(?) ««» امامت بلافصل «»» (؟)

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

(?) ««» امامت بلافصل «»» (؟)

پست توسط محمد علي »

 بسم الله الرّحمن الرّحيم 

پيشگفتار


  والصّلوة والسّلام على محمّد المصطفى وآله الطّاهرين ولعنة الله على أعاديهم من الاوّلين والآخرين. 


«امامت»، همچنانكه از تعريف آن بدست مى آيد كه: رياستى عمومى است بر جميع امّت در تمام امور دين و دنيا به حساب نيابت

و خلافت از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم
(1)، مقامى منيع، و «امام» هم لامحالة، بخصوص در مكتب شيعه، داراى جايگاهى رفيع مى باشد.


و البتّه اين رفعت جاه و بلندى مقام درباره «امام» و «جانشين پيامبر» نزد شيعيان، دستاورد تعليمات امامان معصومشان عليهم السّلام مى باشد، چرا كه پس از اثبات حقّانيّت دوازده امام (با براهين غير قابل خدشه از عقل و نقل) كه با علىّ بن أبيطالب عليه السّلام آغاز و به همنام و هم كنيه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم يعنى: حضرت ولىّ الله الأعظم حجّة ابن الحسن العسكري عليه وعلى آبائه الصّلوة والسّلام به انجام مى رسند، شيعيان، گوش دل سوى فرمايشات آن سروران دين و دنيا نموده، و با خضوع و خشوع هرچه تمامتر در محضرشان زانوى ادب زده، و از زلال علمشان بهره ها گرفتند، و با عكوف بر سراى باب مدينه علم رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم، آن قدر كه خاكيان را ممكن بود، (البتّه هر كسى فراخور درك و فهمش) قلبهاى زنگار گرفته را به انوار معارف نامنتهاى آن ابواب الهى جلاء دادند.


شيعيان اهلبيت عليهم السّلام در سايه ارشادات و به بركت تعلّم در مكتب امامانشان عليهم السّلام، آن عصاره هاى خلقت را اينگونه شناخته اند كه:

 اَلاِْمامُ واحِدُ دَهْرِه، لا يُدانيهِ أَحَدٌ، وَلا يُعادِلُهُ عالِمٌ، وَلا يُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ، وَلا لَهُ مِثْلٌ وَلا نَظيرٌ، مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَيْرِ طَلَب مِنْهَ لَهُ وَلا اكْتِساب،

بَلِ اخْتِصاصٌ مِنَ المُفَضِّلِ الوَهّابِ
.(2) 

ترجمه: امام (و جانشين پيامبر) يگانه روزگارش مى باشد، و كسى (در علوّ جاه و مقام) به او نمى رسد، هيچ دانائى (در دانائى و علم) با او برابرى نمى تواند، و يافت نمى شود كسى كه بتواند كار او را انجام دهد، مانند و مشابهى برايش نيست، معدن كمالات و فضائل بوده، اين كمالات جز از صُقْع ربوبى، از جاى ديگرى نشأت نگرفته است.


و نيز در باره اين اعجوبه هاى سراچه وجود اينگونه معتقدند كه:

 وَهُوَ بِحَيْثُ النَّجْمُ مِنْ يَدِ الْمُتَناوِلينَ وَوَصْفِ الواصِفينَ.(3) 

ترجمه: جايگاه بلند «امام» و عدم امكان وصول به كنه ذات او به مثابه مقام اختران است نسبت به دست انداختن كسانى كه
در صدد دست رساندن به آنها مى باشند، و با قلّت بضاعت علمى از اوضاع كهكشانها، درصدد توصيف آنها مى خواهند برآيند.


و همانطور كه گذشت شناخت اين ولىّ مطلق پروردگار محتاج به ضميرى صاف و فكرى دور از تعصّب و خيالات است، پس جاى هيچ شگفتى نيست كه كسانى اين ارادت خالصانه، و معرفتى اينگونه عريق را «غلوّ» پنداشته، و شيعيان را در ارتباط با داشتن چنين عقائد پاكى (كه چيزى جز تعليمات سرورانشان نمى باشد) «غالى» بنامند.

در اينجا مناسب است كه فرازى از فرمايشات فخر الشّيعة ومفخر اهل الشّريعة سيفٌ من سيوف الله المشهورة على أعدائه مرحوم آية الله علاّمه امينى اسكنه الله فسيح جنانه را كه در مرضى كه منتهى به ارتحال آن عالم فرزانه به دارالجنان شد، به صديقى حميم فرموده بودند ذكر نمائيم، كلامى نورانى كه حاكى از ولائى خالص، سينه اى مملوّ از محبّت و معرفت و دلى سوخته باشد، فرموده بودند:

 «تعجّب است از مردمى كه شكّ در امامت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السّلام بعد از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم بر امّت دارند، و حال آنكه نور مقدّسش، واسطه ظهور ممكنات از كتم عدم به سراى وجود است، و اوست كه نور وجودش در خلقت، تنها همتاى حضرت ختمى مرتبت است.» 

و لازم به ذكر است كه تنها شيعه اماميّه، روايات مقامات ولايت مطلقه كليّه و سبقت خلقت نور امامان عليهم السّلام را نقل نكرده اند، بلكه در تأليفات مخالفين، بالخصوص آنچه در زمينه فضائل و مناقب اهلبيت عليهم السّلام به رشته تحرير درآمده، روايات زيادى وجود دارد كه مثبت مدّعاى شيعيان است.

آرى، همچنانكه گذشت، بحث از معارف ولايت امامان شيعه عليهم السّلام با آن عرض عريضى كه دارد، پيشكش خصم باشد، اكنون سخن ما اين است كه با وجود آنهمه ادلّه غير قابل انكار در سرتاسر تأليفات اعلام اهل خلاف، چگونه است كه هنوز بر سر انكار بوده، بدون هيچ مستند صحيح و قابل اعتنائى، شيعيان اهلبيت عليهم السّلام را در معرض تهمت هايى ناروا قرار داده، و عقائد برهانى و پاك و بى آلايش شيعه را كه مأخذى جز قرآن كريم و فرمايشات پيامبر و اهلبيت كرامش عليهم الصّلوة والسّلام ندارد، بازيچه افكار و اميال خود قرار داده اند.


کتابی كه در پيش رو داريد، فرازهايى از همين پرونده غير مختومه است كه روى مندرجاتش به طرف همه انديشمندان و آزادمردان عالم علم و تحقيق و تدقيق باز است، باشد كه روح حقّ طلبى و واقع گرائى، در قطرى از اقطار عالم، گم گشته اى را به شاهراه هدايت رهنمون شده، و از سعادت ابدى و حيات جاويد كه در گرو عقيده صحيح است بهره مندش سازد.


اين مجموعه از سه فصل تشكيل شده است:

ـ فصل اوّل: بررّسى سند و دلالت سه حديث از احاديث بيشمارى كه شيعه اماميّه براى اثبات مدّعاى خودش به آنها تمسّك مى جويد، كه آن سه عبارتند از: حديث ثقلين، حديث غدير و حديث ولايت.

ـ فصل دوّم: ابطال ادلّه اى كه مخالفين براى اثبات امامت اوّلين امامشان به آنها تمسّك جسته اند.

ـ فصل سوّم: مباحث اين فصل، بعد از تنزّل شيعه از مبناى خودش و مماشات با مخالفين در طريق تعيين خليفه و جانشين رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم است، به اين معنى كه: ولو حقّ تعيين خليفه بعد از پيامبر با خود مردم باشد، ولى در عين حال، اهل خلاف نيز وجود شرائطى را در فرد منتخب، ضرورى مى دانند، در اين فصل اثبات مى گردد كه: اوّلين امام اهل سقيفه، واجد شرائطى كه خود آنان وجود آن شرائط را در خليفه و جانشين بعد از پيامبر معتبر مى دانند نبوده است، و با ابطال امامت خليفه اوّلشان، اركان خلافت خليفه دوّم و سوّم نيز منهدم مى گردد، چرا كه خلافت آن دو، فرع خلافت اوّلين خليفه است.

