در « سقيفه » چه گذشت ... ؟!

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 13) سَعد بن عُبادَه 

سعد را، پس از ماجراى سقيفه، چند روزى به حال خود گذاشتند و سپس در پى او فرستادند كه بيا و بيعت كن، كه همه مردم و بستگانت با ابوبكر بيعت كرده‏اند.

سعد پاسخ داد:
  به خدا قسم، تا تمام تيرهاى تركشم را به سوى شما پرتاب نكنم و سِنان نيزه‏ام را با خون شما رنگين نسازم، با شما بيعت نخواهم كرد. چه تصور كرده‏ايد؟
تا زمانى كه دستم قبضه شمشير را در اختيار دارد، آن را بر فرق شما مى‏كوبم و به يارى خانواده و هوادارانم، تا آنجا كه در توان داشته باشم،
با شما مى‏جنگم و دست بيعت در دست شما نمى گذارم. به خدا قسم، اگر همه جِنّ و اِنْس در حكومت و زمامدارى شما همداستان شوند، من سر فرود نمى‏آورم
و شما را به رسمّيت نمى‏شناسم و بيعت نمى‏كنم تا هنگامى كه در دادگاه عدل الهى به حسابم رسيدگى شود.
 

چون سخنان سعد به گوش ابوبكر رسيد، عمر به او گفت: سعد را رها مكن تا با تو بيعت كند. امّا بشير بن سعد گفت: او لج كرده است و با شما بيعت نمى‏كند،

اگر چه جانش را بر سر اين كار بگذارد. كشتن او به اين سادگى نيست؛ چه، او وقتى كشته مى‏شود كه تمامى خانواده و فرزندان و گروهى از بستگانش با او كشته شوند .(1)

او را به حال خودش بگذاريد كه رها كردنش شما را زيانى نمى‏رساند، زيرا كه او يك تن بيش نيست كه بيعت نمى‏كند.

آنها راهنمايى بيشتر را پذيرفتند و دست از سعد برداشتند و او را به حال خود گذاشتند. سعد در هيچ يك از اجتماعاتشان شركت نمى‏كرد و در نماز جمعه و جماعت ايشان حاضر نمى‏شد

و در اداى مناسك حج به همراهى آنها و در كنارشان ديده نمى‏شد! اين حال، همچنان ادامه داشت تا كه زمان ابوبكر به سر آمد و نوبت خلافت به عمر رسيد .(2)



----------- پی نوشت ----------

1- طبرى، 3/459 و ابن اثير،2/126. اين دو منبع، روايت را تا همين جا نقل كرده‏اند. و كنزالعمّال،3/134، حديث 2296 و الامامة و السياسة، 1/10.
السيرة الحلبية، 4/397، اضافه كرده است كه: سعد به هر يك از ايشان كه برمى خورد سلام نمى‏كرد. و طبرى، 1/1844، چاپ اروپا.
2- منابع سابق و نيز الرّياض النّضرة،1/168.

.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Old-Moderator
Old-Moderator
پست: 966
تاریخ عضویت: جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۸۷, ۷:۱۷ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 973 بار
سپاس‌های دریافتی: 1783 بار
تماس:

پست توسط سعید منتظر »

دانلود کتاب در سقیفه چه گذشت با فرمت pdf ( تا آخرین پست قبلی )


[External Link Removed for Guests]
 روزگاری‌ست که شیطان میگوید: انسان پیدا کنید ، سجده خواهم   [HIGHLIGHT=#FFFF00][HIGHLIGHT=#DBE5F1] +ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+ـ+     [HIGHLIGHT=#FFFF00][HIGHLIGHT=#DBE5F1] +ـ+ـ+     [External Link Removed for Guests]  [External Link Removed for Guests][External Link Removed for Guests][External Link Removed for Guests][External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

به نام خدا

باسلام و سپاس ويژه از آقا سعيد عزيز بخاطر زحمات بي دريغ و با سليقشون


در پناه روزه دار حقيقي اين ايام ، موعود منتظر ، موفق و مويد باشيد

التماس دعا

ياعلي.ع :razz:
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 نحوه برخورد دستگاه خلافت با مخالفان خارج از مدينه 



كشتن مالِك بن نُوَيْرَه

مالك بن نويره صحابى پيامبر(ص) و عامل و كارگزار آن حضرت بود . ومردى شجاع و شاعر رئيس بخشى از قبيله بنى تميم بود ؛

مالك صدقاتى را كه جمع كرده بود(136) ، پس از وفات پيامبر(ص)، به مدينه نفرستاد و به صاحبان آنها باز گرداند و اين شعر را خواند:

 فَقُلْتُ خُذُوا اَموالَكُمُ غَيَر خائِفٍ وَلا ناظِرٍ فى ما يَجى‏ءُ مِنَ الغَدِ
فَاِنْ قامَ بَالّدينِ الَُمحقَّـقِ قائمٌ اَطَعْنـا وَ قُلْنا الدّينُ دينُ محمّدٍ (137)
 

 گفتم، بدون ترس و نگرانى از حوادث آينده، اموالتان را بگيريد؛ چنانچه براى دين به پا ايستاده كسى قيام كند، از وى اطاعت نموده،
مى‏گوييم دين، دين محّمد(ص) است .(138)
 

همه مورّخان، طبرى، ابن اثير، ابن كثير، يعقوبى، همه به اين داستان اشاره كرده‏اند كه: ابوبكر، خالد بن وليد را با لشكرى به طرف قبايلى فرستاد كه پس از رحلت پيامبر(ص) با وى بيعت نكرده بودند يا زكات به گماشتگان او نمى‏دادند تا آنها را مجبور به پرداخت زكات كنند.

