سند خونین بندگی

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Member
Member
پست: 63
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۹, ۵:۱۱ ب.ظ
محل اقامت: تهروون
سپاس‌های ارسالی: 105 بار
سپاس‌های دریافتی: 119 بار

سند خونین بندگی

پست توسط Baharnoor »

سند خونين بندگى‏


پيش از آغاز جنگ جمل، امير مؤمنان، على (ع) بسيار تلاش كرد تا از راه دوستى و مذاكره، سپاه عايشه را راضى به بازگشت كند تا خونى بين مسلمانان ريخته نشود، ولى آنها دست بردار نبودند. تا اين كه در آخرين لحظات كه دو لشكر رو در روى يكديگر صف آراسته بودند، امير مؤمنان (ع) ازميان ياران خود داوطلبى خواست كه براى اتمام حجت نزد لشكر جمل برود و قرآنى را در دست بگيرد و آنها را به قرآن فرخواند.

تنها كسى كه بى‏درنگ اعلام آمادگى كرد، مسلم مجاشعى بود؛ جوانى شيفته تلاش در راه حق . او پس از شنيدن فراخوان امام (ع) بى‏درنگ از جا پريد و چنان اشتياقى براى انجام دادن اين مأموريت از خود نشان داد كه ديگران و از همه بيش‏تر على (ع) لب به تحسين او گشودند.

امام على (ع) براى او توضيح داد كه اگر دست به چنين كارى بزند، از خشم آنان در امان نخواهد بود؛ دستى را كه قرآن را با آن گرفته باشد، قطع خواهند كرد و اگر قرآن را در دست ديگرش بگيرد، آن را نيز خواهند بريد و آن گاه كه قرآن را به دندان بگيرد، او را خواهند كشت... .

تاريخ اسلام پر است از جانبازى‏ها و فداكارى‏ها، ولى كم تر كسى با علم به آنچه براى او پيش خواهد آمد، پاى در ميدان جانبازى نهاده است و مسلم يكى از آن كسان است . او در پاسخ اين پيش بينى امام على (ع) گفت:

- اى امير مؤمنان ! به خدا سوگند، براى من چيزى محبوب‏تر از شهادت در ركاب تو و در راه اجراى فرمان تو نيست ، و بريده شدن دست و كشته شدن در راه خدا خدمتى ناچيز و اندك است .

او اين سخنان را در حالى مى‏گفت و در حالى پاى در ميدان نبرد مى‏نهاد كه مولايش على (ع) همه آنچه را پيش خواهد آمد، برايش توضيح داده بود. او نمى رفت تا به اميد پيروزى و سرافرازى پس از آن، با دشمن رودر رو شود. او نمى‏رفت تا باكارى شجاعانه، برگى بر دفتر پرافتخار خود بيفزايد. او مى‏رفت تا در درياى خون شنا كند تا شايد بندگى خود را در درگاه الهى، با سندى خونين به ثبت رساند. او مى رفت تا با پايان يافتن عمر كوتاهش، پاى در وادى ابديت بگذارد . و شايد از همين روى بود كه امير مؤمنان ، على (ع) درباره او فرمود:

- خداوند دل اين جوان را با نور ايمان لبريز كرده است . او كشته خواهد شد و من نگران او هستم . اين قوم پس از كشتن او، هرگز رستگار نخواهند شد.

مسلم مجاشعى رفت و در برابر لشكر مقابل ايستاد. همان گونه كه على (ع) فرموده بود، قرآن را با دست راست بالا گرفت و آنان را به پيروى از كتاب خدا فراخواند. از ميان لشكر دشمن به سوى او تيراندازى شد و دستى را كه قرآن را با آن گرفته بود، قطع كردند. سپس قرآن را با دست چپ گرفت وباز هم پيام خود را بازگو كرد كه البته پاسخى جز تير دريافت نكرد و دست چپ او نيز قطع شد . سپس قرآن را به سختى به سينه چسباند و در حالى كه پيراهن سفيدش سراسر خونين شده بود، بار ديگر آنان را به عمل به كتاب خدا فرا خواند، ولى اين بار به سوى او حمله كردند و با نيزه و شمشير پيكرش را قطعه قطعه كردند. او به شهادت ، آرزوى آسمانى خود، رسيده بود.


--------------------------------------------------------------------------------
- الجمل، ص 339؛ الفتوح ، ص 315؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3، ص 361؛ شرح نهج البلاغه، ج 9، ص .112
_________________
بگفت از دل شدی عاشق به کنکور
بگفت از دل تو گویی و من از زور
بگفتا عشق کنکور بر تو چون است
بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا گر کند مغز تو را ریش
بگفت مغزم بود این گونه از پیش
بگفت ار من بیارم رتبه ای ناب
بگفتا وه چه می بینی تو در خواب


التماس دعا تصویر
ارسال پست

بازگشت به “داستان”