بحث در اطراف كليّه مسائل مطروحه، با تمسّك به ادلّه مقبول نزد فريقين دنبال شده است (همان شيوه اى كه عمل انديشمندان و متفكّران عاليمقدار شيعه هميشه بر آن بوده است) و از كوچكترين امرى كه خلاف قوانين باب مناظره است احتراز گرديده شده است.

اميد است كه متحرّيان حقّ و حقيقت، و طالبان جلوه ربّانى به ديده انصاف در آنها نظر كرده و در محكمه وجدان كه تنها محكمه اى است كه محتاج به قاضى نيست، قضاوتى دور از هرگونه رنگ تعصّب بنمايند.


 (1) 

----------------------- پی نوشت -----------------------------
(1) همين كتاب: فصل سوّم / 203.
(2) اصول كافى: ج1/201، چاپ دارالكتب الاسلاميّة ـ 1390 هـ . ق.
(3) اصول كافى 1/201.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

  فصل اوّل: سه دليل از دلائل إمامت اميرالمؤمنين عليه السّلام  



1-حديث ثقلين :::


[align=center]بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله ربّ العالمين، والصّلاة والسّلام على سيّدنا ونبيّنا محمّد وآله الطيّبين الطّاهرين، ولعنة الله على أعدائهم أجمعين من الأوّلين والآخرين. 


بحثى كه در پيش داريم در ارتباط با «حديث ثقلين» است، حديث شريفى كه اگر بدان عمل مى شد و نيز اگر تطبيق بر مصاديق صحيحش مى گرديد چنين اختلافى خانمانسوز امّت مسلمان را فرا نمى گرفت.

نداى وحدت ندائى الهى است، و نداى اختلاف از شيطان است، خداوند متعال مى فرمايد:

(يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ* وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً)(1):

اى مؤمنان، بپرهيزيد خدا را آنچنان كه سزاوار است پرهيز كردن از او، و البتّه از دنيا بيرون نرويد جز در حاليكه مسلمان باشيد، و همگى به «ريسمان خدا» جنگ زنيد و پراكنده نشويد، و به ياد آوريد نعمت خدا را بر خودتان آنگاه كه با هم دشمن بوديد، پس خداوند ميان دلهاى شما اُلفت و يگانگى قرار داد و به سبب نعمت پروردگار برادر گرديد.

«ريسمان خدا» يعنى: حقيقتى كه بندگان بوسيله آن با خداوند متعال ارتباط پيدا مى كنند و راه او را مى پيمايند.

و از اين آيات استفاده مى شود كه: يگانه طريق ايجاد وحدت، چنگ زدن همگان است به «ريسمان خدا»، و در احاديث بسيارى كه صحّت آنها مورد اتّفاق فريقين است،

رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده اند: «ريسمان الهى» كه مؤمنين بايستى به آن چنگ زنند، يكى كتاب خداوند متعال،

و ديگرى خاندان نبوّت عليهم السّلام است، و اين دو، وسيله هدايت و مانع از ضلالت بوده و تا روز قيامت از هم جدايى ندارند.

و البتّه زيان اختلاف در آخرت هويدا گشته، و جبران پذير نيز نخواهد بود، و در حديثِ اِخبار رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به هفتاد و سه فرقه شدن امّت،

و جهنّمى بودن هفتاد و دو فرقه(2)، آن زيان بيان گرديده است.

و قرآن كريم، راه وحدت و طريق وصول به آن را در صورت وقوع اختلاف بيان فرموده است:

(قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَة سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللهِ فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ)(3):

(اى پيامبر) بگو: اى اهل كتاب، بياييد سوى كلمه اى كه ميان ما و شما يكسان است كه نپرستيم جز خداى را و چيزى را شريك او قرار ندهيم، و برخى از ما جز خدا را ارباب نگيريم، پس اگر رو گردانيدند بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمان هستيم.

روى سخن در اين آيه كريمه با «اهل كتاب» است كه خود را موحّد و پيرو پيامبران مى دانند.

و خلاصه سخن آنست كه: رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به فرمان خداوند متعال به آنان مى فرمايد: براى اختلافاتى كه در بين است دشمنى نكنيد، بياييد در موارد توافق كه خداپرستى و ترك شرك و ترك اطاعت از غير خداوند متعال است با هم تفاهم كنيم و آن را مورد عمل قرار دهيم تا بتوانيم با منطق صحيح، موارد اختلاف را حلّ كرده، حقّ را معلوم نمائيم، پس اگر نپذيرفتند، به آنان بگوئيد: ما مسلمان هستيم، يعنى: ما تسليم فرمان خدا هستيم، و در خداپرستى و توحيد راست مى گوييم، نه شما، زيرا حقّ جو و خداپرست در جهت خداپرستى با ديگر خداپرستان يگانگى مى كند و دشمنى و مخالفت نمى نمايد، و در جهت مورد اختلاف نيز تفاهم مى نمايد و حقّ را در ميان اختلاف كنندگان روشن مى كند.

پس راه ايجاد وحدت (طبق تعليم قرآن كريم) آنست كه: اختلاف كنندگان (اگر راست مى گويند و قصد توافق و اتّحاد دارند) در آنچه توافق دارند معترف بوده و كتمان نكنند و آن را مسكوت نگذارند، و در آنچه اختلاف دارند تعصّب را رها نموده، حقّ جو باشند، و دانايان هر قومى با يكديگر تماس گرفته و بدون مداخله نادانان و آشوب طلبان مراجعات داشته باشند، و با منطق استدلال صحيح، حقّ جويانه و منصفانه، حقّ را در ميان آراء و نظريّات گوناگون روشن نمايند تا بندگان خدا از زيان اختلاف در امان باشند.

و البتّه اگر در موارد وحدت و توافق، سهل انگارى شود، و چيزى كه اختلاف كنندگان آن را حقّ مى دانند، ترك نمايند، و براى احياء و ترويج آن قيام و اقدام ننمايد و در اختلافات با هم دشمنى و ستيزگى داشته باشند، نشانه آنست كه حقّ جو نيستند، بلكه گرفتار بلاى تعصّب مى باشند.

و در امّت اسلام در زمانهاى گذشته و اكنون، بسيارى از چيزها كه مورد توافق همگان است متروك مانده، و در پس پرده فراموشى نهان گشته، و چنان مشاهده مى شود كه آنها را از دين محسوب نمى دارند.
و اين راه صحيح ايحاد وحدت دينى است كه خداوند كريم در كتاب مجيدش به بندگان تعليم داده است.

و «حديث ثقلين» يكى از بهترين دلائل مورد اتّفاق فريقين است كه مى توان با چنگ زدن به مضامين نورانيش،

و رها ساختن پرده هاى اوهام و تعصّب، راه پرمخاطره اختلاف در دين را مسدود نمود، زيرا همچنانكه خواهد آمد سند اين حديث شريف قابل تشكيك نبوده

(كما اينكه صحّت سند و حتّى تواتر عند الفريقين نسبت به ادلّه اى كه شيعه در اثبات مدّعايش بدان تمسّك مى جويد، در سرتاسر مباحث اثبات خلافت

و جانشينى بلافصل اميرالمؤمنين عليه السّلام موجود است)، و دلالت آن نيز واضح و روشن است.

