نجواي عاشقانه
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 2503
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 7581 بار
- سپاسهای دریافتی: 6236 بار
- تماس:
انتظار
[font=Tohama][align=center]به نام
انتظار
به هوش باشيد كه:
برگزيده آسمان از ميان تمامى مخلوقات مىآيد.
گوش به فرمانش فرا دهيد و طاعتش را گردن نهيد!
گريزگاهى نيست،
چه در التهاب اين نداى فراگير آسمانى خفتگان در بستر بى خبرى از جاى بر مىخيزند.
ايستادگان از سر غرور و نخوت برجاى ميخ كوب شده و با بازوانى لرزان بر زمين مىغلتند!
نشستگان از سرِ ناچارى در حيرتى تام، از جاى بر مىخيزند و همگان در اضطرابى سخت مىمانند تا دريابند آنها را چه رسيده است.
ديرى نمىپايد كه صدايى ديگر همه را به خود مىآورد. نغمهاى گوشنواز:
من آن بقيت خدايم،
دليلى از سوى او و خليفهاى در ميان بندگان،
آمدهام،
آگاه باشيد كه اين آمدن،
شما را بهترين بشارت است.
كاش نيك دريابيدش،
انقلابى بزرگ آسمان و زمين را در بر مىگيرد و حيرت آنى زمينيان را رها نمىسازد و آنان كه شنيدن نغمه دل انگيزش را انتظار مىكشند.
اى ياران برجسته و اى هم رازان و هم رزمان من!
اى همه كسانى كه خدايتان شما را براى يارى من برگزيده!
اى ذخيرههاى خداوندى!
به سوى من آييد.
اسماعيل شفيعى سروستانى.
انتظار
به هوش باشيد كه:
برگزيده آسمان از ميان تمامى مخلوقات مىآيد.
گوش به فرمانش فرا دهيد و طاعتش را گردن نهيد!
گريزگاهى نيست،
چه در التهاب اين نداى فراگير آسمانى خفتگان در بستر بى خبرى از جاى بر مىخيزند.
ايستادگان از سر غرور و نخوت برجاى ميخ كوب شده و با بازوانى لرزان بر زمين مىغلتند!
نشستگان از سرِ ناچارى در حيرتى تام، از جاى بر مىخيزند و همگان در اضطرابى سخت مىمانند تا دريابند آنها را چه رسيده است.
ديرى نمىپايد كه صدايى ديگر همه را به خود مىآورد. نغمهاى گوشنواز:
من آن بقيت خدايم،
دليلى از سوى او و خليفهاى در ميان بندگان،
آمدهام،
آگاه باشيد كه اين آمدن،
شما را بهترين بشارت است.
كاش نيك دريابيدش،
انقلابى بزرگ آسمان و زمين را در بر مىگيرد و حيرت آنى زمينيان را رها نمىسازد و آنان كه شنيدن نغمه دل انگيزش را انتظار مىكشند.
اى ياران برجسته و اى هم رازان و هم رزمان من!
اى همه كسانى كه خدايتان شما را براى يارى من برگزيده!
اى ذخيرههاى خداوندى!
به سوى من آييد.
اسماعيل شفيعى سروستانى.
-
- پست: 2503
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 7581 بار
- سپاسهای دریافتی: 6236 بار
- تماس:
[align=center]به نام
حرفهاى دل!
بايد بمانى كه او بيايد و دردهاى كهنه تو و تمام عالم را درمان كند و تو چشم به راهش مىمانى با انتظارى توأم با اميد؛
مىگويند سوارى است از آفتاب،
از روشنى،
با ردايى سبز و شمشيرى از عدل؛
مىگويند قامت سبزى دارد و خالى برگونه؛
مىگويند از راه سپيده مىآيد با بارانى از نور؛
مىگويند كعبه ميزبان قدوم پاك او و تكيهگاه او خواهد شد،
نمىدانم شايد روزى بيايد كه جز مشتى پر از اين پرنده در قفس نباشد.
اما در انتظارش مىمانم تا روزى كه درِ باغ خدا را باز كند و عطر دلانگيز حضورش در سراسر عالم بپيچد و دنيا از نور جمالش روشن گردد.
با جانى آماده قربانى شدن،
چشم به راهش مىمانم تا بيايد و بىقرارى هايم با يك تبسم او آرام گيرند و نيم نگاهش آبى بر آتش درد فراق باشد.
آن وقت با او بودن چه خوش است و يك قطره از جام وصال او نوشيدن چه خوش گوارتر از تمامى آبهاى عالم.
اى عزيز!
