عصمت انبياء و رسولان -عليهم السلام-

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: عصمت انبياء و رسولان -عليهم السلام-

پست توسط محب فاطمه »

سوم: روايت يزيد رقاشي

يزيد بن ابان گويد: اين روايت را از انس صحابي و وي آن را از رسول خدا(ص) شنيده است. و بدين وسيله، بر انس و بر رسول خدا(ص) دروغ بسته است، و در همان حال در جامعه اسلامي فردي زاهد و عابد و گريان به شمار است.

حال، اثر رواياتي که امثال يزيد بن ابانِ عابد و زاهد در مواعظ و قصه هاي خود به خورد مردم مي دهند چه مقدر است، خدا مي داند و بس! و آيا افراد ناوارد و غير متخصص در علم درايه مي توانند بفهمند که يزيد رقاشي آنچه را از حسن بصري شنيده به انس و رسول خدا(ص) نسبت داده است؟

بويژه که مفسران بعدي مانند طبري [متوفاي 310 هجري] تا سيوطي [متوفاي 911 هجري] نيز يکي پس از ديگري اينگونه افسانه ها را در قالب حديث وارد تفسيرهاي خود کرده اند!

نقل روايات اسرائيلي و ساختگي، تنها به افرادي که در اينجا نام برديم، محدود نگردد. بلکه اينگونه روايات را از ديگر صحابه و تابعين نيز، روايت کرده اند. مانند:
1. عبداللَّه بن عمرو بن عاص: وي که دو خُرجين از کتابهاي اهل کتاب را در يکي از غزوات به دست آورده بود، بدون اشاره به هر گونه مدرکي از آنها روايت مي کرد.
2. تميم داري: او ابتدا راهب نصراني بود، سپس اسلام آورد و در مسجد رسول خدا(ص) در روز جمعه پيش از خطبه عمر بن خطاب، براي مردم قصه مي گفت. اين قصه گويي در زمان عثمان به هفته اي دو روز گسترش يافت.

3. کعب الأحبار: در زمان عمر اسلام آورد، و از علماي مسلمان عصر عمر و عثمان به شمار آمد.


پس از آن نوبت به گروه بعدي رسيد که اين روايات اسرائيلي را از گروه پيشين گرفته و براساس آنها به تفسير قرآن پرداختند. مانند:

مقاتل بن سليمان مروزي [متوفاي 150 هجري]
وي از مفسران مشهور کتاب خدا در مکتب خلفاست. شافعي درباره او گويد: مردم همگي روزي خوار سه نفرند: مقاتل بن سليمان در تفسير، زهير بن ابي سلمي در شعر، و ابوحنيفه در کلام.

حال، اين آقاي مقاتل چه مقدار از اسرائيليات را در روايات مورد اعتماد مکتب خلفا جاسازي کرده، و چه مقدار از خود ساخته و به صحابه رسول خدا(ص) نسبت داده، خدا مي داند و بس![27]

نتيجه اين بررسيها

وهب بن منبّه آن روايت دروغين را که اهل کتاب بر نبي خدا داود(ع) بسته بودند، با اشاره صريح به مدرک آن، از کتب آنها روايت کرد. حسن بصري همان روايت را بدون اشاره به مدرک، منتقل کرد، و محدث قصه گوي زاهد عابد گريان نابخرد، يزيد بن ابان رقاشي، فريبکارانه آن را به انس و رسول خدا(ص) نسبت داد.
تدليس و فريبکاري در اسناد روايات اسرائيلي و نسبت دادن آنها به صحابه، تنها به اين مورد و اين صحابي [انس] محدود نيست. اينگونه سندسازي را در رواياتي که به پسرعموي رسول خدا(ص)، عبداللَّه بن عباس نسبت داده اند، بسيار فراتر برده اند، به گونه اي که اگر بخواهيم به نقد و بررسي آن بپردازيم نيازمند بحثي مقارن و گسترده است و با مراجعه به صفحه پاياني تفسير سيوطي (الدر المنثور) برخي از قضيه آشکار مي گردد.

بدين گونه، منشأ خبر دروغين بسته شده بر داود(ع) را در قصه هاي تورات يافتيم.

اينگونه افسانه هاي اسرائيلي، چنانکه ديديم، به تفاسير قرآن هم راه يافت و به تدريج ديدگاه نادرستي از سيره انبياء(ع) را فرا روي مسلمانان قرار داد.

تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: عصمت انبياء و رسولان -عليهم السلام-

پست توسط محب فاطمه »

تا اينجا، داستان دروغين ازدواج داود(ع) با بيوه اوريا و افترايي را که در اين باره بر او بستند، و منشأ نشر اين تهمت را، بيان داشتيم. داستان صحيح اين ازدواج و ازدواج رسول خدا(ص) با زينب دختر جحش، مطلقه زيد بن حارثه، چنان است که مي آيد:

ازدواج رسول خدا(ص) با زينب در روايت

خازن در تفسير آيه «وَ تُخْفي في نَفْسِکَ...» گويد: صحيح ترين سخن در اين باره روايت سفيان بن عينيه از علي بن زيد بن جدعان است. وي گويد:

زين العابدين علي بن الحسين عليه السلام از من پرسيد: «نظر حسن بصري در باره اين آيه چيست؟

اينکه فرموده:

 «وَ تُخْفي في نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاه»  




گفتم: مي گويد: «هنگامي که زيد نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «اي رسول خدا! من مي خواهم زينب را طلاق گويم» پيامبر به شگفت آمد و فرمود: «همسرت را نگهدار و از خدا بترس.»
علي بن الحسين گفت: «چنين نيست. زيرا، خداوند عز و جل آن حضرت را آگاه کرده بود که زينب به زودي از زنان وي خواهد شد، و زيد او را طلاق خواهد داد، لذا هنگامي که زيد آمد و گفت: «من مي خواهم زينب را طلاق گويم»،

و پيامبر به او فرمود: «همسرت را نگهدار»، خداوند او را مورد عتاب قرار داد و فرمود:

«چرا گفتي همسرت را نگهدار، من که تو را آگاه کرده بودم که زينب به زودي از زنان تو خواهد شد؟»

خازن گويد: «اين بيان، بهترين بيانها و زيبنده حال انبياست، و با معناي ظاهر آيه همسو و هماهنگ مي باشد...»