قبل از ورود در بحث، يكى دو لفظ از الفاظ «حديث ثقلين» را مذكور مى داريم:

ترمذى در كتاب «صحيحش» به سند خودش از جابر بن عبدالله انصارى نقل مى كند كه: رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمودند: «يا أيُّهَا النَّاسُ، إنّي تَرَكْتُ فِيكُمْ ما إنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا: كِتابَ اللهِ وَعِتْرَتِي أهْلَبَيْتِي»[color=brown](4) : اى مردم، من در ميان شما چيزى گذاشتم كه اگر تمسّك به آن جوئيد هرگز گمراه نخواهيد شد: قرآن و عترت من كه خاندان نبوّت هستند.

و نيز ترمذى در «صحيحش» از زيد بن ارقم چنين نقل مى كند كه زيد گفت: رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمودند: «إنِّي تارِكٌ فِيكُمْ ما إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدي، أَحَدُهُما أَعْظَمُ مِنَ الآخَرِ: كِتابُ اللهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأرْضِ، وَعِتْرَتِي أهْلُبَيْتِي، وَلَنْ يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُوني فِيهِما»[color=brown](5) : بدرستى كه من بجا مى گذارم در بين شما چيزى كه اگر بدان چنگ بزنيد بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد، يكى از آن دو از ديگرى باعظمت تر است، كتاب خدا كه ريسمانى متّصل از آسمان به زمين است، و خاندان نبوّت، و اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا سر حوض كوثر بر من وارد شوند، پس دقّت نمائيد كه بعد از من در حقّ آن دو چگونه رفتار خواهيد داشت.

اين بود دو لفظ از الفاظ اين حديث شريف از دو نفر صحابى از كتاب «صحيح ترمذى».

بحث ما درباره «حديث ثقلين» در چهار جهت است:
 جهت اوّل: تحقيق در الفاظ حديث شريف.
جهت دوّم: تحقيق در راويان حديث شريف.
جهت سوّم: تحقيق در دلالت حديث شريف.
جهت چهارم: اشكالات خصم بر حديث شريف ثقلين.
 


 (2) 
-------------------- پی نوشت --------------------------------
(1) سوره آل عمران: 3/102 و103.
(2) كنز العمّال: ج11/114 حديث 30834 تا 30838، سبل الهدى والرّشاد: ج10/159، سنن ابن ماجه: حديث 175 و3993، مسند احمد: ج3/120 و145.
(3) سوره آل عمران: 3/64.
(4) صحيح ترمذى: ج5/662، حديث 3786 ـ چاپ دار احياء التّراث العربى ـ بيروت.
(5) صحيح ترمذى: ج5/663، حديث 3788.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 جهت اوّل : تحقيق در الفاظ « حديث ثقلين » 


اين حديث شريف، مشهور است به «حديث ثَقَليْن»، و ثَقَلَيْن، تثنيه «ثَقَل» مى باشد، و كلمه ثَقَل در لغت به معناى آن چيزى است كه مسافر با خود حمل مى كند،

و ناگفته نماند كه عدّه اى از محدّثين و اهل لغت، اين كلمه را «ثِقْلَيْن» يعنى به كسر ثاء و سكون قاف، قرائت كرده اند، كه در اين صورت تثنيه ثِقْل، خواهد بود،

و ثِقْل در لغت به معناى بار سنگين و گنج آمده است، ولى به نظر مى رسد كلمه «ثقلين» در اين حديث شريف، به فتح ثاء و قاف باشد.

فيروز آبادى در كتاب «القاموس المحيط» مى گويد: و ثَقَل (به حركت قاف) متاع مسافر و اثاثيه او و نيز هر چيز نفيسى را كه پنهان و محفوظش مى دارند گويند،

  و از همين لغت است حديث شريف: إِنِّي تارِكٌ فِيْكُمُ الثَّقَلَيْنِ، كِتابَ اللهِ وَعِتْرَتِي(1)


و اينكه ما ضبط اوّل را بر ضبط دوّم ترجيح داديم بدين جهت است كه: تناسب ضبط اوّل (كه ثَقَلَيْن باشد) با موقعيّتى كه اين حديث شريف

از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم صادر گرديده بيشتر است، توضيح مطلب اينكه:

 مسافرى كه از شهرى به شهرى كوچ مى كند ـ خصوصاً اگر هرگز قصد بازگشت به مبدأ را نداشته باشد ـ اسباب و اثاثيه زندگانى اش را با خود مى برد، و از آنجا كه حمل و نقل در آن زمان به سختى و مشقّت انجام مى گرفت و انسان نمى توانست تمام لوازم و اثاثيه زندگى را از جائى به جائى ببرد، لا محاله، هنگام كوچ كردن، به حمل گرانبهاترين و نفيس ترين اشياء تحت تملّكش اكتفاء مى كرد. 

رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در مقدّمه «حديث ثقلين» مى فرمايند: بدرستيكه من دعوت شده ام و به اين دعوت جواب گفته ام، و بنا بر بعضى از نقلها

فرمودند: من دعوت خواهم شد و جواب مثبت به اين دعوت خواهم داد، و آن حضرت با اين فرمايشات، اِخبار از قرب رحلت جانگدازشان مى فرمايند،

و اينكه اين سراى فانى را ترك و به سراى باقى خواهند شتافت، و متعاقب اين اِخبار، مى فرمايند: «وإنّي تاركٌ»، موقعيّت سفر آخرت اقتضاء مى كند

آن حضرت عزيزترين و گرانبهاترين اشياء خودشان را با خود ببرند، ولى به مقتضاى رأفت و لطف بى شائبه اى كه بر امّت دارند، و از آنجائيكه حرص بر بقاء

اين دين حنيف و شريعت غرّاء دارند، اين گرانبهاترين اشياء كه در طول حيات پربركتشان نهايت اعتناء و توجّه به آنها را داشتند در بين امّت باقى گذاشتند،

و در جاى خود ثابت است كه محبوب ترين، گرانبهاترين و نفيس ترين چيز نزد آن حضرت همانا قرآن كريم، و خاندان پاكش بودند،

پس آنچه را كه روى حساب مسافرت از اين دار فانى بايد با خود ببرند، به حساب رأفت و محبّت بى دريغى كه به امّت دارند در بين آنها باقى مى گذارند،

و سپس توصيه مى فرمايند كه: امّت به آنها چنگ زده و از آنها دورى نگزينند، زيرا هدايت ابدى آنان در گرو تمسّك به اين دو گوهر نفيس و گرانبهايى است كه آن

بزرگوار به مقتضاى لطف خاصّش بر امّت در بين آنان باقى گذاشته اند، و البتّه انسب بودن «ثَقَلين» با اين معنى، كاملاً واضح است،

  ولو اينكه قرائت ديگر نيز وافى به مقصود است. 


 (3) 
---------------- پی نوشت ------------------------------
(1) القاموس المحيط: ج3/353، المؤسّسة العربيّة ـ بيروت.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

در ادامه تحقيق در الفاظ «حديث ثقلين» گفته مى شود: همچنانكه ملاحظه نموديد در نقل اوّل، عبارت حديث «ما إنْ أَخَذْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا»،

و در نقل دوّم «ما إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا» بود، و اين دو نقل در عبارات غير ترمذى نيز موجود است، لفظ «ما إنْ أَخَذْتُمْ»

و يا عبارتى كه مشتمل بر كلمه «اَخْذ» باشد در مدارك زير بچشم مى خورد:

مسند احمد بن حنبل: ج5/492، حديث 18780، مسند ابن راهويه به نقل ابن حجر عسقلانى در «المطالب العالية» حديث 1873، طبقات ابن سعد: ج1/194، صحيح ترمذى: ج2/219، مسند ابى يَعْلى به نقل علاّمه بَدَخشى در «مفتاح النّجا»، المعجم الكبير طبرانى: ج3/62، حديث 2678، مصابيح السنّة: ج4/190، حديث 4816، چاپ دار المعرفة ـ بيروت ـ 1407 هـ.ق، جامع الاصول: ج1/278، حديث 66، چاپ دار الفكر ـ بيروت ـ 1403 هـ.ق، ونيز مصادر ديگر.
و لفظ «تمسّك» در مسند عبد بن حميد: 265، و تفسير «الدرّ المنثور»، و «الجامع الصغير» و «احياء المَيْت» كه هر سه از تأليفات جلال الدّين عبدالرّحمن سيوطى است موجود است.

