***سزای ناسزا گویی***

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Member
Member
پست: 63
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۹, ۵:۱۱ ب.ظ
محل اقامت: تهروون
سپاس‌های ارسالی: 105 بار
سپاس‌های دریافتی: 119 بار

***سزای ناسزا گویی***

پست توسط Baharnoor »

به پيامبر اكرم (ص) زبانزد همگان بود و آزار و اذيت‏هاى او را به مسلمانان مكه و شخص رسول خدا ، همه مى‏دانستند . معاذ بن عمرو نيز اين‏ها را شنيده بود ، ولى او را نديده بود. دوست داشت بداند ابوجهل كيست كه چنين بى‏پروا به حبيب خدا ناسزا مى گويد و زبانش چون تيغ بر جان مؤمنان مى نشيند . معاذ با اين كه سن كمى داشت، در جنگ بدر حاضر شد و در ميان كارزار شنيد كه ابوجهل نيز در ميان لشكر دشمن است .

مشركان براى حفظ ابوجهل از تيغ مسلمانان، لباس او را بر تن كسى ديگرى كردند و بدلى براى او ساختند. ديرى نپاييد كه اين بدل به دست قهرمان عرب، على (ع) ، كشته شد . پس از آن ، لباس را بر تن كسى ديگرى كردند . او نيز به دست حمزه ، عموى آن حضرت ، بر خاك افتاد . نفر سوم نيز كه لباس ابوجهل را بر تن كرده بود، كشته شد و پس از او كسى حاضر نشد چهارمين نفر باشد.

معاذ بن عمرو همراه رفيق خود، معاذ بن عفراء، كنار عبدالرحمن بن عوف ايستاده بود . معاذ بن عمرو مى‏دانست كه او از اصحاب رسول خدا (ص) و از مهاجران است و به يقين ابوجهل را مى‏شناسد . پس، از او پرسيد:

- عمو! ابوجهل را مى‏شناسى؟
عبدالرحمن با تعجب گفت :
- بله ، با او چه كار دارى؟

- شنيده‏ام به رسول خدا ناسزا مى گويد . سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست، اگراو را ببينم، چشم از او بر نمى‏دارم تا او را بكشم و يا به دست او كشته شوم.

رفيق معاذبن عمرو، معاذبن عفراء نيز همينسخنان را به عبدالرحمن گفت و او با دست به شخصى در ميان مشركان اشاره كرد و گفت :

- اين همان كسى است كه در پى او هستيد.

هر دو به سوى ابوجهل رفتند. حلقه‏اى از ياران او به دورش بسته شده بود كه وظيفه حفاظت از او را بر عهده داشتند. اين مسأله كار معاذ و رفيقش را دشوار مى‏ساخت ، ولى آن دو براى هدفى والا به سوى او مى رفتند. پس به هر سختى كه بود، خود را به او نزديك كردند. معاذ بن عمرو با استفاده از فرصتى كه يافت، با يك ضربه محكم،

ساق پاى ابوجهل را قطع كرد. خودش بعدها گفته بود : «ساق پاى او چنان ازبدنش جدا شد و به گوشه‏اى افتاد كه گوى هسته ميوه‏اى است كه هنگام شكستن از ميان دو سنگ پرتاب مى‏شود.»

سپس هر دو ، او را از پاى درآوردند و به خاك انداختند.

براى معاذ لحظه‏اى شيرين بود كه مى‏ديد يكى از بزرگ‏ترين دشمنان رسول خدا (ص) و يكى از اركان سپاه شرك را ازميان برداشته است . پس از آن نزد رسول خدا (ص) رفتند و خبر كشتن ابوجهل را به آن حضرت دادند.

آن دو خدا را شاكر بودند كه در تبرى از دشمنان حبيب خدا، گامى برداشته‏اند و سزاى ناسزاگويى‏ها و فحاشى‏هاى او را به رسول خدا (ص) داده‏اند.


--------------------------------------------------------------------------------
- المعجم الكبير، ج 20، ص 177؛ الاستيعاب ، ج 3، ص 363؛ سير اعلام النبلاء ج 1، ص 250؛ البداية و النهاية ، ج 3، ص 352؛ بحارالانوار ، ج 19، ص .
بگفت از دل شدی عاشق به کنکور
بگفت از دل تو گویی و من از زور
بگفتا عشق کنکور بر تو چون است
بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا گر کند مغز تو را ریش
بگفت مغزم بود این گونه از پیش
بگفت ار من بیارم رتبه ای ناب
بگفتا وه چه می بینی تو در خواب


التماس دعا تصویر
ارسال پست

بازگشت به “داستان”