*-*-* مناظره ائـمـه(ع) با منکران خـدا *-*-*

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

*-*-* مناظره ائـمـه(ع) با منکران خـدا *-*-*

پست توسط مائده آسمانی »

 تصویر 

 مناظره امام صادق (ع) با منكر خدا 

در كشور مصر, شخصى زندگى مى كرد به نام عبدالملك , كه چون پسرش عبدالله نام داشت , او را ابوعبدالله مى خواندند, عبدالملك منكر خدا بود, و اعتقاد داشت كه جهان هستى خود به خود آفريده شده است , او شنيده بود كه امام شيعيان , حضرت صادق (ع ) در مدينه زندگى مى كند, به مدينه مسافرت كرد, به اين قصد تا درباره ی خدايابى و خداشناسى , با امام صادق (ع ) مناظره كند وقتى كه به مدينه رسيد و از امام صادق (ع ) سراغ گرفت , به او گفتند:امام صادق (ع ) براى انجام مراسم حج به مكه رفته است , او به مكه رهسپار شد, كنار كعبه رفت ديد امام صادق (ع ) مشغول طواف كعبه است , وارد صفوف طواف كنندگان گرديد, (و از روى عناد) به امام صادق (ع ) تنه زد, امام با كمال ملايمت به او فرمود:


نامت چيست ؟
او گفت : عبدالملك.
امام : كنيه ی تو چيست ؟
عبدالملك : ابو عبدالله.
امام : اين ملكى كه تو بنده ی او هستى از حاكمان زمين است يا از حاكمان آسمان ؟ وانگهى (مطابق كنيه ی تو) پسر تو بنده ی خداست , بگو بدانم او بنده ی خداى آسمان است , يا بنده ی خداى زمين ؟ هر پاسخى بدهى محكوم مى گردى .
عبدالملك چيزى نگفت .
هشام بن حكم , شاگرد دانشمند امام صادق (ع ) در آنجا حاضر بود, به عبدالملك گفت : چرا پاسخ امام را نمى دهى ؟عبدالملك از سخن هشام بدش آمد, و قيافه اش درهم شد.
امام صادق (ع ) با كمال ملايمت به عبدالملك گفت : صبر كن تا طواف من تمام شود, بعد از طواف نزد من بيا تا با هم گفتگو كنيم .
هنگامى كه امام از طواف فارغ شد, او نزد امام آمد و در برابرش نشست , گروهى از شاگردان امام (ع ) نيز حاضر بودند, آنگاه بين امام و او اين گونه مناظره شروع شد:
آيا قبول دارى كه اين زمين زير و رو و ظاهر و باطل دارد؟
آرى .
آيا زيرزمين رفته اى ؟
نه.
پس چه مى دانى كه در زمين چه خبر است ؟
چيزى از زمين نمى دانم , ولى گمان مى كنم كه در زير زمين , چيزى وجود ندارد.
گمان و شك , يكنوع درماندگى است , آنجا كه نمى توانى به چيزى يقين پيدا كنى .
آنگاه امام به او فرمود: آيا به آسمان بالا رفته اى ؟
نه .
آيا مى دانى كه آسمان چه خبر است و چه چيزها وجود دارد؟
نه.
عجبا! تو كه نه به مشرق رفته اى و نه به مغرب رفته اى , نه به داخل زمين فرو رفته اى و نه به آسمان بالا رفته اى , و نه بر صفحه ی آسمانها عبور كرده اى تا بدانى در آنجا چيست , و با آنهمه جهل و ناآگاهى , باز منكر مى باشى (تو كه از موجودات بالا و پائين و نظم و تدبير آنها كه حاكى از وجود خدا است , ناآگاهى , چرا منكر خدا مى باشى ؟) آيا شخص عاقل به چيزى كه ناآگاه است , آن را انكار مى كند؟
تاكنون هيچكس با من اين گونه , سخن نگفته.
بنابراين تو در اين راستا, شك دارى , كه شايد چيزهائى در بالاى آسمان و درون زمين باشد يا نباشد؟
آرى شايد چنين باشد
(به اين ترتيب , منكر خدا از مرحلهء انكار, به مرحلهء شك و ترديد رسيد). كسى كه آگاهى ندارد, بر كسى كه آگاهى دارد, نمى تواند برهان و دليل بياورد.
از من بشنو و فراگير, ما هرگز درباره ی وجود خدا شك نداريم , مگر تو خورشيد و ماه و شب و روز را نمى بينى كه در صفحه افق آشكار مى شوند و بناچار در مسير تعيين شده ی خود گردش كرده و سپس باز مى گردند, و آنها در حركت در مسير خود, مجبور مى باشند ,اكنون از تو مى پرسم : اگر خورشيد و ماه , نيروى رفتن (و اختيار) دارند, پس چرا بر مى گردند, و اگر مجبور به حركت در مسير خود نيستند, پس چرا شب , روز نمى شود, و به عكس , روز شب نمى گردد؟
به خدا سوگند, آنها در مسير و حركت خود مجبورند, و آن كسى كه آنها را مجبور كرده , از آنها فرمانرواتر و استوارتر است .

