملههاي او اين بود «کل حي ميت، و کل جديد بال، و کل کبير يفني، و انا ميته و ذکري باق و ولدت طهرا».
«هر زندهاي ميميرد، هر تازهاي کهنه ميشود، هر بزرگي، فناپذير است و من ميميرم و ياد من جاودان است و بر آئين پاک متولد شدم».
زرقاني در شرح مواهب از جلال الدين سيوطي نقل ميکند که او پس از نقل اين قسمت ميگويد اين اعترافها حاکي است که او يکتا پرست بوده زيرا از آئين ابراهيم نام برده و از رسالت فرزند خود بشارت داده است.
شيخ مفيد که بيانگر عقائد اماميه است ميگويد: علماي اماميه اتفاق نظر دارند که نياکان پيامبر (ص) از آدم تا عبدالله همگي مؤمن و موحد بودند و در اين مورد با آيات قرآن و اخبار استدلال نمودهاند و خود پيامبر فرمود:
من پيوسته از صلب پدران پاک به رحمهاي مادران پاکيزه منتقل ميشدم تا ديده به اين جهان گشودم .
سپس ميافزايد: آمنه بنت وهب بر خط توحيد بود و او در زمره مؤمنان محشور ميشود.
4- ابن کثير در کتاب «البدايه و النهايه» روايات فراواني را گردآورده که همگي از ايمان و توحيد «والدين» پيامبر (ص) حکايت ميکند که ما برخي را نقل ميکنيم:
روزي پيامبر در يکي از خطابههاي خود چنين گفت:
«من محمد بن عبدالله هستم هر موقع مردم دو دسته ميشدند خدا مرا در جانب بهترين آنان قرار ميداد تا اينکه از ابوين خود متولد شدم و هرگز دامنم به پليديهاي جاهليت آلوده نشد و از آدم تا برسيد به والدينم، ميوه ازدواج هستم، نه عمل زشت از اين جهت بهترين شما هستم از نظر پدر».
5- عائشه ميگويد: پيامبر از جبرئيل نقل کرد که او گفت، شرق و غرب را زير و رو کردم، بهتر از «محمد» نديدم. قبيلهاي بهتر از بني هاشم پيدا نکردم، و مقصود از «بهترين» همان ثبات در خط توحيد و حفظ سنتهاي ابراهيمي است.
6- شکي نيست که ابراهيم درباره فرزند خود چنين دعا کرد...
چنانکه ميفرمايد: «وجعلها کلمة باقية في عقبه».
دعاي ابراهيم هر چند شعاع گستردهاي دارد ولي نياکان پيامبر قدر مسلم آن است اگر دعاي ابراهيم درباره فرزندان خود به هدف اجابت رسيده و توحيد به عنوان يک اصل ثابت در «نسل» او باقي مانده است. قطعاً نياکان پيامبر مصداق مسلم آن بودهاند. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
دلائل روشن تاريخي ما را به ايمان نياکان و عموي پيامبر حضرت ابوطالب (ع) رهبري نمود، اکنون وقت آن رسيده است که ايمان پدر و مادر پيامبر (ص) را مورد بررسي قرار دهيم.
نظريه مشهور در ميان علما اسلام مانند «اماميه و زيديه» و محققان اهل سنت اين است که «والدين» پيامبر (ص) بر خط توحيد بودند و آني از آن منحرف نشدهاند از آنجا که تاريخ از زندگاني هر دو کمتر ضبط کرده است از اين جهت، منکران ايمان آنان کوچکترين دليلي در دست ندارند، در حالي که براي اثبات ايمان آنان قرائني در دست هيت که اينک به ترتيب مينگاريم:
1- روزي «فاطمه خثعمي» خود را بر «عبدالله» عرضه کرد او در پاسخ درخواست او دو شعر انشأ کرد که از تقليد او به عفت و پاکدامني، کاملاً حکايت ميکند و چنين گفت:
اما الحرام فالممات دونه
والحل لا حل فاستبينه
يحمي الکريم عرضه و دينه
فکيف بالامر الذي تبغينه
«مرگ بهتر از اجابت به درخواست حرام است، درخواست حلالي وجود ندارد که در آن بررسي کنم، مرد کريم آبرو و دين خود را حفظ ميکند، چگونه خود را به درخواست تو آلوده کنم».
