آنگاه هدایت شدم ...

مدیر انجمن: شورای نظارت

قفل شده
Iron
Iron
پست: 371
تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 42 بار
سپاس‌های دریافتی: 446 بار

پست توسط زهـرا »

( ادامه ... )

 آنگاه کتاب الامام الصادق و المذاهب الاربعه ، تالیف اسد حیدر را مطالعه کردم و فرق بین علم موهوب و علم اکتسابی را دانستم و همچنین فرق بین

حکمت الهی ، که به هر که می خواهد عطا می کند ، و بین ادعای علم و دانش و اجتهاد به رای ، که امت را از روح اسلام دور ساخته ، فرا گرفتم.

سپس کتاب های دیگری از آقایان سید جعفر مرتضی عاملی ، سید مرتضی عسکری ، آقای خویی ، آقای طباطبایی ، شیخ محمّد امین زین الدین ،

فیروز آبادی ، ابن أبی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه اش و کتاب الفتنة الکبری طه حسین را مطالعه کردم . و از کتاب های تاریخ ، تاریخ طبری ،

تاریخ ابن اثیر ، تاریخ مسعودی ، و تاریخ یعقوبی و کتاب های دیگری خواندم و قانع شدم که شیعه ی امامیه برحقند . پس شیعه شدم و با لطف الهی ،

در کشتی اهل بیت سوار شدم و به ریسمان ولایتشان چنگ زدم . زیرا با عنایت حضرت حق ، به جای بعضی از اصحاب که ارتداد و به قهقرا بازگشتنشان

برایم ثابت شده بود ، و جز عده ی کمی از آنان دیگران نجات نیافته بودند،اکنون به ائمه ی اهل بیت پیامبر، که خداوند آنان را از هر رجس و ناپاکی دور کرده

و پاکشان نموده است و محبت و ولایتشان را بر تمام مردم فرض و واجب دانسته ، رسیده بوم و به آنان پیوسته بودم.  


و شیعه ، آن طور که برخی از علمای ما ادعا می کنند ، فارسیان و مجوسانی نیستند که عمر مجد و عزت و عظمتشان را در جنگ قادسیه شکست و

از این روی آنان را دشمن داشته و کینه شان را به دل می گیرند.و این نادانان و جاهلان را پاسخ دادم که تشیع و پیروی از اهل بیت پیامبر ، مخصوص

فارس و ایرانیان نیست بلکه شیعیان در عراق ، حجاز ، سوریه و لبنان نیز وجود دارند و همه ی اینها عربند و همچنین شیعیان در پاکستان ، هند ،

آفریقا و آمریکا هستند و همه ی اینها نه عربند و نه فارس.



[align=center]و اگر شیعه را منحصر در ایرانیان بدانیم ، حجت علیه ما قاطع تر می شود . زیرا در می یابیم که ایرانیان معتقد به امامت ائمه ی دوازدگانه اند ،

در حالی که این امامان همه از عرب و از قریش و بنی هاشم ، خاندان پیامبر هستند. پس اگر ایرانیان متعصب و ناسیونالیست بودند ، اعراب را

دشمن می داشتند _ همانگونه که بعضی ادعا می کنند _ و بی گمان سلمان فارسی را امام خود قرار می دادند چرا که او ایرانی است و یکی

از بزرگان اصحاب نیز می باشد که شیعه و سنی ، به قدر و منزلتش اقرار و اعتراف دارند. 


ولی از آن سوی می بینیم که اهل سنت ، در امامت خود ، پیروی از ایرانیان کرده اند. چرا که بیش تر امامانشان از فارس است ؛ مانند :

ابوحنیفه ، امام نسائی ، ترمذی ، بخاری ، مسلم ، ابن ماجه ، رازی ، امام غزالی ، ابن سینا ، فارابی ، و بسیاری دیگر که اکنون جای بحث آن نیست .

پس اگر شیعیان از فارس بوده و عمر بن خطاب را رد می کنند که مجد و عظمتشان را در هم شکسته است ، چگونه تفسیر می کنیم مخالفت

شیعیان عرب و غیر ایرانی را با او . لذا ، این ادعا مستند به هیچ دلیل درستی نیست . بلکه اینان که با عمر مخالفت می کنند ، به این دلیل است

که او نقش مهمی را در دور کردن امیرالمومنین ، حضرت علی بن ابی طالب از خلافت پس از رسول خدا بازی کرد که در نتیجه ، چه فتنه ها و مصیبت

ها و محنت ها بر این امت باریده و کافی است پرده از دیدگاه هر پژوهنده ی آزاده ای بالا رود تا حقیقت برای او روشن شده و آنگاه ، بی آنکه هیچ

دشمنی از پیش داشته ، با او مخالف گردد.


[align=center]ولی شیعیان ثابت قدم مانده ، صبر کردند و استقامت ورزیدند و به حق دست یازیدند و تا امروز ، تاوان این صبر و استقامت را پرداخته و در برابر سرزنش

های هیچ سرزنش کننده ای ترس و واهمه به خود راه نمی دهند و من قاطعانه می گویم اگر هر یک از علمای ما با علمای آنها بنشیند و بحث

و مجادله کند ، از بحث خارج نمی شود ، مگر این که به همان هدایتی که آنها از آن برخوردارند ، بهره مند خواهند شد.
 


آری ! من راه بهتر را یافته بودم و خدای را سپاس می گویم که به این راه مرا رهنمون ساخت و بی گمان ، اگر هدایت الهی نبود ، هرگز

در این مسیر هدایت ، نمی افتادم . خدای را حمد و سپاس بی پایان ، که مرا بر گروه نجات یافته راهنمایی کرد و اکنون هیچ شک و دودلی

برایم باقی نمانده که تمسک به علی و اهل بیت ، دست زدن به عروة الوثقی و ریسمان محکم الهی است که هرگز گسسته نمی شود

و روایت های نبوی بسیاری بر این دلالت دارد که مورد اجماع و اتفاق نظر مسلمانان است و اصلا عقل به تنهایی کفایت می کند برای کسی

که واقعا به حق و حقیقت گوش فرا داده و در پی رسیدن به آن است . زیرا علی ، دانا تر و شجاع تر از همه ی اصحاب به اجماع امت بود و همین

ویژگی به تنهایی کافی است که دلالت بر شایستگی و احقیت آن حضرت _ نه دیگران _ برای خلافت داشته باشد . خداوند می فرماید:

 « وقال لهم نبیّهم إنّ الله بعث لکم طالوت ملکا ، قالوا أنّی یکون اله الملک علینا و نحن أحقّ بالملک منه و لم یوت سعة من المال ،

قال إنّ الله اصطفاءعلیکم و زاده بسطة فی العلم و الجسم ، و الله یوتی ملکه من یشاء و الله واسع علیم.»
 

[align=center]_ و پیامبرشان به آنها گفت : همانا خداوند طالوت را به پادشاهی برای شما فرستاده است . گفتند : او از کجا برما پادشاهی کند که ما

شایسته تریم از او و او را چندان پولی نیست . گفت : خداوند او را بر شما برگزیده و به او دانش بیشتر و نیروی جسمی افزونتر

بخشیده و خداوند ملک خویش را به هر که بخواهد می دهد و الله وسعت بخش و دانا است . 

رسول خدا فرمود:

 « علی از من است و من از اویم و او ولیّ هر مومنی پس از من است .» 

و امام زمخشری در چکامه ی خود چنین می سراید:

 « شک و اختلاف بسیار شد ، و هر کس ادعا می کند که خود بر صراط مستقیم استوار است ، پس من به « لا إله إلاّ الله » دست یازیدم و

محبت و علاقه ام به احمد و علی است ، و اگر سگی به محبت و دوستی اصحاب کهف رستگار شد ، چگونه من با داشتن محبت اهل

بیت پیامبر ، تیره روز و بینوا گردم.»
 


آری ؛ من به حمد و لطف الهی ، جایگزین را یافتم و پس از پیامبر ، پیروی نمودم از امیر مومنان و سرور و سالار اوصیا و رهبر پاک سیرتان ،

قهرمان میدان های جهاد ، امام علی بن أبیطالب ، و همچنین از دو سرور جوانان اهل بهشت و دو گل خوشبوی پیامبر ، امام ابو محمد

حسن الزّکی و امام ابو عبد الله الحسین و از پاره ی تن مصطفی ، دودمان نبوت و امام امامان و معدن رسالت و آن کس که پروردگار ،

عزّ و جلّ ، از خشمش به خشم می آید ، سرور زنان جهان ، حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیهم اجمعین .


و امام مالک را با استاد امامان اهل سنت و معلم امت ، حضرت امام جعفر صادق ، جایگزین نمودم.

و به نه امام معصوم از ذریه ی امام حسین ، امامان و رهبران مسلمانان و اولیای شایسته ی پروردگار جهانیان پیوستم .

و اصحابی که به قهقرا بازگشتند ، امثال معاویه و عمرو بن العاص و مغیرة بن شبعه و ابو هریره و عکرمه و کعب الأحبار و دیگران را با

اصحاب سپاسگزاری که پیمان پیامبر را نشکستند ، مانند عماربن یاسر و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و خزیمة بن ثابت

( ذو الشّهادتین ) و اُبیّ بن کعب و
... تبدیل نمودم . و خدای را بر این بیداری و تشیع ، حمد و سپاس فراوان .


[align=center]و علمای قومم را که اذهان ما را از حرکت و رشد متوقف ساخته و ما را به غفلت فرو برده بودند و بسیاری از آنان ، تابع پیرو سلاطین و حاکمان

زورگوی زمان بودند ، با علمای پاک سرشت شیعه ای که هرگز روزی باب اجتهاد را بر روی خود نبسته و در برابر فرمانروایان و پادشاهان ستمگر

خم نشده و ثابت قدم و پا برجای ماندند
، تعویض نمودم. 


آری ! اندیشه های خشک جاهلی را که ایمان به گفته های ضد یکدیگر داشت ، با اندیشه های روشن و پیشرفته و آزاده ای که ایمان به

دلیل و حجت و برهان دارد ، جایگزین کردم و مغزم را از گمراهی های بنی امیه ، که در طول سی سال آن را ناپاک کرده بود ، با عقیده ی

معصومین که خداوند آنها را از هر رجس و پلیدی به دور دانسته و آنان را پاک و منزه کرده
، در این مانده ی از زندگی ام ، شستشو داده و پاک کردم.


  بارالها ! ما را بر عقیده ی آنان نگهدار و بر سنت و شیوه ی زندگیشان بمیران و در روز رستاخیز ، همراه با آنها محشورمان بگردان ؛ 

چرا که پیامبر می فرماید:

 « انسان با هر که دوست داشته باشد ، محشور می شود. » 

و بدین سان به اصل خود باز می گردم . چرا که پدر و عموهایم از شجره نامه ی ما سخن می راندند و می گفتند که طبق شناختشان ،

از ساداتی بوده اند که تحت فشار و اختناق عباسیان از عراق فرار کرده و به شمال آفریقا پناه آورده و در تونس زیستند که آثارشان تا به امروز موجود است.

و هم اکنون در شمال آفریقا ، بسیاری مانند ما هستند که به نام « اشراف » معروفند ، زیرا از تبار پاک پیامبرند ؛ هرچند در تاریکی های ضلالت امویان و

عباسیان سرگردان شده و ره گم کردند و چیزی از حقیقت برای آنان نمانده ، جز احترام و تقدیس مردم به خاطر نسبت و انتسابشان . پس باز هم خدای

را حمد و سپاس بر این هدایتش ، خدای را سپاس بر بیداری ام و روشن شدن دیده ام و قلبم و دریافت حقیقت .



 « علت شیعه شدن »  


[align=center]علت های تشیع من بسیار زیاد است و در این فرصت کم ، چاره ای جز ذکر چند نمونه ندارم: 

1- نص بر خلافت


من از آغاز بحث ، بر خود لازم دانستم که استناد نکنم ، جز به مطالبی که مورد اتفاق هر دو گروه است و آنچه را که یک گروه سوای گروه

دیگر معتقد است ، کنار گذارم و بدین سان ، درباره ی تئوری برتری بین ابوبکر و علی بن ابی طالب بحث می کنم و این که خلافت ، منحصرا

حق علی بوده ، همانطور که شیعیان معتقدند ، یا این که انتخابی و شورایی بوده ، آنچنان که اهل سنت بر آن باورند.

و پژوهشگر حقیقت ، در این میان ، بی گمان نصّ روشن و واضحی را درباره ی علی بن أبی طالب می یابد ؛ مانند سخن پیامبر که فرمود:

 « هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست. » 

و این سخن حضرت ، پس از بازگشت از « حجة الوداع » بود که جشن تهنیتی برای علی برگزار شد و خود ابوبکر و عمر نیز از جمله تبریک گویان

حضرتش بودند که گفتند:


  « مبارک باد بر تو ای فرزند ابوطالب ، همانا تو مولای هر مومن و مومنه شدی.»  


[align=center]و این روایت را شیعه و سنی نقل کرده اند و من تنها به منابع اهل سنت استشهاد کردم ، گرچه همه ی منابع را نیز ذکر ننمودم ، چرا که

خیلی زیاد است و از این روی ، خواننده ی کتابم را دعوت می کنم برای دست یابی به تفصیل بیشتر ، کتاب الغدیر ، نوشته ی علامه امینی

را مطالعه کند که یازده جلد آن چاپ شده و ایشان تمام راویان این حدیث را از اهل سنت ، شمارش کرده و یادآورد شده اند. 


و اما ادعایی که می گوید اجماع بر ابوبکر در سقیفه و سپس بیعت با او در مسجد بوده ، ادعایی است بدون مدرک . زیرا چگونه ممکن است

اجماع تحقق یابد ، در حالی که علی ، عباس ، و سایر بنی هاشم از بیعت سر باز زدند و همچنین اسامة بن زید ، زبیر ، سلمان فارسی ، ابوذر

غفاری ، مقداد بن اسود ، عمار بن یاسر ، حدیفة بن یمان ، خزیمة بن ثابت ، ابو بریده اسلمی ، براء بن عازب ، ابی بن کعب ، سهل بن حنیف ،

سعد بن عباده ، قیس بن سعد ، ابو ایوب انصاری ، جابر بن عبد الله ، خالد بن سعید ، و بسیاری دیگر غیر از اینان ، تخلف کردند.


پس ای بندگان خدا ، آن اجماع ادعایی کجا است ؟ اگر چه کافی است تنها علی بن ابی طالب از اجماع بی رنگ شود ، زیرا او تنها نامزد

خلافت از سوی رسول خدا بود ، به فرض این که هیچ نص مستقیمی هم در این رابطه نباشد.

  از آن گذشته ، بیعت ابوبکر بدون مشورت صورت گرفت و مردم غافلگیر شدند ؛ خصوصا سران قوم که در آن وقت مشغول به کفن و دفن

حضرت رسول بودند و هنگامی که مردم مدینه ی مصیبت زده ، ناگهان مواجه با وفات پیامبرشان شدند ، به زور آنان را وادار به بیعت کردند.

و بهترین دلیل بر آن ، تهدید نمودن به آتش زدن خانه ی فاطمه بود ، در صورتی که متخلفین از بیعت ، از خانه بیرون نیایند . پس چطور می شود

_ با این وضع _ بیعت ابوبکر را شورایی یا اجماعی بخوانیم؟ 

شخص عمر بن خطاب نیز شهادت داد به این که :

 « بیعت ابوبکر ، ناگهانی و بدون اندیشه ی قبلی صورت گرفته است که خداوند مسلمانان را از شرّش در امان بدارد »  

و همچنین عمر گفت:

 « هر که دوباره چنین کاری را مرتکب شود ، او را بکشید.» 

یا اینکه گفت :

 « هر کس به کاری مانند این دعوت کند ، نه بیعتش درست است و نه بیعت با او صحیح می باشد.» 

و امام علی (ع) در این باره می فرماید:

 « به خدا قسم ، ابو قحافه ( ابوبکر ) خلافت را مانند پیراهن در بر کرد ، هرچند که علم دارد من برای خلافت مانند محور آسیا

هستم که علم و فضیلت از سرچشمه ی من ، مانند سیل سرازیر می شود و پرندگان هوا به اوج مقام من نمی رسند. »
 


سعد بن عباده ، سرور و بزرگ انصار ، در روز سقیفه ، به ابوبکر و عمر پرخاش کرد و با تمام توان خود ، تلاش کرد آنان را از خلافت دور کند .

ولی نتوانست زیرا بیمار بود و حتی قدرت ایستادن بر پاهایش را نداشت و لذا ، پس از این که انصار با ابوبکر بیعت کردند ، سعد گفت :

« به خدا قسم با شما بیعت نمی کنم ، تا این که هر چه تیر در ترکش دارم به سوی شما پرتاب نمایم و همراه با خاندان و قبیله ام

با شما کارزار کنم . نه ! به خدا سوگند ، اگر جن و انس با شما هماهنگ شوند ، با شما بیعت نخواهم کرد تا خدایم را دریابم. »



و لذا ، با آنها نماز می خواند و در مجالسشان حاضر نمی شد و با آنها رفت و آمد نداشت و اگر یارانی پیدا می کرد و همراهانی داشت ،

بی گمان با آنها می جنگید و بر همین منوال بود تا این که در ایام خلافت عمر ، در شام درگذشت.

پس اگر بیعت امری ناگهانی بود ، که به قول عمر خداوند مسلمانان را از شرش نگه دارد و عمر خود ستون هایش را ساخت که خدا می داند

چه به روز مسلمانان آورد و اگر این خلافت همچون پیراهنی بر ابوبکر بود _ همانگونه که حضرت علی بیان می کند _ که خود صاحب شرعی

و حقیقی آن است ، و اگر این بیعت ظالمانه بود ، همانگونه که سعد بن عباده ، بزرگ انصار آن را می شناسد ، هم او که به سبب آن از جمع

آنان دوری می کرد ، و اگر این بیعت قانونیت و شریعت نداشته باشد ، زیرا بزرگان اصحاب و عباس عموی پیامبر از آن سرپیچی کردند ، پس دیگر

چه دلیلی بر درست بودن خلافت ابوبکر وجود دارد؟


[align=center]پاسخ این است که نزد اهل سنت ، هیچ استدلالی منطقی در این باره نیست.

بنا بر این ، سخن شیعه در این موضوع ، درست است . زیرا وجود نصّی بر خلافت علی ، نزد خود اهل سنت ثابت شده است . ولی برای

این که آبروی اصحاب محفوظ بماند ، آن را تاویل و توجیه کردند . پس انسان با انصاف دادگر ، چاره ای جز پذیرفتن نصّ سخن پیامبر را ندارد ؛

به ویژه اگر ابهامات قضیه را درک کند.
 


2- نزاع فاطمه و ابوبکر


این رویداد نیز مورد اتفاق و اجماع هر دو گروه سنی و شیعه است و راهی برای انسان خردمند و با انصاف نمی ماند ، جز این که _ حداقل _

حکم به اشتباه ابوبکر کند ، اگر به ستمش و ظلمش نسبت به حضرت زهرا حکم نکند. زیرا هر کس این مصیبت را با کنجکاوی بنگرد و تمام

جوانبش را مورد بررسی قرار دهد ، یقین پیدا می کند که ابوبکر عمدا بنا بر اذیت زهرا و تکذیبش داشت ، تا این که آن حضرت با روایت های غدیر

و دیگر روایت ها بر ابوبکر احتجاج نکند درباره ی خلافت شویش و پسر عمویش علی، و قرائن زیادی بر این امر دلالت دارد ، از جمله آنچه تاریخ نگاران

نگاشته اند که آن حضرت بر مجالس انصار وارد می شد و از آنان درخواست یاری و بیعت برای پسر عمویش می نمود و آنها پاسخ می دادند :

ای رسول خدا ! بیعت ما با این مرد تمام شد و اگر شوهرت و پسر عمویت قبل از ابوبکر خلافت را گرفته بودند ، قطعا غیر از او را بر نمی گزیدیم.

