با توجّه به آن چه بيان شد كه فاطمه زهرا عليها السلام، پاره تن پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله، همواره تا واپسين لحظه هاى زندگى خود خواهان حق خويش بود، و در حالى از دنيا رفت كه بر ابوبكر خشمناك بود و از او روى برگرداند.
نگارنده نامه گفته است:
زهرا زنى مانند ديگر زنان است... حال چه تفاوتى مى كند اگر به سبب واگذار نشدن فدك به او، بر ابوبكر خشم گرفته باشد؟
در اين جا براى روشن شدن ذهن ايشان جا دارد كه به اين حديثِ صحيح توجّه كنيم:
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ـ آن گونه كه تمام دانشمندان مسلمان روايت نموده اند ـ فرموده بود:
يا فاطمة! اِنّ اللّه تعالى يغضب لغضبك ويرضى لرضاك... .
اى فاطمه! خداوند به غضب تو غضبناك و به خوشنودى تو خوشنود مى گردد... .
و بسيارى از بزرگان اهل تسنّن اين حديث را نقل كرده اند، برخى از راويانِ بزرگ اين حديث عبارتند از:
ـ حافظ ابو موسى ابن مثنّى بصرى (252)(1).
ـ حافظ ابوبكر ابن ابى عاصم (287)(2).
ـ حافظ ابو يعلى موصلى (307)(3).
ـ حافظ ابو القاسم طبرانى (360) در(4).
ـ حافظ حاكم نيشابورى (405)(5).
ـ حافظ ابو سعد خركوشى (406)(6).
ـ حافظ ابو نعيم اصفهانى (430)(7).
ـ حافظ ابو الحسن ابن اثير (630)(8).
ـ حافظ محبّ الدين ابن نجّار بغدادى (643)(9).
ـ حافظ ابو المظفّر سبط ابن جوزى (654)(10).
ـ حافظ محبّ الدين طبرى (694)(11).
ـ حافظ ابو حَجّاج مزّى (742)(12).
ـ حافظ ابن حجر عسقلانى (852)(13).
ـ حافظ ابن حجر مكّى (954)(14).
ـ حافظ على متّقى هندى (975)(15).
ـ حافظ ابو عبداللّه زرقانى مالكى (1122)(16).
...................................................................
(1) ذخائر العقبى: 82 و 83 .
(2) الإصابه: 8 / 57 ، شرح المواهب الدنيّه: 4 / 330.
(3) كنز العمّال: 12 / 111 حديث 34238.
(4) معجم الكبير: 1 / 108 حديث 182 و 22 / 401 حديث 1001.
(5) مستدرك حاكم: 3 / 167 حديث 4730.
(6) ذخائر العقبى: 82 و 83 .
(7) فضائل الخلفاى ابى نُعيم: 124 و 125 حديث 140،
كنز العمّال: 12 / 111 حديث 34238.
(8) اُسد الغابة: 6 / 224.
(9) كنز العمّال: 13 / 674 حديث 37725.
(10) تذكرة خواص الاُمّة: 279.
(11) ذخائر العقبى: 82 و 83 .
(12) تهذيب الكمال: 22 / 379.
(13) الإصابه: 8 / 56 ، تهذيب التهذيب: 12 / 442.
(14) الصواعق المحرقه: 105.
(15) كنز العمّال: 12 / 111 حديث 34238 و 13 / 674 حديث 37725.
(16) شرح مواهب الدنيّه: 4 / 3030.
مطالبى در مورد فدك بررسى و حق مطلب آشكار شد امّا از اشكالات و پرسش هاى نگارنده نامه سه مورد بى پاسخ باقى مانده است كه در اين بخش به آن ها مى پردازيم.
:: شيعه از زمين به زنان ارث نمى دهد
نگارنده در فراز ديگرى از نامه خويش مى نويسد: شگفت تر از همه اين ها نكته اى است كه بر بسيارى پنهان مانده و آن نكته چنين است:
در مذهب شيعه اماميّه زنان از زمين هيچ ارثى نمى برند. بنا بر اين چگونه شيعيان امامى ارث برى فاطمه رضوان اللّه عليها را از فدك روا مى دانند در حالى كه آنان طبق مذهبشان به زنان از زمين ارث نمى دهند؟!!
كلينى در كتاب كافى بخش جداگانه اى با اين عنوان باز كرده است:
«زنان از زمين هيچ ارثى نمى برند». وى در آن بخش روايت مى كند كه ابو جعفر (امام باقر سلام اللّه عليه) فرمود: «زنان از زمين و ملك هيچ ارثى نمى برند»(1).
همچنين طوسى در تهذيب(2) و مجلسى در بحار الانوار(3) از ميسر... و از محمّد بن مسلم... و از عبدالملك بن اعين از يكى از آن دو (امام باقر يا امام صادق سلام اللّه عليهما) اين گونه نقل كرده اند كه براى زنان هيچ سهمى از خانه ها و زمين نيست.
...............................................................
(1) كافى: 7 / 127 ـ 130 حديث هاى 1 ـ 11.
(2) تهذيب الاحكام: 9 / 298 و 299 حديث هاى 26 ـ 31.
(3) بحار الانوار: 104 / 351 و 352 حديث هاى 4، 6 و 7.
