به نام سلام
در زمان قديم كه حمامها خزينه داشت، دلاكها معمولاً خيلى چيزها بلد بودند و مورد مشورت همه شخصيتها قرار مىگرفتند،
چون در يك حالتى مشترى در اختيار دلاك واقع مىشد كه كاملاً تسليم او بود، مدت حمام هم معمولاً طولانى بود،
بنابراين درد دلها واسرار مشترى ـ در وقتى كه دلاك مشغول كيسه كشيدن او بود ـ باز مىشد.
يك روز يك مشترى، در حالى كه زير دست دلاك بود، با او درد دل مىكرد و مىگفت: مدتى است كمرم درد مىكند
وشبها نمىتوانم بخوابم. هر دوايى هم كه خوردهام نتيجهاى نداده...
دلاك گفت: اتفاقاً دواى اين خيلى ساده است. شما يك سير خاكشير بگيريد و شب در آب نم كنيد وبگذاريد تا صبح خيس بخورد،
بعد صبح ناشتا ميل كنيد
همين!
مشترى هم اظهار تشكر كرد.
پس از مدتى باز همان مشترى گفت: نمىدانم علامت پيرى است! چشمم كم نورشده.
دكتر مىگويد بايد عينك بزنى ولى نمىخواهم عينك بزنم، آخر اين دكترها كه چيزى نمىفهمند! نمىدانم چه بكنم!؟
دلاك بىدرنگ حرف او را مىبُرد و مىگويد: اتفاقاً امتحان شده، شما يك سير خاكشير مىگيريد، شب نم مىكنيد،
ناشتا پيش از صبحانه ميل مىفرمائيد. سه شب اين كار را بكنيد افاقه مىكند.
باز مدتى مىگذرد و مشترى چندتا مرض ديگرش را مىگويد. دلاك باز هم همين خاكشير را تجويز مىكند.
در آخر مشترى براى اين كه مسير حرف را عوض كند مىگويد: زندگىها خيلى عوض شده، با همين حقوق وبا همين درآمد،
چند سال پيش يك زندگى مرفهى داشتم، حالا درآمدهايى هم بر حقوق من اضافه شده، بازهم هَشتَم گرو نهم است،
به طورى كه از ترس طلبكارها اصلاً از خانه نمىتوانم بيرون بيايم! دلاك مىگويد: يك سير خاكشير شما نم مىكنيد و...!
مشترى اعتراض مىكند كه اين چه جور دوايى است كه هم به درد كمر مىخورد، هم به درد چشم مىخورد وهم به درد قرض!
دلاّك توضيح مىدهد كه: سى سال تمام است من هر شب يك سير خاكشير نم مىكنم، صبح ناشتا مىخورم
وتا حالا هيچ بدى از آن نديدهام !!
ادامه دارد...
بازخوانی انديشه " ت ق ر ی ب "
مدیر انجمن: شورای نظارت
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
بازخواني انديشه " ت ق ر ي ب "
حالا قصّه ما هم بىربط به همين نسخه خاكشير نيست. هر وقت صحبتى از مشكلات وبدبختىهاى جهان اسلام ومسلمانان مىشود، هرگاه انگشت روى
دردها و بحرانها گذاشته مىشود، بعضىها تنها عامل آن را در اين جملات خلاصه مىكنند:
رفتار نسنجيده شيعيان، تعصبّات بيجا و عقايد تند، بىاحترامى به بزرگان وصحابه و ناديده گرفتن زحماتشان،
احياناً آن چه را كه آنان غلوّ در حق ائمه عليهمالسلام مىشمارند ونيز تكيه زياد روى بُعد غيبى وآسمانى ائمه عليهمالسلام .
هرچه بگويى واز هرجا سخن برانى، آنان ريشه درد را در همينها مىبينند. هر مرضى را كه دنبال علاجش باشى، فقط يك نسخه مىدهندت:
بازنگرى در روش وبينش ميراث شيعى. يك نوع اصلاح.
وبعد چيزى را كه ارائه مىدهند، شبيه همين خاكشير است. عقيدهاى است كه به مزاج همه بسازد. هيچ معدهاى را تحريك نكند.
هيچ نمود و نمادى نداشته باشد. يك نوع تشيع خاكشيرى!!
وصد البته كه مىدانى اينها غير از مدارا وتقيّه است كه ما هم مخلص آنيم.
آنان كه شيعه را اين گونه مىخواهند ومى خوانند بهتر مىدانند كه شيعه على، يعنى كسى كه در راه على عليهالسلام و ـ به اندازهاى كه قدرت دارد ـ
در پى على عليهالسلام قدم برمىدارد و او نمىتواند در جامعهاى كه بهتر از جامعه على عليهالسلام نيست، سرنوشتى بهتر از سرنوشت رهبرش داشته باشد.
اگر امير مؤمنان عليهالسلام هم آن گونه بود كه اينان مىگويند، صحابه بزرگ و گردن كلفت پيامبر با او مخالف نمىشدند!!
مقدسان حافظ قرآن به رويش شمشير نمىكشيدند و دستگاه اشرافى اموى با تمام ساز و برگش در برابرش نمىايستاد!
اگر آن حضرت عليهالسلام مىبود و اين نسخه مملو از درايت، پس از بيست و سه سال تلاش در صدر اسلام و قبول خطر و فداكارى براى اسلام،
در جامعه اسلامى تنها نمىماند و هم از دوست و دشمن، عوام و خواص، بيگانه و آشنا، ضربه نمىخورد و مجاهد و منافق و مشرك
براى كوبيدن او و مسخ حقيقت و غصب حق او با هم همداستان نمىشدند.
آن را كه مىبينى همه صنف مىپذيرندش وهيچ كس از او ايرادى نمىگيرد وجناحهاى مخالف و متناقض همه استقبالش مىكنند ويا لا اقل به او كارى
ندارند و جورى هنرمندانه حرف مىزند كه هم اشراف و كاروان داران قريش خوششان مىآيد و هم جنايتكاران فاسدبنى اميه و هم مقدسهاى نهروان و هم
حقهبازان منافق و ظاهر الصلاح... بدان كه او شيعه على عليهالسلام نيست كه پيرو همان سياست مدار سقيفه است كه همه را داشت
و «مصلحت» برايش «حقيقت» بود، ولى براى امام ما، «حقيقت» ـ هرچه بود ـ «مصلحت» هم بود.
تفكر سقيفيان نيز چنين بود:
ـ به عبدالرحمن بن عوفِ پولپرست بايد چيزى داد و راضىاش كرد كه او آدم با نفوذى است. جزء قبيلهاى است كه آدمهاى بزرگى مثل سعد بن ابى وقاص
در آن است. نمىشود او را ناراضى كرد. اسباب زحمت مىشود. نمىتوانيم افراد را جذب كنيم. از ما بدشان مىآيد.
ـ صحابه را مىگويى؟ به هر حال زحمتها كشيدهاند. جهادها كردهاند. در فتوحات از جان خود مايه گذاردهاند. اصلاً تو فكر مىكنى چه كسى ما را
مسلمان كرده؟ به بركت همان هاست. پس چرا حقكشى مىكنيد و تعصب به خرج مىدهيد؟ قرآن سراسر پُراست از مدح و ثناى آنها.
حالا تو چسبيدهاى به يك حديث مشكوك «ارتد الناس بعد النبي إلاّ...»؟
ـ و اما خالد گرچه يك افسر پاچهور مالى است كه مالك را كشته و همان جا با زن او خوابيده! ولى هيچ مصلحت نيست او را كه افسر فاتح
و جنگ جوى قهرمانى است بخوابانيم و حدّ بزنيم... نه!! نه!!
