عباس بچه ها / داستان کوتاه کوتاه

[محی الدین14]

 بسم الله الرحمن الرحیم 
برگزیده اشکواره داستان کوتاه کوتاه عاشورایی:



به دست هایش که رسید مداد رنگی را محکم تر فشار داد و گفت: «دیگه هیشکی ِ هیشکی نمی تونه دستاتو بِبُره...»




مریم کمالی نژاد/18 بهمن 89


_____________
این داستان، از سوی مخاطبین نیز به عنوان داستان برگزیده، انتخاب شد.


التماس دعا

[ع ل ی]

السلام عليك يا ابالفضل العباس

من ، من و پدرم ، من و مادرم ، من و برادرم ، من و خواهرم ، من و دوستانم ، من و بستگانم ، من و دودمانم همگي فداي عباس عليه السلام .
من كيم ؟
من غلامِ غلامِ غلامِ غلامِ عباسم /
اسير و ذليل و فداي نگاه عباسم /

قال المعصوم عليه السلام :

« يادم زفاي اشجح الناس آيد /
وز چشم ترم سوده الماس آيد /
آيد به جهان اگر حسين دگري /
هيهات برادري چو عباس آيد » /

التماس دعا
يا قمر بني هاشم (ع)