مشروح داستان ازدواج زينب با زيد و سپس با رسول خدا(ص) در آيات و روايات، چنان است که مي آيد.

آيات وارد درباره ازدواج رسول خدا(ص) با زينب

خداوند سبحان در سوره احزاب مي فرمايد:
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَه إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَه مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا*وَ إِذْ

تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِکْ عَلَيْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفي في نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ

تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَيْ لا يَکُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا*

ما کانَ عَلَي النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّه اللَّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً*

الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ کَفي بِاللَّهِ حَسيباً* ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَيْ ءٍ عَليما؛[28]

هيچ مرد و زن مؤمني، در برابر فرمان خدا و رسول او، اختياري از خود ندارند. و هر کس خدا و رسولش را نافرماني کند، آشکارا گمراه شده است* و چون به آنکه خدا انعامش داده و تو گرامي اش داشتي، مي گفتي: «همسرت را نگه دار و از خدا بترس»،

و چيزي را که خدا آشکارش مي کند، در خود پنهان مي داشتي، و از مردم مي ترسيدي، و خدا سزاوارتر است که از او بترسي، و هنگامي که زيد طلاقش گفت، او را به ازدواج تو درآورديم تا مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندهاشان - پس از طلاق - در تنگنا نباشند، و فرمان خدا قطعي و شدني است*

پيامبر در آنچه خدا نصيبش کرده، به هيچ روي در تنگنا نيست. اين سنتي الهي است که در پيشينيان نيز بوده، و فرمان خدا حساب شده و دقيق است*

آنان که رسالتهاي الهي را تبليغ کرده و از خدا مي ترسند، و از هيچ کس جز خدا نمي ترسند، و همان بس که خدا حسابرس باشد*

محمد پدر هيچ يک از مردان شما نيست، ولي رسول خدا و خاتم انبياء است، و خداوند بر همه چيز آگاه است.
تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: عصمت انبياء و رسولان -عليهم السلام-

پست توسط محب فاطمه »

تأويل و معناي اين آيات در روايات مکتب خلفا


طبري در تأويل و معناي اين آيات از وهب بن منبه روايت کند که گويد: رسول خدا(ص) زينب بنت جحش دخترعمه خود را به همسري زيد بن حارثه درآورد.

روزي رسول خدا(ص) به در خانه زيد رفت تا او را بخواند، باد پرده را کنار زد و زينب که در اطاق بدون حجاب بود نمودار شد و رسول خدا(ص) را به شگفت آورد. چنين که شد، زينب ناراحت گرديد... تا آخر داستان.

پس، زيد نزد پيامبر آمد و گفت: اي رسول خدا! من مي خواهم از همسرم جدا شوم. فرمود: تو را چه مي شود؟ آيا نسبت به او مشکوک شده اي؟ گفت: نه به خدا. هيچ شبهه اي نسبت به وي ندارم. و جز خوبي نديدم... تا آخر داستان.[29]
در اين باره روايت ديگري نيز، با همين مضمون از حسن بصري رسيده که به زودي آن را در ضمن روايات اهل البيت(ع) در تأويل و معناي اين آيات مي آوريم.

 نقد و بررسي هر دو روايت
 

الف) بررسي سند


اين دو روايت از وهب بن منبه و حسن بصري است که ما پيش از اين شرح حالشان را بيان داشتيم. اضافه بر آن، اين دو نفر که سالها پس از رحلت رسول خدا(ص) به دنيا آمده اند، چگونه از داستاني که در زمان رسول خدا(ص) پديد آمده آگاه شده و آن را به صورت ارسال، و بدون ذکر سند و مدرک، روايت کرده اند؟
ب) بررسي متن

اساس و پايه روايت بر آن است که: جمال بي حجاب زينب در ديداري ناگهاني، رسول خدا(ص) را به شگفت آورد و دوستدار آن شد که زيد طلاقش گويد. و آن را در خود پنهان داشت.
در ساختگي بودن اين روايت همين بس که بدانيم، زينب دخترعمه رسول خدا(ص) بود و حکم حجاب پس از ازدواج آن حضرت با وي نازل گرديد، و پيامبر(ص) پيش از آنکه به همسري زيدش دهد، بارها و بارها او را ديده بود. پس، آنکه چنين گفته، يقيناً بر رسول خدا(ص) افترا بسته است. داستان صحيح و حقيقي در کتابهاي سيره چنان است که مي آيد:

داستان ازدواج و طلاق زيد با زينب و ازدواج رسول خدا (ص) با او


زيد بن حارثه در دوران جاهليت به اسارت درآمد و در برخي از بازارهاي عرب فروخته و براي خديجه خريداري شد. خديجه نيز، پيش از بعثت پيامبر(ص) وي را که هشت ساله بود، به رسول خدا(ص) بخشيد.

وي در نزد پيامبر(ص) بزرگ شد و خويشاوندانش از حال وي آگاه شدند. پدر و عمويش به مکه آمدند تا «فِدا» داده و آزادش کنند. نزد پيامبر رفتند و گفتند: اي فرزند عبدالمطلب! اي پسر هاشم! اي زاده آقاي قوم خود! براي آزادي فرزندمان نزد تو آمده ايم، بر ما منت گذار و در فِداي او با ما نيکويي کن!

پيامبر فرمود: چه کسي را مي گوييد؟ گفتند: زيد بن حارثه را، رسول خدا(ص) فرمود: چرا راه ديگر را اختيار نکنيم؟ گفتند: چه راهي؟ فرمود: او را صدا بزنيد و مختارش بگذاريد، اگر شما را برگزيد با شما باشد و اگر مرا برگزيد، به خدا سوگند من کسي نيستم که ديگري را بر آنکه مرا برگزيده، ترجيح دهم.