ـ بنى اميه هم گرچه دشمن اسلام هستند و خيانتها نمودند، اما خيلى مقتدرند و با نفوذ. نمىتوان آنان را ناديده گرفت.
حكومت شام را به آنها بدهيد به مصلحت است.
آرى تاريخ اسلام مسير شگفتى را دنبال كرد. مسيرى كه در آن، همه قلدران و قدارهبندان و خاندانها و خانهاى عرب و عجم و ترك و تاتار و مغول
حق رهبرى امت اسلام و خلافت را داشتند، جز خاندان پيامبر و امامان راستين اسلام.
تاريخى كه به نام قرآن، مسير جاهليت و پادشاهى كسرى وقيصر را دنبال كرد و به نام سنّت، پيش از همه، پروردگار خانه قرآن وسنّت را قربانى ساخت.
وشيعه اسير اين مسير نشد. رهبرى و حاكميت آنانى را كه به نام بيعت يا شورا بر مردم تسلّط يافتند و در جامه جانشين رسول و حمايت از اسلام وجهاد
عليه كفر، اكثريت مردم را فريفتند، نفى كرد و باگريز از «سايبان»(سقیفه)هاى كفر و نفاق، رو به نور آفتاب على عليهالسلام امام موحّدان آورد
كه محض ايمان بود و چشم به خانه گلين وصمیمانه فاطمه عليهاالسلام دوخت.
شيعه در اين خانه هرچه را مىخواست، مىيافت. براى او، صديقه كبرى، فاطمه عليهاالسلام ، وارث پيامبر صلىاللهعليهوآله ،
مظهر «حق مظلوم» و در عين حال نخستين «اعتراض» و تجسم نيرومند و صريح «دادخواهى» بود.
و على عليهالسلام ، مظهر «عدل مظلوم» تجسم پرشكوه حقيقتى كه او را تاب برنياوردند وكمر او را شكستند و خار در چشم و استخوان در گلويش كردند تا
نتواند تكان بخورد، گرچه كور خواندند چرا كه «يد الله» مغلول و بسته نيست بلكه اين دستان آنان است كه به مكر برتر الهى بسته مىماند و آفتاب حقيقت
همچنان مىدرخشد و از همين روست كه هيچ حكومتى شيعه را تحمل نمىكند.
تا جايى كه خلفا و سلاطين شبه روشنفكرى كه يهوديان و مسيحيان و مجوسيان ـ و حتى دهريان ـ در دربارشان آزادى عمل و احترام داشتند، از شيعه
چنان به غيظ و خشم ياد مىكردند كه تنها قتل عام ساده آنان قلبشان را آرام نمىساخت وزنده پوست كندن، ميل به چشم كشيدن، زبان از قفا بيرون آوردن،
سياستهاى رايجشان بود و مورخان و فقيهان و حتى عارفانشان نيز هرگونه اتهام و دروغى را براى بدنام كردن شيعه، عبادت مىشمردند!!
و من نمىخواهم شيعه را تنها يك حزب تندرو زيرزمينى و مخفى معرفى كنم كه هيچ كارى به جز «اعتراض» و «تخريب» نداشت.
خير، اينان مظلومانى بودند كه مظلوميت را از رهبرانشان به ارث بردهبودند، حتى در همين اعتراضشان.
سياست شيعه، اعتراض و سازندگى بود. انتظار و بالندگى بود. برائت و ولايت، دفع و جذب.
تقيّهاش دو سويه بود: كمترين هزينه براى بيشترين بازدهى.
و عاشورايش: رسوا كننده نظامى بود كه خود را وارث سنت رسول مىناميد.
آه!! بس كنم كه «تلك شقشقة هدرت».
دارد ...
دردها و بحرانها گذاشته مىشود، بعضىها تنها عامل آن را در اين جملات خلاصه مىكنند:
رفتار نسنجيده شيعيان، تعصبّات بيجا و عقايد تند، بىاحترامى به بزرگان وصحابه و ناديده گرفتن زحماتشان،
احياناً آن چه را كه آنان غلوّ در حق ائمه عليهمالسلام مىشمارند ونيز تكيه زياد روى بُعد غيبى وآسمانى ائمه عليهمالسلام .
هرچه بگويى واز هرجا سخن برانى، آنان ريشه درد را در همينها مىبينند. هر مرضى را كه دنبال علاجش باشى، فقط يك نسخه مىدهندت:
بازنگرى در روش وبينش ميراث شيعى. يك نوع اصلاح.
وبعد چيزى را كه ارائه مىدهند، شبيه همين خاكشير است. عقيدهاى است كه به مزاج همه بسازد. هيچ معدهاى را تحريك نكند.
هيچ نمود و نمادى نداشته باشد. يك نوع تشيع خاكشيرى!!
وصد البته كه مىدانى اينها غير از مدارا وتقيّه است كه ما هم مخلص آنيم.
آنان كه شيعه را اين گونه مىخواهند ومى خوانند بهتر مىدانند كه شيعه على، يعنى كسى كه در راه على عليهالسلام و ـ به اندازهاى كه قدرت دارد ـ
در پى على عليهالسلام قدم برمىدارد و او نمىتواند در جامعهاى كه بهتر از جامعه على عليهالسلام نيست، سرنوشتى بهتر از سرنوشت رهبرش داشته باشد.
اگر امير مؤمنان عليهالسلام هم آن گونه بود كه اينان مىگويند، صحابه بزرگ و گردن كلفت پيامبر با او مخالف نمىشدند!!
مقدسان حافظ قرآن به رويش شمشير نمىكشيدند و دستگاه اشرافى اموى با تمام ساز و برگش در برابرش نمىايستاد!
اگر آن حضرت عليهالسلام مىبود و اين نسخه مملو از درايت، پس از بيست و سه سال تلاش در صدر اسلام و قبول خطر و فداكارى براى اسلام،
در جامعه اسلامى تنها نمىماند و هم از دوست و دشمن، عوام و خواص، بيگانه و آشنا، ضربه نمىخورد و مجاهد و منافق و مشرك
براى كوبيدن او و مسخ حقيقت و غصب حق او با هم همداستان نمىشدند.
آن را كه مىبينى همه صنف مىپذيرندش وهيچ كس از او ايرادى نمىگيرد وجناحهاى مخالف و متناقض همه استقبالش مىكنند ويا لا اقل به او كارى
ندارند و جورى هنرمندانه حرف مىزند كه هم اشراف و كاروان داران قريش خوششان مىآيد و هم جنايتكاران فاسدبنى اميه و هم مقدسهاى نهروان و هم
حقهبازان منافق و ظاهر الصلاح... بدان كه او شيعه على عليهالسلام نيست كه پيرو همان سياست مدار سقيفه است كه همه را داشت
و «مصلحت» برايش «حقيقت» بود، ولى براى امام ما، «حقيقت» ـ هرچه بود ـ «مصلحت» هم بود.
تفكر سقيفيان نيز چنين بود:
ـ به عبدالرحمن بن عوفِ پولپرست بايد چيزى داد و راضىاش كرد كه او آدم با نفوذى است. جزء قبيلهاى است كه آدمهاى بزرگى مثل سعد بن ابى وقاص
در آن است. نمىشود او را ناراضى كرد. اسباب زحمت مىشود. نمىتوانيم افراد را جذب كنيم. از ما بدشان مىآيد.
ـ صحابه را مىگويى؟ به هر حال زحمتها كشيدهاند. جهادها كردهاند. در فتوحات از جان خود مايه گذاردهاند. اصلاً تو فكر مىكنى چه كسى ما را
مسلمان كرده؟ به بركت همان هاست. پس چرا حقكشى مىكنيد و تعصب به خرج مىدهيد؟ قرآن سراسر پُراست از مدح و ثناى آنها.