ببخش بر من اگر با جانى نه پاك و دلى نه روشن و اعمالى نه مقبول،
مشتاق تواَم،
اما باور كن كه در سر سودايى جز محبت تو نيست و خيالم از نقش و نگار تو پر است.
فاطمه نورمندى
حرفهاى دل!
بايد بمانى كه او بيايد و دردهاى كهنه تو و تمام عالم را درمان كند و تو چشم به راهش مىمانى با انتظارى توأم با اميد؛
مىگويند سوارى است از آفتاب،
از روشنى،
با ردايى سبز و شمشيرى از عدل؛
مىگويند قامت سبزى دارد و خالى برگونه؛
مىگويند از راه سپيده مىآيد با بارانى از نور؛
مىگويند كعبه ميزبان قدوم پاك او و تكيهگاه او خواهد شد،
نمىدانم شايد روزى بيايد كه جز مشتى پر از اين پرنده در قفس نباشد.
اما در انتظارش مىمانم تا روزى كه درِ باغ خدا را باز كند و عطر دلانگيز حضورش در سراسر عالم بپيچد و دنيا از نور جمالش روشن گردد.
با جانى آماده قربانى شدن،
چشم به راهش مىمانم تا بيايد و بىقرارى هايم با يك تبسم او آرام گيرند و نيم نگاهش آبى بر آتش درد فراق باشد.
آن وقت با او بودن چه خوش است و يك قطره از جام وصال او نوشيدن چه خوش گوارتر از تمامى آبهاى عالم.
اى عزيز!
ببخش بر من اگر با جانى نه پاك و دلى نه روشن و اعمالى نه مقبول،
مشتاق تواَم،
اما باور كن كه در سر سودايى جز محبت تو نيست و خيالم از نقش و نگار تو پر است.
فاطمه نورمندى
-
- پست: 2503
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 7581 بار
- سپاسهای دریافتی: 6236 بار
- تماس:
Re: نجواي عاشقانه
نام
ه گفتند
[COLOR=blue]گفتند تو كه بيايى خون به پا مىكنى،
جوى خون به راه مىاندازى و از كشته پشته مىسازى و ما را از ظهور تو ترساندند.
همه، پيش از آن كه نگاهمهرگستر و دستهاى عاطفه پرور تو را وصف كنند،
شمشير تو را نشانمان دادند.
آرى، [COLOR=#7030a0] براى اين كه گلها و نهالها رشد كنند بايد علفهاى هرز را وجينكرد و اين جز با داسى برنده و سهمگين ممكن نيست.
آرى، براى اين كه مظلومان تاريخ، نفسى به راحتى بكشند.
بايد پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاك ماليد و نسلشان را از روى زمين برچيد.
[COLOR=#7030a0]آرى، براى اين كه عدالت بر كرسى نشيند هرچه سرير ستم آلوده سلطنت را بايد واژگون كرد و به دست نابودى سپرد.
و اينها همه، همان معجزهاى است كه تنها از دست تو بر مىآيد و تنها با دست تو محقّق مىشود.
[COLOR=blue]اما مگر نه اين كه اينها همه مقدّمه است براى رسيدن به بهشتى كه تو بانى آنى.
آن بهشت را كسى بر ما ترسيم نكرد.
كسى به ما نگفت كه وقتى تو بيايى،
پرندگان در آشيانههاى خود جشن مىگيرند و ماهيان درياها شادمان مىشوند و چشمهساران مىجوشند و زمين
چندين برابر محصول خويش را عرضه مىكند.
ما نگفتند كه وقتى تو بيايى،
دلهاى بندگان را آكنده از عبادت و اطاعت مىكنى و عدالت بر همه جا دامن مىگسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ريشهكن
مىكند و خوى ستم گرى و درندگى را محو مىسازد و طوق ذلت بردگى را از گردن خلايق بر مىدارد.
به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى،
ساكنان زمين و آسمان به تو عشق مىورزند،
آسمان بارانش را فرو مىفرستد،
زمين، گياهان خود را مىروياند و زندگان آرزو مىكنند كه كاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقيقى را مىديدند كه
خداوند چگونه بركاتش را بر اهل زمين فرو مىفرستد.
هيچ كس فقير نمىماند و مردم براى صدقه دادن به دنبال نيازمند مىگردند و پيدا نمىكنند.
مال را به هر كه عرضه مىكنند،
مىگويد: بىنيازم.
[COLOR=blue] ... تو بىترديد بزرگترين جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خير خواهد .
[SIZE=85][COLOR=#003300] [COLOR=#953734]سيد مهدى شجاعى
ه گفتند
[COLOR=blue]گفتند تو كه بيايى خون به پا مىكنى،
جوى خون به راه مىاندازى و از كشته پشته مىسازى و ما را از ظهور تو ترساندند.