گفتند: به راستي که احسان و بخشش تو بر ما بسي فراتر از مرز انصاف است. رسول خدا(ص) زيد را فرا خواند و فرمود: آيا اينان را مي شناسي؟ گفت: آري، اين پدرم مي باشد و اين عمويم. فرمود: من نيز، همانم که شناخته اي و رفتارم را با خودت ديده اي. اکنون يا مرا انتخاب کن يا اينان را!
زيد گفت: من اينها را نمي خواهم. من کسي نيستم که احدي را بر شما ترجيح دهم، شما براي من به جاي پدر و عمو هستيد! گفتند: واي بر تو اي زيد! تو بردگي را بر آزادي و بر پدر و بستگانت ترجيح مي دهي؟ گفت: آري، من از اين مرد چيزي ديده ام که هرگز کسي را بر او ترجيح نخواهم داد. رسول خدا که چنين ديد، زيد را به سوي حجر اسماعيل - در بيت الحرام - برد و فرمود: اي حاضران! گواه باشيد که زيد فرزند من است؛ از من ارث مي برد و از او ارث مي برم! پدر و عمويش که اين صحنه را ديدند جانشان آرام گرفت و بازگشتند.[30]

زيد بن حارثه پس از آن واقعه به رسول خدا منسوب شد و وي را زيد بن محمد مي گفتند و رسول خدا(ص) کنيز و دايه خود بره حبشي را به عقد او درآورد. او پيش تر با عبيد حبشي ازدواج کرده بود. اين زن ابتدا ايمن را به دنيا آورد و به ام ايمن مشهور شد و سپس در مکه اسامه بن زيد را به دنيا آورد.[31]
اين، داستان «پسر خواندگي» زيد از سوي رسول خدا(ص) بود. داستان ازدواج زيد با زينب بدين گونه است که مي آيد:


ازدواج زيد با زينب دختر عمه رسول خدا(ص)

پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه، عده اي از صحابه به خواستگاري زينب دختر اميمه و نوه عبدالمطلب رفتند. زينب برادرش را براي مشورت نزد رسول خدا(ص) فرستاد. پيامبر فرمود: وي درباره کسي که کتاب خدا و سنت پيامبرش را به او بياموزد چه نظري دارد؟ زينب پرسيد: او کيست؟ فرمود: زيد! زينب خشمگين شد و گفت: دختر عمه خودت را به غلامت مي دهي؟ من با او ازدواج نمي کنم! من از جهت ريشه و تبار از او برترم! من در قوم خود أيِّم و بي شوهر مي مانم!
خداوند متعال نيز [در پاسخ او] اين آيه را نازل فرمود:


 
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَه إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَه مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا؛[32]  
 
هيچ مرد و زن مؤمني را نشايد که هرگاه خدا و رسولش حکمي را صادر کردند، خود را در کار خويش مختار بداند، و هر کس خدا و رسولش را نافرماني کند، آشکارا گمراه شده است.  



زينب راضي شد و رسول خدا(ص) او را - پس از امّ ايمن سياه پوست حبشي، مادر اسامه بن زيد - به همسري زيد درآورد.
زينب، در عين حال، بر زيد برتري مي جست و با تيغ زبان او را مي گزيد و درشتي مي کرد. زيد نزد رسول خدا از وي شکوه مي نمود و مي کوشيد تا طلاقش گويد.

مشيت و حکمت الهي نيز، بر آن بود که پس از زيد، او را به ازدواج رسول خدا درآورد تا بدين وسيله، «پسرخواندگي» را در ميان مسلمانان بي اعتبار و ملغي نمايد، و پيامبر(ص) را به وسيله وحي از آن آگاه کرده بود. رسول خدا(ص) نيز، از آن مي ترسيد که مردم بگويند: همسر پسرش را به عقد خود درآورده است. بدين خاطر، وحي الهي را در ضمير خود پنهان داشت و به زيد - که در طلاق زينب پافشاري مي کرد - فرمود: از خدا بترس و همسرت را نگه دار!


هنگامي که زيد شديداًاز همسرش زينب به تنگ آمد واورااطلاق گفت و عدّه طلاق وي پايان گرفت، آيات گذشته به يکباره بر رسول خدا(ص) نازل شد، و از آنچه به وقوع پيوسته بود خبرداد، وحکم «پسرخواندگي» درشريعت اسلام رابدين گونه روشن ساخت.

فَلَمَّا قَضي زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَيْ لا يَکُونَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِم...* ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ...؛[33]


پس هنگامي که زيد او را طلاق گفت، وي را به ازدواج تو داديم تا مؤمنان در ازدواج با زنان «پسرخوانده هاشان» - پس از طلاق در حَرَج و تنگنا نباشند...* محمد پدر هيچ يک از مردان شما نيست، ولي رسول خدا و خاتم انبياست...


خداوند عزو جل به ديگر مؤمنان نيز، فرمود: وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبيل* ادْعُوهُمْ لآِبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِي الدِّينِ وَ مَواليکُم؛[34]

[خداوند] پسرخوانده هاي شما را فرزند شما قرار نداده، اين سخني است که شما بر زبان مي آوريد، و خداوند حق را مي گويد و به راه راست هدايت مي کند* آنان را به نام پدرانشان بخوانيد، اين نزد خدا عادلانه و پسنديده تر است. و اگر پدرانشان را نمي شناسيد، آنان برادران ديني و دوستان شما هستند.
تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: عصمت انبياء و رسولان -عليهم السلام-

پست توسط محب فاطمه »

تا اينجا دو نمونه از آياتي را که دانشمندان - به خاطر روايات دروغين و افتراهاي بسته شده برانبياي الهي- درتأويل ومعناي آنهااشتباه کرده اند، آورديم.دربخش بعدي نمونه هايي از ديگر آيات را که برخي در تأويل و معناي آنهابه اشتباه رفته اند، مي آوريم.