ولی علی علیه السلام می فرمود:

 « آیا روا بود که پیامبر را در خانه اش بدون دفن رها می کردم و برای دست یابی به حکومت ، با دیگران نبرد می نمودم؟! » 

و حضرت زهرا می فرمود:

 « ابوالحسن ( حضرت امیر ) کاری نکرد جز آنچه سزاوارش بود و آنان جرمی مرتکب

شدند که خداوند خود بازخواستشان می کند و آنان را به حساب می کشد.»
 

و اگر ابوبکر از روی حسن نیت اشتباه کرده بود ، پس قطعا فاطمه ی زهرا او را قانع می کرد. ولی زهرا بر او خشمگین شد و با او حرف نزد

تا این که از دنیا رفت. زیرا هر بار که سخنی می گفت ، ابوبکر او را رد می کرد و شهادتش را نمی پذیرفت و حتی شهادت شوهرش را نیز قبول نداشت.

از این روی ، غضب حضرت زهرا بر او شدت یافت ، تا آنجا که در وصیتش به علی ، اجازه نداد بر جنازه اش حاضر شود و او را شبانه و پنهانی به خاک بسپارند.


[align=left]ادامه دارد ... 
 تصویر 
Iron
Iron
پست: 371
تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 42 بار
سپاس‌های دریافتی: 446 بار

پست توسط زهـرا »

( ادامه ... )

 حال که سخن از دفن زهرا (س) به میان آمد ، یاد آور می شوم که من در طول سالهای بحث و بررسی ، به مدینه ی منوره مسافرت کردم که خود بر برخی

از حقایق آگاه شوم و به این نتیجه رسیدم : 

اوّل - قبر فاطمه ی زهرا برای کسی معلوم نیست . برخی می گویند در ضریح پیامبر است و برخی می گویند در خانه ی خودش ، مقابل اتاق پیامبر است

و گروهی می گویند که در بقیع ، میان قبور اهل بیت است ، بی آنکه مشخص باشد .

این نخستین حقیقتی است که به آن رسیدم و چنین می پندارم که آن حضرت _ درود خدا بر او باد _ با مخفی بودن قبرش می خواسته است که در طول

قرن ها و نسل ها ، مسلمانان همواره از یکدیگر بپرسند که چرا فاطمه از شوهرش خواست که شبانه دفنش کند و کسی از مخالفین بر جنازه اش حاضر

نشود ؟!!! و بدین سان ، ممکن است هر مسلمانی با مراجعه ی تاریخ ، به برخی از آن حقایق شگفت انگیز دست یابد.


دوّم - چنین یافتم که زیارت کننده ای که قصد زیارت قبر عثمان بن عفان را دارد ، باید مسافتی طولانی راه رود ، تا این که به آخر بقیع برسد و آن را زیر دیوار

بیابد ، در حالی که بیشتر اصحاب را می بیند که در قسمت آغازین بقیع دفن شده اند و حتی مالک بن انس _ صاحب مذهب مالکی _ که از آخرین تابعین

بوده ، در کنار همسران پیامبر به خاک سپرده شد.

و برایم ثابت شد آنچه تاریخ نویسان می گویند که : عثمان را در « حش کوکب » ، که آن سرزمینی یهودی است ، دفن کردند . زیرا مسلمین نمی گذاشتند

که عثمان را دربقیع پیامبر به خاک بسپارند.

و هنگامی که معاویة بن ابوسفیان بر خلافت چیره شد ، آن زمین را از یهودیان خریداری کرد و به بقیع ملحق نمود تا این که قبر عثمان را در آن داخل نماید

و هر کس که تا به امروز به زیارت بقیع می رود ، این حقیقت را خیلی روشن و بی پرده می بیند.

و شگفتی من بسیار است هنگامی که می یابم فاطمه ی زهرا ، سلام الله علیها ، نخستین کسی است که به پدرش ملحق می شود و حداکثر بیش از

شش ماه بین او و پدرش نیست ، با این حال کنار پدرش دفن نمی گردد.

و اگر فاطمه ی زهرا خود وصیت کرده که شبانه دفن شود و لذا نزدیک قبر پدرش دفن نمی گردد _ همانگونه که بیان کردم _ پس چه با جنازه ی فرزندش

حسن کردند که کنار قبر جدش دفن نشود ؟! زیرا ام المومنین عایشه چنین منعی را صادر کرده بود و آن هنگام که حسین برای دفن برادرش حسن ، در

کنار قبر جدش رسول خدا آمد ، عایشه بر استری سوار شد و فریاد کرد:

 « دفن نکنید در خانه ی من ، کسی را که به او علاقه ندارم .» 

در این میان ، بنی هاشم و بنی امیه در برابر یکدیگر قرار گرفتند . ولی امام حسین به آن زن فرمود که میخواهد جسد برادرش را بر قبر جدش طواف دهد ،

سپس در بقیع به خاک بسپارد . زیرا حسن وصیت کرده بود که :

 « نگذارید برای خاطر من خونی بر زمین ریزد ، هرچند به اندازه ی شیشه ی حجامت باشد.» 

و در این باره ابن عباس به عایشه چند بیت شعر _ که مشهور است _ گفته :

 « روزی سوار بر شتر شدی و اینک سوار بر استر می شوی و اگر زنده بمانی ، بعید نیست که بر پیل هم سوار شوی .

تو تنها یک نهم از یک هشتم را داری . ولی در تمام میراث تصرف کردی .»
 

و این حقیقت دیگری از حقایق پنهانی است . چگونه عایشه کل خانه ی پیامبر را به ارث می برد ، با این که حضرت نُه همسر داشته است . و اگر پیامبر

میراثی بر جا نمی گذارد ، همانطور که خود ابوبکر بدان شهادت داد و ارث زهرا را از پدرش منع کرد ، پس چگونه عایشه ارث می برد؟!

مگر آیه ای در قرآن وجود دارد که به زن حق میراث دهد و دختر را منع نماید؟ یا این که سیاست همه چیز را عوض کرد و بدین سان دختر را از همه چیز

محروم نمود و به همسر همه چیز بخشید؟!

و به این مناسبت ، داستان ظریفی را یادآور می شوم که بعضی از مورخین نقل کرده اند و به موضوع میراث ارتباطی دارد:

ابن أبی الحدید معتزلی ، در شرح نهج البلاغه اش می گوید:

روزی عایشه و حفصه بر عثمان _ در دوران خلافتش _ وارد شدند و از او خواستند که میراثشان را از پیامبر تقسیم نماید .عثمان تکیه داده بود .

ناگهان نشست و رو به عایشه کرده ، گفت :

_ تو و این زن که اینجا نشسته ، یک اعرابی که از نادانی با ادرارش خود را می شوید ، آوردید و شهادت دادید که پیامبر فرمود :

« ما گروه انبیاء میراثی از خود باقی نمی گذاریم .» پس اگر راست است که پیامبر وارثی ندارد ، شما اکنون چه می خواهید ؟

و اگر رسول خدا می تواند وارث داشته باشد ، پس چرا حق فاطمه را منع کردید ؟ از این رو عایشه از پیش عثمان بیرون رفت ، در حالی که فریاد می زد:

 « کفتار پیر را بکشید ، که کافر شده است !! »
 


3- علی سزاوار تر به پیروی است


از انگیزه هایم برای تشیع و رها کردن شیوه ی پدران و نیاکانم ، سنجش عقلی و نقلی میان علی بن أبی طالب و ابوبکر بود.

و همانگونه که در بخش های پیشین بحث یادآور شدم ، تکیه ی من بر اجماعی است که مورد توافق سنی و شیعه باشد. و در کتاب های هر دو گروه

کنکاش کردم ، اجماع و اتفاقی ندیدم جز بر علی بن أبی طالب . چرا که سنی و شیعه بر امامتش وحدت نظر دارند و این از متن سخنان و نوشته ای هر

دو گروه به اثبات رسیده است ؛ در حالی که امامت ابوبکر را تنها یک گروه از مسلمانان اقرار دارد و قبلا ذکر کردیم که عمر درباره ی بیعت با ابوبکر چه

سخنی گفت.همچنین بسیاری از فضائل و مناقبی را که شیعیان درباره ی علی بن أبی طالب نقل می کنند ، دارای سند و مدارک واقعی است که در

کتاب های صحیح و مورد اطمینان اهل سنت نوشته شده و نه تنها از یک راه ، بلکه از راه ها و سند های گوناگون نقل شده است که دیگر جایی برای

دو دلی باقی نمی ماند و به تحقیق ، بسیاری از اصحاب روایت های بیشماری را در فضائل امام علی نقل کرده اند ، تا آنجا که ابن حنبل گوید :

 هیچ یک از اصحاب رسول خدا ، دارای آن قدر فضائل زیاد نیست ، جز علی بن أبی طالب. 

قاضی اسماعیل و نسائی و ابوعلی نیشابوری گویند:

 روایت هایی با سند های درست ، در حق هیچ یک از اصحاب نیامده است ، آنچه در حق علی آمده است. 

و این در جایی است که امویان مردم را در خاوران و باختران دنیا ، وادار به دشنام و نفرین علی کرده و از ذکر هر فضیلتی برای او قدغن نموده ، حتی

نمی گذاشتند کسی نام علی را بر خود یا فرزندانش بگذارد و علی رغم این انکارها و مخالفت ها ، فضائل و ناقبش جهان را فرا گرفته است .

و در این باره ، امام شافعی می گوید:

  در شگفتم از مردی که دشمنان ، کینه توزانه فضائلش را پنهان داشتند و دوستانش از ترس آن را آشکار نکردند ،

با این حال آن قدر فضیلت برای او ذکر شده که زمین و آسمان را پر کرده است.
 

اما در مورد ابوبکر ، در کتاب های دو گروه بسیار جستجو کردم . نیافتم در نوشته های اهل سنت و گروهی که او را برتر می دانند ، فضیلت هایی به

اندازه ی فضائل امام علی. گرچه فضیلت هایی که درباره ی ابوبکر در کتابهای تاریخی نقل شده ، یا به روایت دخترش عایشه است _ که موضعش را

نسبت به امام علی فهمیدیم و بی گمان بالاترین تلاش خود را برای یاری رساندن به پدرش می کرده ، هر چند با جعل روایت های دروغین باشد _ و یا

به روایت عبد الله بن عمر است که او نیز از امام علی دوری می کرد و روزی که تمام مردم اجماع بر بیعتش داشتند ، باز هم او حاضر به بیعت با علی

نشد و او حدیث می کرد که برترین مردم پس از رسول خدا ، ابوبکر است ، سپس عمر و پس از او عثمان ، و بعد از این ها دیگر برتری وجود ندارد و

همه ی مردم یکسانند!!

و با این حدیث ، عبدالله بن عمر خواسته است امام علی را مانند مردم کوچه و بازار ، و یک فرد معمولی که هیچ فضیلت و برتری ندارد قلمداد کند.

عبد الله بن عمر کجا است با آن همه حقایقی که بزرگان و رهبران امت درباره ی علی بیان داشته اند و گفته اند که به تحقیق ، در حق هیچ کس روایت

هایی با سند های درست نیامده ، آنچنان که در باره ی علی آمده است؟ آیا عبد الله بن عمر ، یک روایت هم در فضیلت علی نشنیده بود؟ آری ! او به

خدا قسم ، شنیده بود و خوب هم درک کرده بود. ولی سیاست ( که نمی دانی سیاست چیست ! ) است که تمام حقایق را وارونه جلوه می دهد و

بدعت های شگفت انگیز می سازد!

و همچنین ، فضائل ابوبکر را هر یک از عمرو بن عاص، ابوهریره ، عروه ، و عکرمه نقل می کنند و تاریخ نشان داده است که همه ی اینها از دشمنان

حضرت علی بوده اند و با او جنگ و ستیز داشته اند؛ نه با سلاح ، که با دروغ پردازی و جعل احادیث در فضیلت دشمنان و مخالفینش ، و حتی کسی

را که با حضرت جنگیده و کارزار کرده بود ، از شدت دشمنی و کینه نسبت به علی ، او را تعریف کردند و ستایش نمودند.

ولیکن خداوند می فرماید:

 « إنّهم یکیدونَ کیداً و أکید کیداً فمهّل الکافرین أمهلهم رویداً »

_ آنها نیرنگ می کنند ، من نیز تدبیری کنم . پس کافران را مهلتی بده ؛ اندکی مهلت ده. 

و این به یقین ، معجزات باری تعالی است که پس از شش قرن از حکم ظالمان و جائران به او و اهل بیتش ، این چنین فضائل و مناقبش پدیدار گردد و

هرگز عباسیان کمتر از گذشتگانشان از امویان نبودند در ظلم و کینه توزی و حسد و کشتار اهل بیت پیامبر.

ابو فراس حمدانی در این میان گوید:

 « ای فرزندان عباس! هرگز فرزندان حرب ( بنی امیه ) بیش از شماها ستم بر آن بیت پیامبر روا نداشتند ؛ هر چند آن ستم ها خیلی سهمگین و دردناک بود.

شما چقدر خیانت آشکار در دین کردید و چه قدر خونهای پاک سلاله ی رسول خدا را ریختید و باز هم خود را پیروان او می پندارید ، در حالی که خون فرزندان

پاک و مطهرش می چکد از چنگهایتان .» 

پس اگر با این حال ، از لابه لای آن تیرگی ها و ابرهای تاریک ، آن همه احادیث روشن بیافزود ، برای این است که خداوند می خواهد حجت خود را بر مردم

کامل سازد و دیگر پس از این بهانه ای برای کسی نماند.

و علی رغم این که ابوبکر نخستین خلیفه بود و آن همه نفوذ و قدرت داشت و هرچند حکومت بنی امیه دست مزدهای فراوان و رشوه های کلان برای کسانی

قرار داده بود که در حق ابوبکر و عمر و عثمان ، روایت ها جعل کنند و علی رغم آن همه فضیلت های دروغین بیشمار که درباره ی ابوبکر ساختند که صفحات

کتاب ها را تاریک و سیاه کرده است ، با این حال ، به اندازه ی یک صدم ناچیزی از فضیلت های امام علی هم نتوانست برسد.

از آن گذشته ، اگر شما احادیث روایت شده درباره ی ابوبکر را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهید ، می بینید که هرگز با آن همه کارهای ضدو نقیضی که انجام داده

نمی خواند و هیچ عقل و شرعی آنها را نمی پذیرد.

و قبلا توضیح این مطلب در تفسیر حدیث « وزن ایمان ابوبکر » گذشت. قطعا اگر پیامبر این چنین ایمانی را برای ابوبکر می پذیرفت ، اسامة بن زید را امیر و

فرمانده او قرار نمی داد و در شهادت دادن به نفع او ، همانگونه که درباره ی شهدای اُحد شهادت داده ، امتناع نمی ورزید و نمی فرمود:
 
« نمی دانم پس از من چه خواهی کرد! »
 

تا آنجا که ابوبکر را به گریه واداشت.

و علی بن أبی طالب را پشت سر او نمی فرستاد که « سوره ی برائت » را از او بگیرد و او را از تبلیغ آن منع نمی کرد و روز خیبر ، برای دادن پرچم به فرد

شایسته ای ، نمی فرمود:

  « فردا پرچم را به دست مردی می سپارم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند . قهرمان نبرد است و

هرگز فرار نمی کند و خداوند قلبش را با ایمان ، آزمایش کرده است. »
 

و آن گاه پرچم را به علی داد و به او نداد.

و اگر خداوند می دانست که ابوبکر بر چنین درجه ی والایی از ایمان قرار دارد و ایمانش برتر از ایمان تمام امت محمّد است ، هرگز او را تهدید به حبط و

بطلان اعمالش نمی کرد ، وقتی که صدایش را بالاتر از صدای پیامبر نمود.

و اگر علی بن ابیطالب و دیگر اصحابی که پیروی از او کردند ، می دانستند که ابوبکر بر چنین قله ی بلندی از ایمان قرار دارد ، بر آنها جایز نبود که از بیعتش

سر باز زنند و اگر حضرت زهرا می دانست که ابوبکر دارای چنین مقام والایی از ایمان است ، بر او خشم نمی کرد و از سخن گفتن با او و جواب سلامش

امتناع نمی ورزیدو علیه او ، پس از هر نماز ، دعا نمی کرد و حتی حضور او را بر جنازه اش _ طبق آنچه در وصیتش آمده _ منع نمی کرد و اگر ابوبکر خود را

چنان یافته بود ، خانه ی فاطمه را بازرسی نمی نمود ، هر چند آن را برای جنگ بسته بودند ، و فجائه سلمی را نمی سوزاند و روز سقیفه ، خلافت را بر

عهده ی یکی از آن دو نفر ، عمر یا ابوعبیده می گذاشت.

کسی که این درجه از ایمان را دارا است و ایمانش بر ایمان تمام امت سنگین تر است ، در واپسین لحظات زندگی ، از آنچه درباره ی فاطمه انجام داده و از

سوزاندن فجائه ی سلمی و از گرفتن خلافت ، پشیمان نمی شود و هیچ وقت آرزو نمی کند که از بشر نباشد و یا یک مویی یا سرگین شتری باشد . آیا

ایمان چنین شخصی ، معدل با ایمان تمام امت اسلامی ، بلکه بیشتر از آن است ؟!

و اگر آن روایت را که می گوید « اگر می خواستم خلیل و دوستی صمیمی برای خود بگیرم ، ابوبکر را برمی گزیدم » مورد بررسی قرار دهیم ، آن هم با

روایت قبلی فرقی ندارد . ابوبکر کجا بود روز « مواخات صغری » در مکه ، پیش از هجرت و روز « مواخات کبری » در مدینه ، پس از هجرت ، که

هر دو روز ، پیامبر علی را به اخوت بر گزید و به او فرمود :

« تو برادر من در دنیا و آخرت هستی » و هیچ اعتنایی به ابوبکر نکرد ، بلکه او را از برادری و اخوت در آخرت محروم کرد ، همچنان که از دوستی محرومش

نمود . و من بنای بر طولانی شدن موضوع را ندارم . لذا ، به همین دو نمونه بسنده می کنم که از کتاب های اهل سنت نقل کردم و اما شیعیان ، اصلا چنین

روایت هایی را نمی پذیرند و دلیل های روشنی دارند که این روایت ها ، در دوران پس از ابوبکر جعل شده است.

حال اگر از فضائل بگذریم و به سیئات و بدی ها روی آوریم ، یک گناه یا سیئه را از علی بن أبی طالب در کتاب های دو گروه نمی یابیم. در صورتی که برای

دیگران ، بدی ها و تبهکاری های زیادی در کتابهای اهل سنت ، مانند « صحاح » و کتاب های سیره و تاریخ سراغ داریم.

بنابراین ، اجماع فریقین تنها مخصوص علی است ، چنانکه تاریخ تاکید دارد بر این که بیعتی راستین در تاریخ تحقق نپذیرفته است ، جز با علی . زیرا خود

حضرت امتناع ورزید و مهاجرین و انصار بر آن اصرار کردند و عده ی کمی هم که بیعت نکردند ، حضرت آنان را مجبور ننمود . ولی بیعت ابوبکر امری ناگهانی

بوده است که به گفته ی عمر ، خداوند شرش را از سر مسلمین کوتاه کند و خلافت عمر به وصیت و سفارش ابوبکر بوده و اما خلافت عثمان که یک

مسخره ی تاریخی است . چرا که عمر شش نفر را برای خلافت انتخاب کرد و آنان را مجبور ساخت که باید یک نفر را از میان خود برگزینند و گفت :

اگر چهار نفر اتفاق نظر داشتند و دو نفر مخالفت کردند ، آن دو را بکشید و اگر دو گروه شدند ، سه نفر در یک سوی و سه نفر در طرفی دیگر ، پس آن

گروه سه نفری که عبد الرحمن بن عوف با آنها است ، اولویت دارد . و اگر مدتی گذشت و هر شش نفر به نتیجه ای نرسیدند ، همه را بکشید!!! و این

داستانی است عجیب و غریب.


نکته ی اصلی در این است که عبد الرحمن بن عوف علی را انتخاب کرد و با او شرط نمود که با کتاب خدا و سنت رسولش و سنت شیخین ، ابوبکر و عمر ،

بر آنها حکومت کند . ولی علی این شرط را رد کرد و عثمان آن را پذیرفت . پس عثمان خلیفه شد و علی از آنجا خارج شد ، در حالی که قبلا نتیجه ی شورا

را می دانست و در خطبه ی شقشقیه ، آن را توضیح داده است.

