[FONT=Times New Roman] [SIZE=170]« ضــرورت مــعــاد »
ــ مساله معاد از دو راه قابل اثبات است :
- 1 - از راه عقلى مانند برهان حكمت و عدالت ؛
2 - راه نقلى مانند آيات.
در مورد معاد اينك هر دو راه را بررسى مى كنيم:
[FONT=Times New Roman]الف ) دلايل عقلى معاد .
[FONT=Times New Roman]1ـ برهان حكمت
براساس اينكه خداوند حكيم است آفرينش الهى بيهوده و بى هدف نيست ، بلكه محبت به خير و كمال كه عين ذات الهى است
بالاصاله به خود ذات و بالتبع به آثار آن كه داراى مراتبى از خير و كمال هستند تعلق گرفته و از اين رو جهان را به گونه اى آفريده است
كه بيشترين خير و كمال ممكن، بر آن مترتب شود و بدين ترتيب صفت حكمت اقتضا مى كند كه خداوند مخلوقات را به غايت و كمال
لايق به خودشان برساند ولى از آنجا كه جهان ماديت ، دار تزاحمات است و خيرات و كمالات موجودات مادى با يكديگر تعارض پيدا مى كند
مقتضاى تدبير حكيمانه الهى اين است كه به صورتى آنها را تنظيم كند كه مجموعاً خيرات و كمالات بيشترى بر آنها مترتب شود و به ديگر
سخن: جهان, داراى نظام احسن باشد.
با توجه به اين كه انسان، داراى روح قابل بقا است و مى تواند واجد كمالات ابدى و جاودانى گرددد آن هم كمالاتى كه از نظر مرتبه
و ارزش وجودى, قابل مقايسه با كمالات مادى نيست؛ اگر حيات او منحصر به همين حيات دنيوى محدود باشد با حكمت الهى، سازگار
نخواهد بود. مخصوصاً با توجه به اينكه حيات دنيوى, توام با رنجها و سختيها و ناگواريهاى فراوان است .
راستى ، اگر زندگى انسان جز اين نمى بود كه پيوسته زحمت بكشد و با مشكلات طبيعى و اجتماعى ، دست و پنجه نرم كند تا لحظاتى
را با شادى و لذت بگذارند و آنگاه از فرط خستگى به خواب رود تا هنگامى كه بدنش آمادگى فعاليت جديد را پيدا كند و مجدداً « روز از نو و
روزى از نو » ؛ بديهى است نتيجه منطقى چنين نگرشى به زندگى انسان, جز پوچ گرايى نخواهد بود.
از سوى ديگر, يكى از غرايز اصيل انسان ، حب به بقا و جاودانگى است كه دست آفرينش الهى در فطرت او به وديعت نهاده است و حكم
نيروى محرك فزاينده اى را دارد كه او را بسوى ابديت, سوق مى دهد و همواره برشتاب حركتش مى افزايد. اكنون اگر فرض شود كه
سرنوشت چنين متحركى جز اين نيست كه در اوج شتاب حركت ، به صخره اى برخورد كند و متلاشى شود آيا ايجاد آن نيروى فراينده با
چنين غايت و سرنوشتى متناسب خواهد بود؟! پس وجود چنين ميل فطرى، هنگامى با حكمت الهى سازگار است كه زندگى ديگرى جز
اين زندگى محكوم به فنا و مرگ ، در انتظار او باشد.
حاصل آنكه:
با ضميمه كردن اين دو مقدمه ـ يعنى حكمت الهى ، و امكان زندگى ابدى براى انسان ـ به اين نتيجه مى رسيم كه :
مى بايد زندگى ديگرى براى انسان ، وراى اين زندگى محدود دنيوى ، وجود داشته باشد تا مخالف حكمت الهى نباشد.
و مى توان ميل فطرى به جاودانگى را مقدمه ديگرى قرار داد و به ضميمه حكمت الهى ، آن را برهان ديگرى به حساب آورد.
ضمناً روشن شد كه زندگى ابدى انسان بايد داراى نظام ديگرى باشد كه مانند زندگى دنيا مستلزم رنجهاى مضاعف نباشد.
و گرنه, ادامه همين زندگى دنيوى حتى اگر تا ابدهم ممكن مى بود با حكمت الهى سازگار نمى بود.
.