زن، عفت و پاکدامنی

مدیران انجمن: قهرمان علقمه, شورای نظارت

ارسال پست
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

زن، عفت و پاکدامنی

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 






 مریم و یوسف دو مظهر عفاف 





قرآن کریم در معرفی ملکه عفاف هم تمثیل از مرد می آورد وهم از زن، حال باید دید که آیا مرد در این صحنه عفیفانه تر تجلی نموده،

یا زن در این مقام بیان عفیفانه تر آورده است؟

یوسف صدیق سلام الله علیه وحضرت مریم سلام الله علیها مزایای ارزشی فراوانی داشتند که قرآن نقل می کند.

اما آنچه در این مبحث مورد توجه است، وجود ملکه عفاف در آنها است. هم یوسف مبتلا شد ودر اثر عفاف، نجات پیدا کرد، وهم مریم امتحان شد

ودر پرتو عفاف نجات یافت، مهم این است که عکس العمل هریک از این دو معصوم چگونه بوده است.

هنگامی که وجود مبارک یوسف سلام الله علیه آزمون می شود، قرآن تا این جا تعبیر دارد که می فرماید:

 «همت به وهم بها لولا ان رای برهان ربه » (1)


آن زن قصد او کرد واو نیز اگر برهان پروردگار را ندیده بود آهنگ او می کرد.

یعنی سخن در مقام فعل نیست، در مرحله مقدمات هم نیست بلکه در نشئه اهتمام است واین مرحله سوم است.

مردا از مرحله اهتمام در این جا، همان است که آن زن مصری، همت گماشت وهمتش در حد تعقیب یوسف... به فعلیت رسید.

ولی یوسف صدیق علیه السلام نه تنها مرتکب حرام نشد ونه تنها مقدمات حرام را آماده نکرد، بلکه قصد وهمت وخیال هم در میان نبود.

به دلیل این که آیه شریفه، همت وقصد حضرت را تعلیق به چیزی کرد که حاصل نشد وفرمود: «وهم بها لولا ان رای برهان ربه » چون برهان رب را دید، قصد نکرد.

شواهد فراوان دیگری هم هست که ذات اقدس آله از یوسف... به عنوان بنده طاهر ومعصوم یاد کرده است. مثل آن جا که فرمود:

«انه من عبادنا المخلصین » (2)

این صغرای قیاس است، وکبرای قیاس همان است که شیطان گفت: من نسبت به بندگان مخلص تو راه نفوذ ندارم.

الا عبادک منهم المخلصین (3)

بنابراین، به اعتراف شیطان، یوسف صدیق منزه از این گزند بود، چه این که وقتی مفتریان دامن پاک یوسف را متهم کردند، سرانجام اعتراف نمودند وگفتند:

«الان حصص الحق انا راودته عن نفسه » (4)

اکنون حق پدیدار گشت، من، از او کام خواستم.

وذات اقدس اله نیز به نزاهت وقداست یوسف علیه السلام شهادت داد وفرمود:

نه تنها یوسف به طرف بدی نرفت، بلکه بدی به طرف یوسف نرفت، در آن جا که فرمود:

کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء (5)

این گونه بدی وپلیدی را از او برگردانیم.

قرآن نمی گوید: «لنصرفه عن السوء» ، ما او را از گناه باز داشتیم بلکه می گوید: به گناه اجازه ندادیم که به سراغ او برود.

مریم، آموزگار عفت حضرت مریم از لحاظ ملکه عفاف بودن، یاهم سطح یوسف صدیق علیه السلام است که خدا از او به عنوان عبد مخلص یاد کرد وفرمود:

انه من عبادنا المخلصین ویا از او بالاتر است.

توضیح مطلب این است که وقتی از عفاف مریم سخن به میان می آید، سخن از همت به وهم بها لولا ان رای برهان ربه نیست.

سخن این نیست که اگر مریم، دلیل الهی را مشاهده نمی کرد، مایل بود. بلکه سخن آن است که:

قالت انی اعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا (6)

مریم گفت: اگر پرهیزکاری، از توبه خدای رحمان پناه می برم.

نه تنها خودش میل ندارد، آن فرشته را هم که به صورت بشر متمثل شده، نهی از منکر می کند ومی گوید:

اگر تو با تقوایی، دست به این کار نزن. وقتی ذات اقدس اله می فرماید:

فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا (7)

پس روح خود را به سوی او فرستادیم. پس چون بشری خوش اندام بر او نمایان شد.

این گونه ادامه نمی دهد که اگر او دلیل الهی را نمی دید، میل پیدا می کرد وقصد می نمود، بلکه می فرماید:

قالت انی اعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا این کلمه ان کنت تقیا به عنوان امر به معروف ونهی از منکر است، یعنی تو بپرهیز.

مثل این که ذات اقدس اله به ما می فرماید: این کار را انجام ندهید ان کنتم مؤمنین (8) ما این تعبیر را در قرآن زیاد داریم،

که به نوبه خود تعبیر ارشادی وراهنمایی است. یعنی اگر مؤمنید، برابر ایمانتان عمل کنید.

در این جا نیز مریم به فرشته متمثل می فرماید: اگر باتقوایی دست به این کار نزن، من که دستم بسته است، تو هم دستت را ببند.

آیا این تعبیر لطیف تر از تعبیر یوسف نیست؟ درباره یوسف، ذات اقدس اله فرمود: اگر برهان رب را نمی دید، قصد گناه می کرد،

ولی چون برهان رب را دید، قصد نکرد، اما درباره مریم نه تنها نسبت به خودش، سخن از قصد نیست، بلکه فرشته متمثل را نیز از این قصد نهی می کند.
 

پی نوشت:

1- یوسف، 24.

2- یوسف، 24.

3- حجر، 40.

4- یوسف، 51.

5- یوسف، 42.

6- مریم، 18.

7- مریم، 17.

8- آل عمران، 571.


منابع مقاله:


زن در آئینه جلال و جمال، جوادی آملی ، عبدالله؛
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: زن، عفت و پاکدامنی

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 




 عفت، فضیلت بزرگ اخلاقی  





اشاره

«عفت »نقطه مقابل «شکم پرستی و شهوت پرستی »است که از مهمترین فضایل انسانی محسوب می شود.

«عفت »به گفته راغب اصفهانی در کتاب «المفردات »،به معنی پدید آمدن حالتی درنفس است که آدمی را از غلبه شهوت باز می دارد

و«عفیف »به کسی گفته می شود که دارای این وصف و حالت باشد.

صاحب «مقاییس اللغة »می نویسد:«عفت در اصل به دو معنی آمده است:نخست،خودداری از انجام کارهای زشت و دیگر، کم بودن چیزی.لذا

عرب به باقی مانده شیردر پستان مادر«عفه »(بر وزن مدت)می گوید.»ولی از کلام راغب اصفهانی درمفردات،

استفاده می شود که هر دو معنی به یک چیز باز می گردد.(زیرا افراد عفیف به چیز کم قانع هستند.)

مؤلف التحقیق می نویسد:«این ماده در اصل،به معنی حفظ نفس از تمایلات و شهوات نفسانی است،همان گونه که تقوا به معنی حفظ نفس از انجام گناهان

می باشد،بنابراین عفت یک صفت دورنی است،در حالی که تقوا ناظر به اعمال خارجی است ».

علمای اخلاق نیز در تعریف «عفت »،آن را صفتی حد وسط در میان شهوت پرستی و خمودی دانسته اند.

آنچه بیان شد،تفسیر«عفت »به مفهوم عام کلمه بود،زیرا بعضی برای معرفی «عفت »از نقطه مقابل آن،یعنی،پرده دری نیز استفاده کرده اند

.به همین علت در بسیاری از موارد،واژه «عفت »را در مورد پرهیزکاری در خصوص مسایل جنسی استعمال کرده اند.