در پاسخ به اين فراز از نامه مى گوييم: شگفتا از بى توجّهىِ اين محقق و پژوهشگرِ حقيقت ـ اگر نگوييم تظاهر به نادانى ـزيرا در مذهب شيعه اماميه زن فقط از همسرش از زمين و ملك ارث نمى برد، نه از طرف پدرش و ديگران.پس چگونه اين محقّق و پژوهشگرى كه مدّعى است «بايد آزادانديش و بى طرف باشيم» چنين نسبتى را بر مذهب شيعه اماميّه روا مى دارد كه آنان قائل به آن نيستند؟
آرى، شيعيان زن را از زمين و ملك، ارث مى دهند، مگر آن كه شخص فوت شده شوهرش باشد، و كتاب هاى فقه و حديث شيعيان ـ كه نزد همگان يافت مى شود ـ شاهد اين سخن است.
موضوعى كه در كتاب كافى و ديگر كتاب ها نيز آمده از همين موارد است، زيرا موضوع ارث نبردن زنان، پس از اين عنوان مطرح شده است كه:
«مردى كه بميرد و بازمانده اى جز همسرش نداشته باشد».
همچنين در ذيل عنوان «زنان از زمين هيچ ارث نمى برند» يازده روايت آمده است كه متن روايت دوم آن چنين است.
زراره گويد: ابى جعفر (امام باقر عليه السلام) فرمود:
إنّ المرأة لا ترث ممّا ترك زوجها من القرى.
به زن از آن چه از شوهرش بر جا مانده از زمين ها(ى آباد شده) ارث داده نمى شود.
متن روايت سوم نيز اين گونه است: زراره، بُكِير، فضيل و محمّد بن مسلم مى گويند كه ابى جعفر و ابى عبداللّه عليهما السلام ـ كه برخى از ابى عبداللّه عليه السلام و بعضى از يكى از آن دو روايت كرده اند ـ فرمود:
إنَّ المرأة لا ترث من تركة زوجها من تربة دار أو أرض.
زن از آن چه شوهرش بر جا گذاشته، از زمين منزل و از زمين ارث داده نمى شود(1).
.......................................
(1) ر.ك كافى: 7 / 126 ـ 130.
:: بررسى حديث «إنّ الأنبياء لم يُورّثوا ديناراً ولا درهماً»
يكى ديگر از مواردى كه نگارنده نامه اشاره كرده است حديث:«إنّ الأنبياء لم يورثوا ديناراً ولا درهماً»است. وى مى نويسد:
«كلينى در كافى از ابى عبداللّه عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
وإنّ العلماء ورثة الأنبياء، إنّ الأنبياء لم يورّثوا ديناراً ولا درهماً ولكن ورّثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظّ وافر. همانا علما از پيامبران ارث مى برند; به راستى كه پيامبران دينار و درهم به ارث نگذاشته اند، بلكه علم به ارث گذاشته اند. پس كسى كه از آن برگيرد سهم بسيار برده است(1).
وى ادامه مى دهد كه مجلسى در مرآة العقول(2) از كلينى نقل مى كند و مى گويد:
اين حديث دو سند دارد كه سند نخست آن مجهول و دومين سند آن حسن يا موثّق است كه از صحيح كمتر نمى باشند.
به اين ترتيب، اين حديث در يكى از سندهايش موثّق است و مى توان به آن احتجاج كرد.
پس چرا علماى شيعه على رغم شهرت اين حديث از آن چشم پوشى مى كنند؟
و شگفت تر آن كه اين حديث در نزد شيعه به حدّى از صحّت رسيده كه خمينى در كتاب خود حكومت اسلامى براى جواز ولايت فقيه بدان استناد كرده است.
پس چرا به حديثى كه انتساب آن به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله صحيح است توجّه نمى شود با آن كه ما اتّفاق نظر داريم كه با وجود نص، اجتهاد جايى ندارد؟
و چرا از اين حديث در بحث ولايت فقيه بهره گرفته مى شود، امّا در مسئله فدك واگذاشته مى شود؟
پس آيا در اين قضيّه خوش آمدن دل (مزاج) قضاوت نمى كند؟».
.............................
(1) كافى: 1 / 34 حديث 1، باب ثواب العالم والمتعلّم.
(2) مرآة العقول: 1 / 111 حديث 1.
ما در پاسخ اين پرسش مى گوييم:
ما به اين حديث عمل مى نماييم و با بودن نص، اجتهاد نمى كنيم و در قضيّه فدك آن را وا نمى گذاريم، ولى نگارنده نامه به معناى روايت نرسيده و به كلمات علماى شيعه درباره آن توجّه نكرده است.
وى گمان كرده كه معناى اين حديث مضمون همان حديثى است كه به پيامبر صلى اللّه عليه وآله نسبت داده اند: «إنّا معاشر الأنبياء لا نورث».
البتّه اين جا يك خطاى بزرگ است; چرا كه در روايت كلينى رحمه اللّه آمده است:«لم يورّثوا»; «به ارث نگذاشتند»، در حالى كه در روايتى كه آنان نقل كرده اند آمده است: «لا نورث»; «ارث نمى گذاريم».
چقدر بين اين دو عبارت تفاوت وجود دارد؟
اين روايت ـ با توجّه به ظاهر عبارت «لم يورّثوا»; «به ارث نگذاشتند» ـ خود دليلى است بر اين كه فدك هديه و بخششى از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به پاره تنش فاطمه زهرا عليها السلام بوده است، و اين دليلى است بر اين كه فدك در زمان حيات پيامبر صلى اللّه عليه وآله از ملكيّت ايشان خارج شده بود. به اين ترتيب، اين روايت با رواياتى كه اهل تسنّن در ذيل آيه شريفه: (وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ)(1) نقل كرده اند، يكديگر را تصديق مى كنند.