عمر به ابوبكر گفت: اكنون در اين كار اندكى صبر كن. ابوبكر گفت: «نه، به خدا قسم، اگر يك مهار شتر را كه به پيامبر مى‏دادند به من ندهند. من با آنها مى‏جنگم.»
و خالد بن وليد را با لشكرى به جنگ آنان فرستاد. سرزمينى كه مالك بن نويره در آن بود «بُطاح» مى‏گفتند:ابو قَتادَه صحابى روايت مى‏كند:

به آن سرزمين شبيخون زدند (در صورتى كه پيامبر هرگز شبيخون نمى‏زد). چون لشكريان، شبانه، آنها را احاطه كردند، قبيله مالك به وحشت افتادند. سلاح جنگ بر تن كردند و آمدند براى مقابله. ابو قتاده مى‏گويد: به آنها گفتيم كه ما مسلمانيم. آنها در جواب گفتند: ما هم مسلمانيم. فرمانده لشكر به آنها گفت: پس چرا سلاح برداشته‏ايد ؟ گفتند: چرا شما سلاح برداشته‏ايد؟ ابو قتاده مى‏گويد: ما گفتيم اگر شما راست مى‏گوييد، سلاح خود را بر زمين بگذاريد. آنها سلاح را به زمين گذاشتند. سپس ما نماز خوانديم و آنها هم با ما نماز خواندند . (139)

در روايت ديگر آمده است:

همين كه اسلحه را بر زمين گذاشتند، دست مردان آنها را بستند و آنها را مانند اسير به نزد خالد بردند. همسر مالك همراه او بود.

در آنجا ابو قتاده(140) و عبداللّه بن عمر نزد خالد شهادت دادند كه اينها مسلمان هستند و ما ديديم كه نماز خواندند.

تمام مورّخان نوشته‏اند كه همسر مالك، كه همراهش بود، بسيار زيبا بود. خالد به ضِرار بن أَزوَر، رو كرد و گفت: گردن مالك را بزن!

مالك، با اشاره به همسرش، گفت: اين زن من را به كشتن داد. خالد گفت: خدا تو را كشت، چون از اسلام بازگشتى. مالك گفت: من مسلمانم و پاى پند اسلام.

خالد به ضِرار گفت: گردنش را بزن. او نيز گردن مالك را زد. ساير مسلمانان را هم كشتند(141) و خالد، همان شب، با همسر مالك هم بستر شد !!(142)

ابو قتاده از آنجا به مدينه بازگشت و گزارش حادثه را به ابوبكر داد و سوگند ياد كرد كه ديگر زير لواى خالد به جهاد نرود، زيرا او مالك را، كه مسلمان بود، كشته است.

عمر به ابوبكر گفت: خالد زنا كرده است و بايد سنگسار شود .(143) ابوبكر گفت:

 من او را سنگسار نخواهم كرد، زيرا او اجتهاد كرده، هر چند كه در اجتهاد خطا كرده است!!(144) 

عمر گفت: او قاتل است و يك مسلمان را كشته است، بايد او را قصاص كنى. ابوبكر گفت: من هرگز او را نخواهم كشت؛ او در اجتهادش به خطا رفته است.

عمر گفت: لااقل او را از كار بركنار كن (تا سرلشكر نباشد). ابوبكر گفت: من هرگز شمشيرى را كه خدا براى آنها از نيام كشيده در نيام نخواهم كرد.

لقب «سيف اللّه» براى خالد از اينجا پيدا شد(145) بعد كه خالد به مدينه آمد، باز هم عمر نسبت به او، در مسجد مدينه، شدّت عمل نشان داد.

خالد به نزد ابوبكر رفت و او عذر خواهى خالد را پذيرفت و خالد بازگشت و به عمر پرخاش كرد . (146)