به هر حال از آیات قرآن مجید و روایات اسلامی استفاده می شود که «عفت »-به هردو معنی-از بزرگترین فضایل انسانی است و هیچ کس د

ر سیر الی الله،بدون داشتن «عفت »به جایی نمی رسد.در زندگی دنیا نیز آبرو و حیثیت و شخصیت انسان در گروعفت است.

با این اشاره به قرآن باز می گردیم و آیات ذیل را بررسی می کنیم:
[COLOR=#4f6128]
1- للفقرآء الذین احصروا فی سبیل الله لا یستطیعون ضربا فی الارض یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم لا یسئلون الناس الحافا و ما تنفقوا من خیرفان الله به علیم [COLOR=#938953](سوره بقره،آیه 273)


2- و راودته التی هو فی بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک قال معاذ الله انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الظالمون (سوره یوسف،آیه 23)

3- و لقد همت به و هم بها لو لا ان رءا برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین(سوره یوسف، آیه 24)

4-قالت فذالکن الذی لمتننی فیه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ماء امره لیسجنن و لیکونا من الصاغرین-قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه

والا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین-فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهن انه هو السمیع العلیم (سوره یوسف،آیه 32-34)

5- و الذین هم لفروجهم حافظون×الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیرملومین-فمن ابتغی ورآء ذلک فاولئک هم العادون (سوره مؤمنون،آیه 5-7)

6-.. و الحافظین فروجهم و الحافظات ...(سوره احزاب،آیه 35


 ترجمه


1- (انفاق شما مخصوصا باید)برای نیازمندانی باشد که در راه خدا،در تنگنا قرار گرفته اند،(و توجه به آیین خدا،آنها را از وطن های خویش آواره ساخته

و شرکت در میدان جهاد به آنهااجازه نمی دهد تا برای تامین هزینه زندگی،دست به کسب و تجارت بزنند)،نمی توانندمسافرتی کنند

(و سرمایه ای به دست آورند)و از شدت خویشتن داری،افراد ناآگاه آنها رابی نیاز می پندارند،اما آنها را از چهره هایشان می شناسی و هرگز با اصرار چیزی

از مردم نمی خواهند(این است مشخصات آنها!)و هر چیز خوبی در راه خدا انفاق کنید،خداوند از آن آگاه است.

2- و آن زن که یوسف در خانه او بود،از او تمنای کامجویی کرد،درها را بست و گفت:

«بیا(به سوی آنچه برای تو مهیاست)».(یوسف)گفت:«پناه می برم به خدا!او[ عزیز مصر]صاحب نعمت من است،مقام مرا گرامی داشته

(آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم؟!)

مسلما ظالمان رستگار نمی شوند!»

3- آن زن قصد او کرد و او نیز-اگر برهان پروردگار را نمی دید-قصد وی می نمود!این چنین کردیم تا بدی و فحشاء را از او دور سازیم،زیرا او از بندگان مخلص ما بود.

4- (همسر عزیز مصر)گفت:«این همان کسی است که به خاطر(عشق)او مرا سرزنش کردید!(آری!)من او را به خویشتن دعوت کردم و او خودداری کرد

و اگر آنچه را دستورمی دهم،انجام ندهد،به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذلیل خواهد شد!»

(یوسف)گفت:«پروردگارا!زندان،نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا به سوی آن می خوانند!و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی

،به سوی آنان متمایل خواهم شد و ازجاهلان خواهم بود!»

پروردگارش دعای او را اجابت کرد و مکر آنان را از او گردانید،زیرا او شنوا و داناست.

5- و آنها که دامان خود را(از آلوده شدن به بی عفتی)حفظ می کنند.

تنها آمیزش جنسی با همسران و کنیزانشان دارند که در بهره گیری از آنان ملامت نمی شوند و کسانی که غیر از این راه را طلب کنند،تجاوزگرند!

6- مردان پاکدامن و زنان پاکدامن.


تفسیر

نیازمندان آبرومند

در آیه نخست، درباره بهترین مورد انفاق،می فرماید:انفاق شما(مخصوصا)بایدبرای نیازمندانی باشد که در راه خدا محصور شده

(و از خانه و کاشانه خود آواره گشته اند و شرکت در میدان جهاد به آنها اجازه نمی دهد برای تامین زندگی خود تلاش کنند)

و نمی توانند سفری کنند(و سرمایه ای به دست آورند)، «للفقراء الذین احصروافی سبیل الله لا یستطیعون ضربا فی الارض...» (1)

سپس به ویژگی مهم دیگری از آنها اشاره می کند:«از شدت خویشتن داری و عفاف،افراد بی اطلاع،آنها را غنی می پندارند،

در حالی که آنها را از چهره هایشان می شناسی، ...یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم... » (2)

آری!آنها رنجهای درونی خود را کاملا حفظ می کنند و زبان به شکوه نمی گشایندو در عین نیازمندی شدید،همچون بی نیازان گام بر می دارند،

ولی برای آگاهان رنگ رخساره آنها از سر درونشان خبر می دهد.

باز به بیان ویژگی دیگری پرداخته،می افزاید:«هرگز با اصرار چیزی را از مردم نمی خواهند، ...لا یسئلون الناس الحافا... » (3)

تا حد امکان،از کسی تقاضا نمی کنند و اگر کارد به استخوانشان رسد و ناچار شوندوامی از کسی بگیرند یا کمکی بخواهند،هیچ گونه اصرار به فرد مقابل نمی کنند.

در پایان آیه می فرماید:«و هر چیزی خوبی در راه خدا انفاق کنید،خداوند به آن آگاه است، ...و ما تنفقوا من خیر فان الله به علیم ». (4)

آری!انفاق بسیار خوب است،خصوصابرای کسانی که عزت نفس و طبع بلند دارند و خویشتن دار و عفیفند.

بدیهی است که «عفت »در این آیه به معنی خویشتن داری در مسایل مالی است،نه امور جنسی.جمعی از مفسران،شان نزول آن را«اصحاب صفه »دانسته اند.

آنها یک گروه چهار صد نفری از مسلمانان مکه و اطراف مدینه بودند که نه خانه ای در مدینه داشتند و نه خویشاوندانی که به منزل آنها بروند

و نه کسب و کار،ولی در عین حال،در نهایت تعفف در محلی که به صورت سکوی بزرگ (5) در کنار مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله بود،زندگی می کردند.

آنها مجاهدانی بودند که به فرمان رسول الله صلی الله علیه و اله به میدان های جنگ حرکت می کردند و در عین گرسنگی و نیازمندی شدید،

عزت نفس و خویشتن داری وعفت خویش را حفظ می کردند.

به هر حال،قرآن مجید این گروه از عفیفان را در آیه فوق با تعبیرات مختلف ستوده است و آنها را به عنوان الگو برای سایر مسلمانان معرفی نموده است.

در آیه دوم و سوم،سخن از«عفت »و پاکدامنی یوسف علیه السلام است که در سخت ترین شرایطی که تمام اسباب گناه در آن آماده بود،خود را حفظ کرد.

به خداوند خویش پناهنده شد و از کوره یک امتحان بزرگ الهی،آبرومندانه بیرون آمد.

طبق بیان قرآن کریم:«آن زن که یوسف علیه السلام در خانه او بود،از وی تمنای کامجویی کرد وتمام درها را بست و گفت: بشتاب به سوی آنچه که برای تو مهیاست.

