.::. زيباترين اِسراء .::.( سوگواره ي زينب سلام الله عليها )

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Iron
Iron
پست: 132
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۸۶, ۵:۴۹ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 1 بار
سپاس‌های دریافتی: 133 بار

.::. زيباترين اِسراء .::.( سوگواره ي زينب سلام الله عليها )

پست توسط خاک قدم هايش »

[align=center]به نام خدا



" زیباترین اِسراء " 




. . . و هنوز مبهوت بزرگی توام.



  خاتون من! 



اگر حسین علیه السلام، تنها « امام » توست،



[align=center]این نوازش های مادرانه و این دل نگرانی های خواهرانه چیست؟ 


و اگر او فقط برادری ست عزیز،




[align=center]این قربانی بی چشم داشت پسران_ بی بدرقه ای دلنشین، حتا_ چه تفسیری دارد؟ 



چه گونه . . . ؟


و چه گونه . . . ؟



به راستی که دختر زهرایی که سلام خدا بر شما باد



[align=center]و خوب می دانی چه گونه عشق آسمانی ات را به سرسپردگی ولایت، پیوند زنی.
 




تو آمدی



[align=center]مدینه را وانهادی تا در کربلا، حسین را دریابی. 



آمدی


[align=center]و حَجَّت را چون برادر رها کردی تا قربانیان محضر دوست را چند روزی بیشتر مراقبت کنی. 


آمدی


  « هم نفس » و « هم رکاب » حسین علیه السلام. 



چنان به عطر نبوت و امامت _ همه عمر _ آغشته بودی که لحظه ای دوری اش را تاب نمی آوردی.


[align=center]دیگر کسی برایت نمانده  


[align=left]و آن سلسله ی تطهیر، همه رفته  



[align=center]و اکنون تنها حسین است که همیشه همراهی ات نموده، آن چنان که تو ، او را. 


آمدی


  بانگاهی به  


  دل، قوی داشتی که این ادب آموخته ی ام البنین، بازوبندش حیدری ست و ذکر مدامش، فاطمی  


آمدی


[align=center]و علی اکبر را  


[align=center]شباهت فراوانش به پیامبر، همیشه بی تابت کرده است و هنوز مانده ای که تو او را عمه ای یا او تو را سرور. 



آمدی


  و رقیه را خنداندی که می دانستی خنده ی این نازنین دختر، جان دوباره ای ست بر برادر. 



آمدی


[align=center]و همان طور که آرام آرام، سکینه را نوازش می کردی، رموز فاطمی را در گوشش به نجوا می خواندی. 


آمدی


[align=center]علی اصغر را از رباب ستاندی  


[align=center]تا لحظه ای چشم بدان گوهر ناب افکنی اما اندیشیدی که این ستاره در آسمان مادر چه درخشان تر است. 



آمدی


  و ام کلثوم و فاطمه و رباب را مراقب بودی که توشه ی صبر و محبت شان، هماره لبریز باشد. 


آمدی


  و عون و جعفر را به نظاره نشستی که مبادا هنوز کامل دل از ایشان برنگرفته باشی.
 



آمدی


  و نگاهت،  


  ذکرت،  


  سوی قدم های دلت، حسین  



_و همان بهتر که بگویم_


  محور هستی ات ، حسین علیه السلام بود.
 



آمدی و در این آمدن به سوی امامت و ولایت مطلق


  قدم به قدم  


  شرح سینه می یافتی و صبرمی  


آمدی


  پله های امامت را بالا رفتی  


  آن چنان که حسین علیه السلام، تو رابه اشاره ای ، به اوج  


و امامت سجاد بیمارش را


  در دستان پرتوان تو به امانت سپرد.
 


آمدی و آمدی


  صحرا به صحرا  



  وادی به  

کربلا را پشت سر نهادی


[align=center]از کوچه های سر به فلک کشیده ی مدینه و مکه  



[align=center]پای بر آستان کوفه و شام  

بالا رفتی


  بالا و  



[align=center]آمدی و  



[align=center]تا به
« ما رَایتُ الا جَمیلا » رسیدی. 


. . . و من هنوز


  هنوز  


[align=left]هنوز ، مبهوت بزرگی توام.
 [hr]

  نیمه ی رجب  
اللهم عجل ثم عجل ثم عجل لوليک الفرج
ارسال پست

بازگشت به “قطعه ادبي”