با اين حال آن گونه كه در روايات و كلمات علماى هر دو طايفه آمده است، پيامبر ما صلى اللّه عليه وآله چيزهايى مثل شمشير، عمامه و... را از خود بر جاى گذاشته و ديگران آن ها را از او به ارث برده اند و اين موضوع نيز از جمله دلايل بطلان سخنى است كه به آن حضرت نسبت داده اند... .
احمد بن حنبل با سند صحيح اين گونه نقل مى كند كه ابن عبّاس مى گويد: هنگامى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از دنيا رفت و ابوبكر جانشين وى شد، عبّاس و على عليه السلام درباره آن چه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از خود به جا گذاشته بود اختلاف پيدا كردند و...(2).
چنان كه ملاحظه مى كنيد در اين نقل تصريح شده است كه آن حضرت چيزهايى از خود به جا گذاشته بود، گرچه ما درباره اختلافات مطرح شده بين امير مؤمنان على عليه السلام و عبّاس و روايات و نظريه هايى از اين دست ـ كه كمى پيش تر نيز نقل كرديم ـ ترديد داريم.
به اين ترتيب معناى روايت شيخ كلينى رحمه اللّه ـ به ويژه به قرينه عبارت نخست كه فرمود: «إنّ العلماء ورثة الأنبياء»; «همانا علما وارثان پيامبرانند» و عبارت پايانى آن كه فرمود:«فمن أخذ منه أخذ بحظٍّ وافر»; «پس هر كس كه از آن برگيرد سهم فراوانى برده است»ـ چنين مى شود:
پيامبران نيامده اند كه مال جمع كنند و دينار و درهم ذخيره نمايند و آن ها را پس از خود براى وارثان خويش بگذارند، بلكه آنان با دانش و حكمت به سوى اُمّت هايشان آمده اند، و همواره همّتشان تزكيه جان ها و تعليم دانش بوده است «پس كسى كه از آن برگيرد سهم فراوانى برده است».
البتّه اين منافاتى ندارد با اين كه پيامبران چيزهايى را كه همچون ديگر مردمان در زندگى دنيايى خويش حتّى در واپسين لحظات آن بدان ها نياز داشته اند، مانند شمشير، مركب و موارد ديگر بر جا گذاشته باشند و پس از آن ها وارثان شرعيشان آن ها را به ارث برده باشند.
به اين ترتيب هويداست كه استناد نگارنده نامه به اين روايت، براى دفاع از ابوبكر در ماجراى فدك، هيچ ثمرى ندارد، بلكه ـ چنان كه پنهان نيست ـ زيان اين روايت براى آن چه او قصد نموده بيشتر است. بسا اين روايت و مانند آن اشاره اى باشد به اين كه بايستى اصحاب و ياران پيامبر صلى اللّه عليه وآله نيز در علم، اخلاق و كردار همچون پيامبران باشند تا عالمانى در امّت باشند كه نقش ايشان را پس از آن حضرت در تزكيه اُمّت و تعلّم كتاب و سنّت ايفا كنند، نه آن كه صحابه پيامبر بودن را فرصتى براى دستيابى به اهداف دنيايى خويش قرار دهند.
همچنين اين روايت اشاره دارد به احوال ناپسند برخى از بزرگان صحابه پيامبر صلى اللّه عليه وآله كه بر خلاف سيره نبوى و آموزه هاى اسلام، اموال بسيار و هزاران قطعه طلا و نقره از خود به ارث گذاردند. آن چنان كه در شرح حال كسانى همچون طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف و امثال ايشان سخنان تأسّف بارى آمده است.
حافظ ذهبى مى نويسد: ابن سعد به سند خود اين گونه نقل مى كند: هنگامى كه طلحه كشته شد يك ميليون و دويست هزار درهم نزد خزانه دارش بود و درختان و املاكش به سى ميليون درهم قيمت گذارى شد. آن گاه ذهبى مى نويسد:
عجيب تر از اين نقل، سخنى است كه ابنطلحه سيصد بار شتر طلا از خود به ارث گذاشت(3).
جوزى در ذيل حديثى درباره او آورده كه همچنين ذهبى مى افزايد:
ابن قُتَيْبَه گفته است كه محمّد بن عتبه از ابو اسامه، از هُشام از پدرش روايت نموده كه زبير پنجاه ميليون درهم املاك و پنجاه ميليون درهم أعيان از خود به ارث گذاشت.
و نيز ابن عُيَيْنَه از هُشام از پدرش نقل نموده كه اموال زبير به چهل ميليون درهم تقسيم شد(4).
احمد بن حنبل نيز با سندى كه راويان آن ثقه و مورد اعتماد هستند از شقيق چنين نقل مى كند:
روزى عبدالرحمان نزد اُمّ سَلَمه رفت و گفت: اى مادر مؤمنان! من مى ترسم كه از دنيا بروم در حالى كه اموالم از اكثر قريش بيشتر است، زمينى براى خود خريده ام به چهل هزار دينار.
اُمّ سَلَمه گفت: فرزندم! انفاق كن كه من از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:
إنّ من أصحابي من لن يراني بعد أن افارقه(5).
