.:. فدک ... ( پرسش ها و پاسخ ها ) ؟؟ .:.

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

پست توسط Labbaik »

:: روايات نقل شده و اضطراب علما

با توجّه به نكات مطرح شده، دانشمندان اهل تسنّن در مقابل اين حديث به اضطراب افتاده اند، زيرا اين روايت نقض ماجرا را، هم توسّط عمر و هم توسّط على عليه السلام و عباس در خود دارد، چرا كه هم اقرار و پذيرش روايت «إنّا معاشر الأنبياء...» را توسّط آن دو، و هم مطالبه فدك را در همان زمان(!!) در بر دارد. علاوه بر اين ها ناسزاگويى عبّاس به على عليه السلام(!!) را نيز در بر دارد.

نَوَوى مى نويسد كه قاضى عياض از مازرى اين گونه نقل مى كند:
ظاهر اين ماجرا شايسته عبّاس نيست، و هيهات كه حتّى برخى از اين اوصاف در على عليه السلام باشد.
وى مى افزايد:


اگر راهى براى تأويل آن نيابيم ناگزيريم كه راويان آن را دروغگو بدانيم.

در ادامه مى گويد: و اين باعث شده كه برخى از محدّثين آن الفاظ حديث را از نسخه خود حذف كرده است(1).
و ابن ابى الحديد در اين مورد مى نويسد:

اين حديث آشكارا نشان مى دهد كه على عليه السلام و عبّاس آمده اند تا ارثشان را طلب كنند، نه ولايت و حكومت را، و اين موضوع از مشكلات است. چرا كه ابوبكر در همان ابتداى كار موضوع را از ريشه بريد و نزد عبّاس و على عليه السلام و ديگران تأكيد كرد كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله هيچ ارثى نگذاشته، و عمر نيز او را در اين ماجرا كمك كرد.

پس چگونه ممكن است عبّاس و على عليه السلام بعد از وفات ابوبكر بازگشته باشند و براى موضوعى كه تمام شده و اميدى به دست يابى آن نيست، تلاش كنند؟!مگر آن كه بگوييم: على عليه السلام و عبّاس گمان كرده اند كه شايد عمر حكم ابوبكر را در اين ماجرا نقض كند كه اين نيز بعيد است، زيرا على عليه السلام و عبّاس در ماجراى گرفتن فدك، عمر را به همدستى با ابوبكر متّهم مى كردند.

مگر نمى بينيد كه عمر مى گويد: «من و ابوبكر را به ظلم و خيانت متّهم كرديد»،
بنا بر اين چطور ممكن است كه آن دو گمان كرده باشند كه شايد عمر حكم ابوبكر را نقض كند و ارث آن دو را بدهد؟!(2).

.......................................................
(1) شرح صحيح مسلم: 12 / 59 حديث 1757،
باب حكم فىء از كتاب الجهاد والسير.
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16 / 229 و 230.
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

پست توسط Labbaik »

:: محور پنجم: مطالبه ميراث توسّط همسران پيامبر صلى اللّه عليه وآله

طبق نقل هايى، ثابت شده است كه همسران پيامبر صلى اللّه عليه وآله عثمان را نزد ابوبكر فرستادند و ارث خودشان از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را مطالبه كردند. اين ماجرا را عدّه اى از بزرگان با سندهايشان نقل كرده اند:
عبدالرزّاق از معمر از زُهْرى نقل مى كند كه عروه و عمره مى گويند:


همسران پيامبر صلى اللّه عليه وآله شخصى را نزد ابوبكر فرستاده و ارثشان را درخواست كردند.
عايشه كسى را نزد آنان فرستاد و گفت: چرا تقواى خدا پيشه نمى كنيد؟
مگر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نگفت كه ما ارث نمى گذاريم و آن چه بر جاى مى گذاريم صدقه است؟!

راوى مى گويد: همسران پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله با اين سخن عايشه راضى شده و درخواست خود را رها كردند(1).