و با مراجعه به كتب لغت درمى يابيم كه مراد از كلمه «اَخْذ» يا كلمه «تمسّك» در چنين مواردى كه «حديث ثقلين» يكى از آن موارد است، «تبعيّت و پيروى» است،
و اتّفاقاً خود كلمه «الإتّباع» كه معنايش همان «تبعيّت و پيروى» است در لفظ روايات ابن ابى شيبه در كتاب «المصنَّف»،
 ج10/505، حديث 10127 (چاپ الدّار السّلفيّة ـ هند ـ 1401 هـ.ق) آمده است. 

و در ادامه نقل الفاظ «حديث ثقلين»، به نقل ديگرى برخورد مى كنيم، و آن وجود لفظ «الإعتصام» است بجاى لفظ «الأخْذ» و لفظ «التمسّك»،

كه در روايت خطيب بغدادى به نقل علاّمه بدخشى در كتاب «مفتاح النّجا» آمده است، و لفظ «اعتصام» در قرآن و حديث و استعمالات فصيح،

بدون شكّ همان تمسّك است، پس مآل اين نقل، به يكى از دو نقل سابق است.

و شاهد بر اينكه «اعتصام» در قرآن و حديث به معناى «تمسّك» است، روايتى است كه در كتب فريقين موجود است كه امام صادق عليه السّلام

در تفسير آيه مباركه: (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا) (2)مى فرمايند: نَحْنُ حَبْلُ اللهِ(3): ما هستيم ريسمان خداوند متعال.

و با مراجعه به تفسير فخر رازى(4) در ذيل اين آيه مباركه، و نيز تفسير خازن(5) و تفاسير ديگر مشاهده مى شود كه در مقام تفسير اين آيه، حديث ثقلين را متذكّر مى شوند.

پس «اعتصام» همان «تمسّك»، و «تمسّك» به معناى «اتّباع و پيروى» است، و با وجوب تبعيّت و پيروى كه مفاد «حديث ثقلين» است، بدون هيچ تأمّلى و اشكالى امامت و خلافت ثابت خواهد شد.

نتيجه الفاظ «حديث ثقلين» اين مى شود كه: على و اهل بيت عليهم السّلام خلفاء رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم بعد از آن حضرت مى باشند.

نكته جالب اينكه: درست است كه ما خلافت اميرالمؤمنين عليه السّلام و اولاد طاهرينش عليهم السّلام را از ملاحظه الفاظ مختلف «حديث ثقلين» استنتاج نموديم،

ولى اتّفاقاً در بعضى از الفاظ ديگرى كه در كتب قوم موجود است، و تصريح به صحّت اسناد آن نقلها نيز نموده اند، لفظ «خليفتين» بجاى «ثقلين» آمده است،

كه البتّه اين لفظ (يعنى لفظ خليفه)، صريح در مدّعاى شيعه اماميّه مى باشد(6).

و شنيدنى تر از اينها اينكه: عبدالرّؤوف مناوى مصرى در كتاب «فيض القدير فى شرح الجامع الصّغير» در شرح كلمه «عِتْرَتى» مى گويد:

«عترت رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) همان اصحاب كساء هستند كه خداوند متعال پليدى را از آنها دور كرده، و آنان را پاك فرموده پاك كردنى(7).

ملاحظه مى فرمائيد كه الفاظ مختلف «حديث ثقلين» هريك مؤكِّد و مبيّن مدلول ديگرى بوده، و همه آنها منتهى به تعيين امام و خليفه بعد از

رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم، و بيان گوى منصب خلافت و امامت مى باشند.

نتيجه سخن اينكه: «حديث ثقلين» ولو به الفاظ گوناگون نقل شده است، ولى تمامىِ آنها مفيد يك معنا بوده و آن «امامت و خلافت» است،

و در بين اين الفاظ، دلالت لفظ «خليفتين» از همه صريح تر است.

و از اينجا درمى يابيم كه قرآن كريم و روايات صادره از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم چگونه يكديگر را تصديق مى نمايند، قرآن مى فرمايد:

( وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا )، رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در «حديث ثقلين» مى فرمايند:

  إنّي تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَعِتْرَتِي أَهْلَبَيْتي ما إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَدَاً. 

آنچه را قرآن كريم به عنوان «حبل الله» امر به اعتصام به آن مى فرمايد، رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به عنوان «عِترتي أهلبيتي» دستور به تمسّك

به آن مى فرمايند.

تا اينجا بحث ما در جهت اوّل كه مربوط به الفاظ «حديث ثقلين» بود پايان يافت، و در ضمن چگونگى دلالت اين حديث شريف بر مدّعاى شيعه، به هر لفظى كه باشد، معلوم شد و البتّه بحث از دلالت «حديث ثقلين» بر امامت و خلافت در صورتى است كه استدلال ما به نقلهايى از حديث باشد كه در آنها لفظ «خليفتين» بكار نرفته است، و الاّ همانگونه كه بيان شد، اين نقل (يعنى نقل با لفظ خليفتين) صريح در مدّعاى شيعه اماميّه بوده و جاى هيچگونه شكّى در دلالت حديث شريف بر منصب امامت و خلافت بعد از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم نخواهد.



 (4) 
-------------------- پی نوشت -----------------------------
(2) سوره آل عمران: 3/103.
(3) الصّواعق المحرقة: 233، چاپ دارالكتب العلميّة ـ بيروت ـ 1414 هـ.ق.
(4) تفسير فخر رازى: ج8/173.
(5) تفسير خازن: ج1/277، دار الكتب العلميّة ـ بيروت ـ 1415 هـ.ق.
(6) مسند احمد: 6/232، حديث 21068 و ص244، حديث 21145، و كتاب السُّنّة تأليف ابن ابى عاصم: ص336، حديث 754، چاپ المكتب الاسلامى بيروت ـ 1415 هـ.ق، مجمع الزّوائد: 9/165، چاپ دارالكتاب العربى ـ بيروت 1402 هـ.ق، وحافظ هيثمى بعد از نقل روايت از كتاب «المعجم الكبير» طبرانى مى گويد: رجال سند حديث همگى مورد وثوق هستند، و الجامع الصّغير (همراه با شرحش): 3/14، و سيوطى بعد از نقل روايت، تصريح به صحّت سند آن مى نمايد.
(7) فيض القدير: ج3/14، شرح حديث 2631، دار الفكر ـ بيروت ـ 1391 هـ.ق.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 جهت دوّم: راويان «حديث ثقلين» 


در بين اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم بيش از سى نفر «حديث ثقلين» را از آن سرور نقل كرده اند، و ما عدّه اى از آنها را ذيلاً نامبر مى كنيم:

1 ـ اميرالمؤمنين عليه السّلام.
2 ـ امام حسن مجتبى سبط اكبر عليه السّلام.
3 ـ سلمان فارسى.
4 ـ ابوذرّ غفارى.
5 ـ جابر بن عبدالله انصارى.

6 ـ ابوالهيثم بن تيهان.
7 ـ حذيفة بن اليمان.
8 ـ حذيفة بن اُسَيْد.
9 ـ ابو سعيد خُدْرى.
10 ـ خزيمة بن ثابت.

11 ـ زيد بن ثابت.
12 ـ عبدالرّحمن بن عوف.
13 ـ طلحه.
14 ـ ابوهريره.
15 ـ سعد بن ابى وقّاص.

