خراشهای عشق

مدیر انجمن: شورای نظارت

ارسال پست
Member
Member
پست: 63
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۹, ۵:۱۱ ب.ظ
محل اقامت: تهروون
سپاس‌های ارسالی: 105 بار
سپاس‌های دریافتی: 119 بار

خراشهای عشق

پست توسط Baharnoor »

 [FONT=B Nazanin]چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسرکوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه   . 
[FONT=B Nazanin] 
  [FONT=B Nazanin]    [FONT=B Nazanin]مادرش  [FONT=B Nazanin]پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که  [FONT=B Nazanin]سوی پسرش شنا می   . [FONT=B Nazanin] مادر    [FONT=B Nazanin]   [FONT=B Nazanin]    [FONT=B Nazanin]وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را  [FONT=B Nazanin]زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده   .   [FONT=B Nazanin]  [FONT=B Nazanin]    [FONT=B Nazanin]تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا  [FONT=B Nazanin]آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را    [FONT=B Nazanin]   [FONT=B Nazanin]    [FONT=B Nazanin] [FONT=B Nazanin]قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح  [FONT=B Nazanin]شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود    [FONT=B Nazanin]   [FONT=B Nazanin]    [FONT=B Nazanin]، صدای فریاد مادر را شنید، به  [FONT=B Nazanin]آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری   .   [FONT=B Nazanin]  [FONT=B Nazanin]    [FONT=B Nazanin]پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو  [FONT=B Nazanin]گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود  [FONT=B Nazanin]و  [FONT=B Nazanin]روی    [FONT=B Nazanin]   [FONT=B Nazanin]    [FONT=B Nazanin]بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده    [FONT=B Nazanin]  [FONT=B Nazanin]خبرنگاری که با کودک مصاحبه  [FONT=B Nazanin]کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و  [FONT=B Nazanin]ناراحتی زخمها را    [FONT=B Nazanin]   [FONT=B Nazanin]    [FONT=B Nazanin]نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و             "  [FONT=B Nazanin]این زخمها را دوست دارم ،  [FONT=B Nazanin]خراشهای  [FONT=B Nazanin]عشق مادرم  [FONT=B Nazanin] [FONT=B Nazanin].   [FONT=B Nazanin]  [FONT=B Nazanin]    [FONT=B Nazanin]گاهی مثل یک کودکِ قدرشناس،  
 [FONT=B Nazanin]    [FONT=B Nazanin]خراشهای  [FONT=B Nazanin]عشق  [FONT=B Nazanin]خداوند  [FONT=B Nazanin]را به خودت نشان    [FONT=B Nazanin]   [FONT=B Nazanin]    [FONT=B Nazanin]    [FONT=B Nazanin]خواهی دید چقدر دوست داشتنی  [FONT=B Nazanin]  
بگفت از دل شدی عاشق به کنکور
بگفت از دل تو گویی و من از زور
بگفتا عشق کنکور بر تو چون است
بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا گر کند مغز تو را ریش
بگفت مغزم بود این گونه از پیش
بگفت ار من بیارم رتبه ای ناب
بگفتا وه چه می بینی تو در خواب


التماس دعا تصویر
ارسال پست

بازگشت به “داستان”