افکار ابن تیمیّه در بوته نقد

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: افکار ابن تیمیّه در بوته نقد

پست توسط قهرمان علقمه »

شيوه على در جنگ جمل


در جنگ جمل آن گاه كه امير مؤمنان على عليه السلام به بصره رسيدند در بيرون شهر خيمه زدند و سه روز متوالى براى سران ناكثين نامه فرستادند

و اشخاصى را براى مناظره با آن ها فرا مى خواندند.1 آن حضرت ابن عباس را به سوى زبير فرستادند و به او فرمودند:

نزد زبير برو، ولى نزد طلحه مرو كه زبير نرم خوتر است... سلام مرا به او برسان و به او بگو: پسرداييت به تو مى گويد:

در حجاز مرا مى شناسى و در عراق مرا انكار كرده و نمى شناسى؟ چه چيزى تو را از پيمودن آن راهى كه آغاز كردى منصرف كرده است؟2

هم چنين ابن عباس را به همراهى زيد بن صوحان نزد عايشه فرستاد تا به او بگويند:

مگر خداوند تبارك و تعالى به تو دستور نداده در خانه ات جا بگيرى؟ تو فريب خورده و ديگران را فريب مى دهى،

هم خود به جنگ آمدى و هم ديگران را به جنگيدن وا مى دارى، از خدا بترس; همان خدايى كه عاقبت به سوى او باز مى گردى و توبه كن

كه او توبه بندگانش را مى پذيرد و به خاطر خويشاوندى با طلحه و دوستى عبداللّه پسر زبير به كارهايى دست نزن كه تو را به دوزخ فرستد.3

آرى، اينان آغازگر فتنه و جنگ و كارزار بودند و مواعظ و نصايح اميرالمؤمنين عليه السلام در آن ها اثر نبخشيد و همواره بر سركشى خود

پافشارى مى كردند و مانع گسترش عدل علوى و اسلام محمّدى مى شدند، آن گاه وظيفه امير مؤمنان على عليه السلام است كه ريشه ايشان را

از بيخ و بن بركند و وجودشان را از صفحه روزگار پاك سازد و با از بين بردن آن ها زمين را پاك و مطهر گرداند، همان طور كه آن حضرت فرمود:

اگر يارانى داشتم زمين را از وجود معاويه پاك مى ساختم.4

چرا كه اينان سدّ راه اسلام بودند و براى براندازى حكومت اسلامى مى كوشيدند و با هيچ موعظه اى از سركشى خود دست برنمى داشتند.

بديهى است كه بايد اينان نابود مى شدند تا آب حيات اسلام و تعاليم توحيدى و عدالت علوى به همگان برسد، شايد بتوان هجوم مردم به اسلام را كه در

اواخر عمر پربركت پيامبر اوج گرفته بود دو مرتبه جان تازه اى بخشيد و مردم فوج فوج در آيين الهى داخل شوند. خداوند متعال مى فرمايد:


(وَإِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى اْلأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتّى تَفيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ);5

و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ بپردازند، آن ها را آشتى دهيد و اگر يكى از آن ها بر ديگرى تجاوز كند با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد.

خداوند متعال در اين آيه به كشتن باغيان و سركشانى كه ادّعاى ايمان و اسلام را دارند فرمان داده است و امير مؤمنان على عليه السلام به اين آيه عمل كردند

و گاهى اين آيه را در نبردهايشان تلاوت مى فرمودند.

البته ترديدى نيست كه مخالفان امير مؤمنان على عليه السلام باغى و سركش بودند; چرا كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله پيش بينى كرده و به عمار فرموده بودند:


تقتلك فئة باغية;

تو را گروه باغى و سركش خواهند كشت.

همين سخن پيامبر سبب شد بعد از آن كه سپاهيان معاويه عمار را به شهادت رساندند، فشار شديدى بر معاويه و عمروعاص وارد شود

و بين سپاهيانشان اضطراب افتد.6

بنابراين، قرآن كريم به قتل معاويه و سپاهيانش و هم چنين اهل جمل و نهروان فرمان داده است و آن ها به حكم قرآن محدور الدم بودند;

بايد از بين بروند تا تعاليم قرآن به مردم مستضعف جهان در طول قرن هاى متمادى برسد; چرا كه آن ها سدّ راه نشر اسلام، قرآن، توحيد و عدالت هستند.

