وای بر خیمه های بی عــبــــــــــّـــــــــــــــاس

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

وای بر خیمه های بی عــبــــــــــّـــــــــــــــاس

پست توسط قهرمان علقمه »

 « بسم الله الرَّحمن الرَّحیم » 



واعجبا...

پیکر ماه و اینهمه ستاره؟!!

قمری در خون نشسته است...

ملائک گرداگردش به طواف آمده اند....

کیستی ای ماه تر از ماه؟

کیستی ای سقای بی آب؟

کیستی...


یکی بوسید دستش....دیگری بوسید پایش

آن یکی می گفت.. برخیز.. کیستی ای نازنیم؟


گفت : من ماه بنی هاشم ؛ سرور قلب زهرا(س)...

شبه حیدر(ع).... زاده ی آزاده ی ام البنینم


معنی درس وفایم ؛ فانی راه بقایم

جرعه نوش چشمه ی چشم امیر المومنینم


روز مردی گر بیارم خم به ابروی کمانم

آیه ی « نصر من الله » نقش بندد بر جبینم



ای گنه کاران!... بشارت باد؛ زهرا(س) روز محشر

آورد بهر شفاعت ؛ دست های نازنینم


آورد بهر شفاعت ؛ دست های نازنینم


تو را چه شده ای ماه آسمانی؟!!
چه گذشته است بر تو ای ساقی؟!!

دستانت...دستانت....تکیه گاه های آسمان...عرش به لرزه آمده است....

چرا چشمانت دریای خون است؟...

ملائکه تاب ندارند ...بگو چه گذشته است بر تو...

بگو....


تشنه لب در آب رفتم ؛ این سخن با خویش گفتم:

من چگونه آب نوشم؛ شاه را عطشان ببینم؟!!


من چگونه آب نوشم...؟؟


شاه را عطشان ببینم؟!!



آب...شاه...عطش....سقا....


مشک را پر کردم از آب و به خود گفتم که باید...

راه نزدیکی برای خیمه رفتن برگزینم


راه نخلستان گرفتم.....


راه نخلستان گرفتم ؛ لیک از شمشیر دشمن...

قطع شد دست علمگیر از یسار و از یمینم...


دست علمگیر....

از یسارم....از یمینم.....لا اله الا الله....


فکر کردم دست دادم.... آب دارم...غم ندارم

سر فرازم.... ساقی اطفال شاهنشاه دینم...


ناگهان..

.
ناگهان دیدم که در ره ریخت آب و سوخت قلبم....یا صاحب الزمان(عج)....

تیر زد بر مشک آن خصمی که بود اندر کمینم


دیگر از دیدار اطفال حسین شرمنده بودم....

دیگر از دیدار اطفال حسین شرمنده بودم....

دیگر از دیدار اطفال حسین شرمنده بودم....


تیر زد دشمن به چشمم....


تیر زد دشمن به چشمم...تا که طفلان را نبینم...


تا نبینم....


گفتم اکنون خوب شد...خوب است برگردم به خیمه...

برگردم به خیمه....


ناگهان
ناگهان بر سر فرود آمد عمود آهنینم...


ناگهان بر سر فرود آمد....

 الا امّ البنین یاس ت رو کشتند

زبونم لال عبّاس ت رو کشتند
 

  به وسعت پهنای عرش بالا داشت

لبی به وسعت مهریه های زهرا داشت


کنار علقمه در سجده گاه چشمانش

نداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت


اگر چه قطره آبی میان مشک نبود

ولی کرانه چشمش هزار دریا داشت


هدر نرفت ز پرتاب چله ها ، تیری

امیر علقمه ، از بس که قدّ و بالا داشت


درست وقت نزولش ؛ همه نگاه شدند!!!!

رشید بود ، زمین خوردنش تماشا داشت..... 



دلداری آقا ابا عبدلله به ساقی لب تشنه:

این آبها که ریخت ، فدای سرت که ریخت

اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت

گفته خدا دو بال برایت بیاورند...

در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت

اثبات شد به من که تو سقای عالمی

بر خاک قطره قطره ی چشم ترت که ریخت

طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند...

شرمنده اند ، بازوی آب آورت که ریخت

گفتم خدا به خیر کند قامت تو را...

این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت

وقت نزول این بدن نا مرتّبت...

مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت

معلوم شد عمود شتابش زیاد بود

بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت...یا صاحب الزمان(عج)

اما هنوز دست تو را بوسه می زنم

این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت

 
تو رفته ای و حرم مانده بی پناه ؛ عباس

نهان شده ست به ظلمت تمام ماه ؛ عباس


غریب بود برادر،غریب تر شده است

از آن زمان که نگاهش به راه...آه ؛ عباس


همان دمی که تو افشا شدی تنش لرزید

دو چشم امّ البنین خیره شد به راه ؛ عباس


سکوت مبهم خیمه،سکینه منتظر است

عمو و رود و عطش...حلقه سپاه ؛ عباس


بهانه کرده علی اصغر آب را ؛ اما

دوباره تشنه به تو....جرعه ای نگاه ؛ عباس


تو نیستی که ببینی چقدر تنها شد

شکست قامت زینب به قتلگاه ؛ عباس


پس از خسوف تو ای حرمت شب مهتاب

تن رقیه شده مثل شب سیاه ؛ عباس


حسین و بهت اخا گفتنت،حسین و غروب...

کجاست ناله ی حیدر؟کجاست چاه ؛ عباس؟


تو و خجالت مشکی که از فرات تهی ست

فرات و گریه ی خجلت ز شرم ماه ؛ عباس


نخواستم که بگویم حسین تنها شد...

ولی دخالت این بغض گاه گاه ؛ عباس


دو دست تا که جدا شد؛ خدا به خود لرزید

و داستان تو شاید به اشتباه....؛ عباس...


قسم نمی خورم اما تویی که می آیی

بیا به جمعه ی موعود، خون بخواه ؛  


نوش سردار من....

نوش سردار من، که می بینم از شهادت لبالبی عــبـــــــــــــــّـــــــــــــــاس



کوفیان فوج فوج می آیند....



کوفیان فوج فوج می آیند...یا صاحب الزمان(ع)



کوفیان فوج فوج می آیند....


 وای بر خیمه های بی عــبــــــــــّـــــــــــــــاس 


 وای بر خیمه های بی عــبـــــــــــّـــــــــــــــاس


وای بر خیمه های بی عــبـــــــــــــــّـــــــــــــــاس


وای بر خیمه های بی عــبـــــــــــــــّـــــــــــــــاس


وای بر خیمه های بی عــبـــــــــــــــّـــــــــــــــاس


وای بر خیمه های بی عــبـــــــــــــــّـــــــــــــــاس
 
ارسال پست

بازگشت به “قطعه ادبي”