راست گفتى .
بگو بدانم , آنچه شما به آن معتقديد, و گمان مى كنيد دهر (روزگار) گرداننده ی موجودات است , و مردم را مى برد, پس چرا آنها را بر نمى گرداند, و اگر بر مى گرداند, چرا نمى برد؟
همه مجبور و ناگزيرند, چرا آسمان در بالا, و زمين در پائين قرار گرفته ؟ چرا آسمان بر زمين نمى افتد؟
و چرا زمين از بالاى طبقات خود فرو نمى آيد, و به آسمان نمى چسبد, و موجودات روى آن به هم نمى چسبند؟!

(وقتى كه گفتار و استدلالهاى محكم امام به اينجا رسيد و ...)
 ...ادامه دارد 
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

ادامه پست اوّل

پست توسط مائده آسمانی »

 ...ادامه 

[align=center]بسم الله الرحمن  

(وقتى كه گفتار و استدلالهاى محكم امام به اينجا رسيد عبدالملك , از مرحلهء شك نيز رد شد, و به مرحله ايمان رسيد)

در حضور امام صادق (ع ) ايمان آورد و گواهى به يكتائى خدا و حقانيت اسلام دارد و آشكارا گفت : آن خدا است كه پروردگار و حكم فرماى

زمين و آسمانها است , و آنها را نگه داشته است !


حمران , يكى از شاگردان امام كه در آنجا حاضر بود, به امام صادق (ع ) رو كرد و گفت : فدايت گردم , اگر منكران خدا به دست شما, ايمان آورده

و مسلمان شدند, كافران نيز بدست پدرت (پيامبر ـ ص ) ايمان آوردند.


عبدالملك تازه مسلمان به امام عرض كرد: مرا به عنوان شاگرد, بپذير!

امام صادق (ع ) به هشام بن حكم (شاگرد برجسته اش ) فرمود: عبدالملك را نزد خود ببر, و احكام اسلام را به او بياموز.

هشام كه آموزگار زبردست ايمان , براى مردم شام و مصر بود, عبدالملك را نزد خود طلبيد, و اصول عقائد و احكام اسلام را به او آموخت , تا اينكه

او داراى عقيدهء پاك و راستين گرديد, به گونه اى كه امام صادق (ع ) ايمان آن مؤمن (و شيوهء تعليم هشام ) را پسنديد .
تصویر
New Member
New Member
پست: 18
تاریخ عضویت: جمعه ۲۵ آبان ۱۳۸۶, ۱۰:۵۱ ق.ظ
سپاس‌های دریافتی: 17 بار
تماس:

پست توسط mori33 »

باسلام و عرض ادب

ممنون از مطالب زيبا و پر محتواي شما

استفاده کردم خدا خيرتون بده

موفق باشيد

التماس دعا :razz:
ميگن شيشه ها احساس ندارن ولی وقتی رو شيشه بخار گرفته اطاقم نوشتم (يا حسين مظلوم) شيشه آرام آرام گريست
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

پاسخ به سؤالات منكر خدا (مناظره دوم)

پست توسط مائده آسمانی »

[align=center]بسم الله الرحمن الرحیم  


   مناظره دوم    


يكى از منكران خدا كه سؤالات پيچيده اى درباره خداشناسى در ذهن خود انباشته بود ، به حضور امام صادق (ع ) آمد

و سؤالات خود را مطرح كرد. امام به يكايك آن پاسخ داد ، به ترتيب زير:


خدا چيست ؟

او چيزى بر خلاف همه چيز است ، او چيزى است به حقيقت معنى چيز ، نه جسم است و نه شكل ،

نه ديده مى شود و نه لمس مى گردد ، و با هيچ يک از حواس پنچگانه (بينائى ، شنوائى ، چشائى، بويائى و لامسه ) درك نمى گردد ،

خاطرها به او نمى رسند ؛ گذشت روزگار موجب كاهش و دگرگونى او نخواهد شد.



تو مى گوئى خدا شنوا و بينا است ؟

آرى شنوا است ولى بدون عضو گوش ؛ و بينا است بدون وسيلهء چشم ، بلكه به ذات خود شنوا و بيناست ؛

البته منظورم اين نيست كه او چيزى است (جدا) و ذات ، خود شنوا و بيناست ؛ منظورم اين نيست كه او چيزى است ، و ذات او چيز ديگر ؛

  بلكه براى فهماندن تو اين گونه سخن گفتم ! 

حقيقت اين است كه او با تمام ذاتش مى شنود ؛ اما معنى كلمهء (تمام) اين نيست كه او جزء دارد (و با تمام اجزایش می شنود یا ...)،

بلكه مى خواهم مقصودم را به تو بفهمانم ؛ حاصل سخنم اين است كه : او شنوا ، بينا و دانا است بى آنكه صفاتش جداى از ذاتش باشد.



