دفتر خاطرات مذهبي ::: کتيـبه :::

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Iron
Iron
پست: 266
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶, ۹:۴۰ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 71 بار
سپاس‌های دریافتی: 568 بار

پست توسط راوي »

[align=center]به نام خدا  
با سلام و تشکر از اينکه تاپيک رو باز گذاشتيد تا خاطره ها ادامه پيدا کنه :smile:

-----------------------------------------------------------------------------

ماجرايي که مي خوام تعريف کنم مربوط ميشه به زمان کودکي ...

حدوا 5 ساله بودم . ايام ماه مبارک رمضان بود . و خيلي دوست داشتم بتونم يه روزه کامل بگيرم .
خوب کله گنجشکي گرفته بودم قبلا ، ولي اونجوري که دلم مي خواست راضيم نمي کرد . :-P

بالاخره يه روز با اصرار من و کمک پدرومادرم ، سحر بيدار شدم و سحري خوردم :m:a

بعدش تا ساعت ده صبح خوابيدم و ديگه تقريبا تا ظهر حدود دو سه ساعتي تحمل کردم . ظهر که شد اصرار کردند که
ناهار بخورم . خواهرم به شدت سرما خورده بود و روزه نبود و رفت سر ناهار ... ولي من نرفتم .

تا بعد از ظهر ديگه حسابي حالم جا اومده بود :grin: و منتظر اذان مغرب بودم .

خوب توي اون سن و سال ، هرچيز عربي که از تلويزيون پخش ميشد آدم فکر مي کرد اذانه :o

نگو کلي مقدمات براي اذان بود و ما نمي دونستيم ، از جمله نواي ربّنا ...
خوب سفره رو هم تقريبا داشتن آماده مي کردن ، قراين حاليه نشون ميداد حتما اذانه ديگه :-)

تا ربّنا پخش شد ، ما با کله پريديم توي آشپزخونه و نزديک ترين چيزي که به دستمون رسيد رو گذاشتيم دهنمون :?

از اضافه ناهار خواهرم يه بشقاب توي آشپزخونه بود که کمي برنج و گوشت مرغ توش بود . در صدم ثانيه بلعيده شد .

حالا بماند که غذاي دستخوردۀ مريض بود و سرايت و اينا ... :sad:

ولی از همه محبوب تر حرف مامانم بود ، که همچون آب سردي بر تلاش و کوشش اون روز ما ريخته شد :

 هنوز که اذان نشده ! :lol: :lol: :lol:  

من دیگه داشتم از حال می رفتم ، حالا اینا هی به ما دلداری می دادن که قبوله از تو ، غصه نخور ... ::do

منم از اینکه بچه حسابم کنن خیلی بدم میومد ، این حرفا بدتر کلافم می کرد . :K:L


خلاصه گذشت .....

[align=center]اما درس خوبی برام بود ، و باعث شد که دیگه بعدها هر موقع اذان میگفتن ، تازه چند دقیقه بعدش شروع به افطار کنم . ::sh

و همیشه این خاطره شیرین به یادم میومد . :razz: 
.
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: دفتر خاطرات مذهبي ::: کتيـبه :::

پست توسط مائده آسمانی »

 به نام خدا 



سلام علیکم


خیلی وقته که این تاپیک داره خاک میخوره . این روزها بهترین فرصت هست برای نوشتن .

این روزها ثبت نام عمره دانشجویی هست که خیلی خیلی داغه و همه ثبت نام کننده ها منتظر قرعه کشی هستند.

خیلی ها هم راهی سفر حج هستند و خیلی ها هم که رفتن دلشون گرفته و تنگه .

پس دستی بر کیبرد بزنید و بنویسید...
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: دفتر خاطرات مذهبي ::: کتيـبه :::

پست توسط مائده آسمانی »

 تصویر 



 اللهم العن الجبت والطاغوت 
   
   
   
 سلام علیکم  
   
   
  گرفتم گوشه ای از خاطرات سفرم رو هر چند روز یکبار توی این دفتر بنویسم . 
   
   
  از خاطر جالبم در سفر به مدینه منوره و سرزمین وحی مربوط به فرستادن لعن بود.  
   
   
   
  رفتید یا اینکه شنیدید و میدونید که اهل تسنن بعد از قرائت حمد و قبل از سوره آمیـــــــــــــــــــــــن میگن . 
   
   
  شب که با دو تا از دوستام داشتیم از حیاط مسجد النبی رد میشدیم و موقع نماز مغرب بود و به این میخندیدیم که جلو تر از  
   
  جماعت ایستادن و اقتدا کردن و ما هم به طرف درب زنانه مسجد راهی بودیم به دوستم گفتم بیا از این به بعد  
   
  از اینکه اینا آمیـــــــــــــن بگن ما لعن کنیم و این همه آمین گو داشته باشیم .  
   
   
  کنم شب دومی بود که ما در مدینه بودیم دیگه هر بار موقع نماز قبل از آمین ما میگفتیم : 
   
   
 اللهم العن الجبت والطاغوت 
   
   
 و در جوابش کلی آمین میشنیدیم . 
   