پس از علی ، معاویه بر حکومت چیره گشت و آن را تبدیل به امپراطوری قیصری نمود که در میان بنی امیه دست به دست بگردد و پس از آنان بنی عباس

آمده و هر یک به فرزند خود واگذار می نمود و هیچ خلیفه ای نبود ، جز با وصیت خلیفه ی قبلی یا با قدرت شمشیر و زور و هرگز بیعت درستی در تاریخ

اسلام ، از عهد خلفا تا عهد کمال آتاتورک ، که خلافت اسلامی را از بین برد ،صورت نگرفته است ؛ به این معنی که اجماع مسلمین در آن باشد و

هیچ زور و قدرتی در آن وجود نداشته باشد و امری ناگهانی و غیر مترقبه هم نباشد ، جز در مورد امیرالمومنین ، علی بن أبی طالب.



4- روایت های وارده در باره ی علی ، پیروی از او را واجب دانسته است


از جمله روایت هایی که مرا ملزم و ناچار به پیروی از امام علی کرد ، روایت هایی است که در صحاح اهل سنت آمده و صحتش را به اثبات رسانده و شیعیان

دهها برابر آن را در کتابهای خود آورده اند و من هم چون گذشته ، مورد استناد قرار نمی دهم ، جز روایت هایی که هر دو گروه بر آن اجماع و اتفاق نظر دارند.

از جمله ی این احادیث :

الف - حدیث « أنا مدینة العلم و علی ّ بابها .»

این حدیث به تنهایی کافی است که رهبری را پس از پیامبر مشخص کرده و ضرورت پیروی از او را بیان نماید . زیرا عالم و دانشمند ، سزاوارتر به پیروی است .

یعنی سزاوارتر است از جاهل و نادان برای تبعیت و پیروی. خداوند می فرماید:

 « قل هل یستوی الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون »

_ بگو آیا یکسانند کسانی که عالمند و کسانی که جاهل و نادانند؟ 

و می فرماید:

 « أفمن یهدی إلی الحق ّ أحقّ أن یتّبع امن لا یهدی إلاّ أن یهدی ، فما لکم کیف تحکمون »

_ آیا کسی که به سوی حق رهبری می کند ، سزاوارتر از پیروی است یا کسی که هدایت نمی کند ، مگر آن که خود هدایت شود .

پس شما را چه شده است ، چگونه قضاوت می کنید؟! 

پر واضح است که عالم همان کسی است که هدایت می کند و جاهل است که باید هدایت شود و از هر کس به هدایت نیازمندتر است.

و در این میان ، تاریخ برای ما به ثبت رسانده که امام علی ، اعلم تمام اصحاب _ علی الإطلاق _ بوده است و در مسائل سخت و دشوار ، به او رجوع می کردند

و هرگز کسی ندیده است که علی به یکی از اصحاب مراجعه کند .

این ابوبکر است که می گوید : « خدا مرا برای مشکلی نگه ندارد که ابوالحسن مرا درنیابد و به دادم نرسد.»

و این عمر است که می گوید : « اگر علی نبود ، همانا عمر هلاک شده بود.»

و این ابن عباس است که می گوید : « علم من و علم اصحاب محمّد کجا و علم علی کجاست ، جز این که قطره ای در هفت دریا باشد.»

و این خود امام علی است که می گوید:

« از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید . به خدا قسم اگر از هر چیز که واقع می شود تا روز قیامت بپرسید ، من به شما خبر خواهم داد.

از کتاب خدا بپرسید که به خدا سوگند ، من بیش از همه می دانم که شب نازل شده یا روز، در دشت بوده است یا در کوه .»


در حالی که ابوبکر وقتی از او می پرسند « أبّ » در آیه ای که می فرماید:

 « وفاکهة و أبّاً ، متاعاً و لأنعامکم.» 

چه معنی دارد ، ابوبکر پاسخ می دهد : چه آسمانی بر من سایه می افکند و چه زمینی مرا در بر می گیرد که درباره ی کتاب خدا چیزی گویم که از آن بی خبرم.

و این عمر بن خطاب است که می گوید: « همه ی مردم از عمر فهمیده ترند ، حتّی بانوان »

و از او درباره ی یکی از آیات قرآن سوال می شود ، برسوال کننده نهیب داده و او را به قدری با تازیانه می زند که بدنش به خون می افتد. و آنگاه می گوید:

 « لا تسالوا عن اشیاء أن تبدّلکم تسوّکم»

_ از چیزهایی سوال نکنید که هر وقت معلوم شود ، به زیانتان خواهد بود. 

و از « کلاله » از او پرسیدند ، معنایش را ندانست .

طبری در تفسیر خود ، از عمر نقل کرده که گفت: « اگر معنای کلاله را می دانستم ، برایم بهتر بود از این که کاخ های شام از آن من باشد.»

ابن ماجه در سنن خود از عمر بن خطاب نقل کرده که گفت : « سه چیز است که اگر پیامبر آنها را توضیح داده بود، برای من از دنیا و مافیها ارزشمندتر بود:

کلاله و ربا و خلافت ! »

سبحان الله ! محال است که پیامبر از این سه چیز سکوت کرده باشد و آنها را توضیح نداده باشد.



ب- حدیث « یاعلی! أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلاّ لا نبیّ بعدی»

این حدیث بر خردمندان پوشیده نیست که دارای چه ویژگی هایی برای امیر المومنین علی است ، از نظر وزارت ، جانشینی ، و خلافت ، همانگونه که

هارون ، وصی و وزیر و جانشین موسی بود در غیابش و هنگامی که برای میقات پروردگارش رفته بود ، در این جا هم به همان معنی است و نسخه ای

از همان اصل است ، جز این که پیامبری در هارون بود و در علی نیست ، که این را هم خود حدیث مستثنایش کرده و در این حدیث نیز نهفته است که

علی برتر و افضل اصحاب است و هیچ کس جز پیامبر ، از او برتر نیست.


ج - حدیث « من کنت مولاه فهذا علی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله و أدر الحقّ معه حیث دار »

این حدیث به تنهایی کافی است برای ابطال و رد ادعاهایی که ابوبکر و عمر و عثمان را ترجیح می دهد بر آن کس که پیامبر او را ولیّ مومنین پس از

خود نصب و تعیین نموده است و هیچ اعتباری ندارد سخن آنان که « ولایت » را به معنای دوستی و « ولیّ » را به معنای دوست گرفته اند. زیرا این

معنی از معنای اصلی ، که هدف پیامبر بود ، به دور است . رسول خدا هنگامی که در آن گرمای شدید ، به عنوان سخنرانی و خطبه ایستاد و در جمع

مردم با صدای بلند فرمود:

« آیا شهادت نمی دهید به این که من از مومنین ، به خودشان اولی تر و سزاوار ترم ؟ »

پاسخ دادند : « آری ! ای رسول خدا ! » آنگاه فرمود:

 « پس هر که من مولای اویم ، علی مولایش است ... » 

و این نصّ واضح و آشکاری است در جانشین قرار دادن علی بر امتش و بر انسان پاک سیرت خردمند دادگر روا نیست ، جز پذیرش این معنی و رد توجیه

ها و تاویل های زورگویان که برای حفظ آبروی اصحاب ، معنای « ولیّ » را در این روایت ، به معنای محب آورده اند ؛ چرا که حفظ کرامت پیامبر بالاتر از

حفظ آبروی اصحاب است و اگر آن معنی را آوردند ، در حقیقت پیامبر را به مسخره گرفته اند که در آن گرمای سوزان توان فرسا ، مردم را جمع کند و به

آنها بگوید که علی دوستدار و تعیین کننده ی مومنین است ...

این مفسران که نصوص خدشه ناپذیر را برای حفظ آبروی بزرگانشان تاویل می کنند ، چه تفسیری دارند برای مجلس جشن و تهنیتی که حضرت رسول ،

پس از پایان سخنرانی برقرار کردند و نخست از همسرانشان خواستند که به علی ، برای این منصب تبریک و تهنیت بگویند ، سپس ابوبکر و عمر آمدند

و به او گفتند: « آفرین ، آفرین بر تو ای فرزند ابوطالب ، تو امروز مولای هر مومن و مومنه ای شدی. » و تاریخ گواه است که تاویل کنندگان دروغ گویند ،

پس ای وای برآنها از آنچه با دست هایشان می نگارند . خداوند می فرماید:

 « و إنّ فریقاً منهم لیکتمون الحقّ و هم یعلمون »

_ گروهی از آنان هستند که حق را کتمان می کنند و پنهان نگه می دارند ، درحالی که به حق آگاه و عالمند.
 


د_ حدیث « علیّ منی و أنا من علی . ولا یوذی عنّی إلاّ أنا و علی.»

این حدیث شریف نیز تصریح دارد به این که امام علی ، تنها کسی است که رسول خدا او را به جانشینی خود برگزیده است و این سخن را روزی فرمود

که علی را همراه با سوره ی برائت در روز حج اکبر به جای ابوبکر فرستاد ( که سوره را تبلیغ کند و به مردم برساند) و ابوبکر برگشت ، در حالی که می

گریست و می گفت : ای رسول خدا ، به من هم اجازه بده که مطلبی را از سوی تو بیان کنم . حضرت فرمود:

 خداوند به من دستور داده است که یا خودم، و یا علی به جای من ، مطلبم را ادا نماید. ( یعنی علی سخنگوی من است.) 

و این شباهت دارد به سخنی که پیامبر در مناسبت دیگری به علی فرمود:

 ای علی ، تو هستی برای امتم بیان می کنی آنچه پس از من درباره اش اختلاف کنند. 

پس اگر کسی جز علی نیست که سخنگوی پیامبر باشد و او است که اختلاف های امت را پس از پیامبر حل و فصل می کند، چگونه ممکن است

کسی بر او تقدم و برتری داشته باشد که معنای « أبّا» را نداند و یا این که معنای « کلاله » را نداند؟ این به جان خودم ، از مصیبت هایی است که

بر این امت نازل شد و او را از انجام وظیفه ای که خدایش تعیین فرموده بود ، بازداشت. و هیچ اعتراض و اشکالی برخدا و رسولش و امیرالمومنی ،

علی بن ابیطالب نیست ؛ بلکه اعتراض بزرگ به آنانی است که نافرمانی کرده و احکمام را تغییر دادند. خداوند می فرماید:

 « و إذا قیل لهم تعالوا إلی ما انزل الله و إلی الرّسول ، قالوا حسبنا ما وجدنا علیه آبائنا أو لو کان آباوهم لا یعلمون شیئا ولایهتدون »

_ و اگر به آنها گفته شود بیایید به آنچه خدا نازل کرده و به آنچه پیامبرتان دستور می دهد سر تسلیم و اطاعت فرود آرید ، می گویند :

ما را بس است آنچه پدرانمان بر آن بودند و به آن معتقد بودند . آیا باز هم باید از پدرانشان پیروی کنند ، هرچند که آنان چیزی را نمی دانستند

و راهنمایی نشده بودند؟
 

ه - حدیث دار

در روز انذار ، پیامبر اکرم اشاره به علی فرمود:

 « إنّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی من بعدی. فاسمعوا له و أطیعوا »

این برادر من ، وصی من ، و جانشین من بعد از من است . پس به او گوش فرا دهید و از او اطاعت نمایید. 

این حدیث نیز از حادیث صحیح و درست است که مورخان آن را در آغاز بعثت پیامبر نقل کرده و یکی از معجزات آن حضرت به شمار آورده اند. ولی سیاست ،

همه ی حقایق و رویدادها را وارونه جلوه داد و عوض کرد و هیچ شگفتی در آن نیست ، چرا که آنچه در آن دوران تیره و تاریک به وقوع پیوست ، امروز در عصر

روشنایی تکرار می شود. این محمّد حسنین هیکل است که تمام حدیث را در کتابش ، حیاة محمّد ، در صفحه ی 104 از چاپ اول سال 1354 هجری قمری ،

آورده است و در چاپ دوم و پس از آن در چاپ های دیگر، این جمله ی حضرت را که می فرماید « وصیّی و خلیفتی من بعدی» حذف کرده است!! و همچنین

از کتاب تفسیر طبری ، ج 19 ، ص 121 ، این جمله را حذف کرده اند و به جای آن ، کلمات دیگری از خودشان گذاشته اند!! غافل از اینکه طبری همین روایت

را در تاریخ خودش ، ج 2، ص 319 ، به طور کامل نقل کرده است . ببین چگونه سخنان را تغییر می دهند و تحریف می نمایند و رویدادها را وارونه نشان می دهند ،

گویا می خواهند نور الهی را با دهانشان خاموش کنند .

  ولی خداوند نور خود را کامل کرده و روشن می سازد؛ هرچند کافران را خوش نیاید. 

در خلال بررسی و بحثم ، خواستم به اصل قضیه آگاه شوم . لذا ، در جستجوی چاپ اول کتاب حیاة محمّد تلاش زیادی نمودم وبحمد الله ، پس از زحمت و رنج

فراوانی ، آن را به دست آوردم و خیلی برایم گران تمام شد . ولی به هر صورت ، بر آن تحریف آگاه شدم و بیش از پیش یقین پیدا کردم که بدسگالان و تبهکاران ،

پیوسته در تلاشند که حقایق ثابت و روشن را بزدایند ، تا این که مدرکی قوی در دست دشمنانشان ! نباشد. ولی حقیقت جوی با انصاف ، هنگامی که بر این

تحریف ها و حق کشی ها آگاه می شود ، از آنها بیشتر دور می گردد و تردیدی برایش نمی ماند که آنها هیچ دلیل و برهانی جز مردم را به گمراهی کشاندن

و آنها را فریب دادن و حقایق را ، به هر قیمتی که شده ، واژگونه نمودن ، ندارند و همانا نویسندگان زیادی را به مزدوری گرفتند تا آنچه هوسشان اقتضا می کند ،

درباره ی شیعیان و سبّ و شتم و تکفیر آنها ، مقاله ها و کتاب هایی بنویسند و کوشش های عاجزانه ی خود را در راه دفاع باطل از آبروی برخی از اصحاب مرتد

و به قهقرا بازگشته ای که پس از رسول خدا حق را با باطل عوض کردند ، ادامه دهند.

راست گفت خدای بزرگ ، که فرمود:

 « کذلک قال الّذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم ، قد بیّنا الآیات لقوم یوقنون »

_ همچنین ، گفتند آنها که پیش از آنان بودند و مانند سخن اینها را بازگو کردند ، قلب هایشان به هم شباهت دارد و ما به تحقیق ،

آیات خود را برای کسانی که یقین و باور دارند ، بیان کردیم.
 


[align=left]ادامه دارد ... 
 تصویر 
Iron
Iron
پست: 371
تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 42 بار
سپاس‌های دریافتی: 446 بار

پست توسط زهـرا »

( ادامه ... )

 « احادیثی که پیروی از اهل بیت را واجب می داند »
 


حدیث ثقلین


رسول خدا فرمود:

 « یا أیّها النّاس ، إنّی ترکت فیکم ما أن أخذتم به لن تضلّوا ، کتاب الله و عترتی »

ای مردم ، من در میان شما گذاشتم چیزی را که اگر از آن پیروی کنید ، هرگز گمراه نمی شوید : کتاب خدا و خاندانم ، اهل بیتم. 

و همچنین فرمود:

 « به زودی فرستاده ی پروردگارم می آید و من دعوت حق را اجابت می کنم و همانا در میان شما دو چیز سنگین و گرانبها به جای می گذارم ؛ اوّل آنها

کتاب خدا است که در آن هدایت و نور است ، و دوم ، اهل بیتم . شما را به خدا ، اهل بیتم را از یاد نبرید . شما را به خدا ، اهل بیتم را فراموش نکنید. » 

و اگر با دقت بنگریم در این حدیث شریفی که در صحاح اهل سنت آمده است ، می بینیم که تنها شیعیان هستند که پیروی از ثقلین

( کتاب خدا و عترت پاک پیامبر ) کردند. ولی دیگران تبعیت از سخن عمر نمودند که گفت : « ما را کتاب خدا بس است .» و ای کاش از کتاب خدا

تبعیت می کردند ، بی آنکه آن را تاویل های باطل و طبق هواهای نفسانی خود بکنند و اگر عمر خود از کتاب خدا معنای « کلاله » را ندانست و آیه ی

تیمم را نفهمید و بسیاری دیگر از احکام را درک نکرد ، پس چه رسد به آنان که پس از او آمده و بدون اجتهاد ، از او تقلید کردند و نظرات و اجتهادات او را در آیات

قرآنی پذیرفتند؟ قطعا پاسخ مرا با این حدیث که خودشان روایتش کرده اند می دهند و آن این که : « در میان شما ، کتاب و سنتم را باقی گذاشتم. »

و این حدیث _ اگر صحیح باشد _ در معنی صحیح است . زیرا معنای عترت در حدیث ثقلین ، که قبلا ذکرش گذشت ، همان رجوع به اهل بیت است تا :

اوّلاً - سنت پیامبر را به مردم ابلاغ کنند و روایت هایی درست و صحیح از آن حضرت نقل نمایند ، چرا که اهل بیت منزه از دروغند و خداوند با

آیه ی تطهیر آنها را معصوم دانسته.

ثانیاً - برای این که معانی آیات و مقاصد الهی را تفسیر نمایند ، زیرا کتاب خدا به تنهایی کافی نیست و چه بسیارند گروههایی که با کتاب خدا

استدلال می کنند و خود در گمراهی اند . از پیامبر اکرم نقل شده که فرمود: « ای بسا قاری قرآن که قرآن او را لعن می کند.» کتاب خدا ساکت است

و آیات را می شود بر وجوه زیادی حمل کرد و قرآن دارای محکمات و متشابهات است و برای فهم درکش ، باید به راسخین در علم رجوع کرد، همانطور

که در عبارت قرآن آمده ؛ و به اهل بیت باید رجوع کرد ، همانطور که در تفسیر نبوی آمده است.

بنابر این ، شیعه همه چیز را به ائمه ی معصومین ارجاع میدهند و تنها در مواردی که نصّی وجود نداشته باشد اجتهاد می کنند. ولی ما همه چیز را به

اصحاب رجوع می دهیم ؛ چه در مورد تفسیر قرآن و یا تفسیر سنت پیامبر و احادیث وارده . و این درحالی است که احوال و اوضاع اصحاب و کارها و رفتارها

و استنباط ها و بدعت ها و اجتهاد هایشان را در مقابل نصّ ، که متجاوز از صدها مورد است ، دانستیم . بنابراین ، بعداز آنچه از آنها سر زده است ، نمیتوان

به آنان تکیه کرد و احکام را از آنان اخذ نمود.

و اگر از علمایشان بپرسیم کدام سنت را پیوری می کنید ، قطعا پاسخ می دهند: سنت پیامبر ! ولی واقعیت تاریخ ، آن را رد می کند. زیرا روایت کرده اند

که پیامبر خود فرموده است : « بر شما باد به سنت من و سنت خلافی راشدین بعد از من . پس عاقلانه از آنها پیروی کنید! » و در این صورت ،

سنتی کهمورد پیروی آنها قرار می گیرد ، غالبا سنت راشدین است و حتی سنت پیامبر را از راه همین افراد به دست آورده اند و این در جایی است که در

صحاحمان نقل کرده ایم که پیامبر اصحاب را از نوشتن سنتش منع نمود تا با قرآن آمیخته نگردد! و چنین کردند ابوبکر و عمر در دوران خلافتشان . پس دیگر

جایی برای این قول پیامبر باقی نمی ماند که فرمود: « ترکتم فیکم سنتی » ؛ من سنت خود را در میان شما باقی گذاردم.

و آنچه از نمونه ها در این بحث ذکر کردم _ و آنچه ذکر نکردم چندین برابر است _ کافی است که این حدیث را رد کند . زیرا سنت ابوبکر و عمر و عثمان ،

متناقض و مخالف سنت رسول خدا است و آن را باطل می کند؛ همانطور که روشن و واضح است.