پس خدا چيست ؟

او « ربّ » (پروردگار) ؛ معبود و «الله» است ؛ (و اينكه مى گويم الله و رب است منظورم اثبات لفظ الف , لام , هاء, راء و باء نيست )

بلكه منظور ، آن حقيقت و معنايى است كه آفرينندهء همه چيز است ، و نام هائى مانند: الله ، رحمان ، رحيم ، عزيز و... اشاره به همان حقيقت است ،

و او است پرستيده شدهء بزرگ و عظيم .

[align=center]هر چيزى كه در خاطر انسان بگذرد او مخلوق (ذهن )است ؛ نه خالق ! 



اگر سخن تو درست باشد...


 
...ادامه دارد
 
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

ادامه مناظره دوم

پست توسط مائده آسمانی »

ادامه...

 بسم الله الرحمن الرحیم 


اگر سخن تو درست باشد، لازمه اش اين است كه وظيفه ی خداشناسى از ما ساقط شود، زيرا ما فقط به شناختن آنچه كه در ذهن مى گذرد مكلف

مى باشيم ، آنچه كه ما درباره ی خدا مى گوئيم اين است كه :
هر چيزى كه به وسيله حواس، قابل حس باشد و در محدوده ی احساس ما در آيد مخلوق

است (ولى حقيقت خدا قابل درك با حواس نيست , پس او خالق است ).


ذات پاك خدا داراى دو جهت نيست : 1 نيستى 2 شباهت به اشياء، كه شباهت از ويژگيهاى مخلوق است كه اجزايش بهم پيوسته بوده ، و

هماهنگى آشكار دارد، داراى پديد آورنده و آفريدگار است ، كه آن آفريدگار، غير از آفريده ها است و شباهت به آنها ندارد، وگرنه مانند آنها داراى صفات

آنها مى گردد مانند: پيوستگى ، هماهنگى تغيير،نبود و بود, و انتقال از كودكى به بزرگى ، و از سياهى به سفيدى، و از نيرومندى به ناتوانى و حالات ديگر

كه نيازى به شرح آنها نيست .


آيا خدا داراى ذات و خودى است ؟

آرى ، جز با ذات و خودى چيزى ثابت نگردد.

آيا خدا چگونگى دارد؟

نه ، زيرا كيفيت و چگونگى جهت چيزى است (مثل سفيدى براى كاغذ) و او جهت ندارد, ولى بايد در خداشناسى از دو چيز دورى كنيم :

1 تعطيل و نيستى خدا.

2 تشبيه خدا به چيزى , زيرا كسى كه ذات خدا را نفى كند, او را انكار نموده , ربوبيت او را رد كرده , و او را ابطال نموده است , و اگر كسى او را به

چيزى تشبيه كند ، او را موصوف به صفات ساخته شده كه سزاوار مقام ربوبيت نيست كرده است ، بنابراين ،كيفيت به اين معنى براى او درست نيست ،

اما توصيف او به كيفيت به اين معنى كه او را از دو جهت <تعطيل > (نيستى ) و <تشبيه > بيرون آورد, براى خدا ثابت است .


آيا خدا, خودش متحمل رنج و زحمت كارها مى گردد؟


او برتر از چنين نسبتى است ، تحمل رنج ، از صفات مخلوق است كه انجام كارها براى او بدون رنج ميسر نيست ، ولى ذات پاك خدا بالاتر از اين تصورات است،

اراده و خواستش ، نافذ است ،و آنچه بخواهد انجام خواهد شد.
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

مناظره سوم

پست توسط مائده آسمانی »

[font=Trebuchet]
 بسم الله الرحمن الرحیم  


  مناظره سوم :   

  شگفتی های آفرینش ( تخم مرغ )  



روزی عبد الله دیصانی (که از زندیقان بود) ، سوالی از هشام بن حکم پرسید : آیا تو پروردگاری داری ؟

هشام : آری .

- آیا توانا و قدرتمند است ؟

هشام : آری .

[align=center]- آیا می تواند دنیا را در تخم مرغی جای دهد ، بدون اینکه تخم مرغ بزرگ شود و دنیا کوچک گردد ؟ 


هشام اندکی درنگ نمود و سپس نزد امام صادق (ع) آمد و جواب را از امام خواست ؛

خطاب به هشام : اندازه وسيله بينائى (عدسى چشم ) چقدر است ؟

به اندازه يك عدس ، يا كوچكتر از آن است .

اى هشام ! جلو و بالاى سرت را نگاه كن ، و به من بگو چه مى بينى ؟

هشام نگاه كرد و گفت : آسمان ، زمين ، خانه ها ، كاخها ، بيابانها ، كوهها و نهرها را مى نگرم .

خدائى كه قادر است آنچه را با آن همه وسعت كه مى بينى ، در ميان عدسى چشم تو قرار دهد، مى تواند همه جهان را

در درون تخم مرغى قرار دهد، بى آنكه جهان كوچك گردد و تخم مرغ بزرگ شود.