از ميان اصحاب من كسانى هستند كه بعد از آن كه از آنان جدا شوم هرگز مرا نخواهند ديد.
آرى، اينان همان كسانى هستند كه هرگز رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را نخواهند ديد، و هرگز در جهان آخرت با او نخواهند بود، بلكه از كنار حوض كوثر رانده مى شوند آن سان كه چهارپايان رانده مى شوند...; آن گونه كه در حديث صحيح نزد عموم مسلمين آمده است.
اين در حالى است كه اينان در آغاز، از شمار فقيرانى بودند كه هيچ چيزى نداشتند. به عنوان نمونه مى توانيد وضعيّت زبير را ببينيد. همسرش اسماء دختر ابابكر ـ آن گونه كه در روايت بُخارى و مسلم آمده است ـ مى گويد: كه زبير مرا به همسرى خود گرفت، هيچ چيز ـ جز اسبش ـ نداشت، من آن را نگه دارى مى كردم و علوفه مى دادم...; تا اين كه ابوبكر خدمتكارى برايم فرستاد و رسيدگى اسب از دوشم برداشته شد، گويا مرا آزاد نمود(6).
امّا آن دسته از اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كه خود را از دنيا فارغ كرده بودند و هيچ سيم و زرى از خود به ارث نگذاردند، تنها آنان پس از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله شايستگى پيش گامى و الگو بودن براى اُمّت را داشتند و اينان امير مؤمنان على عليه السلام و شيعيان او مانند ابوذر، سلمان، مقداد، عمّار و امثال آن ها هستند.
شيعه و سنّى نقل كرده اند كه امام حسن عليه السلام فرداى خاكسپارى پدرش حضرت امير عليه السلام خطبه اى خواند و فرمود:
لقد فارقكم بالأمس رجل ما سبقه الأوّلون بعلم ولا يدركه الآخرون.
كان رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله يعطيه الراية فلا ينصرف حتّى يفتح له، ما ترك بيضاء ولا صفراء، إلاّ سبعمائة درهم فضل من عطائه كان يرصدها لخادم لأهله(7). ديروز مردى شما را ترك كرد كه گذشتگان در علم و دانش بر او پيشى نگرفتند و آيندگان او را درك نمى كنند.
آن گاه كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله پرچم خويش را به او مى داد، او باز نمى گشت تا آن كه فاتح و پيروز گردد. او هيچ زر و سيمى از خود بر جاى نگذاشت جز هفتصد درهم كه از فزونى حقوق خود (از بيت المال) پس انداز كرده بود تا براى خانواده اش خدمتكارى خريدارى كند.
............................
(1) سوره اسراء: آيه 26.
(2) مسند احمد: 1 / 13.
(3) سير اعلام النبلاء: 1 / 39 و 40.
(4) سير اعلام النبلاء: 1 / 65 .
(5) مسند احمد: 6 / 298، 312، 317.
(6) سير اعلام النبلاء: 2 / 290.
(7) سنن نَسايى: 5 / 112 حديث 8418 ،
معجم الكبير 3 / 80 حديث هاى 2722 ـ 2725،
حلية الأولياء: 1 / 65 و ديگر منابع.
:: چرا على عليه السلام در دوران حكومتش فدك را پس نگرفت؟
سومين نكته اى كه بايد بررسى شود اين پرسش است كه چرا على عليه السلام در دوران حكومتش فدك را پس نگرفت؟
در پاسخ مى گوييم كه امير مؤمنان على عليه السلام در نامه اى كه به سهل بن حنيف نوشته فرموده اند: بلى، كانت في أيدينا فدك من كلّ ما أظلّته السماء، فشحّت عليها نفوس قوم وسخت عنها نفوس آخرين، ونعم الحكم اللّه، وما أصنع بفدك وغير فدك والنفس مظانّها في غد جدث...(1). آرى، از تمام آن چه آسمان بر آن سايه افكنده بود تنها فدك در دست ما بود. پس عدّه اى به همان نيز حرص ورزيدند و عدّه اى ديگر سخاوتمندانه از آن گذشتند. البتّه خداوند بهترين حكم كننده است. من با فدك و غير آن چه كارى دارم كه جايگاه فرداى هر كس قبر است... .
همچنين محمّد بن بابويه معروف به شيخ صدوق رحمه اللّه با سند خود روايت نموده كه ابو بصير مى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: چرا امير مؤمنان على عليه السلام هنگامى كه حكومت بر مردم را در دست داشت فدك را باز پس نگرفت؟ براى چه آن را رها كرد؟
آن حضرت فرمود:
ّ الظالم والمظلوم كانا قدما على اللّه عزّوجل وأثاب اللّه المظلوم وعاقب الظالم، فكره أن يسترجع شيئاً قد عاقب اللّه عليه غاصبه وأثاب عليه المغصوب(2).
ظالم و مظلوم هر دو در پيشگاه خداوند عزّوجل قرار گرفتند و خداوند به مظلوم پاداش داد و ظالم را عقاب نمود. او خوش نداشت چيزى را باز ستاند كه خداوند غاصبش را به سبب آن كيفر كرد و آن را كه حقّش غصب شده جزا داد.
با توجّه به پژوهشى كه در مورد مسئله فدك انجام يافت بايد گفت:
امر اين است كه قضيّه غصب فدك تنها غصب يك باغ و مِلك نبود، بلكه هدف چيز ديگرى بود.