16 ـ ابو ايّوب انصارى.
17 ـ عمرو بن العاص.
18 ـ فاطمه زهرا عليها السّلام پاره تن رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم.
19 ـ امّ سلمه امّ المؤمنين.
20 ـ امّ هانى، خواهر اميرالمؤمنين عليه السّلام.

و در طول قرون متمادى صدها نفر از مشاهير مفسّرين، محدّثين، مورّخين و رجاليّين عامّه «حديث ثقلين» را به اسانيد خود از اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه وآله
وسلّم
نقل كرده اند، كه در اين مختصر به نامبر كردن پنجاه نفر از آنان اكتفاء مى شود:

1 ـ سعيد بن مسروق ثورى.
2 ـ سليمان بن مهران اعمش.
3 ـ محمّد بن اسحاق، صاحب «سيره ابن اسحاق».
4 ـ محمّد بن سعد، صاحب «الطّبقات الكبرى».
5 ـ ابوبكر ابن ابى شيبه، صاحب «المصنَّف».
6 ـ ابن راهويه، صاحب «المسند».
7 ـ احمد بن حنبل، پيشواى حنابله، صاحب «المسند».
8 ـ عبد بن حُميد، صاحب «المسند».
9 ـ مسلم بن حجّاج قُشيرى، صاحب «الصّحيح».
10 ـ ابن ماجه قزوينى، صاحب «سنن المصطفى» يكى از صحاح ششگانه.

11 ـ ابوداود سجستانى، صاحب «السّنن»، يكى از صحاح ششگانه.
12 ـ ترمذى، صاحب «الصّحيح».
13 ـ ابن ابى عاصم، صاحب «كتاب السّنّه».
14 ـ ابوبكر بزّار، صاحب «المسند».
15 ـ نسائى، صاحب «السُّنن».
16 ـ ابو يعلى موصلى، صاحب «المسند».
17 ـ محمّد بن جرير طبرى، صاحب «تفسير و تاريخ».
18 ـ ابوالقاسم طبرانى، صاحب «معجم كبير و اوسط و صغير».
19 ـ ابوالحسن دارقطنى بغدادى.
20 ـ حاكم نيشابورى، صاحب «المستدرك».

21 ـ ابو نعيم اصفهانى، صاحب تأليفات معروف.
22 ـ ابوبكر بيهقى، صاحب «السّنن الكبرى».
23 ـ ابن عبدالبرّ، صاحب «الاستيعاب».
24 ـ خطيب بغدادى، صاحب «تاريخ بغداد».
25 ـ بغوى، صاحب «مصابيح السّنّة».
26 ـ رزين عبدرى، صاحب «الجمع بين الصّحاح السّتّة».
27 ـ قاضى عياض، صاحب «الشّفاء».
28 ـ ابن عساكر دمشقى، صاحب «تاريخ مدينة دمشق».
29 ـ ابن اثير جزرى، صاحب «اُسْد الغابة».
30 ـ فخر رازى، صاحب «التّفسير الكبير».

31 ـ ضياء مَقْدِسى، صاحب «المختارة».
32 ـ ابو زكريّا نَوَوى، صاحب «شرح صحيح مسلم».
33 ـ ابوالحجّاج مِزّى، صاحب «تهذيب الكمال».
34 ـ شمس الدّين ذهبى، صاحب كتابهاى معروف.
35 ـ ابن كثير دمشقى، صاحب «تفسير و تاريخ».
36 ـ نورالدّين هيثمى، صاحب «مجمع الزّوائد».
37 ـ جلال الدّين سيوطى، صاحب تأليفات معروف.
38 ـ شهاب الدّين قسطلانى، شارح صحيح بخارى.
39 ـ شمس الدّين صالحى دمشقى، شاگرد سيوطى، صاحب «سبل الهُدى والرَّشاد».
40 ـ ابن حجر عسقلانى، صاحب تأليفات معروف و معتبر نزد عامّه.

41 ـ ابن طولون دمشقى.
42 ـ شهاب الدّين ابن حجر مكّى، صاحب «الصّواعق المحرقة».
43 ـ متّقى هندى، صاحب «كنز العمّال».
44 ـ ملاّ على قارى هروى، صاحب «مرقاة المفاتيح فى شرح مشكاة المصابيح».
45 ـ عبدالرّؤوف مناوى، صاحب «فيض القدير فى شرح الجامع الصّغير».
46 ـ حلبى، صاحب «السّيرة الحلبيّة».
47 ـ زينى دَحْلان، صاحب «السّيرة الدّحلانيّة».
48 ـ منصور على ناصف، صاحب «التّاج الجامع للاصول».
49 ـ شيخ يوسف نبهانى، صاحب تأليفات معروف.
50 ـ مبارك پورى هندى، شارح صحيح ترمذى.


و ناگفته نماند كه كسانى كه نامبر گرديدند، برگزیده ای از 101 نفر از راويان «حديث ثقلين» از بزرگان و مشاهير اهل سنّت مى باشند.



 (5) 
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 جهت سوّم: دلالت «حديث ثقلين» 


در صفحات گذشته كه از الفاظ مختلف «حديث ثقلين» بحث مى كرديم، اجمالى از دلالت اين حديث شريف را بر منصب منيع خلافت و امامت بيان كرديم،
و گفتيم كه حديث شريف به حساب لفظ «خليفتين» نصّ در امامت و خلافت مى باشد، ولى كيفيّت دلالت الفاظى مانند «أخذ» و «تمسّك» و «اعتصام»
بدينگونه است كه: چون اين الفاظ دلالت بر وجوب تبعيّت و پيروى و اطاعت مطلق بدون قيد و شرط مى نمايند، قهراً مفاد حديث، امامت و خلافت خواهد بود،
زيرا شكّى نيست كه بين اطاعت مطلق و بين امامت و خلافت، تلازم و همبستگى تامّ غير قابل انكار وجود دارد.

براى تثبيت آنچه بيان شد مى توانيد به بيانات شارحين «حديث ثقلين» از اعلام و مشاهير اهل سنّت مراجعه نمائيد، مثلاً مناوى در «شرح جامع صغير» و ملاّ على قارى در «شرح مشكاة»، و نيز به كتابهاى «نسيم الرّياض»، «شرح المواهب اللَّدُنيّة»، «السّراج المنير فى شرح الجامع الصّغير»، «الصّواعق المحرقة»، و «جواهر العقدين» و تأليفات زياد ديگر، كه مؤلّفين آنها همه تصريح نموده اند كه مفاد «حديث ثقلين» عبارتست از تشويق و وادار نمودن و برانگيختن جميع امّت به اينكه از رفتار و كردار و اقوال خاندان نبوّت عليهم السّلام پيروى كرده و حجّت بدانند، و معالم دينشان را از آنان گرفته و آنان را مقتداى خود در جميع امور قرار دهند.

براى نمونه به كلام چند تن از آنان توجّه نمائيد:

مناوى مى گويد: اين حديث شريف «حديث ثقلين» به صراحت و بدون هيچگونه ابهامى دلالت دارد بر اينكه: قرآن و عترت (عليهم السّلام) مانند دو فرزندى هستند كه با يكديگر زاده شده اند، پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آنان را در بين امّت گذاشته و به امّت توصيه فرموده كه به نيكى با آن دو سلوك نمايند، و حقّ آن دو را بر خودشان مقدّم كرده و در امور دينشان به آن دو تمسّك جويند(1).

ملاّ على قارى در شرح حديث شريف چنين مى نگارد:

معناى تمسّك به عترت (عليهم السّلام) عبارتست از: دوستى آنان و هدايت يافتن به راه و روش و دستورات آنان(2).