همه، پيش از آن كه نگاهمهرگستر و دستهاى عاطفه پرور تو را وصف كنند،
شمشير تو را نشانمان دادند.
آرى، [COLOR=#7030a0] براى اين كه گلها و نهالها رشد كنند بايد علفهاى هرز را وجينكرد و اين جز با داسى برنده و سهمگين ممكن نيست.
آرى، براى اين كه مظلومان تاريخ، نفسى به راحتى بكشند.
بايد پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاك ماليد و نسلشان را از روى زمين برچيد.
[COLOR=#7030a0]آرى، براى اين كه عدالت بر كرسى نشيند هرچه سرير ستم آلوده سلطنت را بايد واژگون كرد و به دست نابودى سپرد.
و اينها همه، همان معجزهاى است كه تنها از دست تو بر مىآيد و تنها با دست تو محقّق مىشود.
[COLOR=blue]اما مگر نه اين كه اينها همه مقدّمه است براى رسيدن به بهشتى كه تو بانى آنى.
آن بهشت را كسى بر ما ترسيم نكرد.
كسى به ما نگفت كه وقتى تو بيايى،
پرندگان در آشيانههاى خود جشن مىگيرند و ماهيان درياها شادمان مىشوند و چشمهساران مىجوشند و زمين
چندين برابر محصول خويش را عرضه مىكند.
ما نگفتند كه وقتى تو بيايى،
دلهاى بندگان را آكنده از عبادت و اطاعت مىكنى و عدالت بر همه جا دامن مىگسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ريشهكن
مىكند و خوى ستم گرى و درندگى را محو مىسازد و طوق ذلت بردگى را از گردن خلايق بر مىدارد.
به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى،
ساكنان زمين و آسمان به تو عشق مىورزند،
آسمان بارانش را فرو مىفرستد،
زمين، گياهان خود را مىروياند و زندگان آرزو مىكنند كه كاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقيقى را مىديدند كه
خداوند چگونه بركاتش را بر اهل زمين فرو مىفرستد.
هيچ كس فقير نمىماند و مردم براى صدقه دادن به دنبال نيازمند مىگردند و پيدا نمىكنند.
مال را به هر كه عرضه مىكنند،
مىگويد: بىنيازم.
[COLOR=blue] ... تو بىترديد بزرگترين جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خير خواهد .
[SIZE=85][COLOR=#003300] [COLOR=#953734]سيد مهدى شجاعى
-
- پست: 2503
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 7581 بار
- سپاسهای دریافتی: 6236 بار
- تماس:
Re: نجواي عاشقانه
به نام خدا
آدينه كه مي شود
بارالها! چگونه باور كنم نبودنش را وقتي
كه محبت دستي نوازشگر در تار و پود وجودم ريشه مي چگونه باور كنم سكوت درياي چشمهايم را وقتي كه قايق مهربانيش بي ناخدا در اوج آسمانها به پيش مي رود.
آدينه كه مي شود قاصدكهاي دلم را روانه آستان دوست مي كنم تا پيام آور حضور صدفي باشد كه يازده مروايد سبز را با خود به همراه دارد. وقتي كسي نيست كه درد آشنايم باشد فرشته اي پيدا مي شود تا در خلوت شبهاي تار تسلي بخش خاطرم باشد. هنوز ستاره اي بي نورم كه در انتظار شعاعي از خورشيد لحظه شماري مي كنم. كويري در انتظار آبم و حتي درياي اشكهايم كويرتف زده وجودم را سيراب نمي كند. از ستارگان آسمان سراغ مي گيرم و چون پرنده اي عاشق گمگشته ام را درميان فرشتگان آسمان مي جويم.
با من بگو چگونه از رويش ياس ها بگويم ،
وقتي كه نرگسي هاي چشمم در انتظار آمدنت سوسو مي زنند. هر شب با ياد تو به خواب مي روم و صبح در ... مي دانم كه مي آيي و غبار غم و اندوه هزاران ساله را ازقلبهاي خسته مان مي زدايي و اشكهاي زلالمان را از گونه هايمان برمي چيني. مي آيي و ضريح گمشده ياسي كبود را نشانمان ميدهي و مسيح مريم را با خويش همراه مي سازي . مي آيي و صندوقچه موسي را برايمان مي گشايي و آنگاه در كنار كعبه عشاق سر بر آستان بندگي خدايي مي سايي كه آمدنت را به منتظران و مستضعفان جهان وعده داده بود. مي آيي و در فراسوي نگاه منتظرمان، قلبهاي كوچك و اميدوارمان را به هم پيوند ميدهي و آن روز، روز شادي چشمهاي منتظري است كه عاشقانه مي گريند و به سويت بال و پر مي گشايند
[HIGHLIGHT=#ffff00]به امید ظهور دولت حقّه اهل بیت عصمت و طهارت
آدينه كه مي شود
بارالها! چگونه باور كنم نبودنش را وقتي
كه محبت دستي نوازشگر در تار و پود وجودم ريشه مي چگونه باور كنم سكوت درياي چشمهايم را وقتي كه قايق مهربانيش بي ناخدا در اوج آسمانها به پيش مي رود.