حالا تو چسبيدهاى به يك حديث مشكوك «ارتد الناس بعد النبي إلاّ...»؟
ـ و اما خالد گرچه يك افسر پاچهور مالى است كه مالك را كشته و همان جا با زن او خوابيده! ولى هيچ مصلحت نيست او را كه افسر فاتح
و جنگ جوى قهرمانى است بخوابانيم و حدّ بزنيم... نه!! نه!!
ـ بنى اميه هم گرچه دشمن اسلام هستند و خيانتها نمودند، اما خيلى مقتدرند و با نفوذ. نمىتوان آنان را ناديده گرفت.
حكومت شام را به آنها بدهيد به مصلحت است.
آرى تاريخ اسلام مسير شگفتى را دنبال كرد. مسيرى كه در آن، همه قلدران و قدارهبندان و خاندانها و خانهاى عرب و عجم و ترك و تاتار و مغول
حق رهبرى امت اسلام و خلافت را داشتند، جز خاندان پيامبر و امامان راستين اسلام.
تاريخى كه به نام قرآن، مسير جاهليت و پادشاهى كسرى وقيصر را دنبال كرد و به نام سنّت، پيش از همه، پروردگار خانه قرآن وسنّت را قربانى ساخت.
وشيعه اسير اين مسير نشد. رهبرى و حاكميت آنانى را كه به نام بيعت يا شورا بر مردم تسلّط يافتند و در جامه جانشين رسول و حمايت از اسلام وجهاد
عليه كفر، اكثريت مردم را فريفتند، نفى كرد و باگريز از «سايبان»(سقیفه)هاى كفر و نفاق، رو به نور آفتاب على عليهالسلام امام موحّدان آورد
كه محض ايمان بود و چشم به خانه گلين وصمیمانه فاطمه عليهاالسلام دوخت.
شيعه در اين خانه هرچه را مىخواست، مىيافت. براى او، صديقه كبرى، فاطمه عليهاالسلام ، وارث پيامبر صلىاللهعليهوآله ،
مظهر «حق مظلوم» و در عين حال نخستين «اعتراض» و تجسم نيرومند و صريح «دادخواهى» بود.
و على عليهالسلام ، مظهر «عدل مظلوم» تجسم پرشكوه حقيقتى كه او را تاب برنياوردند وكمر او را شكستند و خار در چشم و استخوان در گلويش كردند تا
نتواند تكان بخورد، گرچه كور خواندند چرا كه «يد الله» مغلول و بسته نيست بلكه اين دستان آنان است كه به مكر برتر الهى بسته مىماند و آفتاب حقيقت
همچنان مىدرخشد و از همين روست كه هيچ حكومتى شيعه را تحمل نمىكند.
تا جايى كه خلفا و سلاطين شبه روشنفكرى كه يهوديان و مسيحيان و مجوسيان ـ و حتى دهريان ـ در دربارشان آزادى عمل و احترام داشتند، از شيعه
چنان به غيظ و خشم ياد مىكردند كه تنها قتل عام ساده آنان قلبشان را آرام نمىساخت وزنده پوست كندن، ميل به چشم كشيدن، زبان از قفا بيرون آوردن،
سياستهاى رايجشان بود و مورخان و فقيهان و حتى عارفانشان نيز هرگونه اتهام و دروغى را براى بدنام كردن شيعه، عبادت مىشمردند!!
و من نمىخواهم شيعه را تنها يك حزب تندرو زيرزمينى و مخفى معرفى كنم كه هيچ كارى به جز «اعتراض» و «تخريب» نداشت.
خير، اينان مظلومانى بودند كه مظلوميت را از رهبرانشان به ارث بردهبودند، حتى در همين اعتراضشان.
سياست شيعه، اعتراض و سازندگى بود. انتظار و بالندگى بود. برائت و ولايت، دفع و جذب.
تقيّهاش دو سويه بود: كمترين هزينه براى بيشترين بازدهى.
و عاشورايش: رسوا كننده نظامى بود كه خود را وارث سنت رسول مىناميد.
آه!! بس كنم كه «تلك شقشقة هدرت».
دارد ...
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
Re: بازخوانی انديشه " ت ق ر ی ب "
متن آن را خواندم. اول با عجله و حريصانه، مثل گرسنهاى كه لقمهها را ببلعد.
عجيب است، شايد درست نخواندهام .
دوباره خواندم. اين بار كمى آرامتر، جويده جويده!!
باورم نمىشود! نه از گوينده ـ كه قبلاً هم گفته و نوشته بود ـ كه از بازارى شدن اين حرفها، آن هم به رنگ سبز دلسوزى.
دلم براى خودم نمىسوزد، كه براى فرزندم... و نه... براى همسن و سالانم كه ساده و بىخبر به دست اينان افتادهاند و با اعتماد بر اينان،
باورهاى خود را شكل مىدهند و آهسته آهسته جزو مشهوراتشان و بعد مسلماتشان و آن گاه ضرورياتشان مىگردد.
به راستى فكر نمىكردم كه الفباى تشيع ـ حتى در ميان ما ـ اين چنين كم رنگ شده باشد و أوليات آن، چنين مورد شك و ترديد قرار بگيرد.
به راستى باورم نمىشود! اين همان تفكر التقاطى است كه «كمى هم از شيعه» رنگ دارد.
.
.
.
مدتى صبر كردم...
صدايى برنخاست. آيا واقعاً ديگران هم اين گونه مىانديشند؟ يا در خشت خام چيز ديگرى مىبينند كه ما جوانترها از درك آن
عاجزيم؟ يا بازى سياست بازان آنان را خسته وبدگمان كرده است؟ نمىدانم.
چه بايد مىكردم...؟
تو بودى چه مىكردى...؟
به راستى اميرمؤمنان عليهالسلام مظلوم است وبيشترين ظلم را ما در حقش كردهايم.
ـ يك بحث تاريخى فراموش شده است، نبش قبرش نكنيم!
ـ حقش را خوردهاند، چه ربطى به من و تو دارد؟
ـ در يك انتخابات شكست خورده، آب و نان براى ما نمىشود.
ـ اختلافى بوده بين سران مسلمين در چهارده قرن پيش، جهان امروز اسلام را درياب.
ـ فلسطين مهمتر است يا انتخابات چهارده قرن پيش؟
ـ على عليهالسلام روحش بالاتر از آن بود كه به خاطر مقامات دنيوى كينه كسى را به دل بگيرد!
ـ من كه به جاى لعن و نفرين، مىنشينم صلوات بر پيامبر صلىاللهعليهوآله وعترتش عليهمالسلام مىفرستم ثوابش هم بيشتر است.
اين جملات را «آنان» نگفتهاند، بلكه از ميان خود ما، آرى از همين نزديكىها شنيده است، خيلى هم نزديك...!!
ترسيدم كه نكند از كسانى باشم كه امروز كنار اين سفره، بهرهمند باشم و فردا، گوينده: «يَاحَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنـبِ اللَّهِ».
وقتى قلم به دست گرفتم تا «بافتهها»يى را به «يافتهها»ى خود پاسخ گويم، تلاشم بر اين بود كه براى نسل تشنهاى كه امروزه متحير است
و سرگردان و رميده از همه جا و سرخورده از بازىها و بازيگران سياست ـ كه سراب را به جاى آب زلال نشانش دادند
ـ متنى روشنگر بنويسم كه در عين سادگى وروانى، محكم ومستدل و متين باشد...
و نمىدانم كه توانستهام يا نه؟ قضاوت با توست.
به هر حال، اين، حاصل همان تلاش است.