در اين هنگام ، هشام خم شد و دست و پاى امام صادق (ع ) را بوسيد، و گفت : اى پسر رسول خدا! همين پاسخ براى من بس است .

و هشام به خانه خود بازگشت ؛


 -------------------------------------------------------------- 

فرداى آن روز عبدالله نزد هشام آمد و گفت : براى عرض سلام آمده ام نه براى گرفتن جواب آن سؤال .

هشام گفت : اگر جواب آن سؤال را مى خواهى ، اين است جواب آن (سپس جواب امام را براى او بيان كرد).

عبدالله ديصانى (تصميم گرفت شخصاً به حضور امام صادق (ع ) برسد و سؤالاتى را مطرح كند) به خانه امام صادق (ع ) رهسپار شد

و اجازه ورود طلبيد، و به او اجازه داده شد، او به محضر آن حضرت رسيد و نشست و گفت :


 اى جعفر بن محمد! مرا به معبودم راهنمائى كن . 

امام : نامت چيست ؟

عبدالله ، بيرون رفت و نامش را نگفت .

دوستانش به او گفتند: چرا نامت را نگفتى؟

او جواب داد: اگر نامم را كه عبدالله (بنده خدا) است مى گفتم ، از من مى پرسيد: آنكه تو بنده او هستى كيست ؟

دوستان عبدالله گفتند : نزد امام برگرد، و بگو: مرا به معبودم راهنمايى كن و از نامم مپرس .

عبدالله بازگشت به امام صادق (ع ) عرض كرد: مرا به معبودم راهنمائى كن و از نامم مپرس .

امام اشاره به جايى كرد و فرمود: در آنجا بنشين .

عبدالله نشست ، در همين هنگام، يكى از كودكان امام كه تخم مرغى در دست داشت و با آن بازى مى كرد، به آنجا آمد،

امام به كودك فرمود: آن تخم مرغ را به من بده .كودك ، تخم مرغ را به امام داد.

امام آن را بدست گرفت و به عبدالله رو كرد و فرمود:
اى ديصانى ! اين تخم را نگاه كن كه سنگرى پوشيده است ، داراى :

1- پوست كلفتى است .

2- زير پوست كلفت ، پوست نازكى قرار دارد.

3- زير آن پوست نازك ، (مانند) نقره اى است روان (سفيده ).

4- سپس طلائى است آب شده كه نه طلاى آب شده با آن نقره روان بياميزد ، و نه آن نقره روان با آن طلاى روان مخلوط گردد ، و به همين وضع باقى است ،

نه سامان دهنده اى از ميان آمده كه بگويد: من آن را آن گونه ساخته ام ، و نه تباه كننده اى از بيرون به درونش رفته ، كه بگويد من آن را تباه ساختم ،

و روشن نيست كه براى توليد فرزند نر، درست شده يا براى توليد فرزند ماده ، ناگاه پس از مدتى شكافته مى شود و پرنده اى مانند طاووس رنگارنگ ،

از آن بيرون مى آيد ، آيا به نظر تو چنين تشكيلات (ظريفى ) داراى تدبير كننده اى نيست ؟


 عبدالله ديصانى در برابر اين سؤال ، مدتى سر به زير افكند،و سپس سربلند كرد و گفت :

گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا يكتا نيست و او يكتا و بى همتا است ، و گواهى مى دهم كه محمد (ص )، بنده و رسول خدا است ،

و تو امام و حجت از طرف خدا بر مردم هستى ، و من از عقيده باطل و كرده خود توبه كردم و پشيمان هستم .
 



-----------------------------------
منبع : بحارالانوار ج 58 ص 252 .

.
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

مناظره ابن ابى العوجاء با امام صادق (ع )... قسمت اول

پست توسط مائده آسمانی »

 بسم الله الرحمن الرحیم


مناظره چهارم :
 



 مناظره ابن ابى العوجاء با امام صادق (ع )... قسمت اول 


ابن مقفع و ابن ابى العوجاء، دو نفر از دانشمندان زبردست عصر امام صادق (ع ) بودند، و خدا و دين را انكار مى كردند

و به عنوان دهرى و منكر خدا، با مردم بحث و مناظره مى نمودند ، در يكى از سالها ، امام صادق (ع ) در مكه بود، آنها نيز در مكه كنار كعبه بودند، ابن مقفع به

ابن ابى العوجاء رو كرد و گفت : اين مردم را مى بينى كه به طواف كعبه سرگرم هستند، هيچ يك از آنها را شايسته انسانيت نمى دانم ،


 جز آن شيخى كه در آنجا (اشاره به مكان جلوس امام صادق (ع ) كرد) نشسته است،  

ولى غير از او، ديگران عده اى از اراذل و جهال و چهارپايان هستند.

چگونه تنها اين شيخ (امام صادق -ع -) را به عنوان انسان با كمال ياد مى كنى ؟

براى آنكه من با او ملاقات كرده ام ، وجود او را سرشار از علم و هوشمندى يافتم ، ولى ديگران را چنين نيافتم .