 اين بود نمونه‏اى از روشِ دار و دستۀ خلافت ، با مخالفانِ بيعت در خارج از مدينه  




----------------------- پی نوشت ---------------------------------
[136]- اصطلاح امروز زکات است، ولي صدقات صحيح است.
[137]- در معجم الشعراء، ص260: فَاِنْ قامَ بِالاَمْرِ المُخَوَّفِ قائِمٌ و در شرح ابن ابي الحديد: فَاِنْ قامَ بِالامْرِ المُجَدَّدِ قائِمٌ، که همه آنها تحريف است.
[138]- الاصابه، 3/336.
[139]- اين مطلب مورد اجماعِ مورّخان مکتب خلفاست.
[140]- عبداللّه بن سبا، 1/181 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد.
[141]- تاريخ ابي الفداء، ص 158؛ وفيات الاعيان،5/66؛ تاريخ ابن شحنه، ص 114، مندرج در حاشيه کامل ابن اثير، ج 11؛ فوات الوفيات،2/627، به نقل از رِدّه ابن و ثيمَه و رِدَه واقدي.
[142]- يعقوبي،2/110؛ کنزالعُمّال،3/132.
[143]- ترجمه تاريخ يعقوبي، مرحوم آيتي،2/10.
[144]- دار و دسته خلافت، از هر کدامشان که کارِ خِلاف شرع سر مي زد، مي گفتند: او در اين کار اجتهاد کرده است و »مجتهد اگر اجتهادش صواب باشد دو حسنه دارد و چنانچه به خطا اجتهاد کرده باشد يک حسنه دارد.« در اين باره رجوع شود به بحث اجتهاد در مکتب خلفا، در جلد دوّم از کتاب دو مکتب در اسلام، مؤلف، ص 89 به بعد.
[145] - ماکنتُ اَعمُدُ سَيفاً سَلَّهُ اللّه عَلَيهِم. به نقل از تاريخ ابي الفداء و کنز العُمّال،3/132، حديث 228 و ذيل شرح حال و ثيمه در وفيات الاعيان و فَواتُ الوفيات.
[146] - عبداللّه بن سبا،1/184 - 185، به نقل از طبري.


.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

پست توسط محمد علي »

 نحوه برخورد دستگاه خلافت با مخالفان داخل مدينه  


الف) کشتن سعد بن عباده

عمر پس از اينکه به خلافت رسيد، روزي سعد بن عباده را در يکي از کوچه هاي مدينه ديد؛ رو به او کرد و گفت: هان اي سعد!

سعد هم بلافاصله پاسخ داد: هان اي عمر! خليفه پرسيد: تو نبودي که چنين مي گفتي؟ سعد گفت: آري، من گفتم و حالا اين حکومت به تو رسيد.

به خدا قسم که رفيقت را بيشتر از تو دوست مي داشتم. به خدا که از همسايگي تو بيزارم.

عمر گفت: هر کس که از همسايه اش خوشش نيايد، جا عوض مي کند! سعد گفت: از اين امر غافل نيستم؛به همسايگي کسي مي روم که از تو بهتر باشد.

ديري نگذشت که سعد، در همان اوايل خلافت عمر، راهي ديار شام شد که قبايل يماني ها در آنجا بودند[151].


بلاذُري در کتاب انساب الاشراف خود مي نويسد:

سعد بن عباده با ابوبکر بيعت نکرد و به شام رفت. عمر مردي را در پي سعد به شام فرستاد و به او گفت:  سعد را به بيعت وادار کن و هر ترفند و حيله اي که مي تواني به کار گير، اما اگر کارگر نيفتاد و سعد زير بار بيعت نرفت، با ياري خدا او را بکش! 

آن مرد رو به شام نهاد و سعد را در حوارين[152] ديدار کرد و بي درنگ، موضوع بيعت را مطرح نمود و از او خواست که بيعت کند.

سعد در پاسخ فرستاده عمر گفت: با مردي از قريش بيعت نمي کنم. فرستاده، او را به مرگ تهديد کرد و گفت: اگر بيعت نکني تو را ميکشم.

سعد جواب داد: حتي اگر قصد جانم را بکني! فرستاده، چون پافشاري او را ديد گفت: مگر تو از هماهنگي با اين امّت بيروني؟

سعد گفت: در موضوع بيعت آري؛ حساب من از ديگران جداست!

فرستاده عمر، با شنيدن پاسخ قطعي سعد، تيري به قلب سعد زد که رگ حياتش را از هم گسيخت[153].


در کتاب تبصره العَوام آمده است: آنها محمّد بن مَسلْمه انصاري را به اين کار مأمور کرده بودند. محمّد نيز به شام رفت و سعد بن عباده را با تيري از پاي درآورد.

نيز گفته اند که خالد بن وليد، در همآن هنگام، در شام بود و محمّد بن مسلمه را، در کشتن سعد، ياري داد[154].




---------------- پی نوشت ----------------

[151]- طبقات ابن سعد، 3 ق/145/2 و ابن عساکر، 90/6 و کنزالعمّال، 134/3، حديث 2296 و سيره حلبيه، 397/3.
انصار نيز در اصل از قبيله يماني ها بودند که ايشان را سبائيه نيز مي نامند. آنان در يمن ساکن بودند و پس از خراب شدن سدّ مأرب يمن،
به مرزهاي عراق و شام و مدينه متفرّق شدند.
[152]- از دهات معروفِ حلب است.
[153]- انساب الاشراف، 1/589 و العقد الفريد، 3/64 - 65 با کمي اختلاف نسبت به روايتِ بلاذري.
[154]- تبصره العوام، ص 32، چاپ مجلس، طهران.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

Re: در « سقيفه » چه گذشت ... ؟!