یوسف علیه السلام گفت:به خدا پناه می برم،او(عزیز مصر)صاحب نعمت من است،مقام مراگرامی داشته(آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم؟)

،به یقین ظالمان(و خائنان)رستگارنمی شوند، و روادته التی هو فی بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک،قال معاذ الله انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الظالمون » (6)

چهره زیبا و ملکوتی حضرت یوسف علیه السلام،نه تنها عزیز مصر را مجذوب کرده بود،بلکه همسر عزیز مصر نیز به او علاقه مند شده بود

.این عشق و علاقه همسر عزیز مصر،پنجه در اعماق جانش داشت که با گذشت زمان داغتر و سوزانتر می شد،

اما حضرت یوسف علیه السلام عفیف و پاکدامن و پرهیزکار،قلبش تنها در گرو عشق به خدا بود.

همسر فریبای جوان و زیبای عزیز مصر،از تمام وسایل و روشها،برای رسیدن به مقصد خود استفاده کرد،

وسایلی که تنها بخشی از آنها برای تحریک یک جوان مجردهم سن و سال حضرت یوسف علیه السلام کافی بود،

ولی حضرت یوسف علیه السلام در برابر امواج شدید شهوت ایستادگی نمود و خود را به کشتی لطف پروردگار سپرد که اگر نمی سپرد،

غرق شده بود،همان گونه که آیه بعد می فرماید:«آن زن قصد کامجویی را از او

(حضرت یوسف علیه السلام)کرد و او نیز-اگر برهان پروردگار را نمی دید-قصد وی می نمود،این چنین کردیم.

(و یوسف را در برابر این طوفان شدید تنها نگذاشتیم)تا بدی و فحشاء را از او دور سازیم،زیرااو از بندگان مخلص ما بود،

و لقد همت به و هم بها لو لا ان رءا برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین ». (7)

«من عبادنا»(از بندگان ما)و«مخلصین »(خالص شدگان)،تعبیرات بسیار پرمعنایی است که در این آیه به عنوان نشان افتخار بر سینه حضرت یوسف علیه السلام نصب شده است.

گر چه حضرت یوسف علیه السلام با وجود عفت و پاکدامنی از سوی همسر عزیز مصر متهم به خیانتی شد که ممکن بود به قیمت جان او تمام شود،

ولی خداوندی که وعده حمایت از مؤمنان پاکدامن را داده است توسط گواهی کودک شیرخواری که در گهواره بود،به صورت معجزه آسایی،او را نجات داد.

آنچه بعضی از افراد نادان و بی خبر،در شرح این آیات نوشته اند که منظور از «هم بها» این است که حضرت یوسف علیه السلام نیز آماده کامجویی از زلیخا شد

،نه با مقام عصمت انبیاء سازگار است و نه با لحن آیات فوق،بلکه قرآن می گوید: «برهان پروردگاربه یاری حضرت یوسف علیه السلام آمد که اگر نیامده بود،

آماده می شد،ولی چون به سراغش امد،قصد گناه نکرد.»

فخر رازی در تفسیر این آیه،تعبیر جالبی دارد.او می نویسد:«همه،حتی شیطان شهادت به پاکی حضرت یوسف علیه السلام دادند،

زیرا شیطان در همان زمانی که رانده درگاه خداشد،گفت:من برای گمراه ساختن همه فرزندان آدم تلاش می کنم،جز بندگان مخلص تو،

قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین×الا عبادک منهم المخلصین » (8)

سپس فخر رازی می افزاید:«اگر گویندگان این سخنان بی اساس و خرافی،تابع خداوندهستند،خداوند شهادت به پاکی حضرت یوسف علیه السلام داد

و اگر پیرو شیطانند،شیطان نیزشهادت به پاکی او داده است. (9)

در چهارمین آیه که ادامه شرح زندگی پرماجرای حضرت یوسف علیه السلام و بیان مقام والای عفت و پارسایی اوست،

ضمن اشاره به آزمون دیگری که مانند طوفانی سخت دربرابر او پدیدار شده بود،می فرماید:«هنگامی که آوازه عشق سوزان عزیز مصر به غلام کنعانیش

حضرت یوسف علیه السلام،در شهر پیچید و زنان مصر،زبان به ملامت و سرزنش اوگشودند،او برای اثبات بی گناهی خود،مجلس میهمانی عظیمی ترتیب داد

و از زنان سرشناس مصر دعوت کرد و در یک لحظه حساس،حضرت یوسف علیه السلام را وادار کرد که واردآن مجلس شود.

هنگامی که آنها چشمشان به جمال دل آرای حضرت یوسف علیه السلام افتاد،زمام اختیار را ازدست دادند و با کاردهایی که برای خوردن میوه در دست داشتند،

بی اختیار دستهایشان رابریدند و همگی گفتند:این جوان،یک انسان نیست که یک فرشته زیبا و عجیب است!»

در آن هنگام که همسر عزیز مصر خودش را پیروز می دید،رو به آنها کرد و گفت:

«این همان کسی است که مرا به خاطر(عشق)به او سرزنش کردید.(آری!)من او را به خویشتن دعوت کردم و او خودداری کرد

.اگر آنچه را که من دستور می دهم،انجام ندهد،به زندان خواهد افتاد و به یقین خوار و ذلیل خواهد شد،

قالت فذالکن الذی لمتننی فیه و لقدراودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ما آمره لیسجنن و لیکونا من الصاغرین » (10)

این دومین امتحان سخت و سنگین حضرت یوسف علیه السلام بود.او بر سر دو راهی قرارداشت،یکی،تسلیم شدن در برابر درخواست همسر عزیز مصر و به کام دل رسیدن

و ازهر گونه ناز و نعمت و محبت برخوردار شدن و دیگری مقاومت کردن و به زندان افتادن و اعمال سخت آن را تحمل نمودن.

او بدون لحظه ای تردید،راه خود را انتخاب کرد و به درگاه خداوند متعال رو آوردو گفت:

«پروردگار!زندان(با آن همه مشکلات و رنجهایش)نزد من،محبوبتر است از آنچه اینها مرا به آن می خوانند.

اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی، قلب من متمایل به آنهاخواهد شد و از جاهلان خواهم بود،

قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه و الاتصرف عنی کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین » (11)

از تعبیرات آیه روشن می شود که زنان آن مجلس نیز با همسر عزیز مصر هم صدا شدند و حضرت یوسف علیه السلام را به تسلیم در برابر آن زن دعوت می کردند

و هر کدام به نوعی او را به اجابت دعوت همسر عزیز مصر فرا می خواندند.یکی می گفت:ای جوان!

مگر جمال دل آرا و خیره کننده همسر عزیز مصر را نمی بینی؟مگر از عشق و زیبایی اولذت نمی بری؟!

دیگری می گفت:اگر زیبایی خیره کننده او در قلب تو اثر نمی گذارد،ولی فراموش مکن که او همسر عزیز مصر است،اگر قلب او را به دست آوری،

هر چه از مال و مقام بخواهی،در اختیار تو قرار خواهد داد.

سومی به او هشدار می داد که اگر جمال و زیبایی و یا مال و مقام او برای تو اهمیت وارزش ندارد،ولی بدان که اگر آن زن، خشمگین شود،

به یک موجود خطرناک انتقامجو تبدیل خواهد شد،آنگاه تو را در قعر زندان خواهد انداخت و تو در آنجا برای همیشه فراموش خواهی شد.

چون آخرین راه،همان زندان وحشتناک بود،حضرت یوسف علیه السلام به درگاه خداوندعرضه داشت:

«من برای اطاعت فرمان تو و حفظ پاکی و تقوا و پارسایی و عفت خویش،حاضرم روانه زندان وحشتناک گردم،اما آلوده خواست شوم آنها نشوم.