نزاع فاطمه ی زهرا با ابوبکر


اولین حادثه ای که فورا پس از وفات رسول خدا رخ داد و اهل سنت و تاریخ نگاران ، آن را به رشته ی تحریر درآوردند، نزاع فاطمه ی زهرا با ابوبکر بود

که ابوبکر با حدیث « ما پیامبران میراثی از خود به جای نمی گذاریم و آنچه از ما باقی می ماند صدقه است » ، بر او احتجاج کرد. و فاطمه ی زهرا ،

با استناد به کتاب الهی ، این حدیث را تکذیب و باطل نمود و پس از اثبات آنه ، بر ابوبکر احتجاج کرد که ممکن نیست پدرش ، رسول خدا ، کتاب خدا را

نقض و مخالفت کند؛ همان کتابی که بر خودش نازل شده و در آن می فرماید:

 « یوصیکم الله فی أولادکم ، للذّکر مثل حظّ الانثیین. »

_ خداوند به شما سفارش می کند درباره ی فرزندانتان . پس برای هر پسری ، مانند بهره ی دو دختر است. 

و این عمومیت و کلیت دارد و شامل پیامبران و غیر پیامبران می شود و همچنین احتجاج کرد بر او بر سخن خداوند که می فرماید:

 « و ورث سلیمان داود »

_ و سلیمان وارث داود شد. 

و هر دوی این ها پیامبر بوده اند. و فرمود:

 « فهب لی من لدنک ولیاً یرثنی و یرث من آل یعقوب و أجعله ربّ رضیّاً »

خداوندا به من فرزندی عطا فرما که از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد و او را _ ای پروردگار من _ پسندیده ساز. 



مخالفت ابوبکر با عمر


و امّا دومین حادثه ای که برای ابوبکر ، در آغازین روزهای خلافتش رخ داد و تاریخ نویسان اهل سنت آن را به ثبت رساندند ، آن بود که ابوبکر

با نزدیکترین افراد به خویش ، یعنی عمر بن خطاب ، مخالفت کرد.

خلاصه ی ماجرا این است که ابوبکر بنا داشت با افرادی که از زکات دادن امتناع کرده بودند بجنگد و آنها را به قتل برساند . ولی عمر با او مخالفت کرده ،

گفت : با آنان نجنگ . زیرا شنیدم پیامبر را می فرمود: « مأموریت پیدا کردم با مردم کارزار کنم ، تا این که بگویند لا إله إلاّ الله ، محمّد رسول الله ، پس

هر که این را گفت ، مالش و جانش از نظر من در امان خواهد بود و حسابش با خدا است.»


متن این روایت را مسلم در صحیحش آورده است که آمده :

« روز خیبر ، حضرت رسول پرچمی را به علی داد . علی گفت : ای پیامبر! بر چه چیزی با آنها کارزار کنم؟» حضرت فرمود:

 « با آنان بجنگ تا وقتی که شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمّد بدهند. پس اگر چنین شهادتی دادند ، اموال و جانشان در امان تو

خواهد بود؛ مگر آنچه به حق گرفته شود و حساب و عقابشان با خداوند است. »
 

ولی ابوبکر با این احادیث قانع نشد و گفت : « به خدا قسم ، با آنان که بین نماز و روزه فرق می گذارند ، می جنگم . زیرا زکات حقی است که از اموال باید

گرفته شود. » و یا این که گفت: به خدا قسم ، اگر زکاتی که به پیامبر می پرداختند ، از من باز دارند ، بر آن باز داشتن با آنان به شدت می جنگم .»

و عمر پس از آن قانع شد و گفت: « همین که دیدم ابوبکر بر آن امر مصمم است ، خوشوقت شدم. »

من نمی دانم چگونه گروهی در مخالفت با سنت پیامبرشان خوشوقت می شوند ؟ این تأویلشان فقط برای این بود که بهانه ای در جنگ و کارزار با

مسلمانان داشته باشند ؛ همان مسلمانانی که خداوند قتلشان را در قرآن خود روا ندانسته و حرام کرده است. می فرماید:

 « یا أیّها الّذین آمنوا ، إذا ضربتم فی سبیل الله فتبیّنوا و لا تقولوا لمن الففی الیکم السّلام لست مومناً تبتغون عرض الحیاة الدنیا ،

فعند الله مغانم کثیره ، کذلک کنتم من قبل ، فمنّ علیکم فتبیّنوا إنّ الله کان بما تعملون خبیراً »


_ ای مومنان ، هنگامی که برای جهاد در راه خدا می روید ، خوب تحقیق کنید و به آن کس که اظهار اسلام کرده تسلیم شما می باشد ، نگویید که

تو مومن نیستی ( تا از این راه مال و جانش را بر خود حلال کنید )و از متاع زندگی دنیا بهره ای ناچیز ببریدو بدانید که غنیمت های بزرگ نزد خدا است .

شما هم در گذشته ، اسلامتان چیزی جز تسلیم نبود. ولی خداوند بر شما منت نهاد . پس باید خوب تحقیق کنید و بدانید که خداوند بر تمام کارها و

اعمالتان آگاه است . 

از آن گذشته ، آنهایی که حاضر نشدند زکات خود را به ابوبکر بدهند ، هرگز وجوب زکات را منکر نشده بودند. ولی مقداری تاخیر در پرداختن زکات کردند ،

تا قضیه ی خلافت برای آنها روشن گردد.

شیعیان می گویند که این ها ناباورانه ، مواجه خلافت ابوبکر شدند و در میان آنان ، کسانی بودند که همراه با پیامبر در « حجة الوداع » بودند و خود از زبان

پیامبر ، مساله ی جانشینی علی بن أبی طالب را شنیده بودند. لذا ، مقداری صبر کردند تا حقیقت قضیه برایشان معلوم شود . ولی ابوبکر که

می خواست آن قضیه ی اصلی فاش نشود و آنها را از انگیزه شان به زور باز دارد ، دست به چنین کشتاری زد.


من بدون این که این مطلب شیعیان را استدلال یا تایید کنم ، قضیه را برای هر کس که در جستجوی حقیقت است رها می کنم تا خود بحث و بررسی نماید.

ولی با این حال ، از قلم نمی اندازم داستان ثعلبه را که در دوران حضرت رسول رخ داد و ثعلبه از آن حضرت خواست که برایش دعا کند تا ثروتمند گردد و در

این امر اصرار فراوان نمود و با خدا پیمان بست که صدقه و زکات را خواهد داد . حضرت دعایش کرد و خداوند از فضل و کرمش ، او را ثروتمند نمود تا حدی که

مدینه و اطراف آن ، برایش تنگ بود . زیرا شتر ها و گوسفندان زیادی به دست آورد و لذا ، کم کم از محضر پیامبر و مسجد دور شد و کار به جایی رسید که

حتی به نماز جمعه هم حاضر نمی شد. و هنگامی رسول خدا افرادی را برای گرفتن زکات به سوی او فرستاد ،امتناع ورزید و چیزی به آنها نداد و گفت:

این همان جزیه است ، یا این خواهر جزیه است! و حضرت رسول با او نجنگید و دستور به قتلش نیز نداد ولی خداوند درباره اش این آیه را نازل فرمود:

 « و منهم من عاهد الله لئن آتا نا من فضله لنصدقنّ و لنکوننّ من الصّالحین فلمّا أتاهم من فضله ، بخلوا به و تولّوا و هم معرضون .»

_ و از آنان کسانی هستند که با خدا عهد کردند که اگر خدا از لطف خویش به ما عطا کند و ثروت زیادی به ما بدهد ، قطعا ما صدقه و زکات خواهیم داد

و از شایستگان خواهیم بود. ولی وقتی که خداوند از لطف و کرمش به آنها عطا کرد ، بخل ورزیدند و روی برگردانده و از اعراض کنندگان شدند. 

ثعلبه پس از نزول این آیه ، با دیده ای گریان نزد پیامبر آمد و از او خواست زکاتش را بپذیرد ولی حضرت _ طبق روایت _ امتناع کرده ، از او نپذیرفت .

پس اگر واقعا ابوبکر و عمر پیرو سنت پیامبر بودند ، این مخالفت و ریختن خون مسلمانان بی گناه ، به صرف نپرداختن زکات ، برای چه بود؟ و آنان که

می خواهند بهانه ای برای ابوبکر درست کنند و دست و پا می کنند که اشتباهش را جبران نمایند که زکات را تاویل کرده که حق مال است ، پس از

داستان ثعلبه که زکات را انکار کرد و آن را جزیه به حساب آورد ، دیگر هیچ عذر و بهانه ای برای آنان باقی نمی ماند و کسی چه می داند شاید ابوبکر ،

دوستش عمر را به ضرورت به قتل آنان که به او زکات نپرداختند قانع کرده بود ، تا این که دعوت آنان را در کشور پهناور اسلامی ، برای زنده نگه داشتن

حدیث غدیر که علی را به خلافت نصب کرده بود ، خنثی نمایند و این چنین بود که عمر از کشتار آنان اظهار خرسندی نمود. چرا که او کسی

بود که تهدید به قتل و سوزاندن کسانی کرد که در خانه ی فاطمه جمع شده و از بیعت امتناع کرده بودند.


 « داستان خالد بن ولید » 


اما سومین حادثه ای که در اوایل خلافت ابوبکر برایش اتفاق افتاد و با عمر مخالفت ورزید و برخی از آیات و روایات را تاویل کرد ، داستان خالد بن ولید بود

که مالک بن نویره را ظالمانه به قتل رساند و در همان شب با همسر مالک ، زنای به عنف کرد . و عمر به خالد می گفت : « ای دشمن خدا ! یک نفر

مرد مسلمان را کشتی ، آنگاه به همسرش شبیخون زدی. به خدا قسم سنگسارت می کنم. »


ولی ابوبکر از خالد دفاع کرد و گفت : « او را رها کن ، عمر ! او تاویل کرده و تاویلش اشتباه درآمده است . پس چیز دیگری درباره ی خالد نگو !! »

و این رسوایی دیگری است که تاریخ برای یکی از بزرگان اصحاب ثبت می کند !! و ما هم هر وقت نامش را می بریم ، با کمال احترام و قدسیت از او یاد

می کنیم و او را لقب « سیف الله المسلول » می دهیم !!

من چه می توانم بگویم درباره ی یکی از اصحاب ، که چنان کارهای زشتی را مرتکب می شود؟ مالک بن نویره ، این صحابی جلیل القدر ، و بزرگ خاندان

بنی تمیم و بنی یربوع را که در جوانمردی و سخاوت ، و شجاعت ضرب المثل شده بود ، به قتل می رساند . و مورخین نوشته اند که خالد فریب داد مالک

و یارانش را و بعد از آن که سلاح ها را بر زمین نهاد و با آنان مشغول نماز جماعت شد ، خود و اصحابش با طناب های محکم آنان را بستند و در میانشان

لیلی ، دختر منهال _ همسر مالک _ بود که وی یکی از مشهورترین زنان عرب در زیبایی بود و گفته اند که از او زیباتر دیده نشده و

خالد شیفته ی جمالش شد.

مالک به خالد گفت : ما را نزد ابوبکر بفرست تا خود او در مورد ما قضاوت و حکم کند و در این بین ، عبد الله بن امر و ابو قتاده ی انصاری دخالت کرده و

به خالد اصرار کردند که آنان را نزد ابوبکر بفرستد . ولی خالد رد کرد و گفت : « خدا مرا زنده نگذارد ، اگر او را نکشم .»

ناگهان مالک نگاهی به همسرش لیلی انداخت و به خالد گفت : او مرا به کشتن داد . ( یعنی زیبایی همسرم تو را وادار به کشتن من کرد )

فورا خالد دستور داد گردنش را بزنند و همسرش لیلی را دستگیر کرده ، همان شب بر او وارد شد.

چه می توانم بگویم در مورد این اصحابی که حرمت های الهی را می شکنند و برای هوای نفس ، مسلمانان را می کشند و نوامیس آنان را مورد

دستبرد قرار می دهند . مگر در اسلام نیست که نمی توان با زنی که شوهرش از دنیا رفته ازدواج کرد ، مگر پس از تمام شدن عده اش ، که در قرآن

تعیین گردیده است؟

ولی خالد که خدایش هوای نفسش بود ، مرتد شد و دیگر « عده » چه ارزشی برای او دارد ، پس از آنکه ظالمانه و ناجوانمردانه ، مالک و قومش را به

قتل رساند و آنها به شهادت و گواهی عبد الله بن امر و ابو قتاده ، از مسلمانان بودند که پس از این حادثه ، به قدری ابو قتاده خشمگین و عصبانی شده

بود که فورا به مدینه بازگشت و سوگند خورد که هیچ وقت دیگر در سپاهی که فرماندهش خالد بن ولید است، شرکت نکند.

خوب است در این قضیه ی مشهور ، اقرار استاد حسنین هیکل را از کتابش ، الصدیق ابوبکر ، نقل کنیم . او تحت عنوان « رأی عمر و حجته لفی الأمر »

چنین می گوید:

اما عمر ، که نمونه ی راستین عدالت بود. او یافته بود که خالد بر یک انسان مسلمان ستم نموده و باهمسرش _ قبل ازتمام شدن عده اش _ زنا کرده ،

پس روا نیست که در فرماندهی ارتش باقی بماند تا دگرباره به چنین کاری دست نزند و امر مسلمانان را به تباهی نکشاند و شخصیتشان را در میان اعراب

لکه دار ننماید. لذا ، گفت : با این رفتاری که با لیلی کرده ، نمی شود او را بدون کیفر گذاشت .

و اگر درست باشد که او تاویل کرده و در مورد مالک به اشتباه افتاده است ، ولی عمر این را نمی پذیرد و همین قدر کافی است که رفتار خالد با همسر مالک

را دلیلی بر ضرورت جاری کردن حد شرعی بر او بدانیم و این مطلب که او « سیف الله » ( شمشیر خداوند ) است ، بهانه ای برای جاری نکردن حد نمی شود

و اگر این بهانه درست باشد که مثلا « پیروزی در رکاب فرماندهی چون خالد به دست می آید » ، پس دیگر تمام حرمت ها و حرام ها برای خالد ، جایز و حلال

می شود و از آن پس ، بدترین نمونه ای خواهد بود که مسلمانان این چنین احترام قرآن را نگه می دارند ! از این روی ، عمر دوباره با ابوبکر بحث کرد و بر او

اصرار نمود ، تا این که خالد را طلبیده و او را به شدت مورد سرزنش قرار داد ...

آیا می توانم از استاد هیکل و امثال او از علمایمان ، که برای حفظ کرامت اصحاب به نیرنگ و فریب روی می آورند ، سوال کنیم : چرا ابوبکر حد را بر خالد جاری

نساخت؟ و اگر عمر _ به قول هیکل _ الگوی عدالت راستین است ، پس چرا به عزل خالد از فرماندهی ارتش بسنده کرد و حد شرعی را بر او جاری نساخت تا

همانگونه که خود می گوید ، ضرب المثلی برای مسلمانان نباشد که این چنین احترام کتاب خدا را نگه می دارند؟!

 و آیا واقعا کتاب خدا را محترم شمردند؟

آیا حدود الهی را جاری نمودند؟

نه ! هرگز! آنها فقط دنبال سیاست بودند؛ همان سیاستی که حقایق را وارونه می سازد و آیات قرآنی را به دیوار می زند.
 

و آیا می توانیم بپرسیم از برخی علمایمان که در کتابهایشان نقل می کنند که پیامبر بسیار خشمگین شد هنگامی که اسامه نزد او آمد و درباره ی یک زن

شرافتمندی که دزدی کرده بود، وساطت و شفاعت کرده و آنگاه حضرت فرمود :

 « وای بر تو ! در یکی از حدود الهی شفاعت می کنی ؟ به خدا قسم اگر فاطمه ، دختر محمّد نیز دزدی کند ، دستش را قطع می کردم.

هلاک شدند آنان که پیش از شما بودند ، که هرگاه شخصیتی در میان آنان دزدی می کرد ، رهایشان می کردند و اگر بیچاره ای دزدی

می کرد ، حد را بر او جاری می ساختند.»
 

این علما چگونه ساکت می شوند از کشتار مسلمانان بی گناه و هتک نوامیس آنها و دخول بر زنانشان در شب کشته شدنشان ،در حالی که

آن بیچارگان در عزای شوهرانشان ماتم زده اند؟

و ای کاش ای عالمان سکوت می کردند که کار زشت خالد را با ساختن دروغ ها و خلق فضیلت ها و خوبی های دروغین تاویل کرده و گناهش را پاک

می کنند و باز هم او را لقب « سیف الله المسلول » می دهند و مرا به شگفتی وا داشت یکی از دوستانم که مشهور به شوخ طبعی و قلب

معانی بود.

[align=center]زیرا روزی از روزهای نادانی ام ، در اوصاف خالد بن ولید ، برای او سخن می گفتم ، تا آنجا که به او گفتم : خالد سیف الله المسلول است !

او فورا گفت : او « سیف الشیطان المشلول » است ( یعنی شمشیر کُند شیطان ) و در آن روز خیلی تعجب کرده و ناراحت شدم . ولی پس

از بحث و بررسی ، خداوند قلبم را گشود و ارزش این هایی را بر خلافت تکیه زدند و احکام خدا را تبدیل و تعطیل نمودند و حدود الهی را نادیده گرفته و

زیر پا گذاشتند ، به من فهماند. 


[align=left]ادامه دارد ... 
 تصویر 
Iron
Iron
پست: 371
تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 42 بار
سپاس‌های دریافتی: 446 بار

پست توسط زهـرا »

 « خالد بن ولید در زمان پیامبر » 


[align=center]خالد بن ولید در دوران حضرت رسول ، داستان مشهوری دارد . حضرت رسول او را به سوی بنی جذیمه اعزام کرد که آنها را به اسلام دعوت نماید و

دستور جنگ و قتال آنان را به او نداد . بنی جذیمه به جای این که بگویند « اسلمنا » ( اسلام آوردیم ) ، گفتند: « صبأنا ، صبأنا » یعنی از

دینی دست برداشته و به دین دیگری گرویدیم ( که همان کنایه از اسلام آوردن بود ) . خالد بی اعتنایی کرده ، شروع به کشتار آنان کرد و برخی را نیز

اسیر نمود و به یارانش سپرد و به آنها دستور داد که اسیران را به قتل برسانند. ولی بعضی از آنها وقتی فهمیدند این بیچارگان اسلام آورده اند ، از

کشتنشان خود داری کردند و هنگام برگشتن ، داستان را به عرض پیامبر رساندند. حضرت دو بار فرمود: 

 « خدایا ، من از خالد بن ولید بیزارم و به تو پناه می برم از کاری که انجام داد. » 

آیا می توانیم بپرسیم عدالت این اصحاب ، که چنین ادعایی می کنند ، کجا است ؟ و اگر خالد بن ولید ، که نزد ما از بزرگان است ، تا آنجا که لقب

شمشیر خدا به او داده ایم ، آیا واقعا پروردگارمان شمشیرش را می کشد و بر مسلمانان بی گناه یورش می برد و آنها را قتل عام می نماید و

نوامیسشان را هتک می کند؟ و مگر در این امر تناقض نیست ؟ زیرا خداوند از قتل نفس و از فحشا و منکر و ظلم نهی فرموده ، ولی در همان

حال می بینیم خالد شمشیر ستمش را می کشد که مسلمانان را از بین ببرد و خونشان را بریزد و اموالشان را غارت نماید و زنان و فرزندانشان

را به اسارت بگیرد.

خداوندا ، این سخن زور و بهتانی آشکار است .

خداوندا ، تو منزهی و تو عظیم و بزرگی و بالاتر از این تهمت ها هستی که می زنند.

پروردگارا ، تو را سپاس می گوییم و تقدیس می نماییم و منزهت می داریم و بی گمان تو آسمانها و زمین و آنچه میان آنها است

را به باطل نیافریدی . این گمان کافران است . پس وای بر کافران از آتش جهنم.