ابن راهويه نيز اين گونه نقل مى كند: عبدالرزّاق از معمر از زُهْرى نقل مى نمايد كه عروه و عمره مى گويند: همسران پيامبر صلى اللّه عليه وآله شخصى را نزد ابوبكر فرستاده و ارث خود را طلب نمودند...(2).
اين روايت را رافعى نيز آورده است. وى مى گويد كه از عبدالرزّاق از معمر از زُهْرى نقل شده كه عروه و عمره گفته اند:...(3).
البتّه در اين روايات نامى از شخص فرستاده شده نيامده است، ولى ابن شبه با سند خود از زُهْرى از عروه از عايشه نقل مى كند كه همسران پيامبر عثمان را فرستادند...(4).

بلاذرى(5)، ياقوت حموى(6) و برخى ديگر نيز اين چنين نقل كرده اند،
پس پنهان نگه داشتن نام «عثمان» نكته اى ناپنهان دارد!

نكته ديگر اين كه در تمام اين روايات واژه «فرستادند» آمده است. ولى بُخارى، مسلم، احمد، نَسايى و عدّه اى ديگر با همين سند چنين نقل كرده اند: [color=green] «آن ها قصد داشتند كه عثمان را بفرستند»(7);  و البتّه راز تغيير عبارت واضح و آشكار است.

نكته ديگر اين كه در تمام اين روايات كسى كه مانع شده و آن ها را از اين مطالبه منصرف كرده «عايشه» است، بلكه در عبارت طبرانى آمده است كه عايشه گفت: ومن بودم كه آن ها را از اين درخواست منصرف كردم(8).

و در روايت ابن شبه آمده است كه عايشه گفت: تصميم همسران رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در اثر گفته من پايان يافت(9).
و در روايت رافعى آمده است: پس آنان به سخن او رضايت داده و تصميم خود را رها كردند(10).

اين در حالى است كه ما پيش تر مطلبى را از عايشه نقل كرديم كه نشان مى داد
عايشه نيز مانند ساير همسران پيامبر از آن چه پدرش ابوبكر به پيامبر صلى اللّه عليه وآله نسبت داده بود، بى خبر بود; و اين موضوع جاى تأمّل دارد.



.............................................
(1) المصنّف: 5 / 471 حديث 9773.
(2) مسند ابن راهويه: 2 / 362.
(3) التدوين في أخبار قزوين: 4 / 27.
(4) تاريخ المدينة المنورة: 1 / 207.
(5) فتوح البلدان: 1 / 43.
(6) معجم البلدان: 4 / 272.
(7) صحيح بُخارى: 8 / 268 حديث 7، صحيح مسلم: 5 / 153،
مسند احمد: 6 / 262، سنن نَسايى: 4 / 66 حديث 6311.
(8) المعجم الاوسط: 4 / 270 و 271.
(9) تاريخ المدينة المنورة: 1 / 205.
(10) التدوين فى اخبار قزوين: 4 / 27.
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

پست توسط Labbaik »

:: محور ششم: تكذيب گفتارى و رفتارى حديث به وسيله ابوبكر

ما به نگارنده نامه قول داده ايم كه «بى طرف باشيم» و از خودمان چيزى نگوييم، امّا ابوبكر خودش با گفتار و كردارش اين حديث را تكذيب نمود.

تكذيب رفتارى: تكذيب عملى او آن گونه بود كه هنگامى كه صدّيقه طاهره فاطمه زهرا عليها السلام از ابوبكر پرسيد:


أفي كتاب اللّه أن ترثك ابنتك ولا أرث أبي؟!

آيا در كتاب خدا آمده است كه دخترت از تو ارث مى برد و من از پدرم ارث نمى برم؟

آن سان كه پيش از اين در روايت نورالدين حلبى نويسنده كتاب سيره نقل كرديم ابوبكر در پاسخ، نامه فدك را براى آن بانو نوشت. در همان زمان عمر وارد شد و پرسيد: اين چيست؟ پاسخ داد: نوشته اى است براى فاطمه درباره ارث پدرش.
عمر گفت: به مسلمانان چه خواهى داد در حالى كه مى دانى عرب به ستيز با تو برخواهند خواست؟


آن گاه عمر نوشته را گرفت و پاره كرد(1).

همچنين ابوبكر خود با احكامى كه درباره اشياى بر جاى مانده از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله صادر كرده، حديث خود را تكذيب نموده است; از جمله آن ها عبارت است از: حكم ابوبكر ـ و همچنين عمر ـ در مورد مَركب، شمشير و عمامه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله.