به همين جهت وقتى حكمران عبّاسى از امام كاظم عليه السلام مى خواهد كه محدوده فدك را مشخص كنند، امام عليه السلام مى فرمايند:
أمّا الحدّ الأوّل: فعريش مصر، والثاني: دومة الجندل، والثالث: أُحد، والرابع: سيف البحر(1).
حد نخست آن صحراى مصر و حدّ ديگرش دومة الجندل، حدّ سوم آن كوه اُحد و حدّ چهارم آن كرانه دريا است.
امام كاظم عليه السلام از راز مطالبه فدك اين گونه پرده برمى دارند، و مى توان آن را در دو عبارت خلاصه كرد:
ـ اعلام حق امير مؤمنان على عليه السلام بر امامت و خلافت پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و اين كه قريش به آن حضرت خيانت كردند و انصار او را وانهادند.
2 ـ اعلام ناشايستگى ابوبكر براى خلافت و امامت پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به سبب نداشتن شرط هاى لازم آن و محقّق نشدن اجماع بر او. اگر محقّق شدن امامت را به غير نص بپذيريم.
اين همان راز طلب كردن فدك است، ولى منافقان و دورويان اين نكته را نمى فهمند و يا خود را به نادانى مى زنند، البته «خداوند بهترين حكم كننده است». آن سان كه امير مؤمنان على عليه السلام نيز فرمودند(2).
در همه منابع مهم روايی شيعه و در بسياری از صحاح و مسانيد معتبر اهل سنت از جمله کتب : صحيح بخاری ، صحيح مسلم ، صحيح ابو داود ، مسند احمد ابن حنبل ،صحيح ترمذی ، کنز العمال ، حلية الاولياء ، مستدرک الصحيحين ، و چند کتاب معتبر ديگر از اهل سنت ، روايتی با تعابير مختلف ، اما مفهوم نزديک به هم از پيامبر اکرم ( صلی الله عليه وآله و سلم ) نقل شده است که : « فاطمه پاره تن من است پس هر کس او را غضب ناک کند مرا غضب ناک کرده است . » و نيز با تعبير ديگری آمده است : « فاطمه پاره تن من است . خوشحال ميکند مرا آنچه او را خوشحال می کند .» و نيز « همانا فاطمه پاره تن من است و هر چه باعث اذيت و آزار او شود ؛ باعث آزار من است .» و نيز خطاب به حضرت فاطمه فرموده است : « به درستی که خداوند به خاطر غضب تو ،غضب می کند و به خاطر رضايت و خوشنودی تو خوشنود می شود .»مرحوم آية الله سيد مرتضی فيروز آبادی در صفحه ۱۸۷ از جلد سوم کتاب « فضائل الخمسة من الصحاح الستة» که روايات فضايل و مناقب اهل بيت ( عليهم السلام ) را از کتبحديث اهل سنت ، در آن کتاب ارزشمند ، گرد آوری نموده است ؛ می گويد :شگفت آور است که اين روايات تصريح دارد که غضب حضرت فاطمه ، باعث غضب خداو پيامبر خدا می شود و در عين حال بخاری در صحيح خود که به مثابه نهج البلاغه شيعه پس از قران است ؛ در کتاب خمس از صحيح بخاری ، آورده است که فاطمه دختر پيامبر خدا ( عليها السلام ) نسبت به ابی بکر غضب نمود و از او کناره گيری کرد و دوری فاطمه تا زمان وفات آن حضرت ادامه داشت . و همچنين بخاری در باب غزوه خيبر روايت کرده است ؛ که فاطمه بر ابی بکر خشمناک شد و از وی دوری کرد و با وی سخن نگفت تا از دنيا رفت . و نيز در کتاب فرايض از صحيح بخاری ، روايت کرده است که : فاطمه ( عليها السلام از ابا بکر دوری نمود و با وی سخن نگفت تا از دنيا رفت . همچنين در صحيح مسلم و ترمذی نيز اقوالی به اين مضمون وارد شده است .همچنين در کتاب السياسة و الامامة ابن قتيبه ص ۱۴ ضمن نقل حديث مفصلی از ملاقات ابوبکر و عمر با فاطمه زهرا ( عليها السلام در خانه امير المؤمنين ( عليه السلام ) پس از نقل حديث از حضرت فاطمه ( س ) و اعتراف عمر و ابو بکر مبنی بر اينکه آن حديث را از پيامبر خدا شنيده اند ؛ نقل ميکند که :حضرت فاطمه خطاب به آن دو نفر فرمودند : پس من ، خداوند و فرشتگان خدا را به شهادت می طلبم که شما دو نفر مرا خشمناک نموديد و مرا خوشنود نکرديد و اگر پيامبر خدا را ملاقات کنم شکايت شما را نزد آن حضرت می برم . پس ابوبکر گفت : پناه می برم به خدا از غضب او و غضب تو ای فاطمه ... و فاطمه می فرمود: به خدا پس از هر نمازی که می خوانم بر تو نفرين می فرستم . فابل ذکر است که مخفی بودن قبر حضرت فاطمه (س ) دليل و سند معتبری است بر اين که آن حضرت از خليفه وقت راضی نبوده و مورد اذيت و آزار وی قرار گرفته است . و اما اهل سنت اين واقعيت را پذيرفته اند ولی مانند بسياری از حقايق ديگر ، به ابزار توجيه و مغالطه روی آورده اند و می گويند در صورتی غضب فاطمه غضب خدا و رسول اوست که غضب وی بر حق باشد اما غضب فاطمه برحق نبوده و برای دريافت ارث خود بوده است در حالی که بنا بر حديث رسول خدا (ص ) ، ارث به وی تعلق نمی گرفته است .