پست توسط محمد علي »

[FONT=Times New Roman][COLOR=#f79646]ب) تطميع عبّاس، عموي پيامبر(ص)   

ابوبکر شورايي متشکل از عمر بن الخَطّاب و ابوعبيده بن جرّاح و مُغيره بن شُعبه تشکيل داد تا تصميم بگيرند که با کساني که بيعت نکرده اند چه بکنند.
شورا نظر داد که: بهترين راه اين است که عبّاس را ببينيم و سهمي براي او و فرزندانش از حکومت قرار دهيم؛ بدين ترتيب، علي شکست مي خورد
و گرايش عبّاس به شما، حجّتي به زيان علي در دست شما خواهد بود[161]

ابوبکر، به اتفاق اعضاي شوراي مذکور، شبانه. به خانه عبّاس رفتند[162]. ابوبکر، حمد و ثناي خدا را به جاي آورد و گفت:

 خدا پيامبر را فرستاد که نبيّ و وليّ مؤمنان بود، و در ميانشان بود تا که خدا آخرت را را براي او پسنديد؛ او هم، پس از خود، کسي را تعيين نکرد کارها را به خود مردم واگذار کرد. آنها هم مرا برگزيدند؛ ومن از کسي جز خدا نمي ترسم که سستي در کار داشته باشم[163]. آنها که با من بيعت نکرده اند با عموم مسلمانان مخالفت مي کنند و به شما پناه مي بردند. شما، يا با همه مردم همراه شويد و بيعت کنيد، يا اگر همراه نمي شويد کاري کنيد که آنها با ما نجنگند.
[اين سخن ابوبکر، خود دليل آن است که همه اصحاب پيامبر بيعت نکرده بودند.]
مي خواهيم از کار حکومت، سهمي هم به شما بدهيم که بعد از شما براي بازماندگانت نيز باشد، زيرا تو عموي پيامبر(ص) هستي. مردم، گر چه، منزلت شما را ديدند - که عموي پيامبري - و منزلت علي را هم ديدند، ولي اين امر را از شما گرداندند. [ شما را نخواستند.]
با اين حال، ما به شما نصيب مي دهيم. بني هاشم! آرام باشيد، که رسول خدا (ص) از ما و شماست. [ما از قريشيم و رسول خدا(ص) هم از قريش است.]
 

سپس عمر، با لحني تهديد آميز چنين گفت: ما بدين خاطر به نزد شما نيامديم که نيازمند شما بوديم؛ آمديم چون خوش نداشتيم، در کاري که مسلمانان بر آن اتفاق کرده اند، طعن و مخالفتي از طرف شما بشود و در نتيجه زيان و گرفتاري به شما و آنان برسد. پس مواظب رفتار خود باشيد.

آن گاه، عبّاس حمد و ثناي خدا را به جاي آورد و گفت:

چنان که گفتي، خداوند، محمّد(ص) را برانگيخت تا پيامبر باشد و براي مؤمنان يار و ياور. و خداوند، به برکت وجود پيامبر(ص)، براين امّت منّت گذارد تا آن که وي را به نزد خود خواند و براي او آنچه در نزد خويش داشت برگزيد؛ و کار مسلمانان را به خودشان واگذاشت تا حقّ را بيابند و براي خود برگزينند، نه آن که، با گمراهي ناشي از هواي نفس، از حقّ جدا شوند و به جانب ديگر روند[164].

اگر تو اين امر (حکومت) را به نام پيامبر(ص) گرفته اي، پس در واقع حقّ ما را گرفته اي - زيرا که خويشاوند پيامبريم و نسبت به او اولي از توييم - و اگر آن را به اين سبب گرفته اي که از جمله مؤمنان به پيامبري، ما هم از جمله مؤمنان بوديم. با اين حال، در کاري که تو در آن پيشقدم شدي، ما قدم نگذارديم و در آن مداخله نکرديم و پيوسته به کار تو معترضيم. و اگر به واسطه بيعت مؤمنان حکومت براي تو واجب شده و سزاوار آن گرديده اي، از آنجا که ما هم از مؤمنانيم و بدين کار رضايت نداده ايم و از آن کراهت داريم، اين حقّ براي تو واجب و ثابت نشده است.

اين دو سخن تو، چه قدر از هم دورند: از يک طرف مي گويي که مردم با شما مخالفت کرده اند و در امر حکومت بر شما طعن زده اند و از طرف ديگر مي گويي که مردم تو را براي حکومت انتخاب کرده اند. و چه دور است اين نامي که به خودت داده اي خليفه رسولِ اللّه! [يعني کسي که پيامبر او را به عنوان جانشين خود معين کرده است] از اين مطلب که مي گويي پيامبر کار مردم را به خودشان واگذار کرد تا هر که را که مي خواهند برگزينند و آنها هم تو را برگزيده اند. [چون، به اين ترتيب، تو خليفه پيامبر؛ منتخب مردمي نه منتخب پيامبر(ص). ]

امّا درباره اين که گفتي (اگر با تو بيعت کنم) سهمي به من وامي گذاري: اگر آنچه را که مي دهي مال مؤمنان است و حق ايشان است، تو چنين حقّي نداري.