   
 فکر کنم این یه لعن درست و حسابی بودش .تصویر 
   
   
  چند نفر توی این لعن ما شرکت کردن اگه حسابش رو داشتم در تایپک شمارش لعنهای ماهیانه ثبتش میکردم .تصویر 
   
   
   
 به امید ظهور تصویر 
تصویر
Commander
Commander
پست: 2503
تاریخ عضویت: جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶, ۳:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 7581 بار
سپاس‌های دریافتی: 6236 بار
تماس:

Re: دفتر خاطرات مذهبي ::: کتيـبه :::

پست توسط مائده آسمانی »

 تصویر 
   
   
   
 أنتِ مُشرِک 




نمیدونم چرا هر توسلی که یه شیعه داشته باشه ، شرک محسوب میشه ؛ ولی توسل اهل سنت و وهابیها شرک نیست ؟؟؟؟!!!!



یکی از روزهایی که به روضه رضوان رفته بودیم ، خانمی که مسئول و به قول ما خادم حرم بود به من گفت :


حاجیه خانم دو رکعت نماز ، خروج ( جالب اینجاست که همشون کاملا فارسی میدونن و همه صحبتهای آدم رو متوجه میشن.)


منم حواسم نبود گفتم نماز خوندم ، حتی پشت ستون توبه هم نماز خوندم برای زیارت در خانه حضرت زهرا س دارم میرم .


همینو من گفتم و اونم خیلی زود بهم گفت .


ایرانی - شیعه - مشرک


گفتم چرا مشرک ؟ أنتِ مشرک !!!


گفت چی ؟

گفتم : اگه من میرم زیارت حضرت زهرا س و امام علی ع ، تو هم میری میچسبی به پنجره ای که ابوبکر و عمر دفن هستن .


آقا ما چه میدونستیم باید بگیم حضرت ابوبکر و حضرت عمر ، زودی گفت بیا بیا ، با عصبانیت با اون بی سیمش یکی دیگه رو صدا کرد ،


منم عربیم بد نبود تقریبا میفهمیدم چی میگه ، داشت خبر میکرد که منو ببرن .


دوستم اشاره کرد که پوشیه و چادرت رو بردار و چادر رنگی سرت کن و مسیرت رو هم عوض کن .


منم زودی همه این کارا رو انجام دادم و با خیال راحت یک ساعت توی روضه موندم و نماز خوندم .



 به امید که روضه حضرت رسول ص به دست شیعیان بیفتد .تصویر 
تصویر
New Member
New Member
پست: 10
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۸, ۹:۰۶ ب.ظ
سپاس‌های ارسالی: 18 بار
سپاس‌های دریافتی: 57 بار

Re: دفتر خاطرات مذهبي ::: کتيـبه :::

پست توسط ساره زمانی »

به نام خدا

سلام

آبجیم بهم گفت تو سایت یه جایی هست که میشه خاطرات مذهبی رو توش نوشت

منم با ذوق و شوق اومدم به سایت سرزدم و الان میخوام بهتون بگم که تو ماه رمضونی که گذشت من چه کارایی کردم

وقتی داشتم این صفحه رو باز میکردم یهو خاطره آبجیمو دیدم forum-f111/topic-t1264.html#p3815

برخلاف اینکه ابجیم دو روز از روزه هاشو طبق گفته خودش خورده من همه روزه هامو اونم تو این روزای گرم و بلند تابستون گرفتم

نمازهای صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا رو به جماعت میخوندم

بعد از نمازام دعای روزهای ماه رمضون و دعای بعداز نماز رو میخوندم

شبای قدر خیلی شبای خوبی بود میرفتم مسجد و جوشن کبیر میخوندم . قرآن به سر میزاشتم . دعای افتتاح خوندم . زیارت امام حسین ع در شبهای قدر خوندم و اون دعاهایی که تو مفاتیح گفته شده بود .

اهان بگم که مراسم اعتکاف ماه رجب رو با خواهرم که رفته بودیم مسجد . روز اول رو روزه گرفته که نزدیکای اذان ظهر بود که حالم بد شد و نتونستم ادامه بدم دیگه روزه نگرفتم ولی سه روز تو مسجد موندن و دعا خوندن و قران خوندن و نماز خوندن خیلی خوب بود .

شب اخر بود که یادمه 63 رکعت نماز خونده بودم . همه رو هم نوشته بودم . عددها رو مینوشتم و هر نمازی که میخوندم روی اون عدد خط میکشیدم .

تو یه کاغذ اسم تمام فامیلا و دوستا و دوستای ابجیمو نوشته بودم و براشون دعا میکردم .

کوچیکترین فرد مسجد بودم که معتکف شده بود و همه بهش نگاه میکردن تصویر

از اونجایی که خیلی خوش خنده هستم همش هم میخندیدم تصویر

خیلی خوب بود .

به همه دوستای همسن و سال خودم میگم که حتما حتما تو مراسم اعتکاف و شبهای قدر شرکت کنید خیلی حال میده

مخصوصا تو اعتکاف وقتی که افطاری و سحری میدادن خیلی خوب بود . از افطار تا سحر فقط میخوردم تصویر


خب دیگه بسه آبجیم نمیزاره دیگه بشینم پشت سیستم . کار داره

خدافظ دوستای خوبم تصویر تصویر
ارسال پست

بازگشت به “فعالیتهای جمعی”