این تهدید جدی بود و عملی هم شد.حضرت یوسف علیه السلام به زندان افتاد،ولی روح بلندش از محیط ننگین و آلوده کاخ عزیز مصر رهایی یافت.

در ادامه همین آیات آمده است که خداوند،این زندان وحشتناک را نردبان ترقی حضرت یوسف علیه السلام قرار داد.

سرانجام به خواست خداوند،او بر تخت قدرت عزیز مصر تکیه زد و با حفظ آبرو وتقوا،به همه چیز رسید،در حالی که همه آلودگان رسوا شده و کنار رفتند.

این پاداشی بود که خداوند در دنیا به این سلاله نیکان و پاکان عنایت کرد.

قرآن کریم در ادامه می فرماید:«پروردگار او،دعای خالصانه اش را اجابت کرد و مکر ونقشه های شوم آنها را از او برگردانید، زیرا او شنوا و داناست،

فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهن انه هو السمیع العلیم » (12)


عفت، صفت بارز یک مؤمن


در پنجمین آیه مورد بحث،سخن از صفات برجسته مؤمنان است.قرآن درعبارت های کوتاه و بسیار پرمعنی،ضمن بیان بخش مهمی از صفات مؤمنان،

پاکدامنی وعفت را یکی از خصلت های برجسته آنها دانسته و می گوید:«آنها کسانی هستند که دامان خود را(از آلودگی به بی عفتی)حفظ می کنند

و تنها آمیزش جنسی با همسران و کنیزانشان دارند که در بهره گیری از آنان،ملامت نمی شوند و کسانی که غیر از این راهی را طلب کنند،تجاوزگرند،

و الذین هم لفروجهم حافظون-الا علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین-فمن ابتغی وراء ذلک فاولئک هم العادون » (13)

جالب این که،قرآن در بیان صفات برجسته مؤمنان،عفت را بعد از نماز و زکات وپرهیز از لغو مطرح کرده و حتی آن را بر مساله امانت و

پایبندی به عهد و پیمان نیز مقدم داشته است.


عفت، کلید نجات

در آخرین آیه مورد بحث،قرآن بیان می کند که خداوند،ده گروه از مردان و زنان برجسته را مورد مغفرت و اجر عظیم قرار می دهد که نهمین آنها

مردان و زنانی است که دامان خود را از آلودگی به بی عفتی،نگه داشته و پاکدامن و عفیفند.

در بیان اوصاف دهمین گروه،اشاره می کند که آنها بسیار یاد خدا می کنند و بعیدنیست که بیان این مطلب،دلیل رابطه نزدیکی میان عفت و یاد خدا بودن،باشد

که نتیجه همه اینها،آمرزش الهی و اجر عظیمی است که عظمتش را تنها خودش می داند.

در جای دیگر اشاره شده است که روزه نیز یکی از راه های مهار طغیان «شهوت جنسی »است،بنابراین میان عفت و روزه، رابطه مستقیم وجود دارد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله می فرماید:

«یا معشر الشباب ان استطاع منکم الباءة فلیتزوج فانه اغض للبصر و احصن للفرج و من لم یستطع فعلیه بالصوم (14)

،ای گروه جوانان!کسی که از شماتوانایی بر ازدواج داشته باشد،ازدواج کند،زیرا ازدواج سبب می شود که از نوامیس مردم چشم فرو بندد و دامان خویش را از

آلودگی به بی عفتی حفظ کند و کسی که توانایی بر ازدواج ندارد،روزه بگیرد.»



عفت در روایات اسلامی

در منابع حدیثی،اهمیت فوق العاده ای به «عفت »داده شده است که به بعضی از آنهااشاره می کنیم:

1-امام امیر المؤمنین علیه السلام،عفت را برترین عبادت شمرده است:«افضل العبادة العفاف (15) »

تعبیر به عفت در این جا، ممکن است به معنی وسیع آن استعمال شده و یاممکن است در مقابل شکم پرستی و شهوت جنسی به کار رفته باشد.

2-امام باقر علیه السلام می فرمایند:«ما عبد الله بشی ء افضل من عفة بطن و فرج، هیچ عبادتی در پیشگاه خداوند،برتر از عفت در برابر شکم و مسایل جنسی نیست » (16)

3-در روایت دیگری از آن حضرت-که تفسیری بر روایت سابق است-آمده است که مردی خدمت امام علیه السلام عرض کرد:

اعمال و طاعات من ضعیف و روزه ام کم است،ولی امیدوارم که هرگز مال حرامی نخورده ام.امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

«ای الاجتهادافضل من عفة بطن و فرج، کدام تلاش در راه اطاعت خدا،برتر از عفت در مقابل شکم ومسایل جنسی است.» (17)
4-امام علی بن ابیطالب علیه السلام در این رابطه می فرمایند:

«اذا اراد الله بعبد خیرا اعف بطنه و فرجه، هنگامی که خداوند خیر و خوبی برای بنده اش بخواهد،به او توفیق می دهدکه در برابر شکم و شهوت پرستی عفت پیدا کند.» (18)

5-در حدیث دیگری که مفضل از امام صادق علیه السلام،در توصیف شیعیان واقعی نقل شده،آن حضرت چنین می فرمایند:

«انما شیعة جعفر من عف بطنه و فرجه و اشتد جهاده و عمله لخالقه و رجاء ثوابه و خاف عقابه فاذا رایت اولئک فاولئک

شیعة جعفر،پیروان حقیقی جعفر بن محمد،کسانی هستند که در برابر شکم پرستی و بی بند و باری جنسی،عفت و(در راه بندگی خدا)تلاش و کوشش فراوان دارند،

به ثواب او امیدوارند و از عقاب او بیمناک.


(به همین دلیل،پیوسته،در راه حق حرکت می کنند.هرگاه کسی را با این صفات ببینی،آنهاپیروان و شیعیان جعفر بن محمد علیه السلام می باشند.» (19)

6-امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرمایند:

«قدر الرجل علی قدر همته،و صدقه علی قدرمروته،و شجاعته علی قدر انفته و عفته علی قدر غیرته،

ارزش هر کس به اندازه همت اوو صداقت هر کس به اندازه شخصیت او و شجاعت هر کس به اندازه زهد و بی اعتنایی او به ارزشهای مادی و عفت هر کس به اندازه غیرت اوست.» (20)

بدیهی است،افراد غیرتمند راضی نمی شوند که کسی نگاه آلوده به نوامیس آنها کند،به همین دلیل،نسبت به نوامیس دیگران نیز حساسند و متعرض آنها نمی شوند.

7-این بحث را با حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله پایان می دهیم،آن حضرت صلی الله علیه و اله در این روایت ضمن بیان این که:

«سه چیز است که بر امتم از آن سه بیمناکم »سومین آنها را«شهوة البطن و الفرج،شکم پرستی و شهوت پرستی جنسی » (21) می دانند.


نتیجه


آنچه از آیات و روایات فوق حاصل می شود،این است که:اسلام اهتمام فوق العاده به مساله پرهیزکاری در برابر شهوت شکم و بی بند و باری جنسی دارد

تا جایی که آن رانشانه شخصیت،غیرت،ایمان و پیروی از مکتب اهلبیت علیهم السلام معرفی می کند.تاریخ نیزسرچشمه بسیاری از گرفتاری های

انسان را از همین دو امر(شهوت شکم وشهوت جنسی) می داند،زیرا شهوت شکم،به انسان اجازه تفکر مشروع را نمی دهد تابه وسیله آن،

حقوق انسان ها را رعایت کند و در مسیر عدالت گام بردارد.به همین علت،انسان را به ارتکاب انواع گناهان وا می دارد.