احمد بن حنبل روايتى نقل كرده كه با صراحت بيان مى دارد كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله چيزهايى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام گذاشته بود.

احمد مى گويد: يحيى بن حَمّاد براى من نقل كرد كه ابو عَوانه از اعمش از اسماعيل بن رجاء از عمير مولى عبّاس نقل كرد كه ابن عبّاس مى گويد: هنگامى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله قبض روح شد و ابوبكر جانشين وى گشت عبّاس با على عليه السلام بر سر چيزهايى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از خود بر جا گذاشته بود اختلاف كرد.
ابوبكر گفت: هر چه را رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر جاى گذاشته و اقدامى نسبت به آن نكرده من نيز هيچ اقدامى نمى كنم.
هنگامى كه عمر جانشين وى شد على عليه السلام و عبّاس اختلاف خود را نزد وى بردند.


عمر گفت: چيزى را كه ابوبكر تغيير نداده، من نيز تغيير نمى دهم.

و هنگامى كه عثمان جانشين او شد آنان اختلاف خود نزد وى بردند. عثمان سكوت كرد و سر خود را پايين افكند.
ابن عبّاس مى گويد: من ترسيدم كه عبّاس آن ها را بگيرد. از اين رو با دست به پشت او زدم و گفتم:


پدرجان! تو را سوگند مى دهم كه آن ها را به على عليه السلام واگذارى. او نيز چنين كرد(2).
در اين حديث به آن چه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله نزد امير مؤمنان على عليه السلام گذاشته بود، تصريح نكرده اند، امّا در ديگر روايات و گفتار علما به برخى از اين اموال بر جاى مانده تصريح شده است.

قاضى عبدالجبّار معتزلى در يك حديث قطعى آن چه را پيامبر صلى اللّه عليه وآله براى امير مؤمنان عليه السلام گذاشته اين گونه نام برده است: شمشير، مركب، عمامه و چيزهايى ديگر. و در اين زمينه سخنى را از ابو على جبّايى نقل كرده كه سيّد مرتضى رحمه اللّه نيز آن را پاسخ داده است(3). و اين گفت و گو را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه آورده است(4).

همچنين قاضى فقيه ابويعلى ابن فَرّاء حنبلى (درگذشته 458) ـ كه در مواردى مورد اعتماد ابن تيميّه قرار گرفته ـ در مبحث صدقات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نوشته است:
صدقات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله معيّن است، زيرا از او گرفته شده و مشخص شده است و آن ها هشت مورد بوده است. سپس آن ها را مى شمارد و مى گويد: امّا اموالى كه غير از اين هشت صدقه بوده اند، عبارتند از... .
او آن ها را نام مى برد تا آن كه مى گويد:


امّا خانه هاى همسران رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در مدينه; آن حضرت به هر كدامشان همان خانه اى را كه ساكن بودند بخشيد و نيز آن را برايشان وصيت كرد. پس اگر اين بخشش از سوى پيامبر صلى اللّه عليه وآله به عنوان تمليك بوده، از صدقات پيامبر صلى اللّه عليه وآله بيرون است، و اگر اين بخشش براى سكونت و براى مداراى با آن ها بوده از صدقات به شمار مى آيد. امروزه آن ها بخشى از مسجد پيامبر صلى اللّه عليه وآله شده و گمان نمى كنم چيزى از آن ها بيرون از مسجد باشد.

وى در ادامه مى نويسد: هُشام كلبى از عَوانة بن الحكم در مورد اسباب سفر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله اين گونه نقل كرده است: ابوبكر از اسباب سفر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، بيرق و كفش ايشان را به على عليه السلام داد و گفت: غير از اين ها صدقه است.

اسود نيز نقل كرده است كه عايشه مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در حالى از دنيا رفت كه زره خود را در عوض 30 صاع جو نزد يك يهودى به امانت گذاشته بود.

اگر زرهش همان بوده باشد كه به «بتراء» معروف است، نقل شده كه اين زره در روزى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد بر تنش بوده... و اما برده...، چوب دستى... و انگشتر ايشان... .
اين مجموعه چيزهايى است كه به عنوان صدقه و ماترك رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر جاى ماند. واللّه اعلم(5).
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

پست توسط Labbaik »

در شرح نهج البلاغه ـ به نقل از ابوبكر جوهرى در كتاب سقيفه ـ آمده است:
وسايل نبرد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، مَركب و كفش او به على داده شد...(6).
فضل بن روزبهان نيز به اين روايت اعتراف كرده و منكر آن نشده، امّا سعى كرده است به اشكال وارد شده پاسخ دهد. البتّه سخن وى از ابن تيميّه كه اصل اين خبر را منكر شده، به انصاف نزديك تر است.