اين توجيه بی اساس در جای خود پاسخ داده شده است و اجمال آن اينکه : اولا حديث های ياد شده مطلق است و قيد حق يا باطل ، ندارد و ثانيا حديث عدم ارث گذاشتن پيامبران، جعلی است و ناقل آن برای اولين بار فقط ابوبکر ابن ابی قحافه بوده است . و ثالثا فاطمه با آن همه فضايل که حتی کتب معتبر اهل سنت نيز نتوانسته اند از آن ها چشم پوشی کنند ؛ چگونه ممکن است از روی باطل چيزی را درخواست کند که حق او نيست ؟ هرگز و ابداً هیچ کدام از معصومین ما کلامی غیر از حق و حقیقت بر زبان نیاورده اند.< اللهم عجل لوليك الفرج وسلام
[HIGHLIGHT=#ff0000][HIGHLIGHT=#92d050][HIGHLIGHT=#ff0000]الحمدلله الذي جعل كمال دينه و تمام نعمته بولايه اميرالمومنين
[HIGHLIGHT=#ff0000][HIGHLIGHT=#92d050]
[HIGHLIGHT=#92d050]
[HIGHLIGHT=#92d050][HIGHLIGHT=#ff0000] حضرتعلي ابن ابيطالب عليه السلام
چرا حضرت فاطمه علیهاالسلام فدک را مطالبه میفرمود؟
ممکن است گفته شود که سیده زنان عالم حضرت صدیقه طاهره از دنیا و زخارف آن دست شسته بودند و کسی که اینگونه دنیا را رها فرموده و از امور فریبنده آن دست شسته، چه باعث گردید که به این نهضت عظیم و سعی و تلاش پیگیر در طلب حقوق خود دست یازد؟
و سبب این اصرار و پیگیری در طلب فدک و اهتمام به باز پس گرفتن زمینها و درختهای نخل آن با وجود این که حضرت فاطمه زهرا به علت علو نفس و بزرگی مقام معنوی خویش هیچگاه از آن بهرهمند نمیشدند چه بود؟
و عاملی که باعث گردید سیده زنان جهان، خود را به این درد و رنج عظیم بیفکند و این مشکلات عدیده را بپذیرد تا آن که اراضی خود را مطالبه نماید چه چیز بود؟ و حال آن که میدانست که تلاشهایش به شکست منجر شده و نخواهد توانست مجدداً بر آن مکان و اراضی دست یابد و آن سرزمین را از چنگال غاصبان بیرون آورد.
اینها تصوراتی است که ممکن است پیرامون این موضوع در اذهان ایجاد گردد و اما در پاسخ باید بگوئیم که:
اولا: حکومت وقت به هنگام مصادره اموال حضرت فاطمه و آنها را (به اصطلاح عصر ما) در اختیار دولت در آوردن و به حساب دولت واریز کردن و به عنوان بودجه مملکت منظور کردن قصد و غرضش فقط تضعیف جناح اهلبیت بود و میخواستند که حضرت علی علیه السلام فقیر شده تا این که مردم گرد وی جمع نشوند و ایشان از نظر اقتصادی دارای وزن و شانی نباشد.
و این همان سیاستی بود که منافقان درباره رسول خدا اعمال کردند. آن وقت که گفتند به کسانی که نزد رسول خدایند انفاق نکرده و چیزی ندهید تا از اطرافش پراکنده شوند.
حق را باید طلب کرد و حق به خودی خود داده نمیشود. (حق گرفتنی است نه دادنی) پس انسانی که مالش را غصب کردهاند باید حق خود را طلب نموده و بستاند زیرا که حق اوست حتی اگر از آن مال بینیاز باشد و رغبتی به آن مال نداشته باشد و این مطلب هیچگونه منافاتی با زهد و ترک دنیا ندارد و هیچگاه در برابر غصب حق، سکوت نباید نمود.
ثانیاً: اراضی فدک کم بهره و کم ارزش نبود، بلکه عوائد و درآمد قابل ملاحظهای داشت. ابن ابی الحدید میگوید درختان نخل فدک مانند نخلستانهای کوفه در زمان ابن ابی الحدید بود.
شیخ بزرگوار مجلسی از کشف المحجة نقل میفرماید که عوائد و درآمد فدک بیست و چهار هزار دینار در هر سال بود و در روایتی دیگر آمده هفتاد هزار دینار و شاید که این اختلاف در این دو رقم مربوط به یک سال نبود بلکه در سالهای مختلف عواید فدک نیز مختلف میگردیده است.
به هر حال این مقدار درآمد سالانه مقدار قابل توجهی بود که چشم پوشی از آن از نظر هیات حاکمه آن روز صحیح و روا نبوده است.