ب) آيات ديگري که در تأويل و معناي آنها اشتباه کرده اند


1. نسبت «عصيان» به آدم(ع) در سوره طه، آيه 121 که خداوند متعال فرموده: [COLOR=#0070c0]و عصي آدم ربه فغوي؛  آدم پروردگارش را نافرماني کرد و سرگردان شد.
2. سخن ابراهيم(ع) در سوره انبياء، درباره شکستن بتها که گفت: بل فعله کبيرهم؛ بلکه بزرگترشان آنها را شکسته. در حالي که خود وي آنها را شکسته بود. چنانکه خداي سبحان مي فرمايد:


 
فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُون*   ُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمين*   ُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْکُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ*   ُوا فَأْتُوا بِهِ عَلي أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُون*   ُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيم*   َ بَلْ فَعَلَهُ کَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا   َنْطِقُونَ* فَرَجَعُوا إِلي أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُون*   ثُمَّ نُکِسُوا عَلي رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُون؛[35]  
 
[COLOR=#4f6128]او همه بتها را درهم کوبيد، جز بزرگترشان را، تا شايد به سوي او بازگردند* گفتند: چه کسي با خدايان ما اين چنين کرده، راستي که او از ستمکاران است* گفتند: شنيديم جواني آنها را ياد مي کرد که ابراهيم اش نامند* گفتند: او را در ديدگاه مردم آوريد تا شايد گواهي دهند* گفتند: تو با خدايان ما اين چنين کرده اي اي ابراهيم؟* گفت: بلکه بزرگترشان، اين چنين کرده است، از خودشان بپرسيد اگر سخن مي گويند* آنان به خود بازگشتند و گفتند: راستي که شما خودتان ستمکاريد؟ سپس بر سرهايشان واژگون شدند [و گفتند:] تو خود مي داني که اينها سخن نمي گويند.   


3. خداوند در سوره يوسف مي فرمايد: مأموران وي به برادرانش گفتند: انکم لسارقون؛ شما دزدانيد. در حالي که آنان «پيمانه» شاه را سرقت نکرده بودند. مشروح داستان در قرآن کريم چنين است:
 
فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَه في رَحْلِ أَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعيرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُون*   ُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ* قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعيمٌ*   قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقين*   ُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبين*   قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ في رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِي الظَّالِمين*   فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخيهِ کَذلِکَ کِدْنا لِيُوسُفَ ما کانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ في دينِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذي عِلْمٍ عَليم*   قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ في نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ*  ُوا يا أَيُّهَا الْعَزيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً کَبيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنين؛[36]  

 
و هنگامي که جهاز و بارشان را مجهز و آماده کرد، «پيمانه» را در بار برادرش جاي داد. سپس ندا کننده اي فرياد زد: اي کاروانيان! شما دزدانيد!* آنان رو به مأموران کرده و گفتند: چه گم کرده ايد؟* گفتند: پيمانه شاه را. و هر کس آن را بياورد، يک بار شتر دارد و من ضامن آنم* گفتند: به خدا سوگند شما مي دانيد که ما براي فساد در زمين نيامده ايم، و ما سارق نيستيم*  

 گفتند: اگر دروغ بگوييد کيفر دروغگو چيست؟* گفتند: کيفر او، هر کس که در بارش يافته شد، خودش کيفر آن باشد. ما ستمکاران را اينگونه کيفر مي دهيم* يوسف پيش از بررسي بار برادرِ [مورد نظرش] به بررسي بار آنان پرداخت و سپس آن را از بار برادرش بيرون آورد، بدين گونه براي يوسف چاره ساختيم* او در قانون پادشاه [مصر] نمي توانست برادرش را بگيرد مگر آنکه خدا بخواهد.  

 درجات هر کس را بخواهيم بالا مي بريم و بالاتر از هر عالمي عالم تري مي باشد* گفتند: اگر سرقت کند، [عجيب نيست، چه] پيشتر نيز، برادرش دزدي کرد. يوسف آن را در خود پنهان داشت و براي آنها آشکارش نکرد. گفت: شما بدتريد، و خدا به آنچه نسبت مي دهيد داناتر است* گفتند: اي عزيز! وي را پدري بسيار پير است، يکي از ما را به جاي او بگير، ما تو را از نيکوکاران مي بينيم.  


4. خداوند سبحان در سوره انبياء مي فرمايد: «ذا النون»، يونس پيامبر(ع) بر اين باور بود که خداوند او را در تنگنا قرار ندهد. چنانکه فرموده:
 
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّي کُنْتُ مِنَ الظَّالِمين*   َاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ؛[37]  

 
و ذا النون [يونس(ع)] هنگامي که خشمگين رفت و چنان مي ديد که ما بر او سخت نگيريم. پس، در آن تاريکيها ندا داد که: [خدايا!] هيچ الهي جز تو نيست، منزهي تو، من از ستمکاران بودم* پس، دعايش را اجابت کرديم و از اندوه نجاتش داديم، و مؤمنان را اينگونه رهايي مي بخشيم.  


5. خداوند در سوره فتح به خاتم انبياء(ص) فرموده: ما بعد از فتح «گناهان» گذشته و آينده تو را بخشيديم:
 
إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبيناً*   ِيَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْکَ وَ يَهْدِيَکَ صِراطاً مُسْتَقيما*   َ يَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزيزا؛[38]  
 
ما تو را پيروز کرديم، پيروزي آشکار* تا خداوند تبعات و پي آمدهاي گذشته و آينده ات را بپوشاند و نعمتش را بر تو تمام گرداند و تو را به راه راست هدايت نمايد* و خداوند ياريت مي کند، ياري شکست ناپذير.  