آدينه كه مي شود قاصدكهاي دلم را روانه آستان دوست مي كنم تا پيام آور حضور صدفي باشد كه يازده مروايد سبز را با خود به همراه دارد. وقتي كسي نيست كه درد آشنايم باشد فرشته اي پيدا مي شود تا در خلوت شبهاي تار تسلي بخش خاطرم باشد. هنوز ستاره اي بي نورم كه در انتظار شعاعي از خورشيد لحظه شماري مي كنم. كويري در انتظار آبم و حتي درياي اشكهايم كويرتف زده وجودم را سيراب نمي كند. از ستارگان آسمان سراغ مي گيرم و چون پرنده اي عاشق گمگشته ام را درميان فرشتگان آسمان مي جويم.
با من بگو چگونه از رويش ياس ها بگويم ،
وقتي كه نرگسي هاي چشمم در انتظار آمدنت سوسو مي زنند. هر شب با ياد تو به خواب مي روم و صبح در ... مي دانم كه مي آيي و غبار غم و اندوه هزاران ساله را ازقلبهاي خسته مان مي زدايي و اشكهاي زلالمان را از گونه هايمان برمي چيني. مي آيي و ضريح گمشده ياسي كبود را نشانمان ميدهي و مسيح مريم را با خويش همراه مي سازي . مي آيي و صندوقچه موسي را برايمان مي گشايي و آنگاه در كنار كعبه عشاق سر بر آستان بندگي خدايي مي سايي كه آمدنت را به منتظران و مستضعفان جهان وعده داده بود. مي آيي و در فراسوي نگاه منتظرمان، قلبهاي كوچك و اميدوارمان را به هم پيوند ميدهي و آن روز، روز شادي چشمهاي منتظري است كه عاشقانه مي گريند و به سويت بال و پر مي گشايند
[HIGHLIGHT=#ffff00]به امید ظهور دولت حقّه اهل بیت عصمت و طهارت
-
- پست: 2503
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 7581 بار
- سپاسهای دریافتی: 6236 بار
- تماس:
Re: نجواي عاشقانه
به نام خدا
ندبههاى دلتنگى
كجاست آن كه - جهان - چشم به راه او دوخته تا كژى و ناراستى را راستگرداند؟
آن كه براى گسستن ريشه ستم گران آماده شده است؟
آن كه اميدها به سوى او رود تا بنياد ستم و بيداد بر كند؟
آن كهاندوخته شده تا فريضهها و سنتهاى دين را نو گرداند؟
آن كه گزيده شده تا دين و آيين را - به اصل خود - بازگرداند؟
آن كه آرزويش داريم كه قرآن و احكام آن را زنده كند؟
بُرنده شاخساران ستم و تفرقه؟
محو كننده نشانههاى كژروى و هواپرستى؟
عزيز دارنده دوستان و خواركننده دشمنان؟
آن آينه خدا كه دوستان به سويش روى آرند؟
آن رشته پيوند خورده ميان زمين و آسمان؟
آن فرمانرواى روز پيروزى و افرازنده درفش راهنمايى؟
گردآوردنده سزاوارى و خشنودى حق؟
خون خواه كشته كربلا؟
آنپيشوايى كه از جانب خدا يارى شده بر هر كه بر او دست ستم گشود و به او دروغ بست؟
آن سر گُل آفريدگان، آن نكوكار پرهيزگار؟
فرزند پيامبر مصطفى و فرزند على مرتضى و فرزند خديجه روشن رخسار و فرزند فاطمه كبرى؟
پدر و مادرم فدايت باد و خودم سپر و حامى تو باشم،
[HIGHLIGHT=#ffff00] فرزند سروران مقرّب،
[HIGHLIGHT=#ffff00] فرزند گزيدگان بزرگوار،
[HIGHLIGHT=#ffff00] فرزند رهنمايان راه يافته،
[HIGHLIGHT=#ffff00]اى نيكان پاكيزه،
[HIGHLIGHT=#ffff00]اى بزرگان زبده،
[HIGHLIGHT=#ffff00] فرزند پاكان پاكيزه،
[HIGHLIGHT=#ffff00]اى بزرگواران برگزيده،
[HIGHLIGHT=#ffff00] فرزند بخشش.