2- پيامبر گرامي در سخنان خود ميفرمايد: «لم ازل انقل من اصلاب الطاهرين الي ارحام الطاهرات = من پيوسته از صلب پدران طاهر، به رحمهاي مادران پاک منتقل ميشدم. مقصود از طهارت در اين حديث تنها پاکيزگي از اعمال زشت نيست، بلکه معني وسيعي دارد که پاکيزگي از شرک و بت پرستي را نيز دربر ميگيرد.
3- درباره ايمان مادر پيامبر «آمنه» کافي است بدانيم که از نبوت فرزند خود کاملاً آگاه بود، در سفري که براي ديدن بستگان خود به مدينه رفته بود، و پيامبر را نيز همراه داشت، پيوسته ميديد که «احبار» يهود مدينه از نبوت فرزند او خبر ميدهند و او از ترس گزند آنان فوراً مدينه را به عزم مکه ترک گفت و در نيمه راه در نقطهاي به نام «ابوأ» درگذشت و به هنگام احتضار ديدگان خود را باز کرد، و به صورت فرزند خود نگريست و اين دو بيت را سرود:
ان صح ما ابصرت في المنام
فانت مبعوث الي الانام
فا لله انهاک عن الاصنام
ان لا تواليها مع الاقوام
«اگر آنچه در رؤيا ديدهام صحيح و پا برجا باشد تو برانگيخته شده جهانيان هستي خدا ترا از گرايش به بت باز داشته تا مانند ديگران به ولايت آنها معتقد نباشي».
آنگاه آخرين جملههاي او اين بود «کل حي ميت، و کل جديد بال، و کل کبير يفني، و انا ميته و ذکري باق و ولدت طهرا».
«هر زندهاي ميميرد، هر تازهاي کهنه ميشود، هر بزرگي، فناپذير است و من ميميرم و ياد من جاودان است و بر آئين پاک متولد شدم».
زرقاني در شرح مواهب از جلال الدين سيوطي نقل ميکند که او پس از نقل اين قسمت ميگويد اين اعترافها حاکي است که او يکتا پرست بوده زيرا از آئين ابراهيم نام برده و از رسالت فرزند خود بشارت داده است.
شيخ مفيد که بيانگر عقائد اماميه است ميگويد: علماي اماميه اتفاق نظر دارند که نياکان پيامبر (ص) از آدم تا عبدالله همگي مؤمن و موحد بودند و در اين مورد با آيات قرآن و اخبار استدلال نمودهاند و خود پيامبر فرمود:
من پيوسته از صلب پدران پاک به رحمهاي مادران پاکيزه منتقل ميشدم تا ديده به اين جهان گشودم .
سپس ميافزايد: آمنه بنت وهب بر خط توحيد بود و او در زمره مؤمنان محشور ميشود.
4- ابن کثير در کتاب «البدايه و النهايه» روايات فراواني را گردآورده که همگي از ايمان و توحيد «والدين» پيامبر (ص) حکايت ميکند که ما برخي را نقل ميکنيم:
روزي پيامبر در يکي از خطابههاي خود چنين گفت:
«من محمد بن عبدالله هستم هر موقع مردم دو دسته ميشدند خدا مرا در جانب بهترين آنان قرار ميداد تا اينکه از ابوين خود متولد شدم و هرگز دامنم به پليديهاي جاهليت آلوده نشد و از آدم تا برسيد به والدينم، ميوه ازدواج هستم، نه عمل زشت از اين جهت بهترين شما هستم از نظر پدر».
5- عائشه ميگويد: پيامبر از جبرئيل نقل کرد که او گفت، شرق و غرب را زير و رو کردم، بهتر از «محمد» نديدم. قبيلهاي بهتر از بني هاشم پيدا نکردم، و مقصود از «بهترين» همان ثبات در خط توحيد و حفظ سنتهاي ابراهيمي است.
6- شکي نيست که ابراهيم درباره فرزند خود چنين دعا کرد...
چنانکه ميفرمايد: «وجعلها کلمة باقية في عقبه».
دعاي ابراهيم هر چند شعاع گستردهاي دارد ولي نياکان پيامبر قدر مسلم آن است اگر دعاي ابراهيم درباره فرزندان خود به هدف اجابت رسيده و توحيد به عنوان يک اصل ثابت در «نسل» او باقي مانده است. قطعاً نياکان پيامبر مصداق مسلم آن بودهاند. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته