شيخ مرتضي انصاري(متوفي 1281ه.ق.) كه در نجف اشرف مدفون است، از علما و مراجع برجسته قرن سيزدهم بود و كتابهاي درسي«مكاسب»
و«رسائل» كه در حوزههاي علميه تدريس ميشود، از تأليفات ايشان ميباشد. وي زاهد و عابدي بي مانند بود و از نظر علم و جنبههاي معنوي،
يگانه عصر به حساب ميآمد. وقتي به مادرش گفتند: «فرزندت به درجات عالي علم و تقوا رسيده است» وي در پاسخ گفت:
«من در انتظار آن بودم كه فرزندم ترقي بيشتري داشته باشد. زيرا من به او شير ندادم مگر اين كه با وضو بودم و حتي در شبهاي سرد زمستان
هم بدون وضو او را شير نميدادم.»[1] -------------------------------------------------------------------------------- [1] . مرتضي انصاري، زندگاني و شخصيت انصاري، ص57.
«محمد حنفيه» فرزند علي بن ابي طالب ـ عليه السّلام ـ است. البته مادر وي فاطمه عليها سلام نيست.
وي در جنگ جمل، علمدار لشكر بود. علي ـ عليه السّلام ـ به او فرمان حمله داد. محمد حنفيه حمله كرد، ولي دشمن با ضربات نيزه و تير جلو علمدار را گرفت.
در نتيجه محمد از پيشروي باز ماند. حضرت خود را به او رساند و فرمود: «از ضربات دشمن مترس، حمله كن.»
وي قدري دوباره پيشروي كرد، ولي باز متوقف شد.
علي ـ عليه السّلام ـ از ضعف فرزندش سخت آزرده خاطر شد.
نزديك او آمد و با قبضه شمشير به دوشش كوبيد و فرمود: «اين ضعف و ترس را از مادرت به ارث بردهاي.»
يعني من كه پدر تو هستم ترسي ندارم.[1]
رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در مورد انتخاب همسر، كه نقش اساسي در تربيت فرزند دارد ميفرمايد:
«موقع انتخاب همسر دقت كن كه فرزندت را در رحم چه شخصي ميخواهي قرار دهي.»[2] --------------------------------------------------------------------------------
رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نشسته بود كه حسن و حسين ـ عليه السّلام ـ وارد شدند.
حضرت به احترام آنها از جاي رخاست و به انتظار ايستاد. كودكان كه هنوز در راه رفتن ضعيف بودند،
آرام پيش ميآمدند و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ همچنان منتظر ايستاده بود. سرانجام رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ به طرف آنها رفت، بغل باز كرد،
هر دو را بر دوش خود سوار نمود و به راه افتاد، در حالي كه ميفرمود: «فرزندان عزيزم، مركب شما چه خوب مركبي است و شماها چه سواران خوبي هستيد!»[1]
امام رضا ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: «لازم است با اطفال و بزرگسالان، مؤدب و محترمانه معاشرت كني.»[2] --------------------------------------------------------------------------------
مردي به نام«يعلي عامري» از محضر رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ خارج شد تا در مجلسي كه دعوت داشت شركت كند.
كنار منزل پيامبر، حسين ـ عليه السّلام ـ را ديد كه با كودكان مشغول بازي است. طولي نكشيد رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ با اصحاب خود از منزل خارج شد.
وقتي حسين ـ عليه السّلام ـ را ديد، دستهاي خود را باز كرد و از اصحاب فاصله گرفت. به طرف فرزندش رفت تا او را بگيرد.
كودك خندهكنان اين طرف و آن طرف ميگريخت و رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز خندان از پي او حركت ميكرد. وقتي او را گرفت،
دستهاي پر محبت خود را زير چانه و پشت گردن او نهاد و لبانش را بوسيد.[1]
پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايد: «كسي كه دختر بچه خود را شادمان كند، مانند كسي است كه بندهاي از فرزندان اسماعيل ذبيحالله ـ عليه السّلام ـ
را آزاد كرده باشد و آن كس كه پسر بچه خود را مسرور كند و ديده او را روشن سازد، مانند كسي است كه ديدهاش از خوف خداوند گريسته باشد.»[2]
ابوسلمه گويد: «همراه عمربن خطاب» به مكه رفتيم و در مراسم حج شركت نموديم. در مجلسي شخصي نزد عمر آمد و گفت:
«من در حال احرام بيرون آمدم و تخم شتر مرغي را ديدم، آن را برداشتم و شكستم و پختم و خوردم، حال چه چيز به عنوان كفاره بر من واجب است؟»
عمر گفت: در اين باره چيزي به نظرم نميرسد. اين جا بنشين شايد خداوند مشكل تو را به وسيله بعضي از اصحاب رسول خدا حل كند.