اى كاش مىدانستم در كدامين خاك و سرزمينى!
آيا در كوه «رَضْوى» هستى يا در جاى ديگر؟ يا در «ذى طُوى»؟
گران است بر من اين كه مردم را ببينم و تو را ديدار نكنم و از تو آواز و نجوايى نشنوم؛
بر من ناگوار است كه بلا تو را گيرد و مرا نگيرد و ناله و گلايهام از من به تو نرسد.
جانم سوگند كه تو همان غايبى هستى كه از ما جدا نيستى؛
جانم سوگند كه تو همانامامى هستى كه از نگاه ما - ظاهراً - دورى و در واقع دورنيستى.
كى شود كه پرچم پيروزى برافرازى و ما تو را ببينيم و تو ما را؟
كى شود كه ما گرداگرد تو فراهم شويم و توپيشواى مردم شوى و زمين را از عدل پركنى؟
كى شود كه ريشه بيدادگران را از بيخ و بن براندازى و ما از سر شادمانى و سپاس بگوييم:
[HIGHLIGHT=#ffff00]ستايش از آن خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.
[HIGHLIGHT=#ffff00]خداوندا! درود فرست بر او برترين و كاملترين و تمامترين و با دوامترين و بيشترين و فراوانترين درودها را كه بر احدى از برگزيدگان و
ستودگان خلقت نفرستادهاى؛ و درود فرست بر او، درودى بىشمار و بىپايان و بىانتها.
[HIGHLIGHT=#ffff00]خداوندا! حق را به واسطه امام زمان«عج» بر پاى دار و باطل را به وسيله او برانداز و دوستان خود را به پيشوايى او به دولت رسان و
دشمنان خود را به وسيله او خوار و زار ساز.
[HIGHLIGHT=#ffff00]خداوندا! ميان ما و او پيوندى برقرار كن كه سرانجام، ما را به مصاحبت با پدرانش رساند و ما را از كسانى قرار ده كه به دامن آنان
چنگ زده و در سايه ولايت آنان آرميدهاند.
[HIGHLIGHT=#ffff00]اى مهربانترينِ مهربانان!
ندبههاى دلتنگى
كجاست آن كه - جهان - چشم به راه او دوخته تا كژى و ناراستى را راستگرداند؟
آن كه براى گسستن ريشه ستم گران آماده شده است؟
آن كه اميدها به سوى او رود تا بنياد ستم و بيداد بر كند؟
آن كهاندوخته شده تا فريضهها و سنتهاى دين را نو گرداند؟
آن كه گزيده شده تا دين و آيين را - به اصل خود - بازگرداند؟
آن كه آرزويش داريم كه قرآن و احكام آن را زنده كند؟
بُرنده شاخساران ستم و تفرقه؟
محو كننده نشانههاى كژروى و هواپرستى؟
عزيز دارنده دوستان و خواركننده دشمنان؟
آن آينه خدا كه دوستان به سويش روى آرند؟
آن رشته پيوند خورده ميان زمين و آسمان؟
آن فرمانرواى روز پيروزى و افرازنده درفش راهنمايى؟
گردآوردنده سزاوارى و خشنودى حق؟
خون خواه كشته كربلا؟
آنپيشوايى كه از جانب خدا يارى شده بر هر كه بر او دست ستم گشود و به او دروغ بست؟
آن سر گُل آفريدگان، آن نكوكار پرهيزگار؟
فرزند پيامبر مصطفى و فرزند على مرتضى و فرزند خديجه روشن رخسار و فرزند فاطمه كبرى؟
پدر و مادرم فدايت باد و خودم سپر و حامى تو باشم،
[HIGHLIGHT=#ffff00] فرزند سروران مقرّب،
[HIGHLIGHT=#ffff00] فرزند گزيدگان بزرگوار،
[HIGHLIGHT=#ffff00] فرزند رهنمايان راه يافته،
[HIGHLIGHT=#ffff00]اى نيكان پاكيزه،
[HIGHLIGHT=#ffff00]اى بزرگان زبده،
[HIGHLIGHT=#ffff00] فرزند پاكان پاكيزه،
[HIGHLIGHT=#ffff00]اى بزرگواران برگزيده،
[HIGHLIGHT=#ffff00] فرزند بخشش.
اى كاش مىدانستم در كدامين خاك و سرزمينى!