زيرا که تو نمي تواني حق ديگران را، از پيش خود، بذل و بخشش کني و اگر حقّ ماست، بايد تمام آن را بدهي[165]،

جزئي از حق خود را نمي خواهيم که بخشي را بدهي و بخشي را ندهي. و امّا اين که گفتي پيامبر از ما و شماست؛

همانا پيامبر(ص) از درختي است که ما شاخه هاي آن هستيم و شما همسايه آن هستيد[166].

و امّا سخن تو اي عمر، که گفتي از مخالفت مردم با ما مي ترسي؛ پس، اين (مخالفت) امري است که اوّل بار از جانب شما نسبت به ما سر زده است.

پس از اين سخنان، ايشان برخاستند و از منزل عبّاس بيرون رفتند[167].



------------- پی نوشت -----------
[161]- عمر، براي شکستن علي (ع)، ابن عباس را بزرگ مي کرد. اين يک سياست بود که ابن عباس حديث روايت کند و تفسير بگويد. وگاهي ابن عباس آن چه را که مخالف سياست حکومت بود بيان مي کرد. (براي نمونه، بنگريد به: عبدالله بن سبا، 1/140 - 142، گفت و گوي ميان ابن عباس و عمر، به نقل از طبري، 2/289 در ذکر سيره عمر).
[162]- بنا به نقل ابن ابي الحديد از سقيفه جوهري، اين ملاقات در شب دوم از وفات پيامبراکرم (ص) بوده است
[163]- همه انبيا براي خود وصي تعيين مي کردند. پيامبر (ص) هم، مانند همه انبياء وصي تعيين کرده بود. براي آشنايي با بحث تفصيلي »وصايت«، نگاه کنيد به: معالم المدرستين، مؤلف،1/289 - 345. چاپ پنجم، 1413 هـ و عقائدالاسلام من القرآن الکريم، مؤلف،2/264- 285، چاپ دوم، 1418 هـ
[164]- در مقام احتجاج گاه استدلال مي کنند به دليلي که مورد قبول طرف مقابل است لکن خود احتجاج کننده آن را قبول ندارد. ظاهراً، گفتار عباس در اينجا از همين نوع است.
[166]- در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، به نقل از سقيفه جوهري و نيز در الامامه و السياسه ابن قتيبه دينوري، اين جمله را در اينجا اضافه دارد: »و اگر حقّ خود توست، ما را بدان نيازي نيست.«
[167]- تاريخ يعقوبي، 2/103 و ابن ابي الحديد، 2/13 و 74، به نقل از سقيفه جوهري. و 1/220 - 221 و، با لفظي نزديک به نقل ابن ابي الحديد، در الامامه و السياسه،1/14.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

برخورد با متحصّنان

پست توسط محمد علي »

[FONT=Times New Roman]  با متحصّ  


1. [COLOR=#1f497d]تحصّن در خانه حضرت زهرا(س) و برخورد دستگاه خلافت با ايشان  

عمربن الخطّاب مي گويد:

پس از اين که خداوند پيامبرش را به سوي خود فرا خواند، از گزارش هايي که به ما رسيد يکي اين بود

که علي و زبير و همراهانشان از ما بريده اند و، در مقام مخالفت با ما، در خانه فاطمه گرد آمده اند[168].
.
مورّخان، در شمار کساني که از بيعت با ابوبکر سرباز زدند و همراه با علي(ع) و زبير در خانه حضرت فاطمه(س) بست نشستند،

اشخاص زير را نام برده اند:
.
عبّاس بن عبدالمُطَّلب، عُتبَه بن اَبي لَهَب، سلمان فارسي، ابوذَرّ غِفاري، عَمّار بن ياسر، مِقداد بن أَسود،

بَراء بن عازِب، اُبَي بن کعْب، سعد بن أَبَي وَقّاص، طَلحه بن عُبَيدالله و گروهي از بني هاشم و مهاجران و انصار[169] .
. 
موضوع خودداري علي(ع) و همراهان وي بيعت با ابوبکر و بست نشستن آنان در خانه فاطمه(س)،

در کتاب هاي سيره، تاريخ، صحاح و مسانيد، ادب، کلام و شرح رجال و معاريف، به حد تواتر روايت شده است و ترديدي در صحّت آن نيست.

ولي چون نويسندگان کتابهاي مزبور خوش نداشتند ازاتفاقاتي که بين متحصّنان و حزب پيروز رخ داده است پرده بردارند،

به جز آن مقدار که ناخودآگاه از قلمشان تراوش کرده است، چيزي به دست نداه اند.
 


اکنون، نمونه اي از همين مقدار را که سخن بلاذُري درباره اين رويداد مهّم تاريخي است مي آوريم.
.
هنگامي که علي زير بار بيعت با ابوبکر نرفت، ابوبکر به عمر بن خطاب فرمان داد که او (علي) را گر چه به زور، در محضر وي حاضر کند!