وصد البته كه بردوش خود احساس مىكنم سنگينى محبتها و راهنمايىهاى استاد بزرگوارم جناب آقاى سند را، كه هرچه در اين نوشته دارم،
از اشارات ايشان است و اگر نبود، شايد اين نوشته، شكل و سرنوشت ديگرى داشت.
به راه الطاف نكته سنجان محقّق هستم.
مـصـطـفـى اسـكـنـدرى
قـم ـ مـهـر
دارد ...
عجيب است، شايد درست نخواندهام .
دوباره خواندم. اين بار كمى آرامتر، جويده جويده!!
باورم نمىشود! نه از گوينده ـ كه قبلاً هم گفته و نوشته بود ـ كه از بازارى شدن اين حرفها، آن هم به رنگ سبز دلسوزى.
دلم براى خودم نمىسوزد، كه براى فرزندم... و نه... براى همسن و سالانم كه ساده و بىخبر به دست اينان افتادهاند و با اعتماد بر اينان،
باورهاى خود را شكل مىدهند و آهسته آهسته جزو مشهوراتشان و بعد مسلماتشان و آن گاه ضرورياتشان مىگردد.
به راستى فكر نمىكردم كه الفباى تشيع ـ حتى در ميان ما ـ اين چنين كم رنگ شده باشد و أوليات آن، چنين مورد شك و ترديد قرار بگيرد.
به راستى باورم نمىشود! اين همان تفكر التقاطى است كه «كمى هم از شيعه» رنگ دارد.
.
.
.
مدتى صبر كردم...
صدايى برنخاست. آيا واقعاً ديگران هم اين گونه مىانديشند؟ يا در خشت خام چيز ديگرى مىبينند كه ما جوانترها از درك آن
عاجزيم؟ يا بازى سياست بازان آنان را خسته وبدگمان كرده است؟ نمىدانم.
چه بايد مىكردم...؟
تو بودى چه مىكردى...؟
به راستى اميرمؤمنان عليهالسلام مظلوم است وبيشترين ظلم را ما در حقش كردهايم.
ـ يك بحث تاريخى فراموش شده است، نبش قبرش نكنيم!
ـ حقش را خوردهاند، چه ربطى به من و تو دارد؟
ـ در يك انتخابات شكست خورده، آب و نان براى ما نمىشود.
ـ اختلافى بوده بين سران مسلمين در چهارده قرن پيش، جهان امروز اسلام را درياب.
ـ فلسطين مهمتر است يا انتخابات چهارده قرن پيش؟
ـ على عليهالسلام روحش بالاتر از آن بود كه به خاطر مقامات دنيوى كينه كسى را به دل بگيرد!
ـ من كه به جاى لعن و نفرين، مىنشينم صلوات بر پيامبر صلىاللهعليهوآله وعترتش عليهمالسلام مىفرستم ثوابش هم بيشتر است.
اين جملات را «آنان» نگفتهاند، بلكه از ميان خود ما، آرى از همين نزديكىها شنيده است، خيلى هم نزديك...!!
ترسيدم كه نكند از كسانى باشم كه امروز كنار اين سفره، بهرهمند باشم و فردا، گوينده: «يَاحَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنـبِ اللَّهِ».
وقتى قلم به دست گرفتم تا «بافتهها»يى را به «يافتهها»ى خود پاسخ گويم، تلاشم بر اين بود كه براى نسل تشنهاى كه امروزه متحير است
و سرگردان و رميده از همه جا و سرخورده از بازىها و بازيگران سياست ـ كه سراب را به جاى آب زلال نشانش دادند
ـ متنى روشنگر بنويسم كه در عين سادگى وروانى، محكم ومستدل و متين باشد...
و نمىدانم كه توانستهام يا نه؟ قضاوت با توست.
به هر حال، اين، حاصل همان تلاش است.
وصد البته كه بردوش خود احساس مىكنم سنگينى محبتها و راهنمايىهاى استاد بزرگوارم جناب آقاى سند را، كه هرچه در اين نوشته دارم،
از اشارات ايشان است و اگر نبود، شايد اين نوشته، شكل و سرنوشت ديگرى داشت.
به راه الطاف نكته سنجان محقّق هستم.
مـصـطـفـى اسـكـنـدرى
قـم ـ مـهـر
دارد ...
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
Re: بازخوانی انديشه " ت ق ر ی ب "
قدم اول
نمودار زير نشانگر برخى از شبهاتى است كه در گوشه و كنار به چشم مىخورد و همه اينها از زبان يا قلم افرادى صادرگشته
و صرفاً شبهاتى فرضى يا خيالى نيستند، ولى براى گريز از جنجال آفرينىها و حرمت شكنىها نام هيچ كس را نبردهام
وفقط مضمون مطالب را بيان كردهام.
محورهاى اصلى:
1. تحليل نادرست از معناى وحدت اسلامى.
2. تحليل نادرست از برخى عقايد شيعى.
3. تحليل نادرست از برخى مسايل تاريخى.
[HR]
محورهاى فرعى:
1. تحليل نادرست از معناى وحدت اسلامى:
الف / سكوت نمودن و ترك بحثهاى علمى.
ب / عدم اختلاف مهم ميان مذاهب اسلامى.
2. تحليل نادرست از برخى عقايد شيعى:
الف / خارج نمودن امامت از اصول دين به جهت فرعى بودن مسايل اختلافى.
ب / تحريف معناى ولايت و مودّت.
ج / انكار برائت و مانور روى آيات مربوط به صحابه.
د / عدم انحصار نجات اخروى به شيعه و معذور دانستن مخالفان.
ه/ تحريف معناى تقيه و مدارا.
3. تحليل نادرست از برخى مسايل تاريخى:
الف / دوستانه جلوه دادن اختلاف ميان اميرمؤمنان عليهالسلام وخلفا.
ب / همكارى حضرت با دستگاه خلافت.
ج / توجيه رفتار وگفتار خلفا.
د / تاريخى كردن اختلافات مذهبى و بىفايده دانستن طرح آنها در امروز.
ه/ مانور روى جريان فتوحات.
[HR]
بنابراين، نقد ما هم در سه عنوان كلّى تقديم مىگردد:
. درباره وحدت اسلامى.
2. تبيين برخى عقايد شيعى.
3. تحليل گزارههاى تاريخى.
نمودار زير نشانگر برخى از شبهاتى است كه در گوشه و كنار به چشم مىخورد و همه اينها از زبان يا قلم افرادى صادرگشته
و صرفاً شبهاتى فرضى يا خيالى نيستند، ولى براى گريز از جنجال آفرينىها و حرمت شكنىها نام هيچ كس را نبردهام
وفقط مضمون مطالب را بيان كردهام.
محورهاى اصلى:
1. تحليل نادرست از معناى وحدت اسلامى.
2. تحليل نادرست از برخى عقايد شيعى.
3. تحليل نادرست از برخى مسايل تاريخى.
[HR]
محورهاى فرعى:
1. تحليل نادرست از معناى وحدت اسلامى:
الف / سكوت نمودن و ترك بحثهاى علمى.
ب / عدم اختلاف مهم ميان مذاهب اسلامى.
2. تحليل نادرست از برخى عقايد شيعى:
الف / خارج نمودن امامت از اصول دين به جهت فرعى بودن مسايل اختلافى.
ب / تحريف معناى ولايت و مودّت.
ج / انكار برائت و مانور روى آيات مربوط به صحابه.
د / عدم انحصار نجات اخروى به شيعه و معذور دانستن مخالفان.
ه/ تحريف معناى تقيه و مدارا.
3. تحليل نادرست از برخى مسايل تاريخى:
الف / دوستانه جلوه دادن اختلاف ميان اميرمؤمنان عليهالسلام وخلفا.