بنابراين لازم است ، نزد او بروم و با او مناظره كنم و سخن تو را در شأن او بيازمايم كه راست مى گويى يا نه ؟

به نظر من اين كار را نكن ، زيرا مى ترسم ، در برابر او درمانده شوى ، و او عقيده تو را فاسد كند.

نظر تو اين نيست ، بلكه مى ترسى من با او بحث كنم ، و با چيره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او، سست كنم .

اكنون كه چنين گمانى درباره من دارى ، برخيز و نزد او برو، ولى به تو سفارش مى كنم كه حواست جمع باشد، مبادا لغزش يابى و سرافكنده شوى

مهار سخن را محكم نگهدار، كاملاً مراقب باش تا مهار را از دست ندهى و درمانده نشوى ...


برخاست و نزد امام صادق (ع ) رفت و پس از مناظره، نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت :


 واى بر تواى ابن مقفع !  

ما هذا ببشروان كان فى الدنيا روحانى يتجسد اذا شاء ظاهراً, و يتروح اذا شاء باطناً فهو هذا...

«اين شخص بالاتر از بشر است , اگر در دنيا روحى باشد و بخواهد در جسدى آشكار شود, و يا بخواهد پنهان گردد همين مرد است .»


او را چگونه يافتى ؟

اگر حقيقت آن باشد كه اينها (مسلمانان طواف كننده ) مى گويند ، چنانكه حق هم همين است ، در اين صورت اينها رستگارند و شما در هلاكت هستيد ،

و اگر حق با شما باشد كه چنين نيست ، آنگاه شما با آنها (مسلمانان ) برابر هستيد (در هر دو صورت ، مسلمانان، زيان نكرده اند).


من به او (امام ) گفتم :خدايت رحمت كند، مگر ما چه مى گوئيم و آنها (مسلمانان ) چه مى گويند؟ سخن ما با آنها يكى است.

فرمود: چگونه سخن شما با آنها (مسلمين ) يكى است ، با اينكه آنها به خداى يكتا و معاد و پاداش و كيفر روز قيامت ، و آبادى آسمان و وجود فرشتگان،

اعتقاد دارند ، ولى شما به هيچيك از اين امور، معتقد نيستيد و منكر وجود خدا مى باشيد.


من فرصت را بدست آورده و به او (امام ) گفتم : اگر مطلب همان است كه آنها (مسلمانان ) مى گويند و قائل به وجود خدا هستند ، چه مانعى دارد كه خدا

خود را بر مخلوقش آشكار سازد ، و آنها را به پرستش خود دعوت كند ، تا همه بدون اختلاف به او ايمان آورند ، چرا خدا خود را از آنها پنهان كرده و بجاى نشان دادن

خود ، فرستادگانش را به سوى آنها فرستاده است، اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس مى گرفت ، طريق ايمان آوردن مردم به او نزديكتر بود.

 
او (امام ) فرمود: واى بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اينكه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است ،

قبلاً هيچ بودى، سپس پيدا شدى، كودك گشتى و بعد بزرگ شدى ، و بعد از ناتوانى ، توانمند گرديدى، سپس ناتوان شدى ، و پس از سلامتى ،

بيمار گشتى ، سپس تندرست شدى ، پس از خشم ، شاد شدى ، سپس غمگين ، دوستيت و سپس دشمنيت و به عكس،

تصميمت پس از درنگ ، و به عكس ، اميدت بعد از نااميدى و به عكس، ياد آوريت بعد از فراموشى و به عكس و...

به همين ترتيب پشت سرهم نشانه هاى قدرت خدا را براى من شمرد، كه آنچنان در تنگنا افتادم كه معتقد شدم بزودى بر من چيره مى شود !

برخاستم و نزد شما آمدم .
 
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

مناظره ابن ابى العوجاء با امام صادق (ع )... قسمت دوم

پست توسط مائده آسمانی »

 بسم الله الرحمن الرحیم 


 مناظره پنجم 


 مناظره ابن ابى العوجاء با امام صادق (ع )... قسمت دوم 



عبدالكريم معروف به <ابن ابى العوجاء> روز ديگر به حضور امام صادق (ع ) براى مناظره آمد ، ديد گروهى در مجلس آن حضرت حاضرند ، نزديك امام آمد و خاموش نشست .

گويا آمده اى تا به بررسى بعضى از مطالبى كه بين من و شما بود بپردازى.

آرى به همين منظور آمده ام اى پسر پيغمبر!

از تو تعجب مى كنم كه خدا را انكار مى كنى ، ولى گواهى مى دهى كه من پسر پيغمبر هستم و مى گويى اى پسر پيغمبر! عادت، مرا به گفتن اين كلام ،

وادار مى كند.


پس چرا خاموش هستى ؟

 شكوه و جلال شما باعث مى شود كه زبانم را ياراى سخن گفتن در برابر شما نيست ، من دانشمندان و سخنوران زبردست را ديده ام و با آنها هم سخن

شده ام ، ولى آن شكوهى كه از شما مرا مرعوب مى كند ، از هيچ دانشمندى مرا مرعوب نكرده است .
 