ثالثاً: فاطمه زهرا علیهاالسلام به دنبال مطالبه فدک؛ مطالبه خلافت و حکومت برای امامش علی بن ابیطالب را مینمود همان خلافت و حکومتی که از آن پدر بزرگوارش رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید از مدرس مدرسه غریبه بغداد علی بن الفارقی سوال کردم که آیا فاطمه راستگو بود پاسخ داد: آری. گفتم پس چرا ابوبکر در حالی که وی را راستگو میشمرد فدک را به وی برنگرداند؟
وی خندید و آنگاه سخن لطیف و زیبایی گفت (با این که مردی با شخصیت و وزین و محترم بود و کمتر شوخی مینمود) گفت اگر امروز به وی فدک را میداد و به مجرد شنیدن این موضوع که فدک از آن من است فدک را به وی باز میگرداند فردا به سراغش رفته و ادعا میکرد که خلافت از آن همسر اوست و ابوبکر وی را از حق رسمیاش باز داشته است و مسلم بود که ابوبکر در برابر وی هیچ عذری نمیتوانست بیاورد و باید که در هر مسالهای با وی همراهی میکرد زیرا برای ابوبکر ثابت بود که حضرت زهرا علیهاالسلام در آنچه ادعا کند راستگوست بدون آن که هیچگونه نیازی به اقامه و ارائه دلیل و شاهد باشد.
رابعاً: حق را باید طلب کرد و حق به خودی خود داده نمیشود. (حق گرفتنی است نه دادنی) پس انسانی که مالش را غصب کردهاند باید حق خود را طلب نموده و بستاند زیرا که حق اوست حتی اگر از آن مال بینیاز باشد و رغبتی به آن مال نداشته باشد و این مطلب هیچگونه منافاتی با زهد و ترک دنیا ندارد و هیچگاه در برابر غصب حق، سکوت نباید نمود.
خامساً: انسان حتی اگر در دنیا نیز زاهد بوده و تلاش و کوشش وی برای آخرت باشد در عین حال برای آن که امور زندگانی خود را اصلاح بخشد و آبروی خویش را حفظ کند و صله رحم کند و در راه خدا مالی صرف کند احتیاج به اموال خواهد داشت آیا از نظر تاریخ مسلم نیست که رسول خدا در حالی که زاهدترین مردم بود چگونه از اموال خدیجه در راه تقویت اسلام بهرهمند گردید؟!
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید از مدرس مدرسه غریبه بغداد علی بن الفارقی سوال کردم که آیا فاطمه راستگو بود پاسخ داد: آری. گفتم پس چرا ابوبکر در حالی که وی را راستگو میشمرد فدک را به وی برنگرداند؟
وی خندید و آنگاه سخن لطیف و زیبایی گفت (با این که مردی با شخصیت و وزین و محترم بود و کمتر شوخی مینمود) گفت اگر امروز به وی فدک را میداد و به مجرد شنیدن این موضوع که فدک از آن من است فدک را به وی باز میگرداند فردا به سراغش رفته و ادعا میکرد که خلافت از آن همسر اوست و ابوبکر وی را از حق رسمیاش باز داشته است و مسلم بود که ابوبکر در برابر وی هیچ عذری نمیتوانست بیاورد.
سادساً: حکمت ایجاب میکند که انسان حق غصب شده خویش را طلب نماید زیرا سرانجام کار از دو صورت بیرون نخواهد بود:
- یا این که در این تلاش و طلب پیروزی یافته و آنچه میخواهد به دست میآورد فنعم المطلوب و المراد که از این رهگذر به هدف خود از مبارزه و تلاش دست مییابد.
- یا این که در مبارزه توفیق نیافته و به مال خویشتن راه نمییابد و دسترسی پیدا نمیکند که در این هنگام ظلم را آشکار نموده و مظلومیت خویش را به مردم اعلان کرده و ثابت نموده که اموال وی به غصب از دستش بیرون کشیده شدهاند.
و در این صورت اخیر به خصوص اگر غاصب کسی باشد که ادعای صلاح و فلاح داشته باشد و تظاهر به دیانت و تقوا نماید، مظلوم وی را به گروهی فراوان از مردم شناسانده که در ادعای خویش مبنی بر دیانت و تقوا راستگو و صادق نیست.
سابعاً: افراد مکتبی و معتقد، از انواع وسیلههای مناسب برای جلب قلوب به سوی خود، استفاده مینمایند و از این انواع وسائل میتوان جلب قلوب را به وسیله مال یا اخلاق یا وعده و نظائر آنها نام برد، ولیکن بهترین وسیله و افضل آنان برای این منظور به خصوص در همه طبقات عبارتست از اظهار تظلم و مظلومیت. زیرا که قلبها متوجه مظلوم خواهد شد هر که باشد و از ظالم اشمئزاز و بیزاری خواهند جست حال ظالم هر که باشد.
ولی بهترین وسیله برای جلب قلوب عامه تظلم و اظهار مظلومیت است که وسیلهایست موفقیت آور و گوارا برای محقق ساختن اهداف افراد مکتبی یعنی کسانی که میخواهند در نفوس و ارواح مردمان از طریق جلب آنان به سوی خود، در آنان آگاهی ایجاد نمایند.
و در اینجا میتوان از اسباب و عوامل دیگری نام برد که البته ما مجال ذکر آنها را نداریم.
و به همین علل حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها برخاسته و به سوی مسجد پدرش رسول خدا روی آوردند تا این که حق خویش را مطالبه نمایند.
البته ایشان به منزل ابوبکر نرفتند تا در منزل وی با او گفتگو و مناظرهای در این مورد داشته باشند بلکه مکان مناسبتری را انتخاب فرمودند که عبارت بود از مرکز اسلامی در آن روز و محل اجتماع مسلمانان در آن زمان یعنی مسجد رسول الله صلی اله علیه و آله.