ب / همكارى حضرت با دستگاه خلافت.
ج / توجيه رفتار وگفتار خلفا.
د / تاريخى كردن اختلافات مذهبى و بىفايده دانستن طرح آنها در امروز.
ه/ مانور روى جريان فتوحات.
[HR]
بنابراين، نقد ما هم در سه عنوان كلّى تقديم مىگردد:
. درباره وحدت اسلامى.
2. تبيين برخى عقايد شيعى.
3. تحليل گزارههاى تاريخى.
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
Re: بازخوانی انديشه " ت ق ر ی ب "
و اما توضيح كوتاه هر يك از شبهات:
(1 ـ الف) سكوت نمودن و ترك بحثهاى علمى :
گفتهاند: در اين زمان كه مسلمانان گرفتار دشمنان سرسختى هستند، بحث امامت نتيجهاى جز آتش زدن به اختلافى ديرينه نيست و موجب مىشود كه
مسلمانان از دشمن مشترك خود غافل شوند و اين ضرر بزرگى دارد. پس براى حفظ وحدت، سكوت صلاح است زيرا ضررش از تفرقه و جدايى ـ كه موجب نفوذ بيگانگان است ـ كمتر است.
آن چه بر سر مسلمين آمد و شوكت آنان را گرفت، همين اختلافات فرقهاى بود. بهترين ابزار استعمار، شعلهور ساختن اين كينههاى كهنه است.
آيا آن چه تاكنون از اين رهگذر كشيده و چشيدهايم كافى نيست كه باز هم ادامه دهيم؟ آيا طرح اين گونه بحثها كمك به هدفهاى استعمارى نيست؟
بنابراين نبايد دراين زمان نبش قبر كنيم و مسايل اختلافى مرده را زنده كنيم و مطرح سازيم.
* * *
(1 ـ ب) عدم اختلاف مهم ميان مذاهب اسلامى
گفتهاند: فرقههاى اسلامى نقاط مشترك بسيارى در فقه، اصول، كلام، اخلاق، حديث و فرهنگ اسلامى دارند. اصول و كليات اعتقادات تقريباً قطعى و
مشترك بين مذاهب است و مسايل جانبى و فرعى غالباً مورد اختلاف است و ما بايستى بر اين اصول مشترك كه به وحدت مسلمانان مىانجامد تأكيد بورزيم.
مقصود ما از اصل كلى مشترك، اصول قطعى اسلام است كه مورد اتفاق همه مسلمانان است و به طور قطع به وسيله كتاب و سنّت ثابت شده و همه مسلمانان
ضرورتاً آن را قبول دارند. فقط در مسايل جزئى و فرعى است كه مسلمانان با هم اختلاف نظر دارند و اين مسايل اختلافى هيچگاه بيانگر روح كلى و جوهرى
اسلام نيست، بلكه بيشتر ناشى از اختلاف برداشتها و ديدگاههاى علما و مجتهدان است و اجتهاد و تفقّه در دين را همه قبول دارند و تفقّه در دين،
اختصاص به فقه و احكام فرعى ندارد. اگر تفقّهى هست، پس اختلاف هم هست.
ما اين گونه مىفهميم و آنها آن گونه مىفهمند! بايد از حساسيت اين بحثها بكاهيم و بگوييم كه اينها معيار كفر و ايمان نيست.
انكار خلافت بلا فصل على عليهالسلام كه انكار ضرورى اسلام نيست. فقط انكار ضرورى يك مذهب است و مذهب هم طريق دين است نه عين دين.
دارد ...
(1 ـ الف) سكوت نمودن و ترك بحثهاى علمى :
گفتهاند: در اين زمان كه مسلمانان گرفتار دشمنان سرسختى هستند، بحث امامت نتيجهاى جز آتش زدن به اختلافى ديرينه نيست و موجب مىشود كه
مسلمانان از دشمن مشترك خود غافل شوند و اين ضرر بزرگى دارد. پس براى حفظ وحدت، سكوت صلاح است زيرا ضررش از تفرقه و جدايى ـ كه موجب نفوذ بيگانگان است ـ كمتر است.
آن چه بر سر مسلمين آمد و شوكت آنان را گرفت، همين اختلافات فرقهاى بود. بهترين ابزار استعمار، شعلهور ساختن اين كينههاى كهنه است.
آيا آن چه تاكنون از اين رهگذر كشيده و چشيدهايم كافى نيست كه باز هم ادامه دهيم؟ آيا طرح اين گونه بحثها كمك به هدفهاى استعمارى نيست؟
بنابراين نبايد دراين زمان نبش قبر كنيم و مسايل اختلافى مرده را زنده كنيم و مطرح سازيم.
* * *
(1 ـ ب) عدم اختلاف مهم ميان مذاهب اسلامى
گفتهاند: فرقههاى اسلامى نقاط مشترك بسيارى در فقه، اصول، كلام، اخلاق، حديث و فرهنگ اسلامى دارند. اصول و كليات اعتقادات تقريباً قطعى و
مشترك بين مذاهب است و مسايل جانبى و فرعى غالباً مورد اختلاف است و ما بايستى بر اين اصول مشترك كه به وحدت مسلمانان مىانجامد تأكيد بورزيم.
مقصود ما از اصل كلى مشترك، اصول قطعى اسلام است كه مورد اتفاق همه مسلمانان است و به طور قطع به وسيله كتاب و سنّت ثابت شده و همه مسلمانان
ضرورتاً آن را قبول دارند. فقط در مسايل جزئى و فرعى است كه مسلمانان با هم اختلاف نظر دارند و اين مسايل اختلافى هيچگاه بيانگر روح كلى و جوهرى
اسلام نيست، بلكه بيشتر ناشى از اختلاف برداشتها و ديدگاههاى علما و مجتهدان است و اجتهاد و تفقّه در دين را همه قبول دارند و تفقّه در دين،
اختصاص به فقه و احكام فرعى ندارد. اگر تفقّهى هست، پس اختلاف هم هست.
ما اين گونه مىفهميم و آنها آن گونه مىفهمند! بايد از حساسيت اين بحثها بكاهيم و بگوييم كه اينها معيار كفر و ايمان نيست.
انكار خلافت بلا فصل على عليهالسلام كه انكار ضرورى اسلام نيست. فقط انكار ضرورى يك مذهب است و مذهب هم طريق دين است نه عين دين.
دارد ...
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
Re: بازخوانی انديشه " ت ق ر ی ب "
ادامه توضیح شبهات :
(2 ـ الف) خارج نمودن امامت از اصول دين به جهت فرعى بودن مسايل اختلافى.
گفتهاند: اصول دين، آن مشتركات قطعى و مسلّمى است كه همه مسلمانان آن را پذيرفتهاند و هيچ اختلافى در آن نيست
و امامت ـ به معناى خاص شيعى ـ از اصول دين نيست و اختلاف در آن، از نوع اختلاف در اصول دين نمىباشد.
* * *
(2 ـ ب) تحريف معناى ولايت و مودّت
گفتهاند: موضوع مودّت اهل بيت چون در قرآن كريم هم آمده، از ضروريات اسلام است و به نظر مىرسد شيعيان نمىدانند كه اهل سنّت هم
به مودّت اهل بيت قائل هستند. اهل سنّت در مواردى، بيشتر از شيعه، اهل بيت را دوست دارند.
حتى وهابيان با پيامبر صلىاللهعليهوآله وحضرت على عليهالسلام واهل بيت عليهمالسلام مخالف نيستند.
مشكل بزرگ آنان، فقط مسأله توسّل است. آنان در معنا و مفهوم توسّل اشتباهى كردهاند. ما نبايد تمام اينان را در رديف مخالفان اهل بيت قلمداد كنيم.