اينك كه تو خاموش هستى , من در سخن را مى گشايم , آنگاه به او فرمود: آيا تو مصنوع (ساخته شده ) هستى يا مصنوع نيستى ؟

من ساخته شده نيستم .

بگو بدانم ، اگر ساخته شده بودى ، چگونه بودى ؟

مدت طولانى سردرگريبان فرو برد و چوبى را كه در كنارش بود دست به دست مى كرد، و آنگاه (چگونگى اوصاف مصنوع را چنين بيان كرد) دراز، پهن ، گود، كوتاه ،

با حركت ، بى حركت ، همه اينها از ويژگيهاى چيز مخلوق و ساخته شده است .

اگر براى مصنوع (ساخته شد) صفتى غير از اين صفات را ندانى ، بنابراين خودت نيز مصنوع هستى و بايد خود را نيز مصنوع بدانى ، زيرا اين صفات را در وجود

خودت ،حادث شده مى يابى .

از من سؤالى كردى كه تاكنون كسى چنين سؤالى از من نكرده است و در آينده نيز كسى اين سؤال را نمى كند.



فرضاً بدانى كه قبلاً كسى چنين پرسشى از تو نكرده ، ولى از كجا مى دانى كه در آينده كسى اين سؤال را از تو نپرسد؟ وانگهى تو با اين سخنت ، گفتارت را

نقض نمودى ، زيرا تو اعتقاد دارى كه همه چيزاز گذشته و حال و آينده ، مساوى و برابرند ، بنابراين چگونه چيزى را مقدم و چيزى را مؤخر مى دانى و در گفتارت،

گذشته و آينده را مى آورى .


توضيح بيشترى بدهم، اگر تو يك هميان پر از سكه طلا داشته باشى وكسى به تو بگويد در آن هميان سكه هاى طلا وجود دارد ، و تو در جواب بگوئى نه ،

چيزى در آن نيست ، او به تو بگويد: سكه طلا را تعريف كن ، اگر تو اوصاف سكه طلا را ندانى ، مى توانى ندانسته بگويى ، سكه در ميان هميان نيست .

نه ،اگر ندانم ، نمى توانم بگويم نيست .

درازا و وسعت جهان هستى ، از هميان ، بيشتر است ، اينك مى پرسم شايد در اين جهان پهناور هستى ، مصنوعى باشد، زيرا تو ويژگيهاى مصنوع را از

غير مصنوع نمى شناسى .


 وقتى كه سخن به اينجا رسيد، ابن ابى العوجاء ، درمانده و خاموش شد ، بعضى از هم مسلكانش مسلمان شدند و بعضى در كفر خود باقى ماندند.  
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

مناظره ابن ابى العوجاء با امام صادق (ع )... قسمت سوم

پست توسط مائده آسمانی »

 [font=Times New Roman]بسم الله الرحمن الرحیم 

[font=Times New Roman]مناظره ششم

مناظره ابن ابى العوجاء با امام صادق (ع )... قسمت سوم  



روز سوم ، ابن ابى العوجاء تصميم گرفت به ميدان مناظره با امام صادق (ع ) بيايد و آغاز سخن كند و به مناظره ادامه دهد ،

نزد امام (ع ) آمد و گفت :
امروز مى خواهى سؤال را من مطرح كنم .

هرچه مى خواهى بپرس .

به چه دليل ، جهان هستى ، حادث است (قبلاً نبود و بعد به وجود آمده است ؟).

هر چيز كوچك و بزرگ را تصور كنى ، اگر چيزى مانندش را به آن ضميمه نمايى ، آن چيز بزرگتر مى شود ، همين است انتقال از حالت اول (كوچك بودن )

به حالت دوم (بزرگ شدن ) (و معنى حادث شدن همين است ) اگر آن چيز ، قديم بود (از اول بود) به صورت ديگر در نمى آمد، زيرا هر چيزى كه نابود يا

متغير شود ، قابل پيدا شدن و نابودى است ، بنابراين با نابود شدن پس از نيستى ، شكل حادث شد (و همين بيانگر قديم نبودن اشياء است ) ،

و يك چيز نمى تواند هم ازل و عدم باشد و هم حادث و قديم .


فرض در جريان حالت كوچكى و بزرگى در گذشته و آينده همان است كه شما تقرير نمودى ، كه حاكى از حدوث جهان هستى است ، ولى اگر همه چيز ،

به حالت كوچكى خود باقى بمانند ، در اين صورت دليل شما بر حدوث آنها چيست ؟

محور بحث ما همين جهان موجود است كه در حال تغيير مى باشد،حال اگر اين جهان را برداريم و جهان ديگرى را تصور كنيم و مورد بحث قرار دهيم ، باز

از جهانى نابود شده و جهان ديگرى به جاى آن آمده ، و اين همان معنى حادث شدن است ،


در عين حال به فرض تو (كه هر كوچكى به حال خود باقى بماند) جواب مى دهم ،

مى گوئيم فرضاً هر چيزى كوچكى به حال خود باقى باشد،در عالم فرض صحيح است كه هر چيز كوچكى را به چيز كوچك ديگرى مانند

آنها ضميمه كرد ،كه با ضميمه كردن آن ، بزرگتر مى شود ، و روا بودن چنين تصورى ،كه همان روا بودن تغيير است بيانگر حادث بودن است ،

اى عبدالكريم ! در برابر اين سخن ، ديگر سخنى نخواهى داشت .