چگونه ابوبکر ، که خود را خلیفه ی مسلمانان می دانست ، آن جنایت های زشت را می شنود و سکوت می کند؟ و ای کاش تنها سکوت می کرد ،

که از عمر بن خطاب می خواهد که از خالد دست بردارد و بر ابو قتاده غضب می کند که چرا اعتراض به کار خالد کرده است ! آیا واقعا قانع شده بود

که خالد تاویل کرده و آنگاه به اشتباه افتاده است؟ و دیگر چه بهانه ای برای مجرمان و تبهکاران می ماند که حرمت ها و اعراض مردم را هتک کنند و

آنگاه ادعای تاویل نمایند؟

ولی من بر این باورم که ابوبکر هیچ تاویلی در مورد خالد نداشته . زیرا عمر او را دشمن خدا خواند و نظرش این بود که باید خالد به قتل برسد . زیرا

یک مسلمان را کشته است ، یا این که سنگسار شود ، زیرا با همسر مالک ( لیلی ) زنا کرده است . ولی ابوبکر هیچ کدام از این ها را در حق

خالد انجام نداد ، بلکه خالد بر عمر بن خطاب _ در این مساله _ پیروز شد . زیرا ابوبکر جانب او را گرفته و به او حق داده بود ؛ هر چند کاملا و بیش از

هر چیز دیگر ، خالد را می شناخت.

مورخان نوشته اند که پس از آن حادثه ی شرم آور ، ابوبکر خالد را به یمامه فرستاد که از آنجا نیز پیروز بیرون آمد و با دختری از آن دیار ازدواج کرد و

همان رفتاری که با لیلی نموده بود ، در آنجا انجام داد ؛ در حالی که هنوز خون آن مسلمان و یا خون پیروان مسیلمه خشک نشده بود و

ابوبکر بیش از آن حادثه ی قبلی عصبانی شد و به او پرخاش کرد!!

تردیدی نیست که این دختر نیز شوهر دار بوده و خالد شوهرش را به قتل رسانده ، سپس بر او وارد شده است ؛ همانگونه که با لیلی ، همسر

مالک رفتار کرد. و گرنه سزاوار پرخاش ابوبکر ، آن هم بیش از پرخاشی که در حادثه ی قبلی کرده بود ، نمی بود؛ هر چند تاریخ نویسان متن نامه ای

را که ابوبکر برای خالد بن ولید فرستاده ، یاد آور می شوند که در آن آمده بود:

[align=center]به جان خودم ، ای فرزند مادر خالد ، تو کاری جز آمیختن با زنان نداری ؛ در حالی که در صحن

حیاط خانه ات خون هزار و دویست نفر از مسلمانان ریخته شده و تا هنوز خشک نشده است. 


و هنگامی که خالد آن نامه را خواند ، گفت : « این کار آن مرد ِسختگیر است . » یعنی عمر.

اینها دلایل محکمی است که مرا وا میدارد از این گونه اصحاب ، متنفر و بیزار گردم و همچنین ، متنفر شوم از پیروانشان که به کارهایشان رضایت

داده و با قوت از آنها دفاع می کنند و متن های روایت ها را به نفعشان تاویل می نمایند و روایت های دروغین را برای صحه گذاشتن بر کارهای

ابوبکر و عمر و عثمان و خالد بن ولید و معاویه و عمرو بن عاص و هم قطارانشان ، می سازند.

[align=center]خداوندا ، از تو درخواست آمرزش و توبه می کنم. 

خدایا ، از کارها و سخنان امثال اینان ، که با احکامت مخالفت ورزیده و حرمت هایت را هتک نموده و حدودت را تجاوز نمودند ، تبری و بیزاری می جویم

و از پیروان و اتباعشان و کسانی که دانسته و عالمانه ولایتشان را پذیرفته اند ، بیزارم و به تو پناه می برم.

بار الها ، از این که در گذشته ، در اثر نادانی و جهالت ، آنان را پیروی می کردم ، مرا ببخش و بیامرز. و همانا رسولت فرمود:

  « جاهل در جهالتش بهانه ای ندارد. » 

خداوندا ، بزرگانمان ما را به بیراهه کشاندند و حقیقت را از ما پنهان داشتند و اصحاب مرتد و دگرگون شده را به گونه ای برایمان ترسیم کردند

که پنداشتیم برترین بندگان پس از رسولت هستند و بی گمان پدران و نیاکان ما نیز قربانی همین نیرنگ و خیانتی بودند که خواست امویان و سپس

عباسیان بود.

خداوندا ، آنان را و ما را بیامرز، که تو خود از پشت پرده ها و از باطن ما آگاهی و خود می دانی که محبت و علاقه ی آنان به چنان اصحابی ، تنها

از روی حسن نیت بود و به این خیال که اینان یاران رسولت ، حضرت محمّدند ، که درود و سلامت بر او و اهل بیت و دوستانش باد ، و تو خود ، ای سید

و مولای من ، آگاهی به علاقه و محبت آنان و ما به عترت پاک پیامبرت ، امامانی که رجس و پلیدی را از آنان دور کردی و پاک و طاهرشان قرار دادی که

در مقدمه و پیشاپیش آنان سید و سالار مسلمانان و امیر مومنان و رهبر نیکو سیرتان و امام تقوا پیشگان ، حضرت علی بن أبی طالب قرار دارد.

بار خدایا ! مرا از شیعیان و متمسکان به ریسمان ولایتشان و پیمودگان راه و رسمشان و سوارشدگان در کشتی نجاتشان و چنگ زدگان به

عروة الوثقایشان و پویندگان گام هایشان و ادامه دهندگان در محبت و مودت و ولایتشان و عمل کنندگان به سخنان و کردارشان و سپاسگزاران لطف و

محبتشان قرار ده .

خدایا ! مرا در جمعشان ببر و همراهشان محشور فرما که همانا پیامبرت _ درود و سلامت بر او و خاندان پاکش باد _ فرمود:

 « انسان با هر که دوست دارد ، محشور می شود .» 



2- حدیث کشتی

پیامبر خدا فرمود:

 « مثل اهل بیت من ،مثل کشتی نوح است در قومش . هر که در آن سوار شد ، نجات یافت و هر که از آن تخلف کرد ، غرق شد .» 

و فرمود :

 « مثل اهل بیت من در میان شما ، مثل باب حطه ی بنی اسرائیل است که هر که در آن داخل شد ، آمرزیده گشت .» 

ابن حجر در کتاب صواعق المحرقه اش این حدیث را آورده ، سپس می گوید:

علت تشبیه آنان به کشتی ، این است که هر کس آنان را دوست داشت و احترامشان گذاشت و خدای را بر آن نعمت سپاس گفت و به هدایت

عالمانشان هدایت شد ، از تیرگی مخالفت ها در امان خواهد بود و هر کس از آنها تخلف کرد ، در دریای کفران نعمت ها غرق ، و در باتلاق طغیان

ها هلاک خواهد شد . و وجه تشبیهشان به « باب حطه » این است که خداوند دخول از این در _ که همان درب « اریحا » یا « بیت المقدس »

است _ را همراه با فرو تنی و طلب آمرزش ، راهی برای مغفرت و آمرزش قرار داده بود و برای این امت ، مودت و محبت اهل بیت را سبب آمرزش

قرار داده است.

ای کاش بودم که از ابن حجر می پرسیدم آیا او هم از کسانی بود که وارد کشتی شدند و از آن باب حطه داخل گشتند و به هدایت علما روشن شدند ،

یا این که از کسانی بود که می گویند آنچه را به آن عمل نمی کنند و معتقدند به آنچه با آن مخالفت می کنند؟ و چه بسا گمراهانی که هر وقت از آنها

می پرسم و بر آنها احتجاج می کنم ، پاسخ می دهند که : ما سزاوارتر به اهل بیت و به امام علی هستیم ، از دیگران . ما اهل بیت را تقدیر و احترام

می کنیم و کسی نیست که بزرگواری و فضائلشان را انکار نماید!

آری! با زبان می گویند آنچه در قلبشان نیست و با این که احترام و تقدیر می کنند ، ولی پیروی و تقلید از دشمنان و قاتلان و مخالفان اهل بیت می نمایند ،

یا این که معمولا نمی دانند اهل بیت کیست و اگر از آنان بپرسی اهل بیت چه کسانی اند ، ناگهان پاسخت می دهند آنان همان زنهای پیامبرند که خداوند

رجس را از آنان دور ، و پاکشان گردانید.

یکی از آنها این معما را برایم گشود ، وقتی از او پرسیدم و پاسخ را داد: تمام اهل سنت و جماعت ، پیروی از اهل بیت می کنند.

با شگفتی گفتم : چطور ؟ گفت : پیامبر فرموده نصف دینتان را از این حمیرا ( یعنی عایشه ) فرا گیرید.پس ما نیمی از دینمان را از اهل بیت گرفته ایم!

و این چنین معلوم می شود نحوه ی محبتشان به اهل بیت چگونه است ! ولی اگر از آنان بپرسی امامان دوازده گانه چه کسانی اند؟ از آنان جز علی و

حسن و حسین نمی شناسند ، هرچند به امامت حسنین نیز معتقد نیستند . از سویی دیگر، معاویة بن ابوسفیان را احترام و تقدیر می کنند که امام

حسن را با دادن سم به شهادت رساند و او را کاتب وحی می نامند! و عمرو بن عاص را همانگونه احترام می کنند که علی را !!!

این همان تناقض گویی و حق را با باطل پوشاندن و نور را با تاریکی پنهان کردن است.و گرنه چه طور ممکن است در قلب مومن ، حب خدا و حب شیطان جمع شود؟

خداوند در قرآن می فرماید:

 « لا تجد قوما یومنون بالله و الیوم الآخر ، یوادّون من حادّ الله و رسوله و لو کانوا آبائهم ، أو أبنائهم ، أو اخوانهم ، أو عشیرتهم ، اولئک کتب

فی قلوبهم الإیمان و ایدهم بروح منه ، و یدخلهم جنّات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها ، رضی الله عنهم و رضوا عنه ، اولئک حزب الله ،

ألا إنّ حزب الله هم المفلحون .»


هر گز نمی یابی گروهی را که به خدا و روز قیامت ایمان دارند که با مخالفان خدا و پیامبرش ، هرچند پدران یا پسران یا برادران یا خویشان آنان

باشند ، دوستی و محبت کنند . خداوند ایمان را در دلهایشان ثبت کرده و به روحی از سوی خود نیرویشان بخشیده و آنها را داخل در بهشت

هایی خواهد کرد که در آن جاوید بمانند . خداوند از آنان راضی ، و آنان از خداوند راضی و خشنود باشند . آنها حزب الله اند که حزب خدا ، قطعا ً رستگارانند. 

و همچنین فرمود :

 « یا أیّها الّذین آمنوا ، لا تتّخذوا عدوّی و عدوّکم أولیاء تلقون إلیهم بالمودّة و قد کفروا بما جاء کم من الحق »

_ ای مومنان ، دشمن من و دشمن خودتان را دوست مدارید . چگونه اظهار علاقه به آنان می کنید ، در حالی که به آنچه از حق برای

شما آمده ، کافرند و ایمان ندارند؟ 


3- حدیث کسی که می خواهد زندگی اش زندگی پیامبر باشد.

رسول خدا فرمود:

 « هر که خوش دارد که مانند من زندگی کند و مانند من بمیرد و در بهشت برینی که پروردگارم آماده کرده ساکن شود ،

پس ولایت علی را پس از من بپذیرد و دوست دارانش را دوست بدارد و به اهل بیتم پس از من بپیوندد و از آنها پیروی کند .

زیرا که آنان عزت منند ، از خاک گل من آفریده شده اند و فهم و علم من به آنان تزریق شده است ، پس وای بر کسانی از

امتم که فضیلت آنها را نادیده بگیرند و رحم مرا به جای وصل قطع کنند . خداوند از شفاعتم آنان را بهره مند نسازد.»
 

و این روایت نیز از روایت های روشنی است که اصلا قابل توجیه کردن و تاویل نمی باشد و حجت را بر مسلمانان کامل کرده ، جای بهانه ای نمی گذارد

که هر کس ولایت علی را نداشته باشد و از اهل بیت پیامبر پیروی ننماید ، از شفاعت جدش رسول خدا محروم خواهد شد.

لازم به تذکر است که در خلال تحقیقاتم ، در آغاز ، نسبت به صحت این حدیث تردید کردم. زیرا دیدم متضمن تهدید شدیدی است درمورد کسانی که با

علی و اهل بیت مخالفند، به ویژه این که این حدیث اصلا جایی برای توجیه و تاویل نگذاشته است. پس از چندی که کتاب اصابه ی

« ابن حجر عسقلانی » را مطالعه می کردم ، دیدم پس از ذکر این حدیث می گوید:

 « در اسنادش نام یحیی بن یعلی محاربی آمده است که آدم سست و غیر مورد اطمینانی است! » 

تا اندازه ای آرامش پیدا کردم و اشکال و اعتراضی که در ذهنم مانده بود ، مقداری زدوده شد . زیرا پنداشتم که واقعا یحیی بن یعلی محاربی ،

که حدیث را نقل کرده ، ثقه و مورد اعتماد نیست . ولی از آنجا که خداوند سبحان می خواست حقیقت را بر من آشکار سازد ، در روزهای بعد و

هنگامی که کتاب « مناقشات عقایدیه » را به دست آوردم ، مطلب کاملا روشن شد. از این کتاب فهمیدم که یحیی بن یعلی محاربی ،

از افراد مورد اطمینانی است که شیخین ( مسلم و بخاری ) بدو اعتماد داشته اند. خود مطلب را در کتاب بخاری دنبال کردم و

دیدم در جلد سوم ، صفحه ی 31 ، در باب « غزوه ی حدیبیه » ، روایت هایی از او نقل کرده و مسلم در صحیح ش و خود ذهبی نیز با

آن همه عصبیتی که دارد ، احادیث موثقه ی او را مورد تایید کامل قرار داده و ائمه ی « جرح و تعدیل » ، او را از « ثقات » دانسته اند و

شیخین ( بخاری و مسلم ) به او اطمینان نموده اند ! پس این همه تحریف و تقلب و جعل و وارونه جلوه دادن حقایق و طعن زدن در شخصی که مورد اطمینان است

و اهل صحاح او را توثیق کرده اند ، برای چیست ؟ آیا بدین خاطر است که او حقیقتی روشن را جلوه داده است که همان ضرورت اقتدا و پیروی از اهل بیت

است ، که اکنون پاداشش از ابن حجر ، تضعیف و توهین می باشد؟ هر چند ابن حجر غفلت کرده بود که پس از او ، علمایی محقق خواهند آمد و او را در

هر کوچک و بزرگی مورد استیضاح و سوال قرار خواهند داد و تعصب و نادانی اش را کشف خواهند کرد. زیرا روشنایی از فروغ نور هدایت می گیرند و

راهنمایی را از راهنمایان اهل بیت اخذ می کنند.

و پس از آن فهمیدم که برخی از علمای ما بیشترین تلاششان را در پوشاندن حقیقت ها به کار می برند تا واقعیت اصحاب و خلفا ، که بزرگان و رهبرانشانند ،

آشکار نشود و لذا ، می بینی که گاهی احادیث صحیح را توجیه می کنند و معانی دیگری برایش جعل می نمایند و گاهی احادیثی را که با مذهبشان

ناسازگار است ، تکذیب می کنند ، هرچند در صحاح و مسندهای خودشان آمده باشد و گاهی نیمی از حدیث یا دو سومش را حذف می کنند و به جای

آن ، جمله هایی از خود اضافه می کنند!! و گاهی روایت ثقه را مورد تشکیک و طعن قرار می دهند ، زیرا ا حادیثی را روایت کرده اند که با هوای نفسشان

سازگار نبوده است و گاهی هم حدیث را در چاپ اول کتاب نقل کرده و در چاپ های بعدی حذف می کنند و هیچ اشاره ای به انگیزه ی حذف و نادیده گرفتن

حدیث نمی کنند ؛ علی رغم آن که آگاهان سبب این خیانت ها را خواهند دانست .

[align=center]همه ی این مسائل ، پس از بررسی و کنجکاوی شدید و بی پایانم به دست آمد و نسبت به هر چه می گویم ، دلیل های محکم و بی چون و چرا دارم.

این ها که بیهوده دست به چنین تلاش هایی می زنند و کوشش دارند که رفتار و اعمال آن عده از اصحاب که به اعمال جاهلیت خویش بازگشتند را به نحوی

درست جلوه دهند ، به هر حال سخنانشان مغایر سخنان دیگرشان درآمده و با تاریخ نیز ناسازگار است. ای کاش اینها از حق تبعیت می کردند ، هر چند تلخ

بوده ، تا هم خود آسوده شوند و هم ما را به زحمت نیاندازند و به جای این که عامل از هم پاشیدگی و اختلاف و تفرقه ی امت باشند، عامل وحدت و اتحاد

و یگانگی می شدند ؛ چرا که بیشتر اختلاف ها بر سر تایید یا مخالفت سخنان ایشان دور می زند. 

و اگر بعضی از پیشینیان از اصحاب ، ثقه و مورد اعتماد نبودند ، در باز کردن احادیث شریف پیامبر و هر چه را که با هواهاشان سازگار نبود نادیده می گرفتند،

به ویژه اگر آن احادیث از وصایایی بود که حضرت رسول ، قبل از وفاتش به آنها سفارش کرده بود ، مانند روایتی که بخاری و مسلم نقل کرده اند که پیامبر قبل

از وفاتش به سه مطلب سفارش کرد:

1- مشرکین را از جزیرة العرب بیرون کنید؛

2- گروه اعزامی را به همان مقدار که من هدیه می دادم ، شما هم عطا کنید.

3- راوی می گوید: سومین سفارش را فراموش کرده ام!


آیا معقول است اصحابی که حاضر بودند و وصیت های پیامبر را شنیدند ، دو تا را به یاد داشته باشند و سومین وصیت را فراموش کرده باشند ،

در حالی که پس از یک بار شنیدن چکامه های بلند ، آنها را از بر می کردند. نه ! هرگز از یاد نبردند . ولی سیاست آنها را وادار به فراموش نمودن

و یاد آوری نکردن نمود. این باز هم مسخره ی دیگری از این عده از اصحاب است . و بی گمان ، آن وصیت مربوط به خلافت علی بن ابیطالب بوده

که راوی ، آن را به فراموشی سپرده است!

[align=center]هر چند تحقیق کننده در این امر بوی وصیت برای علی کاملا به مشامش می رسد ، علی رغم انکار نمودن و از یاد بردن آنان ، بخاری در صحیح خود ،

در کتاب « وصایا » و مسلم نیز در صحیح خود ، در کتاب « الوصیه » ، نقل کرده اند که در حضور عایشه ذکر شد که پیامبر سفارش علی

را کرده است و او را جانشین خود قرار داده است. ببین چگونه خداوند نور خود را ظاهر و آشکار می سازد ، هر چند ستمگران آن را بپوشانند . 

باز می گردم به سخنم و می گویم اگر این اصحاب در بازگو کردن سفارش ها و وصیت های پیامبر مورد اطمینان نباشند ( و تحریف کنند) پس دیگر ملامتی

بر « تابعین » و آنان که پس از آنها آمده اند نیست .


[align=center]و اگر عایشه ، که ام المومنین است ، تحمل شنیدن نام « علی » را ندارد و از اسم علی بیزار است ، همانگونه که ابن سعد در طبقاتش و بخاری

در صحیحش ( باب مرض النبی ) نقل کرده اند، و اگر عایشه به سجده ی شکر می افتد وقتی خبر مرگ علی را می شنود ، پس چه

امیدی به او هست که خلافت علی را از ربان پیامبر یادآور شود و او کسی است که همگان دشمنی و عداوتش را نسبت به علی و فرزندانش و

اهل بیت پیامبر می دانند . و لا حول و لا قوّة إلاّ بالله العلی العظیم. 