در اين هنگام ناگهان علي ـ عليه السّلام ـ همراه حسين ـ عليه السّلام ـ كه كودكي بيش نبود، به آن جا آمد.
عمر به آن شخص گفت: اين علي فرزند ابوطالب است، برخيز و سؤالت را از او بپرس.
اوبرخاست و جريان خود را بازگو كرد. علي ـ عليه السّلام ـ فرمود: سؤال خود را از اين پسرـ اشاره به حسين ـ بپرس.
مرد گفت: هر كدام از شما، مرا به ديگري حواله ميدهد!
مردمي كه در آن جا حاضر بودند اشاره كردند: ساكت باش! اين حسين ـ عليه السّلام ـ فرزند رسول خداست.
آن شخص سؤال خود را بار ديگر از اول تا آخر بيان كرد. امام خسين ـ عليه السّلام ـ به او فرمود: آيا شتر داري؟
او عرض كرد: آري.
فرمود: به تعداد تخم شتر مرغي كه برداشتي و خوردهاي، شتر نر را با شتر ماده آميزش بده، آنچه از شتر ماده تولد يافت،
آن را به عنوان كفاره به سوي كعبه براي قرباني روانه كن.
عمر گفت: اي حسين، شتر ماده گاهي سقط جنين ميكند.
امام حسين ـ عليه السّلام ـ فرمود: تخم شتر مرغ نيز گاهي فاسد ميشود.
حضرت با اين مقايسه پاسخ عمر را داد.
عمر گفت: راست گفتي و نيكو جواب دادي.
علي ـ عليه السّلام ـ برخاست و حسينش را در آغوش گرفت و فرمود: آنها فرزنداني بودند كه از نظر پاكي و كمال،
بعضي از بعضي ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و آگاه است.[1] -------------------------------------------------------------------------------- [1] . بحارالانوار، ج44، ص197.
يكي از همسران رسول خدا به نام«ماريه قبطيه» فرزندي به دنيا آورد كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نام او را«ابراهيم» نهاد.
اين پسر، مورد علاقه شديد رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ قرار گرفت، اما هنوزهيجده ماه از عمرش تگذشته بود كه از دنيا رفت.
پيغمبر كه كانون عاطفه و محبت بود، از اين مصيبت به شدت متاثر شد، اشك ريخت و فرمود: «اي ابراهيم، دل ميسوزد و اشك ميريزد و ما محزونيم
به خاطر تو، ولي هزگز بر خلاف رضاي خدا چيزي نميگوييم.»
تمام مسلمانان از اين مصيبت متاثر بودند، زيرا آنها ميديدند كه غباري از حزن و اندوه بر دل پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نشسته است.
آن روز تصادفا خورشيد هم گرفته بود. با مشاهده اين وضع، مسلمانان همگي ابراز داشتند كه گرفتن خورشيد، نشانه هماهنگي عالم بالا با عالم پايين و
رسول خداست و اين اتفاق جز براي فوت فرزند پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ دليل ديگري نميتواند داشته باشد. البته اين مطلب مانعي ندارد،
بلكه براي رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ممكن است دنيا هم زير و رو شود، اما در آن موقع اين اتفاق به روال طبيعي روي داده بود.
برداشت مسلمانان به گوش پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسيد. به جاي اين كه آن حضرت، از اين تعبير خوشحال شود و مثل بسياري از سياست بازها
موقعيت را براي تبليغات غنيمت شمرد و حتي از عواطف مردم به نفع اهداف تربيتي خودش استفاده كند، نه تنها چنين نكرد بلكه سكوت را هم جايز ندانست.
به مسجد آمد و به منبر رفت و مردم را آگاه نمود و صريحا اعلام داشت كه خورشيد گرفته است، اما هرگز به علت در گذشت فرزند من نبوده است.[1] -------------------------------------------------------------------------------- [1] . مرتضي مطهري، سيره نبوي، ص71.