يك سال از ماجراى مناظرات ابن ابى العوجاء با امام صادق (ع ) در مكه گذشت ، باز سال بعد ابن ابى العوجاء كنار كعبه به حضور امام صادق (ع ) آمد ،

يكى ازشيعيان به امام عرض كرد:
آيا ابن ابى العوجاء مسلمان شده است ؟

 قلب او نسبت به اسلام ، كور است ، او مسلمان نمى شود. 

هنگامى كه چشم ابن ابى العوجاء به چهرۀ امام صادق (ع ) افتاد، گفت :

  اى آقا و مولاى من ! 

چرا اينجا آمده اى ؟

به رسم و معمول تن و آئين وطن ، به اينجا آمده ام تا ديوانگى و سرتراشى و سنگ پرانى مردم را (كه در مراسم حج انجام مى دهند) بنگرم .

تو هنوزبه سركشى و گمراهى خود باقى هستى ؟

ابن ابى العوجاء همين كه خواست سخن بگويد، امام صادق (ع ) به او فرمود:

مجادله و ستيز در مراسم حج روا نيست.

آنگاه امام عبايش را تكان داد و فرمود:

اگر حقيقت آن است كه ما به آن معتقد هستيم ـ چنانكه حقيقت همين است ـ در اين صورت ما رستگاريم نه شما ، و اگر حق با شما باشد ـ چنانكه چنين

نيست ـ و ما و هم شما رستگاريم ، بنابراين ما در هر حال رستگاريم ، ولى شما در يكى از دو صورت ، در هلاكت خواهيد بود،


در اين هنگام حال ابن ابى العوجاء منقلب شد ، و به اطرافيان خود رو كرد و گفت :

  «در قلبم احساس درد مى كنم ، مرا برگردانيد» 

وقتى كه او را باز گرداندند، از دنيا رفت ، خدا او رانيامرزد.
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

پست توسط مائده آسمانی »

 [font=Times New Roman]بسم الله الرحمن الرحیم  

[font=Times New Roman] مناظره هفتم

مناظرۀامام رضا (ع ) با ابوقره 
 



ابوقرة، يكى از خبر پردازها و خبرنگارهاى عصر حضرت رضا (ع ) بود، صفوان بن يحيى يكى از شاگردان حضرت رضا (ع ) مى گويد، ابوقره از من خواست ،

تا او را به محضر مبارك حضرت رضا (ع ) ببرم ، من از حضرت رضا (ع ) اجازه گرفتم و آن حضرت اجازه داد.

ابوقره به محضر حضرت رضا (ع ) رسيد ، و از احكام دين و حلال و حرام پرسشهايى كرد تا سؤالش به مسألۀ توحيد كشيده شد ، در اين مورد ، چنين سؤال كرد:


براى ما روايت كرده اند كه خداوند <ديدار> و <هم سخنى > خود را بين دو پيغمبر تقسيم نمود (و در ميان پيامبران , دو پيغمبر را برگزيد تا با يكى از آنها

هم كلام شود، و با ديگرى ديدار نمايد)
قسمت <هم سخنى > خود را به موسى (ع ) داد، و قسمت ديدار خود را به حضرت محمد (ص ) عطا نمود.

(بنابراين خدا وجودى قابل ديدن است.)

اگر چنين باشد ، پس آن پيغمبرى كه (يعنى پيامبر اسلام ) به جن و انس خبر داد كه ديده ها خدا را درك نكند ، و وسعت آگاهى مخلوقات را ياراى احاطه به او

وفهم ذات او نيست ، و او شبيه و همتا ندارد ، كدام پيغمبر بود؟ مگر شخص محمد (ص ) چنين نفرمود؟


آرى ، او چنين فرمود.

بنابراين چگونه ممكن است كه پيغمبرى از طرف خدا به سوى مردم بيايد و آنها را به سوى خدا دعوت كند ، و به آنها بگويد كه ديده ها قادر به ديدن خدا نيستند ،

وسعت و آگاهى مخلوقات را ياراى فهميدن ذات پاك او نيست ، و او شبيه و همتا ندارد ، سپس خود اين پيغمبر بگويد: من با دو چشمم خدا را ديده ام ؟

و احاطۀ علمى به او يافته ام ؟ و او به شكل انسان (قابل رؤيت ) است، آيا حيا نمى كنيد؟ افراد بى دين و كوردل ، نتوانستند چنين نسبتى به آن حضرت بدهند ،

كه او چيزى را فرمودو سپس بر خلاف آن گفت.