اين كار تنها از عهده يك نفر ساخته است، همو كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله درباره او فرموده بودند:

تو بر تأويل قرآن مى جنگى، همان طور كه من بر اساس تنزيل آن جنگيدم.7

امير مؤمنان على عليه السلام تنها كسى است كه مى تواند به چنين كارى اقدام كند، آن حضرت در سخنى مى فرمايد:


أيّها الناس! فإنّي فقأت عين الفتنة، ولم يكن ليجترئ عليها أحد غيري بعد أن ماج غيبها واشتدّ كلبها، فاسألوني قبل أن تفقدوني;8

اى مردم! من چشم فتنه را كَندم و جز من هيچ كس جرأت چنين كارى را نداشت; آن گاه كه امواج سياهى ها بالا گرفت و به آخرين درجه شدّت خود رسيد. پس، از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد.

با توجه به آن چه گذشت روشن شد كه اگر امروز براى اسلام آبرويى مانده به بركت همان روش امير مؤمنان على عليه السلام است، وگرنه خلفاى ديگر

به طور كامل چهره اسلام را از بين برده بودند و از اسلام، چهره اى خشن، بى رحم، جاهل پرور، مخالف با كتاب و دانش، پول پرست، نژادپرست،

خونريز، شهوت ران و... ارائه داده بودند. به همين جهت است كه در تواريخ نوشته اند:

وقتى عمر مصر را فتح كرد، مردم مصر اسلام اختيار نكردند و دست از آيين خود برنداشتند و حتى زبانشان نيز به عربى تبديل نشد،

همين طور آن ها نصرانى و قبطى ماندند تا دو قرن بعد، زمانى كه شيعيان فاطمى داخل مصر شدند و تا حدودى ـ

گرچه بسيار ناچيز و ناقص ـ فرهنگ اهل بيت عليهم السلام را به مصريان نشان دادند، آنان، مسلمان شدند و زبان عربى را پذيرفتند.9



1 . ر.ك الاخبار الطوال: 147.
2 . العقد الفريد: 3 / 314.
3 . الفتوح: 2 / 467.
4 . ر.ك: نهج البلاغه: نامه 45.
5 . سوره حجرات: آيه 9.
6 . رك: صحيح بُخارى: 3 / 207، صحيح مسلم: 8 / 186، سنن ترمذى: 5 / 333، المستدرك على الصحيحين: 3 / 385 و 2 / 148 و 155، الطبقات الكبرى: 1 / 241، و 3 / 259 و 248، مجمع الزوائد: 7 / 242 و 9 / 295، المعجم الكبير: 10 / 96، شرح نهج البلاغه: 3 / 98، كنز العمال: 11 / 198 و 721، تاريخ بغداد: 13 / 188، تاريخ مدينة دمشق: 41 / 472 و 43 / 404 و 406، البداية والنهايه: 6 / 239 و 7 / 300، فضائل الصحابه: 51، مسند احمد: 2 / 161 و 164 و 206 و 3 / 22 و 28 و 91 و 4 / 197 و 199 و 5 / 214 و 306 و 307 و 6 / 300 و 311 و 315، السنن الكبرى، بيهقى: 8 / 189، مسند ابى داوود طيالسى: 84 و 90، المصنف عبدالرزاق: 11 / 240 و بسيارى ديگر از منابع اهل تسنّن.
7 . برخى از مصادر اين حديث خواهد آمد.
8 . نهج البلاغه: خطبه 93.
9 . جالب است كه يكى از زمامداران كنونى مصر به نام ـ مصطفى الفقى ـ به اين مطلب اعتراف كرده است و به همين مناسبت مقاله اى نوشته به نام: «مصر شعب سنى المذهب شيعى الهوى» مقاله آقاى الفقى و سخن او در تاريخ 2 جمادى الاولى 1427 (2 / 4 / 2006) در صدر اخبار رسانه هاى جهان خصوصاً آژانس هاى خبرى عرب زبان قرار گرفت و اعتراضات زيادى را از اهل سنّت در پى داشت. رك: صحيفة الحياة از لندن، شبكه راصد الاخباريه، خبرگزارى العربيّه و غير آن.
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: افکار ابن تیمیّه در بوته نقد

پست توسط قهرمان علقمه »

معيار عزّت و ذلّت


آرى، ابن تيميّه با ديد مادّى پيشرفت را تنها در جنگ و خونريزى و كشورگشايى مى بيند و براى علم و دانش، مكارم اخلاق و فرهنگ اسلام هيچ ارزشى نمى پندارد.