در اين مورد ابن كثير نيز در تاريخ خودش در بخش «آن چه از لباس، سلاح و مركب از پيامبر صلى اللّه عليه وآله بر جا مانده و در دوران حياتش به وى اختصاص داشته است» سخن به ميان آورده و از انگشتر، شمشير، كفش، ظرف، سرمه دان، لباس، اسب ها و مركب هاى پيامبر صلى اللّه عليه وآله نام برده است.

ولى ابن كثير كلامش را بسيار مجمل بيان كرده و نخواسته است كه هيچ سخنى در مورد وضعيّت آن ها پس از وفات پيامبر صلى اللّه عليه وآله به ميان آورد. با اين حال وى از بيهقى نقل كرده كه در روايات آمده است:


پيامبر صلى اللّه عليه وآله وفات كرد و از او استر سفيد، سلاح، قطعه اى زمين، لباس و انگشتر بر جا ماند.

آرى، البته گفته است: استر پيامبر صلى اللّه عليه وآله ـ كه همان شهباء باشد ـ سال ها پس از وى زنده بود، تا اين كه در دوران حكومت على بن ابى طالب عليه السلام نزد وى بود(7).
تكذيب گفتارى: همان گونه كه اشاره شد ابوبكر با گفتار خود حديثى را كه خودش به پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله نسبت داده بود تكذيب كرد.
در روايتى آمده است كه هنگامى كه مرگ ابوبكر نزديك شد گفت:


من براى هيچ چيز از دنيا اندوهگين نيستم جز براى سه كارى كه انجام دادم، و اى كاش آن ها را ترك مى كردم. و سه كارى كه ترك كردم و اى كاش آن ها را انجام مى دادم. و سه چيزى كه اى كاش از پيامبر صلى اللّه عليه وآله مى پرسيدم.
سپس ادامه داد:دوست مى داشتم كه با خانه فاطمه كارى نداشتم و آن را نمى گشودم اگر چه با اعلام جنگ آن را بر من مى بستند.
و دوست داشتم كه از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى پرسيدم كه اين امر (خلافت) از آنِ كيست تا هيچ كس بر سر آن نزاع نكند(!!)(8).

بنا بر اين كسى كه در شايستگى خود براى امامت و جانشينى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله ترديد دارد، چگونه به خود اجازه مى دهد در كارها تصرّف كند، به ويژه در آن چه به ميراث رسول خدا صلى اللّه عليه وآله تعلّق دارد؟

اين روايت در كتاب اموال نيز ذكر شده، امّا دست خوش تحريف قرار گرفته است، و به جاى جمله:


«اى كاش خانه فاطمه را نمى گشودم»

چنين آمده است:

«اى كاش فلان كار و فلان كار را انجام نمى دادم».

البتّه محقّق كتاب متوجّه تحريف شده و در پاورقى اين موضوع را تذكّر داده است.

..............................................................
(1) سيره حلبيه: 3 / 488.
(2) مسند احمد: 1 / 13. اين روايت پيشتر نقل گرديد.
(3) المغنى فى الامامه: 20، ق 1، 331، والشافى فى الامامه: 4 / 82.
(4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16 / 261.
(5) الاحكام السلطانيه: 221 ـ 226.
(6) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16 / 214.
(7) البدايه والنهايه: 6 / 2.
(8) تاريخ طبرى: 2 / 353 و 354، الامامه والسياسه: 1 / 36 و 37،
الاموال تأليف ابى عبيد: 174 و 175 حديث هاى 353 و 354،
العقد الفريد: 3 / 279 و 280 و ديگر منابع.
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

پست توسط Labbaik »

:: محور هفتم: تكذيب عملى عمر بن عبدالعزيز و ديگران

هفتمين محور مورد بررسى درباره اين حديث، تكذيب عملى برخى زمامداران است. عمر بن عبدالعزيز با باز گرداندن فدك به فرزندان زهرا عليها السلام و به همان صورت اولش، به طور عملى اين حديث را دروغ شمرد; و البته ماجراى عمر بن عبدالعزيز از قضاياى ثابت شده تاريخ است. همچنين رفتار برخى ديگر از زمامداران كه در كتاب هاى مفصّل نقل شده، گوياى اين مطلب است.
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

پست توسط Labbaik »

:: محور هشتم: تكذيب صريح حديث توسّط حافظ ابن خراش

محور پايانى بحث و بررسى اين حديث، كاوش در راويان اين حديث است.