 
***  اينگونه آيات و امثال آنها، آياتي است که برخي افراد، تأويل و معناي درست آنها را درنيافته اند، و ما به زودي بعد از تفسير واژه ها و برخي مصطلحات - به ياري خدا - به بررسي آنها خواهيم پرداخت.
تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: عصمت انبياء و رسولان -عليهم السلام-

پست توسط محب فاطمه »

تفسير برخي واژه ها و مصطلحات
.
نخست: تعريف مصطلحات بحث
.
الف) اوامر و نواهي خداوند
.
مخالفت با برخي از اوامر و نواهي خداوند، تنها آثار دنيايي دارد، و به حيات اخروي سرايت نمي کند، مانند اين دستور خداي متعال که مي فرمايد: کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا؛ بخوريد و بياشاميد و اسراف و زياده روي نکنيد. [39]
.
اسراف، درگذشتن از حد و اندازه است. در هر کاري که انسان مي کند، مانند: زياد خوردن و بسيار نوشيدنِ پاکيزه ها که اثر مخالفت با اينگونه اوامر الهي، در همين زندگي دنيا بر انسان آشکار مي گردد، و به آخرت وي نمي رسد. اينگونه اوامر و نواهي را، «امر و نهي ارشادي» گويند.
.
نوع ديگر «امر و نهي» آن است که فعلِ خواسته شده «واجب» و الزامي، و ترک آن «حرام» است. و نيز، انجام فعلِ نهي شده، «حرام» مي باشد. اينگونه «اوامر و نواهي» است که آثار مخالفت با آنها به روز قيامت کشيده شده و سبب عذاب انسان مي گردد، و آنها را «امر و نهي مولوي» نامند.
.
ب) ترک اولي
.
برخي اعمالي که انسان انجام مي دهد به گونه اي است که اگر ضد آن را انجام دهد، بهتر است. ترک اين بهتر را «ترک اولي» نامند. دو نمونه از «ترک اولاي» انبياء(ع) را که در قرآن کريم آمده، به زودي نشان خواهيم داد.
.
ج) معصيت
.
«معصيت» نافرماني، خروج از طاعت و انجام ندادن امر و فرمان است.
.
واژه «أمر» در ترکيب جمله و کلام، گاهي با يکي از مشتقات معصيت مي آيد. مانند:
.
1. سخن موسي(ع) به آنکه قصد همراهي اش را داشت [خضر(ع)] که به وي گفت:
.
سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي لَکَ أَمْرا؛ [40]
.
به زودي اگر خدا بخواهد - مرا صابر و شکيبا مي يابي و هيچ «امر» تو را عصيان و نافرماني نکنم.
.
2. در معرفي فرشتگان مأمور بر جهنم مي فرمايد:
.
عَلَيْها مَلائِکَه غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُون؛ [41]
.
موکلان بر جهنم فرشتگاني خشن و سخت گيرند که هرگز خدا را در آنچه «امر»شان فرموده «عصيان» نکنند، و هر چه را مأمور شدند انجام دهند.
.
در برخي موارد زير، واژه «امر» به خاطر وضوح معني در کلام نمي آيد. مانند:
.
فعصي آدم ربه؛ آدم پروردگارش را عصيان کرد. يعني آدم «امر»[42] پروردگارش را عصيان کرد.
..
گاهي نيز، نام آنکه «امر»ش «عصيان» شده، ذکر نشده. مانند آنچه در داستان فرعون در سوره نازعات فرموده:
.
فکذب و عصي؛ پس تکذيب کرد و عصيان نمود.[43]
.
.
.
.
تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: عصمت انبياء و رسولان -عليهم السلام-

پست توسط محب فاطمه »

د) ذنب
.
حقيقت ذنب، دنباله و پي آمد اعمال است؛ پي آمدي که در آينده به انسان مي رسد.
.
اين پي آمد گاهي ويژه اعمال دنيايي است، اعمالي که انسان را در تيررس کساني قرار مي دهد که توان زيان رساندن بر او را دارند.
.
چنانکه در حکايت سخن موسي(ع) در مناجات با پروردگارش در سوره شعرا فرموده:
.
.
وَ إِذْ نادي رَبُّکَ مُوسي أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمين* قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُون* قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُکَذِّبُونِ* وَ يَضيقُ صَدْري وَ لا يَنْطَلِقُ لِساني فَأَرْسِلْ إِلي هارُونَ* وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ* قالَ کَلاَّ فَاذْهَبا بِ آياتِنا إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ؛[44]
.
و هنگامي که پروردگارت به موسي فرمود: به سوي آن قوم ستمکار برو* قوم فرعون، آيا پرهيز نمي کنند* گفت: پروردگارا! من مي ترسم تکذيبم کنند* سينه ام تنگ و زبانم نارساست، اين رسالت را به هارون واگذار* و آنان را بر من «ذنب» و پي آمدي است که مي ترسم [به خاطر آن] مرا بکشند* فرمود: نه چنان است! هر دو نفر برويد، با آيات و نشانه هاي ما، ما با شماييم و مي شنويم.
.
.
فعل [و ذنب ] موسي(ع) کشتن آن مرد قبطي بود که داستان آن در آيات سوره قصص چنين است:
.
وَ دَخَلَ الْمَدينَه عَلي حينِ غَفْلَه مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَي الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسي فَقَضي عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبين*
.
قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيم*
.
قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ*
.
فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَه خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسي إِنَّکَ لَغَوِيٌّ مُبين*
.
فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسي أَ تُريدُ أَنْ تَقْتُلَني کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُريدُ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُريدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ*
.
وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَي الْمَدينَه يَسْعي قالَ يا مُوسي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِکَ لِيَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَکَ مِنَ النَّاصِحين*
.
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ؛[45]
.
[COLOR=#ffffff].
و[موسي] روزي بدون اطلاع وارد شهر شد و دو مرد را در حال نزاع ديد، يکي هوادار وي و ديگري دشمن وي. آنکه هوادارش بود موسي را بر عليه دشمنش به ياري طلبيد. موسي مشتي بر او نواخت و هلاکش نمود. گفت: اين از عمل شيطان است که او دشمن گمراه کننده آشکار است*  
.
گفت: پروردگارا! من بر خود ستم کردم پس بر من بپوشان و خداوند برايش پوشانيد که او پوشاننده بخشايشگر است*
.
گفت: پروردگارا! به خاطر نعمتي که ارزاني ام داشتي هرگز پشتيبان ستمکاران نخواهم شد*
.
پس، در شهر بيمناک و مراقب بود که ديد آنکه ديروز بياريش خواسته بود [باز هم] از وي مدد مي جويد! موسي به او گفت: به راستي که تو آشکارا گمراهي*
.
و چون خواست تا بر آنکه دشمن هردوشان بود يورش برد، گفت: اي موسي! تو مي خواهي مرا بکشي، همان گونه که ديروز يک نفر را کشتي؟ تو قصد آن داري که در زمين ستمکاري کني و نمي خواهي از اصلاحگران باشي*
.
[در اين حال بودند که] مردي شتابان از انتهاي شهر آمد و گفت: اي موسي! سردمداران در حال مشورت براي کشتن تو هستند، بيرون برو که من از خيرخواهان تو هستم*
.
پس، در حال بيم و انتظار از شهر بيرون شد و گفت: پروردگارا! مرا از اين قوم ستمگر رهايي بخش.
.
.
باري، فعل موسي(ع)، يعني کشتن آن شخص قبطي، «پي آمد» دنيايي داشت که آن هم مشورت فرعونيان براي کشتن وي بود.
.
اما تبعات و پي آمدهاي اوامر و نواهي «مولويِ» خداوند غالبا در عالم آخرت به انسان مي رسد. گاهي نيز، در دنيا و آخرت هر دوست که آن، گناه گستاخانه بنده در برابر پروردگار خويش است.
.
.
.
تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: عصمت انبياء و رسولان -عليهم السلام-

