بگو با من تو او را می شناسی
دوستش داری
زهجرانش دلت آتش گرفته
برای دیدنش بی صبر و تابی
جوابت چیست ؟!!!
تأمل کن ...
به خود رو کن
درون را بین برون را بند که چه رنگ است ...
زقیل و قال واژه حال را دریاب
زآه ناله برکش ، اشک را بشتاب ، چه می یابی ؟ ...
محبت ، شوق ، شور ، سوز ، ....
اگر شیدانه ای داد و فغانت چیست
چرا اینگونه می نالی ، دعا با سوز می خوانی .
ندا در می دهی یابن الحسن یابن الحسن الغوث ادرکنی ...
گهی در شور می میری
گهی در مدح می تازی
گهی اشکت سرازیر است
گهی خاموش می مانی
پس از آهی چنین حالی شبیه حال دلداده است
چنین آهی شبیه آه درمانده است
جوابم ده که آخر
اگر دلداده شیدایی صاحب الزمان هستی
چرا کردار تو بیگانه با دلدار میبینم ....
دمی غیبت ، دمی تهمت ، دمی کذب و ریا و کین ....
چه خُلق است این عدو آیین
به خود تا کی نمی آیی ، از این اعمال بس ننگین؟!!!
نمی ترسی که مولایت زرویت روی گرداند
تو را ناگه رها سازد زدرگاهش برون راند
بگوید از تو بیزارم برو ما را به امثال تو کاری نیست ....
خداوندا
تو می دانی که من مهدی زهرا را امام خویش میدانم
همه می جویم او را از دل و جان دوستش دارم
فراقش آتش افکنده به جانم
من ظهورش از تو می خواهم
به قربانت رود بابای من مهدی
فدایت مادرم مهدی
الهی جان من قربان خاک مقدمت گردد
به جان مادرت نرجس امام آخرینم
دوستت دارم ...
دوستت دارم ...
دوستت دارم ...