آيا در كوه «رَضْوى» هستى يا در جاى ديگر؟ يا در «ذى طُوى»؟
گران است بر من اين كه مردم را ببينم و تو را ديدار نكنم و از تو آواز و نجوايى نشنوم؛
بر من ناگوار است كه بلا تو را گيرد و مرا نگيرد و ناله و گلايهام از من به تو نرسد.
جانم سوگند كه تو همان غايبى هستى كه از ما جدا نيستى؛
جانم سوگند كه تو همانامامى هستى كه از نگاه ما - ظاهراً - دورى و در واقع دورنيستى.
كى شود كه پرچم پيروزى برافرازى و ما تو را ببينيم و تو ما را؟
كى شود كه ما گرداگرد تو فراهم شويم و توپيشواى مردم شوى و زمين را از عدل پركنى؟
كى شود كه ريشه بيدادگران را از بيخ و بن براندازى و ما از سر شادمانى و سپاس بگوييم:
[HIGHLIGHT=#ffff00]ستايش از آن خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.
[HIGHLIGHT=#ffff00]خداوندا! درود فرست بر او برترين و كاملترين و تمامترين و با دوامترين و بيشترين و فراوانترين درودها را كه بر احدى از برگزيدگان و
ستودگان خلقت نفرستادهاى؛ و درود فرست بر او، درودى بىشمار و بىپايان و بىانتها.
[HIGHLIGHT=#ffff00]خداوندا! حق را به واسطه امام زمان«عج» بر پاى دار و باطل را به وسيله او برانداز و دوستان خود را به پيشوايى او به دولت رسان و
دشمنان خود را به وسيله او خوار و زار ساز.
[HIGHLIGHT=#ffff00]خداوندا! ميان ما و او پيوندى برقرار كن كه سرانجام، ما را به مصاحبت با پدرانش رساند و ما را از كسانى قرار ده كه به دامن آنان
چنگ زده و در سايه ولايت آنان آرميدهاند.
[HIGHLIGHT=#ffff00]اى مهربانترينِ مهربانان!
-
- پست: 2503
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 7581 بار
- سپاسهای دریافتی: 6236 بار
- تماس:
Re: نجواي عاشقانه
نام
او خواهد آمد ...
ديرگاهيست در ظلمت بي فرداي اين روزگار زمين در انتظار است تا کسي بيايد که کس باشد و تا مردمان با نگاهي در او کس را از ناکس بازشناسند.
امروز که آدميان صداقت را به زير آوار فراموشي ها از ياد برده اند؛ حالا که خاک از خون سرخ عدالت گلگون است؛
زمين در حسرت يک مرد ميسوزد.
حالا که سپيدي ها همه در سياهي دلهاي آدميان رنگ باخته اند؛ ديدگان زمين در انتظار اندکي-حتي- سپيدي چون پلک خيس سپيده دم باراني ست.
راه درازيست از اينجا تا صداقت و زمين در انتظار است تا مردي بيايد از جنس آسمان تا با قدوم نازنينش جسورانه شقاوت را؛
خيانت را از هستي پاک کند.
تا شب دريده شود و ديدگان آدميان طلوعي از جنس عدالت را به نظاره بنشينند.
راه دشواري نيست از اينجا تا مصيبت و دستان سرد آدميان گرماي دستاني را به ياري مي خواند تا در مرداب بي رحمي دنيا اميدبخش رهايي باشد.
علي که از جنس آسمان بود به برق يک شمشير به آسمان رفت .
علي به ستوه آمده از آدمياني از جنس شقاوت و قساوت به برق يک شمشير از عمق وجود فرياد برآورد که :
فزت و رب الکعبه
و از آن روز که عدالت همراه علي به آسمان رفت, و زمان در انتظار وجود پر وجودي ست تا برخيزد,
برگيرد و جهاني را روشني بخشد.
او خواهد آمد..........
او خواهد آمد ...
ديرگاهيست در ظلمت بي فرداي اين روزگار زمين در انتظار است تا کسي بيايد که کس باشد و تا مردمان با نگاهي در او کس را از ناکس بازشناسند.
امروز که آدميان صداقت را به زير آوار فراموشي ها از ياد برده اند؛ حالا که خاک از خون سرخ عدالت گلگون است؛
زمين در حسرت يک مرد ميسوزد.
حالا که سپيدي ها همه در سياهي دلهاي آدميان رنگ باخته اند؛ ديدگان زمين در انتظار اندکي-حتي- سپيدي چون پلک خيس سپيده دم باراني ست.
راه درازيست از اينجا تا صداقت و زمين در انتظار است تا مردي بيايد از جنس آسمان تا با قدوم نازنينش جسورانه شقاوت را؛
خيانت را از هستي پاک کند.