پست توسط محب فاطمه »

دوم: تعريف و شرح برخي واژه ها
.
الف) ذا الأيد: قدرتمند، توانا.
.
ب) أوّاب: توّاب، بازگشت کننده از خطا و گناه.
.
ج) لا تشطط: ستم مکن، منحرف مشو.
.
د) أکفلنيها: به من واگذارش کن، تحت کفالت من قرارش ده.
.
ه) عزَّني في الخطاب: در سخن با من درشتي مي کند.
.
و) الخُلطاء: دوستان، معاشران، شريکان.
.
ز) ظَنَّ: پنداشت، گمان کرد، يقين نمود. ظن چيزي است که از دلايل و نشانه ها به دست مي آيد و گاهي به درجه يقين مي رسد. مانند: و ظنّ داود أنما فتنّاه؛ داود يقين کرد که ما او را امتحان کرديم.
.
ح) فَتَنّاه: امتحانش کرديم. فتنه، يعني امتحان.
.
ط) خَرَّ: به رو درافتاد، از بالا سقوط کرد، ناگهان به رکوع يا سجده درآمد.
.
ي) أنابَ: رجوع کرد، بازگشت، از گناه توبه کرد.
.
ک) غفرنا: پوشانديم، غفر اللَّه ذنوبه، يعني خداوند گناهان او را پوشانيد و مستور نمود، يعني آثار دنيايي و آخرتي آن را محو کرد.
.
ل) زُلفي: قرب و منزلت و نزديکي.
.
م) مآب: بازگشتگاه، محل مراجعت.
.
ن) خليفه: جانشين [و خليفه خدا در زمين، جانشين خدا در آن است] و آنچه گفته شده که مقصود از «خليفه اللَّه» در قرآن کريم، نوع انسان است، صحيح نيست. بلکه «خليفه اللَّه» در روي زمين تنها همان امام منصوب است که خداوند او را براي هدايت مردم و قضاوت در ميان آنان برگزيده است. اين معني در سخن خداي متعال به داود(ع) آشکار است: يا داود انا جعلناک خليفه في الأرض فاحکم بين الناس بالحق؛ اي داود! ما تو را خليفه و جانشين در روي زمين قرار داديم. پس، ميان مردم به حق قضاوت کن.
.
س) الخِيَرَه: ترجيح دادن، حق گزينش، بهترگزيني.
.
ع) وَطَرَ: نياز، اهتمام. قَضي وَطَرَه: نيازش را برآورد به او دست يافت.
.
ف) أدعياؤهم: فرزندخوانده هاشان، مفرد آن مي شود: الدعي، يعني کسي که به قومي منسوب مي گردد و از آنان نيست. بارزترين مصداق آن، «فرزندخوانده» است.
.
ص) سنه اللَّه: نظام الهي، حکم خداوشريعتي که بر پيامبران پيشين فرستاده است. .
.
ق) قدراً مقدوراً: تدبير به اندازه.
.
ر) جُذاذاً: قطعه قطعه، شکسته شده.
.
ش) فتي: جوان نورسيده، جوان بانشاط. مرد کامل، و نيز به غلام و کنيز از روي محبت «فتي» گويند.
.
ت) نَکَسُوا: سرشکسته شدند، سرافکنده شدند.
.
ض) السقايه: ظرف آب خوردن، پيمانه.
.
ظ) ألعير: کاروان و کاروانيان.
.
غ) صُواع: همان «سقايه» قبلي است، پيمانه.
.
خ) زعيم: ضامن، کفيل.
تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: عصمت انبياء و رسولان -عليهم السلام-

پست توسط محب فاطمه »