علاوه بر اینها،شهوت شکم،سرچشمه بسیاری از بیماری های جسمانی و اخلاقی است تا آنجا که گاهی،شکم به ت خطرناکی مبدل شده و انسان را به

پرستش و اطاعت خویش در همه زمینه ها وادار می سازد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله نیز،در این رابطه،درباره مردم آخر الزمان فرموده است

«یاتی علی الناس زمان بطونهم الهتهم و نسائهم قبلتهم و دنانیرهم دینهم،و شرفهم متاعهم،لا یبغی من الایمان الا اسمه و لا من الاسلام الا رسمه و لا من القرآن الا درسه،مساجدهم معمورة من البناء و قلوبهم خراب علی الهدی،

زمانی بر مردم فرا می رسد که شکم های آنهابت های آنهاست و زن های آنها قبله آنهاست و دینارهایشان دینشان و شرفشان متاعشان است،

در آن زمان از ایمان جز نامی و از اسلام جز رسمی و از قرآن،جز درسی باقی نمی ماند،مساجدشان از نظر ساختمان آباد و دل هایشان از نظر هدایت خراب است...»

در ذیل این حدیث آمده است:«خداوند در چنان شرایطی،آنان را به چهار بلا مبتلامی کند،جور سلطان و قحطی زمان و ظلم والیان و حاکمان (22) »


فرق میان ظلم و جور(که در بسیاری از روایات در برابر هم قرار گرفته اند)ممکن است از این جهت باشد که واژه جور،در اصل به معنی انحراف از مسیر حق است،

بنابراین جور سلطان به انحرافات صاحبان سلطه و فرمانروایان اطلاق می شود، در حالی که ظلم به معنی بی عدالتی است.

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:«ایاک و ادمان الشبع فانه یهیج الاسقام و یثیر العلل،از پرخوری بپرهیز که انواع بیماری ها را تحریک کرده

،و سرچشمه مرض هاست.» (23)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله نیز فرموده است:«هر کس از شر شکم و زبان و آلت جنسی خود در امان بماند،از همه بدی ها محفوظ مانده است.» (24)


پی نوشتها:

1- بقره/ 273.

2- همان

3- همان.

4- همان.

5- عرب به سکوی بزرگ کنار مسجد«صفه »می گوید که علت نام گذاری این عده به اصحاب صفه نیزهمین است.

6- یوسف/ 23.

7- یوسف/ 24.

8- ص/ 82 و83.

9- تفسیر کبیر فخر رازی،ج 18،ص 117.

10- یوسف/ 32.

11- یوسف/ 33.

12-یوسف/34.

13- مؤمنون/ 5 تا7.

14- تفسیر مراغی،ج 22،ص 10.

15- اصول کافی،ج 2،ص 79.

16- همان.

17- همان.

18- غرر الحکم،شماره 4114.

19- وسایل الشیعه،ج 11،ص 199.

20- نهج البلاغه،کلمات قصار،کلمه 47.

21- اصول کافی،ج 2،ص 79.

22- بحار الانوار،ج 22،ص 453.

23- شرح غرر الحکم،حدیث 2681،جمله 1،ص 300.

24- معراج السعادة،ص 310.



منابع مقاله:


اخلاق در قرآن جلد دوم ، شیرازی، مکارم؛
  
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: زن، عفت و پاکدامنی

پست توسط قهرمان علقمه »

 تصویر 





 استقامت زن در عفت و پاک دامنی 


علت آن که موضوع گفت وگوی ما استقامت زن در عفت و پاک دامنی است -در صورتی که عفت در مرد نیز به حد اعلی لازم و واجب می باشد - دوچیزاست:


   زن



نخست; آن که تنها سرمایه زن، عفت و پاک دامنی اوست; زن اگر بالاترین مقامات و عالی ترین معلومات را هم دارا باشد ولی نتواند عفت خود را نگاه دارد

و پاک دامنی نداشته باشد، ارزش واقعی ندارد، حتی خود زن ها برای چنین زنی احترام قایل نیستند، ولی اگر عفت خود را حفظ کرده و دامن به نانجیبی آلوده نکند،

محترم ترین و محبوب ترین زن خواهد بود و خدا و خلق، چنین زنی را دوست می دارند.

چیزی که تمام خردمندان، بلکه فطرت بشر از زن انتظار دارند، همان عفت و پاک دامنی است. شوهر اگر بداند که همسر او به گرداب بی عفتی نزدیک می شود،

هرچند قلبش از محبت آن زن آکنده باشد، مهر او از دل شوهر می رود، هر چند ظاهرا به عللی نتواند سخنی بگوید.

پدر و مادر اگر آگاه بشوند که دخترشان از راه عفت برکنار و به نانجیبی نزدیک شده افسرده و دل خون می شوند و در حد توانایی خود در صدد جلوگیری برمی آیند.

برادران، خواهر نانجیب را ناخوش دارند و از آن بیزارند. اگر زن یا دختری نانجیب در فامیلی یا خانواده ای یافت شود،

هر یک از افراد فامیل (چه زن و چه مرد) او را برای خود نقطه ای سیاه می شمارند و مایه ننگ می دانند، چنان چه تمام این اشخاص،

زن های نجیب را در خاندان خود از افتخارات می شمارند.

زن، همان طور که به زندگانی و حیات خود علاقه مند و از مرگ گریزان است، بیش تر از آن باید در حفظ عفت و پاک دامنی کوشا باشد

و در این راه استقامت کند، زیرا مرگ از زندگی باعار و ننگ آسان تر و بهتر است.


خطرمرد برای زن

دومین علتی که موجب شد موضوع بحث به استقامت زن در عفت و پاک دامنی اختصاص داده شود خطراتی است که از ناحیه مرد برای برباد دادن عفت زن ایجاد می شود.

من بر خلاف بسیاری عقیده دارم که زن را مرد فاسد می کند، زن را مرد در سیاه چال بی عفتی و بی حیایی سرنگون می سازد،

این موجود لطیف و عفیف را مرد جنایت کار برای اطفای شهوت خود به بدبختی می کشاند، کم تر زنی است که خود به خود دست از عفت بردارد،

شاید هشتاد درصد زنانی که از جاده عفت خارج شده اند، در اثر حیله گری مرد بوده است. مرد برای آن که غریزه جنسی خود را آرام کند،

به لطایف الحیلی متشبث می شود و موجودی عفیف را سیاه بخت می کند، لذا در این بحث خطاب من به خانم هاست که از این موجود خطرناک که نامش مرد است،

بپرهیزند و متوجه باشند که فریب او را نخورند، چون مرد برای فریفتن و جلب خاطر زن وسایلی برمی انگیزد و از راه های مختلف و طرق عدیده ای وارد می شود،

گاه دل سوزی می کند و او را مظلوم می خواند، گاه اظهار عشق و علاقه کرده خود را در دوستی، جانفشان معرفی می کند و به عنوان دفاع از آن موجود ساده لوح با

چند چاقوکشی که خود آنان را برانگیخته به نبرد می پردازد و پیروز می شود تا دلاوری خود را نشان دهد، یا کتک می خورد تازن او را وفادار بداند،

گاه در نامه های عاشقانه از سوز و گداز عشق، سخن می راند و از شام تاریک فراق و بی خوابی شب، دم می زند،

گاه لباس معلمی می پوشد و به وسیله نمره خوب دادن و نوید به پذیرفتن در امتحان، دختران معصوم را می فریبد، گاه در سر راه ایستاده و می کوشد که توجه آن پاک دلان

را به خود جلب کند، گاه نقاب خیرخواهی بر چهره می نهد و با پند و اندرز دادن خود را به مقصود پلید خود نزدیک می سازد،

گاه زنی را بر می انگیزاندکه به وسیله او به مقصود خود دست یابد. نقشه ها می کشد، طرح ها می ریزد، تضرع و زاری ها می کند،

یا خشونت و تندخویی ها نشان می دهد، از مسافرت سوغاتی های قشنگ می آورد، تا دختری پاک دامن را به دام خود کشد یا زنی زیبا را از خانه شوهر بیرون آورد

و چندگاهی از او لذتی برد; آن گاه به دنبال دیگری می افتد و داستان تکرار می شود.