عمر فرمان برد و در نتيجه بين او و علي(ع) سخناني رد و بدل شد تا اين که علي به او گفت:
. شتر خلافت را خوب بدوش که نيم آن سهم تو خواهد بود!   
.
به خداي سوگند، جوش و خروشي که امروز براي حکومت ابوبکر مي زني،   
.
فقط براي آن است که فردا تو را بر ديگران مقدّم دارد و خلافت را به تو بسپارد[170].  

.
.
_________________ پی نوشت _______________________
[168]- مسند احمد، 1/55و طبري،2/466 و در چاپ اروپا،1822/1 و ابن اثير، 2/124 و ابن کثير، 5/246 و صفوهالصفوه، 1/97و ابن ابي الحديد، 1/123 و تاريخ الخلفا سيوطي، ص 45 و سيره ابن هشام، 4/338 و تيسير الوصول2/41 .
[169]- علاوه بر مصادري که پيش از اين ذکر شد، مصادر ديگري نيز هست که تصريح کرده اند اين چند نفر از بيعت با ابوبکر سر باز زده، در خانه فاطمه(س) متحصّن شدند. بعضي از اين مصادر نام چند نفر از ايشان برده اند که براي بيعت با علي (ع) در خانه حضرت زهرا(س) اجتماع کرده بودند. آن مصادر عبارت اند از: الرياض النضره، 1/167 و تاريخ الخميس، 1/188 و ابن عبدربّه، 3/64 و تاريخ ابي الفداء، 1/156 و ابن شحنه در حاشيه کامل ابن اثير، 11/112 و جوهري، بنا بر روايت ابن ابي الحديد، 2/130 - 134 و السيره الحلبّيه، 3/394 و 397
[170] - انساب الاشراف، 1/587 .

[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

Re: در « سقيفه » چه گذشت ... ؟!

پست توسط محمد علي »

 2 - حمله به خانه فاطمه زهرا [SIZE=150](سلام الله علیها)   
.

  
مورّخان نام کساني را که، بنا به فرمان ابوبکر به خانه فاطمه(س) حمله کردند، چنين آورده اند:
.
عمر بن خطّاب، خالدبن وليد، عبدالرَّحمن بن عَوف، ثابت بن قَيس ابن شَمّاس، زياد بن لبيد، محمّد بن مَسْلَمَه،

زيد بن ثابت، سَلَمَه بن سلامه ابن وَقش، سَلَمَه بن اَسْلَم، اُسَيدبن حُضَير[171]، . . .
.
.
چگونگي حمله و ورود اين اشخاص را به خانه فاطمه زهرا(س) و برخورد آنان را با متحصّنانِ در آنجا چنين آورده اند:
.
گروهي از مهاجران، از جمله علي بن ابي طالب(ع) و زبير، که از بيعت با ابوبکر سر باز زده بودند،

مسلّح و خشمگين در خانه فاطمه(س) بودند[172]. به ابوبکر و عمر گزارش دادند که جمعي از مهاجران و انصار در خانه فاطمه،

دختر پيامبر خدا(ص)، پيرامون علي بن ابي طالب(ع) گرد آمده اند و قصد دارند که، براي خلافت، با او بيعت کنند[173].

ابوبکر به عمر دستور داد که به خانه فاطمه رود[174] و آنان را از آنجا بيرون کند و اجتماعشان را پراکنده سازد

و اگر مقاومت کردند با آنها بجنگيد.
.
عمر، در اجراي فرمان ابوبکر، رو به خانه فاطمه(س) نهاد، در حالي که شعله اي از آتش در دست گرفته بود و تصميم داشت که، با آن،

خانه را به آتش بکشد. چون فاطمه(س) به پشت در آمد، روي به عمر کرد و گفت:

اي پسر خطّاب! آمده اي خانه ما را آتش بزني؟ عمر پاسخ داد: [HIGHLIGHT=#ff0000]آري،  مگر اين که با امَّت همراه شويد [و با ابوبکر بيعت کنيد][175]
.
.
بلاذري در اين باره چنين آورده است:
.
ابوبکر، براي بيعت گرفتن از علي(ع) در پي او فرستاد، ولي او بيعت نکرد.
.
آن گاه عمر، با شعله آتش، به سوي خانه وي رهسپار گشت. در آستانه در، فاطمه(س) با او رو به رو شد و گفت:

اي پسر خطّاب! آمده اي تا در خانه مرا آتش بزني؟ عمر پاسخ داد: آري. . . اين کار، ديني را که پدرت آورده تقويت مي کند[176]
.
در کنُز العُمّال نيز چنين آمده است: عمر به حضرت زهرا(س) گفت: هيچ کس نزد پدرت محبوب تر از تو نبود،

[HIGHLIGHT=#ffc000]و لکن اين مرا منع نمي کند، چنان که اين گروه نزد تو جمع شوند، که فرمان دهم خانه را بر تو آتش  [177].

.
در کتاب الامامه و السياسه آمده است:
.
عمر آمد و علي(ع) و ديگر کساني را که در خانه وي بودند صدا کرد که بيرون بيايند، ولي قبول نکردند. عمر گفت: قسم به خدايي که

.جانم در دست اوست، بيرون مي آئيد يا خانه را با هر که در آن هست آتش مي زنم. به عمر گفتند: فاطمه(س) در خانه است.