هشتاد درصد رواياتى هم كه در زمينه عقيده ولايت است، مربوط به مسأله محبّت اهل بيت است آن هم در مقابل بنى اميه و برخى از خوارج
كه به جِدّ دشمن اهل بيت بودهاند. مفاد آنها اين است كه هركس دوستدار ما باشد، اهل نجات است.
بنابراين نود درصد همه سنّىها و حتى همين سلفىها را نيز دربرمىگيرد. و اصلاً امامت ائمه اهل بيت غير از خلافت و حكومت آنان است
بلكه فقط به معناى مرجعيت علمى ايشان در علوم اسلامى است.
* * *
(2 ـ ج) انكار برائت و مانور روى آيات مربوط به صحابه
گفتهاند: آيا توهين و جسارت و جعل احاديث در مَثالب و مَساوى بزرگان اسلام و هتك حرمت شخصيتهاى مورد احترام حدود يك ميليارد برادران
مسلمان سنّى مذهب ما از اصول مذهب تشيّع است؟ مگر مىشود به مقدّسات يك ميليارد مسلمان توهين كرد و در عين حال مدّعى وحدت اسلامى شد؟
آيا نه اين است كه فرهنگ ناب اسلام ما لا مال از ادب و نزاكت و اخلاق و متانت است؟
آيا نه اين است كه بدزبانى و اهانت به كسانى كه در بين عدّهاى از مسلمين احترام دارند، خلاف ادب است و ائمه اهل بيت از آن منع كردهاند؟
آيا نمىشود به عقيده حق و ايده درست بدون نفى و طرد و سبّ و لعن ديگران پاى بند بود؟ مگر نه اين است كه قرآن مجيد به كاربستن اين رويّه را
حتّى با مشركان روا ندانسته؟ «وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ»(1) و على عليهالسلام دشنام دهى
به فرمانبران معاويه را نپسنديده و فرموده است: «اني أكره لكم أن تكونوا سبّابين ولكنكم لو قلتم مكان سبكم ايّاهم : اللهّم احقن دمائنا ودمائهم واصلح ذات بيننا
وبينهم واهدهم من ضلالتهم... كان أصوب في القول»(2) ما بايد در موضع خود نسبت به صحابه تجديد نظر كنيم.
نمىتوانيم اين همه آيات قرآن را در مدح صحابه ناديده بگيريم و به روايتى كه مىگويد «ارتد الناس بعد النبي إلا ثلاثة» بسنده كنيم.
آيا اين روايت مىتواند در مقابل آن همه آيات مقاومت كند؟ صحابه در شرايط سختى مقاوت كردند
و اگر گاهى انحرافى داشتند قرآن مىگويد ما شما را حفظ كرديم.
[HR]
پی نوشت :
1. انعام / 108 .
2. نهج البلاغة / خطبه 206 .
(2 ـ الف) خارج نمودن امامت از اصول دين به جهت فرعى بودن مسايل اختلافى.
گفتهاند: اصول دين، آن مشتركات قطعى و مسلّمى است كه همه مسلمانان آن را پذيرفتهاند و هيچ اختلافى در آن نيست
و امامت ـ به معناى خاص شيعى ـ از اصول دين نيست و اختلاف در آن، از نوع اختلاف در اصول دين نمىباشد.
* * *
(2 ـ ب) تحريف معناى ولايت و مودّت
گفتهاند: موضوع مودّت اهل بيت چون در قرآن كريم هم آمده، از ضروريات اسلام است و به نظر مىرسد شيعيان نمىدانند كه اهل سنّت هم
به مودّت اهل بيت قائل هستند. اهل سنّت در مواردى، بيشتر از شيعه، اهل بيت را دوست دارند.
حتى وهابيان با پيامبر صلىاللهعليهوآله وحضرت على عليهالسلام واهل بيت عليهمالسلام مخالف نيستند.
مشكل بزرگ آنان، فقط مسأله توسّل است. آنان در معنا و مفهوم توسّل اشتباهى كردهاند. ما نبايد تمام اينان را در رديف مخالفان اهل بيت قلمداد كنيم.
هشتاد درصد رواياتى هم كه در زمينه عقيده ولايت است، مربوط به مسأله محبّت اهل بيت است آن هم در مقابل بنى اميه و برخى از خوارج
كه به جِدّ دشمن اهل بيت بودهاند. مفاد آنها اين است كه هركس دوستدار ما باشد، اهل نجات است.
بنابراين نود درصد همه سنّىها و حتى همين سلفىها را نيز دربرمىگيرد. و اصلاً امامت ائمه اهل بيت غير از خلافت و حكومت آنان است
بلكه فقط به معناى مرجعيت علمى ايشان در علوم اسلامى است.
* * *
(2 ـ ج) انكار برائت و مانور روى آيات مربوط به صحابه
گفتهاند: آيا توهين و جسارت و جعل احاديث در مَثالب و مَساوى بزرگان اسلام و هتك حرمت شخصيتهاى مورد احترام حدود يك ميليارد برادران
مسلمان سنّى مذهب ما از اصول مذهب تشيّع است؟ مگر مىشود به مقدّسات يك ميليارد مسلمان توهين كرد و در عين حال مدّعى وحدت اسلامى شد؟
آيا نه اين است كه فرهنگ ناب اسلام ما لا مال از ادب و نزاكت و اخلاق و متانت است؟
آيا نه اين است كه بدزبانى و اهانت به كسانى كه در بين عدّهاى از مسلمين احترام دارند، خلاف ادب است و ائمه اهل بيت از آن منع كردهاند؟
آيا نمىشود به عقيده حق و ايده درست بدون نفى و طرد و سبّ و لعن ديگران پاى بند بود؟ مگر نه اين است كه قرآن مجيد به كاربستن اين رويّه را
حتّى با مشركان روا ندانسته؟ «وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ»(1) و على عليهالسلام دشنام دهى
به فرمانبران معاويه را نپسنديده و فرموده است: «اني أكره لكم أن تكونوا سبّابين ولكنكم لو قلتم مكان سبكم ايّاهم : اللهّم احقن دمائنا ودمائهم واصلح ذات بيننا
وبينهم واهدهم من ضلالتهم... كان أصوب في القول»(2) ما بايد در موضع خود نسبت به صحابه تجديد نظر كنيم.
نمىتوانيم اين همه آيات قرآن را در مدح صحابه ناديده بگيريم و به روايتى كه مىگويد «ارتد الناس بعد النبي إلا ثلاثة» بسنده كنيم.
آيا اين روايت مىتواند در مقابل آن همه آيات مقاومت كند؟ صحابه در شرايط سختى مقاوت كردند
و اگر گاهى انحرافى داشتند قرآن مىگويد ما شما را حفظ كرديم.
[HR]
پی نوشت :
1. انعام / 108 .
2. نهج البلاغة / خطبه 206 .
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
Re: بازخوانی انديشه " ت ق ر ی ب "
ادامه توضیح شبهات ...
(2 ـ د) عدم انحصار نجات اخروى به شيعه و معذور دانستن مخالفان
گفتهاند: اين پندار كه نجات اخروى امت اسلام در انحصار شيعه اماميه است و بهشت اختصاصى ماست نه با ظواهر آيات قرآنى سازگار است و نه با روايات.
موضوع تفرق امت اسلام به 73 فرقه و دوزخى بودن 72 فرقه و اهل نجات بودن يك فرقه كه همان فرقه شيعه اماميه باشد، چندان روشن و واضح نيست.