 زن باید بداند 

زن باید بداند: که هر مردی که از او احترام می کند و اظهار دوستی و صمیمیت می نماید، از لحاظ هوس و ارضای شهوت رانی است،

خواه آن مرد از دوستان شوهرش باشد، خواه از دوستان برادرش، خواه پسرخاله و پسرعمو و پسردایی و پسرعمه اش، خواه از خویشان دیگرش باشد.

گاه تشکیل جلسات فامیلی از نقشه های خطرناکی است که مرد برای استفاده از پاک دامنان فامیل خود کشیده،

احترام و اظهار محبت فوق العاده ای که مرد در موقع وداع، از زنان می کند، فقط از نظر شهوت رانی پلید اوست،

اگر غیر از این است پس چرا این گونه اظهار محبت ها را به پیره زنی آبله رو و سفیدمو و ژنده پوش نمی کند، هرچند نزدیک ترین خویشان او باشد.

مرد وقتی بخواهد زن را به کاری که بر خلاف عفت است وادارد - و زن برحسب نجابت فطری از آن امتناع می نماید - استدلال غلطی به زن تلقین می کند:

«که باید قلب پاک باشد»، زن را به هرگونه بی عفتی و آلودگی می کشاند به عنوان آن که قلب باید پاک باشد! با لب های آکنده از آتش شهوت اظهار محبت می کند!

بادست های دزد و جنایت کار خود هرگونه عملی انجام می دهد، با چشم های خائن خود هر بی غیرتی را مرتکب می شود، می گوید: قلب باید پاک باشد.


 تغییرمعانی الفاظ 

مرد برای فریب زن، معانی الفاظ را تغییر می دهد، شهوت رانی را عشق می خواند، بی عفتی و هرزگی را وفا می گوید،نجابت و پاک دامنی را جفا و بداخلاقی می نامد،

شل بودن و مقاومت نکردن زن را که بدترین نانجیبی است، خوش اخلاقی اسم می گذارد! طمع مرد به حدی است که نمی تواند به یک زن اکتفا کند،

بلکه حریص است که در هر آنی از چندین زن استفاده کند و برای آن که بدین مقصود کامیاب شود، با هر مانع که در این راه باشد می ستیزد

با شدیدترین وضع با حجاب و پوشیدگی آن مبارزه می کند، طرفداری از آزادی (هرزگی) زن می نماید و آن را نهضت بانوان لقب می دهد.


 آزادی زن در نظر مرد 

آزادی زن در نظر مرد به هوس آن است که هرآنی خواسته باشد بتواند از چند زن رنگ آمیزی شده لذت ببرد و در کوچه و خیابان و محافل، چشم چرانی کند،

آزادی زن در لغت مرد با هوس این است که به دنبال هر زنی که رهسپار شود، کسی مانع او نشود،

آزادی زن در نظر او آن است که عده ای لجام گسیخته ورنگ آمیزی شده اوقات گران بهای خود را با مرد وحشی در پای میز قمار به سربرند،

یا در شب نشینی ها به صورت نیمه عریان به عیش و عشرت بگذرانند، یا در مجلس های دانس و بالت، زن و مرد با یک دیگر تماس تن به تن داشته باشند.

زن تا در دژ و خانه عفت قرار دارد، در نظر چنین مردانی آزادی ندارد، همان که از آن خانه قدم بیرون نهاد و در بازار بی عفتی متاع خودرادرمعرض فروش قرار داد،

چنین زنی آزادی دارد; حیله گری مرد به حدی است که تمام این خیانت کاری های خود را از زن می پوشاند و آن موجودلطیف و ساده لوح می پندارد که مردانی

که دم از آزادی زنان می زنند نظر حقیقت خواهی دارند، زن اگر با قیافه ساده، خود را در لباس عفت بپوشاند وازخانه بیرون آید،

آتش شهوت مرد پلید زبانه می کشد و بر وی دشنام می دهد وچنین زنی را امل لقب می دهد و می گوید: «فواحش اغلب در این لباسند»

مردنانجیب می خواهد زن را به هر طوری که ممکن است نانجیب ببیند. اگر زن واقعا نجیب و پاک دامن باشد مرد به همین مقدار قانع است که در کوی و برزن،

لباس نانجیبی بر تن کرده باشد تا از لذایذ چشمی محروم نگردد و آن را مقدمه لذایذ دیگر قرار دهد.

مرد اگر به نفع آزادی زن مقاله می نویسد یا سخن رانی می کند از آن نظر است که اگر زن لباس عفت در برکرد، مرد ازچشم چرانی و دست دادن و

اظهار محبت در وقت وداع و... محروم می شود. اگر مرد که می گوید: زن شریک زندگی اوست، راست می گوید، پس چرا دلش دنبال دیگران می رود

و دله گی شهوانی خود را بروز داده با هر زن زیبایی، با زبان یا با دست و چشم مغازله می کند.

ای مرد! جنایت تا کی؟ خیانت تا چند؟ با موجود رعنا و لطیفی که هم چون موم در دست تو نرم است و تسلیم تمایلات تو است. حیله گری سزاوار نیست،

خدعه و فریب ناپسند است.

چند اندر پی رنگ و بویی به تکاپو بسر هر کویی مات و حیران به رخ نیکویی کرده ای بوالهوسی هرچه، بس است

من اگر از زن طرفداری می کنم می گویم: محیطی که زن عفیف را از جاده عفت خارج می کند باید نابود گردد و به جای آن محیطی سالم ایجاد شود که زن بتواند

عفت خود را حفظ کرده ودامن خود را به ننگ نیالاید.


 زن عفیف 

زن نجیب و عفیف، زنی است که جز شوهرش تن مردی با او تماس نگرفته باشد، دست دادن زن و مرد به واسطه ارتباط الکتریکی که میان آن دو حاصل می شود

و اشعه مغناطیسی که از بدن هر دو خارج می شود و در بدن دیگری داخل می گردد، عفت آن دو را متزلزل می کند و از قله عفت به قعر دره فحشا نزدیکشان می کند.

مرد نجیب و زن عفیف کسانی هستند که جز همسر خود دیگری را دوست نداشته باشند. زن باید شوهرش را بهترین فرد و زیباترین مرد و محترم ترین کس بداند.

مرد نیز باید زنش را نمونه جمال و زیبایی و آراستگی و پیراستگی بشمارد.

خطراتی که از ناحیه مرد متوجه زن است یک صدم خطراتی که از ناحیه زن متوجه مرد است نیست، لذا استقامت زن در عفت و پاک دامنی دربرابر مرد،

به مراتب سخت تر از استقامت مرد در عفت و پاک دامنی است. نگاه داری گنج کار آسانی نیست.هرکس گنج گران بهایی دارد، در حفظ و نگاه داری آن اگر

کوشانباشد طمع کاران از کفش می ربایند. عفت زن بزرگ ترین و گران ترین گنج هاست.


 عفت 

عفت، گنجی است که راه موفقیت دنیا و آخرت از آن آغاز می شود. امیرمؤمنان علی(ع) پیوسته می فرمود:

«افضل العبادة العفاف; (2) عفت بالاترین عبادت هاست.»
زنی که بتواند عفت خود را نگاه داری کند، بزرگ ترین وظیفه دینی وانسانی خود را انجام داده است.

