***مشک پراز شربت شهادت***

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Member
Member
پست: 63
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۹, ۵:۱۱ ب.ظ
محل اقامت: تهروون
سپاس‌های ارسالی: 105 بار
سپاس‌های دریافتی: 119 بار

***مشک پراز شربت شهادت***

پست توسط Baharnoor »

هنگامى كه سپاه دشمن گريخته بود، مسلمانان شاد و سرمست براى به دست آوردن غنيمت به ميانه ميدان تاخته بودند . كسى گمان نمى كرد كه اين پيروزى بى چون و چرا ازميان رفتنى باشد. حتى نگهبانانى كه بر دامنه كوه احد ايستاده بودند و مى‏بايست از تنگه‏اى كه جلوى چشمشان بوده، پاسدارى مى كردند نيز تاب نياوردند و براى جمع آورى غنيمت به ديگران پيوستند.

ناگهان يكى از تلخ‏ترين حوادث تاريخ صدر اسلام رخ داد؛ سپاه دشمن همان تنگه را براى غافلگير كردن مسلمانان برگزيد و بى آن كه كسى جلوى آن را بگيرد، از پشت سر به مسلمانان تاخت و آنان را ناباورانه تا آستانه شكستى بزرگ ، پس زد.

ديگر كسى به فكر غنيمت نبود. مهم‏ترين غنيمت جان بود كه هر كسى مى خواست از دستش ندهد. در يك آن محشرى به پا شد و كسى را ياراى ايستادن نبود. على (ع) و چند نفر ديگر دور پيامبر حلقه زدند و جانشان را سپر حضرتش ساختند، ولى ديگران مى گريختند. شايعه شهادت رسول خدا (ص) نيز هيزمى بر آتش بود. به سختى مى شد كسى را بر آن داشت كه بايستد و نرود. مردان جنگجو و آنان كه بايد رجز خوان ميدان مى‏شدند به سختى پشت سر خود را نيز مى نگريستند....

اما در آن ميانه شيرزنى بود كه مردانگى را معنايى تازه مى كرد؛ شيرزنى كه نه تنها جان خود را كه تمام فرزندان خود را نيز براى پاسدارى از دين خدا، در پيشگاه حضرتش نهاد بود؛ «نسيبه»
هر چند او سقاى سپاه اسلام بود، اينكه چاره‏اى جز نبرد نمى‏ديد.

او نمى‏توانست به سان مردان رزم آور ستيز كند، ولى ايستادگى‏اش درسى براى ديگران بود؛ فريادهاى خسته‏اش پندى براى آنان كه مى گريختند و ضربه‏هاى شمشيرش دلگرمى آنان كه ايستاده بودند. در آن گير و دار ، فرزند خود، عماره، را ديد كه چون بسيارى ديگر مى‏گريزد. تاب نياورد چنين صحنه‏اى را ببيند. ديگران اگر مى‏گريختند و پشت به دشمن مى‏كردند، صحيفه شهامت خويش را مى‏آلودند، ولى گريختن عماره معنايى ديگر براى نسيبه داشت . عماره ، شير از پستان او نوشيده بود و شيره جان نسيبه در اندام او نهفته بود. حال چگونه بود كه او مى‏گريخت و مادرش ايستاده بود؟ مگر نه اين كه در اين گونه خطرها مردان مى‏ايستند تا زنان را سپر بلا باشند؟! ولى عماره چنين نكرده بود، پس نسيبه را شرم آمد كه فرزندش را در حال گريز از ميدان جهاد ببيند. او را بزرگ نكرده بود تا اينك گريختنش را تماشا كند. پس با اين كه مى‏دانست ماندن يعنى جان بر كف نهادن، فرياد زد:

- عماره بمان، كجا مى‏گريزى؟! آيا به خدا و پيامبر خداپشت مى‏كنى و ميدان نبرد را خالى مى‏گذارى؟!

صداى مادر چون پتكى آهنين بر سر عماره فرود آمد و او را در جا ميخ كوب كرد. عرق سردى بر پيشانى‏اش جارى شد و از اين كه مادر گريختنش را دريافته بود شرمگين شد. پيش خود خجالت كشيد و تصميم گرفت تا پاى جان بايستد و از رسول خدا (ص) پشتيبانى كند.

برگشت و شمشير خود را بالا آورد و نبردى دليرانه كرد. مادرش نسيبه نيز در كنار او بود . مادر خشنود بود از اين كه فرزندش براى يارى رسول خدا (ص) چون و چرا نمى‏كند و چنين بى‏درنگ رو به دشمن كرده است ، ولى شگفت‏زده نشد، چرا كه جز اين ، از او انتظار نداشت .

عماره نيز از اين كه از آزمايش خداوندى سربلند بيرون آمده بود، خشنود بود، ولى فرصت آن را نيافت كه با زبان از مادرش تشكر كند؛ چرا كه ديرى نپاييد كه يكى از مردان سپاه قريش او را با ضربه‏اى نواخت و زمين را با خونش رنگين كرد.

مادر آب رسانى بود كه مشك را اينك بر زمين نهاده بود، ولى از مشكى ديگر جرعه‏اى در كام فرزندش مى‏ريخت؛ مشكى كه سرشار از شربت شهادت بود و گويى آن را فقط براى فرزندش عماره با خود به ميدان آورده بود.

نسيبه صحنه شهادت فرزند دلبندش را مى‏ديد ولى بى آن كه خم به ابرو بياورد و يا زبان به شكوه بگشايد به سوى او دويد. بى درنگ شمشير جوان در خون تپيده‏اش را بر داشت و قاتل او را مهلت نداد؛ با ضربه شمشير او را از پاى درآورد و بر خاك انداخت.

رسول اكرم (ص) كه از آغاز ماجرا صحنه را تماشا مى‏كرد، از شهامت نسيبه و بردبارى او در راه خدا خرسند شد. لبخندى بر لبان مباركش شكفت و زبان به تحسين نسيبه گشود... .
 


--------------------------------------------------------------------------------
- بحارالانوار ، ج 20، ص 53؛ الصحيح من سيرة النبى، ج 4، ص .126
بگفت از دل شدی عاشق به کنکور
بگفت از دل تو گویی و من از زور
بگفتا عشق کنکور بر تو چون است
بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا گر کند مغز تو را ریش
بگفت مغزم بود این گونه از پیش
بگفت ار من بیارم رتبه ای ناب
بگفتا وه چه می بینی تو در خواب


التماس دعا تصویر
ارسال پست

بازگشت به “داستان”