چرا كه مطالب دين دو دسته است: يك قسم قطعيات است. يك قسم غيرقطعيات. قطعيات دين، مورد اتفاق است ولى مسايل ديگرى در دين داريم كه به
اين روشنى نيست. سراسر مسايل اعتقادى و فقهى كلّياتش مورد اتفاق است. اما فروع و شاخ و برگهايش مورد اختلاف. مثلاً امامت به معناى اصل سياست
يك اصل مورد اتفاق است ولى اين كه بعد از پيامبر صلىاللهعليهوآله اين سياست به عهده على عليهالسلام است يا ابو بكر؟ اين از مسايل فرعى و جنبى است و در قلمرو اجتهاد مىباشد.
پيدايش مذاهب به طور حتم بر اساس اجتهاد بوده است. واقعيت اين است كه مذاهب در آغاز شكل گرفتن، هر كدام مستند به دليل و برهان و اجتهاد بوده است
و وقتى پاى اجتهاد به ميان مىآيد، براى پيروان آن مذاهب، عذر مىشود.
تمام فِرق اسلامى تحت يك ملّتند و چون اختلافات در ميان آنان ناشى از اجتهاد است همگى معذور و مأجورند(!)
اختلاف شيعه و سنّى هم در حقيقت يك تفاوت برداشت بين اصحاب پيامبربود. بعد از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله ،
على عليهالسلام و اصحاب ايشان بر اساس مستنداتى مثل حديث غدير معتقد بودند كه جانشينى مخصوص حضرت على عليهالسلام است.
از سوى ديگر اصحاب سقيفه و حضرات ابو بكر و عمر و عثمان و هواداران آنها تشكيل دولت دادند و حضرت على عليهالسلام هم تا آخر با آنها همكارى داشت.
اين اختلاف نظرى كه بين شيعه و سنّى است، اختلافى بوده بين مسلمانان مجاهد وفقيه و برادر.
* * *
(2 ـ ه) تحريف معناى تقيّه و مدارا
گفتهاند: روايات تقيه و مدارا نشانگر همين روحيّه تساهل و تسامح از سوى اهل بيت است و اين كه براى آنان همين حفظ وحدت
يك اصل بسيار مهمى بوده است.
در حقيقت مىخواهند بگويند: روايات تقيّه، قبل از اين كه براى حفظ جان ومال و ناموس مُشتى شيعه بىپناه صادر شده باشد،
به مقصود بيان تكريم و احترام به مخالفان صادر گشته است.
(2 ـ د) عدم انحصار نجات اخروى به شيعه و معذور دانستن مخالفان
گفتهاند: اين پندار كه نجات اخروى امت اسلام در انحصار شيعه اماميه است و بهشت اختصاصى ماست نه با ظواهر آيات قرآنى سازگار است و نه با روايات.
موضوع تفرق امت اسلام به 73 فرقه و دوزخى بودن 72 فرقه و اهل نجات بودن يك فرقه كه همان فرقه شيعه اماميه باشد، چندان روشن و واضح نيست.
چرا كه مطالب دين دو دسته است: يك قسم قطعيات است. يك قسم غيرقطعيات. قطعيات دين، مورد اتفاق است ولى مسايل ديگرى در دين داريم كه به
اين روشنى نيست. سراسر مسايل اعتقادى و فقهى كلّياتش مورد اتفاق است. اما فروع و شاخ و برگهايش مورد اختلاف. مثلاً امامت به معناى اصل سياست
يك اصل مورد اتفاق است ولى اين كه بعد از پيامبر صلىاللهعليهوآله اين سياست به عهده على عليهالسلام است يا ابو بكر؟ اين از مسايل فرعى و جنبى است و در قلمرو اجتهاد مىباشد.
پيدايش مذاهب به طور حتم بر اساس اجتهاد بوده است. واقعيت اين است كه مذاهب در آغاز شكل گرفتن، هر كدام مستند به دليل و برهان و اجتهاد بوده است
و وقتى پاى اجتهاد به ميان مىآيد، براى پيروان آن مذاهب، عذر مىشود.
تمام فِرق اسلامى تحت يك ملّتند و چون اختلافات در ميان آنان ناشى از اجتهاد است همگى معذور و مأجورند(!)
اختلاف شيعه و سنّى هم در حقيقت يك تفاوت برداشت بين اصحاب پيامبربود. بعد از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله ،
على عليهالسلام و اصحاب ايشان بر اساس مستنداتى مثل حديث غدير معتقد بودند كه جانشينى مخصوص حضرت على عليهالسلام است.
از سوى ديگر اصحاب سقيفه و حضرات ابو بكر و عمر و عثمان و هواداران آنها تشكيل دولت دادند و حضرت على عليهالسلام هم تا آخر با آنها همكارى داشت.
اين اختلاف نظرى كه بين شيعه و سنّى است، اختلافى بوده بين مسلمانان مجاهد وفقيه و برادر.
* * *
(2 ـ ه) تحريف معناى تقيّه و مدارا
گفتهاند: روايات تقيه و مدارا نشانگر همين روحيّه تساهل و تسامح از سوى اهل بيت است و اين كه براى آنان همين حفظ وحدت
يك اصل بسيار مهمى بوده است.
در حقيقت مىخواهند بگويند: روايات تقيّه، قبل از اين كه براى حفظ جان ومال و ناموس مُشتى شيعه بىپناه صادر شده باشد،
به مقصود بيان تكريم و احترام به مخالفان صادر گشته است.
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
Re: بازخوانی انديشه " ت ق ر ی ب "
ادامه توضیح شبهات ...
(3 ـ الف) دوستانه جلوه دادن اختلاف ميان اميرمؤمنان عليهالسلام وخلفا.
گفتهاند: آن چه در صدر اسلام ميان مسلمانان گذشت، بخصوص آن چه پس از وفات پيامبر صلىاللهعليهوآله
ميان حضرت على عليهالسلام و صحابه نامدار پيامبر گذشت، قطعاً از نوع اختلافات دوستانه بوده است.
تا آن جا كه مربوط به حضرت على عليهالسلام و خلفاى ثلاث است، آنان هيچ گاه بايكديگر رفتار دشمنانه نكردند.
حاشا كه حضرت على عليهالسلام براى امارتى كه آن را از يك لنگه كفش، بىارزشتر مىدانست،
كينه مسلمانى را به دل بگيرد. در نتيجه نبايد خلفاى راشدين را از خلافت ممنوع دانست ؛
مخصوصاً وقتى كه امام با آنان سازگارى نموده و خالصانه به آنان دوستى ورزيده و در پنهان و آشكار، ايشان را راهنمايى كرده است.
* * *
(3 ـ ب) همكارى حضرت على عليهالسلام با دستگاه خلافت
باز گفتهاند: مسأله امامت و خلافت از هم جداست. خلفا، امامت على عليهالسلام را قبول داشتند
و على عليهالسلام هم خلافت آنان را قبول كرد و مىگفت شما حكومت كنيد ولى مشكلات را من بايد حل كنم.
آنان هم قبول داشتند، مخصوصاً خليفه دوم اين معادله را به جِدّ قبول داشت.
رفتار على عليهالسلام و اولاد گرامى آن حضرت با خلفاى راشدين به نحوى بوده كه با بيعت و موافقت قرين شده است.
على عليهالسلام مىديد كسى كه بر مسند خلافت تكيه كرده از كوشش براى تقويت و عظمت و گسترش اسلام در جهان
مضايقه نمىكند روى اين جهت تسليم شد وبيعت كرد و رضايت و بيعت آن حضرت با خلفا نيز دلالت دارد بر اين كه حكومت ايشان
از ديدگاه على عليهالسلام نا مشروع تلقّى نشده است. او حكومت را در خدمت دين و عدالت مىخواست
و گرنه براى ولايت خود ارزشى به اندازه لنگه كفش كهنهاش قائل نبود.