البته چنین گوهر گران و این گونه جواهر درخشان، دزدان بسیاری دارد که همواره در کمین نشسته اند تا آن را از کف دارنده اش بربایند;

برای ربودن گوهر عفت، دزدان از قتل و غارت، از تهمت و افترا دریغ نمی کنند، همان طور که پیش از این ذکر شد از هر چه از دستشان بر آید برای ازبین بردن

عفت کوتاهی نمی کنند.


 وظیفه زن 

در پایان خود را ناگزیر از ذکر این نکته می دانم که زن نجیب هم نباید طوری رفتار کند، یا قدم بردارد که شهوت مرد شهوت پرست را برانگیزاند;

راه رفتن زن باید آرام و نجیبانه باشد، سخن گفتن زن باید بسیار ساده باشد و هیچ گونه کرشمه ای در آن به کار نرود. قرآن می فرماید:

«فلاتخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض; (3)
در سخن نرمی به خرج ندهید [آواز خود را نازک نکنید]، تا آنان که قلبشان بیمار است به شما طمع نکنند.»

زن نباید آرایش خود را به کسی جز شوهرش نشان دهد، چنان چه نباید جز برای شوهرش خود را بیاراید. قرآن می فرماید:

«ولایضربن بارجلهن لیعلم مایخفین من زینتهن; (4)

و نیز چنان پای بر زمین نزنند تا آن زینت که پنهان کرده اند، دانسته شود.»

نابود باد زنی که خود را برای شوهر نیاراید، ولی هنگامی که از خانه بیرون می رود، خود را بیاراید.

آراستن زن برای نمایاندن خود به رهگذران، یا به کسانی که با آنان ملاقات می کند، یا در بازار از آنان خرید می کند، یکی از بزرگ ترین بی عفتی هاست;

زیرا چنین زنی عملا مرد شهوت انگیز را به خود دعوت می کند و موجب می شود که شهوت رانان از پی او برخیزند و استدلال مخالفان که می گویند:

«تا از طرف خود زن چیزی نباشد مردی از پی او روان نمی شود» راست می آید هرچند من با کلیت این استدلال مخالف هستم،

ولی در این گونه زنان، کاملا صحیح به نظر می رسد; زیرا کم تر زنی است که در راه به طور عادی حرکت کند; در راه رفتن عشوه گری نکند;

ژست های تحریکی به خود نگیرد، در قیافه و لباس های خود، سادگی را مراعات کرده باشد و مردان به سراغ او روند.

بسیاری از مردان به چنین زنی رحمت می کنند و نجابت و عفت او را می ستایند، زیرا هر مردی چشم چران و شهوت ران نیست، یا اگر هم چنین باشد،

در برابر این گونه عفت و نجابت و پاک دامنی، سر تسلیم فرودمی آورد و با نظر اعجاب و تحسین به چنین زنی می نگرد.


 نانجیبی یعنی چه؟ 

بسیاری از زنان چنین می پندارند که بی عفتی و نانجیبی همان معنای مخصوص را دارد،از این جهت، خود و بسیاری را نجیب می دانند،

غافل از آن که نانجیبی مراحلی دارد; اگر زن از خانه داری سرباز زند و پیوسته بخواهد به گردش یا منزل دوستان و خویشان برود، یک مرحله از نانجیبی است.

اگر زن با مردی جز شوهرش بیش تر ازمقدار احتیاج سخن گوید، یا معاشرت کند، یک مرحله از نانجیبی است. اگر زن هنگامی که خود را آرایش کرده،

خوش بدارد که مردان او را بنگرند، مرحله ای دیگر از نانجیبی است.

اگر زن هنگامی که به مهمانی می رود خود را بهتر از موقعی که در خانه برای شوهر می آراید، آرایش کند; مرحله دیگری از نانجیبی است.

اگر زن به شوهر به نظر احترام ننگرد; وشوهر در نظرش کوچک و حقیر باشد، یک مرحله نانجیبی است،

اگر زن آرزومند باشد که شوهر همه خواسته های او را انجام دهد; و گرنه با او سرناسازگاری بردارد،

یک مرحله از نانجیبی است، اگر زن از بچه آوردن دریغ داشته باشد و یا در فکر سقطجنین باشد، یک مرحله از نانجیبی است.

اگر زن از پوشیدن لباس و کفش و جوراب ارزان قیمت ابا داشته باشد; یک مرحله از نانجیبی است، اگر زن ملاحظه اقتصاد را در زندگانی شوهر نکند،

یک مرحله از نانجیبی است، به هرحال، نانجیبی و نجابت مراحلی دارد. بعضی از زنان ممکن است قسمتی از آن را دارا و قسمتی را فاقد باشند،

زنده باد زنی که نجابت و صفات مثبت جنس لطیف را به تمام مراحل دارا باشد و در قلعه سعادت زندگی کند.

همان طوری که زن را در برابر مرد، جنس لطیف لقب داده اند، همان طور زن باید صفاتی که شایسته جنس لطیف است نیز دارا باشد تا لطافتش افزون گردد.

آن مقداری که از زن جبن پسندیده است، شجاعت پسندیده نیست. آن مقداری که از زن بخل شایسته است، سخاوت برازنده نیست.

امیرمؤمنان علی(ع) فرمود:

«صفات پسندیده زن صفاتی است که در مرد ناپسند است مانند: تکبر، جبن، بخل. اگر زن متکبر باشد تسلیم کسی نمی شود و اگر ترسو باشد از کوچک ترین پیش آمد

می گریزد و از خطر محفوظ می ماند و اگر بخیل باشد، ثروت خود و شوهرش را حفظ می کند.» (5)


چه بسیار زنانی که در اثر کاردانی و اقتصاد، شوهر خود را ثروتمند کردند، چه بسیار زنانی که شوهر خود را از خاک سیاه به تاج و کلاه رسانیدند،

ولی از آن سو نیز زنانی بودند که خواب و خوراک را بر شوهر خود حرام و روزگار او را تباه کردند.

 انتظار از زنان مسلمان 

امیدوارم که زنان مسلمان خودشان مستقیما فکر کنند و احساسات را کنار گذارند، هوا و هوس را دور اندازند و سود خودشان را از زیان تشخیص دهند ومتوجه باشند

که در این گونه قضاوت ها و تشخیص ها فریب مردان شهوت پرست را نخورند و به تلقینات شیطانی آنان گوش فرا ندهند، بلکه آن طوری که حق و حقیقت راهنمایی می کند

همان طور قدم بردارند تا سعادت دو جهان را از آن خود و خاندان خود بنمایند، خدا همه را راهنمایی کند.


 زن پرهیز کار 


اینک سخن را با نقل داستانی از امام صادق(ع) در باره زنی که در پاک دامنی و پرهیزکاری استقامت داشته است، پایان می دهیم:

«یکی از قضات بنی اسراییل برادری داشت بسیار درست کار، هنگامی که مجبور به سفری شد زن خود را که بسیار زیبا و پاک دامن و با تقوا بود و از این سفر

شوهرش ناراضی بود به دست برادر قاضی اش سپرد.

قاضی که نزد آن زن برای انجام کارهای او می رفت، کم کم به آن زن متمایل شد، هنگامی که تمایلش شدت یافت از او کام خواست،

زن نپذیرفت، قاضی سوگند یادکرد که اگر تسلیم من نشوی به پادشاه می گویم که تو بدکاره شده ای. زن تسلیم نشد و گفت: هرچه می خواهی بکن،

قاضی نزد شاه رفت و گفت: نزد من ثابت شده که زن برادر من بدکاره شده است. پادشاه گفت: سنگسارش کن،

قاضی نزد زن آمد و گفت: پادشاه فرمان سنگسار کردن تو را داده است تسلیم می شوی یا فرمان را اجرا کنم؟ زن پاک دامن استقامت کرد و تسلیم نشد.