تا شب دريده شود و ديدگان آدميان طلوعي از جنس عدالت را به نظاره بنشينند.
راه دشواري نيست از اينجا تا مصيبت و دستان سرد آدميان گرماي دستاني را به ياري مي خواند تا در مرداب بي رحمي دنيا اميدبخش رهايي باشد.
علي که از جنس آسمان بود به برق يک شمشير به آسمان رفت .
علي به ستوه آمده از آدمياني از جنس شقاوت و قساوت به برق يک شمشير از عمق وجود فرياد برآورد که :
فزت و رب الکعبه
و از آن روز که عدالت همراه علي به آسمان رفت, و زمان در انتظار وجود پر وجودي ست تا برخيزد,
برگيرد و جهاني را روشني بخشد.
او خواهد آمد..........
-
- پست: 2503
- تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 7581 بار
- سپاسهای دریافتی: 6236 بار
- تماس:
و عباس همچنان در اهتزاز
به نام خدا
و عباس همچنان در اهتزاز
...
يک صدا!
يک ضربه!
ساعت يک از نيمه گذشته!
صدا از گلدستة رو به رو بگوش ميرسد.
در قابي از نور و سکوتي که در ژرفاي شب صداي ساعت آنرا ميشکند.
دانگ...
از ازدحام خبري نيست
شهر در خواب رفته!
چونان مسافران خسته در گوشهاي و کنجي آرام
صداي ديگري آرامش شهر را برهم نميزند
دانگ...
صداي آرامش
صداي ساعت در قاب سبز گلدسته
انعکاس خلوت اثيري شب در کربلاست!
پسرکي که از صبح در ظرف بزرگي آب يخ هديه ميداد در خواب رفته،
در ميدان سبز کربلا!
دستفروشي تنها در کنارة ميدان نشسته
چه ميفروشد؟ نميدانم. اما، پيداست که خود خريدار است
دانگ...
صداي زنگ را خريدار است
صداي سبز آرامش اثيري بودن در سايه سار نخل بلند اردوگاه حسين را
دانگ ساعت و بال بال زدن پرچم سرخ در اهتزاز
بيداري، پرچم سرخ و بودن
شهر بي آنکه بداند در سايه سار نخل سردار کربلا آرميده است.
اردوگاه کربلا چشم به بال بال زدن پرچم سرخ دارد
و گوش، به ساعتي که بيداريش را جار ميزند
دانگ...
بيدارم!
چون خورشيدي رخشان،
بيزار از تاريکي
بيدارم!
چون موجي در حرکت،
گريزان از ايستايي
بيدارم!
چون روح سبز جنگل،
سرشار از زندگي
چون چشم زينب در شب فراق
چون گوش مردان دشت نينوا!
هَل مِن ناصرٍ ينصرني؟
دانگ...
و بال بال زدن پرچم
لبيک اي حسين!
اي روح سبز زندگي!
اي دريا!
اي تماميت حيات!
[COLOR=#7030a0]اي همة آزادگي!
* * *
ماه از فراز شهر ميگذرد
آرام...
گويي صداي ساعت در قاب سبز گلدسته
پاي رفتنش را بسته
به کجا ميرود؟
به غروب؟
به محاق؟
دانگ ساعت و بال بال زدن پرچم؛
بودن و ماندن را به گوشش ميخواند
شهر در انتظار صدايي ديگر از گلدسته است
دانگ... دانگ...
و اينک دو بار!
پيش از آنکه ديو يأس سايه بگسترد، ساعت به صدا درمي آيد
اينک دوبار
در اهتزاز است
عباس ايستاده است
بيدار
در پهندشت کربلا
در ميدانگاه شهر
دانگ...
موج است و روح سبز جنگل
نويد سحر ميدهد!
تا صبح راهي نيست
تا محو سياهي
تا نور
تا دميدن
تا ظهور
ساعت در قاب سبز گلدسته مينوازد
سه بار!
دستفروش بيدارتر از هميشه دل به دانگ ديگري خوش کرده
پرچم سرخ بال بال ميزند!
گلدسته به صدا درمي آيد!
الله اکبر... الله اکبر!
نور از مشرق آسمان ميبارد
سياهي، اشباح، رهزنان نيمه شب ،
همه ميگريزند
همچنان ايستاده است
ساعت همچنان صدا درميدهد
پرچم همچنان بال بال ميزند
[COLOR=#7030a0]تا صبح...
تا پهن شدن همة نور در گسترة زمين
تا فردا...