زرقانى مالكى (كه يكى از محقّقين پرآوازه عامّه در حديث مى باشد) چنين مى گويد:

رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در ذيل «حديث ثقلين» توصيه اكيد در رعايت حقوق «ثقلين» مى فرمايد، آنجا كه فرموده: پس ببينيد پس از من چگونه پاس اين دو را مى داريد؟ آيا از آن دو تبعيّت و پيروى كرده و موجبات خشنودى مرا فراهم مى آوريد، يا از راه و روش اين دو گوهر گرانبها اعراض نموده و با اين كارتان مرا اندوهناك مى نمائيد(3)؟

ابن حجر مكّى در ارتباط با مفاد «حديث ثقلين» مى نويسد:

رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با اين فرمايش، امّت را به اقتداء و تمسّك و فراگيرى از علم سرشار اين دو منبع دانش، فرمان مى دهند(4).


 و از آن رهگذر كه يكى از امورى كه «حديث ثقلين» افاده مى كند وجوب تعلّم از «عترت» عليهم السّلام است، مى توان نتيجه گرفت كه

«حديث ثقلين» دلالت بر اعلميّت اهلبيت عليهم السّلام مى نمايد، و اعلميّت هم مقيّد به مورد خاصّى و ظرف مخصوصى نيست،

و به عبارت ديگر: اعلميّت، اعلميّت مطلق است، به اين معنى كه: تمام اصحاب (بعد از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم)

و تمامى امّت در ظروف آينده و زمانهاى آتيه مأمورند به اينكه در مسائل علمى و امور دين به خاندان نبوّت عليهم السّلام رجوع نمايند،

همچنانكه مأمور به تبعيّت و پيروى و سرسپردگى و اطاعت از آنان مى باشند.
 


و شنيدنى است كه گفته شود: در بعضى از الفاظى كه بزرگان محدّثين عامّه نقل كرده اند، به مجموعه امورى كه در سطور قبل مذكور شد، تصريح گرديده است:
طبرانى در «المعجم الكبير»(5)، هيثمى در «مجمع الزّوائد»(6)، ابن اثير جزرى در «اُسد الغابة»(7) و ابن حجر مكّى در «الصّواعق المحرقه»(8)حديث شريف ثقلين را به اين الفاظ نقل كرده اند:

رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بعد از آنكه فرمودند: إنّي تاركٌ فيكم الثّقلين كتاب الله وعترتي أهل بيتي ما إن تمسّكتُم بهما لن تضلّوا بعدي أبداً،

اضافه فرمودند كه: فَلا تَقدَّمُوهُما فَتَهْلِكُوا، ولا تُقَصِّرُوا عَنْهُما فَتَهْلِكُوا، ولا تُعَلِّمُوهُمْ فَإنَّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُمْ: پس بر كتاب و عترت (عليهم السّلام) پيشى نگيريد

كه هلاك خواهيد شد، و در حقّ آن دو كوتاهى نكنيد كه هلاك خواهيد شد، و به عترتم چيزى نياموزيد چراكه آنان داناتر از شما مى باشند.


و آنچه ما استنتاج نموديم مورد تصريح اعلام اهل سنّت و شرّاح حديث از عامّه مى باشد، مثلاً: ملاّ على قارى در كتاب «مرقاة المفاتيح» مى گويد:

روشن است كه در غالب موارد عرفى، افراد نزديك تر به صاحب خانه، از حالات و خصوصيّات او بهتر آگاهى دارند تا ديگران، پس مراد از عترت: دانشمندان و عالمان از خاندان نبوّت مى باشند كه اطّلاع كامل بر راه و روش رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دارند، و دانش و حكمت آن بزرگوار نزد آنان مى باشد، و روى همين حساب هم قرين كتاب خداى سبحان قرار داده شده اند، و همچنانكه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) معلّم كتاب خداوند متعال و آموزنده حكمت و دانش به امّت است ـ (يُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ)(9) ـ عترت آن بزرگوار نيز داراى همين منصب مى باشند.

و نيز ابن حجر مكّى در كتاب «الصّواعق المحرقة» بعد از نقل كامل حديث ثقلين با الفاظى كه اعلميّت نيز از آن استنتاج مى شد، چنين مى گويد: اين فرمايش حضرت كه فرموده اند: فَلا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَهْلِكُوا...، دليل است بر اينكه در بين فاميل خاصّ رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هركه اهليّت مراتب عالى و قدرت تأمين خواسته هاى دينى مردم را داراست بر ديگرى مقدم است.


نتيجه اينكه: «حديث ثقلين» به اعتبار آن قسمت كه دلالت بر وجوب تعلّم از «عترت» مى نمايد، دلالت بر امامت خاندان نبوّت عليهم السّلام

و تقدّم آنان بر ديگران مى كند، و اين نيز يكى از امورى است كه مى توان براى اثبات آن به «حديث ثقلين» تمسّك جست.



و بايد دانست كه: اينكه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم، «عترت» را قرين و همدوش قرآن كريم قرار داده اند نيز خود بر سه نكته اساسى دلالت مى نمايد:

 1 ـ عصمت اهلبيت عليهم السّلام.


2 ـ وجود امامى از اهلبيت عليهم السّلام در تمام زمانها كه آن امام صلاحيّت براى امامت و خلافت و جانشينى

رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم داشته باشد، و تا قرآن باقى است او نيز موجود است.


3 ـ واجب است جميع افراد امّت، كلّيّه امورى كه در دينشان بدان محتاج هستند از عترت عليهم السّلام، گرفته و دست نياز در كلّيّه علومى كه

بدان نيازمند هستند، به سوى آنان دراز نمايند.
 


و البتّه بحث از عصمت، و نيز بحث از امامت ساير ائمّه عليهم السّلام (غير از اميرالمؤمنين) كه بايد همراه قرآن امامى باشد كه اهليّت تصدّى
منصب رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم را در بين امّت داشته باشد، هريك مقتضى تأليفى جداگانه و مبسوط مى باشد.



 (6) 
-------------------- پی نوشت ------------------------------------
(1) فيض القدير: ج3/15.
(2) مرقاة المفاتيح: ج5/600.
(3) شرح المواهب اللّدُنيّة: ج7/5.
(4) الصّواعق المحرقة: 231، چاپ دارالكتب العلميّة ـ بيروت ـ 1414 هـ.ق.
(5) المعجم الكبير: ج5/186 ـ 187.
(6) مجمع الزّوائد به نقل طبرانى.
(7) اسد الغابة: ج1/490، چاپ دارالفكر ـ بيروت ـ 1409 هـ.ق.
(8) الصّواعق المحرقة: 90.
(9) سوره آل عمران: 3/164، سوره جمعه: 62/2.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

مباحثى مربوط به جهت سوّم كه تذكّر آنها ضرورى است؛

قبل از ورود به جهت چهارم كه آخرين جهت از بحث ما در ارتباط با «حديث ثقلين» است، براى تتميم فائده، مطالبى را متذكّر مى شويم:



 مطلب اوّل: اقتران «حديث ثقلين» با احاديث ديگر 


«حديث ثقلين» در موارد زيادى، توأم با احاديثى وارد شده است كه آن احاديث خودشان بطور مستقل از نظر سند، متواتر بوده و دلالتشان بر امامت

اميرالمؤمنين عليه السّلام بسيار واضح و روشن، بلكه در بعضى از الفاظ نصّ صريح در امامت و خلافت بلافصل آن بزرگوار مى باشد، و ورود «حديث ثقلين»

در ضمن اين احاديث، به قرينه وحدت سياق، دليل است كه مراد از «حديث ثقلين» نيز اثبات امامت و خلافت است، و در جاى خود در مباحث اصول فقه

اثبات گرديده است كه: وحدت سياق در صورتيكه قرينه قطعيّه برخلاف آن نباشد، حجّت بوده و مورد قبول عقلاء مى باشد.