گفت: باشد، خانه را آتش مي زنم[178].
.
حافظ ابراهيم، شاعر مصري، با توجه به اين رويداد، چنين سروده است:
.
وَقـولَه لِعَلـيٍّ قالهــا عُمَـرُ اَکـرِمْ بِسامِعِها اَعْظِمْ بِمُلْقِيهـا
.
حَـرَّقْتُ دارَک لا اَبقي عَليک بِها اِنْ لَمْ تُبايعْ وَ بِنتُ المُصطَفي فيها
.
ما کانَ غيرُ اَبي حَفْصٍ يفُوهُ بِها اَمامَ فـارِسِ عَدنانٍ وَ حاميهـا[179]
.
عمر سخني به علي گفت که گوينده و شنونده آن، هر دو، بزرگوار و در خور تکريم اند.
عمر گفت: اگر بيعت نکني خانه را بر سرت آتش مي زنم و يک تن را زنده نمي گذارم، با اين که دختر مصطفي در آنجاست.
اين سخن، در برابر پيشواي رزمندگان عدنان [يعني قهرمان بزرگ قريش] و سرآمد آنان (علي بن ابي طالب)،

از دهان کسي به جزء عُمر نمي توانست بيرون آيد.

.
يعقوبي، در تاريخ خود، آورده است:
.
آنها، به همراه گروهي، به خانه علي حمله بردند. . . در اين گير و دار، شمشير علي شکست[180]

و مهاجمان جرأت و جسارت ورود به خانه علي را پيدا کردند و وارد آنجا شدند[181].
.
طبري نيز، در تاريخ خود مي نويسد:
.
عمر به خانه علي رو آورد، در حالي که طلحه و زبير و گروهي از مهاجران در آنجا متحصن بودند. زبير (پسر عمه علي)، با شمشير کشيده، به مقابله او شتافت، ولي پايش لغزيد و شمشير از دستش بر زمين افتاد. پس مهاجمان حمله بردند و او را دستگير کردند[182].
.
.
.
[HIGHLIGHT=#ffff00]پس اين شبهه که امروزه مطرح مي کنند که خانه هاي زمان پيامبر در نداشته است که عمر دِر خانه حضرت زهرا(س) را آتش بزند صحيح نيست. با توجه به آنچه از کتاب هاي معتبر مکتب خلفا نقل شد و بنا به اعتراف خود خلفا، از جمله عمر و ابوبکر، آنها در خانه حضرت زهرا(س) را آتش زدند و به زور وارد آن شدند.
 

.
ما در اینجا به دو دليل اشاره مي کنيم:


_______________ پی نوشت _________________________
[171]- طبري، 2/443 و 444 و ابوبکر جوهري، بنا بر روايت ابن ابي الحديد، 2/130 - 134 و 2/19 و ج 17 در جواب قاضي القضاه ثاني .
[172]- الرياض النضره،1/218، چاپ مصر، 1373 هـ و سقيفه جوهري، به روايت ابن ابي الحديد،2/130 – 2/19 و ج 17 در جواب قاضي القضاه ثاني.
[173]- تاريخ يعقوبي، 2/105 .
[174]- ابن شحنه، در حاشيه کامل ابن اثير، 11/113 و ابن الحديد، 2/134 .
[175]- العقد الفريد، ابن عبدربّه3/64 و تاريخ ابوالفداء،1/156 .
[176]- النساب الاشراف،1/586 .
[177]- کنزالعمّال،3/140
[178]- الامامه و السياسه،1/12 .
[179]- ديوان حافظ ابراهيم، ص 82، چاپ مصر، 1987 م. گفتني است که اين ابيات در ضمن قصيده اي آمده که شاعر به قصد مدح عمربن الخطّاب سروده است. نگاه کنيد به: الغدير، علاّمه اميني، 8/86 .
[180]- به دو دليل اين خبر صحت ندارد: الف) پيامبر اکرم (ص) به آن حضرت وصيت فرموده بود که صبر کند (بحارالانوار، 22/527- 528 و مناقب ابن شهر آشوب، 3/336) شمشير کشيده باشد و هيچ کس کشته نشده باشد تعارض دارد. وآنکس که شمشير کشيد زبير بود.
[181]- تاريخ يعقوبي، 2/105 .
[182]- طبري، 2/443 و 444 و 446 و در چاپ اروپا، 1/1819 و 1820 و الرياض النضره، محبّ الدّين طبري، 1/167 و تاريخ الخميس، 188/1 و ابن ابي الحديد، 2/122 و 132 و 134 و 58 و 6/2 و کنزالعمال، 3/128. نصّ طبري چنين است: بايعَ النّاسُ و استَشْبَتُوا لِلْبَيعه و تَخَلَّفَ عَلِيَّ و الزُّبَيرُ وَ اخْتَرطَ الزُّبَيرُ سَيفَه وَ قالَ لا اَعمَدُهُ حَتّي يبايعَ عَليّ. فَبَلَغَ ذلِک اَبابکرِ وَ عُمَرَ. فقالَ عُمَرُ: خُذُوا سَيفَ الزُّبَيرِ فَاضْرِبوا بِهِ الحَجَر.
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

Re: در « سقيفه » چه گذشت ... ؟!

