تمام آن چه را كه مى شود در سيماى يك هنرمند ديد، در چهره استاد مى شد دريافت، و من در تمامى لحظاتى كه در محضرش نشسته بودم، به چهره متفكرانه و دست هاى هنرخيزش مى نگريستم.
بارها و بارها اشك در چشمم حلقه بست كه سخنانش، عاشقانه ترين سروده هاى انسان بود، و بارها و بارها اشك در چشمش حلقه بست كه خاطراتش زيباترين تصاوير ايمان.
به راستى ، با آن صلابت نگاهى كه داشت و مهربانى مفرطى كه در عبور پلك هايش مى شد جست، چه طور مى توانستم تمامى علاقه اى را كه به او داشتم بيان كنم ؟!
چه قدر بايد دندان صبر بر جگر تعجيل مى نهادم تا دوباره به من بنگرد و واژگانى را كه بيان مى كرد با چشمانش ترجمه كند؟!...
در تمام طول گفت وگويى كه با استاد داشتم هراس هاى ساده يك كودك در پيشگاه آموزگارش را تجربه كردم و چه شيرين بود!
اكنون كه مى خواهم خاطره ديدار با استاد را بنگارم، هنوز حسرت بوسه اى را كه بزرگوارانه نگذاشت بردستش نهم، در دل دارم و دريغ لحظاتى را مى خورم كه چه زود _ولى پربار_در كنارش گذشت و تمام شد!
استاد محمود فرشچيان كامل ترين نمونه هنر اصيل و نقاشى ايرانى است.
وقتى كه گفتم در شعر، حافظ... در سخن، سعدى ... در علم، بوعلى ...
و در نقش، فرشچيان مثل شده اند، خاضعانه سرى تكان داد و گفت:
اين نظر لطف شماست من كوچك تر از اين ها هستم، من خادم اين مردمم! چون مى دانم كه هرگاه نخوت در هنر افتاد، هنرمند خواهد مرد!
شب اولى كه موفق به ديدار استاد شدم، قرار شد كه فردا صبح ساعت هفت و نيم با هم به گفت وگو بنشينيم.
طول شبى كه گذشت يك عمر مى نمود و ساعات اول صبح، طولانى تر از دوش.
بالاخره هتل «تارا» وآن گوشه دنج طبقه دوم و چهره متبسم استاد!
پيش خدمتى كه گردكيرى مى كرد، صندلى ها را به اين سوى و آن سوى مى كشيد، استاد در كمال ادب از او خواهش كرد كه سر و صدا نكند تا مبادا در ضبط خللى ايجاد شود.
باور نمى كردم!
اين من بودم، استاد فرشچيان بود و يك ساعتى را كه از او قول گفت وگو گرفته بودم.
بدون رفت و آمدهاى روزانه و هراس زنگ تلفن و هزار و يك علت ديگر كه مى شد او را از زيباترين لحظات زندگى من بيرون ببرد.
استاد! الان مقيم كجا هستيد؟
نيوجرسى آمريكا.
و مشغول تدريس؟
نه!... ديگر تدريس نمى كنم وقتم را خيلى مى گيرد.
كتابى در دست چاپ نداريد از آثارتان؟
چرا. به ده كشور جهان پيشنهاد داده ام كه نمونه چاپى آثارشان را برايم بفرستند، آلمان كارش از همه بهتر بود،
هر چند يك و چهاردهم درصد گران تر از بقيه مى گيرند، ولى كيفيت چاپشان خيلى خوب است.
سالى چند بار به مشهد مشرف مى شويد ؟
سه، چهار بار.
با دعوت كسى يا به علاقه خودتان؟
نه ! هميشه به خرج خودم و به ميل و خواسته خودم آمدم.
حتى اين چند بارى كه براى طراحى و نظارت بر ساخت ضريح مطهر امام رضا (ع) به مشهد مشرف شده ام، يك ريال را از آستان قدس قبول نكرده ام.
يعنى براى طراحى ضريح، دستمزدى نگرفته ايد؟
نه! به هيچ عنوان، حتى يك ريال. دوستان در آستان قدس خيلى لطف دارند، و مى خواستند كرايه هتل و بليت هواپيما را حساب كنند من خودم مانع شدم و نخواستم.
در ميان سخنان استاد، شيفتگى به اهل بيت، موج مى زد آن عشق بى كرانه اى كه آرزوى هر دل داده اى است ...
يادم از حرف هايى آمد كه پيش از اين در باره استاد با يكى از نزديكان ايشان داشتم: استاد فرشچيان، يك قران هم از آستان قدس نگرفته.
همه اش را افتخارى انجام داده. حتى وقتى كرايه هتلش را حساب كرده اند، درست معادل همان پول را انداخته داخل ضريح حضرت ...
ناگهان به خودم آمدم استاد مجله ى ما (زائر) را ورق مى زد و برخى از مطالب را مرور مى كرد.
« مجله خوب و سنگينى است خدا خيرتان بدهد! آفرين ! ...»
ادامه دارد ...