تا وقتي که شبي، شبحي و ترسي نباشد
تا آمدن
تا تولد دوبارة اصغر
تا آشکار شدن قد رشيد علي اکبر [COLOR=#7030a0]از ميانة خيمه گاه
تا شکفتن لبخندي از نور بر لبهاي
رقيه
سکينه
همچنان در اهتزاز است
پسرک سقا به صحن خيابان آمده
دستفروشها در امنيت بال بال زدن پرچم بيرون آمده اند
و ساعت،
هر ساعت مينوازد
دانگ... دانگ...
اسماعيل شفيعي سروستاني
و عباس همچنان در اهتزاز
...
يک صدا!
يک ضربه!
ساعت يک از نيمه گذشته!
صدا از گلدستة رو به رو بگوش ميرسد.
در قابي از نور و سکوتي که در ژرفاي شب صداي ساعت آنرا ميشکند.
دانگ...
از ازدحام خبري نيست
شهر در خواب رفته!
چونان مسافران خسته در گوشهاي و کنجي آرام
صداي ديگري آرامش شهر را برهم نميزند
دانگ...
صداي آرامش
صداي ساعت در قاب سبز گلدسته
انعکاس خلوت اثيري شب در کربلاست!
پسرکي که از صبح در ظرف بزرگي آب يخ هديه ميداد در خواب رفته،
در ميدان سبز کربلا!
دستفروشي تنها در کنارة ميدان نشسته
چه ميفروشد؟ نميدانم. اما، پيداست که خود خريدار است
دانگ...
صداي زنگ را خريدار است
صداي سبز آرامش اثيري بودن در سايه سار نخل بلند اردوگاه حسين را
دانگ ساعت و بال بال زدن پرچم سرخ در اهتزاز
بيداري، پرچم سرخ و بودن
شهر بي آنکه بداند در سايه سار نخل سردار کربلا آرميده است.
اردوگاه کربلا چشم به بال بال زدن پرچم سرخ دارد
و گوش، به ساعتي که بيداريش را جار ميزند
دانگ...
بيدارم!
چون خورشيدي رخشان،
بيزار از تاريکي
بيدارم!
چون موجي در حرکت،
گريزان از ايستايي
بيدارم!
چون روح سبز جنگل،
سرشار از زندگي
چون چشم زينب در شب فراق
چون گوش مردان دشت نينوا!
هَل مِن ناصرٍ ينصرني؟
دانگ...
و بال بال زدن پرچم
لبيک اي حسين!
اي روح سبز زندگي!
اي دريا!
اي تماميت حيات!
[COLOR=#7030a0]اي همة آزادگي!
* * *
ماه از فراز شهر ميگذرد
آرام...
گويي صداي ساعت در قاب سبز گلدسته
پاي رفتنش را بسته
به کجا ميرود؟
به غروب؟
به محاق؟
دانگ ساعت و بال بال زدن پرچم؛
بودن و ماندن را به گوشش ميخواند
شهر در انتظار صدايي ديگر از گلدسته است
دانگ... دانگ...
و اينک دو بار!
پيش از آنکه ديو يأس سايه بگسترد، ساعت به صدا درمي آيد
اينک دوبار
در اهتزاز است
عباس ايستاده است
بيدار
در پهندشت کربلا
در ميدانگاه شهر
دانگ...
موج است و روح سبز جنگل
نويد سحر ميدهد!
تا صبح راهي نيست
تا محو سياهي
تا نور
تا دميدن
تا ظهور
ساعت در قاب سبز گلدسته مينوازد
سه بار!
دستفروش بيدارتر از هميشه دل به دانگ ديگري خوش کرده
پرچم سرخ بال بال ميزند!
گلدسته به صدا درمي آيد!
الله اکبر... الله اکبر!
نور از مشرق آسمان ميبارد
سياهي، اشباح، رهزنان نيمه شب ،
همه ميگريزند
همچنان ايستاده است
ساعت همچنان صدا درميدهد
پرچم همچنان بال بال ميزند
[COLOR=#7030a0]تا صبح...
تا پهن شدن همة نور در گسترة زمين
تا فردا...
تا وقتي که شبي، شبحي و ترسي نباشد
تا آمدن
تا تولد دوبارة اصغر
تا آشکار شدن قد رشيد علي اکبر [COLOR=#7030a0]از ميانة خيمه گاه
تا شکفتن لبخندي از نور بر لبهاي
رقيه
سکينه
همچنان در اهتزاز است
پسرک سقا به صحن خيابان آمده
دستفروشها در امنيت بال بال زدن پرچم بيرون آمده اند
و ساعت،
هر ساعت مينوازد
دانگ... دانگ...
اسماعيل شفيعي سروستاني