  ادامه دارد... 
 تصویر 
Iron
Iron
پست: 371
تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 42 بار
سپاس‌های دریافتی: 446 بار

پست توسط زهـرا »

 « اجتهاد در برابر نص » 


مصیبت ما در اجتهاد در برابر نص است


 از نتیجه ی تحقیقاتم به دست آوردم که مصیبت امت اسلامی در اجتهادی است که اصحاب عادت کرده اند در برابر نصّ می کنند و متن های روشن و صریح

را با اجتهاد های باطل خویش تغییر می دهند و بدین سان به حدود الهی یورش می برند و سنت پیامبر را نابود می کنند و پس از آنان ، علما و امامان ، بر

همان منوال قیاس کرده و گاهی اگر دیدند نصّ حدیث پیامبر با کردار و رفتار یکی از اصحاب سازش ندارد ، آن را رد می کنند و من گزافه نمی گویم اگر ادعا

کنم که حتی آیات قرآنی را نیز در همین راستا رد می نمایند. و قبلا تذکر دادم که با وجود نصّ بر تیمم ، در کتاب خدا و سنت پیامبر ، اجتهاد به رای کردند

و گفتند در صورت نیافتن آب ، نماز ترک شود و عبد الله بن عمر این اجتهاد را تفسیر کرد ، به نحوی که قبلا بحثش گذشت.
 


اجتهاد های عمر


نخستین کسی از اصحاب ، که پس از وفات رسول خدا اخذ به رای خود کرد و در برابر آیات قرآن اجتهاد به رای نمود ، خلیفه ی دوم بود که سهم

« مولفة قلوبهم » را از زکات برداشت و گفت : ما نیازی به شما نداریم !

واما اجتهادش در برابر احادیث پیامبر ، که بیشمار است . او حتی در زمان حیات پیامبر نیز اجتهاد به رای کرد و با حضرت مخالفت ورزید . قبلا اشاره

کردیم به مخالفتش در صلح حدیبیه و جلوگیری اش از نوشتن پیامبر و قولش « ما را کتاب خدا بس است.»و همچنین ، حادثه ی دیگری با

پیامبر دارد که شاید ترسیمی روشنتر از درون عمر به ما بدهد؛ هم او که بر خود روا می دانست که پیامبر به بحث و گفتگو و مخالفت نماید و این

حادثه در مورد بشارت دادن به بهشت است که حضرت ، ابوهریره را فرستاد و گفت : با هر که ملاقات کردی که با اطمینان قلب ، شهادت به

وحدانیت خدا ( لا اله الاّ الله ) می داد ، پس او را به بهشت بشارت ده . ابوهریره رفت که این بشارت حضرت را ابلاغ کند ، در راه با عمر روبه رو شد ،

عمر او را منع کرد و به قدری او را زد که از عقب بر زمین افتاد . پس ابوهریره با دیده های گریان به سوی پیامبر بازگشت و او را از کار عمر مطلع ساخت.

پیامبر به عمر گفت : چرا چنین کاری کردی؟

عمر گفت : آیا تو او را فرستادی که بشارت به بهشت دهد ، هر کسی را که با اطمینان قلب شهادت به وحدانیت خدا دهد؟

حضرت فرمود : آری !

عمر گفت : این کار را نکن . من می ترسم مردم تنها به « لا إله إلاّ الله » اکتفا کنند!!!

[align=center]و این هم فرزندش ، عبدالله بن عمر است که می ترسد مردم به تیمم اهمیت بدهند ، لذا دستورشان می دهد که نماز نخوانند! و ای کاش اینان نص ها

را ترک می کردند و دیگر با اجتهاد های نارسای خود ، آنها را تحریف نمی کردند که در نتیجه ، منجر به نابودی شریعت و هتک حرمت های الهی و تفرق

و اختلاف امت در تاریکی های مذهب های گوناگون و فرقه های متخاصم و دیدگاههای پراکنده نشود. 

و از نقطه نظر های گوناگون عمر نسبت به پیامبر و سنتش در می یابیم که او هیچ وقت عقیده به معصوم بودن پیامبر نداشته ، بلکه او را مانند هر انسان

معمولی می پنداشته که اشتباه می کند و به خطا می رود و گاهی هم سخن درست می گوید . و از اینجا بود که علمای اهل سنت معتقد شدند به این

که پیامبر تنها در تبلیغ قرآن معصوم است و در موارد دیگر فرقی با افراد بشر ندارد و مانند آنها اشتباه می کند و استدلال می کنند به این که عمر در بسیاری

از قضایا ، رای پیامبر را تصحیح کرده است!

و اگر پیامبر _ همانگونه که برخی از نادانان روایت می کنند _ نی زدن شیطان را در منزلش و درحالی که او دراز کشیده بود و زن ها هم طبل می زدند و شیطان

در کنارش مشغول بازی و شوخی بود ، می پذیرد ، ولی وقتی عمر بن خطاب وارد خانه شد ، شیطان فرار کرد و زنها فورا طبل های خود را زیر خودشان پنهان

کردند و پیامبر _ العیاذ بالله _ به عمر گفت : شیطان تو را در راهی ندید ، جز این که راهی دیگر را برای خود برگزید. پس دیگر تعجبی نیست اگر عمر بن خطاب

نظر در دین داشته باشد و به خودش اجازه ی مخالفت با پیامبر در امور سیاسی و حتی در امور دینی بدهد و همانطور که در داستان بشارت دادن به بهشت

گذشت.و از اندیشه ی اجتهاد و به کار گیری رای در برابر نص ، گروهی از اصحاب و پیشاپیش آنان عمر ، برای خود تشکیلاتی درست کردند که در روز مصیبت

بزرگ ( پیش از وفات پیامبر ) دیدیم چگونه نظر عمر را در مقابل نص صریح پیامبر تاکید و پشتیبانی کردند و از این جا نیز نتیجه می گیریم که اینان هیچ وقت

نصوص « غدیر » را _ که پیامبر علی را به عنوان خلیفه ی مسلمانان معرفی کرد _ نپذیرفتند و منتظر فرصتی بودند که آن را رد کنند و بدین سان در سقیفه

گرد آمده و ابوبکر را _ در نتیجه ی همین اجتهاد _ انتخاب کردند. و هنگامی که بر اوضاع مسلط شدند و مردم احادیث پیامبر را در خصوص خلافت به فراموشی

سپردند ، شروع به دست درازی کرده ، حدود الهی را تعطیل و احکام را تغییر دادند و از این روی ، فاجعه ی حضرت زهرا پس از فاجعه ی حضرت علی و دور

ساختنش از کرسی خلافت به وقوع پیوست و پس از آن ، فاجعه ی کشتار مانعین زکات رخ دادو همه ی اینها نتیجه ی اجتهاد به رای در برابر نص بود.

[align=center]سپس خلافت عمر بن خطاب ،نتیجه ی بی چون و چرای همان اجتهاد بود . زیرا ابوبکر اجتهاد به رای کرد و شورایی را که خود بر آن در مورد صحت خلافتش ،

استدلال می کرد، بر انداخت و عمر از او هم فراتر رفته ، هنگامی که امور مسلمین را به عهده گرفت ، حرام خدا و رسولش را حلال و حلال خدا و رسولش

را تحریم کرد. 

و هنگامی که نوبت به عثمان رسید ، گام گسترده ای را در این اجتهاد برداشت و از پیشانی اش به قدری جلوتر رفت که در زندگی سیاسی و دینی مردم به

طور کلی تاثیر گذاشت و در نتیجه ، انقلاب علیه او برپا شد و تاوان اجتهادش را با زندگی خود پرداخت.

و آن هنگام که امام علی ، حکومت اسلامی را به دست گرفت ، مواجه با دشواری های زیادی برای بازگرداندن مردم به سنت شریف پیامبر و دژ محکم قرآن

شد و با تمام توان کوشید که بدعت های داخل شده در دین را بزداید . ولی برخی از آنان فریاد برآوردند : « وای که سنت عمر از بین رفت! »

من تقریبا دارم یقین می کنم که آنها یی که با امام علی جنگیده و مخالفتش کردند ، برای این بود که آن حضرت _ که درود خداوند بر او باد _ آنان را وادار به

پیمودن راه راست کرد و به نصوص درست بازگرداند و بدعت ها و انحرافها و کژی ها را ، که در طول بیست و پنج سال به دین بسته بودند ، بزدود، درحالی که

مردم بدان خو گرفته بودند ؛ خصوصا اهل دنیا و هواپرستانی که مال خدا را غنیمت دانسته و بندگان خدا را بردگان پنداشتند و طلا و نقره را انباشته و

مستضعفین را از ساده ترین حقوقی که در اسلام به آنان ارزانی داشته ، محروم نمودند.

از این روی ، می بینیم که مستکبرین ، در هر زمانی ، میل به سوی چنین نحوه ی اجتهادی دارند و برای آن کف می زنند ، زیرا از هر راه ممکن ، آنان را

برای رسیدن به اهدافشان یاری می دهند و اما احکام الهی ، راه را بر آنان بسته و جلوی رسیدن به اهداف و اغراضشان را می گیرد. و این اجتهاد پیروانی

در هر زمان و مکان _ حتی از خود مستضعفین _ پیدا کرد. زیرا تعهدی در آن نیست و عمل کردن به آن آسان است و اما احکام نیاز به تعهد دارد و چندان

آزادی در آن نیست که سیاستمداران آن را حکومت « تئوکراسی » ، یعنی حکم خدا می نامند و اجتهاد به رای را ، که دارای ویژگی آزادی در رای است و

هیچ تعهدی در آن نیست ، حکومت « دموکراسی » می نامند؛ یعنی حکم ملت . پس آنان که پس از رحلت پیامبر در سقیفه جمع شدند ، حکومت تئو کراسی

را که پیامبر اسلام بر اساس آیات و احکام قرآن تاسیس کرده بود ، لغو کرده و به جای آن ، حکومت دموکراسی را جایگزین کردند که در آن ، خود ملت هر کس را که

صلاحیت رهبری داشت انتخاب می کند ، گو این که آن اصحاب معنای « دموکراسی » را نمی دانستند ، زیرا این واژه ای عربی نیست. ولی نظام شورایی را

آموخته بودند . هر چند در حقیقت چنین انتخابی نیز حاصل نشد . زیرا آنان که انتخاب شدند ، به هیچ وجه صلاحیت نمایندگی امت را نداشتند.

و آنها که در این زمان خلافت را قبول ندارند ، طرفداران دموکراسی هستند و به آن افتخار می کنند و ادعا دارند که قبل از همه ، اسلام این نظام را برای خود

برگزید و همانها پیروان اجتهاد و بدعت هستند و اینان امروز ، نزدیک ترین افراد به رژیم های به سبک غربی هستند. از این رو است که می بینیم دولت های

غربی از آنان ستایش کرده و مسلمانان پیشرفته و روشنفکران می نامند.

ولی شیعیان طرفدار « تئو کراسی » یا حکومت « الله » هستند و اجتهاد در برابر نص را نمی پذیرند و بین حکم الهی و شورا تمییز قائلند و لذا ، شورا

_ در نظر آنان _ هیچ ربطی به متن احکام ندارد ، بلکه اجتهاد و شورا در مواردی است که نصی نیامده است . آیا نمی بینی که خدای سبحان ، خود

رسولش محمّد را برگزید و با این حال به او فرمود:

 « و شاورهم فی الأمر »

_ و در امور با آنان مشورت کن.
 

اما آنچه که مربوط به اختیار رهبران بشریت است ، می فرماید:

 « و ربّکم یخلق ما یشاء و یختار ، ما کان لهم الخیرة »

_ و پروردگارتان هر چه می خواهد می آفریند و خود انتخاب می کند و آنان را انتخابی نیست.
 

پس اگر شیعیان قائل به خلافت امام علی پس از پیامبر هستند ، در حقیقت تمسک به نص کرده اند و اگر برخی از اصحاب را رد می کنند ، تنها کسانی را

رد می کنند که نص را با اجتهاد به رای عوض کردند و از این رو ، حکم خدا و رسولش را ضایع نمودند و شکافی در اسلام پدید آوردند که تا به امروز گرفته

نشده است. و به همین خاطر است که دولت های غربی و اندیشمندانشان را می بینیم شیعیان را قبول ندارند و آنان را به تعصب دینی متهم می سازند

و ارتجاعی قلمداد می کنند . زیرا شیعیان می خواهند به قرآنی رجوع کنند که دست دزد را قطع می کند و زانی را رجم می نماید و امر به جهاد در راه خدا

می کند و همه ی این احکام در نظر غربی ها ، احکامی خشن و شدید و وحشیانه است.

و در خلال تحقیقم ، پی بردم که چرا برخی علمای سنت باب اجتهاد را از قرن دوم هجری بسته اند . شاید بدین خاطر بوده است که دیدند این اجتهاد چه

بلاها و فاجعه ها بر سر این امت آورد و چه جنگهای خونینی بر افروخت که تر و خشک را سوزاند و همین اجتهاد بود که بهترین امت را به امتی متخاصم

و کینه توز تبدیل کرد که هرج و مرج و حکومت های عشایری بر آن حکومت کرده ، از اسلام به جاهلیت برگشتند . و اما شیعه ، باب اجتهاد را هرگز بر

خود نبست و تا وقتی که نصوص و احکام الهی وجود دارد ، باب اجتهاد نیز باز است و هیچ کس نمی تواند این نصوص را تغییر و تبدیل نماید و وجود دوازده

امامی که علم و دانش خود را از جدشان پیامبر به ارث برده اند، آنان را در این مسیر همراهی کرد . زیرا امامان می گفتند:

 « هیچ مساله ای نیست ، مگر این که خداوند در آن حکمی دارد و پیامبرش این احکام را توضیح داده است.» 

و همچنین می دانیم که اهل سنت و جماعت ، چون از اصحاب مجتهدی پیروی کردند که آنان نگارش سنت پیامبر را قدغن نمودند ، لذا در غیاب احکام پیامبر ،

چاره ای جز گشودن راه اجتهاد به رای و قیاس و استصحاب و ... بر خود نیافتند.

و از آنها نیز می فهمیم که شیعیان بر گرد وجود امام علی گرد آمدند که او دروازه ی علم پیامبر است و به آنها می گفت:

 « از من هر چه می خواهید بپرسید . چرا که پیامبر هزار در از دانش را بر من گشود که از دری هزار در دیگر گشوده می شود.» 

وآنان که شیعه نبودند ، پیرامون معاویة بن ابوسفیان جمع شدند که جز اندکی ، از سنت پیامبر چیزی نمی دانست.

و بعد از وفات امام علی ، رهبر گروه ستمگر ، فرمانروای مومنان شد و بیش از پیشینیانش در دین خدا عمل به رای کرد . و اهل سنت او را کاتب وحی و

از علما و مجتهدین می دانند. من می پرسم او چگونه عمل به اجتهادش می کند ، در حالی که حسن بن علی ، را که سید جوانان اهل بهشت است ،

با دادن زهر به قتل می رساند؟ و شاید پاسخ دهند که این هم از اجتهادش است ؛ هر چند اجتهاد کرده و خطا رفته باشد!!

چگونه به اجتهاد معاویه حکم می کنند ، در حالی که به زور از امت برای خود ، و سپس برای فرزندش یزید پس از خود ، بیعت گرفت و نظام شورایی را

به پادشاهی قیصری تبدیل کرد؟

چگونه نظر به اجتهادش می دهند و یک اجر و پاداش به او می بخشند ، در حالی که مردم را به زور وادار به لعن علی و اهل بیت پیامبر و ذرای مصطفی

بر روی منابر می کرد و تا شصت سال این سنت در میان مردم پا برجا بود؟!

و چگونه او را کاتب وحی می دانند ، در صورتی که وحی در مدت بیست و سه سال بر پیامبر نازل شد که یازده سال آن معاویه مشرک بود و پس از فتح مکه

که اسلام آورد ، در هیچ روایتی دیده نشد که معاویه ساکن مدینه شده باشد ؛ در حالی که پیامبر پس از فتح ، در مکه اقامت نکرد . پس چگونه کتابت وحی

برای معاویه میسر شد؟! و لا حول ولا قوّة الاّ بالله العلیّ العظیم . پناه بر خدا.

و این سوال باز هم خود نمایی می کند: کدام گروه بر حق و کدام یک بر باطلند؟ یا باید علی و شیعه اش ستمگر و بر غیر حق باشند ، و یا با ید معاویه و پیروانش

ظالم و بر باطل باشند و بی گمان پیامبر همه چیز را روشن کرده است. ولی برخی از مدعیان طرفداری از سنت ، آن را کژ و انحرافی می پسندند.

من در خلال تحقیقاتم و در آنجا که دفاع از معاویه به چشم می خورد ، می دیدم که دفاع کنندگان پیروان معاویه اند_ نه پیروان سنت پیامبر _ همانگونه که ادعا دارند.

به ویژه اگر نقطه نظرهایشان را دنبال کنی ، می یابی که چگونه با شیعیان علی دشمنی می ورزند و روز « عاشورا » را به عنوان یک عید جشن می گیرند

و از صحابی دفاع می کنند که رسول خدا را در زمان حیاتش و پس از وفاتش اذیت کردند و اشتباهات آنها را تصحیح کرده و بر اعمال و رفتارشان صحه می گذارند!

راستی ، چگونه می شود که شما علی و اهل بیتش را دوست بدارید و در همان حال ، بر دشمنانو قاتلانشان ترحم کنید؟

شما چگونه خدا و رسولش را دوست می دارید و از کسانی که احکام خدا و رسولش را تغییر دادند و اجتهاد به رای در احکام الهی کردند ، دفاع می کنید؟

چگونه احترام می کنید کسی را که به پیامبر احترام نگذاشت ، بلکه او را متهم به هذیان گویی نمود و در فرماندهی اش لعن کرد؟

چگونه از امامانی تقلید می کنید که دولت بنی امیه یا دولت عباسی ، به خاطر مسائل سیاسی خودشان ، آنان را منصوب نمودند و امامانی را رها می کنید

که رسول خدا به عددشان و نامهایشان ، معرفیشان کرد؟!

چگونه تقلید می کنید از کسی که شناخت درست از پیامبر ندارد و در شهر علم پیامبر را که نسبت به او به منزله ی هارون از موسی بود ، رها می کنید!؟



چه کسی اصطلاح « اهل سنت و جماعت » را برگزید؟؟!


من در تاریخ جستجو کردم که دلیل این نامگذاری را بدانم ، تا این که برخورد کردم به سالی که معاویه بر حکومت چیره شد و آن سال را « عام الجماعه »

( سال جماعت ) خواندند. زیرا امت پس از مرگ عثمان ، به دو گروه تقسیم شدند : شیعه ی علی و پیروان معاویه . و هنگامی که علی به شهادت رسید و

معاویه بر حکومت مسلط شد ، پس از صلحی که با امام حسن داشت ، معاویه فرمانروای مسلمین گشت و آن سال را به سال جماعت نامگذاری کرد.

پس واژه ی « اهل سنت و جماعت » ، به این معنی است که اینها پیروان سنت معاویه واجتماع کنندگان بر خلافت او هستند ؛ نه به معنای پیروان

سنت رسول خدا . چرا که امامان از ذریه و اهل بیت پیامبر ، بیش از آزاد شدگان ( طلقاء) به سنت جدشان ، علم و آگاهی و شناخت دارند . و اهل بیت بیش

از همه به آنچه در بیت است آگاهند و اهل مکه بیشتر از دیگران به مکه آشنایی دارند . ولی ما _ متاسفانه _ با دوازده امامی که پیامبر آنها را یاد کرده ،

مخالفت کرده و از دشمنانشان پیروی نمودیم و گرچه اقرار داریم به آن حدیثی که می گوید: پیامبر دوازده خلیفه را ، که همه ی آنها از قریشند ، تعیین نموده

است ، با این حال همیشه پس از نام خلفا ی چهارگانه جلوتر نمی رویم و شاید معاویه که ما را اهل سنت و جماعت خواند ، مقصودش اجتماع بر سنتی بود

که خود آن را رواج داد و آن دشنام علی و اهل بیتش می باشد که تا شصت سال ادامه داشت و کسی نتوانست آن را بردارد . جز عمر بن عبد العزیز _

که خدایش از او راضی باشد _ و برخی از تاریخ نویسان به ما خبر می دهند که امویان بر کشتن عمر بن عبدالعزیز توطئه کردند ، در حالی که او خود از

امویان بود. زیرا وی سنت دشنام و لعن علی را برداشته بود.