سوم: تأويل و معناي آيات
.
در بيان تأويل و معناي آيات، ابتدا تأويل و معناي برخي موارد را،متناسب بامعناي لغوي بيان مي داريم و سپس به روايات امامان اهل البيت(ع) در اين باره مي پردازيم.
.
تأويل و معناي آيات گذشته براساس معناي واژه ها در لغت عرب
.
الف) داستان ابراهيم(ع) و شکستن بتها
.
ابراهيم(ع) که پس از شکستن بتها گفت: بل فعله کبيرهم هذا؛ بلکه بزرگشان اين چنين کرده، آن حضرت «توريه» فرمود و سخن را مشروط و دو پهلو بيان داشت تا آنان را به خود آورد، و لذا به دنبال آن فرمود:
.
فَاسْئَلُوهُم إنْ کانُوا يَنْطِقُون؛ از خودشان بپرسيد اگر سخن مي گويند،
.
يعني: اگر سخن مي گويند، بزرگشان چنين کرده است! و اين از پاسخ بت پرستان به ابراهيم(ع) دانسته مي شود که گفتند:
.
لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُون؛ تو خود مي داني که اينها سخن نمي گويند[46].
..
ب) داستان يوسف و برادران
.
اينکه مأموران يوسف(ع) به برادرانش گفتند: أَيَّتُهَا الْعيرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُون؛ اي کاروانيان شما سارقانيد!
.
اين سخني درست [اما با توريه] بود، زيرا آنان - در گذشته - يوسف را از پدرش دزديده بودند.
..
اما درباره «پيمانه» شاه نيز گفتند: نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِک؛ پيمانه شاه را گم کرده ايم، و نگفتند: پيمانه شاه سرقت شده که در اين سخن نيز «توريه» شده است.[47]
.
ج) داستان رسول خدا(ص) پس از فتح
.
خداوند سبحان در سوره فتح فرموده:
.
إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبيناً* لِيَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْکَ وَ يَهْدِيَکَ صِراطاً مُسْتَقيما* وَ يَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزيزا؛
[48]
.
ما تو را فتح و پيروزي روشن داديم* تا خداوند تبعات و پي آمدهاي گذشته و آينده ات را بر تو بپوشاند، و نعمتش را بر تو تمام گرداند، و به راه راست هدايتت نمايد* و خداوند ياريت مي کند، ياري شکست ناپذير.
.
شرح و تفسير واژه ها
.
الف) فَتَحْنا: گشوديم. مراد از فتح در اينجا، صلح حديبيه است. خداوند از آن رو فتح و فيروزي اش فرموده، که عزت و شوکت مشرکان قريش را درهم شکست، و قدرت دشمني با رسول خدا(ص) و آماده کردن سپاه را از آنان گرفت، و راه ورود پيامبر(ص) به مکه را گشود و آن را فتح کرد.
ب) لِيَغْفر: تا بپوشاند. غفران: پوشاندن.
.
ج) ذنبک: دنباله و پي آمد کارت. راغب اصفهاني گويد: «ذنب» در اصل، گرفتن دنباله و ذنب هر چيز است. «أذنبته» يعني: دنبال او را گرفتم. کاربرد اين واژه در کارهايي است که آينده وخيم و ناهنجار دارند. جمع «ذنب»[49] ذنوب است.
.
.
.
تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: عصمت انبياء و رسولان -عليهم السلام-

پست توسط محب فاطمه »

تأويل و معناي آيه براساس معناي لغوي
.
از جمله اخبار «صلح حديبيه»، روايت مغازي واقدي است که فشرده آن چنين است:
.
...و عمر به سوي رسول خدا(ص) خيز برداشت و گفت: آيا ما مسلمان نيستيم؟ فرمود: «چرا.»
.
گفت: پس چرا در دينمان به پستي و زبوني تن دهيم؟
.
رسول خدا(ص) فرمود: «من بنده خدا و فرستاده او هستم و هرگز نافرماني اش نکنم و هرگز ضايعم نکند.»
.
و عمر پيوسته رسول خدا(ص) را پاسخ مي گفت. سپس با ابوبکر و ابوعبيده -در اين باره به گفتگو پرداخت و آنها پاسخش داده و نظرش را رد کردند. عمر خود در اين باره گويد: در آن روز چيزي از شک و ترديد بر من وارد شد، و به گونه اي به پيامبر بازگشتم که هرگز بمانند آن نکرده بودم... تا آخر روايت.[50]
.
اين سوره نازل شد واعلام داشت که صلح حديبيه براي رسول خدا(ص) ومسلمانان عين فتح و پيروزي است، و آنچه را که مشرکان پي آمد و دنباله کارهاي پيامبر(ص) و گناه او به شمار آورده اند،
.
يعني:
.
[HIGHLIGHT=#ebf1dd] سفيه خواندن آنها و کوبيدن بتهايشان در مکه، و کشتن آنها در جنگ بدر و احد و... خداوند به وسيله اين صلحِ فتح آور، همه را پوشاند. 
.
و جمله: ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر در اين سوره از جهت معني به مانند جمله: و لهم عليَّ ذنب و اخاف ان يقتلون در سوره شعراست.
.
يعني: ذنب و گناه و پي آمد کار به نظر مشرکان و فرعونيان، و نه ذنب و گناه حقيقي و واقعي. بنابراين، گناه پيامبر(ص) در برابر قومش، همانند گناه موسي در برابر قبطيان مصر بود.
.
 
***  


.
تأويل و معناي آيات در روايات امامان اهل بيت(ع)
..
شيخ صدوق روايت کند که: مأمون عباسي متکلمان اسلامي و ساير اديان از يهود و نصاري و مجوس و صابئين را نزد امام رضا(ع) گرد هم آورد. علي بن جهم از متکلمان اسلامي که در بين آنان بود از امام رضا(ع) پرسيد:
.
اي زاده پيامبر! آيا شما قائل به عصمت انبياييد؟ فرمود: آري.
.
گفت: پس با اين سخن خداي متعال چه مي کنيد که فرموده: وَ عَصي آدَمُ رَبَّه،
.
و نيز اينکه فرموده: وَ ذَاالنُّونَ إذْ ذَهَبَ مُغاضباً فَظَنَّ أَن لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْه،
.
و اينکه درباره يوسف فرموده: و لقد همّت به و همّ بها،
.
و اينکه درباره داود فرموده: وَ ظَنَّ داوُد أنَّما فَتَنّاه،
.
و اينکه درباره پيامبرش محمد(ص) فرموده: وَ تُخفي في نَفسکَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَي النّاسَ وَ اللَّهُ أَحقُّ أَن تَخْشاه؟
.
.
امام(ع) به او فرمود:
.
«واي بر تو اي علي! از خدا بترس و زشتيها را به انبياي الهي نسبت مده، و کتاب خدا را به رأي خود تأويل و معني مکن که خداي عزوجل مي فرمايد:
.
وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ؛ تأويل و معناي آن را جز خدا و راسخان در علم نمي دانند. »
[COLOR=#ffffff]. 
[COLOR=#ffffff]. 
[COLOR=#ffffff]....
 