و به علاوه زمانی بس مناسب را برای رفتن به مسجد انتخاب فرمودند و آن زمانی بود که مسجد مملو از طبقات مختلف از مهاجرین و انصار بود و نیز بانوی بزرگوار اسلام به تنهایی روانه مسجد نگردیدند بلکه از منزل به سوی مسجد حرکت فرمودند در حالی که گروهی از زنان گرداگرد ایشان را فرا گرفته بودند.
حضرت فاطمه زهرا خطبهای بالبداهه، منظم، مرتب، دور از هرگونه نقص و نارسائی کلامی، و منزه از مغالطه و کجروی ایراد فرمودند و بدون آن که به زشتگویی و بدگویی و زیادهگویی متوسل شوند، و از آنچه که با شخصیت عظیم و برجسته و مقام بلندپایهشان منافات داشت اجتناب ورزیدند.
و قبل از آن که ایشان به مسجد بروند محلی که قرار بود پاره تن رسول خدا در آنجا بنشیند مشخص گردیده و پردهای برای آن که حضرت پشت آن پرده بنشینند در آنجا آویخته بودند زیرا که ایشان مایه افتخار پردهنشینان و سرور زنانی هستند که در پوشاندن خود از نامحرمان مراقبت فراوان داشتند.
آنچه گذشت مسائلی بود فوق العاده مهم و ابوبکر نیز خود را آماده ساخته بود تا به احتجاج حضرت صدیقه گوش فرا دهد یعنی دختر کسی که میفرمود من فصیحترین مرد عرب هستم، یعنی بانویی که دانشمندترین بانوان جهان بود.
حضرت فاطمه زهرا خطبهای بالبداهه، منظم، مرتب، دور از هرگونه نقص و نارسائی کلامی، و منزه از مغالطه و کجروی ایراد فرمودند و بدون آن که به زشتگویی و بدگویی و زیادهگویی متوسل شوند، و از آنچه که با شخصیت عظیم و برجسته و مقام بلند پایهشان منافات داشت اجتناب ورزیدند.
این خطبه و سخنرانی درخشان به عنوان معجزهای باقی و جاودان بر بزرگواری و شخصیت صدیقه طاهره فاطمه زهرا و برهانی نیرومند و روشن بر فرهنگ دینی و تربیت مذهبی ایشان، که حضرتش به فراوانی از آن بهرهمند بودند؛ به حساب میآید.
و اما از لحاظ فصاحت و بلاغت، شیرینی بیان، روانی منطق، قدرت استدلال، متانت و استحکام دلیل، منظم بودن کلام، ایراد انواع استعارات با کنایات سطح بالا، ثابت نمودن مقصد و تنوع و فراوان بودن موضوعات سخن؛ در حدی است که به راستی قلم به تنهایی نمیتواند وصف آن را جامع و کامل بیان کند و لذا ناچار است که از فکر و اندیشه خواننده یاری طلبیده و استعانت جوید.
حضرت صدیقه طاهره به سلاح براهین روشن و دلایل قوی و قاطع، مسلح بودند و مسلمانان حاضر در مسجد منتظر شنیدن سخن و کلام ایشان بوده و با اشتیاق فراوان انتظار مباحثهای را میکشیدند که تا آن روز نظیر و مانندش در تاریخ سابقه نداشت.
فاطمه زهرا سلام الله علیها در مکانی که برای ایشان در پشت پرده معین کرده بودند نشستند و شاید که این اولین باری بود که حضرت صدیقه پس از رحلت پدر بزرگوارشان رسول اعظم اسلام به مسجد میرفتند. پس تعجبی ندارد که مردم به شدت در اندوه فرو رفتند. در این هنگام ایشان نالهای شدید از دل برآوردند.
من که از بیان تحلیل آن ناله و گریه و میزان تاثیرش در مردم، عاجز و ناتوانم تنها یک ناله - بدون هیچ سخنی - عواطف مردم را به هیجان آورده و آنان را به گریه انداخت.
من نمیدانم این ناله کدام معانی و مفاهیم را در خود جای داده بود و چرا مردم را به گریه کردن تحریک نمود.
و آیا فقط یک ناله - آری فقط یک ناله میتواند چشمها را بگریاند و اشکها را جاری نماید و قلبها را آتش زند.
آری اینها معماهایی است که من حل آنها را نمیدانم و شاید که دیگری غیر از من بتواند این معماها را حل نماید.
منبع:
کتاب فاطمة الزهرا از ولادت تا شهادت، سید محمد کاظم قزوینی
نوشته شده در چهار شنبه ۰۹ خرداد ۱۳۸۶ و ساعت 14:48 توسط : سید روح الله نوربخش
|+| الطاف دوستان ( 0)
|+| نظرات ( 10)
نوشته شده توسط سيد روح الله نوربخش در جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۶ و ساعت 19:08
[HIGHLIGHT=#ff0000][HIGHLIGHT=#92d050][HIGHLIGHT=#ff0000]الحمدلله الذي جعل كمال دينه و تمام نعمته بولايه اميرالمومنين
[HIGHLIGHT=#ff0000][HIGHLIGHT=#92d050]
[HIGHLIGHT=#92d050]
[HIGHLIGHT=#92d050][HIGHLIGHT=#ff0000] حضرتعلي ابن ابيطالب عليه السلام