ای اهل و عشیره ی من ! بیایید با هدایت خدای تبارک و تعالی ، در جستجوی حقیقت گام نهیم و عصبیت را کنار گذاریم . زیرا ما قربانیان عباسیان

و قربانیان تاریخ تاریک و قربانیان جمود فکری و عقب گرایی هستیم که گذشتگان برای ما خواستند . ما بدون تردید ، قربانیان فریب و نیرنگی هستیم که

معاویه و عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه و امثال آنها ، بدان معروف شدند.

بیایید در حقیقت تاریخ اسلامی مان بحث و بررسی کنید تا به واقعیت های روشن دست یابید و خداوند دوبار پاداشتان می دهد و شاید به وسیله ی شما

اجتماع و وحدت این امتی که پس از وفات پیامبر مصیبت زده شد و به هفتاد و سه فرقه تقسیم شد ، بازگردانده شود.

هان ! بیایید در زیر پرچم « لا إله إلاّ الله ، محمّد رسول الله » جمع شده و برای پیروی از اهل بیت پیامبر ، که خود پیامبر به ما دستور پیروی از آنان

را داده است ، بشتابید . حضرت فرمود:

 « بر آنان پیشی نگیرید که هلاک می شوید و از آنان تخلف نجویید که هلاک می شوید و به آنان یاد ندهید ، چرا که آنان از شما داناتر هستند.»

اگر چنین کردیم ، خداوند غضبش را از ما بر می دارد و ما را پس از خوف و سراسیمگی ، آرامش و امنیت می بخشد و زمین را به ما واگذار می کند و ما را وارث

زمین میگرداند و ولی خودش را ( امام مهدی علیه السلام ) برای ما ظاهر می سازد _ که پیامبر به ما وعده داده است_ تا با ظهور او زمین ما را پر از عدل و

داد کند ، پس از این که پر از ظلم و ستم شده باشد و به واسطه ی او ، خداوند نورش را در سراسر گیتی می افشاند.  


[align=left]ادامه دارد ... 
 تصویر 
Iron
Iron
پست: 371
تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 42 بار
سپاس‌های دریافتی: 446 بار

پست توسط زهـرا »

 « دعوت از دوستان برای بحث » 


استبصار سه نفر از دوستانم


 آن تحول آغاز خوشی برای روح و جانم بود . آسایش و آرامشی در درونم احساس می کردم . زیرا سینه ام برای مذهب حق ، که آن را تازه کشف

کرده بودم، گشوده شده بود و اگر خواهی ، بگو برای اسلام واقعی ، که هیچ تردیدی در آن نیست و سراسر وجودم را سرور و غروری از نعمت هدایت

و رستگاری که خداوند به من ارزانی داشت ، فرا گرفته بود و دیگر توان سکوت و پنهان داشتن این نعمت را نداشتم و با خود قرار گذاشتم که باید این

حقیقت را برای همگان بازگو و افشا کنم. 

 « و أمّا بنعمة ربّک فحدّث »

_ نعمت پروردگارت را بازگو کن
 

و چه نعمتی از این بالاتر که این نعمت عظمی در دنیا و آخرت بود و می بایست افشا شود ، وگرنه ساکت برحق ، شیطانی لال است و پس از حق ،

دیگر چیزی جز گمراهی نیست.

و آنچه بیشتر مرا به این احساس وا میداشت که حقیقت را منتشر سازم ، ساده دلی و صفای اهل سنت و جماعت بود که پیامبر و اهل بیتش را

دوست می دارند و کافی است آن پرده ای که تاریخ بر قلب آنها بافته ، زدوده شود تا حق را پیروی کنند و این همان چیزی بود که برای شخص خودم رخ داد.

 « کذلک کنتم من قبل فمنّ الله علیکم »

_ و در گذشته این چنین بودید که خداوند بر شما منت نهاد.
 

چهار نفر از دوستانم که همراه من در دانشکده تدریس می کردند ، دعوت به بحث کردم . دو نفرشان استاد دین و سومی استاد زبان عربی ، و چهارمین

شخص استاد فلسفه ی اسلامی بود. البته هر چهار نفر از قفصه نبودند ، بلکه از تونس ، جمّال ، و سوسه بودند. من آنان را به این موضوع مهم دعوت

کردم و به آنها فهماندم که من خود ، قاصر از درک برخی معانی هستم و در بعضی از امور تردید نموده ام . آنان پذیرفتند که پس از تمام شدن وقت اداری ،

به منزلم بیایند و در منزل ، آنها را وادار به مطالعه ی کتاب مراجعات کردم و گفتم که نویسنده اش ادعاهای عجیب و شگفتی در دین دارد . سه نفرشان به

کتاب دلبند شدند ، ولی چهارمی که استاد زبان عرب بود ، پس از چهار پنج جلسه ، ما را رها کرده ، گفت : « غربی ها امروز دارند کره ی ماه را تسخیر

می کنند و شما هنوز در جستجوی خلافت اسلامی هستید! »

پس از یک ماه که خواندن کتاب تمام شد ، هر سه مستبصر و شیعه شدند . البته من بسیار کمکشان می کردم که برای رسیدن به حق ، از نزدیکترین

راه وارد شوند . زیرا در طول چند سال تحقیق ، معلومات زیادی به دست آورده بودم و شیرینی هدایت را چشیده بودم و به آینده خوش بین بودم . و همچنین ،

در هر بار چند نفر ازدوستان را از قفصه ، که با آنها در گذشته جلسات درس در مسجد یا ارتباط هایی صوفیانه داشتم و برخی از شاگردانم که با آنها دوستی و

صمیمیتی داشتم ، به بحث و گفتگو دعوت می کردم تا این که به حمد الله ، گروه زیادی پیدا کردیم که همه مان به ولایت اهل بیت مشرف شده بودیم و هر

که آنان را دوست داشت ، دوستش داشتیم و هر که با آنها دشمنی می ورزید ، با او دشمن بودیم . در اعیاد خوشحالی می کردیم و در عاشورایشان سوگوار

بوده و مجلس عزا برپا می داشتیم .



اعلام استبصار


[align=center]اولین نامه هایی که در زمینه ی استبصار نوشتم ، به آقای خویی و سید محمّد باقر صدر بود ، که جشنی برای نخستین بار در قفصه به مناسبت

عید غدیر گرفتیم و امر من برای خاص و عام آشکار شد و همه فهمیدند که من شیعه شده ام و به تشیع و پیروی از اهل بیت دعوت می کنم

و لذا ، از آن سوی ، تهمت ها و شایعه ها در کشور پر شد که من جاسوس اسرائیلی هستم و مردم را در دینشان به شک و دودلی می اندازم و اصحاب

را دشنام می گویم و فتنه انگیزم و ... 

در تونس ( پایتخت ) ، با دو نفر از دوستانم ، راشد غنوشی و عبد الفتاح مورو ، که با من سخت مخالفت می کردند ، تماس گرفتم و در منزل عبد الفتاح

جلسه ای برگزار شد که در آنجا گفتم : ما اگر مسلمانیم واجب است که به کتاب ها و به تاریخمان مراجعه کنیم و به عنوان مثال ، صحیح بخاری را پیش

کشیدم و گفتم که در آن چیزهایی است که نه مورد قبول دین است و نه عقل آنها را می پذیرد . سخت عصبانی شدند و به من گفتند: تو که هستی که

صحیح بخاری را مورد انتقاد قرار می دهی ؟ من هر چه با خونسردی تلاش می کردم آنان را قانع به بحث کنم ، مرا رد کرده و گفتند: « اگر تو شیعه شده ای ،

لازم نیست ما را وادار به تشیع کنی . ما مهم تر از شیعه شدن داریم . ما می خواهیم با حکومتی بجنگیم که اسلام را قبول ندارد .»


گفتم : چه فایده دارد اگر شما به حکومت برسید ، مادام که حقیقت اسلام را نمی دانید ، بدتر از آنها عمل خواهید کرد. به هر حال ، دیدارمان با نفرت

از یکدیگر پایان پذیرفت.

در نتیجه ، شایعه ها از سوی برخی اخوان المسلمین علیه ما اوج گرفت زیرا آنها هنوز خبر از « حرکة الإتجاه المسلمین » نذاشتند و در میان خود

شایع کردند که من دست نشانده ی حکومت هستم و برنامه ای جز تشکیک در دین مردم ندارم ، تا این که آنان را از قضیه ی اصلی شان ، که نبرد با

حکومت است ، باز دارم . کناره گیری و دوری من از جوانانی که در صف اخوان المسلمین همکاری می کردند ، و از پیروانی که شیوه های صوفیانه را

دنبال می کردند ، آغاز شد و دوران های دشواری را همچون بیگانگان در وطنمان و میان برادران و خانواده هایمان سپری کردیم. ولی خدای سبحان به

ما بهتر از آن داد. چرا که برخی از جوانان ، از شهرهای دیگر تونس ، می آمدند و در جستجوی حقیقت بودند . من هم تلاش و سعی خود را برای قانع کردن

آنها مبذول می داشتم ، که در نتیجه ، برخی از جوانان در پایتخت و در قیروان و سوسه و سیدی بوزید ، به تشیع مفتخر شدند و در تابستان که می خواستم

به عراق مسافرت کنم ، در سر راه ، به برخی از دوستان در فرانسه و هلند سر زدم و با آنان بحث کردم که بحمد الله ، مستبصر شدند.

و چقدر شادی و سرورم فراوان شد ، هنگامی که در نجف اشرف با سید محمّد باقر صدر دیدار کردم که برخی از علما در محضرش بودند و او مرا به آنان

معرفی کرده ، می گفت که « این مرد بذر تشیع برای اهل بیت را در تونس کاشته است » و به آنها خبر داد که وقتی نامه ام به او رسیده بود

و در آن بشارت جشن عید سعید غدیر برای نخستین بار در تونس داده شده بود ، از شدت شوق گریه کرده است . من هم از سختی ها و شدت ها و

مقاومت ها و شایعه ها و کناره گیری ها و غربت در شهرمان به او شکایت کردم .

سید در سخنانش گفت :

باید سختی ها را تحمل کرد . زیرا راه اهل بیت ، بسی سخت و دشوار است . یک نفر نزد پیامبر آمد به آن حضرت عرض کرد:

ای رسول خدا! من تو را دوست دارم . حضرت فرمود :پس تو را بشارت باد به شدت و بسیاری بلاها.

گفت : پسر عمویت علی را هم دوست می دارم . فرمود: پس مژده ات می دهم به بسیاری دشمنان !

گفت : حسن و حسین را نیز دوست می دارم ! فرمود: پس منتظر فقر و بارش بلاها باش...

تازه ، ما چه کرده ایم در راه دعوت به حقی که ابو عبد الله الحسین علیه السلام . جان خود و فرزندان و خویشان و یارانش را نثار کرد و شیعه در طول تاریخ ،

در راهش قربانی داده و تا به امروز ، ولایت اهل بیت را می پذیرند . پس _ برادر من _ باید در راه حق ، تحمل بعضی زحمت ها و دشواری ها و فداکاریها

بکنی و اگر خداوند یک نفر را به وسیله ی تو هدایت کند ، از دنیا و مافیها برای تو بهتر و ارزنده تر است .

و همچنین ، آقای صدر به من نصیحت کرد که انزوا و کناره گیری را کنار گذارم و به من دستور داد که بیشتر با برادرانم از اهل سنت نزدیک شوم ، هر چند

آنها از من دوری جویند و به من امر کرد که پشت سرشان نماز گزارم تا دوری و جدایی از سوی من نباشد و همانا آنان بی گناهند و قربانی تبلیغات سوء

و تاریخ تحریف شده ، و بی گمان مردم با آنچه نمی دانند ، میانه ای ندارند.

آقای خویی هم تقریبا همان پند را به من داد و سید محمّدعلی طباطبایی حکیم ، پیوسته در نامه های متعددش ، ما را نصیحت می کرد که تاثیر بزرگی

در شیوه ی زندگی برادران مستبصر ما می گذاشت.

در هر صورت ، زیارت های من به نجف اشرف و دیدار با علمای نجف ، در مناسبت های گوناگون بسیار شد و بر خود لازم دانسته بودم که تعطیلی هر سال

را در جوار حضرت علی علیه السلام بگذرانم و به محضر درس سید محمّد باقر صدر حاضر شوم که از آن درسها بهره های فراوان بردم و بر خود لازم و واجب

دانستم که به زیارت حرم های امامان بروم و خداوند نیز مرا موفق گردانید که حتی به زیارت حرم امام رضا نیز که در مشهد ( شهری نزدیک مرز شوروی )

در ایران وجود دارد ، مشرف شوم و در آنجا نیز با بسیاری از علما آشنا شده و استفاده های شایانی نمودم.

و همچنین آقای خویی _ که از او تقلید می کردم _ اجازه ی تصرف در خمس و زکات و کمک به مستبصرین آن دیار در برآوردن نیازهایشان از کتابها و سایر

مصارف داده بود. و من نیز کتابخانه ی مفید و عظیمی را تاسیس کرده بودم که بیشترین مصادر تحقیق را _ از فریقین _ در آن جمع کرده بودم و اسم آن را

« کتابخانه ی اهل بیت » گذاردم و بحمد الله ، بسیاری از آن استفاده کردند.

شادی و سرورمان دو چندان شد ، هنگامی که پانزده سال پیش ، تقریبا ، شهردار قفصه موافقت کرد که نام خیابانی که در آن سکونت داشتم ، به نام

خیابان امام علی بن أبی طالب نام گذاری کند. و در اینجا لازم است که این خدمت او را سپاس گویم . زیرا او از مسلمانان ارجمند است و علاقه

و محبت زیادی به شخص امام علی دارد و من نیز کتاب مراجعات را به او هدیه دادم و او هم در نتیجه ، نسبت به ما علاقه و محبت و احترام فراوانی قائل بود .

پس خداوند جزای خیرش دهد و آرزوهایش را برآورده سازد.

برخی از کینه توزان تلاش کردند که نام « علی بن أبی طالب » را از این خیابان بردارند . ولی بحمد الله ، نقشه شان ناموفق ماند و نام خیابان تثبیت

گشت و نامه ها از هر سوی جهان به ما می رسید که نام خیابان علی بن أبی طالب بر آن نوشته شده بود و این نام شریف ، شهر خوب و تاریخی ما را

مبارک کرده بود.

و برای این که به نصیحت های ائمه ی اهل بیت علیهم السلام و نصیحت علمای نجف اشرف عمل کرده باشیم ، تلاش در هر چه نزدیک تر شدن به برادرانمان از

سایر مذاهب کردیم و همواره نماز جماعت را با آنان اقامه می نمودم و از این روی ، تیرگی و کینه ها کاهش یافت و توانستیم برخی از جوانان را که از نحوه ی

وضو و عقیده مان می پرسیدند ، قانع سازیم.



 « راهنمایی حق » 


در یکی از روستا های جنوب تونس ، و در یک جشن عروسی ، زن ها مشغول صحبت درباره ی فلان خانم که همسر فلان آقا است بودند . پیرزنی که در

میان آنها نشسته بود و به حرف هایشان گوش می داد ، با شگفتی گفت : مگر می شود فلان خانم با فلان آقا ازدواج کرده باشد؟

به او گفتند : مگر چه اشکال دارد؟ چرا شما تعجب می کنید؟

گفت: او هر دو را شیر داده و این زن و مرد ، خواهر و برادر رضاعی هستند.

زن ها این خبر وحشتناک را به شوهرانشان دادند و بنا شد مردها تحقیق کنند . پدر زن گواهی داد که آن زن ، که همه او را به دایگی می شناختند ،

دخترش را شیر داده و پدر مرد نیز همین شهادت را داد که پسرش از آن زن شیر خورده است . قیامت هر دو قبیله بر پا شد و با سنگ و چوب به جان

هم افتادند و هر یک دیگری را متهم به این می کرد که سبب چنین فاجعه ای بوده است که آنان را به غضب و عذاب الهی خواهد کشانید ، به ویژه این

که ده سال از این ازدواج می گذشت و آن زن ، نیز در این مدت سه فرزند زاییده بود.

زن نیز به محض شنیدن خبر ، به منزل پدرش فرار کرده و از خوردن و آشامیدن خود داری نمود و حتی می خواست خود کشی کند . زیرا تحمل چنین

صدمه ای را نداشت .چگونه می توانست بپذیرد که با برادر رضاعی اش ازدواج کرده و از او فرزند آورده است و هیچ از ماجرا خبر نداشته است؟ در این

میان عده ای از دو قبیله ، در اثر زد و خورد ها مجروح شدند و یکی از پیرمردان ریش سفید دخالت کرده ، نبردها را موقتا متوقف ساخت و به آنها نصیحت

کرد که نزد علما بروند و در این قضیه استفتا کنند ، شاید راه حلی برایشان پیدا شود .

آنها شروع کردند به شهر های بزرگی رفت و آمد کردن و از علما در حل قضیه استمداد نمودن ، ولی به هر عالمی که می رسیدند و جریان را با او در میان

می گذاشتند ، فتوا به حرکت ازدواج و ضرورت جدایی زن و مرد برای همیشه می داد و برای کفاره ، دستور به آزاد کردن یک برده ، یا روزه ی دوماه به آنان

می داد و ...!

به قفصه رسیدند و از علمای آنجا پرسیدند و آنها نیز همان پاسخ را دادند . زیرا پیروان مذهب مالکی ، رضاعت را حتی با یک قطره شیر خوردن ،

معتبر می دانند
و در این مساله ، اقتدا به امام مالک می کنند که شیر را بر خمر قیاس کرد و گفت : چون در مورد خمر گفته شده که

« هر چه زیادش مسکر است ، پس اندکش نیز حرام است » ، بنابر این ، رضاعت نیز با یک قطره از شیر تحقق می یابد.

یکی از حاضرین با آنها خلوت کرده و آدرس منزل مرا به آنان داد و گفت : از تیجانی در مثل این قضایا بپرسید. زیرا او همه ی مذاهب را می شناسد

و من او را چندین بار دیدم که با این عالمان بحث می کرد و با استدلال های متین ، همه را مغلوب می ساخت .

شوهر آن زن ، عین این سخنان را برای من بازگو کرد . هنگامی که او را با خود به کتابخانه بردم و تمام جریان را به من خبر داد و گفت :

 « آقای من ! خانمم می خواهد خودکشی کند و فرزندانم بی سرپرست مانده اند و ما هیچ راه حلی برای این مشکل نداریم .

اکنون آدرس شما را به ما داده اند و من از این که در اینجا کتابهای زیادی می بینم ، این را به فال خیر گرفتم . زیرا تا کنون در تمام

عمرم این قدر کتاب در یک کتابخانه ندیده بودم ! پس امیدوارم مشکل ما به دست شما حل شود. »
 

قهوه ای برایش آوردم و مقداری اندیشیدم . سپس از مقدار شیرخوردنش از آن پیرزن سوال کردم . گفت : نمی دانم . ولی همسرم بیش از دو سه بار

شیر نخورده است و پدرش شهادت داده به این که دو یا سه بار او را به خانه ی آن پیرزن دایه برده است. گفتم : اگر این راست باشد ، پس بر شما چیزی

نیست و ازدواجتان صحیح و حلال و جایز است . بیچاره خود را بر دست و پای من انداخت و شروع کرد دست و سر مرا بوسیدن و می گفت :

« خدا تو را بشارت خیر دهد. تو درهای آرامش را بر رویم گشودی. » و فورا ، بی آنکه قهوه اش را تمام کند ، و بی آنکه از من تحقیق نماید و دلیل

درخواست کند ، اجازه ی رفتن گرفت و به سرعت رفت که زن و فرزندان خویش را مژده دهد.

روز بعد با هفت نفر نزد من آمدند و آنها را چنین معرفی کرد: پدرم ، پدر خانمم ، کدخدای ده ، امام جمعه و جماعت ، راهننمای دینی ، پیر قبیله ، و این

هفتمی هم مدیر مدرسه است. آمده اند از قضیه ی رضاعت و حلال شدنش استفسار کنند.