قاضی با عده ای به سنگسار کردن آن زن پرداختند و هنگامی که او را مرده پنداشتند دست برداشته باز گشتند، شب فرا رسید و زن هنوز در تن رمقی داشت،

تکانی به خود داد و از چاله ای که برای سنگسار کردنش کنده بودند درآمد و از شهر بیرون شد تا به دیری رسید. قصه خود را به صاحب دیر باز گفت،

صاحب دیر را بر او رحمت آمد و به درون دیرش برد، به درمانش پرداخت، هنگامی که زخم های تنش بهبودی یافت فرزند خردسالش را به آن زن سپرد تا تربیتش کند.

پیشکار صاحب دیر فریفته زیبایی آن زن شد و از او کام خواست، زن تسلیم نشد آن مرد گفت: اگر تسلیم نشوی تو را به کشتن خواهم داد،

زن گفت: هرچه می خواهی بکن آن مرد به سوی کودک صاحب دیر روان شد و گردن کودک را بشکست و سپس نزد صاحب دیر شد و

گفت: زن بدکاره را راه دادی و فرزند خود را بدو سپردی تا او را بکشد؟ صاحب دیر آمد، کودک خود را در آن حال دید،

به زن گفت: با آن که من با تو نیکی کرده بودم این چه کار بود که کردی؟ زن داستان را گفت، صاحب دیر به آن زن کمکی کرد و گفت.

خدا نگه دار تو باشد. زن شبانه از آن دیر بیرون شد.

صبحگاهان به دهکده ای رسید، مردی را دید که به چوبی دار زده اند (6) حالش پرسید، آن مرد گفت: بیست درم بدهکارم و میان ما رسم است که با بدهکار

چنین کنند تا بدهی خود را بپردازد یا بمیرد. زن بیست درهم را به طلبکار داد و آن مرد را از مرگ نجات داد، مرد گفت: ای زن هیچ کس به اندازه تو بر من

حقی عظیم ندارد، تو مرا از مرگ رهانیدی، من در خدمت تو هستم هرجا بروی.

رفتند و رفتند تا به کنار دریا رسیدند در آن جا مردمی را با کشتی هایی دیدند، مرد به زن گفت: این جا بنشین تا من بروم برای ایشان کار کنم و خوراکی فراهم کرده

بیاورم و به سوی کشتی رهسپار شد، دید کشتی ها پر از اموال گران بها و عنبر و گوهر است، پرسید ارزش آن ها چه قدر است؟

گفتند: بسیار است و تو نتوانی به شمار آوری، گفت: نزد من چیزی است که از همه این ها پربهاتر است کنیزی دارم بسیار زیبا!

گفتند به ما بفروش; گفت: مشروط بر آن که بروید و او را ببینید. به طوری که آن کنیز نفهمد، کسی را فرستادند که آن زن پرهیزکار را ببیند،

هنگامی که فرستاده باز گشت و گفت: من تا کنون به زیبایی او ندیده ام، کنیز را به ده هزار درم خریدند و بها را پرداختند و او گرفت و رفت تا ناپدید شد.

خریداران به سراغ زن پاک دامن رفتند و گفتند:برخیز و به درون کشتی آی; زن گفت: چرا؟ گفتند: ما تو را از اربابت خریده ایم.

گفت: او ارباب من نبود. گفتند: برمی خیزی یا تو را ببریم؟ زن برخاست و با آن ها روان شد.

بازرگانان به همدیگر خوش گمان نبودند و هرکدام از دیگری بیم داشتند که زن را به او بسپارند;

زن را به تنهایی در کشتی جواهرات سوار کردند و خودشان در کشتی دیگر سوار شدند و به سفر دریا پرداختند.

دریا طوفانی شد، کشتی بازرگانان با سرنشینانش غرق شد، باد کشتی جواهرات را به کنار جزیره ای رسانید، زن پیاده شد و کشتی را بست و در آن جزیره به

گردش پرداخت، جزیره ای بود دارای آب های گوارا و میوه های گوناگون. زن با خود گفت: این آب برای آشامیدن و این میوه ها برای خوردن و کار من عبادت خدا باشد.

از سوی خدا به یکی از پیامبران بنی اسراییل وحی شد که برو و به شاه بگو که در جزیره ای بنده ای از بندگان ما هست، تو و اهل کشورت باید بروید و

نزد او اعتراف به گناه کنید و از او آمرزش بخواهید، اگر او از من آمرزش شما را بخواهد من شما را می آمرزم.

شاه با همراهانش حرکت کردند تا به جزیره رسیدند و زنی را در آن جا یافتند، شاه آغاز سخن کرد و گفت:

«قاضی خبر داد که زن برادرش بدکاره شده من بدون تحقیق فرمان سنگسارش را صادر کردم، از آن ترسم که آن زن گناهی نکرده باشد، از خدا بخواه که مرا بیامرزد.»

زن پاک دامن گفت: خدای تو را بیامرزد بنشین، شوهرش جلو آمد و در حالی که او را نیز نمی شناخت گفت: زنی داشتم پاک دامن و درست کار، سفری کردم

که او راضی به سفر من نبود و او را به برادرم سپردم، هنگامی که باز گشتم برادرم گفت: زن تو بدکاره شد و ما سنگسارش کردیم، می ترسم که گناهی کرده باشم.

زن گفت: خدای تو را بیامرزد و او را در کنار شاه نشانید، سپس قاضی جلو آمد و داستان خود را به طور حقیقت بگفت و تقاضای دعا برای آمرزش گناه خود کرد،

زن گفت: خدا تو را بیامرزد و روی به شوهرش کرد و گفت: شنیدی؟

صاحب دیر آمد و داستان خود را بگفت و گفت: می ترسم آن شبی که آن زن را بیرون کردم گرفتار درنده ای شده و کشته شده باشد و من گناه کار باشم.

زن گفت: خدا تو را بیامرزد، پس از آن پیش کار صاحب دیر آمد و داستان را به راستی اعتراف کرد،

زن گفت: خدا تو را بیامرزد و روی به صاحب دیر کرد و گفت: شنیدی؟ سپس مردی که به دار آویخته شده بود آمد و داستان خود را باز گفت و طلب دعا

برای آمرزش گناه خود کرد زن گفت: خدا تو را نیامرزد.

آن گاه روی به شوهرش کرد و گفت: «من زن تو هستم و تمام این داستان ها که شنیدی، شرح حال من است، من دیگر با مردان کاری ندارم چون می بینی

از دست مردان به من چه رسیده است دوست دارم که این کشتی و آن چه در آن است برداری و به من اجازه دهی که در این جزیره بمانم و به عبادت خدا مشغول باشم،

مرد اجازه داد و کشتی و آن چه در آن بود برداشت و شاه و همراهانش مراجعت کردند» (7).  

پی نوشتها:

1.شب پنج شنبه 6 محرم الحرام 1370 برابر با 27 مهرماه 1329.

2.کافی، ج 2، ص 468، ح 8.

3.احزاب (33) آیه 32.

4.نور (24) آیه 31.

5.نهج البلاغه، حکمت 234.

6.در آن روزها طناب دار را زیر شانه ها می انداختند و مصلوب پس از سه چهار روز می مرد.

7.بحار الانوار،ج 14، ص 505، ح 30. نقل از کلینی، اصول کافی.
ارسال پست

بازگشت به “زن و خانواده”