از اين رو ادّعا مى كند كه در ميان دوازده امام شما شيعيان تنها براى يكى از آن ها سلطنت و قدرت فراهم شد و او نيز هيچ قلمروى به قلمرو مسلمانان نيفزود.

به اين سخن او دقت كنيد:

در ميان كسانى كه اماميه ادعاى عصمت براى آن ها مى كنند تنها على از راه بيعتِ سران به حكومت رسيد،

در زمان سلطنت او نيز چندان نفع و مصلحتى در اين دنيا نصيب مسلمانان نشد; آن چنان كه در زمان سه خليفه پيشين شده بود.

بنابراين مى توان به طور قطع و يقين نتيجه گرفت آن لطف و مصلحتى كه ادعا مى كنند با امامانشان حاصل مى شود، باطل است.1

آن گاه در جاى ديگر مى افزايد:

هر كس گمان مى كند آن دوازده نفرى كه پيامبر وعده آمدنشان را داده2 همين دوازده نفرى هستند كه شيعيان ادّعاى امامت آن ها را مى كنند،

او در نهايت جهل و نادانى است; زيرا هيچ كدام از آن ها دست به شمشير نبردند مگر على بن ابى طالب، او هم نتوانست در زمان خلافتش با كفار نبرد

كند حتى يك شهر هم فتح نكرد و يك كافر را هم نكشت، بلكه مسلمانان شروع به كشتن يك ديگر كردند تا آن جا كه كفار،

مشركان و اهل كتاب در شرق ممالك اسلامى و نيز در شام به آن ها طمع نمودند; به گونه اى كه گفته شده آن ها برخى از شهرهاى مسلمانان را تصاحب كردند

. اين چه عزتى است كه در زمان خلافت او نصيب اسلام شد؟!... .

بنابراين، اسلام نزد شيعيان، همان خوارى آن هاست و ما در ميان هواپرستان ذليل تر از رافضى ها نداريم.3

معيار عزّت و ذلّت و نفع و مصلحت در نزد ابن تيميّه فقط شمشير، خونريزى و كشورگشايى است و كسى عزيز خواهد بود كه به هر قيمت اين كار را انجام دهد،

گرچه به قيمت محو الگوهاى اسلام، ايجاد تنفّر و وحشت در دل مردم از اسلام، جلوگيرى از انتشار فرهنگ آن، باشد. مهم افزايش قلمرو حكومتى است.

در اين نوع كشورگشايى پس از قتل و غارت، فرمان صادر مى كنند كه كسى حق ندارد از پيامبر براى مردم چيزى نقل كند، مبادا مردم بفهمند كه روش پيامبر

غير از اين بوده است. آن گاه بخشنامه صادر مى كنند كه در تمام قلمرو فتح شده به الگوهاى واقعى اسلام دشنام دهند، دروازه دانش شهر نبوى را لعن نمايند;

چرا كه اگر مردم آن ها را به عنوان مرجع دينى و علمى بپذيرند، كار تمام است. بايد دست مردم را از علوم خودشان نيز كوتاه نمود، نبايد گذاشت آن ها از

كتاب ها و كتابخانه هاى خود استفاده كنند.




1 . منهاج السنّه: 3 / 379.
2 . گفتنى است كه بنابر نقل صحيح و ثابت نزد اهل سنّت در كتاب هاى معتبر، پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در حديثى فرموده اند:
«تا زمانى كه دوازده نفر ولايت مسلمانان را بر عهده داشته باشند، اسلام و دين عزيز و منيع خواهد بود».
علماى اهل سنّت در توجيه اين حديث درمانده اند و هر طور حساب مى كنند با عدد دوازده هماهنگ نمى شود. گاهى حتى نام برخى از افرادى را كه به طور علنى به جنگ قرآن و اسلام آمده اند در زمره اين دوازده نفر مى آورند، اما باز هم درست نمى شود و اين حديث تنها با امامان دوازده گانه شيعيان مطابق است.
3 . منهاج السنّه: 8 / 241 و 242.