همه را با خود به کتابخانه ام بردم و منتظر جدال و گفتگوهایشان بودم . قهوه آوردم و به آنها خوش آمد گفتم . گفتند : ما آمده ایم با تو بحث کنیم که

چگونه « شیرخوارگی » را حلال کردی ، در حالی که خداوند آن را در قرآن حرام کرده و پیامبرش نیز فرموده :

 « با رضاعت حرام می شود ، آنچه با نسب حرام می شود .» 

و امام مالک نیز آن را روا ندانسته .

گفتم : آقایان ! شما ماشاء الله هشت نفرید و من یک نفر. پس اگر بخواهم با یک یک شما سخن بگویم ، نمی توانم همه را قانع کنم و بحثمان در

حرفهای بیهوده گم می شود . پس بهتر است یک نفر را انتخاب کنید تا با او بحث کنم و شما هم بین ما دو تا داوری نمایید.

از این رای خوششان آمد و امر خود را به راهنمای دینی شان سپردند و او را از همه داناتر و عالمتر معرفی کردند و او هم پرسید که چگونه من حرام

خدا و رسول و امامان را حلال می کنم؟

گفتم : به خدا پناه می برم از چنین کاری . ولی خداوند رضاعت را در یک آیه به اجمال ذکر فرموده و تفصیلش را بیان نکرده است . بلکه آن را

به پیامبرش واگذار کرده و او کمّ و کیف آیه را توضیح داده است.

گفت : امام مالک رضاعت را حتی با یک قطره شیر ، حرام می داند.

گفتم : می دانم . ولی سخن امام مالک بر تمام مسلمانان حجت نیست . وگرنه نظر شما راجع به سایر امامان چیست ؟

پاسخ داد : خداوند از همه شان راضی باشد . همه از رسول خدا فرا گرفته ا ند.

گفتم : پس چه پاسخ خداوند را می دهی در تقلید امام مالک ، که نظرش با نظر رسول خدا مخالف و معارض است؟

با شگفتی گفت : سبحان الله ! من نمی دانم که امام مالک با آن همه عظمت و مقام ، با احکام رسول خدا مخالف باشد .حاضرین نیز همه از این سخن

سرگردان و متحیر شدند و از این همه جرات و جسارت من بر امام مالک تعجب کردند . زیرا تاکنون چنین چیزی را از کسی ندیده بودند.

فوراً گفتم : آیا امام مالک از اصحاب بود؟ گفت : نه !

گفتم : آیا از تابعین بود؟ گفت : نه ، ولی او از پیروان تابیعن بود.

گفتم : کدامیک به پیامبر نزدیک تر است ، او یا امام علی بن أبی طالب؟

گفت : امام علی نزدیک تر است ، زیرا از خلفای راشدین می باشد . و یکی از حاضرین گفت : سید ما علی _ کرّم الله وجهه _ در شهر علم است .

گفتم : پس چرا در شهر علم را رها کردید و پیروی از کسی نمودید که نه از اصحاب است و نه از تابعین ، و پس از فتنه زا ییده شده و پس از این که

مدینه ی رسول خدا در اختیار ارتش یزید قرار گرفت و آنچه خواستند انجام دادند و برگزیدگان اصحاب را به قتل رساندند و حرمت های خدا را شکسته و سنت

پیامبر را با بدعت های خودشان تغییر دادند . بعد از این چگونه انسان می تواند به این امامانی که هیات حاکمه ی وقت از آنها راضی بود ، اطمینان پیدا کند ؛

خصوصا که به آنچه میل و هوای حاکمان تعلق داشت ، فتوا می دادند ؟!

یکی از آنها گفت : شنیدیم که تو شیعه ای و امام علی را می پرستی ؟ دوستش ناگهان پشت پایی محکم به او زد که او دردش آمد و گفت : ساکت باش !

خجالت نمی کشی چنین حرفی به این مرد فاضل و فهمیده می زنی؟ من تا به حال علمای زیادی دیده ام ولی تا کنون چنین کتابخانه ای چشمم را نگرفته است .

معلوم است که این مرد از روی شناخت و اطمینان سخن می گوید.

به او پاسخ دادم : آری ؛ من شیعه ام . این درست است . ولی هرگز شیعه علی را عبادت نمی کند . آری ؛ شیعیان به جای تقلید امام مالک ، امام علی

را تقلید می کنند . زیرا به گواهی خودتان ، او باب علم است .

راهنمای دینی پرسید: آیا امام علی ازدواج دو رضیع که با هم شیر خورده اند را روا می دارد ؟ گفتم : نه !

ولی او در صورتی حرام می د اند که عدد شیر خوردن به پانزده بار پیوسته و دنبال هم ، که در هر بار سیر شده باشند ، برسد ، یا این که در اثر آن شیر ،

گوشت و استخوان کودک روییده باشد. پدر زن خوشحال شد و گفت : خدا را شکر . زیرا دختر من بیش از دو یا سه بار شیر نخورده است . و در این سخن

امام علی ، فرجی برای ما از این مشکل هست و رحمت و امیدی از خدا ، پس از نومیدی و یاسمان می باشد .

راهنما گفت : دلیل قانع کننده ای به ما نشان بده . کتاب منهاج الصالحین آقای خویی را به آنها نشان دادم . و او خود باب رضاعت را مطالعه کرد و خیلی

خرسند شد ؛ خصوصا شوهر ، که می ترسید من دلیل قانع کننده ای نداشته با شم . از من خواستند که کتاب را به عاریت بگیرند تا در روستا با آن

احتجاج نمایند . من هم کتاب را به آنها واگذار کردم . خداحافظی کردند و رفتند.

همین که از منزل من بیرون می روند ، یکی از دشمنان با آنها روبرو می شود و آنان را نزد برخی از علمای سوء می برد که آنها هشدارشان می دهند

به این که من دست نشانده ی اسرائیل هستم و کتاب منهاج الصالحین همه اش ضلالت و گمراهی است و اهل عراق ، اهل کفر و نفاقند و شیعیان

زردشتی اند و لذا ، ازدواج خواهر و برادر را جایز می دانند ، پس دیگر تعجبی نیست اگر من ازدواج خواهر رضاعی را تجویز کردم ، همچنان از این تهمت

ها و دروغ ها برایشان بافتند تا آنجا که آنان را از راه به در برده و پس از قانع شدن ، منقلب و دگرگون شدند و از شوهر خواستند برای طلاق در دادگاه

ابتدایی قفصه اقدام کند.

رئیس دادگاه از آنان خواست که به پایتخت بروند و با مفتی کشور تماس بگیرند تا این مشکل را حل کند. آن مرد به پایتخت رفت و مدت یک ماه تمام در

آنجا ماند تا این که توانست با مفتی ملاقات کند و تمام ماجرای خود را با او در میان گذاشت . مفتی کشور از علمایی که حکم به درست بودن ازدواج

داده اند، از او استفسار کرد.

[align=center]شوهر آن زن گفت که فقط یک نفر آن را تجویز و حلال دانسته و او تیجانی سماوی است . مفتی نام مرا یادداشت کرد و به مرد گفت : تو برگرد و من

خود نامه ای به رئیس دادگاه قفصه می نویسم و چنین هم شد . نامه ای از مفتی کشور رسید و اعلام کرد که آن ازدواج حرام و باطل است !

آن مرد ، در حالی که آثار خستگی و ضعف بر او هویدا بود و از این که مرا آزرده خاطر و به تکلف وا داشته ، معذرت می خواست ، ادامه ی ماجرا را برای

من بیان کرد . از او نسبت به احساسات پاکش تشکر کردم و ابراز شگفتی از مفتی کشور کردم که چگونه مانند چنین ازدواجی را به این سادگی باطل

می کند و از او خواستم نامه ای را که مفتی به داد گاه فرستاده بیاورند تا آن را در روزنامه ای تونسی منتشر نمایم و به مردم بفهمانم که مفتی کشور

از مذاهب اسلامی اطلاعی ندارد و اختلاف های فقهی را در مساله ی « شیرخوارگی » نمی داند . ولی او به من گفت اصلا نمی تواند بر پرونده اش

اطلاعی پیدا کند ، چه رسد به این که نامه ی او را هم بیاورد . از هم جدا شدیم .
 

[align=left]ادامه دارد ... 
 تصویر 
Iron
Iron
پست: 371
تاریخ عضویت: شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶, ۹:۱۳ ق.ظ
سپاس‌های ارسالی: 42 بار
سپاس‌های دریافتی: 446 بار

پست توسط زهـرا »

( ادامه ... )
 
پس از چند روز ، رئیس دادگاه مرا خواست و دستور داد آن کتاب و استدلال های خود را در مورد صحت ازدواج رضعین (!) با خود ببرم. من هم بعضی از منابع

و کتاب های لازم را که قبلا آماده کرده بودم ، با خود برداشتم و در حالی که « در باب رضاعت » هر یک از کتاب ها نشانه ای گذاشته بودم که به آسانی

مطلب را دنبال کنم ، در همان روز و ساعت موعود ، به دادگاه رفتم .

مدیر دفتر رئیس دادگاه مرا استقبال کرد و به اتاق رئیس برد . در آنجا ناگهان مواجه شدم با رئیس دادگاه ابتدائی و رئیس دادگاه استان و نماینده ی دادستان

کل کشور ، که سه نفر نماینده نیز با آنان بود و همه لباسهای ویژه ی قضاوت پوشیده و گویا در یک جلسه ی رسمی نشسته بودند . و شوهر آن زن را نیز

دیدم که در آخر سالن ، رو به رویشان نشسته است. بر همه سلام کردم . ولی متوجه شدم با تنفر و انزجار و احقار به من نگاه می کنند . وقتی نشستم ،

رئیس با یک لهجه ی خشن و تندی رو به من کرده ، گفت :

شما همان تیجانی سماوی هستی؟

گفتم : آری!

گفت : شما فتوا به صحت ازدواج در این قضیه داده ای؟

گفتم : نه ! من مفتی نیستم . ولی این ائمه و علمای مسلمانان هستند که چنین فتوایی داده اند.

گفت : برای همین تو را دعوت کردیم. و تو اکنون متهم هستی . پس اگر ادعایت را با دلیل و برهان به اثبات نرسانی ، تو را به زندان محکوم می کنیم و از

این جا بیرون نمی روی ، مگر به سوی زندان.

تازه فهمیدم که واقعاً متهم هستم ؛ نه برای این که در این قضیه فتوا داده ام ، بلکه برای این که یکی از علمای سوء با این حاکمان ، تا توانسته بود گفتگو

کرده بود که من اهل فتنه ام و من به اصحاب فحش و ناسزا می گویم و من برای تشیع و پیروی از اهل بیت تبلیغ می کنم و رئیس دادگاه به او گفته بود اگر

دو شاهد علیه او بیاوری او را به زندان می افکنم . علاوه بر آن ، گروه اخوان المسلمین از این فتوای من سوء استفاده کرده و نزد خاص و عام تبلیغ کرده

بودند که من ازدواج خواهر و برادر را جایز می دانم و این رای شیعیان است !!

همه ی این مسائل را از قبل فهمیده بودم و اکنون که دیدم رئیس دادگاه مرا تهدید به زندان می کند ، به یقین رسیدم . لذا ، چاره ای جز دفاع از خود ، با

تمام شجاعت نداشتم . از این روی به رئیس دادگاه گفتم:

آیا می توانم به صراحت و بدون ترس سخن بگویم؟

گفت : آری ! حرف بزن . زیرا تو وکیل مدافعی نداری!

گفتم : قبل از هر چیز ، بدانید که من خودم را برای فتوا دادن نصب نکرده ام. ولی این شوهر زن است . از او بپرسید . او خود به منزل من آمد و از من

استمداد جسته و درخواست کمک کرد . بر من هم واجب بود که به آنچه می دانم ، او را یاری رسانم و لذا ، از او پرسیدم چند بار شیر خوردن صورت گرفته

و وقتی به من خبر داد که خانمش بیش از دو بار شیر نخورده است ، آن وقت حکم اسلامی را به او گفتم . من نه از مجتهیدنم و نه از تشریع کنندگان.

رئیس گفت : عجب ! پس تو داری ادعا می کنی که خود اسلام را می دانی و ما از اسلام چیزی نمی دانیم.

گفتم : استغفر الله ! من چنین قصدی ندارم . ولی همه ی مردم این دیار ، از مذهب امام مالک اطلاع دارند و بیش از آن جلوتر نمی روند . ولی من در

مذاهب گوناگون تحقیق کرده ام . از این رو ، حل این مشکل را یافتم.

رئیس گفت : کجا حل مشکل را یافتی؟

گفتم : قبل از هر چیز ، آیا اجازه میدهید از شما سوالی بکنم؟

گفت : هر چه می خواهی بپرس.

گفتم : نظر شما درباره ی مذاهب اسلامی چیست؟

گفت : همه ی آنها درست است . زیرا همه از رسول خدا مطلب می جویند و در اختلافشان رحمت است.

گفتم : پس به این بیچاره رحم کنید ( و اشاره به شوهر آن زن کردم ) که بیش از دو ماه است از زن و فرزندانش جدا شده ، در صورتی که برخی مذاهب

اسلامی وجود دارند که مشکل او را برطرف می سازند.

رئیس با عصبانیت گفت : دلیل بیاور و بیش از این فتنه انگیزی نکن. ما به تو اجازه دادیم که از خودت دفاع کنی ، حال وکیل مدافع دیگری هم شده ای؟

از ساک خود کتاب منهاج الصالحین آقای خویی را بیرون آوردم و به او دادم و گفتم : این مذاهب اهل بیت است و در آن دلیل وجود دارد . گفت : ما با

مذهب اهل بیت کاری نداریم. نه از آن شناختی داریم و نه به آن ایمان داریم.


من که منتظر چنین جوابی بودم ، لذا ، از قبل تهیه دیده بودم و پس از بحث و بررسی ، طبق فهم خود تعدادی از منابع اهل سنت را با خود برداشته بودم

و آنها را ترتیب داده بودم . صحیح بخاری را در درجه ی اولی قرار دادم . سپس صحیح مسلم و بعد از آن کتاب فتاوای شیخ محمود شلتوت

و کتاب بدایة المجتهد و نهایة المقتصد ابن رشد و کتاب زاد المسیر فی علم التفسیر ابن الجوزی و کتابهای دیگری از اهل سنت و چون

رئیس نپذیرفت که در کتاب آقای خویی نگاه کند ، از او پرسیدم: به چه کتاب هایی اطمینان داری؟

گفت : بخاری و مسلم . صحیح بخاری را برای او گشودم و گفتم :

بفرما .بخوان .

گفت : خودت بخوان . من خواندم که نوشته بود : فلان و فلان از عایشه ، ام المومنین حدیث کرد که پیامبر از دنیا رفت از رضعات ( مقدار شیر خوردن )

حرام نکرد ، جز از پنج به بالا.

رئیس کتاب را از من گرفت و خود آن را خواند و به معاون ریاست جمهوری که در کنارش بود نشان داد . او هم خ واند و سپس به آن یکی داد و ...

در همان حال صحیح مسلم را نیز گشودم و همان احادیث را به آنها نشان دادم. آنگاه کتاب فتاوای شیخ الازهر شلتوت را باز کردم که او اختلافات ائمه

را در مساله ی شیرخوارگی بیان کرده بود که برخی گفته اند حرام نمی شود ، مگر به پانزده مرتبه برسد و برخی هفت مرتبه و بعضی بالاتر از

پنج مرتبه گفته اند ؛ بجز مالک که مخالفت با نص کرده و حتی یک قطره هم کافی برای تحریم دانسته . سپس شلتوت می گوید :

من به میانگین نظر دادم ، لذا از هفت به بالا می پذیرم .

و پس از آن که رئیس دادگاه خوب از جریان آگاه شد ، گفت : کافی است . سپس رو به شوهر آن زن کرد و گفت : همین الان برو و پدر خانمت را بیاور

تا جلوی ما شهادت بدهد که خانمت بیش از دو یا سه بار شیر نخورده است و همین امروز خانمت را با خودت خواهی برد.

آن بیچاره از خوشحالی پرواز کرد . نماینده ی دادستان کل کشور و بقیه ی اعضا نیز عذر آوردند که باید به کارهایشان برسند و رئیس هم به آنان

اجازه ی رفتن داد و هنگامی که مجلس خلوت شد و فقط من و او بودیم ، رو به من کرده ، با پوزش گفت : ای استاد! مرا ببخش . درباره ی تو مرا

به اشتباه انداخته بودند و چیزهای عجیب و غریبی راجع به تو گفته بودند و الان فهمیدم که آنها حسود ، کینه توز ، و دشمن توأند.

من از این تحول سریع خرسند شدم و گفتم : خدای را شکر که پیروزی ام را بر دست شما قرار داد، ای سرور من .

گفت : شنیده ام که کتابخانه ی مفصلی داری . آیا کتاب حیاة الحیوان دمیری در آن وجود دارد؟

گفتم : آری . گفت : آیا به من عاریت می دهی ، چرا که دو سال است در جستجوی آن هستم .

گفتم : او برای تو باشد ، آقای من . گفت : آیا وقت داری که به کتابخانه ی من تشریف بیاوری ، باهم صحبت کنیم و از شما استفاده کنم؟!

گفتم : استغفر الله ! من هستم که باید از شما استفاده نمایم . زیرا شما از من بزرگتر و با فضل تر هستید. در هر صورت ، من چهار روز در هفته وقت

استراحت دارم که در خدمت شما می باشم.

و قرار شد هر روز شنبه با هم باشیم . زیرا جلسه ی دادگاه ندارد. و پس از این که از من خواست کتاب بخاری و مسلم و فتاوای شلتوت را بگذارم تا

متن را از آنها استخراج کرده و بنویسد ، خود از جایش برخاست و مرا بدرقه کرد.

با خوشحالی و ستایش خدای سبحان بر این پیروزی ، از آنجا خارج شدم ، در حالی که وقتی وارد شده بودم هراس داشتم و تهدید به زندان شده بودم.

اکنون خارج می شدم از دادگاه ، در حالی که رئیس دادگاه متحول شده بود به یک دوست صمیمی که از من تقدیر می کرد و التماس می نمود که با او

بنشینم تا از من بهره ببرد. اینها همه از برکات راه اهل بیت است که هر کس به آنها متمسک شد ، رستگار ، و هر کس به آنها پناه برد ، در امان خواهد بود.

شوهر آن زن ماجرا را در روستای خود بیان کرد و آن خبر به تمام روستاهای مجاور رسید و آن زن به خانه ی شوهر بازگشت و ماجرا با حلال شدن و صحت

ازدواج پایان پذیرفت و مردم زمزمه می کردند که من از همه فهمیده تر هستم ، حتی از مفتی کشور.

شوهر آن زن به خانه ام آمد و اتومبیل بزرگی با خود آورده بود و من و خانواده ام را به قریه اش دعوت کرد و به من خبر داد که همه ی همشهری هایش

منتظر قدومم هستند و به این مناسبت شیرین ، می خواهند گوسفند ذبح کنند و من هم عذر آوردم ، زیرا در قفصه بسیار مشغول بودم . ولی به او

وعده دادم که در وقتی دیگر زیارتشان خواهم کرد.

رئیس دادگاه به دوستانش ماجرا را گفت و داستان خیلی مشهور شد و نقشه ی خائنین نقش برآب شد که بعضی ها آمدند و از من معذرت خواستند

و بعضی ها هم خداوند قلوبشان را برای حقیقت گشود و مستبصر شدند ( شیعه گشتند ) . و از مخلصین و متعهدین گشتند . و همه ی این ها از

فضل خداوند بود که به هر کس می خواهد عطا می کند و خداوند دارای فضلی عظیم است.
 


  « و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمین و صلی الله علی سیدنا محمّد و آله الطّیبین الطّاهرین. »  

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در پایان خداوند را شاکرم که توفیق عطا کرد که این کتاب را در این سایت مقدس منعکس کنم و روز اول ربیع به پایان رسانم . التماس دعا


اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و آخر تابع له علی ذلک ، اللهم العنهم جمیعا
 تصویر 
قفل شده

بازگشت به “ره یافتگان”