(3 ـ الف) دوستانه جلوه دادن اختلاف ميان اميرمؤمنان عليهالسلام وخلفا.
گفتهاند: آن چه در صدر اسلام ميان مسلمانان گذشت، بخصوص آن چه پس از وفات پيامبر صلىاللهعليهوآله
ميان حضرت على عليهالسلام و صحابه نامدار پيامبر گذشت، قطعاً از نوع اختلافات دوستانه بوده است.
تا آن جا كه مربوط به حضرت على عليهالسلام و خلفاى ثلاث است، آنان هيچ گاه بايكديگر رفتار دشمنانه نكردند.
حاشا كه حضرت على عليهالسلام براى امارتى كه آن را از يك لنگه كفش، بىارزشتر مىدانست،
كينه مسلمانى را به دل بگيرد. در نتيجه نبايد خلفاى راشدين را از خلافت ممنوع دانست ؛
مخصوصاً وقتى كه امام با آنان سازگارى نموده و خالصانه به آنان دوستى ورزيده و در پنهان و آشكار، ايشان را راهنمايى كرده است.
* * *
(3 ـ ب) همكارى حضرت على عليهالسلام با دستگاه خلافت
باز گفتهاند: مسأله امامت و خلافت از هم جداست. خلفا، امامت على عليهالسلام را قبول داشتند
و على عليهالسلام هم خلافت آنان را قبول كرد و مىگفت شما حكومت كنيد ولى مشكلات را من بايد حل كنم.
آنان هم قبول داشتند، مخصوصاً خليفه دوم اين معادله را به جِدّ قبول داشت.
رفتار على عليهالسلام و اولاد گرامى آن حضرت با خلفاى راشدين به نحوى بوده كه با بيعت و موافقت قرين شده است.
على عليهالسلام مىديد كسى كه بر مسند خلافت تكيه كرده از كوشش براى تقويت و عظمت و گسترش اسلام در جهان
مضايقه نمىكند روى اين جهت تسليم شد وبيعت كرد و رضايت و بيعت آن حضرت با خلفا نيز دلالت دارد بر اين كه حكومت ايشان
از ديدگاه على عليهالسلام نا مشروع تلقّى نشده است. او حكومت را در خدمت دين و عدالت مىخواست
و گرنه براى ولايت خود ارزشى به اندازه لنگه كفش كهنهاش قائل نبود.
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
بازخوانی انديشه تقریب
ادامه توضیح شبهات ...
(3 ـ ج) توجيه رفتار و گفتار خلفا
گفتهاند: به قضاياى صدر اسلام مىتوان به گونهاى ديگر نيز نگاه كرد. ابن عباس ملازم خليفه دوم بود.
وى مىگويد: به خليفه گفتم: پيامبر راجع به على مطلبى گفت؟
او گفت: بله ولى حجت تمام نشد و مردم نفهميدند كه مقصود پيامبر چيست؟
در مورد امامت و ولايت اهل بيت عليهمالسلام هم تنها اين مقدار كه دين اسلام سياست دارد مورد اتفاق است
و بقيه مسايل مربوط به آن يعنى اصل امامت، ولايت و وصايت ـ كه حكومت تنها يكى از شاخههاى آن مىباشد ـ
مورد اختلاف و در نتيجه فرعى و اجتهادى است و خود دين تجويز كرده است كه مجتهدان در اين جور مسايل اجتهاد كنند
و اختلاف آنان را هم پذيرفته است و اين مجتهد حتى اگر در اجتهادش خطا كند، باز هم يك أجر دارد (!!)
* * *
(3 ـ د) تاريخى كردن اختلافات مذهبى و بىفايده دانستن طرح آنها در امروز.
چنين گفتهاند: اختلاف فعلى شيعه و سنّى بر سر چيست؟
بر سر مسايل تاريخى است و انتخاباتى كه در قرنها پيش انجام گرفته است. آن را چنان بررسى مىكنند كه
به كار دنياى من و تو نمىخورد، به درد آخرتمان مىخورد. يعنى اگر ما حبّ على عليهالسلام را
ـ كه در سقيفه حقّش را پايمال كردند ـ در دل داشته باشيم، بعد از مرگ به بهشت مىرويم
و آنها كه طرفدار كانديداهاى ديگرند به جهنم مىروند.
يكباره تشيّع را به صورت حبّ و بغضهاى تاريخى درآوردند، بى آن كه براى زندگى امروز و فردامان ارزشى يا بر بينشمان
تأثيرى داشته باشد. الآن كه خلافتى نيست تا بر سر آن دعوا كنيم.
خلافتِقرنها پيش هم كه براىما نفعىندارد تا درباره آن سرگرم باشيم (!!)
(3 ـ ج) توجيه رفتار و گفتار خلفا
گفتهاند: به قضاياى صدر اسلام مىتوان به گونهاى ديگر نيز نگاه كرد. ابن عباس ملازم خليفه دوم بود.
وى مىگويد: به خليفه گفتم: پيامبر راجع به على مطلبى گفت؟
او گفت: بله ولى حجت تمام نشد و مردم نفهميدند كه مقصود پيامبر چيست؟
در مورد امامت و ولايت اهل بيت عليهمالسلام هم تنها اين مقدار كه دين اسلام سياست دارد مورد اتفاق است
و بقيه مسايل مربوط به آن يعنى اصل امامت، ولايت و وصايت ـ كه حكومت تنها يكى از شاخههاى آن مىباشد ـ
مورد اختلاف و در نتيجه فرعى و اجتهادى است و خود دين تجويز كرده است كه مجتهدان در اين جور مسايل اجتهاد كنند
و اختلاف آنان را هم پذيرفته است و اين مجتهد حتى اگر در اجتهادش خطا كند، باز هم يك أجر دارد (!!)
* * *
(3 ـ د) تاريخى كردن اختلافات مذهبى و بىفايده دانستن طرح آنها در امروز.
چنين گفتهاند: اختلاف فعلى شيعه و سنّى بر سر چيست؟
بر سر مسايل تاريخى است و انتخاباتى كه در قرنها پيش انجام گرفته است. آن را چنان بررسى مىكنند كه
به كار دنياى من و تو نمىخورد، به درد آخرتمان مىخورد. يعنى اگر ما حبّ على عليهالسلام را
ـ كه در سقيفه حقّش را پايمال كردند ـ در دل داشته باشيم، بعد از مرگ به بهشت مىرويم
و آنها كه طرفدار كانديداهاى ديگرند به جهنم مىروند.
يكباره تشيّع را به صورت حبّ و بغضهاى تاريخى درآوردند، بى آن كه براى زندگى امروز و فردامان ارزشى يا بر بينشمان
تأثيرى داشته باشد. الآن كه خلافتى نيست تا بر سر آن دعوا كنيم.
خلافتِقرنها پيش هم كه براىما نفعىندارد تا درباره آن سرگرم باشيم (!!)
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
[External Link Removed for Guests]
-
- پست: 2218
- تاریخ عضویت: جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵, ۱۰:۰۱ ب.ظ
- سپاسهای ارسالی: 3085 بار
- سپاسهای دریافتی: 5884 بار
- تماس:
Re: بازخوانی انديشه " ت ق ر ی ب "
متن کل کتاب :
[web]http://www.eteghadat.com/Files/E-book/TAKRIB.htm[/web]
[HR]
برای دانلود کتاب بصورت PDF کلیک کنید :
[web]http://www.eteghadat.com/Files/E-book/TAKRIB.htm[/web]
[HR]
برای دانلود کتاب بصورت PDF کلیک کنید :