امّا از موارد اقتران مى توان نقلهاى مختلفى را شمارش نمود كه از آن جمله:

ابن جرير طبرى، ابن ابى عاصم، محاملى (يكى از بزرگان محدّثين نزد اهل سنّت، كه خود تصريح به صحّت حديثى كه خواهيم خواند نموده است)

و متّقى هندى صاحب كتاب «كنز العمّال» چنين نقل مى كنند: (آنچه نقل مى شود، عبارت كنز العمّال است)

پس از آنكه رسول خدا صلّى الله عليه (وآله) وسلّم در روز غدير در حاليكه دست على در دستش بود، به اولى به نفس بودن و حقّ ولايت و تصرّف براى خداوند متعال

و براى خودشان نسبت به مردم اقرار گرفتند، فرمودند:


  «فَمَنْ كانَ اللهُ ورَسُولُه مَوْلاهُ فإنَّ هذا مَوْلاهُ، وقَدْ تَرَكْتُ فيكُمْ ما إنْ أخَذْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا بَعْدي كِتابَ اللهِ وأهْلَبَيْتِي»(1)

پس كسى كه خداوند و رسولش مولا و كارگزار او هستند، پس بدرستيكه اين شخص (اشاره به على عليه السّلام) مولا و كارگزار اوست،

و به تحقيق گذاشتم در ميان شما دو چيز كه اگر تبعيّت و پيروى از آن دو نمائيد بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا، اهلبيتم.
 


و اقتران «حديث ثقلين» به «حديث غدير» در مصادر زياد ديگرى نيز مشاهده مى شود(2)

و نيز ابن حجر در كتاب «الفتاوى الفقهيّة»(3) سه حديث «ثقلين و غدير و منزلت» را در يك سياق نقل كرده است،

كه هريك از اين سه حديث شريف، مستقلاًّ دلالت بر امامت اميرالمؤمنين عليه السّلام مى نمايد.


 (7) 

------------------ پی نوشت ----------------------
(1) كنز العمّال: ج13/140، حديث 36441، چاپ مؤسّسة الرّسالة ـ بيروت ـ 1405 هـ.ق.
(2) المعجم الكبير: ج5/195، شماره 5070، مسند ابن راهويه: مخطوط، مستدرك حاكم نيشابورى: ج3/109 و 174، نوادر الاصول ترمذى كه در مصادرى از آن نقل كرده اند، الاصابة: ج7/78، شماره 4767، چاپ دارالكتب العلميّة ـ بيروت، اُسد الغابة: ج3/605، السيرة الحلبيّة: ج3/274 ـ چاپ داراحياء التّراث العربى ـ بيروت.
(3) الفتاوى الفقهيّة: ج2/122.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 مطلب دوّم: تكرار وصيّت به قرآن كريم و عترت در موارد مختلف 



بر اهل اطّلاع مخفى نيست كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم توصيه به قرآن و عترت عليهم السّلام را در موارد مختلف و مواطن متفاوت تكرار فرموده اند كه به چهار مورد آن اشاره مى شود:

مورد اوّل: هنگام مراجعتشان از شهر طائف، كه آنچه مربوط به اين مورد است را «ابن ابى شيبه» ذكر كرده است، و «ابن حجر مكّى» در كتاب خودش «الصّواعق المحرقة»(1) از او نقل مى كند.

مورد دوّم: در حجّة الوداع در ضمن اعمال حجّ، و در عرفه مستقلاًّ، و آنچه مربوط به اين مورد است را «متّقى هندى» در كنز العمّال(2) از «ابن ابى شيبه» نقل مى كند،

و نيز: ترمذى در «صحيحش»(3) طبرانى در كتاب «المعجم الكبير»(4) ، ابن اثير جزرى در كتاب «جامع الاصول»(5) و ديگران كه ذكر نامشان بطول مى انجامد آورده اند.

مورد سوّم: هنگام مراجعت از حجّة الوداع در روز غدير خم در ضمن خطبه طولانى و مفصّل غدير، كه مطالب مربوط به اين مورد را احمد بن حنبل در «المسند»(6)،

دارمى در «السّنن»(7)، بيهقى در «السّنن الكبرى»(8)، ابن كثير در «البداية والنّهاية»(9) و ديگران نقل كرده اند.

مورد چهارم: هنگام رحلت جانگدازشان در حاليكه حجره شريف مملوّ از جمعيّت بود، كه وقايع مربوط به اين مورد را ابن ابى شيبه(10)، بزّار(11)، ابن حجر مكّى(12) و ديگران نقل كرده اند.



 (8) 

---------------- پی نوشت ------------------------
(1) الصّواعق المحرقة: 64.
(2) كنز العمّال: 1/48.
(3) صحيح ترمذى: 5/621.
(4) المعجم الكبير: 3/63، شماره 2679.
(5) جامع الاصول: ج1/277.
(6) مسند احمد: ج3/17.
(7) سنن دارمى: ج2/310.
(8) سنن بيهقى: ج2/148.
(9) البداية والنّهاية: ج5/209.
(10) سمط النّجوم العوالى: ج2/502، شماره 136 به نقل از «ابن ابى شيبه».
(11) كشف الاستار عن زوائد البزّار: ج3/221، حديث 2612.
(12) الصّواعق المحرقة: 89.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 مطلب سوّم: دعوت به اتّحاد بين امّت اسلام در پرتو تعليمات «حديث ثقلين» 


جدّ بزرگوار، مرحوم «سيّد محمّد هادى ميلانى»(1) نقل مى فرمودند كه: يكى از بزرگان علماء شيعه در نجف اشرف(2)

براى ايجاد اتّحاد بين فرقه هاى اسلام پيشقدم شدند، جدّ ما مى فرمود: ما بر ايشان و امثالشان اصرار داشتيم كه: راه اتّحاد بين فرق اسلامى و تقارب بين مذاهب

منحصر است در التزام به تبعيّت و پيروى و بكار بستن مفاد «حديث ثقلين»، زيرا اين حديث شريف بدون شكّ نزد شيعه و مخالفين شيعه از نظر صدور و صحّت، مورد اتّفاق است،

و تازه اين مطلب بر فرض ا ين است كه قائل به تواتر «حديث ثقلين» نشويم، و حال آنكه اين حديث شريف به يقين متواتر بوده، و حديثى است مقبول نزد طرفين،

و از نظر دلالت هم هيچ نكته ابهامى در آن نيست.

پس حال كه چنين است، و امرى كه صدورش از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم قطعى است و دلالتش نيز بر مدّعاى يكى از طرفين (كه شيعه باشد) تامّ و بدون ابهام و اشكال است،

حال كه چنين وجه جامعى و محور اساسى براى اتّحاد بين فِرَق موجود است، چه ضرورتى دارد كه متشبّث به آراء و طرق ديگرى شويم كه وصول به هدف از آن طرق يا معلوم العدم است و يا مجهول؟

جدّ ما عليه الرّحمة مى فرمودند: ما بر اين معنا اصرار فوق العاده داشتيم و در قبال ما بزرگوارى كه مبادرت به اتّفاق كلمه بين فرق مسلمين نموده بود طريق ديگرى را در نظر داشت،

تا اينكه ايشان براى انجام مقصود خودش سفر به ديار اهل خلاف نمود، و پس از بازگشت صريحاً اعتراف نمود كه: مشكله افتراق بين فرق مسلمين را چاره اى جز رجوع به «حديث ثقلين»

و امثال آن نيست و در ظلّ تمسّك و پيروى از ارشادات امثال اين احاديث است كه اين درد درمان خواهد پذيرفت.

