3 ـ حاضر كردن هيزم براى سوزاندن خانه
مسعودى در مروج الذهب مى نويسد:
«عُرْوَة بن زبير» براى توجيه اعمال برادرش «عبداللّه بن زبير» ـ كه بنى هاشم را در شِعْب محصور ساخته و هيزم جمع كرده بود تا آن ها را بسوزاند،
مگر اين كه با او بيعت كنند; ـ مى گويد:
عمر نيز هيزم آماده كرده بود تا خانه را بر كسانى كه از بيعت با ابوبكر سر باز زده بودند، بسوزاند
(10)عُرْوَة بن زبير گويد:
«هيزم حاضر كرد»، ديگران مى گويند:
«مقدارى آتش آورد». آرى، هيزم آماده بود، آتش نيز آوردند;
آيا مى خواهيد تصريح كنند كه آتش را بر هيزم نهادند؟
يعنى اگر تصريح نكنند ـ كه هرگز هم تصريح نمى كنند ـ در اين خبر (آتش زدن در خانه)، شك ـ يا تشكيك ـ مى كنيم؟
خبرى كه امامانِ ما، آن را قطعى مى دانند و علما و طائفه شيعه، بر آن اتّفاق نظر دارند؟!
4 ـ آمدن براى سوزاندن
عبارت ديگرى كه ديده مى شود، اين است:
«عمر به خانه على آمد تا آن را به آتش بكشاند».
اين عبارت در برخى از كتاب ها، از جمله كتاب روضة المناظر فى أخبار الأوائل والأواخر (11)
نوشته ابن شحنه (درگذشته سال 882) وجود دارد; او مى گويد:
«إنّ عمر جاء إلى بيت علي ليحرّقه على من فيه، فلقيته فاطمة فقال: أُدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّه»
«عمر به خانه على آمد تا آن را بر كسانى كه داخل آن بودند، بسوزاند;
فاطمه او را ديد، او به فاطمه گفت: شما نيز آن چه را كه امّت پذيرفته اند، بپذيريد».
نويسنده الغارات، ابراهيم بن محمّد ثقفى، در كتاب خود درباره وقايع سقيفه، از احمد بن عمرو بجلى،
و او از احمد بن حبيب عامرى و از حمران بن أعين و او از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مى كند كه حضرتش فرمود:
«واللّه، ما بايع عليّ حتّى رأى الدخان قد دخل بيته»
«به خدا سوگند، على بيعت نكرد تا اين كه ديد دود خانه اش را فرا گرفته است».
البتّه كتاب اين محدّث بزرگ كه حاوى اين روايت بوده، به دست ما نرسيده است.
اين عبارات را شريفِ مرتضى قدّس سرّه در كتاب الشافى فى الإمامه از وى نقل نموده است.
وقتى به شرح حال ابراهيم بن محمّد ثقفى (درگذشته سال 280 يا 283) مراجعه مى كنيم،
در تأليفات او دو اثر به نام هاى: السقيفه و المثالب ديده مى شود; امّا اين دو كتاب به دست ما نرسيده است.
البتّه علماى اهل سنّت نيز براى وى شرح حال نگاشته اند و هيچ گونه جرح و ايرادى بر او وارد نكرده اند;
مهم ترين چيزى كه گفته اند، اين است كه: «او رافضى است».
آرى، او رافضى است و كتاب هاى السقيفه و المثالب را نگاشته و روايتى از اين دست را به صورت مستند، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است.
يكى از دلايل صحّت روايت ثقفى، سخن حافظ، ابن حَجَر عسقلانى است; او مى گويد:
«لمّا صنّف كتاب المناقب والمثالب أشار عليه أهل الكوفة أن يخفيه ولا يظهره.
فقال: أيّ البلاد أبعد عن التشيّع؟
فقالوا له: إصفهان.
فحلف أنْ يخفيه ولا يحدّث به إلاّ في إصفهان ثقةً منه بصحّة ما أخرجه فيه، فتحوّل إلى إصفهان وحدّث به فيها»(12)
«زمانى كه ثقفى كتاب المناقب و المثالب را تأليف كرد.
اهل كوفه به او گفتند تا آن ها را مخفى كند و آشكار نسازد.
او گفت: كدام شهر از مبانى تشيّع دورتر است؟
گفتند: اصفهان(13).
او سوگند خورد كه كتاب را مخفى سازد و حديثى از آن را نگويد مگر در اصفهان و تمام آن چه از اين كتاب روايت مى كند، از افراد موثّق باشد و رواياتش همه صحيح.
پس به اصفهان رفت و روايات كتابش را در آن جا بازگو كرد».
اين ماجرا را ابو نعيم اصفهانى نيز در أخبار اصفهان آورده است.
در روايت اخير، سخن از «دود» است كه حضرتش فرمود:
«واللّه ما بايع علي حتّى رأى الدخان قد دخل بيته»
«به خدا سوگند! على بيعت نكرد تا ديد دود خانه اش را فرا گرفته است».
هر چند ناقلان، در روايات پيشين از اين كه تا اين حد به ماجرا تصريح كنند، خوددارى كرده بودند;
ولى از «هيزم»، «آتش»، «شعله»، «فتيله» و به صراحت سخن گفته بودند; فقط ننوشته بودند: «آتش بر هيزم نهاد».
آيا شما مى خواهيد اين را هم تصريح كنند؟
آيا راويان اين اخبار، عاقل نيستند؟
آيا آن ها نمى خواهند زنده بمانند و زندگى كنند؟
همه مى دانيم كه شرايط موجود، به آن ها اجازه نمى داد كه به بيش از اين، تصريح كنند.
از طرف ديگر، آنان مى دانستند كه خوانندگان كتاب هايشان و كسانى كه اين روايات به دست آن ها مى رسد،
عاقل هستند و فهم دارند و از آن چه گفته شده است، مطالب ديگرى را كه به ميان نيامده است، حدس زده و خواهند فهميد.
آيا مى خواهيد بگويند:
چنين اتّفاقى رخ داده است و به صراحت به تمام موارد و جزئيّات آن تصريح كنند؟
يعنى اگر تصريح آشكار و نصّ كامل نيافتيد، ترديد مى كنيد و ديگران را به ترديد وامى داريد؟ به خدا اين رويّه، شگفت انگيز است.
پی نوشتها :
---------------
(10) مروج الذهب: 3 / 86 ، اين سخن را ابن ابى الحديد نيز از قول مسعودى در شرح نهج البلاغه (2 / 147) آورده است.
(11) اين كتاب، در حاشيه برخى از چاپ هاى الكامل ابن اثير ـ كه تاريخ معتبرى است ـ چاپ شده است.
(12) لسان الميزان: 1 / 102.
(13) البتّه اصفهان در آن زمان.