همان گونه كه در محور چهارم گفتيم: برخى از حافظان بزرگ، راويان حديث «إنّا معاشر الأنبياء» را به دروغگويى متّهم كرده اند، و يكى از راويان آن، مالك بن اوس است.


فراتر اين كه حافظ ابن خراش كه يكى از حافظان بزرگ از دانشمندان اهل تسنّن در قرن سوم است

بر بطلان حديث «إنّا معاشر الأنبياء لا نورث...» و بر متّهم بودن مالك بن اوس به دروغگويى به طور خاص، تصريح نموده است.
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

پست توسط Labbaik »

:: نگاهى به شرح حال حافظ ابن خراش

در اين جا بهتر است كه سخن حافظ ذهبى را در شرح حال حافظ عبدالرحمان بن يوسف بن خراش مرور كنيم. ذهبى در شرح حال اين حافظ بزرگ مى نويسد:
ابن خراش ابو محمّد عبدالرحمان بن يوسف بن سعيد بن خراش مَرْوَزى بغدادى، حافظ، فاضل و ناقد از فلان و فلان حديث نقل كرده است. ابو سهل قَطّان، ابو العبّاس ابن عُقده، بكر بن محمّد صيرفى و برخى ديگر نيز از او حديث نقل كرده اند.
بكر بن محمّد درباره او مى گويد: از ابن خراش شنيدم كه مى گفت: براى اخذ حديث و به دست آوردن آن (متحمل رنج ها شدم تا جايى كه) پنج بار ادرار خود را نوشيده ام!

ابو نعيم در مورد ابن خراش مى گويد: در قدرت حافظه، كسى را تواناتر از ابن خراش نديدم.

ابن عَدى جرجانى نيز درباره او اظهار نظر كرده و مى گويد:
او چيزهايى درباره تشيّع بيان كرده كه اميدوارم تعمّدى بر دروغ نداشته باشد. از ابن عُقده شنيدم كه مى گفت: ابن خراش با ما چنان بود كه وقتى چيزى درباره شيعه مى نوشت، مى گفت: اين پيش من و تو بماند.

از عبدان شنيدم كه مى گفت: ابن خراش دو جلد كتابى را كه در عيوب و مثالب شيخين تأليف كرده بود ، نزد تاجرى كه پيش ما بود بُرد تا به دو هزار درهم مكانى براى او بسازد، و هنگامى كه تمام شد از دنيا رفت.

ابو زُرعه محمّد بن يوسف در مورد ابن خراش مى گويد: عيوب و مثالب شيخين را نقل كرده و رافضى بوده است.

ابن عَدى نيز درباره او اظهار نظر مى كند و مى گويد: از عبدان شنيدم كه مى گفت: به ابن خراش گفتم: حديث «ما تركناه صدقة» چگونه است؟
گفت: باطل است. مالك بن اوس به جعل اين حديث متّهم است.
ذهبى در ادامه خطاب به ابن خراش مى نويسد:
از جاهلان رافضى كه نه حديث مى فهمند و نه سيره(!!) عجيب نيست، امّا تو اى حافظ فاضل ـ كه اگر راست گفته باشى در سفر براى اخذ حديث ادرار نيز نوشيده اى ـ چه عذرى در پيشگاه خدا دارى؟ با اين كه به مسائل آگاه بوده اى؟ پس تو يك زنديق و دشمن حق هستى كه خدا از تو راضى نباشد(!!)
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

پست توسط Labbaik »

:: دو نكته درباره حافظ ابن خراش


با توجّه به شرح حالى كه از حافظ ابن خراش آورديم، اكنون نظر نگارنده نامه، و همچنين خوانندگان را در مورد او به دو نكته جلب مى نماييم:


نكته يكم: عدم اعتماد مصلحتى

حافظ خطيب بغدادى نيز به شرح حال ابن خراش مى پردازد. وى پس از ذكر مشايخ و راويان در توصيف وى چنين مى نويسد:
ابن خراش از كسانى است كه براى اخذ حديث سفرهاى زيادى را به عراق، شام، مصر و خراسان رفته است. او به قدرت حافظه و شناخت حديث وصف شده است.
گفتنى است كه خطيب بغدادى سخن ابن خراش را درباره حديث «إنّا معاشر الأنبياء» نقل نكرده است. فقط همان را كه ذهبى از ابن عَدى و او از عبدان روايت كرده نقل نموده است. البتّه همان روايت را نيز تحريف كرده و متن آن را تغيير داده و چنين نوشته است:
ابو سعد مالينى به ما خبر داد كه عبداللّه بن عَدى به او گفت: از عبدان شنيدم كه او مى گفت: تاجرى دو هزار درهم به ابن خراش بخشيد تا در بغداد مكانى بسازد و در آن جا حديث بگويد. امّا ابن خراش از آن استفاده نكرد، هنگامى كه تمام شد از دنيا رفت(1).
اين در حالى است كه ابن جوزى هيچ يك از اين دو سخن را نياورده است. وى در شرح حال ابن خراش اين گونه گفته است:

او از كسانى است كه براى اخذ حديث سفرهاى زيادى را به شهرهاى مختلف رفته، و به قدرت حافظه و شناخت حديث وصف شده است. تنها عيبى كه دارد اين است كه او به رافضى بودن متّهم است(2).

جلال الدين سيوطى نيز به شرح حال ابن خراش پرداخته و سخن او را درباره آن حديث نقل كرده است، ولى آن را تحريف نموده و نوشته است:
عبدان مى گويد كه به ابن خراش گفتم: حديث «ما تركناه صدقة» چگونه است؟
پاسخ داد: باطل است.
عبدان گويد: او احاديث مرسل را نقل مى كرد و...(3).
سيوطى اين عبارت را كه ابن خراش مالك بن اوس را متّهم به دروغگويى مى نمود، حذف كرده است.


نكته دوم: اعتماد مصلحتى

دانشمندان اهل تسنّن به ابن خراش در موارد ديگر اعتماد كرده اند.
با وجود تمام اين سخنان، اين عالم و حافظ مورد بى اعتمادى علماى اهل تسنّن قرار نگرفته است، بلكه در موضوعات ديگر، نظرات وى در احاديث و جرح و تعديل راويان آن ها از درجه اعتبار ساقط نگرديده و همواره آراء و ديدگاه هاى او نقل شده و مورد توجّه قرار گرفته است.
براى اطمينان بيشتر مى توانيد به كتاب هاى آنان مانند: تهذيب التهذيب و هدى السارى ـ مقدمه فتح البارى فى شرح صحيح البُخارى ـ نوشته حافظ ابن حجر عسقلانى كه متأخّر از ذهبى نيز مى باشد، مراجعه كنيد.
به راستى با اين وصف آيا يك انسان منصف و محقق مى تواند با اين خطاب ذهبى نسبت به ابن خراش موافق باشد كه گفت: «پس تو يك زنديق و دشمن حق هستى كه خدا از تو راضى نگردد»؟!




................................................
(1) تاريخ بغداد: 10 / 280.
(2) المنتظم: 7 / 291.
(3) طبقات الحفاظ: 301.
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

پست توسط Labbaik »