پست توسط محمد علي »

1) ابوبکر در بستر مرگ گفت:


أمّا اَنّي لا آسَي عَلي شَي ءٍ مِنَ الدُّنيا اِلاعَلي ثلاثٍ فَعلتُهُنَّ وَددِت اَنّي ترکتُهُنَّ. [183] . .

فأمَّا الثلاثُ اللّاتي وَدِدْتُ اَنّي تَرَکتُهُنَّ فَوَدِدْت اَنّي لَمْ اَکشِفْ بَيتَ فاطِمَهَ عَن شي ءٍ وَ اِنْ کانوُا قَدْ غَلَّقُوهُ عَلَيَّ الْحَربَ[184]. .


من بر هيچ چيز دنيا متأثر و اندوهناک نيستم مگر به سه کار که کرده ام و اي کاش که آن کارها را نکرده بودم. . .

اي کاش هرگز در خانه فاطمه را نگشوده بودم، گر چه براي جنگ و ستيز با من آن را بسته بودند.


يعقوبي سخن ابوبکر را در اين باره، در تاريخ خود، چنين آورده است:

اي کاش من [درِ] خانه فاطمه، دختر پيامبر را نگشوده بودم و مردان را به خانه او نريخته بودم، گر چه درِ آن خانه به منظور جنگ با من بسته شده بود[185].



_____________ پی نوشت ___________________________

[183]- در زبان عربي، کولون در را »غَلَق« مي گفتند. حالا کوچکش را مي سازند، چوبي يا تخته چوبي، که از اين لنگه در به آن طرف مي رود. بنابراين خانه ها در زمان پيامبر در داشتند و، به اعتراف خود ابوبکر، در را شکستند و مردان را با سلاح جنگي وارد آن خانه کردند.
[184]- طبري، 4/52 و در چاپ اروپا، 1/2140 و مروج الذهب مسعودي، 1/414 و العقد الفريد، 3/69 و کنزالعمال، 3/135 و الامامه و السياسه، 1/18 و کامل مبرد، بر حسب روايت ابن ابي الحديد، 2/130 - 131 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 9/130 و لسان الميزان، 4/189 و مرآت الزّمان سبط ابن جوزي و تاريخ ابن عساکر، ذيل ترجمه ابي بکر و تاريخ الاسلام ذهبي،1/388.
[185]- تاريخ يعقوبي، 2/115. متن سخن ابوبکر، بنا به نقل يعقوبي، چنين است: »وَ لَيتَني لَمْ اُفَتَّشْ بَيتَ فاطِمَه بنتِ رسولِ اللّهِ وَ اُدْخِلْهُ الرِجالَ وَ لَوْ کانَ اُغْلِقَ عليَ حَربِ
" "
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
Commander
Commander
پست: 2218
تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 3085 بار
سپاس‌های دریافتی: 5884 بار
تماس:

Re: در « سقيفه » چه گذشت ... ؟!

پست توسط محمد علي »

2) دليل دوم، سخن عمر بن خطّاب به اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) است :


 
در کنْزالعُمّال آمده است: «. . . [HIGHLIGHT=#ffc000]اَنْ اَمَرْتُهُم اَنْ يحرِقُوا عَليک البابَ . »

يعني دستورشان مي دادم درِ خانه ات را آتش بزنند.  



اين عبارت براي اثبات مدّعا کافي است.

داستان سوزاندن در خانه حضرت زهرا(س) به قدري مشهور بوده است که، پس از گذشت سال ها از اين ماجرا،

وقتي عبداللّه بن زبير در مکه بر بني هاشم سخت گرفت تا به حکومت و فرمانروايي وي گردن نهند، چون ايشان زير بار نرفتند و با او بيعت نکردند،

دستور داد تا که آنان را در درّه کوهي حبس کردند و هيزم فراواني در برابر درّه روي هم نباشند تا همه آنان را به آتش بسوزانند.

عُروه، برادر عبداللّه بن زبير، در توجيه عمل برادرش، به کار عُمر، در آتش کشيدن خانه فاطمه(س) در داستان بيعت ابوبکر، استناد کرد و گفت:


 برادرم اين کار را کرد فقط براي جلوگيري از اختلاف مسلمانان و نابودي وحدت کلمه آنان، و مي خواست که همه، با گردن نهادن به طاعتِ وي،  

 به کلمه اي واحده بدل شوند؛ همچنان که پيش از او نيز عمر بن الخطّاب همين کار را با بني هاشم کرد، هنگامي که از بيعت سرباز زدند: 

 او نيز هيزم حاضر کرد تا آنان را در خانه به آتش کشد[186].  
 
 
 ________________ پی نوشت ________________________  
 
[186]- مروج الذهب، 3/86، چاپ دارالمعرفه، بيروت و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 20/481، چاپ ايران 
[External Link Removed for Guests]

 
[External Link Removed for Guests] 
ارسال پست

بازگشت به “تاريخ”