ملخّص آنچه بيان شد اين است كه: رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم از قرب رحلت جانگدازشان اخبار فرمودند، و نيز فرمودند كه:

در بين امّت آنچه را كه در نزد حضرتش گرانبهاترين و پرارزش ترين اشياء است خواهد گذارد، كه آن دو عبارتند از: قرآن كريم و عترتش كه اهلبيت نبوّت مى باشند،

و اين دو يادگار گرانبها ضامن هدايت ابدى امّت خواهند بود، كه در اثر پيروى و تبعيّت از اين دو، هرگز امّت اسلام به ضلالت نخواهند افتاد،

و شاهد بر عدم ضلالت ابدى استعمال كلمه «لَنْ» بوده كه مفيد نفى اَبَد مى باشد، و اين كلمه در الفاظ مختلف «حديث ثقلين» موجود است.

پس از آن حضرتشان امّت را در تنگناى پرسش از اين دو قرار دادند به اين بيان كه فرمودند:

 بر سر حوض كوثر از شما خواهم پرسيد كه با اين دو چگونه رفتار كرده ايد، و آيا حقّ مرا در ارتباط با آن دو رعايت كرده ايد يا نه؟ 

و بعيد نيست كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در اين فرمايش (يعنى اِخبار از سؤال درباره قرآن و عترت عليهم السّلام بر حوض كوثر)

به منصب سقايت آب كوثر درباره اميرالمؤمنين عليه السّلام اشاره فرموده باشند، و اينكه خداوند بواسطه اميرالمؤمنين عليه السّلام منافقين را از نوشيدن از آن آب، منع خواهد فرمود.

و نيز بعيد نيست كه آن بزرگوار با اين فرمايش اشاره فرموده باشند به حديثى كه مقبول شيعه و اهل سنّت است (و در صحاح و كتب معتبر عامّه منقول است)

كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده اند: اصحاب من روز قيامت بر من وارد مى شوند، و بدرستيكه آنان را از حوض، مى رانند و دور مى كنند،

و من مى گويم: پروردگارا! اينان اصحاب من هستند؟ خداوند متعال مى فرمايد: نمى دانى بعد از تو چه غائله اى برپا كردند(3) (وچگونه حقّ را از مجراى خودش بيرون بردند)؟


 (9) 
------------------------- پی نوشت --------------------------------------
(1) فقيه اهل البيت آية الله سيّد محمّد هادى ميلانى «ره» 1395 هـ . ق.
(2) علاّمه شيخ محمّد حسين كاشف الغطاء عليه الرحمة 1373 هـ . ق.
(3) مسند ابى يعلى الموصلى: ج3/358، حديث 3929، چاپ دارالكتب العلميّة ـ بيروت ـ 1418 هـ.ق، مجمع الزّوائد: ج9/612، حديث 15974، چاپ دارالفكر ـ بيروت ـ 1414 هـ.ق.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 جهت چهارم: اشكالات مخالفين بر «حديث ثقلين» 


با مراجعه به كتب مخالفين، درمى يابيم كه آنان به يكى از پنج طريق خواسته اند استدلال شيعه به «حديث ثقلين» بر مدّعاى خود باطل كنند و ما اكنون به ذكر آنها پرداخته

و به حول و قوّه الهى و مدد صاحب ولايت عليه السّلام در پايان ذكر هر طريقى جواب آن را نيز بيان خواهيم كرد:

طريق اوّل

مبتكر!! اين طريق «ابوالفرج ابن جوزى» است.

ابن جوزى كتابى تأليف كرده است بنام «العِلَل المتناهية فى الاحاديث الواهية»، و احاديثى را كه به خيال خودش «ضعيف» بوده و از نظر سند مخدوش است در آن كتاب درج كرده است(1)،
وى «حديث ثقلين» را از جمله آن احاديث قرار داده، او اين حديث شريف را با يك سند ـ آرى، فقط با يك سند ـ نقل كرده و پس از آن در سلسله سند حديث خدشه نموده است(2).

و ما تاكنون غير از «ابن جوزى» به كس ديگرى برخورد نكرده ايم كه «حديث ثقلين» را از نظر سند تضعيف كرده باشد، و لذا تعجّبى ندارد اگر مى بينيم عدّه زيادى از بزرگان محقّقين عامّه
بعد از ابن جوزى، او را در اين كار تخطئه كرده و عملش را مردود دانسته اند.

و ما اكنون فقط به ذكر اسامى معدودى از كسانيكه ابن جوزى را نسبت به تضعيف سند «حديث ثقلين» تخطئه كرده اند اكتفاء مى نمائيم:

1 ـ سبط ابن جوزى ـ نواده دخترى او ـ در كتاب «تذكرة الخواصّ».
2 ـ حافظ سخاوى در كتاب «ارتقاء الغرف».
3 ـ حافظ سَمْهودى در كتاب «جواهر العقدين».
4 ـ ابن حجر مكّى در كتاب «الصّواعق المحرقة».
5 ـ عبدالرّؤوف مناوى در كتاب «فيض القدير».

بسى جاى شگفتى است كه: حديثى را كه اعلام محدّثين عامّه نقل كرده و صريحاً حكم به صحّت سند آن بلكه تواتر آن نموده اند، چگونه شخصى مانند ابن جوزى به خود جرأت داده و در سند آن مناقشه مى كند؟
تنها چيزى كه موجب تسلّى خاطر انسان بوده كه شخص بتواند اين اعمال ناجوانمردانه كه منشأ آن چيزى جز تعصّب در افكار و وهميّات، و عناد نسبت به حقّ نيست را تحمّل نمايد اين است كه:
اين جناب ابوالفرج ابن جوزى شخصى است كه در نزد بزرگان عامّه به تعصّب و تعاند نسبت به حقّ معروف و مشهور بوده، و همگان متّفقند كه اين شخص در تضعيف احاديث يا جعلى شمردن آنها از بى پروائى خاصّى برخوردار است،
لذا، تمام آنان، ابن جوزى را در اين رفتار تخطئه نموده، و ديگران را از سلوك مسلك ابن جوزى جدّاً برحذر داشته اند.

و ما قبلاً مصادر معتبر «حديث ثقلين» را ذكر كرديم، اكنون فقط اشاره اى گذرا به نام ناقلين اين حديث شريف مى نمائيم:

1 ـ مسلم بن حجّاج در كتاب «صحيح مسلم»، كه البتّه همانطور كه بيان شد حديث را ناقص نقل كرده است.
2 ـ ترمذى در «صحيح ترمذى».
3 ـ ابن خزيمة (كه در نزد عامّه مشهور است به: امام ائمّه حديث) در كتاب «صحيح».
4 ـ ابو عوانه در كتاب «المسند».
5 ـ حُمَيدى در كتاب «الجمع بين الصّحيحين».
6 ـ رزين بن معاويه عبدرى در كتاب «تجريد الصّحاح».
7 ـ حاكم نيشابورى در كتاب «المستدرك».
8 ـ ابن اسحاق در كتاب «سيره».
9 ـ ضياء مقدسى در كتاب «المختارة».
10 ـ بغوى در «مصابيح السّنّه».
11 ـ محاملى.
12 ـ ابن النجّار.
13 ـ نووى.
14 ـ حافظ مِزّى.
15 ـ شمس الدّين ذهبى.
16 ـ ابن كثير دمشقى.
17 ـ حافظ هيثمى.
18 ـ جلال الدّين سيوطى.
19 ـ شهاب قسطلانى.
20 ـ ابن حجر مكّى.
21 ـ عبدالرّؤوف مناوى.
22 ـ زرقانى مالكى.
23 ـ ولى الله دهلوى.

 (10) 
--------------------------- پی نوشت -----------------------------
(1) ابن جوزى كتاب ديگرى تأليف نموده بنام «الموضوعات» كه در آن كتاب رواياتى را كه به نظر خودش «جعلى» و دروغ است جمع آورى نموده است.
(2) العلل المتناهية فى الاحاديث الواهية: ج1/268، حديث 432، چاپ دارالكتب العلميّة ـ بيروت ـ 1403 هـ.ق.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
ارسال پست

بازگشت به “امام شناسی”