بخش سوم: نگاه فاطمه زهرا علیها السلام به غاصبین فدک

:: روى برگرداندن زهرا سلام اللّه عليها از ابوبكر

تا اين جا در بخش هاى گذشته نگارنده نامه را با دو موضوع مهم يعنى جزئيات مربوط به ماجراى فدك و احاديث ساختگى و تحليل آن ها آشنا كرديم، و در ارائه اين مطالب بى طرفى و انصاف را با نقل مدارك معتبر اهل سنّت همراه كرديم. اينك بخش ديگرى از نامه را توضيح مى دهيم كه در مورد غضب فاطمه عليها السلام پس از غصب فدك است.
آرى، ابوبكر با حديث ساختگى، فدك را از فاطمه زهرا عليها السلام، آن مطهّر و پاره تن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ربود. آن بانوى بزرگوار همواره تا آخرين لحظات حيات خود حق خويش را خواهان بود و سرانجام ـ همچنان كه كمى پيش تر به نقل از كتاب بُخارى و مسلم بيان كرديم ـ در حالى از دنيا رفت كه بر ابوبكر خشمناك بوده و از او روى برمى گرداند. آن حضرت وصيّت نمود كه شبانه دفن گردد و هيچ يك از آن گروه بر او نماز نگزارند.
البتّه اين ماجرا نيز از مطالب مسلّم تاريخ اسلام است كه برخى از راويان آن عبارتند از:


ـ بُخارى در باب فرض الخمس(1)
ـ مسلم در كتاب الجهاد والسير(2)
ـ ابن سعد در الطبقات الكبرى(3)
ـ ابو جعفر طَحاوى(4)
ـ محمّد بن جرير طبرى(5)
ـ حاكم نيشابورى(6)
ـ ابوبكر بيهقى(7)
ـ ابو نعيم اصفهانى(8)
ـ ابن عبدالبر قُرْطُبى(9)
ـ محى الدين نَوَوى(10)
ـ ابوبكر هيثمى(11)
ـ ابن اثير جَزَرى(12)
ـ ابن حجر عسقلانى(13)



........................................................
(1) صحيح بُخارى: 4 / 177 و 178 حديث 2.
(2) صحيح مسلم: 5 / 153 و 154.
(3) الطبقات الكبرى: 10 / 28.
(4) شرح معانى الآثار: 2 / 4 و 3 / 308.
(5) تاريخ طبرى: 2 / 236.
(6) مستدرك حاكم: 3 / 178 حديث 4764.
(7) السنن الكبرى: 6 / 300 و 396.
(8) حلية الاولياء: 2 / 43.
(9) الإستيعاب: 4 / 1897.
(10) تهذيب الاسماء واللغات: 2 / 353.
(11) مجمع الزوائد: 9 / 311.
(12) أُسد الغابه: 6 / 226.
(13) الإصابه: 8 / 60.
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 1668
تاریخ عضویت: پنج‌شنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶, ۴:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3099 بار
سپاس‌های دریافتی: 5474 بار

پست توسط Labbaik »

:: حديث ساختگى ديگر

ماجراى غصب فدك به طور مسلّم پيامدهاى ويژه اى در پى داشت از آن رو براى آن گروه سخت بود كه پاره تن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله اين گونه دنيا را ترك كند، و برايشان ناگوار بود كه آن بانو به خاك سپرده شود و ابوبكر ـ كه به گمانشان جانشين پدرش بود ـ و اصحابش حتّى نتوانند بر جنازه او حاضر شوند و بر او نماز بخوانند. از اين رو، برخى از آنان حديثى را از زبان فرزندان آن بانو ساختند تا حضور ابوبكر و نماز گزاردن او را بر آن بانوى بزرگوار و حتّى گفتن چهار تكبير را از سوى او نشان دهد...(!!).
امّا از حسن اتّفاق شخصيتى مانند ابن حجر عسقلانى بر بطلان اين حديث تصريح نموده است. وى به هنگام بيان شرح حال عبداللّه بن محمّد بن ربيعه بن قدامه قدامى مصيصى مى نويسد:
وى يكى از ضعفاء است، از مالك احاديث باطلى را نقل كرده، و از جمله آن ها اين حديث است كه از جعفر بن محمّد از پدرش از جدّش آورده:


فاطمه شبانگاه از دنيا رفت. پس ابوبكر، عمر و عدّه بسيارى آمدند. ابوبكر به على گفت: جلو بايست و نماز بخوان.
على پاسخ داد: به خدا سوگند! چنين نمى كنم و نمى توانم بر تو مقدّم شوم تو خليفه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هستى(!!).
پس نماز جنازه به امامت ابوبكر برگزار شد و او چهار تكبير گفت(1).


...................................
(1) لسان الميزان: 3 / 334.
زندگی بافتن یک قالی است

نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده است

تو در این بین فقط میبافی

نقشه را خوب ببین !!!

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند


 تصویر 
ارسال پست

بازگشت به “فاطمة الزهراء (سلام الله علیها)”