خداوند خودش در قرآن (آيه 13نجم ) مى فرمايد:

و لقد راه نزلة اخرى :<و با ديگر،پیغمبر،خدا را ديد>.

در همين جا آيه ديگرى هست (آيه 11نجم ) كه آنچه را پيغمبر (ص ) ديده بيان مى كند و مى فرمايد:

ما كذب الفواد ما راى: <قلب او در آنچه ديد، هرگز دروغ نمى گفت >

يعنى دل پيغمبر (ص ) آنچه را كه چشمش ديد دروغ ندانست .

سپس خداوند در همين سوره (نجم ) آنچه را محمد (ص ) ديده خبر مى دهد و (در آيه 18نجم ) مى فرمايد:

لقد رأى من آيات ربه الكبرى <او پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را ديد>.

بنابراين نشانه هاى خدا (كه پيامبر آنها را ديده ) غير ذات خدا است و باز خداوند (در آيۀ 110سوره طه ) مى فرمايد:

ولا يحيطون به علما : <آنها احاطه و آگاهى به ذات او ندارند>، بنابراين اگر ديده ها خدا را مى تواند بنگرد، احاطه و آگاهى به او را نيز پيدا خواهد كرد

(با اينكه آيۀ مذكور مى گويد: آگاهى به او ممكن نيست ).


پس شما روايات (را كه مى گويند پيامبر (ص )، خدا را ديد) تكذيب مى كنيد؟

اگر روايات بر خلاف قرآن باشند، تكذيب مى كنم و آنچه مسلمانان به آن اتفاق رأى دارند،اين است كه :

<نمى توان به وجود خدا احاطه علمى يافت ،ديده ها ذات او را درك نمى كنند،و او به هيچ چيزى شباهت ندارد>.

نيز صفوان مى گويد: ابوقره مرا واسطه قرار داد،از حضرت رضا (ع ) اجازه گرفتم و او به حضور آن حضرت رسيد،

چند سؤال از حلال و حرام ،مطرح كرد تا اينكه پرسيد: <آيا شما قبول داريد كه خدا محمول است ؟>.

هر محمول (حمل شده ) فعلى (حمل ) بر او واقع شده ،كه به ديگرى نسبت داده مى شود،و محمول اسمى است كه معنى آن

نقص و تكيه بر ديگر كه حامل باشد دارد...


و چنانكه گوئى زبر،زير،بالا،پائين (زبر و بالا،دلالت بر مدح دارد و زير و پائين دلالت بر نقض دارد،و روا نيست كه خداوند دستخوش تغيير باشد).

خدا <حامل > و نگهدارندۀهمه چيز است ،كلمۀ<محمول > بدون اينكه به ديگرى تكيه كند،مفهومى نخواهد داشت (بنابراين روا نيست كه خدا،محمول باشد)

و هرگز از كسى كه به خدا و عظمتش ايمان دارد،شنيده نشده كه در دعاى خود،خدا را با جملۀ<اى محمول > بخواند.


خدا در قرآن (17حاقه ) مى فرمايد:

و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ نمانية : <در آن روز عرش پروردگارت را هشت نفر،در بالايشان حمل كنند>.

و نيز (در آيهء 7غافر) مى فرمايد:

الذين يحملون العرش : <كسانى كه عرش را حمل مى كنند>.

نام خدا نيست،بلكه عرش نام علم و قدرت است و عرشى كه همه چيز در آن هست ،سپس خداوند انجام حمل عرش را به غير خود كه فرشتگان باشند

نسبت داده است ...


در روايتى آمده : <هرگاه خدا خشم كند،فرشتگان حامل عرش ،سنگينى خشم خدا را بر دوش خود،احساس مى كنند،و به سجده مى افتند و هنگامى كه

خشم خدا بر طرف شد،دوش آنها سبك گردد و به جاى نخستين خود باز گردند> آيا شما اين روايت را تكذيب مى كنيد؟!


در رد اين روايت فرمود: اى ابوقره ! به من بگو از وقتى كه خدا شيطان را لعنت كرده و بر او خشم نموده ،آيا تا امروز خدا از شيطان خشنود شده است ؟

(هرگز از او خشنود نشده ) بلكه هميشه بر شيطان و دوستان و پيروانش خشمگين است ،(طبق گفتۀتو بايد از آن زمان تا حال حاملان عرش در سجده باشند،در

صورتى كه چنين نيست ،پس عرش نام خدا نيست ).


 وانگهى تو چگونه جزئت مى كنى كه پروردگارت را به تغيير و دگرگونى از حالى به حال ديگر توصيف نمائى ، او را همانند مخلوق ،دستخوش حالات گوناگون بدانى ،

و منزه و دور از اين نسبتها است ،و ذات ثابت و غير قابل تغيير مى باشد،همۀموجودات در قبضۀقدرت او و تحت تدبير او است و همه به او نياز دارند،

و او به هيچكس نياز ندارد.
 
تصویر
ارسال پست

بازگشت به “خدا شناسی”