 ادامه دارد ...  
Moderator
Moderator
پست: 2025
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸, ۲:۲۳ ب.ظ
محل اقامت: آذربایجان
سپاس‌های ارسالی: 2903 بار
سپاس‌های دریافتی: 3754 بار

Re: افکار ابن تیمیّه در بوته نقد

پست توسط قهرمان علقمه »

معيار عزّت و ذلّت



از اين رو، نخستين فرمانى كه در كشورهاى تازه فتح شده اجرا مى شود، به آتش كشيدن كتاب ها و كتابخانه هاست;

آتشى كه با آن مى توان حمام هاى شهر را گرم كرد تا مردم به وظيفه شرعى استحمام عمل كنند. به اين نمونه توجه كنيد:

پس از آن كه عمرو عاص به دستور عمر، شهر اسكندريّه مصر را فتح كرد، يكى از دانشمندان اسكندريّه به نام يحيى غراماطى نزد او آمد.

عمروعاص مى دانست كه او چه كسى است و چه مقدار به علوم مختلف احاطه دارد، از اين رو او را گرامى داشت و مرتب از او مطالب علمى و

دانش هاى مختلف بشرى را مى آموخت; زيرا عمرو انسان عاقل و نيك انديشى بود و خوب به سخن دانشمندان گوش فرامى داد.

روزى يحيى به او گفت: تو تمامى مناطق اسكندريه را در تصرّف خود درآوردى و هر چه در آن بود بر آن مهر زدى،

هر چيزى كه به درد تو مى خورد، ارزانى خودت، ما با آن كارى نداريم، اما آن چه كه به دردت نمى خورد و نفعى از آن عايدت نمى شود،

به ما برگردان كه ما به آن سزاوارتريم.

عمرو عاص گفت: چه مى خواهى؟

گفت: كتاب هاى حكمت كه در خزانه هاى پادشاهى نگه دارى مى شود.

عمرو گفت: من در اين موضوع مهم نمى توانم خودسرانه تصميم بگيرم و بايد از رئيس مسلمانان عمر بن خطاب كسب اجازه كنم.

آن گاه نامه اى به عمر نوشته و سخن آن دانشمند را به اطلاعش رساند.

پس از چندى جواب نامه از سوى عمر آمد، بخشنامه عمر از اين قرار بود:

«اما آن كتاب هايى كه گفتى: پس اگر آن چه در آن ها نوشته شده در قرآن وجود دارد، ما به آن ها نياز نداريم و اگر آن چه در آن ها نوشته شده،

مخالف با قرآن است، نبود آن ها بهتر است. از اين رو وظيفه تو آن است كه آن ها را از بين ببرى».

پس از اين حكمِ حكومتى، عمروعاص آن كتاب ها را ميان حمام هاى اسكندريّه تقسيم كرد تا به جاى هيزم به وسيله آن ها آب حمام را گرم كنند،

تا اين كه طىّ شش ماه، سوخت حمام ها از آن كتاب ها تأمين مى شد و همه آن ها از بين رفت، ماجرا را بشنو و انگشت شگفتى به دندان بگير.4

عمرو عاص به جز اين كتاب هايى كه در خزانه ملوكيّه از آن ها مراقبت مى شد، چندين كتابخانه ديگر را نيز در مصر به آتش كشيد،

از جمله كتابخانه اى كه اسكندر بعد از ساختن شهرش آن را بنا كرده بود.5

در نقلى آمده است: كتاب هايى كه در مدت شش ماه حمام هاى اسكندريّه را گرم كردند به امر «بطولوماوس فيلادلفوس» از پادشاهان اسكندريّه جمع شده بود.