تصویر
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 802
تاریخ عضویت: جمعه ۲۸ دی ۱۳۸۶, ۴:۱۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1712 بار
سپاس‌های دریافتی: 2245 بار
تماس:

Re: عصمت انبياء و رسولان -عليهم السلام-

پست توسط محب فاطمه »

اما سخن خداي عزوجل درباره آدم: وعصي آدم ربه فغوي، پس بدان که خداي سبحان آدم را آفريد تا حجت و جانشين او در زمين و آباديهاي آن باشد.
.
خداوند او را براي بهشت نيافريده بود. و نافرماني آدم در بهشت بود نه در زمين. [در بهشت بود] تا مقدرات الهي به انجام رسد.
.
پس، هنگامي که به زمين فرود آمد و با گزينش الهي حجت و جانشين خدا شد، معصوم گرديد که خداوند فرموده:
.
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ ؛ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد.
.
و اما سخن خداي عزوجل [درباره يونس(ع)]:
.
«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ؛ و يونس هنگامي که خشمگين رفت و بر اين باور بود که هرگز در تنگنايش نمي گذاريم»، يونس، بر اين باور بود که خداوند روزي اش را در تنگنا قرار نمي دهد.
.
آيا سخن خداي عزوجل را نشنيده اي که مي فرمايد: وَ أمّا إذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْه رِزْقَه؛ اما هرگاه انسان را امتحان کند و روزي اش را در تنگنا قرار دهد. يعني، او را در مضيقه بگذارد، و اگر يونس پنداشته بود که خداوند، قادر و تواناي بر او نيست که يقيناً کافر شده بود!
.
اما سخن خداي عزوجل درباره يوسف (ع) : «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها؛ آن زن قصد يوسف کرد و او قصد وي»،
.
يعني: آن زن قصد گناه کرد و يوسف قصد کشتن وي - اگر مجبورش مي کرد - که بر گناه بزرگي وادارش کرده بود. پس، خداوند کشتن و فحشاء را از يوسف دور گردانيد. چنانکه فرموده: لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاء؛ تا بدي و فحشاء را از او دور گردانيم.
.
سوء، يعني: کشتن. و فحشاء، يعني: زنا.
..
و اما داود، اصحاب شما درباره او چه مي گويند؟
.
علي بن جهم گفت: مي گويند: داود در محراب خود نماز مي گزارد که ابليس به شکل زيباترين پرندگان خود را به او نماياند. او نمازش را شکست و برخاست تا آن پرنده را بگيرد. پرنده به داخل خانه رفت. او به دنبالش برون شد. پرنده به پشت بام پريد. او در طلبش بالا رفت.
.
پرنده در خانه اوريا بن حنان فرود آمد. داود پرنده را مي پاييد که ناگهان ديد همسر اوريا خود را مي شويد. او را که ديد خواستارش شد. اوريا را پيش تر به برخي از جنگها فرستاده بود.
.
پس، به فرمانده اش نوشت که اوريا را در خط مقدم جبهه قرار بده. اوريا به خط مقدم رفت و بر مشرکان پيروز شد و اين بر داود گران آمد. دوباره نوشت که او را پيشاروي «تابوت» قرار بده، اوريا - که رحمت خدا بر او باد - کشته شد و داود همسرش را به عقد خود درآورد. .
.
امام رضا(ع)، ناگهان فرمود: «انّا لله و انّا اليه راجعون؛ به راستي که پيامبري از پيامبران الهي را ابتدا به سبک شمردن نمازش نسبت داديد تا به دنبال کبوتر افتاد، سپس به فحشاء، و پس از آن به قتل و کشتن!»
.
گفت: اي زاده رسول خدا! پس خطاي او چه بود؟
.
فرمود: «واي بر تو! داود، تنها پنداشت که خداي عزوجل مخلوقي داناتر از او نيافريده است. خداوند نيز آن دو فرشته را برانگيخت تا بر بالاي محراب رفتند و گفتند:
.
حَضْمان بَغَي بَعْضُنا عَلي بَعْض فَأَحْکُم بَيْنَنَا بِالحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إلي سَواءِالصِّراطِ. إنَّ هَذا أَخي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَه وَلِيَ نَعْجَه واحِده فَقالَ اَکْفِلَيْنَها وَ عَزَّني فِي الخِطاب؛
.
ما دو شاکي هستيم که يکي از ما بر ديگري ستم کرده، پس در ميان ما به حق داوري کن و منحرف مشو، و ما را به راه راست هدايت کن. اين برادر من است که نود و نه ميش دارد و من يکي بيش ندارم. مي گويد: آن را هم در اختيار من بگذار و در سخن با من درشتي مي کند.»
..
داود بر عليه متشاکي شتاب کرد و گفت: «لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ الي نِعاجِهِ؛
.
او با درخواست افزودن ميش تو بر ميشهايش، بر تو ستم کرده است!»
.
او از شاکي دليل نخواست، و به متشاکي توجه ننمود و نپرسيد: پاسخ تو چيست؟ و اين خطاي داوري او بود، نه آنچه شما به سوي آن رفته ايد. آيا سخن خداي عزوجل را نمي شنوي که مي فرمايد:
.
يا داوُدُ إنّا جَعَلْناکَ خَليفَه فِي الأَرْض فَاحْکُمْ بَينَ النّاسِ بِالحَقّ؛ اي داود ما تو را خليفه اي در زمين قرار داديم. پس در ميان مردم، به حق داوري کن.»
.
[راوي گويد:] گفتم: اي زاده رسول خدا! پس داستان او با اوريا چيست؟ فرمود:
.
«زن در دوران داود اگر شوهرش مي مرد يا کشته مي شد، پس از او هرگز ازدواج نمي کرد، و اولين کسي که خداوند عزوجل، ازدواج با زنِ شوهر از دست داده را براي او روا دانست، داود بود...»[51]
تصویر
ارسال پست

بازگشت به “پیغمبر شناسی”