او دستور داد در تمامى شهرها و كشورها جست و جو كردند و هر كتابى در هر علمى نوشته شده بود با چندين برابر قيمت خريدارى كرده و در خزانه خود

نگه دارى مى كرد تا تعداد كتاب ها به پنجاه هزار و صد و بيست عنوان كتاب رسيده بود، پس از آن نيز مرتب بر تعداد آن ها افزوده مى شد و

هر پادشاه جديدى كه مى آمد مسئول مراقبت و حفظ آن كتاب ها بود.6

ابن نديم گويد: كتاب هاى سوخته آن كتابخانه شامل تمامى دانش هاى آن زمان بوده، از قبيل فلسفه، رياضيات، طب، حكمت، آداب و هيئت.7


البته اين رأى خليفه به كتابخانه اسكندريّه مختصّ نبوده; بلكه هر جايى كه فتح مى شد همين فرمان را در مورد آن صادر مى نمود.

8سعد بن ابى وَقّاص به فرمان عمر همه كتاب هاى ايرانيان را به دريا ريخت.9 او درباره كتاب هاى مدائن نيز همين گونه رفتار كرد،

تا جايى كه كتاب هاى پيامبران پيشين نيز از اين قانون مستثنا نبودند.10

ما ادّعا نمى كنيم كه همه مطالب آن كتاب ها صحيح و درست بوده است، امّا اين رفتار با كتاب و كتابخانه، نشان گر دشمنى عمر با علم و دانش است.

بسيارى از اين علوم حاصل تجربه بشر در زمان هاى طولانى است.

در واقع اين گونه رفتار نابودى تمدّن بشرى است، در اين شيوه حكومتى كسى حق ندارد از قرآن چيزى بپرسد، فقط همين متن عربى آن را هر كه بلد است بخواند،

اما اگر معناى كلمه اى از آن را نفهميد حقّ سؤال ندارد، وگرنه تازيانه خليفه مسلمانان پشتش را مى نوازد. در نقلى آمده است:

پس از آن كه عراق فتح شد شخصى از آن سامان به نام «صبيغ عراقى» مرتب از لشكريان اسلام در مورد قرآن، سؤالاتى را مطرح مى كرد

و از مطالب آن مى پرسيد تا اين كه همراه لشكريان به مصر آمد، به محض ورود به مصر، عمرو عاص او را با نامه اى به سمت عمر بن خطاب فرستاد،

وقتى كه نامه رسان، نامه عمرو عاص را كه در آن شرح حال آن عراقى نوشته شده بود به عمر داد و او از مضمون نامه آگاه شد، سخت برآشفت و گفت: اين مرد كجاست؟

او گفت: در ميان كاروان است.

عمر گفت: برو ببين اگر گريخته باشد عقوبت دردناكى در انتظارت خواهد بود.

آن شخص رفت و صبيغ را آورد. عمر به او رو كرد و گفت: تو كسى هستى كه چيزهاى تازه مى پرسى؟!

آن گاه عمر كسى را فرستاد تا شاخه هاى تازه از نخل آوردند، آن ها را به هم بست و شروع كرد به زدن به پشت او، آن قدر زد تا پشتش ترك برداشت،

سپس او را رها كرد تا به مرور زمان آن شكاف در كمرش بهبود يافت، دو مرتبه او را خواست و آن قدر زد كه شكاف دو مرتبه باز شد،

باز او را رها كرد تا خوب شد، براى مرتبه سوم او را خواست تا تنبيه كند.

صبيغ گفت: اگر مى خواهى مرا بكشى راحتم كن، اگر مى خواهى مرا مداوا كنى به خدا سوگند! خوب شده ام و به مداواى تو نيازى ندارم.




4 . تاريخ مختصر الدول: 103، تاريخ التمدّن الاسلامى: 11 / 635.
5 . الافادة والاعتبار: 132.
6 . تراجم الحكماء: 354.
7 . فهرست ابن نديم: 301.
8 . كشف الظنون: 330.
9 . كشف الظنون: 1 / 679، تاريخ ابن خلدون: 1 / 50.
10 . المصنف ابن عبدالرزاق: 6 / 114 ح 10116، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 12 / 101، كنز العمّال: 1 / 374 ح 1632.


 ادامه دارد ...  
ارسال پست

بازگشت به “وهابیت”